بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۲۱، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

۱- درگذشت آقای معرفت

من هیچ‌وقت به‌مناسبت ایام صحبتی نمی‌کنم؛ ولی متأسفانه آقای معرفت دیروز فوت کرد. خیلی برای من خبر غم‌انگیزی بود؛ چون فکر می‌کنم کتابی که داشت می‌نوشت (التمهیدی)، ناقص ماند. آقای معرفت یک روحانی بود که در نجف بود و بعد به ایران آمد. در قم تحقیقات علوم قرآنی می‌کرد. اگر کسی بخواهد چیزی درباره علوم قرآنی به‌معنای کلاسیکش بفهمد، قطعاً کتاب التمهیدی منبع جامع و لازمی برای اوست. نوشته‌هایش همیشه جامعیتی فوق‌العاده داشت. یک حس تحقیق، به‌معنای واقعی کلمه، در وجودش بود. خیلی کار می‌کرد. فکر نمی‌کنم کتاب علوم قرآنی در تاریخ اسلام اصلاً نوشته شده باشد که نخوانده باشد. همه را به‌دقت می‌خواند و در کتاب جامعی جمع می‌کرد که جلدهایش مرتب درمی‌آمد. امیدوارم تمام شده باشد؛ ولی اگر ناقص مانده باشد، خیلی بد است.

۲- واقعۀ کربلا نماد تغییری کیفی در دنیا

من معمولاً برای ایام سوگواری و… هیچ حرفی نمی‌زنم؛ ولی می‌خواهم نکته‌ای دربارۀ محرم و کربلا بگویم، به‌مناسبت اینکه وارد محرم شده‌ایم. فکر می‌کنم بد نیست؛ چون به‌نوعی به ایدۀ کلی‌ای که قبلاً درباره قرآن گفتم، ربط دارد.

در نظر بعضی، به‌خصوص عرفا، نکته‌ای وجود دارد. بعضی از اصطلاح آخر‌الزمان به‌معنای خاصی، به‌معنای بعد از نزول قرآن، استفاده می‌کنند؛ مثلاً می‌گویند که ما الان در دورۀ آخرالزمان هستیم. یک اصطلاح آخرالزمان هم وجود دارد به‌معنای زمانی که حضرت مهدی(عج) ظهور می‌کند. مسیحی‌ها هم عیناً چنین اصطلاحی دارند: آپوکالیپس که به‌معنای دوران آخرالزمان، به‌معنای واقعی کلمه، و ظهور مسیح(ع) است؛ ولی اصطلاح آخرالزمان به‌معنای نخست این‌گونه است که گویی تاریخ به دو دوره تقسیم می‌شود: یکی دورۀ ابتدایی است و دیگری دورۀ آخرالزمان که بعد از ظهور پیغمبر(ص) و نزول قرآن است.

بین دورۀ اول و دورۀ دوم تفاوت‌های کیفی قائل‌اند. بسیاری از اتفاق‌هایی که به نظر می‌رسد قبل از ظهور پیغمبر(ص) و نازل‌شدن قرآن می‌افتاد، مثل کارهای خاصی بود که خداوند انجام می‌داد تا زمینۀ چنین چیزی را فراهم کند. به‌عبارت دیگر، در فرهنگ بشر دخل‌وتصرف می‌کرد؛ مثلاً بعضی از اقوام بر اثر بلاهای عجیب و آسمانی نابود می‌شدند و کلاً زمین پر از معجزات بود؛ یعنی گویی خداوند ظهور بیشتری داشت. ولی بعد از اینکه معجزۀ جاوید قرآن به وجود آمد، دیگر آن حالت‌ها در زمین نیست؛ نه زمینه‌سازی‌ای است و نه لزومی دارد که خداوند مدام به‌صورت تکوینی، خود و قدرتش را نمایش دهد؛ چون معجزه‌ای دائم در زمین هست. پدیدۀ مسخ‌شدن که در قرآن هم اشاره می‌شود که خداوند بعضی را برای گناه‌هایی که انجام می‌دادند، به حیواناتی تبدیل می‌کرد، دیگر کلاً از بین رفته است. در دورۀ آخرالزمان، بسیاری از پدیده‌های عجیب تکوینی به وجود نمی‌آید. این ایدۀ بسیار درستی است؛ یعنی نزول قرآن گویی تحولی کیفی در عالم محسوب می‌شود. به‌عبارت دیگر، می‌توانیم دنیا را به قبل و بعد از نزول قرآن، از نظر اینکه خداوند چگونه خودش را ظاهر می‌کند، تقسیم کنیم.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، این است که به این دلیل این‌ اندازه در فرهنگ عرفانی، نه حتی شیعه،[1] به ماجرای کربلا اهمیت داده می‌شود که محال بود برای فردی در حد امام‌حسین(ع) در دوران قبل از نزول قرآن چنین اتفاقی بیفتد. قطعاً خداوند به‌نحوی دخالت می‌کرد؛ کما اینکه وقتی می‌خواستند پیامبران اولو‌العزم(ع) را بکشند، خداوند به پیامبران(ع) کمک می‌کرد؛ مثلاً حضرت ابراهیم(ع) را داخل آتش انداختند؛ ولی نجات پیدا کرد. این‌گونه نبود که بتوان فردی مثل ابراهیم(ع) را کشت؛ یعنی خداوند به هر طریق ممکن از شخصی در حد او دفاع می‌کرد. مسیح(ع) را هم می‌خواستند بکشند؛ ولی طبق روایت قرآن، به‌اشتباه کسی دیگر را گرفتند. موسی(ع) را می‌خواستند بکشند؛ ولی در دریا غرق شدند.

حضار: پیامبر(ص) را هم می‌خواستند بکشند.

استاد: بله. پیامبر(ص) را بارها می‌خواستند بکشند که موفق نشدند؛ ولی در دورۀ بعد از پیامبر(ص) دیگر این‌‌گونه نبود. ماجرای کربلا شاید بهترین نماد غیبت این‌گونه وقایع در دورۀ آخرالزمان باشد. پیش از آن، اصولاً چنین اتفاقی برای فردی در حد امام‌حسین(ع) نمی‌افتاد. به نظر می‌رسد همیشه این ماجرا به‌نحوی به معجزاتی ختم می‌شد؛ ولی بعد از اینکه پیامبر(ص) از دنیا رفت، بعد از نزول قرآن و قطع‌شدن وحی، اولیای خدا کشته می‌شدند؛ حتی حادثۀ کربلا پیش آمد و چیزی مانع نشد؛ یعنی خداوند اجازه داد که این اتفاق بیفتد. به همین دلیل، امام‌علی(ع)، امام‌حسین(ع) و… همه به‌نوعی شهید شدند. شهادت امام‌حسین(ع) رمزی است برای کسانی که این‌گونه به دنیا نگاه می‌کنند؛ نماد بسیار خوبی برای واردشدن به دوره‌ای جدید است که دیگر بلاهای آسمانی به کمک اولیای خدا نمی‌آید؛ مثلاً پرستوها نمی‌آیند لشکر یزید را از بین ببرند یا طوفان نمی‌آید. گویی دنیا به‌نحوی به حال خود رها شده است؛ یعنی آن دخالتی که خداوند می‌خواست بکند، به‌طور تام با نزول قرآن انجام شده است. دیگر به دوره‌ای رسیده‌ایم که تغییرات کیفی به وجود آمده است. خیلی جاها در فرهنگ بشر (نه در آثار عرفا) این حس را پیدا می‌کنیم.

بعضی که احساسات ملحدانه دارند، معتقدند که وارد دوران روشنایی و فرهنگ شده‌ایم و آن خرافاتی که در گذشته نقل می‌کردند، دیگر نقل نمی‌شود؛ مثلاً این جملۀ معروف نیچه که می‌گوید خدا مرده است، به این معناست که دیگر ظهوری از خدا نمی‌بینیم؛ یعنی آن خدای انجیل و تورات که آن‌همه در دنیا دخالت می‌کرد، دیگر در دنیا دخالت نمی‌کند و همه‌چیز روال طبیعی خود را دارد. همۀ این‌ها به یک حقیقت، به معنایی درست، اشاره می‌کند: اتفاقی در دنیا افتاده است. اقبال لاهوری هم در کتاب احیای تفکر دینی کم‌و‌بیش به تقسیم‌بندی دنیا به قبل و بعد از نزول قرآن اشاره می‌کند. می‌گوید بعد از ختم نبوت وارد دورۀ جدیدی از تاریخ جهان شدیم که دیگر عقل و فرهنگ بشری حاکم شده است. به‌نظر من که ایده‌اش ایدۀ کاملاً بدی است. شاید چون من کتاب را دقیق نخوانده‌ام، نمی‌توانم قضاوت کنم که منظور اقبال لاهوری دقیقاً همین بود یا نه؛ ولی چنین حسی در حرفش هست که تا جایی که بشر عقل نداشت، لازم بود که پیامبران(ع) بیایند؛ ولی وقتی که از نظر فرهنگی کمی پیشرفت کرد، دیگر لازم نبود خداوند مدام برای بشر فرهنگ بفرستد. دیگر بشر می‌تواند روی پای خود بایستد. اگر واقعاً ‌چنین ایده‌ای باشد، چندان جالب نیست. تغییر به این دلیل به وجود آمد که خداوند حرف خودش را زد؛ یعنی آن شیء ‌فرهنگی‌ای که قرار بود از طرف خداوند وارد فرهنگ بشر شود، وارد شد. اقبال می‌خواهد ختم نبوت را توجیه کند. توجیهش این است که تا یک جایی بشر کودک است، عاقل نیست، احتیاج است که خداوند مثل پدری که بالای سر بچه‌اش می‌ایستد، مواظب باشد و معجزات تکوینی و تشریعی انجام دهد تا به جایی برسد که بشر دیگر بتواند روی پای خودش بایستد. فرض بر این است که الان بشر خیلی خوب روی پای خودش ایستاده است؛ یعنی باید اول این را قبول کنید تا بعد بتوانید چنین استدلال‌هایی را سر هم کنید.

[۱۰:۰۰]

حضار: جاهایی در قرآن چنین مدل‌سازی و تئوری‌ای را رد می‌کند؛ مثلاً پیامبر(ص) به کفار می‌گوید: مگر سر فلان اقوام بلا نیامد؟ پس چرا شما با من این‌طور رفتار می‌کنید؟ مثل این است که تهدید می‌کند که سر شما هم همان بلاها می‌آید.

