بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای مقدمه‌ای بر فهم قرآن، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، جلسه‌ی ۱۸، سال ۱۳۸۲

۱- توضیح مختصری درباره واژه ایمان

قبل از شروع بحث اصلی توضیح مختصری درباره واژه ایمان می‌دهم. قبلاً گفتم که مفهوم این واژه مثل این است که کسی یک دفعه به یک معرفت ناگهانی می‌رسد و احساس ناامنی می‌کند و بعد پناه می‌آورد. این عدم امنیت لزوماً به معنای ترس از خدا و روز قیامت نیست؛ بلکه عدم امنیت در حالت کلی است. من گفتم که هر عدم امنیتی این‌گونه پایان می‌گیرد.

ولی نکته‌ای که بر روی آن تأکید دارم این است که ایمان یک مرحله ثانوی شناختن و تجربه مذهبی است. مثلاً همان‌طور که جلسه قبل بحث شد، مانند مسیحی‌ها، ایمان آوردن بدون اینکه بداند که به چه چیزی ایمان می‌آورد و برای ایمان آوردن به خدا لزومی ندارد که ابتدا او را پیدا کنیم. مثلاً روانشناسان بر این باورند که ایمان مذهبی بسیاری از مشکلات را حل می‌کند، پس ایمان مذهبی داشتن خوب است. به نظر من این مسئله با گفته قرآن فرق می‌کند، یعنی ایمان باید حتماً همراه با شناخت باشد. انسان ابتدا چیزی را می‌بیند، حس می‌کند و به دنبال پناه می‌گردد و سپس می‌فهمد که به کجا باید پناه آورد. درواقع چیزی بالاتر از شناختن است. شناختن بعلاوه یک سری عمل دیگر است.

در ایمان حتماً عنصر شناخت وجود دارد. تجربه مذهبی به وجود آمده است و انسان متوجه مطلبی شده است، با پناه گرفتن در سایه خدا و اعتقاد به‌روز قیامت احساس امنیت می‌کند. بحثی که من با حمید دارم این است که او می‌خواهد شناخت را حذف کند و همه‌چیزها عملی باشند و برای رسیدن به سطح عملی عجله دارد، درصورتی‌که بحث‌هایی که در اینجا مطرح است بیشتر جنبه نظری و تئوری دارند. تأکید من بر این است که ایمان از نظر قرآن، در اثر داشتن تجربه مذهبی و کشف کردن و درک کردن یک واقعیت و بعلاوه عمل اضافه‌ای که حالت پناه گرفتن دارد، به وجود می‌آید. درواقع شامل دو عنصر است و چیزی بالاتر از معرفت پیدا کردن است و تنها معرفت پیدا کردن کافی نیست.

حضار: به نظر من معرفت و ایمان به هم تنیده شده‌اند و لزوماً برای رسیدن به ایمان نباید ابتدا معرفت کسب کرد. به این معنی که ایمان در مراحل اولیه می‌تواند با شک همراه باشد.

من در ابتدا تأکید کردم که حالت نهایی آن را توضیح می‌دهم. کشف خدا و روز قیامت رعب‌آور است و احتیاج به امنیت دارد. اگر نسبت به خدا و روز قیامت ایمان کمی هم داشته باشیم باز هم احساس می‌کنیم که باید پناه بگیریم. در قرآن عبارتی هست که می‌گوید: «الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیهِ رَاجِعُونَ (بقره/۴۶)» یعنی یقین ندارند، گمان می‌کنند و همین گمان به آنها این احساس را می‌دهد که باید امنیت پیدا کنند. ولی بحث من این بود که اگر شناخت قاطع به وجود بیاید، احتیاج به امنیت دارد. در مقابل خود خدا هم احتیاج به امنیت داریم به این دلیل که می‌دانیم بر ما مسلط است. شناخت مقدمه است و حتی در مراحل پایین‌تر ایمان هم شناختی وجود دارد و نمی‌توانیم به چیزی که نمی‌شناسیم، پناه بیاوریم. به اندازه شناخت ابتدایی احساس عدم امنیت می‌کنیم و پناه می‌آوریم. درواقع پناهگاه ما آن چیزی می‌شود که شناخته‌ایم. هر چه شناخت بالاتر رود کیفیت ایمان هم بهتر می‌شود.

تأکید من بر این است که ایمان صرفاً باور کردن نیست. ایمان یک چیز شناختی بعلاوه یک چیز عملی است. باور کردن در یک سطحی و پناه آوردن به این معنی که برای امنیت پیدا کردن چه باید کرد و هرچقدر به سؤالات این قسمت بهتر جواب دهیم، مراتب ایمان تکمیل‌تر می‌شود.

حضار: شما هنوز از کاربردهای ایمان در قرآن مثال نزدید.

یک مثال اولیه گفتم که ایمان در آن به معنی امنیت داشتن است. کاربردهای آن در قرآن هم به نظر من جایی ابهام وجود نداشت. در مورد برخی کلمات مانند تسبیح که حاوی مفاهیم پیچیده و چندوجهی هستند، لازم است که چند مثال کاربردی زده شود ولی فهمیدن ایمان نکته خاصی ندارد. اگر در جایی نکته‌ای وجود دارد می‌توان بر روی آن بحث کرد.

مثلاً آیه‌ای در سوره ذاریات وجود دارد که در مورد متقین می‌گوید «وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (ذاریات/‍۱۹)» این مفهوم زکات است. داشتن این احساس که در دارایی من حقی برای دیگران است و باید آن را پرداخت کنم، حاوی همان مفهومی است که بعداً به‌عنوان عمل مذهبی اسم زکات را به خود گرفته است. نمی‌توان گفت که چون اسم زکات نیامده این مطلب هیچ مفهومی از زکات ندارد. به نظر من این آیه بدون اسم بردن از زکات درباره آن صحبت می‌کند. همان‌طور که وقتی درباره محسنین صحبت می‌کند، می‌گوید: «الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ (لقمان/۴)» ممکن است آیه قبل اینکه کلمه زکات در قرآن معرفی شود، نازل شده باشد ولی مفهوم آن کاملاً در این آیه وجود دارد و ما در اموالمان حقی برای دیگران قائل هستیم.

حضار: ما ابتدا معنی واژه زکات را به‌طور مستقل درک می‌کنیم و بعد می‌فهمیم که در اینجا از زکات صحبت شده است.

بله، من «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ ۖ إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ (ذاریات:۵۰)» را به‌عنوان استدلال بکار نمی‌برم. من در جایی یک مفهوم می‌بینم که باید به سمت خدا فرار کرد و این مفهوم در اینجا اسمی ندارد. چند تا از نشانه‌های خدا را می‌گوید و بعد این مفهوم را بیان می‌کند. ربط این آیه با سایر قسمت‌های قرآن چیست؟ در این آیه حسی وجود دارد که برای چی و به سمت چه کسی فرار کنیم. حس فرار کردن به سمت خدا در جای دیگری در قرآن تکرار نمی‌شود، به این دلیل که بعداً برای پناه بردن به خدا واژه ایمان وجود دارد و از آن استفاده می‌کند.

احساس من این است که در سوره‌های مکی گاهی این‌گونه اتفاقات می‌افتد؛ یعنی ممکن است برای مفهومی که هنوز اسم ندارد و رسمیت پیدا نکرده است، تمثیل یا تشبیهی بکار رود و آن را بیان کند. وقتی که همه جا در وصف متقین از زکات دادن نام برده می‌شود، اگر در جایی هم گفته شود که در اموال آنها حقی برای سائل و محروم وجود دارد، کاملاً حس مفهوم زکات منتقل می‌شود و در هیچ جای قرآن این عبارت بکار نمی‌رود، بلکه از واژه زکات استفاده می‌شود. این گفته در مورد واژه‌ ایمان نیز صادق است و در این کلمه حس فرار کردن به سمت خدا وجود دارد. من استدلال نمی‌کنم ولی به نظر من اگر توصیف خاصی از محسنین و افراد خوب در جایی وجود داشته باشد که دیگر تکرار نمی‌شود، طبیعی است که با یکی از چیزهایی که تکرار می‌شود معادل باشد. به نظر من آیه «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ …» مایه معنی ایمان را در خود دارد و در جای دیگری از قرآن از واژه فرار برای این مفهوم استفاده نمی‌شود ولی پناه آوردن مرتباً استفاده می‌شود.

حضار: در ایمیلی که زده بودید، حرف از ناسپاسی از پیامبر وجود داشت. الان هم حرف از رعبی زدید که پس از شناخت خدا و معاد در وجود انسان به وجود می‌آید. از طرفی خیلی حرف از نعمت وجود زده می‌شود. به نظر من ابتدا باید حس همه انسان‌ها نسبت به حیات بررسی شود.

من فکر می‌کنم که همه انسان‌ها حس خوبی نسبت به زنده بودن دارند و اگر خلاف این حس وجود داشته باشد، باید دلیل را بررسی کرد. ولی به نظر من هیچ‌کس مستثنی نیست و فقط احتمال دارد که این حس از خودآگاهی حذف شود. مثلاً اگر بخواهند کسی را اعدام کنند، ممکن است تا مرحله‌ای خودآگاهی او بگوید که زنده بودن نعمت نیست ولی وقتی که به اعدام نزدیک می‌شود، احساس می‌کند که نسبت به زنده بودن دل‌بستگی دارد. البته یک نفر می‌تواند این حس را آن‌قدر در خودآگاهی‌اش فعال کرده باشد که تا آخرین لحظه هم متوجه ناخودآگاهش نشود. شعله حیات کم و زیاد می‌شود و ممکن است این شعله به قدری فروکش کرده باشد که ناخودآگاه تا آخرین لحظه هم فعال نشود. اگر انسانی زیاد رنج کشیده باشد، احتمال پایین آمدن فتیله حیات افزایش می‌یابد.

۲- معنای اقامه صلوة

من به دو دلیل متفاوت به نظرم رسید که بهتر است در یک جلسه بیشتر در مورد مسئله شکر و سپاس صحبت کنیم. در جلسه قبل دو نفر این حرف را زدند، من متوجه شدم که احتمالاً در مورد مفهوم اقامه صلوه سوءتفاهمی پیش آمده است.

به نظر رسید که برداشت شده است که صلوة یعنی توجه و اقامه صلوة به معنی توجه کردن است. منظور من این نبود. منظور از اقامه صلوة در قرآن به‌وضوح عملی عبادی است، مثل نمازی که ما می‌خوانیم که توجه اساس آن است. مثالی که زدم بسیار واضح بود. نمی‌شود به خدا توجه کرد و در تمام طول مدت توجه ایستاد.

اگر خدا را بشناسیم و به او توجه کنیم اتفاقی شبیه اتفاقی که برای پیغمبر افتاد برای ما نیز پیش می‌آید، خدا را ستایش می‌کنیم و حرکات تواضع آمیز انجام می‌دهیم. توجه خالی وجود ندارد. ذات اصلی اقامه صلوة همان توجه است ولی این به معنی توجه خالص نیست.

جلسه پیش به‌عنوان نکته‌ای منفی گفتم که برخی از عرفا نمازی درست کرده‌اند که ابتدا می‌نشینند و مدت‌ها به تک‌تک حرف‌های کلمات توجه می‌کنند. مثلاً ابتدا «الف» کلمه «الله»، بعد «لام» و… این گونه نماز خواندن که بدن ساکن باشد خیلی حالت عملی ندارد و با آنچه در قرآن گفته شده جور درنمی‌آید. البته من خیلی نمی‌خواهم نفی کنم.

به هر حال اقامه صلوه از نظر قرآن عملی عبادی است که همه پیامبران آن را انجام می‌دادند و همه مؤمنین نیز آن را انجام می‌دهند. تأکید من بر این بود که اقامه صلوة در قرآن لزوماً شکل نماز خواندن ما نیست، به این دلیل که قبل از آمدن پیغمبر اسلام نیز این عمل انجام می‌شد و این گفته این سؤال را پیش آورد که ما نیز می‌توانیم از فرمتی که پیامبر آورده است تبعیت نکنیم. به این دلیل که اقامه صلوة یک حقیقت کلی است. البته در قرآن اقامه صلوة یک حقیقت کلی است، به این معنی که از ابتدا هرکسی ایمان داشته است، به فرم‌های مختلف اقامه صلوة هم داشته است ولی معنی‌اش این نیست که ما نیز به‌عنوان پیروان دینی که از جانب خدا فرستاده شده است، می‌توانیم از یک فرمت دلخواه تبعیت کنیم.

علت انتخاب این اسم برای نماز این است که شما به قدری اقامه صلوة کرده‌اید که توجه داشته‌اید. به عبارتی اگر کسی نماز بخواند و توجهی نداشته باشد، عمل او هیچ ربطی به اقامه صلوة ندارد. تأکید بر توجه و نگه داشتن توجه است، فرد حرکاتی انجام می‌دهد که بتواند با کمک آنها توجه خود را حفظ کند و پیغمبر نماز را این گونه کشف کرد. مثلاً برای او وضعیتی پیش آمد که دیگر نمی‌توانست در حالت قیام باشد و باید حالت جدید و متواضعانه‌تری به خود بگیرد. من خیلی به اسناد و مدارک حدیثی که می‌گویند نماز چگونه کشف شد، کاری ندارم ولی مفهوم خوبی در آن وجود دارد.

پس اقامه نماز عملی عبادی است که فرم‌های مختلفی دارد و معیار اصلی آن توجه است و مقدار سهمی که از آن می‌بریم، بستگی به میزان توجه ما دارد و به نظر من از اسم آن کاملاً مشخص است که اساس آن توجه است. ریشه این کلمه به معنای توجه است و از معنای متضاد آیه‌ای در قرآن برای تأکید بر این مفهوم می‌توان استفاده کرد. «فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّیٰ (قیامه/۳۱) وَلَٰکنْ کذَّبَ وَتَوَلَّیٰ (قیامه/۳۲)» تصدیق نکرد ولاصلی (فرض بر این است که معنی صلی را نمی‌دانیم) ولی تکذیب کرد (کذب در مقابل صدق است) و روی برگرداند. به نظر می‌رسد که صلی مقابل روی برگرداندن به معنی روی آوردن است.

۱-۲- تفاوت عبارات «مقیمین الصلوه» و «مصلین»

در قرآن دو واژه برای مفهوم نماز وجود دارد: مقیمین الصلوة و مصلین. فرض کنید که نماز با فرمی خاص، عملی عبادی است. قرآن به کسی که این عمل عبادی را انجام می‌دهد نمی‌گوید که اقامه صلوة کرده است، مقیمون الصلوة نیست و به آنها مصلین می‌گوید. در خیلی از جاهای قرآن به افرادی اشاره می‌شود که عمل صلوة را انجام می‌دهند ولی هیچ توجهی نمی‌کنند. از جمله:

«فَوَیلٌ لِّلْمُصَلِّینَ ﴿ماعون/۴﴾ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿ماعون/۵﴾»

از این آیه برمیاید که انسان می‌تواند نماز بخواند بدون اینکه اقامه صلوة در آن وجود داشته باشد. در این آیه از عدم توجه به عنوان ایراد نماز یاد شده است و به عبارتی بر این نکته تأکید می‌کند که کسی که نماز می‌خواند باید توجه داشته باشد و برای نگه‌داشتن توجه عملیاتی را انجام می‌دهد. به‌جز واژه‌های گفته شده، کلمه «صل» هم وجود دارد که کاملاً به معنای توجه کردن است.

مصلین به معنای کسانی است که عمل عبادی را انجام می‌دهند و فرمت را رعایت می‌کنند و مقیمون الصلوة در حین انجام عمل، توجه کامل به آن دارند. ابتدا باید بفهمیم که ریشه این کلمه چیست و با کمک آن منظور از اقامه صلوة را درک کنیم.

صلوات ملائکه یعنی دعا کردن و در مورد خدا به معنای فرستادن رحمت است. در هر مرتبه‌ای و برای هرکسی توجه کردن مفهوم خاصی دارد. مثلاً در مورد ملائکه می‌تواند به معنی استغفار کردن یا دعا کردن باشد. در این کلمه مفهوم استغفار و توجه کردن وجود دارد. مثلاً وقتی که به پیامبر گفته می‌شود «صل علیهم» به معنای این است که حرف خوشایندی بزند و عملی را انجام دهد.

توجه کردن همیشه متعلقاتی دارد. مثلاً آیه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنتُمْ سُکارَیٰ حَتَّیٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ …(نسا/۴۳)» در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید. از «لاتقیمون الصلوه» استفاده نمی‌کند، زیرا کسی که مست است نمی‌تواند اقامه صلوه کند. در اینجا منظور این است که در این حالت اصلاً نماز نخوانید. لاتقرب به معنای این است که حتی اجازه ندارید که فرمت آن را انجام دهید. وقتی که همراه با اقامه می‌آورد از حقیقت آن صحبت می‌کند و معنوی‌تر است و در جاهایی که صلوه به تنهایی آورده می‌شود، تنها به معنای اجرای فرمت است.

از آیه «فَوَیلٌ لِّلْمُصَلِّینَ ﴿ماعون/۴﴾ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿ماعون/۵﴾» برمی‌آید که مصلین به معنای کسی نیست که در نماز توجه دارد. در قرآن اقامه صلوه برای انسان‌های با رتبه بالا بکار می‌رود. مثلاً در تعریف محسنین می‌گوید «الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ ﴿لقمان/۴﴾» اقامه صلوه کار خاصی است که لزوماً هرکسی در طول عمر خود موفق به انجام آن نمی‌شود.

حضار: در آیه «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿مومنون/۲﴾» چی؟

در آیه «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿مومنون/۲﴾»، نمی‌گوید الذین یصلون، از خشوع در نماز صحبت می‌کند. صلوه همیشه عمل عبادی است که انجام می‌شود و خشوع به معنای توجه است و در اینجا تأکید بر خشوع است. در قرآن همیشه همراه نماز اقامه است ولی یکجا خشوع می‌آورد و درنتیجه بین اقامه صلوه و خشوع ارتباط برقرار می‌شود. نمی‌توان بدون احساس خشوع به خدا توجه کرد. قرآن با کمک این‌گونه جایگذاری‌ها ابعاد جدیدی به مفاهیم می‌دهد. در این آیه می‌فهمیم که اقامه نماز باخشوع همراه است و فهمیدن این مفهوم واضح است و در اینجا تأکید بر روی خشوع است.

مصلین می‌توانند بدون هیچ‌گونه احساس توجهی نماز بخوانند. آقای الهی قمشه‌ای تعریف می‌کنند که شخصی پس از پایان نماز دو متر به سمتی می‌پرید و وقتی که از او علت را جویا شدند، می‌گوید بر طبق روایتی، اگر نماز را بدون توجه بخوانیم، پس از پایان نماز، آن را به سمتش پرت می‌کنند، علت پرش من این است که به من نخورد!

ما مصلی هستیم ولی مقدار توجه ما فرق می‌کند. در هیچ کجای قرآن واژه اقامه صلوه همراه با نقص نیست. مثال دیگر افرادی هستند که در جهنم بسر می‌برند که نمی‌گویند ما اقامه صلوه نکردیم، بلکه میگویند از نمازگزاران نبودیم «قَالُوا لَمْ نَک مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿مدثر/۴۳﴾»

سطح اقامه صلوه بالاست و اگر قرار باشد کسی که اقامه صلوه نکرده است به جهنم برود، خیلی بد می‌شود. یا در جایی دیگر «…فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کتَابًا مَّوْقُوتًا ﴿النساء/۱۰۳﴾» به این معنی است که نماز بر همه مؤمنین واجب است. به این معنی که همه مؤمنین همیشه نماز می‌خواندند. هرکسی به اندازه ایمان خود آن را اقامه می‌کند. عبارت جالب دیگر «وَإِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلَاةِ قَامُوا کسَالَیٰ یرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یذْکرُونَ اللَّـهَ إِلَّا قَلِیلًا ﴿نسا/۱۴۲﴾». وقتی که برای نماز بلند می‌شوند، با کسالت بلند می‌شوند. یا در جایی دیگر «وَلَا یأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ کسَالَیٰ وَلَا ینفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کارِهُونَ ﴿توبه/۵۴﴾» از یأْتُونَ برای اقامه نماز استفاده می‌کند.

اقامه صلوه مقام خاصی است و یقیمون الصلوه دارای مقام ویژه‌ای هستند. مثلاً ابراهیم دعا می‌کند «رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ … ﴿توبه/۴۰﴾» مرا اقامه کننده نماز قرار بده. بقیه نماز را می خوانند ولی مهم این است که چقدر اقامه کنند. در قرآن همه جاهایی که حالت فقهی دارد از اقامه نماز استفاده نمی‌شود، به این دلیل که نمی‌توان امر به اقامه نماز کرد و سطح آن بالاتر از این است که بتوان با امر کردن کسی را وادار به اقامه نماز کرد. مثلاً «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ … ﴿مائده/۶﴾» وقتی که برای نماز خواندن برمی‌خیزید وضو بگیرید. یا «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاةِ مِن یوْمِ الْجُمُعَةِ … ﴿جمعه/۹﴾» وقتی که برای نماز جمعه ندا داده می‌شوید. در هر دو آیه حرف از نماز آمده است نه اقامه نماز.

دفعه قبل نمی‌خواستم درباره واژه صلوه در قرآن مفصل صحبت کنم، بلکه هدف من تأکید بر این بود که دقت کردن به معنی کلمه می‌تواند دید بسیار خوبی به ما بدهد. ولی وقتی که حرف از مصلین شد، من چند مثال آوردم که نشان می‌دهد همه جا اقامه صلوه سطح بالایی دارد ولی نمازی که ما می‌خوانیم با عبارات دیگری مانند قاموا الی الصلوه همراه است.

۳-نکاتی درباره بحث سه‌گانه کودک، والد، بالغ

امروز می‌خواهم در دو زمینه بحث کنم. یک در مورد کودک، والد، بالغ تبصره‌هایی را بیان کنم و بحث دیگر در مورد نماز است. خیلی مختصر طرحی که در ذهن دارم را توضیح می‌دهم. الان در مورد واژه صحبت می‌کنیم و در یکی دو جلسه با ارائه مثال سعی می‌کنم که چگونگی فهمیدن واژه‌ای در قرآن را بیان کنم. قبلاً بحث‌های تئوری انجام شده و حالا با ارائه چند مثال روش استفاده از این نظریه‌ها را بیان می‌کنم.

بعد از واژه در مورد جمله بحث می‌کنم که در آنجا بحث گرامر و فصاحت و بلاغت را مطرح می‌کنم. بعد از آن در مورد گروه آیات و ارتباط آیات مثلاً در این قسمت بحث نسخ آیات، پرش‌هایی بین آیات، شأن نزول یا قصه‌های قرآن پیش می‌آید و بعد از آن هم در مورد سوره که به‌عنوان واحدی از قرآن که به آن اهمیت داده می‌شود، خیلی سخت است، صحبت می‌کنم. از کوچک به بزرگ بحث می‌کنم و بحث‌های علوم قرآنی راهم در میان این بحث‌ها بیان می‌کنم. مثال‌ها را به‌گونه‌ای انتخاب می‌کنم که جالب باشند ولی با این روند بحث حالت فنی‌تری به خود می‌گیرد. البته سعی می‌کنم که بحث‌ها خیلی فنی نشود. البته منظور از خیلی فنی بودن این نیست که در مورد گرامر حرف نزنم، در مورد گرامر آیه‌های قرآن اشکالاتی وجود دارد ولی خیلی جنبه نظری آن را زیاد نمی‌کنم.

با توجه به این روند بحث‌هایی مانند خواندن نماز خیلی به بحث‌ها ربطی ندارد. مخصوصاً این جلسه که حالت عملی دارد. سعی من بر این است که در حوزه شناختی باقی بمانم، به این دلیل که کسانی می‌توانند در مورد مسائل عملی بحث کنند که بتوانند ادعا کنند از نظر عملی وضع خوبی دارند. مصداق گفتن چیزهایی که آدم به آنها عمل نمی‌کند، این آیه از قرآن است «لم تقولون ما لا تفعلون». ولی در مورد مسائل نظری راحت‌تر می‌توان نظر داد. در ابتدای جلسه‌ای که در مورد مسائل فرق‌های بود، از بحث کردن در آن زمینه اظهار بی‌میلی کردم و در ابتدای این بحث هم می‌گویم که با وجودی که این‌گونه بحث‌ها برای من جذاب است، ولی به دلایلی میل ندارم که وارد این مباحث شوم.

من به دلیل تأکید کردن بر روی والد از سه‌گانه کودک، والد، بالغ صحبت کردم. ولی احساس می‌کنم که بیش از حد از آنها برداشت‌های کلی شده است. خطری که در بحث کردن با شما وجود دارد این است که چیزهای جزئی راحت تعمیم پیدا می‌کنند و تبدیل به کلیات می‌شوند. مثلاً اگر در یک مورد خاص نکته‌ای را بیان کنم، سؤال شما این است که آیا این گفته همیشه صادق است؟

ولی در محافل هنری راحت‌تر می‌شود درباره این‌گونه مسائل بحث کرد. مثلاً برای کسانی که به بحث‌های هنری عادت دارند معنی یک سکانس هیج ربطی به سکانس دیگری ندارد. معمولاً هم نمی‌تواند توضیح دهد که چرا معنی سکانس این است و از گزاره‌های کلی نتیجه‌گیری نمی‌کند، بلکه مفهوم را حس می‌کند.

سه‌گانه کودک، والد، بالغ تنها به این دلیل بیان شد که موجودیت والد را درک کنید و این حس ایجاد شود که والد می‌تواند بسیار خطرناک باشد و قرآن نیز بر تبعیت نکردن از آن و سنت تأکید می‌کند. ولی من شخصاً هیچ اعتقادی به این سه‌گانه به‌عنوان روشی برای تحلیل همه‌جانبه انسان ندارم. من تنها می‌خواستم از والد استفاده کنم و همه بحث من در مورد والد و از یک زاویه خاص بود و ما باید خودمان را از تبعیت کورکورانه از والد دور کنیم. در مورد کودک و بالغ زیاد توضیح ندارم. این سه‌گانه معنی‌دار است، ولی نمی‌توان انسان را با سه‌گانه تحلیل کرد. بحث این جلسه در مورد چیزها و فرض‌هایی است که باید اضافه یا کم شوند تا بتوان به کمک آنها انسان را تحلیل کرد. به زبان دیگری این سه‌گانه را بیان می‌کنم. به جای تکرار تعریف‌ها از تمثیل استفاده می‌کنم.

کودک چیزی شبیه سخت‌افزار است. یک سری امیال و خواسته‌ها در وجود انسان وجود دارد که مستقل از مدل فکر کردن ماست. والد مانند یک سری نرم‌افزار است که بدون خواسته ما بر روی سخت‌افزار ریخته شده است. پدر و مادر و جامعه در ذهن انسان یک سری نرم‌افزار ریخته‌اند و یک انسان می‌تواند تا آخر عمر با این نرم‌افزارها کار کند و هیچ‌وقت فکر نکند که آیا نرم‌افزارها خوب‌اند؟ آیا میل به عوض کردن یا تغییر دادن در آنها دارد؟

کار بالغ این است که نرم‌افزارهای جدید پیدا کند و برخی از نرم‌افزارهای قبلی را پاک کند. حتی اگر لازم شد برنامه بنویسد (مثلاً Linux نصب می‌کند). کار بالغ این است که می‌تواند والد را تصفیه کند و خیلی از نرم‌افزارهایی که والد نصب کرده است را تصحیح کند یا به کل دور بریزد. در مورد این سه‌گانه تأکید من در اینجا بر روی کودک است که تحقیرآمیز با آن برخورد می‌شود، درصورتی که سخت‌افزار نقش مهمی دارد.

۱-۳ – سه‌گانه نهاد، من و ابرمن و اصل لذت در نظریه فروید

همان‌طور که قبلاً گفتم این سه‌گانه به نظریه فروید برمی‌گردد و ابتدا او در وجود انسان یک سه‌گانه تشخیص داد و اسم آنها را نهاد (اید)، من (ایگو) و ابرمن (سوپرایگو) گذاشت. از نظر فروید قسمتی که در سه‌گانه تبدیل به کودک شده است (اید یا نهاد)، موجودی است که فقط دارای میل لذت بردن است و اسم بامسمایی برای آن انتخاب شده است. کودک خیلی فکر نمی‌کند و تنها به دنبال ارضای امیال خیلی ساده است و به دنبال لذت بردن است. به‌عنوان مثال فکر نمی‌کند که اگر غذا نخورد، آسیب می‌بیند، بلکه در اثر گرسنگی دچار رنج می‌شود و غذا می‌خورد.

ملاک اصلی کودک برای اعمالی که انجام می‌دهد از نظر فروید لذت بردن است ولی به نظر من این نظریه نیاز به تأمل دارد. در نظریه فروید اید موجودی است که صرفاً به دنبال لذت است و ما به انسان این‌گونه نگاه نمی‌کنیم. اگر به کودک به‌عنوان تنها جوینده لذت نگاه کنیم، در پشت تقسیم‌بندی فروید ایدئولوژی وجود دارد. علت تشبیه کودک به سخت‌افزار این است که محدوده گسترده‌تری برای تجزیه‌وتحلیل کودک داشته باشیم.

فروید در اواخر عمر خود با اصل لذتی که تعریف کرده بود، دچار مشکل شد به این دلیل که در بعضی از بیماران روانی حالت خودتخریبی عجیبی به وجود می‌آید که عملاً کارهایی می‌کنند که باعث رنج آنها می‌شود (مثل بیماری مازوخیسم) در این‌گونه مواقع بیمار دنبال لذت نیست، بلکه به دنبال رنج دادن خود است و حالت‌های خودتخریبی شدیدی در او به وجود می‌آید. اگر پایه کارهای انسان لذت بردن باشد، این‌گونه بیماری‌ها با این نظریه در تناقض‌اند. چگونه می‌شود نرم‌افزاری را نصب کرد که موجب خودتخریبی فرد شود و فرد در مقابل آن هیچ‌گونه مقاومتی نکند.

فروید در اواخر عمرش در نظریه‌اش اصلاحاتی دارد و چیزی به نام غریزه مرگ را در مقابل غریزه زندگی بیان می‌کند تا به کمک آن بتواند مشکل پیش آمده را رفع کند. در نهاد انسان میل به مرگ وجود دارد که می‌تواند حالت‌هایی را به وجود آورد که منجر به خودتخریبی شود. فروید با وارد کردن غریزه مرگ به نظریه خود دیدگاه خود را در مورد سه‌گانه گفته شده، می‌شکند و کودک از نظر فروید تنها چیزی نیست که به دنبال لذت باشد و ممکن است در بعضی حالات به دنبال تخریب خود باشد.

در اکثر منابع این نظریه را به‌عنوان نظریه متأخر فروید قبول دارند و تنها در یک جا گفته شده است که فروید از غریزه مرگ شروع کرده است و بعد به وحدت سه‌گانه رسیده است. ولی در بقیه جاها اعتقاد دارند که فروید با وحدت شروع کرده است و بعد به غریزه مرگ رسیده است. این مسئله در مجموعه کتاب‌هایی که طرح نو چاپ کرده است، بیان شده است. ولی این مسئله که بعد از سه‌گانه به غریزه مرگ رسیده است، کاملاً معتبر است. در نظریه یونگ نیز چیزی در وجود انسان وجود دارد که یونگ اسم آن را سایه (shadow) می‌گذارد که حالت تخریبی دارد. در اینجا هدف بررسی توجیه‌پذیر بودن اعمال انسان به کمک سه‌گانه است. نقدی که ما بر سه‌گانه می‌شود، ربطی به استفاده‌ای که از والد کردم، ندارد. والد شامل نرم‌افزارهایی است که در وجود همه ما وجود دارد و پایه شرک و سنت‌های غلط است.

۲-۳- ایراد نظریه فروید، عدم وجود مفهوم رشد و کمال

اشکال اساسی که به فروید گرفته می‌شود این است که در نظریه فروید مفهوم رشد و کمال وجود ندارد و همه انسان‌ها از نظر فروید بیمار روانی هستند. وقتی که فروید در مورد انسان صحبت می‌کند، هیچ‌گاه حرف از این نیست که انسان می‌تواند به حالت خوبی برسد و رشد کند و حالت طبیعی انسان بررسی نمی‌شود و آدمی که بیمار نیست و خوب زندگی می‌کند، به چه چیزی می‌رسد. در روانشناسی فروید مفهوم رشد و کمال وجود ندارد.

بعداً کسانی مانند «اریک فروم» سعی کردند که مفهوم کمال را وارد روانشناسی کنند؛ اما اساسی‌ترین مفهوم روانشناسی یونگ «رشد» است و برتری اساسی نظریه یونگ به فروید این است که یونگ خیلی به مفهوم رشد اهمیت می‌دهد. انسان قرار نیست که کودک بماند و امیال او در حد ساده و ابتدایی باشند و ممکن است رشد کند و امیال جدیدی پیدا کند که امیال اولیه را بپوشاند.

۳-۳- مقایسه سیر تکامل انسان از دید فروید و یونگ

فروید با دقت تمام سیر تکاملی لذت را بیان می‌کند و بررسی می‌کند که از کجا به کجا می‌رود. در ابتدا کودک مرحله دهانی دارد که همه‌چیز را با دهان تست می‌کند و بیشترین لذت به‌وسیله خوردن از طریق دهان می‌برد. بعد وارد مرحله‌ای می‌شود که از دفع کردن بیشتر از هر کار دیگری لذت می‌برد و بعد از چند مرحله به مرحله‌ای می‌رسد که مسئله جنسی بیشترین لذت را برای او دارد. این مرحله، مرحله نهایی سیر رشد فروید است. تمام امیال و هنر به‌نوعی تغییر شکل پیدا کرده میل جنسی هستند و در نهایت هیچ‌چیزی بیشتر از میل جنسی در انسان اصالت پیدا نمی‌کند.

مثلاً ممکن است کسی به دلیل سرخوردگی در میل جنسی شاعر و هنرمند شود و به نظر برسد که لذت معنوی می‌برد ولی به نظر فروید این احساس در اثر تثبیت میل جنسی به وجود می‌آید. در نتیجه در این نظریه مراحل رشد انسان محدود به این سه مرحله است و در نهایت در مرحله میل جنسی می‌ماند و بقیه موقعیت‌ها به‌نوعی تثبیت شده‌این مرحله‌اند. به عبارتی سرکوبی بعضی از امیال موجب به وجود آمدن برخی امیال دیگر می‌شوند که ممکن است ظاهراً ربطی به این امیال نداشته باشند، در صورتی که ریشه اصلی آنها همین امیال هستند.

ولی در نظریه یونگ مسئله پیچیده است و مانند دیدگاه‌های مذهبی و یا عرفانی، انسان موجودی است که سیرتکاملی را طی می‌کند و می‌تواند به جاهای خیلی خوبی برسد. چیزی که یونگ از آن به‌عنوان فرآیند فردانیت اسم می‌برد، از دوران کودکی شروع می‌شود و پس از طی کردن مراحل بسیار پیچیده و طولانی می‌توان به مرحله‌ای که در عرفان و مکاتب شرق کمال نامیده می‌شود، رسید و در مورد فرآیند فردانیت توضیح کاملی می‌دهد.

سه‌گانه ذکر شده‌ایستا است، به عبارتی کودک تثبیت شده‌ای وجود دارد که والد و بالغ با برنامه‌ریزی آن را به‌طور خاص به سمتی سوق می‌دهند که لذت بیشتری ببرد. درصورتی‌که دیدگاه دینی این‌گونه نیست و مفهوم رشد در آن مفهومی اساسی است و این مسئله در روانشناسی هر شخصی که اعتقاد به مذهب داشته باشد، وجود دارد.

درواقع اگر سه‌گانه را با دخالت مفهوم رشد تعریف کنیم، سخت‌افزار مثل سخت‌افزار کامپیوتر نیست، بلکه اگر نرم‌افزارهای موجود بر روی آن به‌خوبی اجرا شوند، گنجایشش افزایش می‌یابد و به عبارتی سخت‌افزار نیز براساس نرم‌افزاری که بر روی آن نصب می‌شود، رشد می‌کند و نرم‌افزارها در رشد تأثیر بدیهی دارند.

۴-۳- تشبیه فرایند رشد انسان به ارتقای سخت‌افزار و نرم‌افزار

نرم‌افزارهای انسان می‌توانند به‌گونه‌ای باشند که سخت‌افزار در همان حد ابتدایی و کودک باقی بمانند و یا امیال او تبدیل به چیزهای متعالی شوند. برای تائید این مطلب در تمام کتاب‌های روانشناسی رشد، دوره نوجوانی، دوره خاصی است، پس از طی شدن دوران کودکی و بلوغ جسمی انسان وارد مرحله‌ای می‌شود که گویی تازه زندگی را آغاز کرده است. مستقل از چگونگی غریزه جنسی و لذت‌های کودکانه برای همه انسان‌ها سؤال‌های متعالی پیش می‌آید، احساس‌های جدید و حس کمال طلبی پیدا می‌کنند، حس اختیار پیدا می‌کنند که ممکن است آدم‌ها را اذیت کند و سؤال این است که با کمک اختیار چه کاری را باید در زندگی انجام دهم؟ حس امکان انتخاب راه‌های مختلف و الگوهای مختلف در زندگی.

دغدغه اصلی همه نوجوانان در حال حاضر پیدا کردن الگو است. هرجا که مطلبی درباره نوجوانان بخوانیم این نکته آمده است که نوجوانان وارد مرحله جدیدی شده‌اند و به دنبال نرم‌افزار مناسب می‌گردند. می‌دانند که کارهای بسیاری می‌توانند انجام دهند و رفتارهای متفاوتی داشته باشند و با حس کمال‌گرایی می‌خواهند بهترین کار ممکن را انتخاب کنند.

مفهوم رشد به‌طور طبیعی وجود دارد و بعد از بلوغ جسمانی و بعد از اینکه غرایز به مرحله نهایی رسید، آدم‌ها به حالت رکود نمی‌رسند، بلکه شروع مرحله جدیدی است که انسان به تکاپو میافتد و احساس می‌کنند که تا به حال احتیاج به نرم‌افزار سنگینی نداشته‌اند، بلکه به‌طور دلخواه می‌خوابیدند و یا غذا می‌خوردند. کودک نیاز به نرم‌افزار پیچیده‌ای ندارد و لازم نیست که پدر و مادر برای خوابیدن یا غذا خوردن کودک برنامه‌ریزی کنند. کودک هر وقت نیاز پیدا کرد غذا می‌خورد یا می‌خوابد. مثل اینکه برنامه داخل سخت‌افزار وجود دارد و نیازی به کپی کردن ندارد.

ولی با ورود به دوره نوجوانی انسان به نرم‌افزارهای سنگین‌تری نیاز پیدا می‌کند و نظام ارزشی او شکل می‌گیرد و همه انسان‌ها این دوره را گذرانده‌اند که شدت آن در انسان‌های مختلف فرق می‌کند.

به‌عنوان مثال در قرآن، ابراهیم به مرحله‌ای می‌رسد که تنها به دنبال الگو نیست، بلکه به دنبال پروردگار خود می‌گردد. در وجود او این حس ایجاد شده است که کسی او را به وجود آورده است و پرورش داده است و احساس می‌کند که باید او را پیدا و ستایش کند. به‌قدری سالم زندگی کرده و به رشدی رسیده است که مشکلش از حد انتخاب الگو در زندگی اجتماعی فراتر رفته است و احساسات خیلی عمیق‌تری پیدا کرده است. به دنبال کمال مطلقی است که او را خلق کرده است.

این مسئله در داستانی بیان می‌شود که از مردم می‌پرسد که چه چیزی را عبادت می‌کنند و بت را در حد کمال و تکاملی که به دنبالش است، نمی‌یابد. حس کرده است که چیز متکامل وجود دارد و باید آن را پیدا کند. ماه، خورشید و ستاره را بررسی می‌کند و در آخر به این نتیجه می‌رسد که موجودی که به دنبال آن می‌گردد، چیزی ماوراء همه است و وجود این آیه در مورد حضرت ابراهیم تعجب‌آور نیست «وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿انبیا:۵۱﴾» قبلاً رشدش را به او داده‌ایم. هر آدمی به‌طور طبیعی رشد کند به این مرحله می‌رسد. ابراهیم به این مرحله رسیده بود و حس می‌کرد که تنها احتیاج به یک الگوی اجتماعی ندارد، بلکه احتیاج به موجود خیلی بزرگ‌تری دارد و به دنبالش می‌گشت.

تأکید من بر این است که کودک به‌سادگی که ابتدا تعریف شده است، نیست. در نظریه فروید کودک ساده و پیش‌پاافتاده است، درصورتی‌که بخش سخت‌افزاری پیچیده‌تر است و نیازهای غیر کودکانه دارد. اگر رشد به‌درستی انجام شود، نیازهای جدیدی به وجود می‌آید، نیازهای قبلی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. مثلاً با رسیدن به این مرحله دیگر به دنبال لذت‌های زودگذر کودکانه مانند خوراک نیست، میل متعالی پیدا کرده است و نیاز به چیز بالاتری دارد. والد یا نرم‌افزاری که می‌خواهند بر روی ابراهیم نصب کنند پرستش بت‌هاست و ابراهیم حتی نمی‌گذارد که نرم‌افزارها را بر روی او کپی کنند و به دنبال نرم‌افزار مناسب می‌گردد و خودش برنامه‌ریزی می‌کند.

چیزی که به نظر من بد جاافتاده، اهمیت زیاد دادن به نرم‌افزار است. بحث‌هایی که در اینجا مطرح است، بیشتر جنبه نرم‌افزاری و شناختی دارد و جنبه عملی ندارد. همه ماجرا پیدا کردن بهترین نرم‌افزار نیست و نباید تا آخر عمر تنها به فکر پیدا کردن اشتباهات والد بود و درنهایت اعلام کرد که بهترین نرم‌افزار ممکن را پیدا کرده است ولی اجرا نکرده است.

به نظر من تئوری به اینجا رسیده است که انسان راه درست را تشخیص دهد و حرف پدر و مادر خود را گوش نکند و همه غلط‌ها را پیدا کند و نهایت کمال مطلوب انسان این است که نرم‌افزار خوب را پیدا کند.

اما صرف پیدا کردن نرم‌افزار به هیچ دردی نمی‌خورد. هدف اجرا شدن نرم‌افزار است و ما باید با توجه به آن زندگی کنیم. مسئله‌ای که در اینجا وجود دارد، این است که علاوه بر وقتی که برای پیدا کردن نرم‌افزار می‌گذاریم، باید زمانی را هم صرف اجرای نرم‌افزار کنیم، چرا که در اثر اجرای نرم‌افزار، سخت‌افزار رشد می‌کند.

نمی‌توان گفت که جنبه عملی در زندگی انسان مهم‌تر است یا جنبه نظری، هر دو مهم است. مثلاً اگر کسی در میان مشرکین به دنیا آمده باشد و نرم‌افزارهای عجیب‌وغریب زیادی بر روی او نصب شده باشد، هنر این فرد پیدا کردن نرم‌افزارهای غلط و نصب یک نرم‌افزار درست است. اگر حتی یک‌بار این نرم‌افزار را اجرا کند، کار مهمی انجام داده است.

ولی محیطی که ما در آن زندگی می‌کنیم مانند یک قبیله که سنت شرک‌آلودی در آن حاکم است، نیست و در سنت‌های خیلی پرت زندگی نمی‌کنیم. همه نرم‌افزارها در اختیار ماست. دسترسی به نرم‌افزارهای خوبی وجود دارد. مثلاً به قرآن دسترسی داریم و خیلی چیزها می‌بینیم و می‌شنویم و می‌توانیم آنها را تحلیل کنیم. اگر تا آخر عمر تنها به دنبال فهمیدن قرآن یا مقایسه روش‌های عرفانی و انتخاب بهترین روش باشیم و هیچ کاری انجام ندهیم، وقت خود را تلف می‌کنیم.

بهتر است انسان خیلی سریع‌تر مثلاً نماز خواندن را یاد بگیرد و تا آخر عمر به چیز ساده‌ای که یاد گرفته است، عمل کند. حتی اگر ایراداتی داشته باشد به نتیجه بهتری می‌رسد تا اینکه تا آخر عمر فقه مطالعه کند و بررسی کند که اعمالی که باید انجام دهد، درست است یا درصدی از آن با خطا همراه است. قبلاً بحث شناختی و تأکید بر روی بالغ و والد بود و کاری به قسمت‌های سخت‌افزاری نداشتم. نکته مهم این است که ما باید نرم‌افزارهای خوب را پیدا و با اجرای آنها رشد کنیم.

تصور دینی این است که تا نرم‌افزارهای که در سطح پایین‌تری هستند را اجرا نکنیم، قدرت پیدا کردن و اجرای نرم‌افزارهایی که در سطح بالاتری قرار دارند را نداریم و قابل‌اجرا نیستند.

حضار: آیا سخت‌افزار هم باعث رشد نرم‌افزار می‌شود؟

نرم‌افزارها وجود دارند. ولی مثلاً در دوران کودکی از خواندن قرآن تقریباً چیزی نمی‌فهمیم. با نصب نرم‌افزارهای جدید و مطالعه منابعی که در این زمینه وجود دارند، کم‌کم درک بهتری پیدا می‌کنیم. هر چه سخت‌افزار بیشتر رشد می‌کند، نرم‌افزارهای بهتر و بیشتری می‌شناسد و قسمت‌هایی از آنها را می‌تواند اجرا کند که قبلاً نمی‌توانسته است اجرا کند. زندگی چیزی شبیه رفت‌وآمد بین حالات عملی و نظری است. ابتدا مسائل نظری وجود دارد و باید در حد معقولی برای آن نرم‌افزار پیدا کرد.

از نظر قرآن لازم نیست کسی که از دنیا می‌رود فرقه درست و دین درست را پیدا کرده باشد. بلکه مهم میزان ایمان و مقدار عمل صالحی است که انجام داده است. مهم پیدا کردن ایرادهای فرقه‌های مختلف نیست و نباید عمر خود را صرف مسائل جزئی کرد و هیچ کار دیگری مثل عبادت و کمک به مردم انجام نداد و حتی ایمان او هم رشد نکرده است. میزان اهمیت دادن به مسائل عملی در انسان‌های مختلف فرق می‌کند و نمی‌توان برای آن قانون گذاشت ولی خوب است که انسان در هر دو زمینه فعالیت کند. گاهی اصلاح کردن زمینه‌های عملی مهم است و بستگی به میزان ایراد چیزهایی است که از ابتدا بر روی ما نصب می‌شوند.

شرط رستگاری درست بودن همه نرم‌افزارها نیست. مثلاً یک مسیحی می‌تواند با عبادت کردن به درجه نهایی کمال برسد. ولی اگر در نرم‌افزار جنبه‌های عجیب‌وغریب وجود داشته باشد، مثلاً مسیحی که مهم‌ترین اعتقادش این است که مسیح که در روی کره زمین زندگی کرده است، همان خداست، کمی مشکل دارد، چون به جنبه‌های غلط عقیده خود تکیه کرده است. یک مسیحی می‌تواند تمام عبادات خود را انجام دهد و اعمال صالح انجام دهد ولی تأکید نکند که مسیح پسر خداست.

تنها راه رسیدن به پسر خدا بودن مسیح، اعتقاد به والد و نرم‌افزارهایی است که از ابتدا بر روی او کپی شده‌اند. هیچ آدمی نمی‌تواند به این عقیده برسد، مگر کورکورانه. به نظر من تأکید کردن بر روی جنبه‌های غلط اعتقادات، اشکال دارد. آدمی که رشد کرده است به جنبه‌های کورکورانه نمی‌تواند زیاد اعتقاد داشته باشد. وقتی تجربه معنوی کسب می‌کند و چیزهایی می‌بیند، شنیده‌هایش رنگ می‌بازند؛ بنابراین انسان‌هایی که رشد می‌کنند، جنبه‌های شنیداری آنها که برگرفته از والدند، تضعیف می‌شوند. ممکن است انسانی با والد کج‌ومعوج و بدون بررسی کردن دقیق (البته ایمان آوردن را نمی‌توان صرفاً با کپی کردن به دست آورد) بهتر عمل کند و بیشتر رشد کند. رشد نتیجه عمل کردن است نه تحقیق نظری صرف، چون مفهوم رشد اساس زندگی ماست و ما سخت‌افزار پیچیده‌ای داریم که چیزی از آن نمی‌دانیم.

حتی با قبول نظریه یونگ در مورد رشد، می‌توانیم پی به پیچیدگی سخت‌افزار ببریم و ما نمی‌توانیم برروی خود مسلط بوده و سخت‌افزارمان را به‌طور کامل بشناسیم و معنی دقیق رشد را بفهمیم.

همه کسانی که به دین اعتقاد دارند، قبول دارند که سخت‌افزار وجودی انسان پیچیده‌تر از آن است که شخص بتواند خودش برای آن نرم‌افزار تولید کند و برنامه کاملی برای رشد آن داشته باشد. نیاز به کمک و هدایت داریم تا بتوانیم تشخیص دهیم که چه کارهایی برای رسیدن به رشد باید انجام دهیم.

کار اصلی دین هدایت انسان و ارائه راهی است که به کمک آن بتوان به کمال رسید. در این مرحله مفهوم فطرت به‌عنوان یک مفهوم بدیهی وارد می‌شود. قسمت کودک خیلی اما و اگر دارد و نمی‌توان صرفاً به آن به‌عنوان چیزی که به دنبال لذت است، نگاه کرد. فطرت ساختار وجودی انسان است و همه ما ساختار مشترکی داریم، بنابراین برنامه مشترک خوبی بر روی ما قابل‌اجرا شدن است. اساس مذهب این است که ما بسیار به یکدیگر شباهت داریم. برخلاف حسی که در پست‌مدرنیسم مبنی بر متفاوت بودن انسان‌ها وجود دارد، جنبه‌های سخت‌افزاری انسان‌ها بسیار به یکدیگر شبیه‌اند. مثلاً چند نوع پزشکی وجود ندارد و پزشکی آفریقایی با پزشکی آسیایی فرق ندارد. تنها تفاوت سخت‌افزاری عمده تفاوت جنسی است و از نظر فیزیولوژیکی و آناتومی مثل هم کار می‌کنیم. بر روی سخت‌افزار مشترک، نرم‌افزار خوبی می‌تواند نصب شود و دین نرم‌افزار مشترکی است که می‌توانیم از آن استفاده کنیم. مفهوم اساسی که وجود دارد فطرت به دلیل نوع خاص خلقت انسان است. ما موجودی با ویژگی‌های خاص هستیم که بر اساس این ویژگی‌ها رفتار می‌کنیم. با استفاده از فطرت، گناه به معنی انجام کاری خلاف ساختار وجودی، مفهوم پیدا می‌کند.

حضار: هم مفهوم فطرت و هم مفهوم کمال لازم است؟

در فطرت مفهوم رشد وجود دارد. ولی اگر فطرت را به‌عنوان سخت‌افزار صرف در نظر بگیریم، نیاز به مسیری دارد که به سخت‌افزار کاملی تبدیل شود. البته فطرت مفهوم کمال طلبی را هم در بردارد و پایه اصلی آن رشد است.

یونگ بنا به ادعای خودش تمام تئوری خود را از تحلیل رؤیا گرفته است. علت معتقد شدن یونگ به فرآیند فردانیت این است که اگر رؤیاهای فردی را به‌طور منظم بررسی کنیم، مفاهیم کمال‌گرایی در رؤیاهای او به شکل نمادهایی ظاهر می‌شود. رؤیاها مرتباً در حال تذکر دادن چیزهایی هستند که مانع رشد انسان می‌شوند و اگر مفهوم رشد وجود نداشته باشد، رؤیاها بی‌معنی می‌شوند. وقتی که مشکلی پیش می‌آید، رؤیا سعی می‌کند، آن را اصلاح و جبران کند یا اطلاعاتی می‌دهد که چگونه می‌توان مشکل را خودآگاهانه حل کرد. کلاً با بررسی رؤیاها می‌توان به این نتیجه رسید که خواست رشد کردن در درون ما وجود دارد.

یکی از صورت‌های هشت‌گانه مثالی یونگ «خود (self)» است. خود بخش اصلی و پایه وجود انسان است که متولی تنظیم رشداست و اگر کسی رشد نمی‌کند، سلف سعی می‌کند با رؤیا، بیماری، تخیلات غیرقابل‌کنترل روزانه یا حس‌هایی که به انسان دست می‌دهد، او را متوجه نامناسب بودن اوضاع کند، همان‌طور که درد ایجاد اختلال در بدن را به انسان هشدار می‌دهد.

همه مکانیزم­های وجودی انسان در جهت حفظ سخت‌افزار و رشد دادن است. مثلاً گرسنگی برای بچه‌ای که احتیاج به غذا خوردن دارد، پیامی است که در جهت رفع از درون به او داده می‌شود. «خود» از ابتدا تا انتهای عمر فرد فعالیت می‌کند و با توجه به کارهایی که فرد انجام می‌دهد، پیام‌های کمتر یا بیشتری در رؤیا یا بیداری از آن دریافت می‌کند؛ بنابراین با کمک فطرت گناه معنی پیدا می‌کند. به این معنی که انسان کاری نامتناسب با فطرت انجام می‌دهد. مثلاً کشتن بی‌دلیل انسانی موجب بروز عکس‌العمل‌های بدی در وجود ما می‌شود، به‌طوری‌که رشد متوقف می‌شود و ممکن است انسان دچار اختلالات روانی شود. یا برخی مسائل جنسی مثل هم‌جنس‌گرایی، از نظر ما به این دلیل گناه محسوب می‌شود که باعث توقف رشد می‌شود. همه‌چیزهایی که گناه محسوب می‌شوند، به نوعی مانع رشد می‌شوند ولی این نکته که چقدر مانع رشد می‌شوند، خیلی مسئله مهمی نیست، گاهی ممکن است چیزهای قراردادی مانع رشد شوند ولی معمولاً ضرر دارند.

۴- تعریفی از رشد

برای تعریف رشد باید کمال را تعریف کرد. کمال غیرقابل تعریف است و به نظر من تعریف نکردن آن هم مشکلی ایجاد نمی‌کند و همه می‌فهمند که کامل شدن به چه معناست. مثلاً کامل شدن سخت‌افزار موجب کامل شدن قوای شناختی می‌شود.

یک بچه به چه معنا رشد می‌کند؟ جسمش رشد می‌کند، بینایی‌اش بهتر می‌شود. از نظر عرفا بینایی مرحله دیگری نیز دارد و می‌توان چیزهای دیگری را هم دید و شنید. تمام جنبه‌های وجودی انسان تکامل پیدا می‌کنند، به این معنی که قوی‌تر می‌شوند. مثلاً تسلط انسان بر روی اعمالش بیشتر می‌شود.

یکی از ملاک‌های انسان رشد یافته این است که اراده او کاملاً بر اعمالش مسلط است و تحت تأثیر چیز خاصی قرار نمی‌گیرد و بی‌اختیار کاری را انجام نمی‌دهد و اختیار همه جا را پوشش می‌دهد. مثلاً یونگ این مرحله را به این شکل تعریف می‌کند که در عین اینکه جنبه‌های مثبت ناخودآگاهی حفظ می‌شود، خودآگاهی بر همه‌چیز مسلط می‌شود. ولی از نظر دینی به معنی تقرب به خداست. خدا کمال مطلق است و ما می‌خواهیم به او نزدیک شویم، بنابراین نزدیکی به خدا به معنای رشد است. از نظر ادیان توحیدی خدایی در بیرون وجود دارد ولی از نظر بودیسم­ها رشد درونی است.

حضار: به معنای تشابه؟ آیا چیزی هست که من باید به آن شبیه شوم؟

از نظر عرفا برای نزدیکی به خدا متری وجود دارد. مثلاً در مکتب ملاصدرا وجود مراتب مختلفی دارد. وجود ضعیف و وجود قوی. مفهوم کمال در نزدیکی به خدا وجود دارد، در ادامه بحث این مفهوم واضح‌تر می‌شود.

عمل صالح به‌عنوان کارهای که موجب رشد می‌شوند، در مقابل گناه معنی پیدا می‌کند.

یکی از مهم‌ترین داستان‌هایی که در مورد زندگی انسان صحبت می‌کند، داستان زندگی حضرت آدم است. مفهوم گناه در این داستان بسیار روشن است. قرآن نقل می‌کند که آدم و حوا در باغی زندگی می‌کنند و حق دارند که از همه‌چیزهای موجود در باغ بخورند، فقط به یک درخت نباید نزدیک شوند. حتی چیستی درخت هم اهمیتی ندارد. نکته این است که چیز نهی شده‌ای وجود دارد و انسان برای تکامل خود نیاز به اراده دارد و بتواند کاری را که میل دارد، انجام ندهد.

منظور از قراردادی بودن گناه این است که ممکن است قرار داد کنیم که کاری را انجام ندهیم. البته ما به قراردادی بودن گناهان در ادیان معتقد نیستیم ولی تا حدودی می‌توانند قراردادی باشند. مثلاً در مورد خوراک، قرآن می‌گوید که چیز دیگری را به بنی اسراییل حرام کردیم و نرم‌افزار آن‌قدر قوی نیست که در مقابل خوراکی‌های مختلف واکنش نشان دهد، مهم این است که در خوردنی‌ها چیزهایی حرام شده وجود داشته باشند؛ یعنی حتی اگر چیز مضری هم وجود نداشته باشد، خیلی طبیعی است که ما به محدوده‌ای وارد نشویم. گناه در همه سطوح معنی پیدا می‌کند و انجام کاری به دلیل نهی شدن مضر می‌شود. تصور ما از دین و شریعت، نرم‌افزاری است که قرار است باعث رشد و تقرب ما به خدا شود.

به‌عنوان مثال شما بیشتر با تکلم و حرف زدن به کسی نزدیک می‌شوید. انسان با تکلم رابطه برقرار می‌کند. در شریعت ما کتابی وجود دارد که خدا در آن حرف می‌زند و از طرفی چیزهایی به ما یاد داده‌اند که ما هم می‌توانیم با خدا صحبت کنیم، می‌تواند محاوره‌ای بین انسان و خدا به وجود بیاید. حرف که خدا در این کتاب زده است همیشه و برای همه انسان‌هاست. مثلاً در دعاهای نقل شده از ائمه به قرآن اشاره شده است، مثلاً خطاب به خدا می‌گویند: «وصلت الله من فضله» گفته توست، پس من هم در جواب چیز دیگری می‌گویم. مثل اینکه بین گفته‌های خدا و خودشان ارتباط برقرار می‌کنند. عرفا به دعاهایی که از ائمه نقل شده است «قرآن صاعد» می‌گویند. مثل اینکه این‌ها را در جواب گفته‌های خدا می‌گویند. در شریعت امکان گفتگو بین انسان و خدا وجود دارد و ابزارهایی وجود دارد که می‌تواند ما را به خدا نزدیک‌تر کند.

درواقع شریعت، به ما یاد می‌دهد که ازچه چیزهایی و به چه مقدار می‌توانیم لذت ببریم. غرق شدن در لذت‌های بچه‌گانه مثل خوردن و خوابیدن، مانع رشد می‌شود. گذاشته شدن چیزهای حرام موجب تنظیم شدن بیشتر لذت می‌شود. مهم‌ترین نکته برای رشد کردن این است که میل‌های جدید معنوی‌تری در ما ایجاد شود و اگر خیلی با میل‌های سطح پایین سروکار داشته باشیم، هیچ‌گاه میل‌های متعالی در وجود ما ظاهر نمی‌شوند.

فروید اسم این پدیده را fixation می‌گذارد و تأکید زیادی بر روی آن دارد. لذت بردن بیش از اندازه در مرحله دهانی، در منش فرد تأثیر زیادی دارد و به‌اصطلاح می‌گویند منش دهانی پیدا می‌کند، به این معنی که آدمی که به خوردن اهمیت زیادی می‌دهد، منش‌های خاصی در زندگی‌اش ظاهر می‌شود و به دلیل زیاد لذت بردن در این مرحله، قسمتی از رشدش متوقف می‌شود و در این مرحله fix شده است و حتی در مدل تکاملی فروید نیز رشد فرد دچار مخاطره شده است.

اعتقاد عرفا این است که برای انسانی که می‌خواهد راهی را طی کند، باید مرشد وجود داشته باشد، به این دلیل که مرشد محدوده لذت بردن را مشخص می‌کند، مثلاً ممکن است برای کسی که راه عرفان را طی می‌کند، عبادت کردن در مرحله‌ای خیلی لذت‌بخش شود و احتمال دارد که به نظر راهنما در این مرحله نباید لذت برد و باید عبادت‌های سخت‌تری را انجام داد تا بتوان از این مرحله رد شود. قرن‌ها قبل بحث fixation در فرهنگ عرفانی ما وجود داشته است و لذت زیاد بردن در هر مرحله‌ای از رشد، انسان را در همان مرحله پایبند می‌کند. پس نیاز به راهنما داریم، چون لذت بردن مانند خستگی در کردن است و راهنما اجازه لذت بردن از عبادت را می‌دهد، از طرفی لذت بیش از حد موجب پایبندی ما در یک مرحله می‌شود و ما باید خود را برای مراحل بعدی آماده کنیم.

کاری که در شریعت انجام می‌شود این است که میزان لذت بردن و جاهایی را که باید ریاضت بکشیم را برای ما مشخص می‌کند. ریاضت‌های مشروع وجود دارد، مثلاً باید روزه گرفت و از طرفی بعضی از لذت‌ها گناه محسوب می‌شوند.

لذت بردن از خود مطلقاً حرام است و عرفا به آن انانیت می‌گویند. چیزهایی که حالت غرورآمیز دارند، اینکه از «من» خود لذت ببریم (مثلاً از مشهور شدن یا در تخیل از اینکه کاری را انجام داده است و دیگران او را تشویق می‌کنند، لذت ببرد) ساختن کمالات فرضی و تخیلی و لذت بردن از آن. چیزی که به فرعون نسبت می‌دهند «انا ربکم الاعلی» بیانگر این است که «من» در این موجود متورم و منبع اصلی لذت او شده است و بزرگ‌ترین لذتش این است که از او تعریف کنند. علت حرام بودنش این است که ضد توحید است چراکه دست آورد خودمان را منشأ کمال می‌دانیم و حسمان این نیست که این کمالات به ما داده شده است. مثلاً از علم خود احساس غرور می‌کنیم، حالت قارون وقتی که به او گفته می‌شود که از اموالش ببخشد و او در جواب می‌گوید که اموالش را با کمک علم خود به دست آورده است مؤکد همین نکته است، چرا که احساس می‌کند علم را خودش به دست آورده است و چیزی را که با کمک آن به دست آورده است نیز متعلق به خودش است. این مسئله دقیقاً ضد حس مذهبی توحید است. حس لذت بردن از توهم «من» حرام است و تحت هیچ شرایطی هم حلال نمی‌شود.

حضار: این حس در من بسیار وجود دارد و احساس می‌کنم که خدا من را به‌گونه‌ای درست کرده است که احساس می‌کنم باید بهتر باشم.

استاد: کمال طلبی نه برتری‌طلب، مثلاً اگر تنها در این دنیا زندگی کنی آیا باز هم دوست داری درس بخوانی و علم کسب کنی؟ برتری‌طلبی چیز بدی است به این دلیل که نسبت به دیگران تعریف می‌شود. مثلاً به این دلیل دوست دارم علمم زیاد شود که از بقیه جلو بیفتم.

حضار: «السابقون السابقون» بیانگر همین مطلب است که از یکدیگر سبقت بگیریم.

حضار: این دعا که خدا به من علمی بدهد که قبل یا بعد از من هیچ‌کس این علم را نداشته باشد. به نظر من همه انسان‌ها ذاتاً دوست دارند که از بقیه انسان‌ها برتر باشند.

نکته این است که پایه این خواستن باید کمال طلبی باشد. از طرفی در اثر رقابت با دیگران تشویق می‌شوم و بیشتر کار می‌کنم. اگر تنها در دنیا زندگی کنم، چون تلاش دیگران را نمی‌بینم ممکن است احساس کنم که خیلی خوب کار می‌کنم. مثلاً مسابقات دو، همیشه در مسابقات مهم رکود شکسته می‌شود و هیچ‌کس تنهایی رکود نمی‌شکند. کمال چیز بی‌نهایت است و دیگران به ما انگیزه‌های مضاعف می‌دهند. مثلاً دیدن آدمی که علم زیادی را کسب کرده است موجب می‌شود که من هم دوست داشته باشم در این سطح علم باشم. نه به این دلیل که از او برتر شوم و از این برتری لذت ببرم. دوست دارم هر کمالی را که می‌بینم، داشته باشم ولی مهم این است که نیت من این است که از دیگری جلو بیفتم یا آن کمال را کسب کنم.

تنها دغدغه در حس برتری‌طلبی جلو افتادن از دیگری است. مثل دونده‌ای که تنها انگیزه‌اش گرفتن مدال طلا است. اگر بقیه تند دویدند برای گرفتن مدال طلا تند می‌دود، در غیر این صورت کاملاً در حد گرفتن مدال تلاش می‌کند. مقایسه با دیگران گاهی انگیزه ایجاد می‌کند ولی هدف اصلی باید کمال طلبی باشد. مثال ساده قرآن این است: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ﴿قصص/۸۳﴾» نه برتری خواستند و نه فساد. برتری‌طلبی به این معنی که من کاری را انجام دهم که از دیگران جلو بیفتم اصلاً خوب نیست. ولی دیدن نکته‌ای در دیگری و خواست بهتر شدن از او، مثل این است که جلوه‌ای از کمال را در دیگری دیده‌ام. ولی وجود رقابت در همه انسان‌ها موجب بهتر کار کردن می‌شود. انگیزه برتری‌طلبی تنها جلو افتادن از دیگری است. ولی دیدن کمال در دیگری به دلیل دوست داشتن کمال موجب تشویق و تمایل من برای کسب کمال می‌شود.

حضار: اگر من دوست داشته باشم از همه بیشتر کمال داشته باشم را چگونه می‌توان توجیه کرد؟

نکته منفی این است که هدف تنها برتری‌طلبی باشد و حتی موضوع هم مهم نباشد. کمیت وجود حس انانیت در وجود انسان می‌تواند ملاک خوبی برای سنجش باشد. آیه وحشتناکی در قرآن وجود دارد که در آن انسان‌های بدی را توصیف می‌کند که اگر برای کاری که نکرده‌اند ستایش شوند، خوشحال می‌شوند.

حضار: اگر از کاری که کرده‌ایم، تقدیر شود چه؟

در این آیه در این مورد چیزی گفته نشده است. جلوه بارز انانیت این است که اگر از کسی برای کاری که نکرده است، تعریف کنیم، باز هم خوشحال می‌شود.

یکی از کارهایی که دین انجام می‌دهد، مشخص کردن چیزهایی است که می‌توان از آن‌ها لذت برد. مثل نرم‌افزاری کار می‌کند که در حال رشد کردن است و راه را برای سخت‌افزار باز می‌کند.

تأکید من بر این است که والد مهم است ولی تا حدی و لزومی ندارد که تا آخر عمر در تصحیح والد وقت صرف کرد. کافی است از درست بودن چیزهای پایه مطمئن شویم و بقیه چیزها را بر روی آن نصب کنیم. تنها با کار نظری کردن نمی‌توان والد را اصلاح کرد. ممکن است افرادی تا حد زیادی بر طبق والد خود عمل کنند و همه عقایدشان کپی شده است ولی ممکن است از ما جلوتر باشند، به این دلیل که به قسمت‌های خوب عقاید کپی شده خیلی خوب عمل کرده‌اند و ما ممکن است عقاید خیلی خوبی داشته باشیم ولی کاری انجام نداده باشیم و سخت‌افزارمان رشد نکرده باشد.

یکی از ملاک‌های کلی برای شناسایی انانیت و میزان نزدیکی به خدا، بررسی شباهت‌هایی است که بین ما و دیگران وجود دارد؛ به عبارت دیگر وقتی که به خودمان نگاه می‌کنیم آیا اسم و خصوصیات خاصی که در ما وجود دارد، توجه ما را جلب می‌کند یا چیزهای کلی‌تر؟ احساس من این است که کسی که به عرفان می‌رسد، نه‌تنها تفاوت خود با دیگران را به‌عنوان یک انسان نمی‌بیند، بلکه حتی از نظر یک موجود هم تفاوتی بین خود با دیگر موجودات نمی‌بیند و در خیلی از لحظه‌های زندگی خودش یکی از مخلوقات خداست که کار خود را همان‌طور که از او خواسته‌اند، انجام می‌دهد. مثل چیزی که دفعه قبل گفتم. در اقامه نماز تشبیهی به اجرام فلکی وجود دارد. همه موجوداتی که در این دنیا وجود دارند، موجوداتی هستند که خدا خلق کرده است و ویژگی‌هایی دارند. ولی ویژگی اصلی آنها مخلوق خدا بودن است و کار اصلی که انجام می‌دهند، عبادت خدا و تسبیح کردن است. کسی که به عرفان می‌رسد در جنبه مشترک بین همه موجودات غرق می‌شود. بهترین تعریفی که از عرفان دیده‌ام، جمله‌ای از ابوسعید ابوالخیر است: «عرفان بر دو چیز است، یکسان نگریستن و یکسو نگریستن.» یکسان نگریستن به این معناست که کم‌کم فرقی بین خود و کره‌ای که در آسمان‌هاست، نفهمیم و وجودمان به حالت منبسطی برسد که احساس کنیم همه‌چیز مخلوق خداست و خصوصیات شخصی کم‌کم از نظر ما محو شوند. یکسو نگریستن به این معنی است که مثل بقیه موجودات همه به یک‌سو نگاه کنند. همه موجودات در یک سطح و بی‌نهایت در فاصله دور از خدا قرارگرفته‌اند و همه به یک‌سو نگاه می‌کند. همه خصوصیات شخصی در حاشیه قرار گیرد و حس عمومی ما نسبت به خودمان همان حسی باشد که سایر مخلوقات در مورد خودشان دارند. علت حرف از وحدت وجود زدن همین است. علت اینکه عرفا احساس می‌کنند که همه‌چیزها را یک‌جور می‌بینند، چشم‌پوشی کردن از تفاوت‌های جزئی است و به خودشان به‌عنوان یک موجود خاص نگاه نمی‌کنند و در خیلی از لحظات زندگی خودشان را در وضعیت مشابه با دیگران احساس می‌کنند؛ بنابراین در دنیا تنها یک خدا و تعدادی مخلوقات وجود دارد و مخلوقات هم جلوه خدا هستند. در قرآن هم مفهوم تشبه به خدا وجود دارد و مفهوم آن بودن مانند چیزی است که خدا می‌خواهد. وقتی که ما خلیفه خدا هستیم، اگر طوری رفتار کنیم که خدا می‌خواهد، به‌گونه‌ای به خدا تشبه پیدا می‌کنیم. مثل این است که خدا امور زمین را به ما واگذار کرده است و به جای خدا قرار است در زمین کارهایی انجام دهم و به این معنا به خدا تشبه پیدا می‌کنم ولی پایه وحدت وجود یکسان نگر شدن است و زمانی می‌توانم به این درجه برسم که کارهایی که از من خواسته شده است را انجام دهم. یک کره کاری که از او خواسته شده است را انجام می‌دهد و وقتی کاری که از من خواسته شده است، انجام دهم، حس یکسان بودن با کره پیدا می‌کنم. به این علت به این مفهوم وحدت وجود گفته می‌شود که همه‌چیزها جلوه‌ای از وجود خدا هستند. احساس عرفا این است که ما از خدا جدا نشده‌ایم. خداوند جلوه‌ای کرده است و ما هم جزئی از این جلوه هستیم. عرفا منکر تفاوت‌هایی که وجود دارد نیستند، بلکه به تفاوت‌ها توجه ندارند و در جنبه‌هایی که حالت یکسانی دارد، غرق می‌شوند. ساعت‌های اصلی زندگی این‌گونه انسان‌ها در شب و در حال عبادت می‌گذرد و در این مدت نام ونشان آنها مهم نیست و ابوسعید ابوالخیر به‌عنوان ابوسعید عبادت نمی‌کند خیلی سطح خود را پایین بیاورد، به‌عنوان یک انسان عبادت می‌کند و در حالت شدید عبادت کردن انسان بودنش هم محو می‌شود و به کره فلکی تشبه پیدا می‌کند. حالت تسبیح به آن‌ها دست می‌دهد و شناور می‌شوند و در این حالت دیگر متوجه چیستی خود نیستند، به این دلیل که همه توجه آنها به خداست و مثل سایر موجودات به یکسو نگاه می‌کنند. مرکز ثقل انسان درجای مشترک با سایر موجودات و بقیه کارها در حاشیه قرار می‌گیرند. طبیعی است که این انسان در بقیه مواقع نیز حال شبانه خود را حفظ می‌کند و حالت اشتراک با همه‌چیز را دارد. این‌گونه انسان‌ها لحظه‌های مشترکی با همه موجودات دارند. اگر قبول کنیم که همه موجودات در حال تسبیح و عبادت هستند، انسان هم وقتی که عبادت می‌کند، در حلقه عبادت با سایر موجودات قرار می‌گیرد و همانند آنها می‌شود و اگر این حس بخش اصلی زندگی را تشکیل دهد، کم‌کم با سایر موجودات حس یکسانی پیدا می‌کند. اینجاست که وقتی که شب برای نماز بلند می‌شوی، مهم است نماز خودت را نخوانی. پایه اصلی آمدن شریعت و ارائه عبادات مشترک، این است که اگر ابوسعید ابوالخیر وقتی که بلند می‌شود، نماز خودش را بخواند، در تمام مدتی که نماز می‌خواند، من بودن ابوسعید ابوالخیر را حفظ کرده است و هیچ کار مشترکی حتی با انسان‌ها نیز انجام نمی‌دهد. نماز هیچ‌وقت فرادا نیست. حتی اگر موجودات غیرانسانی را هم کنار بگذاریم، نماز همیشه جمعی است، به این دلیل که تو می‌دانی دیگران همین نماز را می خوانند. وجود داشتن چیز مشترکی بین همه انسان‌ها که حتی الفاظ مشترکی هم دارد و دانستن اینکه کار مشترکی وجود دارد که همه انسان‌ها انجام می‌دهند، خیلی مهم است. چراکه من انانیت در عبادت ایده نزند. من حق دارم به قصد بهتر انجام دادن عبادت اصلی، برای خودم عبادت اختصاصی داشته باشم و توصیه هم می‌شود و برای دور کردن عادت می‌توان عبادت فارسی با حرکات دلخواه انجام داد وسعی کرد در کنار نمازی که می‌خوانیم، آن را به کمال برسانیم ولی لحظه‌های اصلی زندگی باید لحظاتی باشند که کار مشترک انجام می‌دهیم.

نمازی که پیغمبر آورده است محصول مشترک بین خدا و پیغمبر است. مثلاً می‌گویند سوره حمد، سوره‌ای است که خدا بین خود و بندگانش تقسیم کرده است. چه چیز دیگری می‌توان جای این سوره گذاشت؟ الفاظی که خدا برای ستایش خودش به من یاد داده است. نه‌تنها هیچ‌وقت نمی‌توان ایده خوبی داشت، بلکه اصل عبادت نیز ضایع می‌شود و وجه اشتراک خودمان با دیگر موجودات را نیز از دست می‌دهیم و همیشه در وضعیت شخصی خود می‌مانیم. وجود جنبه‌های مشترک در نماز خیلی مفید است. جدای از بحث‌هایی که مربوط به اجتماع می‌شود، برای اینکه اثر مشترکش را بدهد، برای داشتن اثر یکی شدن با جهان، مهم است که فرمتش تا حدود زیادی یکی باشد.

حضار: اگر مسئله وجود فرمت مهم است، پس چرا در قرآن در این مورد صحبت نشده است؟

در این مورد هم صحبت می‌کنیم. فعلاً قبول کنید که جدای از مهم بودن داشتن فرمت مشترک از نظر اجتماعی، برای انسانی هم که شب برای عبادت بلند می‌شود نیز مهم است که عبادت مشترکی را انجام دهد.

حضار: این حس باید در قرآن وجود داشته باشد و با خواندن قرآن منتقل شود.

به نظر من در مورد تسبیح که کار مشترک همه موجودات جهان است، به اندازه کافی در قرآن بحث شده است. من فایده‌ای از نماز را بیان می‌کنم و آن هم این است که داشتن اشتراک حتی وقتی که فرادا انجام می‌شود، مفید است. چیزی را ثابت نمی‌کنم. مثلاً وقتی که نماز فرادا خوانده می‌شود، وجود حس مشترک بین همه و اینکه نماز را خودمان اختراع نکرده باشیم، مفید است. وقتی که از خودت نماز داشته باشی مطابق میل خودت رفتار می‌کنی؛ بنابراین کار خاصی را انجام می‌دهی. حس آن با انجام چیز مشترک فرق می‌کند. وقتی که دعا می‌کنی حس مشترکی با دنیا پیدا نمی‌کنی و خواسته خودت را بیان می‌کنی. ولی هنگام تسبیح و ذکر گفتن، حتی نوع ذکر هم از خودت نیست. مهم تأثیر گذاشتن تفاوت‌ها و ویژگی‌های تو بر روی آن است. نمازی که تو اختراع می‌کنی و سه سجده دارد، به دلیل وجود تفاوت‌ها به وجود آمده است. ممکن است دیگری زیاد سجده کردن را دوست نداشته باشد. فایده مشترک بودن عمل کردن به چیزی خارج از وجود خودت است؛ بنابراین خواسته‌ها و چیزهای درونی تو نیست که بر رویش تأثیر می‌گذارد. حس جماعت همیشه وجود دارد، چرا که وقتی فرادا هم نمازی خوانده می‌شود، این حس وجود دارد که دیگران نیز همین اعمال را انجام می‌دهند.

حضار: درختان که مثل ما نماز نمی‌خوانند.

حرف من بسیار واضح است، تسبیح خاص خودت، مال خودت است و به ویژگی‌های تو و چیزهایی که باید در این لحظات فراموش کنی ربط دارد. قراراست که در این لحظات تفاوت‌های خود را فراموش کنی و یکسان نگر شوی. پس بهتر است که چیزی بیاید و همه کار مشترکی خارج از اختیار خود انجام دهند. روز به دلیل کار کردن با تفاوت‌ها یکسان نگر نیستیم.

حضار: دعا می‌تواند شخصی باشد.

می‌تواند شخصی باشد ولی انسان هرچقدر که بالاتر باشد، کمتر برای خودش چیز می‌خواهد. مثلاً آیاتی که دعا کردن زکریا را نشان می‌دهد بیانگر این است که زکریا تا آن لحظه هیچ‌چیزی از خدا نخواسته است. مقدمات او نشان‌دهنده این است که از اینکه چیزی برای خود طلب کند، شرم دارد. فرق دعا کردن پیغمبران با ما این است که ما هرروز برای خودمان دعا می‌کنیم ولی آدمی مثل پیغمبر برای چیزهای کلی دعا می‌کند و کمتر متوجه خودش است. نماز بالاترین عبادت است و همه جا همین‌طور است. هیچ‌وقت در وصف محسنین گفته نمی‌شود که خیلی دعا می‌کنند. بلکه همه جا گفته می‌شود که آنها اقامه نماز می‌کنند. این مسئله بر والد نیز منطبق است. دعا کردن چیز خوبی است ولی نمازخواندن بالاترین سطح ممکن در قرآن است. دعا برای همه وجود دارد و همه ما لحظه‌های خاص در زندگی داریم و قرار نیست که همیشه در وضعیت کلی انتزاعی زندگی کنیم. ولی داشتن لحظه کلی انتزاعی مهم است. برای این لحظه نمازی که از بیرون آمده است از نماز اختراعی من بهتر است.

۱-۴- ویژگی محسنین

خداوند به محسنین حکم می‌دهد، به این معنی که تکلیف آنها در زندگی مشخص می‌شود و معلوم می‌شود که چه کاری باید انجام دهند. حکمی که به آنها داده می‌شود مربوط به تفاوت‌هاست. حکم کلی در مورد همه مشخص است. در توصیفی که خدا در مورد محسنین می‌کند، تأکید زیادی بر اقامه الصلوه دارد. کسانی که اقامه نماز و ایتاء زکات دارند و به آخرت ایمان دارند. این سه ویژگی چه ربطی به دریافت حکم دارد؟ با توجه به توصیفاتی که شد، اقامه نماز واضح است. آدم یکسان نگر تفاوت‌ها و فرق‌های خود با دیگران را بهتر می‌بیند و یک لحظه که به هوش میاید، متوجه تفاوت‌هایش با دیگران می‌شود. یکی از مشکلات ما این است که تفاوت‌های خود را به‌درستی نمی‌بینیم. به این دلیل که خیلی به آنها نزدیکیم و خیلی با آنها سروکار داریم و فاصله نداریم که بتوانیم از دور آنها را بررسی کنیم و بفهمیم که بیشتر به درد چه کاری می‌خوریم. هر چه فرد پایه اشتراکش و اقامه نماز بیشتری داشته باشد، تفاوت خود با دیگران را راحت‌تر می‌بیند، چون دورتر از خودش می‌ایستد و مثل این است که از خارج هم می‌تواند خودش را نگاه کند. اگر از داخل نگاه کنیم غرق در تفاوت‌ها هستیم و به راحتی نمی‌توانیم تفاوت‌ها را تشخیص دهیم.

دومین ویژگی ایتاء زکات است و معنی کلی آن این است که در اموال خود حقی برای دیگران قایلند. نکته مهم در زندگی کسی که می‌خواهد برای خدا کار کند و خدا می‌خواهد به او حکمی بدهد، این است که تکلیفش با خودش مشخص شده باشد و چیزی که خدا به او می‌دهد، متعلق به خودش نیست. مثلاً احساس شما در مورد استعدادهای خودتان چیست؟ مثلاً اگر کسی استعداد ریاضی دارد و با غرور از این استعداد تعریف کند. یا مثال‌هایی درباره پول که احکام شرعی برای آنها وجود دارد. در مورد زکات مال، حقیقت این است که مالی که به ما می‌رسد، متعلق به خودمان نیست و بخشی از آن متعلق به دیگران است. این نکته که خود را به‌صورت مجرا می‌بینیم، به این معنی که چیزی را که خدا به ما داده است را پخش می‌کنیم. یا به‌صورت چاهکی که همه‌چیز در درون آن ریخته می‌شود. زکات وسیله‌ای است برای رسیدن به حس مجری پخش بودن و این حس نسبت به هر چیزی باید وجود داشته باشد. هر چیزی که خدا به ما می‌دهد، مال ما نیست و سهم دیگران هم در آن وجود دارد. مثلاً اگر علمی را یاد می‌گیریم، باید به دیگران هم یاد بدهیم، چیزی را برای خودمان نمی‌دهند و مالکیت شخصی حالت توهمی دارد. هیچ‌چیزی را به این دلیل که تو، تو هستی بهت نمی‌دهند. معنی زکات این است که تو پخش‌کننده‌ای و باید نسبت به چیزهایی که به تو می‌دهند این حس را داشته باشی؛ بنابراین این‌گونه انسان‌ها می‌توان حکم دریافت کنند. مأموریت دریافت می‌کند به این دلیل که حس بندگی دارد فکر می‌کند که مأمور پخش چیزهایی است که به او داده می‌شود. ساده‌ترین تأثیر بر روی انسانی که به آخرت یقین دارد، پرکار شدن است. کسی که به آخرت ایمان دارد و می‌داند تأثیر کاری که انجام می‌دهد تا ابد می‌ماند و می‌تواند بی‌نهایت تأثیر مثبت و منفی داشته باشد، بیشتر کار می‌کند. کسی که به آخرت یقین دارد، هرلحظه احساس می‌کند که آخرین لحظه عمرش است. اگر الان به شما گفته شود سه روز از زندگی شما باقی مانده است، چگونه زندگی می‌کنید (ممکن است بعضی‌ها خودکشی کنند). اگر انسان کمتر وقت داشته باشد و بخواهد کار مهمی انجام دهد، بیشتر کار می‌کند. حکم را به آدم تنبل نمی‌دهند. واضح است که خدا حکم را به آدمی نمی‌دهد که کار امروز را به فردا بیفکند. انسان‌هایی که به آخرت یقین دارند، پرکارند، حس ایتاء زکات دارند و چون پایه اصلی خود را با دیگران یکی کرده‌اند، تفاوت‌ها را بهتر می‌بینند. برای این‌گونه انسان‌ها به طور طبیعی حکم صادر می‌شود و لازم نیست که رؤیا ببیند یا کسی مطلبی را بگوید. ممکن است به‌طور یقین تشخیص دهد که چه کاری را باید انجام دهد و چگونه رفتار کند. به این دلیل که ویژگی‌های خود را می‌داند.

۵- پرسش و پاسخ- فرمت نماز

حال در مورد جزییات نماز صحبت کنیم. اولین نکته‌این است که فرمت آن در قرآن آمده است یا نه. یک تمرین این است که بدون استفاده از تصویر کسی که نماز می‌خواند، سعی در نوشتن فرمت نماز کنید و مثلاً سجده و رکوع را تعریف کند. فرض کنید که می‌خواهید راهنما برای نماز بنویسید که قرار است همیشه چاپ شود.

حضار: هر آنچه در رساله آمده است را به آن اضافه می‌کنیم.

واقعاً فکر می‌کنید که در رساله به‌طور کامل فرمت نماز تعریف شده است؟ هیچ‌کس نمی‌تواند بدون دیدن کسی که نماز می‌خواند، مفهوم چیزهایی مثل سجده را درک کند. به زبان عربی چند صفحه فرمت لازم داری تا بتوانی فرمت نماز را بیان کنی؟ منظور من این است که یک کار عملی که خیلی پیچیده است، نمی‌شود به‌صورت نوشته صرف بیان کرد.

حضار: بستگی به سطح دقت دارد. می‌توان سطح دقت را در حد کلیات نگاه کرد. مثلاً می‌توان گفت ایستاده سوره حمد و یک سوره به‌دلخواه بخوانید.

رکوع در قرآن تعریف نمی‌شود. آن را هم باید تعریف کنی.

حضار: به احکام اشاراتی شده است. مثلاً مگر می‌شود حج را تعریف کرد؟ ولی در قرآن کلیاتی در مورد آن گفته شده است.

اجزای نماز مانند رکوع، سجود و قیام در قرآن وجود دارد، ولی ترتیب آنها در قرآن وجود ندارد. مثل حج، در قرآن آمده است «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ … ﴿مائده/۶﴾…» و دستور وضو می‌دهد. مشترک بودن وضو را باور می‌کنی. به این معنی که همه آدم‌ها اختیار ندارند به‌عنوان مقدمه نماز از خودشان وضو اختراع کنند. مقدمه نماز را به دلیل سادگی در حد یک جمله بیان کرده است. وقتی که مسلمانان برای نماز می‌ایستند، باید مقدمه یکسانی را رعایت کنند و حق ندارند برای وضو از خود ابتکار داشته باشند. پس برای نماز هم نباید ابتکار داشته باشند. در این آیه همه می‌فهمند که منظور از «صلوه» چیست.

حضار: نماز پیامبر؟

بله، هرجا که در قرآن «الصلوه» می‌آید (که به‌صورت معرفه هم می‌آید) همه منظور این کلمه را می‌فهمند. مثلاً «الصلوه الفجر». منظور من این است که شاید به دلیل طولانی بودن به نماز اشاره نشده است. شاید هم به این دلیل که بعضی از چیزها حالت آزمایش دارند. شرع فوق‌العاده در قرآن ناقص است و تنها به رئوس مطالب اشاره شده است.

حضار: می‌توان گفت ناقص است یا می‌توان گفت که ما فکر می‌کنیم که مسئله مهمی است و بدون در نظر گرفتن این مسئله چیز دیگری را در نظر گرفت. مثلاً اعتقاد به آزمایش بودن این مطالب که این مسئله به شواهد زیادی نیاز دارد. راه‌حل دیگر این است که فکر کنیم ما زیادی اهمیت می‌دهیم.

در قرآن همیشه کلمه صلوه معرفه آمده است و برای مؤمنینی که این کلمه را می‌شنیدند، ابهامی در چگونگی فرمت نماز وجود نداشته است. «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاةِ مِن یوْمِ ﴿جمعه/۹﴾» به معنی نمازی است که با پیغمبر خوانده می‌شده است. پس ابهامی برای معنی نمازی که در قرآن آمده است، وجود ندارد. اگر بگویی که برای ما چیزی که شنونده آن زمان می‌فهمیده است، ملاک نیست. پس کلاً به آنها گفته می‌شود. وقتی که من کلامی را می‌گویم، تو از کلام من چیزی می‌فهمی. آیا این مسئله که خدا می‌گوید کسانی که ایمان آورده‌اند، از عمل عبادی چیزهایی می‌فهمند، ملاک است؟ خدا برای آن‌ها چگونگی وضو را توصیف می‌کند و آن‌ها از این مسئله چیزی می‌فهمند. آیا چیزی که آنها می‌فهمند برای ما ملاک است؟ چون خدا به آنها گفته است نه به ما.

حضار: برای آنها می‌توان جزییات زیادی وارد کرد. مثلاً آنها در عربستان و در کنار پیامبر نماز می‌خواندند و خدا چیزی از آن عمل را برای من توصیف کرده است. از کاری که در آن زمان انجام می‌دادند، یک سری از خصوصیاتش را برای ما مثال زده است.

استاد: مثلاً در مورد نماز چه چیزی را بیان کرده است؟ مثل یک چیز معلوم فقط اسم برده است. آیا باید در نماز تسبیح وجود داشته باشد؟ دعاست؟

حضار: مثلاً توجه در آن وجود دارد.

استاد: به‌جز اقامه نماز چه چیزهای دیگری در مورد نماز در قرآن وجود دارد که بر این اساس بتوان گفت که خدا چیزهایی را در قرآن بیان کرده است و جنبه‌هایی را نه؟ به نظر من چون هیچ‌چیز را نگفته است، همه‌چیز آن را همه می‌دانستند و اعمال نماز همین چیزی است که الان ما می‌فهمیم وهمان است که همه می‌خواندند؛ یعنی دو رکعت صبح، چهار رکعت ظهر، چهار رکعت عصر و…به همین ترتیب قیام و رکوع و دو سجده

حضار: این مسئله تابع شرایط آن زمان بوده است و به همین دلیل هم در قرآن به آن اشاره نشده است.

استاد: چه چیزی در نماز، اصلی‌ترین کاری که انسان در مقابل خدا انجام می‌دهد، تابع شرایط آن زمان است؟

حضار: مثلاً زبان

استاد: قرآن هم به فارسی می‌خواهی بخوانی؟

حضار: اگر قرآن الان به من نازل می‌شد، فارسی نازل می‌شد.

استاد: الان با قرآن عربی چه می‌کنی؟

حضار: عربی می‌خوانم.

استاد: پس نماز را چرا عربی نمی‌خوانی؟

حضار: چون قشنگ نیست و تنها برای اعراب بوده است.

استاد: قرآن هم برای آنها بوده است.

حضار: خدا ادعا کرده است که قرآن برای همه است.

استاد: نماز هم برای همه کسانی است که ایمان آورده‌اند. اگر فارس زبانی در زمان پیغمبر پیش او می‌رفت، آیا پیامبر به او می‌گفت که نماز را فارسی بخواند؟

حضار: شرایط آن زمان اقتضا نمی‌کرد.

استاد: مشکل تو تنها زبان است؟ همه مسلمانان در طول تاریخ از قرآن فهمیده‌اند که نماز در قرآن یک چیز کاملاً مشخص است و منظور همان عملی است که مسلمانان صدر اسلام انجام می‌دادند. یکی از مشکلات تو زبان است. چه چیزهای دیگری موجب می‌شود که ادعا کنیم نماز عربی صدر اسلام نماز ما نیست؟

حضار: شرایط دیگری هم وجود دارد. قرآن باید به یک زبانی نازل می‌شده است و اگر پیامبر فارس می‌بود، حتماً فارسی نازل می‌شد.

استاد: چون زبان عربی زبان خوبی بوده است، پیامبر را آنجا فرستاده‌اند یا چون پیامبر عرب بوده است، قرآن عربی نازل شده است؟

حضار: پیامبر را آنجا نفرستاده‌اند، بلکه پیامبر عرب انتخاب شده است.

استاد: پس زبان عربی، زبان خوبی بوده است، پس مشکل زبان ماست که نمی‌شده است پیامبر را فارسی‌زبان انتخاب کرد. به نظر شما نماز عربی مربوط به اعراب بوده است و مشکلاتی دارد و مربوط به ما نیست و خوب است که ما فارسی بخوانیم. پس فعلاً تنها مشکل زبان است. اولین نکته این است که زبان قرآن عربی است و مشکلی در فهمیدن آن نداریم و قابل ترجمه هم نیست. واقعیت این است که کسی نمی‌تواند قرآن را درست به زبان دیگری ترجمه کند. به این دلیل که نمی‌توانیم واژه‌ها را معادل‌یابی کنیم. پس قرآن را عربی می‌خوانیم و اصالت آن را حفظ می‌کنیم. در نماز چیزی به غیر از واژه‌های قرآنی وجود ندارد. واژه‌هایی که نمی‌توان چیز دیگری به جایشان گذاشت. قرار است که در قرآن زندگی کنیم و من نمی‌توانم واژه‌ای معادل «حمد»، «رب» به زبان دیگری پیدا کنم. کلمات قرآن کم‌کم برای من معنی خاصی پیدا می‌کنند. مثلاً از «صراط المستقیم» در قرآن چیزی می‌فهمم که جایگزینی برای آن در فارسی ندارم، مگر اینکه قراردادی چیزی را در فارسی انتخاب کنم و در ذهن خود یادآور شوم که همان «صراط المستقیم» است. اگر تو نماز می‌خوانی و خیلی از آن لذت نمی‌بری و حواست پرت می‌شود و به نظرت مشکل از زبان است. می‌توانی امتحان کنی و مدتی به زبان مادری نماز بخوانی. پس از مدتی متوجه می‌شوی که در هنگام نماز خواندن به زبان مادری باز هم حواست پرت می‌شود. پس مشکل اصلی زبان نیست و فکر می‌کنی که مشکل زبان است. می‌توان یک متن مشخص را انتخاب نمود و در هنگام اقامه نماز آن را خواند و حتی تغییراتی نیز در آن داد. علت حواس پرت شدن زبان مادری نیست. پس از مدتی متن نیز برایت عادت می‌شود و حواست پرت می‌شود، ضمن اینکه متن نیز متن جالبی نیست. ولی زبان مادری خیلی نکته مهمی نیست. نکته دوم تعداد کلمات موجود در قرآن است. بعضی مواقع پیش می‌آید که با حس و حال زبان مادری مثلاً اصطلاح «الحمدالله» را بیان می‌کنیم. چرا که این اصطلاح به دلیل استمرار استفاده وارد زبان ما شده است. اگر تمرین بکنیم، می‌توانیم نماز را هم تبدیل به این اصطلاح بکنیم. مثلاً جمله‌های نماز را در طول روز با تمرکز تکرار کنیم. مشکل تمرکز در اقامه نماز ربطی به زبان عربی بودن نماز ندارد. تعداد واژه‌های نماز کم است و می‌توان با تمرین آنها را درونی کرد و آنها را در حد زبان مادری از دل بیان کرد. تمام آدم‌های خوبی که به درجات عرفانی رسیده‌اند، این کار را انجام داده‌اند و هیچ‌کدام از آن‌ها فرمت نماز را نشکسته‌اند و به‌گونه‌ای دیگر نخوانند. با وجودی که زبان نشان غیرعربی بوده است، توانسته‌اند عبادت کنند و واضح است که می‌شود. برای درونی کردن جملات آن تمرین لازم است.

دو نکته‌ای که وجود دارد این است که اولاً زبان مادری مشکل را حل نمی‌کند، ثانیاً می‌توان این اصطلاحات را تا حد زبان مادری رساند. بعلاوه اینکه این واژه‌ها مقدس هستند و از طرف خدا آمده‌اند و ما با آنچه خدا یاد داده است، ستایشش می‌کنیم.

 نکته تاریخی که وجود دارد، این است که با توجه به استعمال واژه «صلوه» در قرآن همه منظور از این واژه را می‌فهمند. حتی به «صلوه الفجر» و «الصلوه العشاء» اشاره شده است. به این معنی که نمازهای پنج‌گانه اسم داشته‌اند و منظور از «مصلین» معلوم بوده است. اگر تنها مشکت زبان است، می‌توانی امتحان کنی و یک سال در کنار این نماز، نماز فارسی هم بخوان. اول که خرق عادت می‌شود، تمرکزت بیشتر است. من بعضی مواقع یک رکعت نماز فارسی می‌خوانم و بعد نماز را به عربی می‌خوانم و چون احساس می‌کنم که کار جدیدی را انجام می‌دهم، احساس تازگی می‌کنم. ولی اگر همیشه این کار را بکنم، به نظر حس و حال جدیدی پیدا نمی‌کنم. بد نیست که به زبان مادری عبادت بکنی، ولی نماز در حد قرآن عمومی و آماده است، به این معنی که اگر احساس می‌کنی به دلیل مقدس بودن کلام قرآن، نباید آن را به زبان دیگری ترجمه کرد، کلام و حرکاتی نماز، نیز مقدس است. نماز یک چیز سطح بالاست به این دلیل که مربوط به پیغمبر است و هیچ‌وقت به آن نمی‌رسی و تا آخر عمر می‌توانی این نماز را بخوانی و اگر نماز جدیدی از خود بگویی، پس از مدتی احساس می‌کنی که باید آن را تغییر بدهی و تبدیل به عبادت ثابت در زندگی‌ات نمی‌شود. به این دلیل که آنچه درست کرده‌ای در حد فکر خودت است. نماز همه انسان‌ها را پوشش می‌دهد به این دلیل که محصول مشترک بین خدا و پیامبر است. مثلاً سوره حمد آن را خدا گفته است. نکته‌ای که جنبه ناسپاسی نسبت به پیامبر دارد و باعث عصبانیت و ناراحتی من شد را بیان می‌کنم. به این آیه دقت کنید «قُلْ إِن کنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکمُ اللَّـهُ وَیغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ ۗ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿آل‌عمران/۳۱﴾» خدا به پیامبر می‌گوید که به مردم بگو که اگر خدا را دوست دارید «فَاتَّبِعُونِی» از من تبعیت کنید. «یحْبِبْکمُ اللَّـهُ» تا خدا شما را دوست داشته باشد. خدا به پیامبر می‌گوید که به مردم بگوید که اگر خدا را دوست دارید از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد. فکر می‌کنی که چند درصد زندگی پیامبر نماز بوده است؟ اگر یک چیز پیامبر آورده است که باید از آن تبعیت کرد، نمازاست. محصول زندگی پیامبر، نمازی است که می‌خوانده است. تو از چه چیز پیغمبر تبعیت می‌کنی؟

حضار: منبع این سؤال و جواب مشکل دارم و چیزی که می‌خواهم بگویم این است که آیا تمام پیامبران وقتی که آمدند همین نکته را گفته‌اند؟

استاد: بله و تمام پیروانشان هم باید از آنها تبعیت کنند. مگر قرار است پیروان تمام مذاهب از پیغمبر ما تبعیت کنند؟

حضار: من ساده‌تر نگاه می‌کنم. کسی که از جانب خدا آمده است، ممکن است هرلحظه چیزی را از من بخواهد. ممکن است این آیه برای کسانی که در زمانه پیغمبر بوده‌اند، آمده شده باشد. اگر من در زمان پیغمبر باشم

استاد: یک لحظه اجازه بده. اینجا حرف از تبعیت از پیغمبر است نه تبعیت از قرآن؛ یعنی آیه‌ای به این مهمی دیگر به درد من نمی‌خورد. برای اینکه خدا من را دوست داشته باشد، چه باید بکنم؟

حضار: این آیه نشان می‌دهد انسان خوبی آمده است که با خدا حرف می‌زده است و این نعمتی بوده که خدا به آنها داده بود، ولی مردم به حرف‌های او گوش نمی‌دادند. ولی نعمتی که به من رسیده است، قرآن است و فرق می‌کند.

استاد: آیه می‌توانست به این صورت بیاید ان کنتم یحبون الله فتبعوا لقران یحبکم الله در این صورت به درد ما هم می‌خورد.

حضار: یکی از استنباط‌هایم را در مورد این آیه گفتم. ممکن است خیلی چیزهای دیگر را هم بتوان از آن استنباط کرد.

استاد: یعنی به نظر تو این آیه خطاب به آن‌هاست و ربطی به ما ندارد. «فَاتَّبِعُونِی» ربطی به من ندارد. به این معنی که خدا مرا به تبعیت از پیامبر دعوت نکرده است. این آیه مبنای سنت پیامبر است. پیامبر به‌عنوان انسانی که کامل زندگی کرده است و الگوی خوبی برای بشر است.

حضار: آیه مشابهی در مورد حضرت ابراهیم نیز آمده است.

استاد: ابراهیم هم اسوه خوبی است. ولی سنت ابراهیم به ما ربطی ندارد. به این دلیل که ما پیروی پیغمبریم.

حضار: ما پیروی هر دو هستیم. در قرآن آمده است لانفرقوا

استاد: تو حق نداری یک قسمت از شرع پیغمبر را عمل کنی و یک قسمت به شرع یهودی‌ها عمل کنی. «لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ ۚ … ﴿بقره/۲۸۵﴾» به این معنی است که ما تمام آنها را انسان‌های هدایت شده‌ای می‌دانیم و عمل آنها را قبول داریم و اگر پیروانشان به شرعشان عمل کنند از آن‌ها پذیرفته است.

حضار: ما باید به چیزی عمل کنیم که خدا به‌عنوان چیز ثابت گذاشته است. ما باید حواسمان باشد که قرآنی که به دست ما رسیده است، شامل محاوره‌هایی است که بین خدا و پیامبر بوده است.

استاد: تو فرقی بین آخر بودن پیغمبر با بقیه نمی‌گذاری. اگر حضرت مسیح به‌عنوان پیغمبر آخر چیزی به پیروان خودش گفته باشد، بقیه هم باید پیرو او بشوند و به گفته‌هایش عمل کنند.

حضار: اگر مسیح هم چیز مشابه قرآن می‌آورد باز هم این سؤالات پیش می‌آمد. هر پیامبری که می‌آمد، چیزهایی را به قوم خود می‌گفت و تبعیت کردن از پیامبر به‌عنوان انسان بسیار خوب، کاری بود که حتماً همه باید انجام می‌دادند. چیزهایی که در قرآن وجود دارد، محاوره‌های زمان پیامبر است و ما حق نداریم از آنها استفاده خاص کنیم. این محاوره‌ها بین تمام پیامبران و قومشان می‌گذشته است.

استاد: هرکسی این آیه را می‌خواند، احساس می‌کند که به او مربوط است نه صرفاً خطاب به او گفته شده است. چه چیزی در نماز خواندن پیغمبر هست که مربوط به آن زمان بوده است؟

حضار: با توجه به اینکه در مورد فرمت نماز در قرآن چیزی گفته نشده است، باید تفاوت‌هایی وجود داشته باشد. یکی از چیزهایی که به نظر من رسید، زبان است. ممکن است اگر فکر کنم دلایل دیگری هم در مورد نیامدن فرمت نماز در قرآن بتوانم پیدا کنم. چیزی که در این جلسه درباره‌اش صحبت نکردیم، نیامدن فرمت نماز در قرآن است.

استاد: درباره هیچ حکمی به اندازه کافی در قرآن توضیح داده نشده است. مثلاً درباره روزه همین‌قدر که در قرآن آمده است. یا حتی تعداد رکعت‌های نماز که در قرآن نیامده است، به عهده خود مردم است و هیچ‌چیز به الگوبرداری و تبعیت از پیامبر واگذار نشده است و هیچ‌چیز در قرآن وجود ندارد که مردم همیشه از پیامبر تبعیت کنند.

حضار: حس من این است که در هر دوره‌ای و برای هر قومی باید احکام بی‌نهایت شبیه به هم وجود داشته باشد. من خودم را جزء قوم پیامبر نمی‌دانم. به این دلیل که قوم چیز واقعی است که در یکجا زندگی می‌کنند و یک زبان دارند و صدها خاصیت شبیه هم دارند. شرایط آنها این‌قدر اشتراکات دارد که بتوانند از یک سری احکام خاص پیروی کنند. پیامبر به پیامبر احکام عوض می‌شده است و احکام تقدس نداشته‌اند. چنانکه حرام شده‌های یک قوم با دیگری تفاوت دارد. با توجه به این تعاریف ما قوم پیامبر نیستیم و اگر پیامبر دیگری می‌آمد این احکام نیز عوض می‌شد.

استاد: نکته این است که هر حکمی که در زمان پیغمبر آورده شده است، درست است. مگر اینکه بتوان برای نقضش دلیل آورد.

حضار: این حس را شما از کجا آورده‌اید؟

استاد: چیزی که در قرآن آمده است باید تا جایی ادامه پیدا می‌کرده است. هر پیامبر شرعی آورده است.

حضار: شرعش برای قوم خاصی است و بعداً نسخ شده است.

استاد: هر پیامبر شرعی برای پیروان خودش آورده است و تا ابد هر کس از آن پیامبر پیروی کند، باید از شرعش نیز پیروی کند. یک چیز بسیار کلی مثل نماز، هیچ ربطی به تاریخ ندارد. اگر کمی به حرف‌هایت توجه کنی، متوجه می‌شوی که غرق در تفاوت‌ها و ویژگی‌های هستی. در طول تاریخ تنها یک‌جور آدم وجود دارد. حتماً باید نماز بخواند. یک پیامبر به‌عنوان آخرین پیامبر آمده است. تو می‌توانی پیرو این پیغمبر باشی، می‌توانی هم پیروی او نباشی. ولی باید پیغمبر داشته باشی و پیغمبر شرع دارد.

حضار: من باید پس از آمدن همه پیامبران از یک سری چیزهای کلی که همه آنها آورده‌اند تبعیت کنم.

استاد: چگونه این مسئله را تشخیص می‌دهی؟

حضار: با توجه به قرآن تشخیص می‌دهم. وقتی که در قرآن امر به کاری شده است با اینکه چیزی را برای من بیان نکرده است، برای من خیلی فرق می‌کند.

استاد: نظر تو در مورد زکات چیست و چقدر از مال را باید داد؟

حضار: مهم نیست که چقدر از اموال را به‌عنوان زکات می‌دهیم. اگر همان‌طور که خدا گفته است زندگی کنیم، حس قضاوت را پیدا می‌کنیم. هرچقدر بهتر زندگی کنیم، در عمل نهایی ما تأثیر بهتری می‌گذارد و بهتر عمل می‌کنیم. من هیچ‌وقت با داشتن نسبت زکات مال مصداق آیه نمی‌شوم. زمانی مصداق آیه می‌شوم که کاری را که خدا دوست دارد، انجام بدهم.

استاد: پس در مورد حلال و حرام گوشت هم مشکل نداری و هرچه دلت بخواهد را می‌خوری.

حضار: خدا مستقیماً در قرآن خوردن چهار نوع گوشت را حرام کرده است.

استاد: می‌توان گفت که چون گوشت خوک خوب تصفیه نمی‌شده است، بهداشتی نبوده است ولی در حال حاضر که موارد بهداشتی رعایت می‌شود، پس دیگر مشکلی برای خوردن آن وجود ندارد. برده‌داری به این دلیل که در قرآن آمده است تا ابد قبول داری؟

حضار: قرآن به مدل‌های مختلفی حرف می‌زند. یکجا کلی حرف میزند، یکجا به مخاطب عرب حرف می‌زند، یکجا مخاطبش پیامبر است. باید با قرآن صمیمی بود و تشخیص داد که کجا با ما حرف می‌زند.

استاد: هیچ کجا با تو حرف نمی‌زند، همیشه با عرب حرف می‌زند. همه احکام خطاب به پیامبر است و بنا به استدلال تو همه آنها برای عرب آن دوره گفته شده است. پس شرع پیغمبر یعنی هیچ و دین اسلام شرع ندارد.

حضار: اگر بتوانم تشخیص دهم که آیه‌ها به چه دلیل نازل شده‌اند، می‌توانم احکام را برای خودم و با توجه به آنها استنباط کنم.

استاد: پس این نکته را که به چیزی که نمی‌فهمم عمل می‌کنم، چون خدا گفته است را قبول نداری.

نظر من این است که هر چیزی که در قرآن وجود دارد و هر چیزی که در سنت نبی به‌طور بدیهی وجود دارد تا ابد هست، مگر اینکه بتوان خلاف آن را ثابت کرد. مثلاً اگر برده‌داری نسخ شده است، چه در قرآن باشد یا نباشد، برای آن دلیل وجود دارد و باید منسوخ شود. اگر نماز هم باید تغییر کند، باید برایش دلیل آورد. قرار است که مردم آن زمان از پیامبر به‌عنوان کامل‌ترین موجود، تبعیت کنند. زمان گسسته نیست و یک سال بعد از پیامبر هم از او تبعیت می‌کردند و چیزی عوض نشده بود. اگر قرار نیست از یکی از اعمال پیامبر تبعیت شود، باید در جایی و زمانی اتفاقی افتاده باشد. اساس تنها چیزهایی که در قرآن گفته شده است، نیست. در قرآن آمده است که چیزهایی که در قرآن آمده است، نسخ می‌شود. قرآن همراه با پیامبر مجموعه شرعی را تعریف کرده است، کلیات همه فرقه‌ها با توجه به قرآن و اعمال پیامبر معلوم است. برای اجرا نکردن هر حکمی چه در قرآن باشد یا نباشد، باید دلیل بیاوریم. تو ابتدا گفتی که همه‌چیزهای ثابت در قرآن است و حالا می‌گویی که همه آنها را هم قبول نداری و باید در مورد عمل کردن به چیزهایی که در قرآن آمده است نیز تحلیل کنیم. اگر استدلال این است که چون فرمت در قرآن نیامده است، پس متغیر است، حرف کمی معنی پیدا می‌کند. ولی تو می‌گویی چیزهایی در قرآن است که من قبول ندارم. پس تو منکر داشتن دستورالعمل داشتن دین هستی. پس مثلاً هم‌جنس‌گرایی هم در قدیم بنا به دلایلی حرام بوده است. حرف‌های کلی و ثابت باید بزنی. تو هیچ‌چیزی را در قرآن، به‌عنوان چیز ثابت و کلی قبول نداری.

حضار: من نگفتم که هیچ‌چیزی را قبول ندارم. من چیزهایی را به‌طور کلی قبول دارم که از یک پیامبر به پیامبر دیگر تغییر نکرده است. بعضی چیزها تغییر می‌کرده است و برخی چیزها هم از اول تا به آخر ثابت بوده‌اند.

استاد: خیلی چیزها به این دلیل تغییر می‌کردند که قراردادی بودند. ولی چیزهای داخل یک دین تا زمانی که پیامبر دیگری نیامده است تغییر نکرده‌اند. مثلاً هیچ‌وقت شرع موسی تغییر نکرده است. الان کسی که پیروی حضرت موسی است نمی‌تواند نیمی به شرع خودش و نیمی به شرع اسلام عمل کند. اگر کسی پیروی شرع موسی است تا ابد شرعش همانی است که موسی آورده است و تا ابد هم می‌تواند به آن عمل کند. هر پیامبر شرع ثابتی دارد، مگر اینکه خلافش ثابت شود. شرع هم تنها محدود به آیاتی که در قرآن آمده‌اند، نیست. بلکه پیامبر برای مردم شریعت وضع می‌کرده و دستور می‌داده است. اگر می‌توانستی براساس قرآن چیزهایی را نتیجه‌گیری کنی و به این دلیل نمی‌توانی که همه‌چیزهایی که در قرآن آمده‌اند، نسخ می‌شوند و بنا به گفته خود قرآن هیچ‌کدام از احکام آن ثابت نیستند. اگر می‌توانستی با کمک قرآن هسته اصلی شرع را نشان بدهی، شاید می‌توانستی یک سری نتیجه‌گیری‌ها بکنی. ولی اگر شرع و بقیه اخلاقیاتی که در قرآن وجود دارند را کنار بگذاریم و در هرلحظه با توجه به استدلالات خودمان عمل کنیم، اصل دین را انکار می‌کنیم. دستورالعمل‌هایی که از طرف خدا برای انسان‌ها می‌آمده است، کلی بوده‌اند و تغییرات در حد مسائل جزئی و قراردادی­اند و تنها فرمت‌ها تغییر می‌کردند. ولی کسی که پیروی حضرت موسی است، با هر ملیتی که باشد، باید از احکام شرعی او پیروی کند. مثلاً نماز را به همان زبان و بدون ترجمه باید بخواند. شرع چیز مقدسی است که خداوند به هر پیغمبری داده است و ما همه آنها را قبول داریم ولی اگر من تابع شریعت پیامبر اسلام هستم، باید از شرع آن پیروی کنم. بنا به گفته صریح قرآن باید پیامبر داشته باشم. من باید پیروی یکی از پیامبران خدا باشم.

حضار: پیامبر اسلام تشخیص داده بود که ابراهیم بهتر از مسیح است؟

استاد: نه

حضار: پس چرا به دین ابراهیم عمل می‌کرد؟

استاد: به دین ابراهیم عمل نمی‌کرد، بلکه به هر چیزی که خدا به او گفته بود، عمل می‌کرد.

حضار: بنا به گفته قرآن پیامبر و اجدادش به دین ابراهیم بودند.

استاد: قبل از نازل شدن دین اسلام، پیامبر به دینی که در آنجا وجود داشت، عمل می‌کرد.

حضار: چرا به مسیحیت عمل نمی‌کرد؟

استاد: همین الان هم لازم نیست که همه حتماً به اسلام عمل کنند.

اگر کسی تشخیص نمی‌دهد که اسلام دین بهتری است، ولی باید به احکام دینی که به آن اعتقاد دارد، عمل کند. محتویات دین‌ها با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند. ولی وقتی که پیروی یکی از پیامبران می‌شویم، باید به شریعت او عمل کنیم. مگر اینکه برای قبول نکردنش دلیل داشته باشم. نمی‌توان قرآن را اساس قرار داد. اگر چیز دیگری را هم اساس نگذاری، اصلاً شرع معنی پیدا نمی‌کند. در سطح جهانی با هیچ استدلالی نمی‌توان گفت که هم‌جنس‌گرایی بد است. در همه دنیا پذیرفته شده است که انسان‌هایی هستند که نیازهای طبیعی آنها با هم‌جنس‌گرایی حل می‌شود. با دید تو همه‌چیز اخلاق هم زیر سؤال می‌رود. اصل عبادت کردن هم زیر سؤال می‌رود.

حضار: شرع متغیر هست.

استاد: شرع متغیر است، در جایی که استدلال قوی داشته باشی. تا کسی به‌طور قوی و کامل استدلال نکند که چرا حکم برده‌داری نسخ شده است، قابل‌قبول نیست. دین به معنی راه و روش چیزی است که خدا برای ما تعیین کرده است و پیغمبران برای نشان دادن این راه آمده‌اند. کسی که چیز همیشگی را به هم می‌زند و حرف جدیدی می‌زند، باید دلیل داشته باشد. پیغمبر این‌گونه تبلیغ کرده است و روال همیشگی این بوده است. همه ما می‌دانیم که پیامبر شرع وضع می‌کرده است و خودش نیز به احکام شرعی عمل می‌کرده است. تعبیر تو از دین جدید است، بنابراین باید دلیل بیاوری. ولی برای من کافی است که همیشه این‌گونه بوده است و از قرآن هم چیزی خلافش استنباط نمی شود.

۶- جمع‌بندی

به‌عنوان قسمت آخر بحث. همان‌طور که متوجه شدی والد چقدر چیز بدی است، انانیت هم چیز بدی است. در بشر میل به متفاوت بودن وجود دارد. در مقدمه‌ای که گفتم، اشاره کردم که هم فروید و هم یونگ متوجه شدند که چیز تخریب‌کننده‌ای در وجود انسان وجود دارد و این مسئله موجب پیچیده شدن تئوری آنها شد. ما در دینمان با توجه به قرآن می‌دانیم که موجود خارجی وجود دارد که می‌خواهد من را تخریب کند. در سر قلاب این موجود انانیت وجود دارد و به جنبه‌هایی که تو از تفاوت خودت لذت می‌بری، گیر می‌کند. عصیان به این معنی است که تو سرت را پایین نمی‌اندازی و به چیزی که به تو می‌گویند، عمل نمی‌کنی. سرت را بالا می‌گیری و در نتیجه به قلاب گیر می‌کند. عملکرد شیطان این‌گونه است. نمی‌شود تصمیم گرفت که کاملاً ابتکاری رفتار کرد. باید سعی کنم که چیزها و حقایق کلی را بفهمم و احساس کند که خدایی وجود دارد و او باید بندگی‌اش را بکند. بندگی کردن نیاز به دستورالعمل دارد، مثلاً ابراهیم به دنبال رب خودش می‌گردد که مطابق میل او عمل کند. اساس دین این است و اگر این را حس نمی‌کنی مشکلی در وجودت هست. انسان باید از اینکه از گفته‌های خدا پیروی می‌کند، لذت ببرد. منظور من از ناسپاسی نسبت به پیامبر این است که پیامبر برای آوردن و بیان دستورالعمل‌ها خیلی تلاش کرده است و ما برای اینکه بتوانیم وجودمان را تسلیم خدا بکنیم نیاز به دستورالعمل‌هایی زیادی داریم که بتوانیم به کمک آنها زندگی‌مان را پوشش دهیم. باید از اینکه به روش پیامبر عبادت می‌کنم، لذت ببرم، نه اینکه خودم با الفاظ الکی که معنی‌اش را درست نمی‌فهمم، چیزهای بیخودی درست کنم. انسان باید از یک جایی تابع بودن در ذاتش باشد. اگر بخواهی تا آخر خودت تشخیص بدهی و تابع هیچ‌چیز نشوی، مثل جریان حضرت آدم است. محدوده‌ای گذاشته‌اند، مثل اینکه نباید جایی بروی و علتش را هم نباید بپرسی. بعد از اینکه هوشیارانه دین را انتخاب می‌کنی، باید از اینکه از دستورالعمل واحدی تبعیت می‌کنی، لذت ببری. حتی اگر علتش راهم ندانم، باید دوست داشته باشم که مثل بقیه مسلمانان به حج بروم و در آنجا متفاوت نشوم. اگر این حس را داشته باشی، این‌گونه سؤالات برایت پیش نمی‌آید و از اینکه از یک جایی به بعد استاندارد عمل کنی لذت می‌بری. اگر بخواهیم تا آخرین لحظه عمر تشخیص بدهیم که چه کاری را باید انجام بدهیم، مثل حضرت آدم ممکن است اشتباه انجام دهیم و مرتکب خطای بزرگی شویم. اساس سه‌گانه بالغ، والد، کودک این است که مثلاً مثل حضرت ابراهیم می‌خواهیم با تمام وجود خود را تسلیم کسی کنیم و کنجکاوی‌مان تنها این است که اشتباهی خود را تسلیم ستاره، بت نکنیم. ابتدا خدا را پیدا کنیم و سپس خود را تسلیم او کنیم. احساس من این است که شما اصلاً نمی‌خواهید خود را تسلیم کنید. به نظر من انسان باید از اینکه پایه اصلی شرع ثابت وهمان گفته خداست، لذت ببرد و در عوض کردن چیزها سخت بگیرد. در غیر این صورت باید برای آمدن پیامبران فلسفه دیگری داشت.

من در موضع قدرتم و توصیه کردم، شما هم که خیلی با موضع قدرت سروکار ندارید. نکته دیگر این است که چقدر حس تسلیم شدن به خدا در وجودتان وجود دارد؟ من نمی‌فهمم که چرا نباید کسی از اینکه به روش پیغمبر عبادت می‌کند، نباید لذت ببرد. هر وقت که قرآن می‌خوانم، یک‌جوری نسبت به پیامبر احساس دین می‌کنم. چرا که برای رسیدن این کتاب به من رنج عظیمی کشیده است. شاید اغراق باشد ولی می‌گویند که وقتی به پیامبر آیه نازل می‌شده است، یک کسی سعی می‌کرده است که بر روی جا پای پیغمبر راه برود! ولی کسی مثل علامه طباطبایی شوق خاصی دارد که کتاب «سنن النبی» را می‌نویسد و در آن شرح داده است که پیامبر در شرایط مختلف چه کاری انجام می‌داده است. حتی اگر مسئله مدیون بودن به پیامبر راهم نادیده بگیریم، نکته اینجاست که پیامبر در اوج عبادت برای خدا چیزی را سروده است. آیا من باید چیزهای خودم را برای عبادت با خدا بخوانم یا سعی کنم که مثل او با خدا ارتباط برقرار کنم. بهترین حرف‌ها در مقابل خدا را پیامبران زده‌اند و سخت‌افزار وجودی انسان هم که تغییر نمی‌کند. اگر من پیروی پیغمبر هستم باید از اینکه گفته‌ها و حرکات او را در برابر خدا تکرار می‌کنم، لذت ببرم و اگر لذت نمی‌بریم، یک جای کارمان ایراد دارد. وقتی کار ابراهیم ارزش دارد که می‌خواهد پروردگار خود را پیدا کند، نه اینکه به میل خود بگردد و بگوید که از فلان چیز بیشتر خوشم آمد. حس می‌کنند که موجودی او را خلق کرده است و می‌خواهد خود را تسلیم او کند و حساسیت او در این است که صرفاً به گفته پدر و مادرش گوش نکند، بلکه به دنبال آن کسی که خلقش کرده است، بگردد. اساس دین این است که خدا چیزی را فرستاده است و از ما خواسته که از آن تبعیت کنیم. تا جایی که می‌شود باید از داشته‌ها حمایت کرد ولی اگر شرایط اجتماعی تغییر می‌کند، قوانین اجتماعی نیز تغییر می‌کنند. اگر می‌توانی بگویی که جهشی اتفاق افتاده است و نوع بشر با انسان زمان پیامبر تغییر کرده است، در این صورت می‌توانی عبادت‌ها را هم تغییر بدهی. به نظر من این اتفاق نیفتاده است و تو نیز این‌گونه استدلالی نداری، پس باید از اینکه مانند پیامبر عبادت می‌کنیم، لذت ببریم. آخرین حرف من این است که اگر در زبان مشکل داری، زبان مادری‌ات را باید عوض کنی. اگر من به این احساس برسم که چون زبان مادری من عربی نیست، نمی‌توانم نماز را خوب بخوانم، با بچه‌های خودم عربی حرف می‌زنم تا زبان مادری آنها عربی شود و از لذت عبادت محروم نشوند که البته این‌گونه نیست. گفته‌های قرآن و دعاهای پیامبر به قدری مقدس هستند که ترجیح بدهیم زبان مادری که به خاطر شرایط جغرافیایی کسب کرده‌ایم را عوض کنیم. ولی واقعاً زبان مادری هیچ اهمیتی ندارد. من فکر می‌کنم موضوع والد و بالغ موجب شده است که از هیچ‌چیزی تبعیت نکنیم. مهم این است که انسان درست تشخیص بدهد که از چه چیزی تبعیت می‌کند.

جلسه ۱۸ – مقدمه‌ای بر فهم قرآن
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو