
بسم الله الرحمن الرحیم
درس گفتارهای قرآن و ادبیات مدرن، جلسه 5، دکتر توسرکانی، گروه فرهنگی دانشجویی کاروان – کانادا، ۱۳۹۷/۱۰/۱۵
همانطور که در جلسات پیش اشاره شد ویژگی بارز ادبیات مدرن این است که بهجای تبعیت از قواعد، با نقض قاعده، زیبایی خلق میکند. ویژگی دوم این است که سهم بیشتری به مخاطب داده میشود. قرآن هر دو ویژگی را دارد. هم با انتخاب و خلق واژگان جدید، ریتم و نقض گرامر، زیبایی ایجاد کرده است و هم بخشی از محتوا توسط مخاطب ساخته میشود. هرچند اگر از فرد مؤمنی پرسیده شود که آیا قرآن مثل آثار هنری پستمدرن اینگونه است که مخاطب برای خودش برداشتی داشته باشد، معمولاً فرد مؤمن این نظریه را رد میکند، درحالیکه خود قرآن این مطلب را بهصراحت آورده است.
۱- مفهوم چندمعنایی
آزمایشی طراحی شده است که قطره جوهری را روی کاغذ میریزند و بعد از افراد میخواهند هر چیزی که در آن میبینند را بگویند. نتیجه آزمایش این است که هرکسی آنچه در درونش وجود دارد را میبیند. در ادبیات پستمدرن هدف این است که آثاری تولید شود که بهجای یک معنای خاص بتوان از آنها چندین معنا برداشت کرد. حال قرآن نهتنها این ویژگی را دارد بلکه طوری تنظیمشده است که هر جامعهي هدفي، دقیقاً همان معنایی که باید را ادراک کنند. برای انجام این کار قرآن از تکنیکهایی استفاده میکند که اغلب ناشناخته هستند. علاوه بر این قرآن بهصراحت بارها در مورد خودش حرف زده است و اعلام کرده که دارای چنین ویژگیای است. در ادامه مثالهایی از آیات قرآن آورده شده است که این ویژگی در آنها وجود دارد.
مثال اول:
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّـهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٧﴾
آیه ۷ – سوره آلعمران
در جلسه چهارم در مورد آیات متشابه و محکم صحبت شد. سؤال این است که خود این آیه متشابه یا محکم هست؟ همین آیه را میتوان دو صورت قرائت کرد. انگار خود این آیه هم همان ابهام آیات متشابه را دارد. بههیچوجه در هیچ زبانی معنای واژگان قطعی نیست، اما صحبت سر مکث کردن در این قسمت (با رنگ نارنجی نشان داده شده است) است. در حالتی که بعد از الا الله» مکث شود معنای آیه به این صورت است که معنای متشابهات را فقط خدا میداند و حتی پیامبر هم نمیداند؛ اما اگر مکث را برداریم معنا به این صورت خواهد شد که معنای این آیات متشابه را خدا و راسخون فی العلم میفهمند. بهاینترتیب خود این آیه هم ابهام دارد.
مثال دوم:
إِنَّ اللَّـهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ ۖوَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّـهُ بِهَـذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ ﴿٢٦﴾
آیه ۲۶ – سوره بقره
این آیهای هست که قرآن بهصورت صریح بیان میکند عدهای با خواندن قرآن هدایت و عده دیگری گمراه میشوند. حال سؤال این است که چطور عدهای با خواندن قرآن گمراه میشوند؟ عده کثیری فکر میکنند چرا مسائلی مانند دعوای زنان پیامبر یا ازایندست در قرآن آمده است. دقیقاً همینها برای این آمده که عدهای را گمراه کند. مثلاً میگویند ما انتظار نداریم اختلافات خانوادگی در قرآن بیاید. درصورتیکه همه ما در موقعیتهای سخیف در زندگیمان قرار میگیریم، پس بهتر است ببینیم قضاوت خداوند در این موقعیتها چیست. اینکه یک نفر چقدر معنای ایمان در قرآن را خوب بفهمد به این برمیگردد که خودش چقدر ایمان دارد. معمولاً افرادی که به یک سری حقایق واقف هستند در قرآن هم به دنبال آنها میگردند. گمراهان هم همینطور هستند که یک حرف گمراهی را پذیرفتهاند و حالا در قرآن هم به دنبال تائید همان هستند. بخشی از دانش ما از هر متنی از نگاشت چیزهایی هست که میدانیم.
مثال سوم:
در قرآن چندین آیه وجود دارد که مردم از پیامبر معجزه میخواستند و معجزه پیامبر کتاب است؛ بنابراین این آیه را به عنوان معجزهي پیامبر در نظر گرفتند، درصورتیکه این آیه در توصیف قیامت است. احادیث زیادی وجود دارد که ایمان اولیهي آدمها معمولاً از تأثیر شنیدن قرآن بوده است. پس قرآن بهتنهایی معجزهي پیامبر است، اما مردم گمراه حتماً معجزاتی مانند پیامبران دیگر میخواستهاند و از این آیه در جهت گمراهیشان استفاده کردند.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ ﴿١﴾
آیه ۱ – سوره قمر
مثال چهارم:
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّـهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿١٠٦﴾
آیه ۱۰۶ – سوره بقره
این آیهي قرآن معنای واضحی دارد و ربطی به نسخ احکام ندارد. آیه به این معنا نیست که خداوند یک حکمی را صادر کند و بعد آن را نسخ کند؛ اما اين معنا از این آیه استفاده شده است و مبحث ناسخ و منسوخ در فقه به وجود آمده است. بهاینترتیب با استفاده از این مسئله هر آیهای که دوست ندارند را آیه مُنسَخ میگیرند و میگویند آیه دیگری آن را نسخ کرده است. درصورتیکه کلاً هیچ آیهای از قرآن، آیه دیگری را نقض نمیکند مگر آنکه دلیلی داشته باشد. کتاب البیان فی التفسیر القرآن از آیتالله خويي فصلی درباره مسئله نسخ دارد و سعی میکند نشان دهند که تمام مثالهای نسخ اشتباه است.
۲- فایده شرکت دادن مخاطب در معنای اثر
همانطور که پیشتر اشاره شد قرآن بهوضوح میگوید طوری تنظیم شده است که درمجموع چندمعنایی است. آیا هدف از دادن سهم بیشتر به مخاطب در ایجاد معنا فقط این است که متن تک معنایی نداشته باشیم؟ این واگذار کردن معنا چه فایدهای داشته است؟ از این ویژگی چه بهرههایی برده میشود؟
یکی از فواید شرکت دادن مخاطب این است که میشود مخاطب را به فعالیتی واداشت و مخاطب از انفعال دربیاید. اتفاقی که در ادبیات مدرن افتاده این است که این ویژگی نکته مثبتی در نظر گرفته شد، اینکه مخاطب منفعل نیست. آدمها بهاندازه فهم خودشان چیزهایی را از متن بیرون میکشند و با خواندن متن در حال فعالیت هستند. قرآن هم همین کار را میکند که مخاطب را به فعالیت وادارد. موقعیت کشف دادن به مخاطب موقعیتی است که ارزشمند قلمداد میشود حالآنکه قرآن هم این را دارد. اگر ادعا این است که قرآن باعث رشد میشود باید مخاطب با آن درگیر شود و فعالیت انجام دهد چون برای رشد هیچ راهی بهجز فعالیت وجود ندارد.
در هنر مدرن هم این است که از مخاطب برای درک کردن انتظار فعالیت دارند و بخشی از دشواری هنر مدرن این است که توقعش از مخاطب بیشتر از هنر کلاسیک است. در داستان کوتاه در سالهای اخیر این تکنیک را میبینیم که ماجرای اصلی در داستان پررنگ نمیشود.
اگر بخواهیم مثالی از سینما بزنیم میتوان صحنه معروفی از کشتار آلمانها در فیلم فهرست شیلندر را بیان کرد. فیلم درصحنهای که میخواهد اعدام را نشان دهد اینگونه ساختهشده که اعدام در گوشهای در حال رخ دادن است و برخلاف انتظار ما در وسط کادر نیست. قرار دادن حوادث اصلی در حاشیهها در فیلمها تأثیر عجیبی میگذارد. اینکه یک فردی کشته شود و بهعنوان یک فاجعه به ما نمایش داده شود تأثیرش از اینکه کسی کشته شود و اصلاً مهم نباشد کمتر است.
مثال دیگر صحنهای از یک فیلم کلاسیک قدیمی است. در این فیلم یک قاتل زنجیرهای هست که به طرز فجیعی دختربچهها را میکشد. بعد از مدتی دختری دزدیده میشود و پلیس جسد دختربچه را پیدا میکند ولی جسد دختربچه نشان داده نمیشود. وقتی با کارگردان مصاحبه کردند گفتند چرا این صحنه را نشان ندادی؟ پاسخ او این بود که اگر این جسد را نشان میدادم عدهای تحمل نمیکردند و عده دیگر هم هر چه فجیعتر نشان میدادم میگفتند این فجیع نیست بنابراین تجسم این صحنه را به عهده مخاطب گذاشتم. هرکسی بهمقتضای اینکه چه چیزی برایش فجیع هست این صحنه را تصور میکند. حسن ادبیات نسبت به سینما این است که کلاً همهچیز را باید مخاطب خودش تصور کند.
۳- نکاتی پیرامون داستان یوسف در قرآن
داستان یوسف در قرآن از آن داستانهایی است که باید بهخوبی در آن تدبر کرد تا معنای پنهان آن را فهمید و ابهامات زیادی دارد. در مورد داستان یوسف چندین سؤال میتوان مطرح کرد. حضرت یوسف در سن کمی به چاه انداخته میشود و کاروان او را به مصر میبرد بعد ماجرای زلیخا پیش میآید و زندان و در نهایت تعبیر خواب و رسیدن به مقام بالای حکومتی. اولین سؤال این است چرا وقتی به مقامی میرسد نمیرود پدرش را پیدا کند؟ آیا به کاروانیها که یوسف را پیدا کردند گفت من پسر یعقوب هستم و برادرهایم من را به چاه انداختند؟ آیا یوسف به عزیز مصر گفت که من فرزند یعقوب هستم یا مرا برگردانید؟ از این سوره سؤالهای بسیاری میشود پرسید.
وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٥٦﴾
در این آیه گفتهشده که به یوسف مکنت دادیم که هرجایی دلش میخواهد برود. پس این سؤال قویتر میشود که بعد از رسیدن به مقام حکومتی چرا دنبال پدرش نمیرود؟ از طرف دیگر چرا یوسف به برادرانش نمیگوید چه کسی هست؟ چرا یک روشی را به کار میگیرد که برادر کوچک را پیش او ببرند؟ برادر کوچک یوسف در آن زمان باید حدوداً 27-28 ساله باشد چرا برای آوردن این برادر باید از پدرش اجازه بگیرند؟ انگار پشت پرده این داستان؛ ماجراهایی است که صراحتاً در قرآن نیامده است.
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تبتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٦٩﴾
از این آیه متوجه میشویم که برادر یوسف همواره غصه میخورده و افسرده بوده، زیرا که یوسف به او میگوید از کاری که برادرها کردند غصه نخور. حضرت یعقوب برادران را قسم میدهد که این برادر کوچک را برگردانند، انگار این برادر کوچک بهنوعی دچار مشکلی هست. از طرفی یوسف تدبیری میاندیشد که برادرش را یک سال پیش خودش نگه دارد تا بهاینترتیب او را درمان کند و چیزی که باعث رنج و ناراحتیاش در تمام این سالها شده است را برطرف نماید. در مورد سایر برادرانش هم میخواهد کاری کند که آنها دوباره همان کاری که با یوسف کردند را تکرار کنند. اکنون دیگر برادرها بزرگ شدهاند و هرکدام حکیم و فرزانه شدهاند، زن و فرزند دارند.
صحنهای که برادرها برادر کوچک را از دست دادند و باید نزد پدر برگردند یکی از برادرها از شدت خجالت و شرمندگی میگوید من با شما نمیآیم و همینجا میمانم. این را در نظر بگیریم که وقتی این اتفاق میافتد بردهداری در مصر باستان کار خیلی سختی است و یوسف هم برادر کوچک را بهعنوان برده گرفته است؛ اما برادران همگی دستهجمعی پیش یوسف میروند و میگویند بهجای برادرمان یکی از ما را بهعنوان برده بگیر. درواقع کاری که یوسف با برادران میکند این است که آنها بالاخره به اشتباهی که کردند پی ببرند چون هنوز از اشتباه اولشان که در حق یوسف کردند پشیمان نیستند و توبه نکردهاند.
بنابراین یوسف دو هدف دارد. یکی درمان برادرش و یکی هم آمادگی بقیه برادرها برای توبه؛ بنابراین انگار کل این داستان در مورد یوسف و برادرانش است، چون اگر همان زمان که یوسف را به چاه انداختند و کاروانیان او را پیدا کردند و به آنها داستان را میگفت برادرها از قبیله اخراج میشدند. پس این مسئله بین یوسف و برادران بوده است و باید در موقع مناسب حل میشده است. نکته جالب دیگر داستان این است که وقتی برادرها نزد پدر برمیگردند و خبر بنیامین را میدهد، یعقوب دقیقاً همان جملهای را میگوید که شبی که برادرها خبر خورده شدن یوسف توسط را گرگ را دادند.
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ﴿٨٩﴾
اینجایی هست که یوسف خودش را به برادرها معرفی میکند: «فهمیدید که با یوسف و برادرش وقتی جاهل بودید چه کار کردید». تکنیک قرآن در این داستان این است که زجری که یعقوب کشیده که باعث نابیناییاش میشود بهوضوح نشان داده شده است و راه درمانش هم مشخص هست. به صورتی که یوسف پیراهنش را برای یعقوب میفرستد و او هم بینا میشود؛ اما زجری که این دو برادر کشیدهاند به تصویر کشيده نشده که اتفاقاً اصل ماجرا همین است. وقتی داستان را میخوانیم حزن یعقوب، ماجرای زلیخا و حتی ماجرای یوسف و برادرها را میفهمیم اما در مورد برادر کوچک زیاد درکی نداریم. همواره این برادر کوچک در پسزمینه است.
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٩٠﴾
چرا یوسف برادر کوچک را هم اینگونه به برادرها معرفی میکند؟ شاید چون برادر کوچک ظرف این یک سال آنقدر عوض شده که سایر برادرها او را نمیشناسند. به نظر میرسد در این صحنه حضور دارد و احتیاج به معرفی دارد. بنیامین در این داستان از همه بیشتر آسیبدیده است. چون درست است که ما حزن یعقوب را میبینیم اما یعقوب پیامبر است و این ماجرا در رشد معنوی او تأثیری نگذاشته چون اساساً آدمی که در حد پیامبر هست را نمیتوان اختلالی در رشدش ایجاد کرد اما یک بچه آسیبپذیر است. برادرها هم مرتکب گناهی شدهاند که از آن توبه نکردهاند؛ بنابراین یوسف درصدد نجات برادران و بنیامین است. در آخر هم یوسف طوری داستان برادرها را پیش میبرد که در زمان قحطی نزد قومشان برمیگردند و داستان یوسف را تعریف میکنند. در این زمان اوضاع آنقدر وخیم است که کسی به گناه برادرها کاری ندارد. بهاینترتیب برادرها هم نزد قوم بدنام نمیشوند.