استاد: نه همان بلاها. الان این‌طور نیست که بلایی سر مردم نیاید. بلاها مثلاً به‌صورت جنگ است. وارد دوره‌ای شده‌ایم که ممکن است قومی در آن از بین برود؛ ولی نه با سنگ‌هایی که از آسمان می‌بارد. همه‌چیز روال طبیعی پیدا کرده است. بر اثر تهدیدات پیامبر(ص) بر سر مردم بلا آمد ولی با ابزارآلات طبیعی. این حرف نیچه درست نیست که خداوند دخالت نمی‌کند. دخالت می‌کند؛‌ ولی گویی ظهور معجزه‌آسای خداوند در آخرالزمان دیگر به وقوع نمی‌پیوندد؛ مثلاً این‌گونه نیست که فردی به میمون تبدیل شود یا دریایی باز شود و مردم از آن بگذرند. هم بر سر افراد و هم بر سر جوامع بلاهایی می‌آید. وقتی کار را از حدی می‌گذرانند، مرتب چنین اتفاق‌هایی برایشان می‌افتد؛ مثلاً قرآن در سورۀ حج می‌گوید: ﴿وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ﴾ (حج/ ۴۰)؛ یعنی اگر خداوند بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع نمی‌کرد… . خداوند هنوز هم از این ابزار استفاده می‌کند. مردم ممکن است همدیگر را نابود کنند؛ یعنی می‌توانیم جنگ جهانی اول و دوم را همچون بلاهایی آسمانی که بر سر اروپا آمد، نگاه کنیم؛ ولی این‌طور نیست که سنگ باریده باشد یا اتفاق غیرمتعارف دیگری افتاده باشد. خداوند همان قدر که قبلاً دخالت می‌کرد، الان هم دخالت می‌کند. مسئله نحوه ظهور اوست. در گوشه‌وکنار خانه‌ها ممکن است معجزاتی رخ دهد؛ ولی نه در فرهنگ بشری و نه چیزی بسیار واضح. ممکن است معجزه‌ای برای فردی اتفاق بیفتد؛ ولی این فرد نمی‌تواند این اتفاق را به دیگران نشان بدهد. نمی‌خواهم بگویم که به‌طور خاص دیگر هیچ‌وقت چنین اتفاق‌هایی نمی‌افتد؛ ولی پیش از ظهور قرآن چیزی در فرهنگ بشری وجود داشت که دیگر وجود ندارد. منظور آن تواتر و آن فرکانسی است که گویی مدام زمینه‌سازی‌هایی می‌شد.

حضار: نمی‌خواهم از موضع ضددینی دفاع کنم و بگویم این‌ها توهماتی است که وارد تاریخ شده است؛ ولی دقیقاً هم‌زمان با سیر ازبین‌رفتن این معجزات از طرف خدا، کارهای عجیب مردم هم کم شد؛ یعنی دیگر آن سحر و جادوگری در جامعه نیست. در آن زمان، جهان پر از این‌‌گونه کارها بود. به‌عبارت دیگر، گویی این دو رابطۀ هم‌زیستی بسیار محکمی با هم داشتند. می‌توانیم بگوییم بعد از نزول قرآن، خدا چنین دروغ‌های علنی‌ای را قطع کرد؛ ولی چرا جادو کم شده است؟

استاد: خرافات و جادوگری و کیمیاگری (اگر همۀ این‌ها را خرافه بدانیم) حداکثر سیصدچهارصد سال است که رو به کاهش بوده است‌؛ در حالی که انقطاع وحی مربوط به بیشتر از ۱۴۰۰ سال قبل است. چقدر دربارۀ داستان‌های ویچکرافت شنیده‌اید؟ وقتی تاریخ می‌خوانیم، معمولاً می‌گویند که چه شاهی کجا لشکرکشی کرد، پیروز شد یا شکست خورد و مرز کشورها را تغییر داد؛ ولی در تاریخ‌های رسمی، اثر چندانی از تاریخ اجتماعی نیست. در قرون‌وسطا ماجرای ویچکرافت موضوع تاریخی بسیار بزرگی بود. جادوگران، به‌خصوص زنان جادوگر، را جست‌وجو می‌کردند و می‌کشتند. به این ترتیب، افراد بسیاری را کشتند. در روستایی به نام سیلن، در آمریکای پیش از استقلال، یک ماجرای بسیار بامزۀ ویچکرافت اتفاق افتاد. تعداد بسیاری از افراد روستا کشته شدند. چون این ماجرا کمی بعد از قرون‌وسطا اتفاق افتاد، به‌دقت ثبت شده است. در تمام دادگاه‌ها معلوم است که کلمه‌به‌کلمه چه پرسیدند. این اتهامات کاملاً بی‌اساس بود. یک‌باره حس و توهمی به وجود می‌آمد و بعد فردی را می‌گرفتند. به انکار او توجه نمی‌کردند. حرف در دهانش می‌گذاشتند و بعد به‌زور از او اعتراف می‌گرفتند. در این اعترافات ممکن بود فردی بی‌دلیل دیگری را به جادوگری متهم کند. در نهایت، تعداد زیادی از مردم روستا را به اتهام جادوگری کشتند.

۳- تعبیرهای سمبلیک احکام

جلسۀ قبل کمی دربارۀ تعبیرهای سمبلیک احکام صحبت کردم. ما در زیر لایۀ خودآگاهی خود سازوکار‌هایی داریم که سمبل تولید می‌کند. با همین سازوکار‌هاست که رؤیا می‌بینیم. با همین سازوکار‌هاست که بسیاری از اتفاق‌هایی که در زندگی ما می‌افتد، روی ما تأثیرهای عجیبی می‌گذارد، خارج از منطق و خودآگاهی؛ به‌طوری که ممکن است اصلاً متوجه هم نشویم که چرا این‌گونه است. این موضوع فکتی پذیرفته‌شده است. شدت و ضعف آن بسته به اینکه چقدر این سیستم نمادپرداز روان انسان جنبۀ عمومی و همگانی دارد، متفاوت است؛ یعنی نمادها چقدر در انسان‌های مختلف یکسان است و چقدر به زندگی شخصی افراد ربط دارد. هیچ‌کس نیست که معتقد باشد این دستگاه نمادپرداز درونی کاملاً متفاوت است و به زندگی شخصی افراد ربط دارد. هیچ‌کس هم معتقد نیست که چیز کاملاً ثابتی است. به‌عبارت دیگر، نمی‌توانیم یک دیکشنری درست کنیم و معنای نمادهای مختلف را در آن بیاوریم؛ ولی می‌توانیم همۀ انسان‌‌های مختلف را در دو سر طیف، نه در ابتدا و انتها، در بین آن‌ها، پخش کنیم. احتمالاً فروید و طرف‌دارهایش نزدیک به سمت اول بودند و یونگ و طرف‌دارهایش متمایل به سمت دوم؛ یعنی بیشتر معتقدند که نمادها جنبۀ جهانی دارد. به هر حال، فروید و طرف‌دارهایش هم معتقدند که نمادهای جهانی نیز داریم. فروید چون خود اولین بار این مطالعات را انجام می‌داد، نمادهای یکسان چندانی پیدا نکرد؛ ولی در کتاب تفسیر رؤیا تعدادی نماد ثابت را معرفی می‌کند و منکر این نیست که به‌دلایلی نمادها می‌تواند ثابت باشد.

دست‌کم بخشی از سمبل‌هایی که روان انسان می‌سازد، مستقل از تاریخ و جغرافیا و فرهنگ، چیزهای ثابتی است، بدون اینکه بخواهیم بحث کنیم که چرا چنین واقعیتی وجود دارد و اصلاً این سمبل‌ها چگونه اتفاق می‌افتد. همان طور که ناخودآگاه ما در رؤیا از این سمبل‌ها استفاده می‌کند تا واقعیت‌هایی یا چیزهایی را بیان کند و آن سمبل‌ها روی ما تأثیر می‌گذارد، همان طور هم در زندگی روزانه اگر با آن اشیا روبه‌رو شویم، ‌خودبه‌خود آن تأثیرها را می‌پذیریم. همۀ حرفم این بود که ناخودآگاه در بیداری هم فعال است؛‌ همان طور که یونگ به‌شدت تأکید می‌کند که ناخودآگاه در سراسر شبانه‌روز کار می‌کند. فعالیت ناخودآگاه در روز با فعالیت آن در شب فرقی ندارد؛ فقط در روز به‌دلیل فعالیت خودآگاه و شلوغی‌ای که خودآگاه به وجود می‌آورد، صداهای ناخودگاه که کمی ضعیف‌تر است، شنیده نمی‌شود. وقتی می‌خوابیم، خودآگاه خاموش می‌شود و ما سیگنال‌های ناخودآگاه را می‌گیریم که به‌صورت رؤیا ظاهر می‌شود.

[۲۰:۰۰]

اعمالی که انجام می‌دهیم، وقایعی که می‌بینیم، اتفاق‌هایی که می‌افتد، این‌ها همه معانی سمبلیکی دارد. بنابراین، تأثیر خود را می‌گذارد. دربارۀ قدرت و ضعف این تأثیر می‌توانیم فعلاً بحث نکنیم؛ ولی چنین واقعیتی به هر حال وجود دارد. مثال می‌زنم. اگر مو نشانه‌ای از قدرت حیوانی و شهوانی است (شبیه آنچه فروید به آن لیبیدو می‌گوید)، تراشیدن مو خودبه‌خود روی انسان تأثیر می‌گذارد. نکتۀ مهم این است که لازم نیست معنی سمبلیک مو را بفهمیم یا در خودآگاهمان اصلاً به چنین چیزی اعتقاد داشته باشیم. در هر حال، تراشیدن مو آن تأثیر سمبلیک را بر ما می‌گذارد. گویی پیامی برای ناخودآگاه است. در بسیاری از نحله‌های عرفانی و تصوف رسم بود که موها را می‌تراشیدند. الان هم بودایی‌ها به‌شدت به این موضوع مقیدند. خیلی از افرادی که ریاضت می‌کشند، قبل از اینکه وارد معبد شوند، موهای خود را می‌تراشند. در حج هم ما این کار را انجام می‌دهیم. دلیل این کار این است که خودبه‌خود شروعی برای دورشدن از فکرها و گرایش‌های شهوانی است و در این زمینه تأثیر دارد. اگر در خودآگاهمان هم چنین نیتی کرده باشیم، می‌تواند مؤثر باشد.

بسیار مهم است که بدانیم احکام دینی، چه احکام اسلامی و چه احکامی که پیش از آن بود، معانی سمبلیک دارد و از این ظرفیت روان بشر استفاده می‌کند. مجازات‌ها جنبۀ سمبلیک دارد. اعمال عبادی جنبۀ سمبلیک دارد. مثل این است که امکانی در روان بشر هست که سعی می‌شود از آن به‌نحو احسن استفاده شود. این مخصوص دین نیست. در تمام شعائر و آداب‌ورسوم اقوام گذشته نیز این را می‌بینیم. این اقوام به‌شدت آیین‌هایی برگزار می‌کردند که جنبۀ سمبلیک داشت و روی آن‌ها تأثیر می‌گذاشت؛ مثلاً قبل از اینکه به جنگ بروند، رقص خاصی انجام می‌دادند که در آن پر از نمادهای تهاجمی بود و آن‌ها را برای نبرد آماده می‌کرد. یونگ مثال‌های جالبی، به‌خصوص از قبایل استرالیا، می‌زند که قبل از رفتن به جنگ و شکار، چه کارهای عجیبی می‌کنند؛ کارهایی که کاملاً و به‌وضوح جنبه‌های سمبلیک دارد و محرک افراد است. شرکت در این مراسم فرد را واقعاً در وضعیت روانی‌ای قرار می‌دهد که آماده شود برای جنگ یا هرچیز دیگری که می‌خواهد انجام دهد.

یکی از تفاوت‌‌های دنیای مدرن با دنیای قدیم این است که در دنیای مدرن این آیین‌ها و چیزهای سمبلیک کاملاً نادیده گرفته می‌شود؛ به این دلیل که یکی از ویژگی‌های واضح جهان مدرن تأکید روی خودآگاهی و منطق است؛ یعنی به نظر می‌رسد بشر سال‌به‌سال بیشتر به‌سمتی می‌رود که عواطف و احساسات و چیزهای ناخودآگاهی که چندان قابل‌کنترل نیست یا دست‌کم بشر کنترلشان را یاد نگرفته است، حجم کمتری در فرهنگ او پیدا کند. بشر مدام به‌طور نمایی آن بخش‌های منطقی (آن قسمت‌هایی که مربوط به جنبۀ شرقی وجودش است) را بسته. بنابراین، واضح است که در حقوق، مجازات‌ها، احکام و… دیگر هیچ‌چیز سمبلیکی نداریم؛ یعنی همه‌چیز به نظر می‌رسد دو دو تا چهار تاست؛ مثلاً مجازاتی به اسم زندان وجود دارد و ‌برحسب اینکه جرمی که افراد انجام داده‌اند، چقدر کوچک یا بزرگ است، فلان قدر سال برای آن‌ها زندان تعیین می‌کنند؛ ‌مثل اینکه آن را اندازه‌گیری و به کمیت تبدیل می‌کنند. در آمریکا این گرایش آن‌قدر حاد است که ممکن است فرد به ۸۵۰ سال زندان هم محکوم شود. برای هر جرمی مدتی حبس تعیین می‌شود؛ مثلاً اگر ده نفر را کشته باشد، ضربدر ده می‌شود و برای جرم‌های دیگر هم مدتی به آن اضافه می‌شود. در ایالت‌هایی از آمریکا حبس ابد وجود ندارد. نمی‌توانند فردی را به حبس ابد محکوم کنند؛ ولی می‌توانند طبق محاسبات به حبسی محکوم کنند که طبعاً زنده نمی‌ماند. مجازات‌های دینی به‌هیچ‌وجه این‌‌گونه نیست؛ یعنی متناسب با هر جرم مجازاتی در نظر گرفته می‌شود.

قبلاً تأکید کردم که معتقدم فهمیدن فلسفۀ احکام به‌معنای اینکه چرا این احکام در دین وجود دارد و معنی‌شان چیست، جزو اجرای احکام است. این‌گونه نیست که چیزی لوکس و تزیینی باشد. اگر ندانیم که حجاب یعنی چه و چرا قرار است حجاب بگذاریم، طبعاً به حکم حجاب به‌طور کامل عمل نکرده‌ایم. اگر نفهمیم که نمازخواندن و روزه‌گرفتن چیست و علت و هدفشان چیست، به این احکام به‌معنای واقعی کلمه عمل نکرده‌ایم. بنابراین، بسیار مهم است که معنی احکام را درک کنیم. بار دیگر به‌شدت تأکید می‌کنم که درک جنبۀ سمبلیک احکام در فهم احکام فوق‌العاده مهم است؛ یعنی اگر می‌خواهیم راهی باز کنیم تا احکام را بهتر درک کنیم، باید با تأثیرات نمادینی که افعال روی ذهن بشر می‌گذارد، آشنا باشیم.

تا قبل از قرن بیستم این افکار کاملاً از بین رفته بود؛ ولی شاخه‌ای از روان‌کاوی در این قرن به وجود آمد که به این موضوع رسمیت داد و آن را بررسی کرد. البته به جایی نرسیده است که از این جنبه‌های سمبلیک مثلاً برای حقوق استفاده کنند؛ به این علت که روان‌کاوی، همان طور که احتمالاً شنیده‌اید، دانش چندان رسمیت‌یافته‌ای نیست، آن‌چنان که مثلاً فیزیک است. مکتب‌های مختلفی دارد که با وجود وجوه مشترک،‌ با همدیگر اختلاف دارند. همۀ روان‌کاوهایی که بعد از فروید آمدند و خود را روان‌کاو می‌دانند، چیزهایی را قبول دارند. افرادی هم در محیط‌های دانشگاهی وجود دارند که اصلاً روان‌کاوی را قبول ندارند. بنابراین، به جایی نرسیده‌ایم که فرهنگ روان‌کاوی آن‌قدر جنبۀ عمومی پیدا کرده باشد که منتظر باشیم مثلاً در حقوق بازتاب داشته باشد؛ در حالی که اگر کسی بخواهد از مجازات‌های سمبلیک حرف بزند، به‌نحوی با گرایش‌های فوق‌العاده بزرگ تاریخ بشر می‌جنگد: گرایش به کمّی‌‌کردن و گرایش به استفاده از منطق و خودآگاه در همۀ امور. مبدأ تحول تاریخ فرهنگ غربی ظهور افرادی مثل دکارت و رخ‌دادن انقلابی علمی است و این‌ها همه انقلابی برای رفتن به‌سمت منطق و ریاضی بود. بنابراین، چندان نمی‌توانیم امیدوار باشیم که غرب به این زودی‌ها به این نتیجه برسد که بخواهد از این ایده‌های روان‌کاوی برای اصلاح بعضی از جنبه‌های حقوق و کلاً مراسم اجتماعی استفاده کند.

[۳۰:۰۰]

بار دیگر تأکید می‌کنم که فهم تعبیرهای سمبلیک برای استخراج و درک جزئیات احکام بسیار مهم است. مثالی ساده می‌زنم. در بحث درباره حجاب سعی کردم بگویم زن چرا باید حجاب داشته باشد و چرا این مقدار حجاب تعیین شده است. تأکیدم روی این بود که همه‌چیز در رابطۀ زن و مرد باید به‌سمت معنی‌دارشدن برود. بنابراین، آن بخشی از وجود انسان که جنبۀ معنایی بالایی دارد، یعنی چهره، خوب است که در معرض دید باشد و بقیۀ جاها باید پوشیده باشد. گویی حجاب وسیله‌ای است که آن بخش معنادار جسم به‌نحوی تجلی پیدا کند. از یک طریق دیگر هم این حکم را می‌توانیم بفهمیم. اینکه به جزئیات نگاه کنیم و ببینیم که هرکدام از اعضای جسمانی‌مان، از نظر سمبلیک، چه معنایی دارد و چه‌چیزهایی باید و چه‌چیزهایی نباید پوشیده باشد؛ مثلاً مو باید پوشیده باشد؛ چون نشانه‌ای از نیروی شهوانی است. چیزی است که نباید در معرض دید عام باشد و… . من این بحث را ادامه نمی‌دهم؛ چون فکر می‌کنم به بحث‌های این سوره چندان مربوط نیست و نیز کمتر می‌توانیم شانس این را داشته باشیم که احکامی را بر اساس این تأثیرات سمبلیک به‌طور کامل و دقیق توجیه کنیم؛‌ ولی همین الان افرادی هستند که اگر کمی با مفاهیم سمبلیک آشنا باشند، خیلی چیزها از احکام می‌فهمند که بدون این مفاهیم نمی‌توانند بفهمند. بخش ضروری‌ای از درک فلسفۀ احکام این است که معنی سمبل‌ها را تا حدودی بدانیم.

میل دارم درباره حکم صد ضربه شلاق که برای زنا در همین سوره آمده است،‌ حرف بزنم. شخصاً هیچ ایدۀ دقیقی ندارم که حکم تازیانه را سمبلیک بدانم یا نه. شک دارم که آیا احکام مربوط به تازیانه‌زدن معنی سمبلیک داشته باشد. پیش از آیۀ مجازات شلاق برای زناکار، آیه‌ای نازل شد که اگر زنی مرتکب این عمل شد، در اتاقی زندانی‌اش کنید تا اینکه خداوند حکمش را بدهد. این حکم بعداً توسط حکم مربوط به تازیانه تکمیل شد؛ گویی خداوند آن‌ها را از آنجا آزاد کرده است تا با این حکم مجازات شوند و آزاد زندگی کنند. چون مدام تأکید کرده‌ام که احکام به‌نوعی معنای سمبلیک دارد، می‌خواهم بگویم حکم تازیانه ممکن است معنی سمبلیک نداشته باشد؛ یعنی بعضی مواقع به‌جای اینکه مجازاتی سمبلیک که جنبۀ جبرانی و مداوا دارد، اجرا کنیم، به‌دلایلی ممکن است از مجازاتی کلی استفاده کنیم؛ مثل زندانی‌کردن که الان استفاده می‌شود. هیچ بعید نیست این‌طور باشد؛ مثلاً به نظر می‌رسد مناسبتی وجود دارد بین زندانی‌کردن با این که زنی مرتکب زنا شده باشد. مشکل یک زن وقتی که مرتکب چنین عملی می‌شود، این است که آن حصن را که جزو ذاتش است، به‌نحوی از بین برده است. بنابراین، قراردادن او در یک حصن ممکن است جنبۀ جبرانی داشته باشد. در این صورت، ارتباط انسان‌ها با او قطع می‌شود؛ مثل اینکه حصنی مصنوعی برای او مهیا شود تا شاید وضعیت روانی‌اش به حالت اول برگردد. احساس می‌کنم ممکن است حکم واقعاً همین بوده باشد؛ ولی به‌دلایلی به تازیانه تبدیل شده است. دلایل این است:

۱. از نظر وضع اجتماعی گذشته بعضی از مجازات‌ها، مثل مجازات زندان، اصلاً عملی نبود؛ چون نیاز بود که ساختمان‌های بزرگی درست کنند و سلول‌هایی در نظر بگیرند و به زندانی‌ها غذا بدهند؛

۲. یا ممکن است مشکل این بوده باشد که با وجود اینکه مجازات سمبلیک خیلی خوب است و ‌جنبۀ مداوایی هم دارد، به دلایل اجرایی قابل‌اجرا نبود. به همین دلیل، این حکم تغییر کرد و آیۀ مجازات تازیانه برای زنا نازل شد. وقتی که وحی قطع شده باشد، ‌چه‌کسی می‌خواهد تشخیص بدهد که این زن به آخر مجازات خود رسیده است یا نه. در واقع، مجازات به مجازاتی کمیتی تبدیل شده است و تازیانه‌خوردن، از نظر سمبلیک، به عمل منافی عفت ربطی ندارد؛ کما اینکه مجازات زن و مرد زناکار هر دو یکی (صد ضربه تازیانه) است.

بنا بر آنچه گفتم، می‌توانیم این‌طور فکر کنیم که مجازات‌هایی که در احکام است، غیر از تازیانه جنبۀ کیفی و سمبلیک دارد و دارای معنایی است. تازیانه مجازاتی عمومی و کمّی است که کم‌و‌بیش برای همۀ جرم‌ها می‌شود از آن استفاده کرد؛ یعنی اگر حکمی وجود نداشته باشد، حاکم شرع احکام عجیب صادر نمی‌کند و معمولاً مجازات را تازیانه تعیین می‌کند.

حضار: بعضی از احکامی را که در قرآن آمده است، می‌شود با حکمی دیگر معاوضه کرد؛ مثلاً گناهکار یا مجرم می‌تواند برده آزاد کند یا دو ماه پشت‌سرهم روزه بگیرد یا انفاق کند و تعدادی انسان گرسنه را سیر کند یا… . این‌ها مجازات‌هایی است که معادل در نظر گرفته شده است.

استاد: بله. این‌ها احکام جالب و درخور تأملی است؛ مثلاً چطور ممکن است شش ماه روزه‌گرفتن با آزادکردن یک برده معادل باشد.

از یک طرف، آشناشدن با زبان سمبلیک می‌تواند به فهمیدن احکام کمک کند. از طرف دیگر، اگر قبول کنیم که احکام معنایی سمبلیک دارد، برعکس می‌توانیم چیزهایی از احکام درباره زبان سمبلیک بفهمیم. منبع فعلی ما برای فهمیدن زبان سمبلیک در درجۀ اول بررسی رؤیاهاست. هزاران‌هزار رؤیا را بررسی می‌کنند و از شباهت‌ها و تفاوت‌های آن‌ها می‌گویند؛ مثل این است که تحقیقاتی آماری انجام می‌دهند؛ ولی اگر فردی به قرآن ایمان داشته باشد و احکام را قبول داشته باشد و بپذیرد که این‌ها معناهای سمبلیک دارد، منبع خوبی برای فهم معنای بعضی از سمبل‌ها پیدا کرده است؛ سمبل‌هایی که معنایشان شاید به‌راحتی قابل‌تشخیص نباشد؛ یعنی تبادلی بین این دو دانش (درک فلسفۀ احکام و فهمیدن معنی سمبل‌ها) می‌تواند به وجود آید.

حضار: تقریباً هرجا در قرآن حکمی آمده است و من به خاطر دارم، حتماً خدا قبل یا بعدش چیزی گفته است که می‌توانیم آن را به‌نحوی به فلسفۀ آن حکم ربط دهیم.

استاد: اگر هم این‌طور نباشد، فضای اطراف آن حکم به‌نحوی کمک می‌کند که معنی و ریشۀ حکم را بفهمیم.

حضار: من قبلاً فکر می‌کردم تعدادی آیه وجود دارد که احکام را گفته است و افرادی هم از این احکام استفاده کرده‌اند. در واقع، گمان می‌کردم قبلاً دربارۀ بخش‌هایی از قرآن کار شده است. بنابراین، به‌نحوی می‌توانیم این بخش‌ها را در نظر نگیریم.

استاد: بله. مثلاً در رساله خیلی مفصل‌تر هست. پس می‌توانیم به این بخش‌ها خیلی دقت نکنیم و به بخش‌های دیگر توجه کنیم.

حضار: آن کارهایی که خدا مذموم می‌کند که کلاً… .

استاد:‌ بارها تأکید کرده‌ام که حکم‌ها بیشتر به این دلیل در قرآن می‌آید که خداوند می‌خواهد ما معنی حکم را بفهمیم. به همین دلیل است که جزئیات احکام در قرآن وجود ندارد. قرار نیست کیفیت خیلی چیزها را ببینیم؛ ولی خوب است شهودی به ما بدهد که این حکم حدوداً به چه معناست و چرا دارد وضع می‌شود؛‌ مثلاً همین سورۀ نور را که بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که فلسفۀ احکام را می‌گوید. باید دقت کنیم که چرا این‌گونه برخورد می‌شود که مثلاً وارد خانه‌ها نشوید، اجازه بگیرید و… .

[۴۰:۰۰]

نکتۀ دیگر این است که از طریق روان‌کاوی پیشرفتی صورت گرفته است. روان‌کاوی دانش بسیار مهمی است و آیندۀ بسیار خوبی دارد. الان به آن بی‌توجهی می‌شود؛ چون دارد به واقعیت‌هایی می‌رسد که خلاف تصورات عمومی است؛ مثلاً اگر این حرف یونگ را قبول کنیم، فرهنگ غرب بر باد می‌رود. یونگ می‌گوید که خودآگاهی جزیره‌ای است در اقیانوس ناخودآگاهی. فرهنگ غرب بخشی از آن جزیره است و مدام فقط دارد دربارۀ آن کار می‌کند. به همین دلیل است که یونگ اصلاً در غرب جا نیفتاد و خود او در آخر عمر مرید مکتب‌های چینی و هندی و… شد و مدام از شرق می‌گفت؛ یعنی خود یونگ هم واقعاً به اینجا رسیده بود که غرب دیگر هیچ‌چیز ندارد. احساس تهی‌بودن فرهنگ غربی واقعاً در کارهای یونگ هست. به همین دلیل است که غربی‌ها هم دوستش ندارند. شاید روان‌کاوی در شرق جای پیشرفت بهتری داشته باشد؛ با توجه به اینکه ما در بخش‌هایی از فرهنگمان حداقل هنوز به این موضوع‌ها علاقه‌مندیم.

نکتۀ امیدوارکننده این است که امروزه مدام رؤیاها را بررسی می‌کنند. به‌قدری تعداد رؤیاهایی که بررسی می‌شود، زیاد شده است که می‌توانیم به‌طور تجربی به‌تدریج بفهمیم هر بیماری در چه رؤیایی ظاهر می‌شود؛ یعنی اصلاً لازم نیست که از طریق شهود بفهمیم فلان بیماری چه ربطی به چنین سمبل‌سازی‌ای در ناخودآگاه دارد. کتاب‌های خوبی دراین‌باره وجود دارد. گمان می‌کنم خیلی دارد جا می‌افتد که بعضی از نشانه‌های بیماری‌ها جنبۀ سمبلیک دارد و بعضی از بیماری‌ها قبل از اینکه عوارض جسمانی خود را نشان دهد، در رؤیاها ظاهر می‌شود. اگر این راست باشد که از نظر من قطعاً راست است، بسیار مهم است. در این صورت، می‌توان به مردم آموزش داد که هر رؤیا بیانگر چه بیماری‌ای است. به این ترتیب، قبل از اینکه فرد دچار مشکلاتی اساسی شود و مثلاً سکته کند یا عفونت در بدنش پیشرفت کند، می‌تواند به پرشک مراجعه کند. اگر چنین چیزی به‌صورت استاندارد درآید و واقعاً به دانش تبدیل شود، مردم می‌توانند از آن بهره ببرند. کتابی دیدم که با اطمینان بسیار از رؤیاهایی می‌گفت که آسم همراه خود دارد.

دیگر نکتۀ بسیار امیدوارکننده این است که جرم‌هایی که مردم مرتکب می‌شوند، آثاری از خود در رؤیاهای آن‌ها باقی می‌گذارد و شاید ردپاهایی از اینکه مجازات‌های متناسب با آن جرم‌ها چیست، به وجود بیاید؛ مثلاً بسیار شهرت دارد که مردهای هم‌جنس‌گرا به‌طور مرتب خواب می‌بینند که زندانی شده‌اند یا ‌چیزهایی شبیه به آن. همچنین بسیار واضح است رؤیایی که به‌دنبال خلاف‌های جنسی، رابطه‌های نامشروع، می‌آید، رؤیای هم‌بسترشدن با مادر یا دیگر محارم است. این نکته‌ای بسیار کلیدی است. این موضوع دربارۀ مردها صادق است. دربارۀ زن‌ها چیز خاصی نشنیده‌ام. هروقت که مردها مرزهای متعارف جنسی را می‌شکنند و خلاف و گناهی مرتکب می‌شوند، چنین رؤیاهایی می‌بینند. اینکه این رؤیاها مجازات‌کننده است یا معنی دیگری دارد، به‌نظر من موضوع کمی عمیق‌تر است.

امروزه عده‌ای بر این باورند که احساس گناه را فرهنگ به ما تلقین می‌کند و این‌‌گونه نیست که واقعاً بعضی کارها برای انسان گناه محسوب شود. به‌نظر من، ما ذاتی انسانی داریم که بعضی عملکردها با آن سازگار است و بعضی عملکردها با آن سازگار نیست. دستۀ اول که در جهت رشد انسان است، خوب است. دستۀ دوم از رشد انسان جلوگیری می‌کند و بنابراین، گناه است. چنین چیزهای بدیهی‌ای از نظر من الان زیر سؤال است؛ ولی اگر ببینیم که فلان کار را که انسان‌ها انجام می‌دهند، مدام کابوس می‌بینند، دیگر نمی‌توانیم بگوییم که در خواب هم فرهنگ روی آن‌ها اثر می‌گذارد و به آن‌ها تلقین می‌کند. بنابراین، به یک معنا می‌توانیم بگوییم چه‌چیزهایی برای انسان جرم محسوب می‌شود و حتی شاید از بررسی رؤیاها به نوعی مجازات‌های سمبلیک متناسب دست یابیم.

حضار: مثلاً شاید در جامعه‌ای که حکم اعدام اجرا می‌شود، رؤیای متناسب با قتل طناب دار باشد. رؤیای زندانی‌شدن هم ناشی از همین ترس از مجازاتی است که… .

استاد: درست نیست. الان در کدام کشور هم‌جنس‌گرایی مجازات زندان دارد؟ قبلاً که یا می‌کشتند، یا هیچ کاری نمی‌کردند. دلیل بسیار واضحی دارد که چرا مرد هم‌جنس‌گرا خواب زندان می‌بیند و چرا فوبیای زندان دارد؛ چون وقتی که مرد‌ هم‌جنس‌گرا مفعول است، راه خروج بدن او در عمل هم‌جنس‌گرایی مسدود می‌شود. جسم همچون خانه است و گویی دری بسته و فرد در آن زندانی می‌شود. به همین دلیل است که خواب زندان را می‌بیند؛ یعنی به فرهنگ ربطی ندارد؛ به این ربط دارد که جسم ما خانه‌مان است.

رؤیادیدن چندان تحت‌تأثیر فرهنگ نیست. بسیاری از سمبل‌ها جنبۀ جهانی دارد؛ یعنی مهم نیست که در تمام طول عمر من، گربه‌ای‌ در خانۀ ما بوده یا نبوده باشد یا در کشوری زندگی می‌کنم که میمون در آن وجود دارد یا ندارد. فکر نمی‌کنم تابه‌حال بیشتر از میمون خواب گربه دیده باشم. ما در کشوری گربه‌خیز زندگی می‌کنیم. هندوستان میمون‌خیز است. حالا برویم آمار بگیریم ببینیم مردم چقدر خواب حیوانات متداول کشورشان را می‌بینند؟! رؤیاها از نظر سمبلیک بودن و نبودن طیفی دارد:

۱. رؤیاهایی که از نظر سمبلیک در سطحی پایین و دربارۀ اشیای متعارف است؛ مثلاً فردی ممکن است گربۀ خودش را در خواب ببیند؛ به‌دلیل اینکه آن گربه نقشی در خانواده بازی می‌کند و معنایی پیدا کرده است؛ یعنی سمبلی شخصی باشد؛

۲. رؤیاهایی که جنبۀ سمبلیک، به‌معنای بسیار کلی، دارد؛ یعنی رؤیاهای بسیار سمبلیک که در آن نه نمادهای آشنا و نه افراد‌ و مکان‌ها و… آشنا می‌بینیم؛ فقط چیزهایی عجیب‌و‌غریب می‌بینیم.

۴- تعبیر آیۀ‌ شصت‌ویکم سورۀ نور

این جلسه هدف اصلی‌ام این بوده است که دربارۀ آیۀ شصت‌ویکم سورۀ نور که آیه‌ای طولانی است، صحبت کنم. در بعضی جاها در قرآن ممکن است تک‌آیه‌ای به قبل و بعدش چندان ربطی نداشته باشد و عجیب به نظر برسد. اگر این‌گونه‌ نگاه کنیم، شاید عجیب‌ترین آیۀ سورۀ نور همین آیۀ شصت‌ویکم باشد:

﴿لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْ﴾ (نور/ ۶۱).

]۵۰:۰۰[

آیه نزدیک به بیش از نصف صفحۀ قرآن است که واژۀ بیوت مدام در آن تکرار می‌شود؛ در صورتی که می‌شد از این تکرار جلوگیری کرد. به‌غیر از این تکرار، چه معنا دارد که آیه‌ای بگوید که در کدام خانه می‌توانید غذا بخورید و در کدام خانه نمی‌توانید؟ عجیب است. به هر حال، اگر این آیه را حکم بدانیم، اصلاً معلوم نیست که این حکم چیست؛ چون بعداً هم ادامه پیدا نکرده است. چنین حکمی در رساله‌های عملیه هم نیست. طبعاً لازم است که انسان معنی آیه‌ای تا این اندازه طولانی، با این مقدار تکرار و ذکر جزئیات، را بفهمد.

حضار: فقط دربارۀ غذاخوردن است؟

استاد: معنی آیه این است که بر کور و شل و مریض و بر شما حرجی نیست که از خانۀ خودتان یا خانۀ پدرانتان یا خانۀ مادرانتان یا خانۀ برادرانتان یا خانۀ خواهرانتان یا خانۀ عمه‌هایتان یا خانۀ عموهایتان یا خانۀ خاله‌هایتان یا خانۀ دایی‌هایتان یا خانه و جاهایی که کلیدهایشان دست شماست یا خانۀ دوستانتان بخورید. گناهی بر شما نیست که جمعی بنشینید بخورید یا پراکنده… . به هر حال، انسان لازم است کمی سعی کند تا این آیه را بفهمد. این آیه ‌آیه‌ای است که احتیاج به بحث‌کردن دارد که اصلاً یعنی چه و این حکم چیست. با توجه به اطلاعاتی که داریم، می‌خواهم این‌طور بحث کنم: دو حدس بزنیم که این آیه به چه می‌تواند مربوط باشد.

من تا الان تا حد زیادی دربارۀ جوانب این سوره صحبت کرده‌ام و مجموعه اطلاعاتی هم از خارج سوره ارائه داده‌ام؛ به‌طوری که جنبه‌‌هایی از سوره تا حدودی روشن شده است. از آن تمثیل یا آن دوگانگی‌هایی که دربارۀ زن و مرد وجود دارد (دوگانگی‌های شرقی و غربی) یا چیزهای مختلفی که گفتم، ببینیم چیزی درمی‌آید یا نه. با همین مقدار اطلاعاتی که داریم، از آیۀ شصت‌ویکم چه می‌فهمیم؟ چه مشکلی وجود دارد که آدم‌ها بروند در خانۀ همدیگر غذا بخورند و چرا مقرراتی برای آن وضع می‌شود؟ به اطلاعاتی که قبلاً به شما دادم، رجوع کنیم. به آن دوگانگی‌ها برگردیم. سعی کردم توضیح بدهم که ریشۀ دوگانگی شرقی و غربی (دوگانگی‌ای که در قالب زن و مرد وجود دارد و به نظر می‌رسد یک دوگانگی جهانی است و خیلی جاها در طبیعت هم ظهورش را می‌بینیم) در دوگانگی بین جذب و دفع است؛ یعنی مرد در قطب غربی است و به دفع تمایل دارد و زن در قطب شرقی است و به جذب تمایل دارد. بعد با استفاده از اینکه چرا مثلاً تفکر و عاطفه مقابل یکدیگرند، مسائل فراوانی را سعی کردم توضیح بدهم.

اگر مطالب پیشین را پذیرفته باشید، «خوردن» عملی زنانه است. در مقابل، «دفع‌کردن» عملی مردانه است. آن دو دوره رشد انسان،‌ یعنی دورۀ دهانی و آنال که فروید به آن اشاره می‌کند، جنبۀ زنانه و مردانه پیدا می‌کند. نمی‌دانم فروید به این موضوع اشاره کرده است یا نه؛ ولی این مسئله از نظر آماری فکت بسیار تأیید‌شده‌ای است که انحراف‌های دهانی در زن‌ها بیشتر است و انحراف‌های آنال در مردها (انحراف‌های روانی). به نظر می‌رسد یعنی مشکلات تثبیت دورۀ دهانی در زن‌ها بیشتر مشاهده می‌شود. این یک ارتباط است. خوردن عمل خاصی است که برای زن و مرد متقارن نیست.

پس می‌توانیم بگوییم که شاید اینجا حقیقت زنانه‌ای وجود دارد و به همین دلیل، مردها آن را نمی‌فهمند و از آن خیلی تعجب می‌کنند. این حقیقت شاید این باشد که غذاخوردن در خانۀ فردی دیگر ممکن است تأثیرهایی بر زنان و نه مردان داشته باشد و بنابراین، به مقرراتی نیاز دارد. گاهی آن دسته از واژه‌های قرآن را که فهمشان برای مردها راحت نیست (مثلاً ‌محصنات)، زن‌ها به‌خوبی می‌فهمند. آن‌ها با رجوع به درون خود حالتی پیدا می‌کنند که این واژه‌ها بسیار خوب آن را توصیف می‌کند؛ ولی مردها ممکن است گیج شوند که این واژه‌ها به چه‌چیزی اشاره می‌کند. موضوع این است که خوردن با شهوت جنسی در زن‌ها ارتباط دارد. این موضوع شواهدی هم دارد. لازم نیست توضیح بدهم. بسیار واضح است. خیلی وقت قبل در کتابی خواندم که یک نفر با تعجب می‌گفت عادت زنانه‌ای که بعضی از زن‌ها موقع خوردن جلو دهانشان را می‌گیرند (مثل اینکه خیلی محجوب‌اند)، به این علت است که خوردن با حس‌های شهوانی در ارتباط است. بنابراین، ممکن است حالت گناه‌آلودی داشته باشد. مردها اصلاً چنین احساسی ندارند یا کلاً این عادت خیلی کم در آن‌ها مشاهده می‌شود. به هر حال، مردها ارتباط خوردن با احساسات جنسی را درک نمی‌کنند. همیشه وقتی مردها مطلبی را در قرآن می‌خوانند ولی آن را نمی‌فهمند، من فکر می‌کنم که شاید زن‌ها ‌این مطلب را بهتر از مردها بفهمند. درمجموع، نکتۀ اول را می‌توانیم این‌گونه بفهمیم که به‌علت ارتباطی که غذاخوردن (برای زنان) با مسائل جنسی دارد، شاید خوب نباشد که افراد مختلف سر سفرۀ ما بنشینند.

حضار: چرا؟

استاد: اگر مردی با زنی غریبه غذا بخورد، این در روح مرد هیچ شباهتی به عمل جنسی ندارد؛ ولی برای زن ممکن است چنین حالتی پیش آید. اگر بپذیریم که در زن لذت خوردن به لذت جنسی نزدیک است، غذاخوردن با مردی غریبه زمینه‌ای برای احساسی شهوانی در زن ایجاد می‌کند. دارم حدس می‌زنم. از واقعیت‌هایی که می‌دانیم، دارم استفاده می‌کنم. بنابراین، شاید این آیه هشدار می‌دهد که آدم‌های متنوع را در خانه‌تان جمع نکنید و با آن‌ها غذا نخورید.

[۱:۰۰:۰۰]

بسیار واضح و البته مهم است که غذا به‌گونه‌ای دیگر هم با زن ارتباط دارد که با مرد ندارد: بدن زن بعد از متولدشدن کودک غذا تولید می‌کند. بنابراین، غذادرست‌کردن و غذادادن به دیگران از نظر روانی برای زن بار و جایگاهی دارد که برای مرد ندارد. حس مادرانه‌ای در زن وجود دارد که با تغذیه‌کردن در ارتباط است. پس اگر افرادی غریبه به خانه بیایند، این مشکل هم وجود دارد. این یک حدس اولیه است. واقعاً دارم سعی می‌کنم مسیر و جزئیات فکر خودم را دربارۀ این آیه بگویم تا بعد دراین‌باره قضاوت کنیم. می‌توانستم بی‌مقدمه بگویم به‌نظرم کدام درست است؛ ولی می‌خواهم سعی کنم بگویم که چطور قضاوت می‌کنم کدام ایده‌ام به آنچه در قرآن آمده است، نزدیک‌تر است.

حدس دوم برمی‌گردد به اینکه ما چیزی بسیار واضح را در تاریخ بشر فراموش کرده‌ایم. آن‌هم اهمیت خوردن است. یکی از ویژگی‌های دوران مدرن این است که نه‌تنها خوردن، به‌عنوان عمل اصلی ادامۀ حیات، مطرح نیست؛ بلکه ادامۀ حیات هم دیگر اصلاً موضوعیت ندارد؛ در حالی که دوهزار سال قبل دغدغۀ اصلی مردم ادامۀ حیات بود. بنابراین، دنبال رزق رفتن، به خانه آوردن، لحظۀ نشستن سر سفره، خوردن و… نکتۀ اساسی بود. دو فیلم جالب دراین‌باره هست: یکی فیلمی به اسم نانوک شمال و دیگری فیلمی به اسم مردی از آران. هر دو از یک مستندساز معروف آمریکایی به نام فلاهرتی است.

فلاهرتی یکی از مستندسازهای بسیار معروف تاریخ سینماست. گمان می‌کنم فیلم‌ها مربوط به دهۀ ۱۹۳۰ است. فلاهرتی برای تهیۀ این فیلم‌ها به دو نقطۀ دورافتادۀ دنیا رفت: یکی قطب شمال که اسکیموها زندگی می‌کنند و دیگری جایی به اسم آران که در مقایسه با محل زندگی اسکیموها بسیار پیشرفته‌تر است. این دو فیلم فکت‌های بسیار جالبی از فضای زندگی گذشتۀ بشر دارد. در نانوک شمال مسئله فقط خوردن است؛ یعنی رفتن و شکارکردن و برگشتن و خوردن. گویی چیز دیگری در زندگی این آدم‌ها نمود ندارد. اساس زندگی این است که چیزی گیر بیاورند و بخورند. ما اصلاً چنین احساسی نداریم. شاید دلیل اینکه این آیه را نمی‌فهمیم و برایمان عجیب است، این باشد که اصلاً از یاد برده‌ایم که خوردن از همۀ عمل‌های طبیعی بشر مهم‌تر است و با آن ادامۀ حیات می‌دهیم؛ ‌چون برای تهیۀ غذا و دسترسی به آن مشکلی نداریم. حتی اگر در جایی گیر بیفتیم، با تلفن همراه می‌توانیم تماس بگیریم تا برایمان آذوقه بفرستند. اگر برف ببارد و راه‌ها مسدود شود، با هلی‌کوپتر غذا می‌آورند. به‌طور کلی، به‌غیر از مناطقی در آفریقا یا به‌جز در شرایطی خاص، خوردن مشکلی اساسی برای مردم نیست.

چون به نظر می‌رسد چند قرن است که این اتفاق افتاده، اهمیت سر سفره نشستن و غذاخوردن در فرهنگ بشر کلاً حذف شده است. دورانی را تصور کنیم که خوردن کار راحتی نبود و زحمت زیادی کشیده می‌شد تا غذایی سر سفره بیاید. بنابراین، اگر عادتی وجود داشت که آدم‌ها به خانۀ همدیگر بروند و در آنجا غذا بخورند، مشکلی به وجود می‌آمد: بازبودن درِ خانه و ورود افرادی از بیرون به داخل خانه و دخالت آن‌ها در چیزی که مربوط به این خانه است. به‌عبارت دیگر، تأکید این آیه ممکن است بر این نکته باشد که از بیرون کسی نتواند به داخل فضای محصور بیت برود. دیدیم که در تمام این سوره در این زمینه کار می‌شود که بیت یک واحد مستقل اجتماعی باشد و از بیرون کسی نتواند به داخل آن برود. غذاخوردن در بیت دیگری به‌طور کاملاً شاخصی مثل استفاده‌کردن از امکانات اقتصادی و قدرت اهالی خانه است. بنابراین، کلاً نباید انجام شود؛ مگر اینکه شرایطی وجود داشته باشد؛ مثلاً یا خویشاوندی و دوستی بسیار نزدیکی وجود داشته باشد یا مهمان کور و کر و… باشد و به هر حال، مشکلی داشته باشد که به این کار مجاز شود.

حالا سعی کنیم بین این دو قضاوت کنیم که کدام‌یک به فضای این سوره نزدیک‌تر است. از یک طرف، اولی به‌دلیل اینکه مستقیماً به جنسیت مربوط می‌شود، به نظر می‌رسد که با فضای سوره خوانایی دارد. از طرف دیگر، دومی به‌نحوی با محتوای کلی سوره هماهنگ است. سعی می‌کنم با توجه به محتوای خود آیه و نیز آیات قبل توضیح بدهم که چرا یکی بر دیگری ترجیح دارد. در ادامه، احکام بعد از احکام مجازات اولیه را مرور می‌کنیم و بعد دوباره به‌سراغ این آیه می‌آییم.

سه قطعه حکم وجود دارد که قبل از آن تمثیل آمده است:

۱. حکم‌های مربوط به ممنوعیت‌هایی دربارۀ واردشدن به بیت (نباید وارد خانۀ دیگران شوید، مگر اینکه اجازه بگیرید یا بدانید خانه مسکونی نیست و…)؛

۲. حکم‌های مربوط به حجاب؛

۳. حکم‌های مربوط به اینکه سعی کنید مردم ازدواج کنند، برده‌ها را آزاد کنید و… .

تقریباً یک جلسه سعی کردم مقدمات این را فراهم کنم که چرا قطعۀ سوم با احکام قبل آن متناسب است. بلافاصله بعد از اولین حکم که مربوط به حضور فیزیکی در یک خانه است، تأکید می‌شود که ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ﴾ (نور/ ۲۹). اگر این قسمت نمی‌آمد، ممکن بود این شبهه به وجود آید که بیت چهاردیواری است و دیوارهاست که مهم است؛ در صورتی که این‌طور نیست. معنی بیت این نیست و دیوارها اصلاً اهمیت ندارد. این آیه ایدۀ بسیار خوبی می‌‌دهد که بیت آنجایی است که خانواده‌ای ساکن است. بیت به‌معنای خانه نیست. بیت به‌معنای house نیست. به‌معنای نزدیک به home است؛ یعنی جایی که آدم‌ها در آن آشیانه‌ای دارند. اینجا مشکل این نیست که به ملک فردی دیگر وارد شوید. هیچ مشکلی ندارد که به جاهای عمومی وارد شوید. اجازه‌گرفتن هم لازم نیست. این قسمت اول آیات بود که به نظر می‌رسد با فضای کلی سوره هماهنگ است. فضای کلی سوره این‌گونه است که خانه‌ها واحدهایی است که جامعه حق ندارد به آن‌ها وارد شود، مگر اینکه اجازه بگیرد. این یک تم بسیار اساسی این سوره است که سعی می‌کند استقلال خانواده را در مقابل جامعه حفظ کند.

دومین و سومین مجموعه از احکام این است که زن‌ها و مردها برهنه ظاهر نشوند؛ به‌اضافۀ اینکه زن‌ها پوشش خاصی هم داشته باشند؛ ولی مجازند که این پوشش را در مقابل بعضی تا حدی نداشته باشند. بنابراین، این احکام سه قسمت است (منع برهنگی، ضرورت حجاب، مجازبودن کمترکردن پوشش در مقابل بعضی). فضای این مجموعه احکام این‌گونه است که مسائل جنسی را از منظر عموم، از داخل جامعه، جمع می‌کند و به داخل خانه‌ها می‌برد. این کار را در دو مرحله انجام می‌دهد: یک مرحله بین قوم‌وخویش‌های نزدیک که جزو خانواده محسوب می‌شوند و تا حدی پوشش برای زن لازم است؛‌ مرحلۀ دیگر بین سایر افراد. فقط در مقابل شوهر هم وارد مرحله‌ای جدید می‌شود. بنابراین، همین طور که از جامعۀ عمومی به‌تدریج به‌سمت رابطۀ خصوصی زن و مرد می‌آییم، طی دو مرحله مدام این پوشش از این‌طرف به آن‌طرف کم می‌شود. در جامعه باید پوشش بیشتری داشت و در خانواده کمی کمتر. در رابطۀ بین زن و شوهر هم که کلاً همۀ این احکام برداشته می‌شود. در آن اتاق مخصوصی که همه برای ورود باید اجازه بگیرند، مرحله‌ای جدید شروع می‌شود.

[۱:۱۰:۰۰]

احکام به‌نحوی اشاره می‌کند که این بروز جنسیت یک حالت لایه‌لایه‌بودن دارد. من مخصوصاً تأکید می‌کنم که در این حکم‌ها لایه‌ای میانی وجود دارد. اینکه لازم نیست حجاب در مقابل تعدادی از اقوام که نکاح با آن‌ها ممنوع است، مثل حجابی باشد که فرد در جامعه دارد. تمثیل اساسی و مرکزی این سوره که وجود شعله‌ای، در شیشه، در مصباح، در مشکات است، این احساس را منتقل می‌کند که باید جنسیت را در لایه‌هایی بگذاریم تا از آن به‌درستی استفاده شود. زن به‌عنوان جنسی از انسان مطرح می‌شود که حامل بیت است. تأکید می‌شود که رحم بیت کودک است. کلاً ارتباط زن با بیت خاص است. مرد با بیت چنین ارتباطی ندارد. بیت خانواده، با مرکزیت زن، است که دارد تشکیل می‌شود. زن است که حامل بیت است. دور او حصنی وجود دارد. نکاح یعنی واردشدن به این حصن. بیت، به‌معنای معنوی، در اطراف زن تشکیل می‌شود، نه در اطراف مرد. مرد است که متقاضی تشکیل خانواده است.

نکتۀ بسیار مهم این است که اگر مفهوم حصن را فهمیده باشیم، می‌بینیم که حجاب ظهوری از این حصن است. زن توسط لباس برای خود حصنی قرار می‌دهد. به همین دلیل است که در مقابل کسانی که قرار نیست با آن‌ها نکاح انجام شود، حجاب شل‌تر است؛ چون آن حصن پایۀ انجام‌دادن نکاح است. نکاح مقرراتی است که یک نفر مجاز می‌شود به آن حصن وارد شود.

کل این آیات دربارۀ جمع‌‌شدن و خصوصی‌شدن مسائل جنسی و آماده‌شدن جامعه برای این است که نکاح در آن صورت بگیرد. آیه‌های بعدی، ‌آن آیه‌هایی که دربارۀ برده‌ها و مسئلۀ فقر و… است یا راجع به اجبارنکردن کنیزان به انجام‌دادن عمل خلاف میلشان، بازهم به‌نوعی به مقدمۀ تشکیل خانواده مربوط می‌شود. فضای آن آیه‌ها این است که ما موانعی را که قدرت اجتماعیِ بیرون خانه ممکن است در مسیر تشکیل بیت مستقل ایجاد کند، رفع می‌کنیم.

بیت باید استقلال مالی داشته باشد. اگر مرد که قرار است نماد قدرت باشد، در خانواده‌ای که تشکیل می‌‌شود، استقلال مالی نداشته باشد (مثلاً برده باشد یا برای کسی دیگر کار کند و در واقع، قدرتش در اختیار فردی دیگر باشد)، در آن بیتی که تشکیل می‌‌دهد، خللی وارد می‌شود. علاوه بر این، اگر زن قبلاً به‌دلیل دخالت همان قدرت و قراردادهای اجتماعی‌ای که وجود دارد، حصن خود را به‌اجبار شکسته باشد (حصن به‌معنای واقعی از نظر معنوی)، نکاح معنی پیدا نمی‌کند. به همین دلیل است که می‌گوید با زن زناکار ازدواج نکنید. جامعه هم می‌تواند مانع استقلال مالی مرد و به‌تبع او خانواده شود و هم می‌تواند حصن زن را از بین ببرد و بنابراین، ورود به آن حصن را دچار اشکال کند و مانع تشکیل خانواده، به‌معنای واقعی کلمه، شود. واضح است که آیات قطعۀ سوم مجموعه احکامی است که به‌طور کلی به این فضای موجود اشاره می‌کند و دربارۀ اختلال‌هایی است که جامعه،‌ به‌دلیل تمرکز قدرت یا قراردادهای اجتماعی، می‌تواند در راه تشکیل بیت به وجود آورد.

وقتی که این تمثیل‌ها تمام می‌شود و آن قطعه‌ای می‌آید که مربوط به اعراض بعضی از مؤمنان، حتی یاران پیغمبر(ص)، از احکام است، سه قطعه حکم دیگر هست:

اولی این است که اتاق مخصوصی داشته باشید که هرکسی نتواند وارد آن شود. باید اذن بگیرند، حتی در خانۀ خودشان. این در ادامۀ آن قطعۀ اول است، آنجا که افراد نباید وارد خانه شوند. اولین حکم دربارۀ این است که به مؤمنان می‌گوید: نباید وارد خانه شوید. مثل اینکه از خارج ایستاده‌ایم و داریم حکم را بررسی می‌کنیم. بعد دربارۀ مؤمنان است که خودتان باید اتاقی داشته باشید و اجازه ندهید دیگران بیایند؛ یعنی وظیفۀ شماست که هم بی‌اجازه به اتاق دیگران نروید و هم اجازه ندهید کسی بی‌اجازه به اتاقتان وارد شود. بنابراین، بسیار بدیهی است که این قطعه در ادامه و در تکمیل آن قطعه است و طور دیگری به موضوع نگاه می‌کند.

دومی آن قطعه‌ای است که می‌گوید زن‌ها اگر امیدی به نکاح ندارند، لازم نیست حجاب را رعایت کنند. این قطعه به‌وضوح ادامۀ حکم قطعۀ دوم است، آنجا که دربارۀ حجاب بحث می‌کند. آنجا به‌طور تلویحی بر چه‌چیزی تأکید می‌کند؟ حکم حجاب می‌دهد. همان جا هم می‌توانیم بفهمیم که حجاب به نکاح ربط دارد؛ چون در آن مرحلۀ وسط همان آدم‌هایی وجود دارند که نمی‌شود با آن‌ها ازدواج کرد (محارم). از حجاب در مقابل محارم می‌گوید؛ یعنی اگر نکاحی وجود ندارد، می‌شود از نظر حجاب تا حدی ارفاق کرد. اینجا هم همین را می‌گوید. می‌گوید اگر از نظر سن و شرایطتان به جایی رسیده‌اید که نکاح اصلاً دیگر برایتان ممکن نیست یا امیدی به آن ندارید، می‌توانید حجاب را بردارید؛ چون در این صورت گویی همۀ مردم محرمتان شده‌اند؛ به این معنا که دیگر حسی ندارید که جلو کسانی که ظاهر می‌شوید، بخواهند با شما نکاح انجام دهند.

اینجا مسئلۀ استقلال ادامۀ بحث دربارۀ استقلال مالی و دربارۀ آن نکتۀ مهمی است که آنجا می‌گوید. اینکه مال اصلاً به چه دردی می‌خورد؟ آن جامعه چرا به وجود آمده بود؟ مردم به خرید می‌‌رفتند و رزق خودشان را تأمین می‌کردند. بنابراین، اقتصاد عمدتاً از اینجا به وجود آمد که انسان به خوراک نیاز داشت. شکارکردن، زراعت‌کردن، به‌وجودآمدن مالکیت و داشتن ابزار تولید همگی فعالیت‌هایی معیشتی است.

می‌خواهم بگویم که این نشانۀ بسیار واضحی است که این توضیحات دوم به فضای سوره نزدیک‌تر است؛ یعنی جلوگیری از اینکه افراد در بیت‌های دیگران غذا بخورند، مثل گذاشتن رسمی در جهت استقلال مالی خانه‌هاست؛ با توجه به اینکه خوردن مهم‌ترین عملی است که افراد از طریق فعالیت‌های بیرون خانواده در جامعه می‌خواهند به آن برسند. ممکن است ما الان چندان این حس را نداشته باشیم؛ ولی این موضوعی بسیار بدیهی است. اینکه می‌گوید بر اعمی و اعرج و مریض حرجی نیست، این استدلال را تأیید می‌کند؛ چون افراد معلول نمی‌توانند خوب کار کنند و بنابراین، ایرادی ندارد که از خانۀ دیگران غذا بخورند. خطری که تهدید می‌کند، این است که فردی، مثلاً ژاندارمی که سالم است، درِ خانۀ فردی دیگر را باز کند و به داخل برود؛ در حالی که آن‌ها راضی نیستند او در آنجا غذا بخورد. این کار خلاف میل آن خانواده است و استقلال آن را از بین می‌برد. اگر چنین منعی وجود نداشته باشد، افرادی به وجود می‌آیند که مثل انگل زندگی می‌کنند و حصن خانه‌ها را می‌شکنند و می‌روند از امکانات اقتصادی دیگران استفاده می‌کنند.

[۱:۲۰:۰۰]

پس این توضیحات چندان با آن مسئلۀ اول ارتباط برقرار نمی‌کند؛ یعنی خود این آیه، بدون ارجاع به قبل هم، ربطی ندارد به اینکه خوردن به جنسیت زنانه مربوط است. می‌‌شود این سؤال را مطرح کرد که چرا فردی که نقص عضو دارد، مستثنا شده است. تکرار زیاد بیوت در این آیه هم به‌نوعی نشان می‌دهد که اوج تأکید روی مسئلۀ استقلال خانواده است. مثل پایان سوره است. اوج هر داستانی هیچ‌وقت در لحظۀ آخر نیست. کمی مانده به لحظۀ آخر، داستان به اوج خود می‌رسد؛ مثلاً در یک فیلم جنایی، معما چند دقیقه مانده به آخر فیلم حل می‌شود. تماشاگران تا پایان فیلم چند دقیقه فرصت دارند که به آرامش برسند و با شیبی ملایم از داستان بیرون بیایند و بعد سالن سینما را ترک کنند. می‌گویند در هر داستانی که قرار است مردم را جذب کند، یک کانفرانتیشن وجود دارد. حتماً باید کمی مانده به آخر باشد، نه خیلی زود و نه خیلی دیر. خیلی دیر به این علت اشکال دارد که مهم‌ترین اتفاق فیلم در لحظۀ آخر آن روی می‌دهد و بیننده هنوز در حالت هیجان است که فیلم تمام می‌شود؛‌ مثلاً در فیلمی وسترن همان لحظۀ آخر دو نفر مقابل هم قرار می‌گیرند و یکی دیگری را می‌کشد و بلافاصله فیلم تمام می‌شود. می‌خواهم بگویم اینجا به‌نوعی نقطۀ اوج سورۀ نور است از نظر تأکید بر محتوایی که همۀ این سوره دارد و این تأکید تا حد بسیار زیادی روی واژۀ بیوت است. با مسامحه این حرف را می‌زنم: مثل این است که تا اینجا اگر نفهمیده‌اید، دیگر دارم با پتک می‌کوبم و می‌گویم: «غذا هم نمی‌توانی بروی در خانۀ مردم بخوری، غیر از بیوت آبائکم و… . حالا فهمیدی؟»

تکرار کلمۀ بیوت مثل این است که از نظر تصویری داریم خانه‌ها را جداجدا می‌بینیم. دیگر خانۀ مادرت با خانۀ خاله‌ات فرق می‌کند. شاید از نظر تاریخی از یک زمانی به قبل اصلاً این بیت معنی نداشت. در دوران غارنشینی که نمی‌شد از بیت حرف زد یا اگر اسناد تاریخی درست باشد، زمانی ایل و تبار همه با هم زندگی می‌کردند. پدر و پدربزرگ و مادر و مادربزرگ و همۀ خانواده‌ها در یک چادر بزرگ زندگی می‌کردند. اینجا کمتر امکان داشت که بیت به آن معنایی که در این سوره است، شکل بگیرد. مقداری که پیشرفت به وجود آمد، امکان استقلال آدم‌ها از یکدیگر فراهم شد. در آیۀ شصت‌ویکم سورۀ نور نیز اگر محتوای آیه را کنار بگذاریم و این واژه‌ها را نگاه کنیم: ﴿بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ…﴾ (خانه‌های پدرانتان یا خانه‌های مادرانتان یا خانه‌های برادرانتان یا خانه‌های خواهرانتان یا…) (نور/ ۶۱)، می‌بینیم که به نظر می‌رسد دارد مردم را به‌نوعی تشویق می‌کند به اینکه بیت خانواده‌ها هم، حتی اگر افراد خیلی به هم نزدیک‌اند، از یکدیگر جدا باشد و بیت‌ها استقلال داشته باشد.

واضح است با این‌همه تأکیدی که در واژۀ بیت هست و با این موضوع اعمی و اعرج، این آیه تأکید بسیار بسیار زیادی بر استقلال بیت دارد و اوج تأکید بر این موضوع است؛ به‌قدری که همین الان هم، در جامعه‌های مدرن که مردم امکان استقلال‌ خیلی خوبی پیدا کرد‌ه‌اند، به جایی نرسیده‌ایم که بیت معنایی تا این حد مستقل از جامعه داشته باشد؛ واحدی که هیچ‌کس نمی‌تواند بی‌اجازه به آن داخل یا از آن خارج شود و نمی‌تواند برود آنجا غذا بخورد. بیت در این سوره مثل قلعه است. دیوار بلندی دارد. هرکس می‌خواهد وارد شود، باید برگۀ عبور بگیرد. همچنین آیه، جدای از اینکه چه حکمی را بیان می‌کند، از نظر تأکید بر استقلال مالی حس بسیار خاصی دارد. این دقیقاً ادامۀ قطعۀ سوم است؛ آنجا که اختلال‌هایی را می‌گوید که مشکلات اقتصادی‌اجتماعی می‌تواند برای نکاح و به‌وجودآمدن بیت ایجاد کند. در قطعۀ سوم مثل این است که در جامعه هستیم و از بیرون به بیت نگاه می‌کنیم و داریم به آن وارد می‌شویم یا نمی‌شویم؛ ولی در این قطعۀ اخیر بیتی تشکیل شده است و حالا دربارۀ احکام داخل بیت صحبت می‌شود. کلاً آن سه حکم اول که متناظر این سه حکم است، به‌نحوی خارجی‌تر است. این احکام اخیر داخلی‌تر است و گویی بیشتر دربارۀ قواعد داخل خانه‌هاست.

به‌طور کلی، حدس و توجیه اول (چرایی تأکید بر مسئلۀ خوردن) بی‌معنی نیست. به همین دلیل هم آن را مطرح کردم؛ ولی معنی دوم است که با فضای این سوره کاملاً مطابقت دارد.

۱-۴ نکته‌ای بسیار مهم درباره مسئلۀ محارم

باید درک کنیم که چرا در دو مرحله برای مسائل جنسی محدودیت ایجاد می‌شود: محدودیت در فضای جامعه و نیز محدودیت کمتر در میان قوم‌وخویش‌های نزدیک. در رابطۀ زن و شوهر هم که هیچ محدودیتی نیست. در واقع، لایه‌‌ای که مربوط به قوم‌وخویش‌های نزدیک و در اصطلاح محارم می‌شود، لایۀ میانی دو لایۀ دیگر است. توجیه بسیار پیش‌پاافتاده این است که حجاب را جلو محارم کمتر کرده‌اند تا زن‌ها راحت‌تر باشند؛ چون این‌ها افرادی هستند که زیاد با همدیگر ارتباط دارند. ولی سؤال اصلی این است: اصلاً این موضوع محارم چیست؟ چرا عده‌ای مجاز نیستند با عده‌ای دیگر ازدواج کنند؟‌ این قاعده‌ای کلی است. هم شواهد تاریخی نشان می‌دهد و هم تقریباً همۀ روان‌کاوها، به‌خصوص لکان، تأکید دارند که این اصلاً ‌ریشۀ قانون است. فکت‌های تاریخی نشان می‌دهد که در بین همۀ اقوام کشف‌شده مفهوم محارم وجود دارد. ممکن است اختلاف‌هایی باشد؛ ولی این‌طور نیست که هرکسی بتواند با هرکسی ازدواج کند. این ممنوعیت ازدواج با محارم قانون کلی تاریخ بشر است. فروید دراین‌باره کتابی نوشته است و سعی می‌کند توجیه کند که چه‌چیزی در روان انسان هست که باعث می‌شود مفهوم محارم به وجود بیاید.

چه فایده‌ای دارد که محارم داشته باشیم و چرا طبعاً حجاب هم در مقابل محارم که نکاح با آن‌ها ممنوع است، کمی شل‌تر می‌شود؟ فقط به فایدۀ بسیار ساده‌ای اشاره کنم، ‌نه اینکه بگویم منشأ تاریخی آن چیست یا از نظر روانی چه حسی هست که باعث می‌شود محارم داشته باشیم.

وقتی که انسان در محیطی به دنیا می‌آید، بزرگ می‌شود و زندگی می‌کند، در ابتدای زندگی‌اش، هنگامی که دارد بالغ می‌شود، افرادی که اطراف او هستند، به‌طور معمول از نظر ازدواج تحریم‌شده‌اند. بنابراین، رابطه‌هایی بین زن‌ها و مردها شکل می‌گیرد که مطلقاً فاقد بار جنسی است؛ مثلاً رابطۀ فرزندان با پدر و مادر و برادر و خواهر. به نظر می‌رسد چون فضا این‌گونه است که با بسیاری از افرادی که ارتباط داریم، منع رابطۀ جنسی وجود دارد، ذهن ما هم اصلاً طرف این موضوع نمی‌رود. این مسئله ریشۀ روانی بسیار عمیقی می‌تواند داشته باشد، اگر محارم درست شناسایی و تعیین شده باشند. ولی تأکید می‌کنم که بسیار مهم است که روابط انسانی خارج از جنسیت وجود داشته باشد؛ یعنی رابطه‌هایی انسانی که جنسیت آدم‌ها در آن مهم نباشد و افراد فقط به‌عنوان انسان مطرح باشند.

[۱:۳۰:۰۰]

یک زن در رابطه‌اش با هر مردی به‌عنوان زن مطرح است؛ ولی یک دختر در مقابل پدرش اصلاً انگار زن نیست. جنسیتش مطرح نیست. یک رابطۀ خالص انسانی است. از نظر احساسی بسیار مهم است که محدودۀ کوچکی در اطراف هر فرد باشد که در آن جنسیت او مهم نباشد و فقط و فقط به‌عنوان انسان مطرح باشد تا در جنسیت غرق نشود؛ یعنی اگر در محیط زندگی بسیار نزدیک فرد هم جنسیت وجود داشته باشد، همیشه انگار به‌عنوان زن یا مرد با انسان‌های دیگر طرف می‌شود. ‌حسی از اختلال روانی در این مسئله هست. واقعیت این است که ذات آدم‌ها یک چیز است. جنسیت ویژگی ثانوی انسان است. دست‌کم دیدگاه دینی به نظر می‌رسد این است که روح زن و مرد مشابه است. هر دو انسان‌اند که بعداً جنسیت بر آن‌ها عارض شده است.

همان طور که گفتم، فقط به یک نکته و یک فایدۀ تحریم ازدواج با محارم دارم اشاره می‌کنم. به نظر می‌رسد موضوع محارم و منع ازدواج با آن‌ها ریشه‌های روانی بسیار عمیق‌تری دارد؛ یعنی موضوعِ بسیار متداول بحث روان‌کاوهاست که چرا این قانون این‌قدر عمومیت دارد و ‌چرا همه‌جا هست.

حضار: کلاً به نظر می‌رسد هدف از ازدواج این است که دو نفر در نهایت به وحدت برسند؛ یعنی هرکس کل انرژی‌اش را روی یک نفر به‌طور خاص متمرکز کند تا رابطه‌ای دونفره شکل بگیرد که می‌تواند آن‌ها را بسیار به هم نزدیک کند و به وحدانیت برساند. حسم این است که ممکن است لزومی نداشته باشد که چیزی میانی وجود داشته باشد. تصور من این است که کلاً قرار است قطع شود. این‌طور بهتر است؛ مثلاً اگر بروند در یک غار با همدیگر زندگی کنند، شاید خیلی نزدیک‌تر شوند… .

استاد: اینجا حرف از این نیست که به ما حکم شده است که با افراد دیگر ارتباط داشته باشیم. طوری موضوع را مطرح می‌کنید که گویی احکامی وجود دارد که دو نفر حق ندارند بروند خیلی دور از دیگران زندگی کنند. اینجا واقعاً موضوع این نیست. موضوع این است که فضایی اطراف آدم‌ها وجود دارد، فضایی خانوادگی. اینجا نکتۀ اساسی این است که جامعه، در احکام دینی ما، کمی کم‌هویت است. الان چقدر می‌توانیم توجیه کنیم که آدم‌هایی که در یک شهر دور هم جمع شده‌اند، واحدی معنی‌دارند و رابطه‌ای طبیعی با همدیگر دارند؟ تصادفاً عده‌ای جمع شده‌اند و مثلاً ‌شهری مثل تهران را ساخته‌اند؛ ولی خانواده و رابطۀ بین مادر، پدر، فرزندان، عمو، خاله و… این‌طور نیست. اولوالارحام، افرادی که در یک رحم به همدیگر می‌رسند، با هم رابطه‌ای واقعی دارند و نه تصادفی؛ یعنی این رابطۀ هم‌خونی، در جمع مشترکی به همدیگر رسیدن، چیزی جدای از جامعه است. واقعی‌تر از رابطۀ اجتماعی است. همان طور که بیت واحدی کاملاً مستقل است، این تعداد بیوت که همین جا پشت‌سرهم اسم برده می‌شود، رابطه‌ای با همدیگر دارند، جدای از رابطه‌ای که با بقیۀ بیوت دارند؛ یعنی یک لایۀ میانی اجتماعی وجود دارد، روابط خویشاوندی. تمام قرآن می‌بینیم که به رابطۀ خویشاوندی اهمیت داده است. اینکه افراد در یک سلسله‌مراتب واقعی با هم ارتباط دارند. بنابراین، بسیار طبیعی است که احکام مربوط به حجاب یا نکاح سطوحی این‌چنینی داشته باشد. خویشاوندی در آن تأثیر می‌گذارد.

[۱] فرهنگ عرفانی شیعه و سنی ندارد.

جلسه ۲۱ – سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو