بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای واژگان قرآن، جلسه‌ی ۱۱، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، سال ۱۳۹۰

فکر می‌کنم بد نباشد که کم کم بحث واژگان را ببندیم و بعد هر مدتی یک بار در مورد یک واژه صحبت کنیم. واژه خاصی نیست که مد نظر من باشد که حتماً در این جلسات بحث شود، می‌خواستم چند واژه خوب انتهای بحث بگویم بعد همین کار را به یک شکلی ادامه بدهیم. شاید این جلسه آخر باشد یا حداکثر یک جلسه دیگر باشد. می‌خواهم یک بحثی را ابتدای جلسه بگویم ممکن است یک مقدار طول بکشد فکر می‌کنم بحث مفیدی است، یک مقدار خارج از موضوع واژگان قرآن است ولی فکر می‌کنم دانستن آن بد نیست، قبلاً هم به یک دلایلی جست و گریخته به این موضوع اشاره‌هایی کردم.

۱- شأن زبان و واژگان

موضوع کلاً در مورد شأن زبان و واژگان است یعنی دیدگاه‌های جدیدی که در مورد زبان وجود دارد اینکه زبان یک چیز قراردادی است و اینکه زبان تفکر را شکل می‌دهد بارها فکر می‌کنم در مقدمات وقتی در مورد ایزوتسو بحث می‌کردم یک یا دو جلسه از این صحبت‌ها کردم و بعداً به یک مناسب‌هایی فکر می‌کنم در بحث‌های مربوط به آفرینش هم این حرف‌ها را زدم. الآن که در مورد خود واژگان بحث می‌کنیم بی‌مناسبت نیست که یک مقدار منسجم‌تر و مفصل‌تر یک بخشی از این حرف‌ها را مطرح کنیم.

یک ادعایی در فلسفه زبان وجود دارد در مورد خود زبان و شأن زبان و در مورد اینکه فلسفه جدید یک پیشرفت بزرگی که انجام داده این است که عمیقاً درک کردن که زبان چقدر مهم است و اهمیت آن در چیست. فکر می‌کنم کلاً شاید این موضوع از نظر تاریخی یک مقدار بر می‌گردد به گسترش زبان‌شناسی، آشنایی زبان‌شناس‌های اروپایی با بعضی از زبان‌های عجیب سرخ پوستی یا زبان‌هایی که در استرالیا مردم با آن تکلم می‌کردند که زبان‌های دور از زبان‌های هند و اروپایی بودند. یک مقدار این تصور تقویت شد که زبان‌ها چقدر می‌توانند متفاوت باشند و بعد این تصور پیش آمد که اگر زبان‌ها خیلی متفاوت باشند آدم‌هایی که به آن زبان‌ها فکر می‌کنند چقدر ممکن است متفاوت به دنیا نگاه کنند. من مثال‌هایی از خود ایزوتسو آوردم که به نظر من یک مثال جالب آن این است که می‌گویند یک زبان سرخ پوستی وجود دارد که در آن برخلاف تقریباً همه زبان‌ها که اشیاء را براساس کاربرد می‌شناسند در درجه اول اشیاء را براساس شکل می‌شناسند. مثلاً فرض کنید الآن تصور من این است پشت میزی نشستم که یک میز مستطیل شکل است در آن زبان سرخ پوستی این مستطیلی است که میز است. اولویت با شکل اشیاء است حداقل وقتی حرف می‌زنند به نظر اینگونه می‌رسد.

من می‌دانم که یک موقعی زبان‌شناس‌ها قطعاً می‌گفتند که یک زبانی وجود دارد و مردم اینگونه به دنیا نگاه می‌کنند براساس شکل و الان براساس همه تحقیقات قدیمی که در زبان‌ها اطراف و اکناف دنیا انجام شده بود شک و شبهه‌هایی ایجاد شده است. فعلاً برای من مهم نیست که چنین زبانی وجود دارد یا خیر فرض کنید چنین زبانی وجود داشته باشد، فکر می‌کنم وقتی آدم‌ها به چنین زبانی تکلم می‌کنند یک مقدار نگاه آنها به اطراف با نگاه ما فرق می‌کند. می‌خواهم بگویم حتی چنین چیز ساده‌ای معنی دار است که ما اشیاء را در درجه اول با کاربرد آنها می‌شناسیم و با نیازی که از ما برطرف می‌کنند بعد به شکل آنها اهمیت می‌دهیم، بنابراین رده‌بندی اشیاء به صورت میز و صندلی است در حالی که می‌شود فکر کرد یک جور دیگری هم می‌توانیم به دنیا نگاه کنیم. به جای اینکه اول به شی نگاه می‌کنیم مثلاً توجه ما به آن شی حالت تملک داشته باشد و بخواهیم از آن یک کاری بگیریم اشیاء را براساس کاربردی که برای ما دارند به آنها نگاه کنیم مثلاً اول اشیاء را براساس شکل نگاه کنیم. به نظر می‌آید چنین بحث‌هایی از داخل زبان شناسی بیرون آمد، من قبلاً در یک جلساتی به نظرات ساپیر، فورف اشاره کردم که خیلی غلیظ به این معتقد بودند که واژگان و حتی گرامر روش‌هایی هستند برای افراض کردن پدیده‌هایی که مشاهده می‌کنیم و بیان کردن رابطه بین اینها وقتی شما در یک زبان زندگی می‌کنید و واژگان و گرامر خاصی دارید نتیجه آن این است که به دنیا یک نگاه خاصی پیدا می‌کنید ممکن است با یک آدمی که در زبان دیگری زندگی می‌کند تفاوت داشته باشید.

یک مثال خیلی واضح در مورد واژگان که در مقدمه کتاب ایزوتسو آمده است تعداد واژه‌هایی است که در یک مورد وزن می‌شود در زبان‌های مختلف خیلی خیلی متفاوت است. فکر می‌کنم در مقدمه این کتاب نوشته که اسکیموها ۳۰ واژه برای برف دارند الآن شما به یک اسکیمو بگویید برف می‌بارد کاملاً مبهم است چگونه برفی است از نوع اول تا نوع ۳۰ باید مشخص کنید. ما در زبان خودمان به نظر ما بدیهی می‌رسد که بین برف و باران دو واژه داشته باشیم برف با باران فرق دارد ولی واقعاً هم متوجه این هستیم که برف‌های مختلفی می‌آید، گاهی برف مخلوط با باران است، گاهی برف خشک است این از آن نوع برف‌هایی است که زود روی زمین می‌نشیند، برف‌های نزدیک تگرگ است. ما ۳ واژه برف و باران و تگرگ داریم بقیه چیزها را اگر خیلی مهم باشد و یک لحظه‌ای بخواهیم به آن اشاره کنیم یک مقدار صفات می‌آوریم و یک کاری می‌کنیم که معلوم شود در مورد چی صحبت می‌کنیم. ولی اگر شما اسکیمو باشید و در قطب شمال زندگی کنید و هر روز برف داشته باشید و اینکه چه جور برفی می‌آید به شدت به زندگی شما ربط داشته باشد، مثلاً بدانید در برف نوع ۱۲ خرس‌های قطبی از لانه خود بیرون نمی‌آیند ولی در برف‌های نوع ۱۱ و ۱۰ بیرون می‌آیند بنابراین وقتی بیرون نمی‌آیند خوب است و شما می‌توانید با امنیت به شکار بروید در حالی که ممکن است برف ۱۲ از آن نوع برف‌هایی باشد که شکار شما هم بیرون نمی‌آید بنابراین خیلی مهم است که یک اسمی داشته باشد که امروز از نوع برف‌ها می‌آید بنابراین بی‌خیال شکار شویم. برفی که خرس قطبی و دشمن‌های ما بیرون نمی‌آیند ولی صیدها بیرون می‌آیند آنها برف‌های خوبی هستند. اگر جایی زندگی می‌کنیم که معیشت ما به انواع بارش‌هایی که می‌آید خیلی مربوط باشد طبیعی است که انتظار ما این باشد زبانی ابداع کنیم که در مورد انواع بارش برف دقیق باشد برای اینکه ما متوجه این باشیم که در چه شرایطی قرار داریم که برای ادامه زندگی ما مهم است.

این قطعاً یک منبعی برای توجه به زبان بود، آشنایی با زبان‌های متفاوت با تمام زبان‌های آسیایی و اروپایی از هندوستان تا زبان‌های اروپایی اصولاً در یک رده زبان قرار می‌گیرند. زبان‌شناس‌ها تا وقتی که این زبان‌ها را بررسی می‌کردند یونانی، لاتین، حتی سانسکریت، زبان‌های پهلوی و فارسی همه زبان‌هایی بودند که خیلی شبیه هم هستند. حتی از نظر واژگان ریشه‌های مشترک خیلی زیادی دارند از نظر گرامر خیلی بهم شباهت دارند ولو اینکه وقتی آدم مطالعه می‌کند و تفاوت‌های زیادی می‌بیند ولی اینها هم خانواده هستند شباهت‌های خیلی خیلی زیادی دارندکه ما متوجه آن نیستیم. مطالعه زبان‌های دور افتاده این مسئله را عمده کرد که خیلی زبان‌ها می‌توانند باهم متفاوت باشند و طبعاً زبان‌های متفاوت می‌توانند نگاه‌های مختلف به دنیا را به همراه داشته باشند.

فکر می‌کنم این از نظر تاریخی یک منبع پدیده‌ای است که توجه به زبان در قرن ۲۰ از لحاظ فلسفی خیلی خیلی غلیظ‌تر نسبت به دوران گذشته شد. نکته دیگر از خود فلسفه آمد مثلاً با کارهایی که فرگر شروع کرد بعد در کمبریج آدم‌هایی مانند راسل انجام می‌دادند مخصوصاً فکر می‌کنم اوج آن آدمی به اسم ویتکنشتاین است که دو فلسفه متفاوت در دوران زندگی خود تولید کرد مخصوصاً در فلسفه دوم او به شدت مسئله اختیاری بودن زبان و قراردادی بودن آن و اهمیت آن در تفکر مهم بود. داخل خود فلسفه فکر می‌کنم جدای از مسئله زبان‌شناسی از طریق علاقه‌ای که فیلسوف‌ها پیدا کردن به زبان‌های دقیق مانند زبان ریاضی این مسئله به وجود آمد که در مورد زبان روزمره مطالعه کنند و تحولات این شکلی به وجود آمد. ما یک اصطلاحی در فلسفه داریم که به آن لینگوسترن می‌گویند چرخ زبانی، به این اشاره می‌کنند که انگار یک نقطه عطفی در تاریخ تفکر بشر پیش آمد که بشر متوجه اهمیت زبان در تفکر شد. ما وقتی فکر می‌کنیم در یک زبانی فکر می‌کنیم بنابراین افکار ما مستقل از زبان نیست و جهان‌بینی ما وابسته به زبان است.

خیلی از این حرف‌ها مد است و فکر می‌کنم خیلی این احساس وجود دارد که یکی از پایه‌های تفکر پست مدرن همین است که به زبان اهمیت زیاد می‌دهند. چون زبان قراردادی است بنابراین حقیقت هم تا حدودی قراردادی می‌شود و یک جوری بی‌معنی است که بخواهیم از تفاهم بین همه آدم‌ها صحبت کنیم در حالیکه به شدت نگاه ما به دنیا براساس یک سری قراردادها شکل می‌گیرد. مثال‌های خیلی معروف مربوط به طیف رنگی است که چقدر ما اختیارات داریم در مورد اینکه این طیف رنگی را به چند قسمت کنیم از کجا تا کجای این طیف رنگی را نامگذاری کنیم. زبان‌های مختلف را که نگاه می‌کنید می‌بینید تفاوت‌های اساسی وجود دارد در نامگذاری رنگ‌ها، این شکلی نیست آدمی که در آن طرف دنیا زندگی می‌کند همین رنگ‌هایی که ما اسم گذاری کردیم و می‌شناسیم را به همین شکل نامگذاری کرده باشد. مثال معروف آن این است که در زبان روسی رنگ آبی وجود ندارد از حافظه درزامدت خود استفاده می‌کنم فکر می‌کنم یک مثال معروف رنگ آبی در زبان روسی است. اکثر زبان‌ها واژه‌ای دارند که معنی آن رنگ آبی است ولو ممکن است طیفی که به آن آبی می‌گویند یک تفاوت‌هایی باهم داشته باشد، ولی اصلاً در زبان روسی آبی نداریم. ممکن است یک بخش‌هایی از آبی را جزو سبز حساب کنند یک بخش‌هایی را اسم دیگری بگذارند. به هر حال واضح است لزومی ندارد که ما رنگ‌ها را آدم‌های مختلف در سراسر دنیا بخش‌بندی این طیف به طور یکسانی انجام شده باشد قطعاً می‌تواند متفاوت باشد.

نکته این است وقتی یک منشور طیف رنگی را تجزیه می‌کند وقتی نگاه می‌کنید خیلی راحت ممکن است توافق کنید که ۷ رنگ می‌بینید ولی قبول کنید وقتی یک روس نگاه می‌کند ممکن است این توافقی که شما در ۷ رنگ انجام می‌دهید نداشته باشد، شاید ۶ رنگ ببیند. اگر تعداد واژگان برای رنگ کم باشد ممکن است شما برای نارنجی یک اسمی دارید فرض کنید نداشته باشید بنابراین نارنجی و زرد یا نارنجی و قرمز را فکر کنید تا نصف نارنجی را جزو قرمز حساب کنید و نصف آن را جزو زرد حساب کنید و به نظر شما برسد که طیف رنگی که می‌بینید ۶ رنگ بیشتر نیست. ممکن است آدم حساس‌تری نسبت به رنگ باشید یا در زبانی زندگی کنید که واژگان متفاوتی دارد و تعداد حساسیت نسبت به رنگ از نظر وضع واژگان بالا است و طیف رنگی را بیشتر از ۷ رنگ ببینید.

[۰۰:۱۵]

این مثال خوبی است برای اینکه نشان می‌دهد وقتی ما به یک واژگانی دسترسی داریم همان را هم می‌بینیم، طیف رنگی یک چیز پیوسته است ولی ما آن را گسسته می‌بینیم به دلیل اینکه بر اساس واژگانی که داریم رنگ‌ها را به یک شکل خاصی از هم تفکیک می‌کنیم. از یک جایی تا یک جایی به ما یاد دادند که این رنگ نارنجی است در حالی که همه ما می‌دانیم طیف رنگی نارنجی آن از یک جایی تا یک جا یک رنگ نیست و به طور پیوسته تغییر می‌کند ولی ما اینگونه حساب می‌کنیم که این حدود رنگ همه نارنجی حساب می‌شوند و این‌ها همه قرمز حساب می‌شوند و الی آخر.

اینها مثال‌هایی هستند از گرامرهای زبان‌های دورافتاده پیدا کردند، مثال‌هایی که از واژگان زبان‌های مختلف پیدا کردند و مثال‌های دیگری که جنبه کاملاً فلسفی دارد که نشان می‌دهد زبان ما اهمیت دارد در نگاهی که به دنیا داریم. فکر می‌کنم توافق عمومی وجود دارد که زبان یک قرارداد اجتماعی است، توافق که می‌گویم نه اینکه کسی مخالف نیست هر حرفی در فلسفه حتماً مخالفینی دارد. الآن فضای فلسفه در دنیا اینگونه است که همه این حرف‌ها زده می‌شود و بنا بر این است که زبان یک قراردادی بین آدم‌ها است که تا حدود خیلی زیادی اختیاری است، اگر نگوییم ۱۰۰ درصد اختیاری است. فکر می‌کنم ادعای قالب این است که ۱۰۰ درصد اختیاری است، من می‌توانم هرجوری که دلم می‌خواهد قراردادهای زبانی را عوض کنم. اگر یک جمعی تصمیم بگیرند جور دیگری صحبت کنند واژه‌ای را حذف کنند و یک واژگانی اضافه کنند هیچ محدودیتی وجود ندارد. آدم‌ها براساس نیازهای خودشان به قول بیتکنشتاین براساس معیشت خودشان واژگانی را وضع کردند و یک جور وسیله ارتباطی برای خودشان به وجود آوردند که می‌توانست نباشد و جور دیگری باشد. ممکن است بشود شباهت‌های زیاد را اینگونه توجیه کرد که آدم‌ها چون نیازهای مشترکی دارند در سراسر دنیا طبعاً واژگان مشترک زیاد دارند گرامرهای آنها شبیه هم شده است ولی باز اجباری در این نبود. اگر فرض کنید ما وارد دوران جدیدی از حیات بشر شویم که نیاز آن کاملاً متفاوت با نیازهای باستانی باشد طبیعی است که سراغ واژگان جدید بریم، به سراغ زبان‌های جدیدی که متناسب با معیشت جدید بشر باشد.

من فکر می‌کنم شاید این اظهارنظر شخصی باشد احساس من این است حتی فضای فلسفه مدرن دنیا اینگونه است که خیلی نسبت به لینگوستیک ترم حالت غرور حتی وجود دارد. شما اگر از یک فیلسوف بپرسید که بزرگترین پیشرفت فلسفی بشر در قرن ۲۰ چیست احتمالاً همین را می‌گوید، توجه به زبان به عنوان یک ابزار و به عنوان یک عامل تعیین کننده تفکر است. ادعا این است که قبلاً فکر می‌کردند که ما فکر می‌کنیم و زبان فقط یک ابزار است و اهمیتی ندارد یعنی انگار تفکر مستقل از زبان است، حقیقت مستقل از زبان است. حالا به این نتیجه رسیدیم که اینگونه نیست، زبان نقش عمده‌ای در تفکر و دیدگاه ما نسبت به حقیقت دارد. نکته اساسی آن این است زبانی که نقش مهمی در درک جهان دارد خودش یک چیز قراردادی است و می‌توان آن را تغییر داد. بنابراین درک ما از جهان وابسته به یک قراردادهایی است که بین خودمان گذاشتیم که لزوماً چندان به اینکه جهان چگونه است ربط ندارد، بیشتر به معیشت و چیزهای روزمره ما ربط دارد. ما انگار براساس یک قراردادهایی به دنیا نگاه می‌کنیم و این قراردادها می‌تواند تغییر کند بنابراین حقیقتی که درک می‌کنیم با استفاده از زبان می‌تواند خیلی متفاوت درک شود.

چیزهایی که می‌گویم نمی‌دانم چقدر از آن را گفتم و چقدر از آن را منسجم یا غیرمنسجم گفتم ولی فکر می‌کنم احتمالاً اگر جلسات قبلی را گوش کرده باشید چنین چیزهایی از من شنیدید که کلاً من فکر می‌کنم نگاه دینی به این مسئله غیر از این است که الآن متداول شده حتی حالت غرورآمیزی مثل اینکه کشف خیلی بزرگی کردند که زبان قراردادی است و زبان در درک حقیقت خیلی اهمیت دارد، به نظر می‌رسد که نگاه جهان شناسی دینی نسبت به زبان اینگونه نیست. به نظر می‌رسد زبان چندان قراردادی نیست طوری که در فلسفه مدرن به آن نگاه می‌کنند. تفاوت نگاه دینی این است که ما زبان خوب و زبان بد داریم. زبانی داریم که می‌توانیم با آن در مورد حقیقت بحث کنیم و زبانی داریم که نمی‌شود این کار را به خوبی انجام داد. در واقع نگاه دینی انگار من خیلی نمی‌خواهم وارد این شوم اظهار نظری کنم که مجبور شوم در مورد آن بحث کنم. یک مقدار مبهم‌تر حرف بزنم از یک جهاتی بهتر است ولی فکر می‌کنم آن چیزی که می‌خواهم بگویم هسته مرکزی آن روشن است. برای اینکه همه چیزهایی که من می‌گویم یک مقدار متفاوت آن را یک نفر بگوید نتیجه‌ای که من می‌خواهم بگیرم به دست می‌آید، لزومی ندارد که از یک نظریه خاصی دفاع کنم.

انگار هستی خودش حاوی زبان است و زبان بشر می‌تواند نزدیک باشد به آن زبانی که در حقیقت و هستی وجود دارد و می‌تواند از آن دور شود. اگر زبان نزدیک به آن زبان اصلی باشد برای گفتگو کردن در مورد حقیقت مناسب‌تر است و اگر دورتر باشد به نوعی حجابی روی حقایق و هستی قرار می‌گیرد.

حضار: در زبان‌ها ؟؟ این نوع واژه‌ها در کلام است اینجور معانی است و یک سری چیزهای بی زبانی هم دارد، شما می‌گویید در زبان دینی اینگونه است که دلخواه نیست؟ ساینتفیکت زبان‌شناسی هم خیلی نمی‌گوید که زبان دلخواه است، شما اگر یک سری واژه را که معنی می‌دهند کنار هم بگذارید نمی‌توانید با آن یک لغت خشن بسازید می‌شود قرارداد کرد ولی زبان‌ها اینگونه نیستند.

کلاً این بحثی که کردم از نظر تاریخی منشأ لینگوستیک ترم چه چیزهایی بود فکر می‌کنم در فلسفه مسئله قراردادی بودن زبان تا الآنی که حرف می‌زنیم همچنان در حال اوج گرفتن است، ولی در زبان‌شناسی خیلی زود از پیک آن رد شد. من در جلسات اول به این اشاره کردم که روزهای اولی که زبان‌های سرخپوستی را مطالعه کردند یک مقدار توهم به وجود آمد که اینها چقدر زبان‌های عجیب و غریبی هستند. مثلاً ادعا وجود داشت که یک جور زبان سرخپوستی هست که زمان در آن وجود ندارد، حال و گذشته و آینده، فعل‌ها صرف نمی‌شود. تا جایی که اولین تحقیقات داشت انجام می‌شد و نگاه‌ها یک مقدار سطحی بود خیلی این وضعیت وجود داشت که تفاوت‌های خیلی اساسی و عمده می‌دیدند. ولی همانطور که جلو رفتند متوجه شدند که زبان سرخ‌پوستی که فکر می‌کردند در آن زمان وجود ندارد بدون اینکه فعل‌ها را تغییر شکل بدهند با یک واژه‌های دیگر که به جمله اضافه می‌کنند می‌فهمانند که در مورد چه زمانی صحبت می‌کنند.

تحقیقاتی وجود داشت که هنوز هم تأیید می‌شود که ما بالاخره زبان‌هایی داریم که پیچیدگی آنها از نظر زمانی فرق دارد، مثلاً ما گذشته و حال و آینده داریم زمان‌هایی وجود دارد که یک مقدار تقسیم‌بندی‌های پیچیده‌تری دارند. نه اینکه اصلاً زمان وجود نداشته باشد. این مثل همان مسئله ۳۰ نام گذاشتن برای برف است شما می‌توانید بعضی چیزها را تضریف بیشتری انجام بدهید در گرامر یا واژگان یا کمتر. همانطوری که شما می‌گویید زبان شناس‌ها خیلی پیشروی این نیستند که از این حرف‌ها بزنند که زبان کاملاً قراردادی است. هرچه عمیق‌تر مطالعه کردند شباهت‌های عمیق‌تری بین زبان‌های کاملاً متفاوت کشف کردند. حتی از دهه ۶۰ به بعد، تفاوت‌های وحشتناک گرامی که دیده می‌شد وقتی گرامر را شاید تحت تأثیر کارهای چامسکی، دقیق گرامر را به عنوان یک مسئله ریاضی مطالعه کردند یک جوری متوجه شدند که ما قواعد گرامری، وقتی فرض کنید در مورد گرامر انگلیسی یا فارسی صحبت می‌کنیم ۹۹ درصد چیزهای مشترکی که همه زبان‌ها دارند یک جوری نادیده می‌گیریم همیشه در مورد تفاوت‌ها صحبت می‌کنیم، انگار یادمان رفته که یک چیزهایی می‌تواند اینگونه نباشد. تحقیقات مدرن‌تر نشان می‌دهد که تقریباً گرامر یک چیز خیلی نیوورسالی دارد، یک تفاوت‌های خیلی کوچکی هم ممکن است داشته باشد. در مورد واژگان هم تا حدود زیادی زبان‌شناس‌ها هرچه بیشتر تحقیق می‌کنند واژگان مشترک و قواعد مشترک بیشتری برای واژه‌سازی پیدا می‌کنند. فکر می‌کنم کاملاً شاخه لینگوستیک از این ادعاها کنار رفته بلکه یک جوری حرف‌های برعکس می‌زند ولی این جریان در فلسفه خیلی خیلی داغ است، یعنی خیلی مخصوصاً با این فلسفه‌های پست مدرن یک برداشت‌های ناشیانه‌ای شاید از ویتکنشتاین دوم در فلسفه‌های پست مدرن وجود دارد و خیلی این حرف‌ها را دوست دارند. چون دوست دارند در مورد این صحبت کنند که حقیقت متکثر است به هر حال یک مبنای فکری فلسفه‌های پست مدرن این شده که از قراردادی بودن زبان استفاده کنند.

حضار: می‌توان اینقدر نتیجه شل و ول نگرفت، اینکه همه چیز زبان رو هوا می‌رود. معشیت آنقدر محدودیت‌های جنبی دارد که یک چیزهایی در آن منقرض می‌شوند فرض کنید یک سری کلمه با معشیت آدم‌ها در تضاد باشد یا بی‌ربط باشند کم کم اینها از استفاده خارج می‌شوند و این کلمه‌ها منسوخ می‌شوند یا هر کسی یک پدر و مادری دارد، جسم دارد و یک چیزهایی می‌بیند و می‌شنود یعنی معیشت این آدم در یک حد ابتدایی یک چیزهایی را تعبیه می‌کند.

فرض کنید که من این را پذیرفتم که معیشت آدم‌ها خیلی خیلی با هم اشتراک زیاد دارد بنابراین زبان‌های مشترک به وجود می‌آید. ولی باز آن مشکل وجود دارد که اگر زبان تا به تابع معیشت است انگار تابع حقیقت نیست. یعنی یک چیز عملی است و ما برای زندگی خود ساختیم و فکر می‌کنیم که دنیا را کشف می‌کنیم مستقل از سبک زندگی خودمان است. حتی اگر همه آدم‌ها هم زبان مشترکی داشته باشند این مشکل وجود دارد وقتی زبان تابع معیشت است پس ما دنیا را پراگماتیک (pragmatic) می‌شناسیم در حالیکه احساس قدیمی نسبت به کشف حقیقت این است که من مانند یک ناظر کاملاً بی‌طرف کاری ندارم که چه کاری می‌خواهم در جهان بکنم، دارم جهان را می‌شناسم. اساساً تابع معیشت بودن زبان یک جور حالت عملی بودن به زبان می‌دهد که این یک جور منافی با آن حس کشف حقیقت است. فکر می‌کنم شاید این مهمتر از این باشد که معیشت متفاوت باشد یا خیر. تاریخی هم ممکن است بگویید از نظر جغرافیایی آدم‌ها در دوره‌های مختلف معیشت‌های مختلف نداشتند ولی واقعاً سبک زندگی انسان‌ها در طی قرون و اعصار تفاوت‌های عمده‌ای ممکن است پیدا کند بنابراین واژگانی حذف می‌شود همانطوری که می‌بینید واژگان جدید به طور مداوم تولید می‌شود و یک تغییراتی در گرامر به وجود می‌آید که اینها تاریخی هستند، بنابراین نگاه ما به هستی را ممکن است تحت تأثیر قرار بدهند.

۲- زبان در جهان‌بینی دینی

نکته اساسی به نظر من این است که در جهان‌بینی دینی زبان یک چیز قراردادی به این معنا نیست. انگار مستقل از انسان یک زبانی در هستی وجود دارد، اینگونه نیست که خداوند چون انسان به او نگاه می‌کند اسمائی دارد واقعاً خدایی وجود دارد و خداوند اسمائی دارد و صفاتی دارد و اینها نام‌هایی دارند و انسان طوری خلق شده که این نام‌ها را درک می‌کند. من به همین مناسبت در داستان آفرینش به این موضوعات اشاره‌ای کردم به مسئله زبان چون در آنجا در داستان آفرینش مسئله زبان خیلی کلیدی است.

[۰۰:۳۰]

وقتی شما قرآن می‌خوانید و همان قطعه آفرینش را می‌خوانید، به نظر می‌آید که ما با یک جهانی مواجه هستیم که در آن یک اسمائی به معنای واقعی کلمه وجود دارد و انسان این اسماء را یاد می‌گیرد. ربطی هم ندارد به اینکه می‌خواهد زندگی بکند یا نکند، مستقل از این بحث، جهان براساس اسماء ساخته شده است. انگار در جهان کلمه وجود دارد و بازتاب آن در حیات و ذهن بشر همین زبانی است که با آن تکلم می‌کنیم.

نکته اساسی این است آن چیزی که به نظر من شبه ایجاد می‌کند دیدن تفاوت‌ها است، استدلالی که لابه‌لای حرف‌هایم گفتم که زبان یک پدیده اجتماعی است و به وضوح قراردادی است. من هر لحظه که اراده کنم در جامعه می‌توانم یک واژه را حذف کنم با توافق جمع یا با زور، همانطوری که در اتحاد جماهیر شوروی سعی می‌کردند این کار را انجام بدهند، نمی‌دانم چقدر می‌دانید. در زمان استالین بخش‌نامه می‌آمد که این واژه باید حذف شود، در هیچ رسانه‌ای نباید این واژه وجود داشته باشد. مثلاً این واژه، ساخته بورژوازی است و ضد طبقه کارگر وضع شده است و نگاه اینگونه داشتند و دستورالعمل می‌دادند که این واژه ممنوع است. نه فقط گزاه‌های ممنوع وجود داشت، واژگان ممنوع هم وجود داشت. کلاً دیدگاه زمان استالین این شکلی بود که همیشه امپرالیسم علیه ما توطئه می‌کند این توطئه‌ها تا حد اینکه واژه‌هایی وضع می‌کنند که ذهن آدم‌ها را گمراه کنند را رسیده بود. با بخش‌نامه سعی می‌کردند واژه‌ها را تغییر بدهند واژه‌های جدید بسازند و متداول کنند که با تفکر و جهان‌بینی خودشان سازگار باشد.

زور را کنار بگذاریم، یک جمع می‌تواند زبان جدید اختراع کند و می‌تواند زبانی که با آن حرف می‌زند بنا به قرارداد تغییر بدهد، بنابراین واضح است که به نظر می‌رسد زبان یک چیز قراردادی است، چیزی نیست که وجود داشته باشد و ما تابع آن باشیم. ما تابع زبان نیستیم زبان تابع تصمیماتی است که ما می‌گیریم و نمونه آن تفاوت‌هایی است که در زبان‌های مختلف به چشم می‌آید.

این خیلی استدلال نادرستی است اگر ما از این بخواهیم نتیجه بگیریم که هیچ زبان واقعی وجود ندارد. من می‌توانم فرض کنم و به نظر می‌آید همینگونه هم است که زبان حقیقت نمایی در جهان وجود دارد و هستی برای خودش یک زبانی دارد یعنی واژگان خوبی برای سخن گفتن وجود دارد، گرامرها نسبت به هم می‌توانند خوب و بد داشته باشند. این حرفی که می‌زنم حالت تمثیل دارد خیلی جدی نگیرید. فرض کنید واقعاً در جهان یک زبان جود دارد که بهترین زبان ممکن برای سخن گفتن درباره جهان است. یک دیکشنری وجود دارد واژه‌های آن زبان را توضیح می‌دهد و یک گرامری که گرامر آن زبان است. من می‌توانم زبان‌ها را براساس اینکه چقدر به این زبان دور یا نزدیک هستند تقسیم‌بندی بکنم. درست است که هر لحظه اراده کنیم می‌توانیم یک زبان اجق و وجقی به وجود بیاوریم ولی این دلیل نمی‌شود که بگوییم یک هسته مرکزی زبان خوب وجود ندارد. من فکر می‌کنم تفاوت‌های موجود و قراردادی بودن زبان به این معنایی که ما درباره آن صحبت می‌کنیم واقعیت دارد و هیچ تضادی با تصوری که من می‌گویم ندارد.

فرض کنید شما از دیدگاه دینی زبانی که در آن واژه معادل تواب وجود نداشته باشد زبان خوبی نیست. یکی از اسماء الهی در آن مفقود است. سعی می‌کنم بگویم چرا وقتی دینی نگاه می‌کنیم اجباراً انگار یک جور زبان استاندارد در ذهن ما باشد. من اگر می‌خواهم یک زبانی داشته باشم در مورد حقیقت بتواند کاشف حقیقت باشد باید در آن اسماء الهی وجود داشته باشند. باید بتوانند واژه‌هایی برای اسماء الهی داشته باشند. ما الان در مورد واژه‌هایی در مورد انسان مانند ایمان، اسلام، عمل صالح و… صحبت می‌کنیم، اگر من یک زبانی داشته باشم که این واژه‌ها درآن وجود نداشته باشند در مورد پدیده‌های مربوط به انسان نمی‌توانم به درستی صحبت کنم، مخشوش می‌شود. مانند این است که پارتیشن بدی درست کنم که واژه‌ها با هم قاطی شوند. مثل این است که من مصداق‌هایی در جهان دارم اسم یک واژه را که می‌گذارم مانند این است که یک زیر مجموعه از این مصداق‌ها را تعیین می‌کنم که مصداق‌های این واژه هستند. فرض کنید یک جور تقسیم‌بندی کارتزین در جهان وجود دارد که می‌شود خیلی خوب وقتی این تقسیم‌بندی را انجام بدهم مثلاً محورهای افقی و عمودی نقطه‌ها را تقسیم‌بندی کنم و خیلی خوب در مورد این نقطه‌ها حرف بزنم. حالا یکی دایره و بیضی بکشد و همه تو در تو باشند و بخواهد براساس دایره و بیضی‌هایی که کشیده گزاره‌هایی در مورد نقطه‌هایی که در صفحه است بیان کند. ممکن است هیچ گزاره درست و حسابی نتواند بگوید.

بنابراین اینکه ما یک زبان بهتر، زبان ایده‌آل داریم، یک هسته مرکزی که اگر آن زبان موجود باشد آن واژگان موجود باشد گرامر آن شبیه آن زبان ایده‌آل موجود باشد، خوب می‌توانیم صحبت کنیم در مورد حقایق هستی و هرچقدر از آن دور شویم نمی‌توانیم خوب صحبت کنیم، من سعی می‌کنم بگویم که در نگاه دینی اینگونه است. همیشه آن چیزی که در حرف‌های من زیاد بود این بود که نزول کتاب آسمانی مانند قرآن جدای از همه چیزهایی که در آن گفته شده این است که عرضه کننده زبانی است که زبان مناسبی برای درک حقیقت است.

حضار: دو نکته یکی اینکه آیا واقعاً واژه مهم است؟ چون در جلسه‌ای صحبت کردید در مورد اینکه این تصور قابل دفاع‌تر است که به هر حال می‌شود واژه‌ها را ترجمه کرد، ترجمه همیشه امکان‌پذیر است فوق‌اش با نوشتن یک پاراگراف به جای نوشتن یک یا دو کلمه، چرا واژه؟ نکته دوم اینکه باز همانطور است اگر ما نخواهیم در مورد کل حقیقت صحبت کنیم و از یک بخش مهم از حقیقت بخواهیم صحبت کنیم همان حدی که در قرآن صحبت شده است در این صورت باز هم ممکن ؟؟ احساسات آدم‌ها در زندگی آدم‌ها مثلاً محبت، خشم، بخشندگی وجود دارد بنابراین آنها جزئی از زندگی آدم‌ها هستند و اینها در زبان ناچار تجلی پیدا می‌کنند خیلی چیزها ممکن است نباشد. همین الآن زبان ما برای توصیف دنیا کفایت نمی‌کند یا در ۲۰ سال قبل نمی‌کرد چون تصوری که از واژه‌ها بوده از ؟؟ نیوتونی می‌آمد. الآن هم واژه‌هایی که داریم به مفاهیمی ارجاع می‌دهند که برای توصیف ؟؟ ممکن است کفایت نکند. به همه حقیقت نمی‌توانیم اینگونه کار داشته باشیم که زبان ما قرار است همه حقیقت را بداند که اعوجاج توصیف کند. ما با یک قسمت از حقیقت کار داریم آن هم احساسات و زبان آدم‌ها ناچار وارد می‌شود. نظر من این است در زندگی آدم‌ها آن قسمت مثلاً اسماء در همه زبان‌ها امکان تجلی دارند چون در روابط بین آدم‌ها و احساسات آدم‌ها منعکس می‌شود.

من چیزی که از حرف شما می‌فهمم این است که می‌خواهید بگویید با همین زبان‌های موجود هم به نوعی می‌شود در مورد حقیقت صحبت کرد.

حضار: در مورد تجلی هم مشکلی ندارد.

زبان همانطوری که ایزوتسو در کتاب دیگر خود، خدا و انسان در قرآن می‌گوید واژگان فقط مانند دیکشنری نیست، واژه‌ها با هم  در ارتباط هستند. یک شبکه‌ای از روابط بین واژگان وجود دارد که ذهنیت درست می‌کند. اولاً در واژه‌ها، واژه‌های گمراه کننده وجود دارد. مثال‌هایی که خود ایزتسو اطراف تحقیقات خود در قرآن و زبان عربی می‌زند به نظر من خیلی واضح است. مثلاً ایزوتسو در مورد واژه مروت می‌گوید که یکی از مهمترین واژگان اخلاقی عرب است، مروت یعنی مردانگی. شما اگر تصوری از عرب جاهلیت داشته باشید خیلی خوب احتمالاً می‌توانید بفهمید که مروت چقدر برای آنها مهم است. در قرآن این واژه نیامده است و این واژه یک واژه گمراه کننده‌ای است. مردانگی یعنی چه؟ یا شجاعت یکی از واژگان اخلاقی عرب است که در قرآن نیامده است، شجاعت یعنی چه؟ بیشتر به نظر می‌رسد قرآن به ترس دعوت می‌کند تا به شجاعت، ترس از خدا و نترسیدن از غیر خدا، شجاعت یعنی چه؟ آدم شجاع یعنی از چیزی نمی‌ترسد؟ آدمی که از چیزی نترسد دیوانه است. می‌خواهم بگویم شما وقتی واژه شجاعت را در زبان متداول می‌کنید و بار اخلاقی برای آن قائل می‌شوید یک جور جهان بینی دارید. تا وقتی که آن واژه هضم نشود و کاربرد آن تغییر نکند به نوع خاصی به دنیا نگاه می‌کند. اینکه می‌شود ترجمه کرد معنی آن این نیست که زبان مناسب است، واقعیتی است که همه زبان‌شناس‌ها روی آن اشتراک دارند که همه زبان‌ها به هم قابل ترجمه هستند. مثلاً اگر واژه تواب در یک زبانی وجود ندارد، من می‌توانم چند جمله بگویم و آن واژه تواب را برسانم. ولی زبان، زبان مناسبی نیست، مانند کدگذاری است که انرژی زیادی می‌برد برای اینکه یک چیز خیلی ساده‌ای را بگوییم. نکته این نیست که اصلاً نمی‌شود تواب را در یک زبان گفت ولی زبان خوب زبانی است که برای اسماء الهی واژه دارد. برای اسماء مهم الهی، یک واژه‌ای وضع شده که به راحتی بتوانیم در مورد آنها صحبت کنیم. حرف از خوب و بد بودن زبان‌ها به طور نسبی است نه اینکه یک زبان هیچ کارایی ندارد و یک زبان ۱۰۰ درصد کارایی دارد. دور و نزدیک بودن به همان زبان مرجعی که به نظر می‌رسد زبان معادل است و ادعای ما این است که زبان قرآن همان زبانی است که به خوبی می‌توان با آن در مورد حقیقت صحبت کرد.

حضار: در ادامه صحبت‌های ایشان فکر می‌کنم صحبت‌های ایشان این است که چرا ما لازم است یک زبانی فرض کنیم که تناسب دوری و نزدیک بودن از این زبان قابلیت صحیح بودن آن است. شاید بتوانیم بگوییم یک عالمی داریم و آن زبان‌ها که این عالم را حکایت می‌کنند می‌توانند قابل‌تر باشند یا نه، این استدلال با این فرض کامل سازگار است یک عالم مشترکی داریم و زبان‌هایی که در توصیف این عالم موفق‌تر هستند رده‌بندی می‌شود. باز هم زبان‌ها نسبت به هم خوب و دارند اما لازم نیست زبانی باشد.

بالاخره می‌توانید از بهترین زبان حرف بزنید یا خیر؟

حضار: به این معنی که بهتر حکایت می‌کند.

بله، من فکر می‌کنم همینکه شما این را بپذیرید که زبان‌ها می‌توانند بهتر و بدتر حکایت کنند از حقیقت آن وقت می‌توانید حرف از بهترین زبان بزنید یا زبان‌های بهتر، من خیلی اصرار ندارم که یک زبان یونیکی است خیلی ادعای من لزومی ندارد اینگونه فرض کنم که اگر یک واژه را از قرآن کم یا زیاد کنید یک عالمه تفاوت ایجاد می‌شود. مسئله این است که زبان قرآن خیلی زبان خوبی است برای حرف زدن در مورد حقیقت و بهترین زبان است برای اینکه جهان را توصیف کنیم و یک زبانی ممکن است بی‌نهایت دور باشد از اینکه بتواند جهان را توصیف کند. چیزی که من لازم دارم واقعاً در همین حد است. در حرف‌های خود بعضی از چیزها را مبهم می‌گذارم برای اینکه لازم نیست که یک ادعای دقیقی کنم. نکته‌ای که می‌خواهم و به آن احتیاج دارم این است که با وجود قراردادی بودن زبان‌ها می‌شود این حرف‌ها را زد. من می‌پذیرم و خیلی واضح است که قراردادهای اجتماعی زبان را تعیین می‌کند. معیشت ما قطعاً در تعیین قراردادها موثر است. هیچکدام از اینها معنی آن این نیست که زبان مرجع وجود نداشته باشد و زبان‌ها بهتر و بدتر نداشته باشند. تصور من این است که نگاه دینی همیشه حاوی چنین ادعایی در مورد زبان بود و هست.

حضار: ؟؟ از یک طرف جهان هر روز تغییر می‌کند یکی از مصداق‌های آن این است که فناوری پیشرفت می‌کند.

وقتی می‌گوییم توصیف جهان منظور ما چیزهای پیش پا افتاده و روزمره نیست. شما وقتی بحث‌های فلسفی می‌کنید جهان بینی می‌خواهید پیدا کنید، لازم نیست من در مورد تکنولوژی یا در مورد مسائل روزمره خود حرف بزنم. می‌بینید در قرآن هم تا یک حدی اصلاً وارد مسائل روزمره نمی‌شوند. شما می‌خواهید در مورد جهان حرف بزنید، در مورد خدا، در مورد انسان، در مورد سرنوشت کلی انسان بحث‌هایی که جنبه کلی دارد و فکر می‌کنم تا حدود زیادی توافق وجود دارد که کلیات آن به نوعی ثابت است.

[۰۰:۴۵]

من اگر به عنوان یک زیست‌شناس هم به جهان نگاه کنم احساس من این نیست که انسان همان گونه‌ای نیست که ۵ هزار سال قبل زندگی می‌کرده، از نظر ساینتفیک هم یک گونه ثابتی هستیم، معیشت مشترکی داریم. بنابراین حرف زدن در مورد انسان حالاتی که به انسان دست می‌دهد با حرف زدن در مورد آسمان و زمین و کلیاتی که در اطراف ما وجود دارد یک چیزهای خیلی مشترکی است. بحث دقیقاً در مورد این زبان است، در جهان یک بخش‌های متغیری وجود دارد که اصلاً ربطی به قرآن و فلسفه که می‌خواهیم صحبت کنیم ندارد. لازم ندارم واژگان کامپیوتر را بلد باشم، اگر بخواهم بحث فلسفی کنم. فکر کنم بخش عمده‌ای از زندگی و زبان ما مستقل از این بحث‌هایی که می‌کنیم، مورد توافق همه است.

حضار: ؟؟ ما قرآن را به عربی فرستادیم ؟؟ آدمی که به این چیزها فکر می‌کند به خیلی چیزها می‌رسد ولی فک کردن را محور بگذاریم به زبان عربی فرستادم که فکر کنید ؟؟

چون می‌فهمم که شما چه می‌گویید بگذارید جواب بدهم. خیلی از آدم‌هایی که اینجا هستند احتمالاً جواب من را می‌دانند و قبلاً در مورد این زیاد صحبت کردم. فرستادن پیامبران از اول این است که زبان را به بشر تعلیم بدهند. واژگان و زبانی را به وجود بیاورند که بشود با آنها قرآن نازل شود. فکر می‌کنم سرسلسله انبیاء که پیامبر ما هم در همان نسل است ابراهیم است که ابراهیم و فرزندان بنی اسرائیل اینها بانی زبان عبری هستند. نه اینکه بگوییم از صفر شروع کردند و زبان به وجود آوردند ولی بالاخره ابراهیم و فرزندان ابراهیم بنی اسرائیل یک زبانی در بین آنها به وجود آمد که تابع وحی هم بود. در اثر وحی تغییراتی در این زبان هم داده می‌شد نهایتاً یک زبان عبری به وجود آمد. زبان عربی هم همان زبان عبری و مقداری تغییر شکل یافته است. اینها دقیقاً همان زبان‌هایی هستند که انگار از آسمان آمدند. خداوند با بشر تکلم کرده، با پیامبران بنی اسرائیل تکلم کرده و کم کم یک زبانی شکل گرفته است، زبانی که مناسب است که خداوند به آن زبان تکلم کند و در مورد حقایق حرف بزند. جریان پیامبران بنی اسرائیل  بعداً به وجود آمدن زبان عبری و زبان عربی، زبان عربی خیلی خیلی زبان خویشاوندی است با عبری و با یک تغییرات مختصری است. من یک بار این حرف را زدم و دوباره هم تکرار می‌کنم زبان عربی و عبری فرق‌شان به اندازه جا به جایی ر و ب است. خیلی از واژگانی که در زبان عبری است با یک تغییر تلفظی واژه مشابه در زبان عربی دارید. زبان عربی چیزی نیست به غیر از زبانی که حضرت اسماعیل با آن تکلم می‌کردند. همان زبان به جا مانده از ابراهیم است و در طول تاریخ تغییراتی در آن رخ داده است. از نظر جغرافیایی از هم جدا شدند حضرت اسماعیل و فرزندانش از حضرت اسحاق و فرزندانش جدا شدند و تبعاً زبان یک تغییر شکل‌هایی پیدا کرد ولی اساساً زبان عربی شباهت زیاد به زبان عبری دارد.

نکته این است که زبان‌های این منطقه با دخالت خداوند و پیامبران تغییر شکل پیدا کردند، ایجاد شدند بنابراین زبان‌های مناسبی هستند. زبان عربی اعوجاج پیدا کرده بود و حرف قرآن این است که به زبان عربی مبین، زبان عربی اصلی، مثل اینکه واژه‌های الکی که اعراب به دلیل انحراف‌هایی که پیدا کرده بودند و وضع کرده بودند قرآن حذف کرده و یک سری واژه‌هایی که در معنایی فراموش شده بود دوباره استعمال کرده و این آن زبانی است که انگار زبان اصلی است که می‌شود با آن حرف زد.

من شما را ارجاع می‌دهم به یک سخنرانی خیلی قدیمی که شماره آن یادم نیست، ادعای ایزوتسو که من هم قبول دارم این است که شما نمی‌توانید بگویید که زبان قرآن زبان عربی حجاز در زمان نزولش است، خیلی تفاوت دارد. برای همین است که اعراب می‌گفتند این زبان اعجمی است، یک جاهایی را نمی‌فهمیدند و به نظرشان می‌آمد که ما واژه‌ها را اینگونه به کار نمی‌بریم یا گرامر ما اینگونه نیست. دل بخواهی به نظر می‌رسید خیلی وقت‌ها حرف‌هایی که پیغمبر در قرآن نازل می‌شد و می‌گفت خیلی مفهوم نبود. این آیه قرآن که می‌گوید لسان شما اعجمی است، این عربی مبین است دقیقاً معنای آن همین است. شما هستید که اعوجاج‌هایی ایجاد کردید و زبان عربی را از فرم اصلی آن خارج کردید. این چیزی که در کتاب است همان زبان عربی مبینی است که به پیامبران ربط دارد.

این نکته‌ای بود که من چندین بار روی آن تأکید کردم بد نبود در مورد آن صحبت کنیم. ما یک جور دیدگاه تاریخی داریم دفاع کنیم از اینکه زبان قرآن زبانی است که با این اعتقاد سازگار است که یک زبان هستی نمای، بهینه‌ای است. تکلم خداوند بخشی از این زبان به وجود آمده بود و با قرآن هم به نوعی تکمیل شد. بشر استعداد این را دارد که بنا به تمایلات و معیشت‌هایی که پیدا می‌کند، انحراف‌هایی که پیدا می‌کند اعوجاج‌هایی در زبان ایجاد کند و در زمان تاریخ انبیا و بنی اسرائیل به طور مداوم خداوند تکلم می‌کند، انبیائی هستند که اعوجاج‌ها در وجود آنها نیست بنابراین واژه‌ها را مجدداً حذف می‌کنند و یک چیزهای جدیدی را ابداع می‌کنند تا اینکه برسیم به جایی که کتابی مانند قرآن نازل شود.

باز همان حرفی را که زدند همه زبان‌ها به هم قابل ترجمه است نمی‌شود گفت که نمی‌شد قرآن به زبان یونانی نازل شود، یا به زبان سرخ‌پوستی نازل شود. شاید می‌شد یک کتاب ده هزار صفحه‌ای محتوا را یک جوری به زبان سرخ پوستی هم گفت، احتمالاً باید شکل را جایی می‌کشیدند! ولی اینکه زبان عربی مناسب است برای اینکه خدا به این زبان تکلم کند. شما با یهودی‌ها اگر صحبت کنید ادعای یهودی‌ها این است که عبری زبان خدا است، رسماً می‌گویند عبری زبانی است که خداوند به آن تکلم می‌کند و ما هم به همان زبان تکلم می‌کنیم. بشر با انبیاء تکلم کرده و کم کم نه اینکه از صفر، من نمی‌دانم شاید از صفر ولی بالاخره زبانی شکل گرفته که مناسب تکلم خداوند بود و همان چیزی است که ما نهایتاً می‌رسیم به اینکه خداوند به زبان عربی مبین صحبت می‌کند. با حذف تعداد زیادی از واژگان عربی زمان پیغمبر و اضافه کردن یک سری واژه‌هایی که آن موقع وجود نداشت من مثال‌های آن را در ۱-۲ جلسه گفتم که ازجمله مفاهیم اخلاقی و دینی که در قرآن در مورد آن بحث می‌کنیم مطلقاً این واژه‌ها واژه‌های عربی حجاز به این معنا وجود نداشتند. شما در زمان پیغمبر کلمه تقوا نداشتید، اسلام به این معنا نداشتید، نه اینکه این واژه‌ها وجود نداشتند این معنی را نداشتند که در قرآن دارند. بنابراین قرآن علاوه بر اینکه یک بخشی از واژگان را حذف کرده است یک بخشی از واژگان را در معناهای واقعی که باید باشند استعمال کرده و نهایتاً زبان قرآن زبانی است که نزدیک به زبان بهینه‌ای است که در مورد آن حرف می‌زنیم. این نکته‌ای که در اثر این سوال گفتم نکته مهمی از نظر من است که قبلاً چند بار به آن اشاره کرده بودم.

۳- زبان حجاب حقیقت

نکته دیگر این است من یک توجیهی قبلاً گفتم که بدم نمی‌آید دوباره به آن اشاره کنم. یکی از آدم‌هایی که خیلی خیلی زیاد به زبان توجه کرده در فیلسوف‌های قرن ۲۰، هایدگر است که فکر می‌کنم نوع توجه او توجه خوبی است، نمی‌خواهم بگویم شبیه حرف‌هایی که من می‌زنم را زده است ولی بالاخره یک مقدار با فضای نگاه پست مدرن به زبان تفاوت دارد. یکی از ویژگی‌های فلسفه هایدگر این است که خیلی به زبان اورجینال یونانی اهمیت می‌دهد، به زبان‌های کهن. وقتی می‌خواهد در مورد یک مفهومی بحث کند مثلاً می‌خواهد در مورد علم یا ریاضیات صحبت کند، ریشه واژه مثلا mathematics را در زبان یونانی پیدا می‌کند و از آن نتایج فلسفی می‌گیرد. ریاضیات یعنی این. چرا؟ برای اینکه یونانی‌ها این را به صورت متمتیکس به او گفتند. فکر می‌کنم یک نفر برای اولین بار با کتاب‌ها و فلسفه‌های دیگر آشنا می‌شود خیلی به نظر او بی‌معنی می‌آید که من می‌خواهم در مورد مثلاً شاخه ریاضیات صحبت کنم، اولین کاری که می‌کنم ببینم متمکیس در یونان مردم چرا به این شاخه علمی گفتند متمتیکس و این واژه از نظر علمی به چه معنا  است. من فکر می‌کنم دیدگاه‌های دیگر این است که یک زمانی وجود داشته که بشر رابطه مستقیم‌تری با حقیقت داشت. آن موقعی که داشت برای اولین بار واژه‌ها را وزن می‌کرده خیلی چیزها را آشکارتر می‌دیده، همینطور که تمدن پیش رفت هی این زبان پیچیده‌تر و مبهم‌تر شده و بشتر نسبت به حقیقت حالت حجاب پیدا کرده است. بنابراین بررسی کردن اینکه اولین بار واژه‌ای که وضع شده چرا وضع شده می‌تواند یک حقایقی را در مورد موضوعی که صحبت می‌کنیم برای ما روشن کند.

این نکته‌ای است که من یک بار به آن اشاره کردم که یک نگاه شما به مسئله لینگوستیک ترم می‌تواند این باشد. در واقع نکته‌ای که به آن مغرور هستند چه است؟ می‌گویند قبلاً تصور آدم‌ها این بود که زبان یک چیز شفافی است که ما از داخل این زبان به دنیا نگاه می‌کنیم، حرف می‌زنیم، فکر می‌کنیم، خود زبان برای بشر موضوعیت نداشت. در قرن ۲۰ کم کم کشف کردند که زبان چقدر موضوعیت دارد و چقدر مهم است و مثل یک شیشه شفاف نیست. خود زبان به حقیقت شکل می‌دهد، شما با یک نگاه هایگری می‌توانید اینگونه موضوع را نگاه کنید که یک موقعی زبان transparent بوده برای همین هم در مورد آن حرف نمی‌زدند. همینجور که زمان جلو رفته زبان هی شفافیت خود را از دست داده است تا اینکه به یک جایی رسیده و توجه مردم به آن جلب شده است. الآن فیلسوف قرن ۲۰ نمی‌گوید که زبان من یک اشکالی پیدا کرده و کثیف شده و برای همین است که حقیقت را آن طوری که من دلم می‌خواهد بازتاب نمی‌دهد و شفاف نیست. فکر نمی‌کند که باید زبان را تمیز کند. فکر می‌کند یک چیزی کشف کرده که قدیمی‌ها به آن توجه نکردند. فکر می‌کند دو هزار سال پیش زبان همانطور اعوجاج دهنده حقیقت بود ولی آنها توجه نمی‌کردند و من یک چیز جدید کشف کردم. یک نگاه می‌تواند این باشد که در طول تاریخ زبان روز به روز اعوجاج‌هایش بیشتر شده در حدی که به جایی رسیده که توجه بشر را به خود جلب کرده است. فکر می‌کنم هایگر اینگونه نگاه می‌کند که زبان یونانی باستان آن مقداری که زبان مدرن الآن اعوجاج ایجاد می‌کند، اعوجاج ایجاد نمی‌کرد. برای همین است که با واژه‌شناسی باستانی می‌شود یک حقایقی را کشف کرد که الآن برای ما واضح نیست برای اینکه آنها حقایق را روشن‌تر می‌دیدند و واژه‌ها بهتر می‌گذاشتند.

اول این نکته را می‌گویم برای اینکه غرورشکن است. به جای اینکه مغرور باشند به جای اینکه یک چیز جدید کشف کردند در واقع زبان در حدی آلوده شده که شفافیت خود را از دست داده است و بحث کردن در مورد آن موضوعیت پیدا کرده است. یک ورژن این است که من به این فکر کنم که اگر در طول تاریخ زبان این مقدار اعوجاج ایجاد نمی‌کرد الآن به فکر پالایش زبان باشند نه اینکه این را مانند یک حقیقت ثابت در نظر بگیریم که زبان اعوجاج ایجاد می‌کند بعد بخواهم نتایج فلسفی بگیرم که پس بدون زبان هم تفکر وجود ندارد، بنابراین دسترسی ما به حقیقت محدود است. این حرف‌هایی که من زدم در طول تاریخ آدم‌هایی داشتیم که دقیقاً همین حرف‌ها را زدند مثلاً عرفایی در اروپا داشتیم که عیناً بحث از زبان هستی می‌کردند برای اینکه این یک جور میراث حداقل یهودی است که در فرهنگ اروپایی و آسیایی باقی مانده بود. مسلمان‌ها هم چنین تفکری در مورد زبان داشتند و همینجور جست و گریخته آدم‌هایی به طور منسجم و غیرمنسجم این بحث را مطرح کردند که ما یک زبان الهی داریم و یک زبانی داریم که بهترین زبان است.

[۰۱:۰۰]

حتی در قرن ۲۰، ما آدم‌هایی داریم که هرچند در حاشیه قرار دارند و بعضی از آنها از دین‌های عرفانی تبعیت نمی‌کنند ولی از این حرف‌ها زدند. نمونه خیلی خوب آن یک ریاضی دان بزرگ به اسم برائور است که دقیقاً یک گروهی تشکیل داده بود برای پاکسازی زبان. یعنی معتقد بودند یک زبان پاکی وجود دارد زبانی که باید به آن برسیم و اینگونه نیست که ما بشینیم و تابع این باشیم که معیشت بشر زبان را تغییر شکل می‌دهد و هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آید. دقیقاً قراردادی بودن زبان، اینکه ما می‌توانیم با استفاده از قرارداد زبان تغییر شکل بدهیم این امکان را به ما می‌دهد که ما به این فکر کنیم که زبان را می‌شود پالایش کرد و می‌شود زبان را حقیقت‌نماتر باشد نزدیک کرد.

۴- درک واژه‌ها، درک انسان

این بحث‌ها را که فکر می‌کنم در ۷-۸ جلسه گذشته اکثریت اینها را گفته بودم خواستم منسجم در یکی از جلسات واژگان بگویم. شاید اگر فکر نمی‌کردم که زیاده‌روی است، می‌شد در جلسه ۱ یا ۲ بگویم ولی بالاخره ثبت شدن آن در این مجموعه بحث‌ها به نظر من بی فایده نیست. تصور این نباشد که ما داریم در مورد واژه‌های قرآن صحبت می‌کنیم که فقط قرآن را بفهمیم. اگر احساس شما این باشد که این واژگانی که در قرآن آمده، واژگان خاصی هستند و این زبان، زبان خاصی است، هرچقدر که واژه‌های قرآن و زبان قرآن را بفهمید یک جوری به درک عمیق‌تری از جهان رسیدید، نه فقط یک درکی از آیات قرآن. من روی این تأکید کردم چون در مورد واژه‌هایی صحبت می‌کنیم که در مورد انسان اصولاً به کار برده می‌شوند نتیجه این بحث‌ها باید این باشد و فکر می‌کنم تا حدودی سعی کردم گاه گداری این اشاره را بکنم که شما وقتی این واژه‌ها را خوب می‌فهمید انسان را خوب درک می‌کنید. چیزی در مورد انسان می‌فهمید، وقتی که درک عمیقی از این واژه‌ها پیدا می‌کنید. نه اینکه خود این واژه در حد کنجکاوی زبان‌شناسانه باشد که قرآن این واژه را به چه معنایی به کار می‌برد.

حضار: ما واژگانی که استفاده می‌کنیم جزو مسائل روزمره است تا اینکه این واژه واژه انحرافی است چقدر می‌توانیم مشخص کنیم؟ مثلاً در زندگی روزمره شاید به غیرت نیاز داریم، زندگی روزمره ما طوری است که نیاز داریم که غیرت داشته باشیم در جامعه‌ای که الآن وجود دارد، این می‌شود جزو چیزهای روزمره نمی‌توانم بگویم واژه انحرافی است.

نمی توانم بگویم؟ من اگر در فرهنگ عربی زندگی می‌کنم قبل از نزول قرآن واقعاً نمی‌توانم بدون واژه مروت و شجاعت حرف بزنم، همه جا حرف از شجاعت و مروت است. ولی اینها واژه‌های چرندی هستند.

حضار: یعنی زندگی روزمره؟؟

زندگی روزمره زندگی منحرفی است، اخلاق منحرف در آنجا شیوع پیدا کرده است مردم براساس یک افکار نادرستی زندگی می‌کنند بنابراین یک واژه‌هایی در آن زندگی لازم است. ولی نباید اینگونه زندگی کرد، حذف یک واژه مانند مروت به نظر من تأثیر قاطعی می‌تواند در تغییر فرهنگ داشته باشد.

من اشاره کردم به کاری که در زمان استالین انجام می‌شد، یک جورایی ممکن است خنده‌دار به نظر برسد. ولی از یک جهتی به نظر می‌آید که یک چیزی را می‌فهمیدند. من خیلی دقیق نمی‌دانم که واژه‌های ممنوع زمان استالین چه بودند ولی اینکه اگر واژه‌ها را تغییر ندهیم، واژه‌ها بار معنایی و فرهنگی با خودشان دارند که اثرهای ناخودآگاهی می‌گذارند. چیزی که شما می‌گویید که الآن نمی‌شود بدون واژه غیرت زندگی کیم چون غیرت وجود دارد معنی آن این نیست که این واژه انحرافی نیست. چه نتیجه‌ای می‌خواهید بگیرید؟ یک سری واژه‌ها ضروری هستند به دلیل اینکه انحراف‌هایی وجود دارد که ضروری شدن.

حضار: اگر خیلی بخواهیم این را دقیق کنیم می‌شود گفت خیلی از زندگی‌هایی که الآن می‌کنیم باید کنار بگذاریم.

کنار بگذاریم

حضار: پس بگوییم کل تکنولوژی را هم کنار بگذاریم.

چرا؟

حضار: برای اینکه این واژگان در قرآن نیست

این چه حرفی است پس ما موس نگوییم. من در جواب سوالی که ایشان گفت من گفتم این واژه‌های روزمره این فرمی که خیلی محتوای فلسفی و اخلاقی ندارند ربطی ندارد، مگر قرآن در مورد کامپیوتر حرفی زده است؟! مثل اینکه یک نفر بگوید ما یک سری واژگان ایده‌آل در مورد کامپیوتر داریم ممکن است باشد! ممکن است بعضی از واژه‌ها در مورد کامپیوتر را بتوانیم تغییرات دهیم ولی ربطی به موضوع جهان‌بینی و اخلاق و انسان‌شناسی ندارد. ما یک سری واژه‌های روزمره تکنولوژیک داریم، یک سری واژه‌هایی که خالق از حیطه اخلاق و انسان‌شناسی و جهان‌شناسی ایجاد می‌شوند و ربطی به موضوع ندارد. شما همان حیطه‌ای که واژگان قرآن است را نگاه کنید غیرت در همان حیطه است و در قرآن نیامده است، مروت در همان حیطه است. یک دایره‌ای در نظر بگیرید اینجا جایی است که مهم است، واژه‌ها خارج از این دایره مهم نیست. می‌خواهید در مورد انواع نان صحبت کنید، نان بربری، نان سنگ در قرآن نیامده است خب نیامده است. در قرآن در مورد گندم یک چیزی آمده اینکه از آن چه نانی تهیه می‌کنید ربطی به جهان‌بینی ما ندارد.

به نظر من همین الآن قرآن یک مجموعه واژگانی دارد و این واژگان یک محدوده‌ای دارد که اینجا جایی است که جهان بینی را تعیین می‌کند. واژه‌هایی که در مورد انسان صحبت می‌کنند، صحبت‌های اخلاقی هستند واژه‌های فلسفی هستند. مثلاً فرض کنید یک زبانی دارید که کلمه معادل «آیه» ندارد، این یک مقدار مشکل دارد. شاید یک واژه‌های انحرافی اطراف آن ایجاد شده باشد که بحث کردن در مورد حقایق جهان را مشکل کند. این حیطه، حیطه‌ای است که باید مواظب آن باشیم که واژه‌های نادرست وارد آن نشود یا واژه‌ها تغییر معنا پیدا نکنند. مثال خیلی خوب آن این است که تقوا در زبان عربی به نوعی این واژه وجود داشت ولی بار منفی داشت و حاوی یک جور ترسیدن و هراس داشتن بود و آنها هر چیزی که در آن مفهوم هراس باشد به نظرشان یک چیز منفی می‌رسید. فکر می‌کنم روشن است ما یک محدوده‌ای داریم و در این محدوده واژه‌ها، واژه‌های مهمی هستند و قرآن تعیین می‌کند که آن محدوده کجا است و واژه‌ها چه هستند. مطمئناً این شامل واژگان تکنولوژیک نیست. همانطوری که در تکنولوژی‌های روز که در زمان اعراب وجود داشته در قرآن بازتاب پیدا نکرده برای اینکه مهم نبود مثلاً ابزارهای جنگی را در قرآن نمی‌بینید و اهرم‌هایی داشتند که با آن کارهایی می‌کردند اینها در قرآن نیامده است و واژه‌های مهمی نیستند و ربطی هم به حقیقت ندارند، به همان معنا واژگان کامپیوتر هم ربطی به کشف حقیقت ندارد.

حضار: در قرآن یک واژه دلو داریم که به معنی سطل است. ممکن است واژه‌ای در قرآن باشد ولی لازم نباشد در جهان‌بینی بیاید.

صد در صد، داستان‌های قرآن در مورد یک چیزهایی از قرآن صحبت می‌کند و یک جایی واژه سطل هم آمده است. سطل ربطی به جهان بینی قرآنی ندارد در یک داستانی که در مورد یک واقعه‌ای صحبت می‌شود ممکن است یک واژه‌هایی آمده باشد که غیرضروری هستند. واژگان اخلاقی، دینی که بار فرهنگی دارند باز در قرآن مشخص هستند. اگر یک واژه‌ای بیفتد داخل این واژه‌های قرآن بیفتد که جنبه حیاتی دارند مثلاً غیرت، مروت، شجاعت اینها می‌توانست در قرآن بیاید ولی نیامده است. هیچ وقت در قرآن، آدمی مدح نمی‌شود که شجاع است یا مروت دارد اینها بار فرهنگی دارند که نادرست هستند و حذف شدند. اینکه شما می‌گویید هم است، اسم بعضی از میوه‌ها و حیوانات در قرآن آمده است اینها ربطی به جهان بینی قرآن ندارند. مثلاً اصحاب کهف به جای سگ، گربه داشتند حرف از گربه اصحاب کهف در قرآن می‌شد. فکر نمی‌کنم سگ در جهان‌بینی قرآن بود و نبود آن خیلی ضرورتی داشته باشد. شاید این حرفی که شما می‌زنید مجموع واژگان قرآن هم یک چیزهای حاشیه‌ای دارد که حتی آن حیطه هم مهم نیست. مثلاً اسم حیوانات، گیاهان، اشیایی که در قرآن است.

حضار: شاید این معجزه بودن قرآن را زیر سوال ببرد و می‌توانست کلمه جایگزین داشته باشد.

چرا؟ معجزه بودن قرآن این است که شما چیزی مشابه آن نمی‌توانید بیاورید.

حضار: اینکه بعضی از کلمات جایگزین داشته باشند یا اهمیت خاصی ندارند زیر سوال می‌برد. حتی اینکه درست است که حضرت یونس میوه کدو را استفاده کرد ولی خیلی‌ها تأکید می‌کنند کدو را استفاده کردند خیلی مهم است و خیلی اهمیت دارد که چرا از میوه دیگری استفاده نکرده است.

با این حرفی که شما می‌زنید ممکن است یک نفر معجزه بودن قرآن را اینگونه زیر سوال ببرد که عیناً سوره یوسف را بیاورد و دلو آن را سطل کند. فکر نمی‌کنید این چیز خیلی خاضعانه است و قرار است یک نفر یک متنی بیاورد و یک حرف‌هایی بزند، جهان را یک جوری توصیف کند و شعری بگوید که شما وقتی می‌خوانید نه اینکه عین سوره را کپی کنید و دو واژه آن را تغییر بدهد اتفاقاً به معجزه بودن قرآن بیشتر ما اعتقاد پیدا می‌کنیم.

حضار: دقیقاً منظور من این است که نمی‌شود چیزی از آن را عوض کرد که بهتر بشود. اگر چیزی از آن را عوض کنیم به یک نسخه با کیفیت پایین‌تر می‌رسیم.

من ممکن است استدلال کنم که به یک دلایلی دلو مناسب‌تر از سطل بوده است ولی ممکن است استدلال آن خیلی سخت باشد. این بازی، بازی خوبی نیست و کسی هم این بازی را نمی‌کند، اگر یک نفر بخواهد اینگونه بازی کند خیلی معجزه بودن قرآن را تأیید می‌کند. تنها هنرش این است که این کلمه را برد و یک چیز دیگر جای آن بگذارد. قرار است یک آدمی بیاید و یک متن مشابه قرآن بگوید نه اینکه از روی قرآن رو نویسی کند، کاملاً متفاوت باشد و مثلاً در همان موضوعی که قرآن حرف زده حرف بزند ولی قشنگ‌تر حرف بزند، شیواتر باشد و محتوای بهتری داشته باشد. این نکته‌ای که می‌گویید ممکن است بعضی از جاها واقعاً نشان دادن اینکه این واژه، بهترین واژه برای توصیف آن جای داستان بوده، دلو بهترین واژه است راحت نباشد. ممکن است یک نفر بتواند زحمت بکشد و بگوید که از بین این هفت واژه به این دلیل چون سطل‌های چاه‌های آن منطقه اینگونه بود که به این سطل‌ها دلو می‌گفتند.

حضار: نظر شما در مورد حدیث‌ها و نهج البلاغه و اینهایی که چیزهای اضافه‌تری در آن استفاده شده که در قرآن نیست، اگر زبان ایده‌آل قرآن را تأیید می‌کنید یک ماجراهایی که مشابه آن در قرآن به کار رفته شاید نهج البلاغه ؟؟ و صحبت‌های عجیب‌تری در نهج البلاغه است.

خیلی سوال خوبی است برای اینکه به نظر من این خیلی می‌تواند مبنای خوبی باشد برای شما وقتی می‌خواهید ببینید یک حدیثی درست یا غلط است یک بحث تاریخی است، ببینید اسناد آن چیست، ببینید راوی‌ها چه کسانی بودند، اولین بار متنی داریم که در آن ثبت شده این بحث‌هایی است که در همه دنیا است و ربطی به حدیث و غیر حدیث ندارد، شما می‌خواهید سندیت یک چیزی را تعیین کنید. یک بحث‌های محتوایی فکر می‌کنم از اینجا شروع می‌شود تعیین کردن اینکه یک حدیثی معتبر است یا خیر، از بررسی اسناد و مدارک و یک بحث‌های محتوایی هم قطعاً است. یک نفر ممکن است یک حدیث را نپذیرد برای اینکه به وضوح از نظر محتوا با قرآن در تعارض است. فکر می‌کنم یک بحثی که خیلی به آن توجه نشده و حالت میانی دارد نگاه کردن به واژگان است، انتظار ما این است که واژگان احادیث مغایر با قرآن حداقل نباشد.

[۰۱:۱۵]

مثلاً اگر من یک حدیثی ببینم که در آن واژه مروت آمده است فکر می‌کنم این را عرب ساخته است، به عقل من جور در نمی‌آید که پیغمبر یا امام‌ها از واژه‌ای که یک جورایی ممنوع شده، استفاده کرده باشند. تصور من این است که این تحقیقات تحقیقاتی است که الآن در دنیا انجام می‌شود و در حدیث‌شناسی ما انجام نشده است. مثلاً فرض کنید خیلی از این جور تحقیقات دارید که به شما می‌گوید که این متن نمی‌تواند متن قرن دوم هجری باشد فقط به دلایل زبان شناسانه چون می‌دانم که این واژه و این نحوه استعمال واژگان یا گرامر از قرن چهارم شروع شده است، بنابراین جعلی است. فکر می‌کنم حدیث‌شناسی این بحثی را که شما به آن اشاره کردید کم دارد ممکن است یک نفر با همین دلایل بگوید فلان خطبه نهج البلاغه نمی‌تواند از حضرت علی باشد برای اینکه واژگان آن واژگان قرن ۴ است. ما می‌دانیم که نهج البلاغه در قرن ۴ جمع‌آوری شده بنابراین ممکن است بتوانیم با یک تحقیقاتی اینگونه نشان بدهیم که بعضی از جاهای آن درست جمع‌آوری نشده است. این موضوع خیلی مهمی است که فکر می‌کنم خیلی روی آن کار نشده است.

حضار: می‌خواستم در تکمیل حرف ایشان بگویم نمی‌دانم حرف ایشان درست یا غلط است ولی فکر می‌کنم شاید منظورشون این بود نه اینکه به جای واژه سطل ترجمه آن را بگذاریم مثلاً سگ با اصحاب کهف رفته واقعاً سگ بهترین چیز بود که رفته، چنین چیزی است. یا اتفاق‌هایی که تعریف می‌شود یا میوه‌هایی که نام برده می‌شود بهترین بودند نه اینکه کلمه پیدا کنیم.

کلاً فکر می‌کنم توپ در زمین شما است اگر می‌خواهید از این حرف‌ها بزنید، بزنید و دلیل بیاورید. می‌خواهید بگویید مثلاً در قرآن اسم زیتون آمده حتماً زیتون خیلی میوه خاص و مهم و مفیدی است، بگویید و دلیل خود را هم بیاورید. من فکر می‌کنم یک ادعایی می‌کنید که ضروری نیست یعنی من الآن قرآن را می‌خوانم و اینگونه نگاه نمی‌کنم که سگ اصحاب کهف معنی آن این است که سگ خوب است و گربه خوب نیست.

حضار: من آن کتاب را نخواندم اگر می‌خواندم چرا ممنوع شده است یک وقت است یک کلمه‌ای را شما می‌توانید بگویید که ؟؟ یا بار منفی وجود دارد، دید منفی نسبت به آن کلمه وجود دارد این دو فرق دارند. مجموع لغات عربی مجاز ممکن بود خیلی از ؟؟ بیشتر شود قرآن در پی این نبود که بگوید کدام کلمات مجاز و کدام کلمات غیرمجاز هستند. قرینه‌ای وجود دارد که مروت کنار این مفهوم است.

قرینه آن این است که مروت خیلی خیلی خیلی واژه مهمی در واژگان اخلاقی عرب است و همه همدیگر را به مروت، کرامت، شجاعت اینها واژگان اصلی مثبت زبان عربی است وقتی می‌خواهند یک نفر را توصیف کنند. وقتی اینها درقرآن نیامده است شما بی‌اعتنایی می‌فهمید. من نمی‌دانم منظور شما از ممنوع هست، چیست.

حضار: چیزی که در جواب ایشان گفتید اینکه در حدیثی مروت باشد

اگر آدمی در یک حدیثی مدح شده باشد که آدم خیلی مرد بوده و مردانگی داشته به نظر من این حدیث به شدت مشکوک است. شما فرض کنید که این صفت صفت مثبتی است اعراب که صبح تا شب که می‌گفتند شما چه توجیه دارید که در قرآن انعکاس پیدا نکرده است. مثلاً بگوید ابراهیم خیلی مرد بوده است اعراب هم خوششان می‌آمد. وقتی یک واژه‌ای خیلی متداول است و نیامده است شما باید بگویید یک دلیلی دارد که این حذف شده است، یک کتابی با حجم قرآن اگر یک عربی می‌نوشت و در آن یک عالمه داستان و آدم معرفی می‌کرد و آنها را مدح می‌کرد حتماً بارها به مروت اینها اشاره می‌کرد و قرآن یک بار هم این کار را نکرده است. هیچ کس را برای شجاعت مدح نکرده، هیچ کس را به دلیل مروت یا کرامت به معنای عربی جاهلی مدح نکرده بنابراین ما اینگونه می‌فهمیم که دنیای قرآن از نظر اخلاقی دنیای دیگری است. حرفی که شما می‌زنید شاید معنی آن این باشد که ۱۰۰ درصد نمی‌شود این نتیجه را گرفت ولی طبیعی این است که ما چنین نتیجه‌ای بگیریم مگر اینکه شما دلایل خاصی بیاوری که نه این واژه اینگونه نیست که واژه خوبی نیست ولی به این دلیل در قرآن نیامده است. به هر حال شما باید یک توجیهی را بگویید. اگر یک واژه‌ای خیلی خیلی متداول است، یک واژه‌ای در زبان عربی به معنای دیگری به کار می‌رود، قرآن به یک معنای دیگری به کار برده، احساس من این است که این معنی معنی درست است، آن معنی معنی غلطی است مگر اینکه شما یک توجیهی کنید، دیفالت این است که اینگونه نتیجه بگیریم.

حضار: کتابی به غیر از کتاب ایزوتسو است کلماتی که در قرآن نیست چون مروت و شجاعت هم در فارسی کاملاً بار مثبتی دارند کتابی است؟

نه من نمی‌شناسم. من فکر می‌کنم کتاب ایزوتسو آنقدر جالب و مهم بود که آدم انتظار داشته باشد یک تحقیقاتی بعد از آن به وجود بیاید. تقریباً مطمئن هستم که نیست شاید یک تز دکتری یک نفر یک جایی نوشته باشد و یک مقدار این بحث را پیش برده باشد. ما یک مجموعه مستندات و نوشته‌ها و اشعار جاهلی داریم که مبنای خوبی هستند برای اینکه تفاوت‌های آنها را با قرآن بررسی کنیم ولی ایزوتسو این کار را کرده است و یک چیزهایی را در کتاب خود آورده است به عنوان مثال و من ندیدم که دیگران ادامه بدهند، به نظر من خیلی موضوع جالبی است.

حضار: شجاعت را تا حدی می‌توانیم بگوییم چرا نیامده است ولی مروت را

مروت یعنی مردانگی به شدت وقتی به عنوان یک صفت مثبت به کار می‌رود مردسالارانه است، مرد بودن یک ارزش است. یعنی چه؟ مشابه آن زنانگی هم صفت مثبتی است؟ شنیدید که بگویند طرف خیلی زن است؟ ولی می‌گویند طرف خیلی مرد است با یک معنای خیلی مثبت و خیلی مجهول که معلوم نیست معنای آن چیست. ولی در زبان فارسی هم بوده، همه دنیا واژگان مردسالار به دلیل فرهنگ مردسالار داشت. به نظر من خیلی مهم است که مروت به قول ایزوتسو در مرکز اخلاق عربی است و یک بار هم در قرآن نیامده است. معنی مروت چیست، مردانگی یعنی شبیه مرد بودن است لابد یک زن هم خیلی خوب باشد می‌گویند مردانگی دارد، هر چه بیشتر شبیه مرد باشید به مرکز ارزش‌های اخلاقی نزدیک‌تر هستید و تبعاً هرچه زن‌تر باشید دورتر هستید.

حضار: شاید خیلی مرتبط نباشید زبان عربی و عبری که انگار خودشان یک برتری دارند داشتم می‌گفتم فارسی هم به غیر از داستان قرآن که ارجحیت دارد می‌توانیم فارسی را هم بگوییم.

ما به خاطر اینکه در فارسی همه واژه‌های قرآن را اقتباس کردیم

حضار: یک حس اقوام مختلف، ؟؟ بخواهید آن را قوی کنید قرآن را کنار بگذارید بگویید این دو زبان هستند که نتیجه کار خداوند هستند این زبان‌های اطراف صداشان در می‌آید.

زبان آرامی هم خویشاوندان عبری هستند ولی فارسی خیلی خویشاوند نیستند. من شرمنده هستم اگر یک حرفی زدم و شما یک جوری شدید. شما نباید این را نادیده بگیرید که اگر اعتقاد دارید به اینکه قرآن کتاب خدا است به زبان عربی است و به زبان فارسی نیست. اگر قرار است یک جوری شود همینجا آدم یک جوری می‌شود، بالاخره خدا به زبان عربی با یک تغییراتی تکلم کرده است. اگر کمتر یک جوری شوید بیشتر روی این تأکید کنید که این زبان دور از زبان حجاز است.

حضار: ممکن فقط به خاطر این بود اینها عرباً داشتند عربی نازل شده شاید به فارسی می‌خواست نازل کند یک سری تغییراتی می‌داد.

نمی‌خواست به فارسی نازل کند! می‌خواست در سلسله ابراهیمی نازل کند بنابراین زبان زبان نزدیک به زبان ابراهیمی است.

حضار: فارسی خودش فردوسی داشت.

خداوند شاهنامه را به زبان فارسی نازل کرده است، نخندید آن هم با یک معنای متفاوتی نازل شده است.

فکر می‌کردم این بحث نیم تا یک ساعت طول بکشد اما بیشتر طول کشید، فکر می‌کنم در این جلسه تأکید من روی این است که یک مقدار احساس شما نسبت به بحث در مورد واژگان قرآن غیر از این باشد که یک کار زبان‌شناسی می‌کنیم. گاهی واژه‌شناسی عمیق‌ترین کاری است که می‌شود از نظر فرهنگی انجام داد، برای شناخت یک عقیده، برای شناخت جهان‌بینی، انسان‌شناسی شاید مهمترین کاری که باید انجام بدهیم این است که واژگان قرآن را درک کنید، حول و هوش یک موضوع ببینید. یک بار یک نفر یک پیشنهادی کرد برای اینکه یک جلساتی اینجا تشکیل شود که جزو پیشنهادهای خیلی خوب بود و من هیچ وقت قبول نکردم و نمی‌کنم به دلیل سختی آن کار، این است که مجموعه واژگان شناختی که در قرآن آمده است مثلاً در مورد انسان واژه عقل داریم، قلب داریم، فواد داریم، بصر داریم، سمع داریم عنصرهایی که در آن شناخت است. انواع واژه‌های دیگر تفکر، تعقل داریم، متوجه شدید که منظور چه واژه‌هایی است؟ من فکر می‌کنم این خیلی وظیفه جالبی است که یک نفر همه قرآن را به این منظور بخواند و ببیند این واژگان شناختی و ابزارها و فانکشن‌هایی که انجام می‌دهند چیست و احتمالاً شاید خیلی چیزهای جالبی درک کند. هر جای قرآن من فکر می‌کنم چنین تحقیقاتی می‌شود کرد و تقریباً هیچ جا هم نشده، من یک مورد تحقیق خوب هم سراغ ندارم که موضوعی را برداشته باشند و مجموع واژگان آن را بررسی کرده باشند و سعی کرده باشند چیزی از آن در بیاورند. من فکر می‌کنم در مورد فلسفه شناخت بررسی این واژگان ایده به آدم‌ها می‌دهد، فرض کنید چرا هم واژه قلب آمده و هم فواد آمده است اینها باهم چه فرقی دارند. چون خیلی سخت است من قبول نکردم و الآن حداقل دوست دارم بگویم که چنین بحث‌ها سخت و جالبی در اطراف قرآن می‌شود انجام داد که تا الآن هیچ کدام به این شکل بررسی نشده است. بررسی کردن واژگان به منظور فهمیدن یک سری چیزهایی مربوط به جهان است.

این جلسه را اختصاص دادم و قرار نبود اختصاص بدهم اختصاص داده شد به دلیل طولانی شدن به اینکه اهمیت بحث واژگان یک مقدار از این حالت در بیاید و فقط مسئله فهمیدن یک واژه به معنی اینکه یک آیه را یک مقدار بفهمیم نیست. شاید مهمترین نکته در درک کردن جهان قرآن است، وارد شدن به زبانی که حقیقت را توصیف می‌کند. یک بحثی که مهم است و همین الآن هم در مورد آن بحث شد جدای از اینکه می‌توانم یک مجموعه واژگان را در قرآن بررسی کنم می‌توانم تفاوت‌های مجموع واژگان قرآن را با واژگان متداول بررسی کنم و سعی کنم به یک نتایجی برسم، ببینم چه اعوجاج‌هایی وجود دارد. مثلاً در فلسفه شناخت اگر چیزی معادل فواد وجود ندارد چرا وجود ندارد؟ نمی‌دانم منظور من را می‌فهمید یا خیر. نه فقط من می‌توانم یک چیزهایی در مورد قرآن بفهمم در مورد نگاه انحرافی که به وجود آمده و یک چیزهایی کم و یک چیزهایی زیاد است اینها را هم بررسی کنم. یعنی یک نگاه تطبیقی بین واژگان قرآن در زمینه واژگان متداول در زبان دیگر یا در یک دیسیپلین دیگر باشد. از نظر من اینها بحث‌های خیلی مهمی هستند تا جایی که من می‌دانم کاملاً دنیای بکری است، به غیر از ایزوتسو که یک چیزی شروع کرده واقعاً من ندیدم کسی کار جالبی انجام داده باشد. فکر کنم یک جلسه دیگر واژگان داریم با این ترتیبی که این بحث پیش رفت ولی امیدوارم جلسه آینده جلسه نهایی باشد یا جلسه بعدتر سوره انفال را بحث می‌کنیم یا یک موضوع جدیدی را شروع می‌کنیم.

جلسه ۱۱ – واژگان
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو