
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای واژگان قرآن، جلسهی ۱۲، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، سال ۱۳۹۰
من جلسه قبل یک بحثهایی کردم و اعلام کردم که احتمالاً این جلسه آخرین جلسه واژگان است، بعد این بحثها را به صورت متناوب در طول سال گاهگداری برگزار میکنیم، بحثی نیست که بخواهیم به انتها برسیم. در این جلسه حرفهای جلسه قبل را تذکر میدهم و در مورد چند واژه دیگر هم بحث میکنیم که بیشتر واژگانی است که معنی مثبت دارند، آخر هم در مورد مفهوم واژههای معروف و منکر و امر به معروف و نهی از منکر نکاتی میخواهم بگویم. تا انشاالله هر مدتی یک بار بحثها ادامه پیدا کند این جلسه هم قطعاً آخرین جلسه قبل از عید است، هفته آینده که ۲۱ است دیگر جلسه نداریم تا بعد از عید که یک ساعت جلو میرود طبق معمول جلسات را به قبل از اذان میکشیم که اینگونه از نظر زمان به مشکل بر نخوریم. فکر میکنم بعد از عید اذان بعد از ساعت هفت و نیم است، کلاسی که برای این ترم گرفتند از پنج و نیم در اختیار ما است مثلاً شروع را از پنج و نیم تا هفت و نیم چند جلسهای میگذاریم تا دوباره بتوانیم ۶ تا ۸ بگذاریم. تقریباً هر سال چنین کاری میکردم و امسال هم همین برنامه را داریم.
۱- نگاه کلی به مفهوم زبان و واژه
جلسه گذشته بحثهایی کردم و گفتم میتوانست در اولین جلسه واژگان این بحثها مطرح شود که یک مقدار جنبه کلی و نگاه کلی به مفهوم زبان و واژه داشت. به نظر من از نظر منطقی برای جلسه اول مناسب بود ولی شاید قبل از اینکه بحث را شروع کنیم از کلیات شروع کردن جذاب نبود و من این بحث را به تأخر انداختم. چند نکته میخواهم در مورد بعضی از حرفهایی که آنجا زدم بگویم و در مورد اهمیت دیدگاه فلسفی یک بحثهایی بکنم بعد در مورد چند واژه صحبت کنم.
نکتهای که الآن فکر میکنم خیلی در مورد آن صراحتاً صحبت نکردم این است که یک بحثهایی الان متداول است، یک بحث قدیمی در بحثهای فلسفی بعد فلسفه زبان وجود داشته که فکر میکنم شاید الان تصور عمومی مخالف آن چیزی است که ما در دیدگاه دینی نسبت به زبان میبینیم. از این نظر فکر میکنم بد نیست اشارهای به آن بکنیم. یک بحث کلی وجود دارد در مورد اینکه کلیات وجود دارند یا خیر. ما یک اشیایی داریم و برای آنها اسم میگذاریم. بعد یک سری مفاهیم انتزاعی وجود دارد که تصور عمومی این است که این مفاهیم انتزاعی در واقع یک جوری انگار مفاهیمی هستند که ما میسازیم برای اینکه بتوانیم یک جوری راحتتر حرف بزنیم. یک مقدار با دیدگاه ریاضی نگاه کنید. ما یک اشیایی داریم مانند اعضای مجموعهها که اینها واقعاً وجود دارند و به یک اعتباری من میتوانم مجموعهای از اشیاء را به عنوان یک مجموعه تعریف کنم و میتوانم تعداد اشیای دیگری را بگذارم کنار هم و بگویم یک مجموعه است. یک تصور اینکه انگار این اشیاء وجود دارند ما چیزهایی که میبینیم و در مورد آنها صحبت میکنیم، واقعاً وجود دارند ولی کلیاتی که ما در ذهن خود میسازیم و مجموعههایی از اشیاء را یک اسمی برای آنها میگذاریم آنها دیگر وجود ندارند و ساخته ذهن ما است.
با دیدگاه فیزیکی نگاه کنید مثلاً اتمها و مولکولها وجود دارند، ساختارهایی که به وجود میآید، مثلاً وقتی به یک تپه نگاه میکنید اعضای آن وجود دارد ولی آیا واقعاً یک شیای به اسم تپه وجود دارد؟ وجود فیزیکی دارد؟ مثلاً اشکالاتی که به این مسئله میکنند، شما فرض کنید که بگویید یک چیزی به اسم تپه وجود دارد بعد تعریف این تپه چیست؟ این چیزهایی که روی هم اینجا ریخته شده، خاکها و سنگهایی که روی هم هستند اسم آن را تپه شماره ۱۷۹ میگذارید، اگر من از داخل این تپه یک مقدار از این خاکها را بردارم دیگر این تپه شماره ۱۷۹ نیست؟ اگر از بعضی از اعضای آن کم شود و یک سطل از خاک آن بردارم، یک سطل خاک دیگر جای آن بگذارم، این تپه فرق میکند؟
یک احساسی وجود دارد آن چیزی که واقعاً وجود دارد همان خاکها و سنگها هستند که آنجا هستند مثل اینکه یک سری اتمها و مولکولهایی که آنجا روی هم انباشته شدند و اینکه من بخواهم این را به عنوان یک تپه در نظر بگیرم یا نگیرم یک مقدار حالت اعتباری دارد. من از یک حجمی ممکن است بیشتر احساس کنم که خوب است برای آن یک اسم بگذارم. این سوالها را اینگونه هم میشود پرسید، اولین نکتهای که گفتم اینکه اگر آن تپه مجموعه همان اجزای آن است به نظر میآید اگر ما خیلی از این اجزا را حذف کنیم و چیزهای دیگر جایگزین آن کنیم هم به این تپه مانند گذشته نگاه میکنیم. یک مثال معروفی است که اگر من بخواهم اینجا آن را انطباق بدهم اینگونه میشود که فکر کنید به ترتیب من تمام این اجزای را سطل سطل ببرم و از یک جای دیگر خاک بیاورم و جای آن سطلی که بردم پر کنم. بنابراین بعد از یک مدتی یک تپهای دارم که اجزای آن هیچ اشتراکی با اجزای گذشته ندارد، همه خاکها را به تدریج و هر روز یک متر مکعب از این خاکها را جابجا کردم و جای آن خاک جدید آوردم. بنابراین یک شیای دارم که هیچ کدام از اجزای آن اجزای قبلی نیست ولی هنوز ممکن است احساس شما این باشد که این همان تپه شماره x ای است که قبلاً در مورد آن صحبت میکردیم. بنابراین یک مجموعهای از اجزا وجود دارد که این تپه را تشکیل میدهد. یک مقدار به نظر میرسد که تپه را معادل با اجزای آن در نظر گرفتن مشکل دارد.
نکته دیگری که میخواستم بگویم این بود که شما مفهوم تپه به عنوان یک مفهوم کلی که ما یک واژهای در زبان ساختیم و از آن استفاده میکنیم تعریف روشنی دارد، از چه حدی به بعد برآمدگی روی خاک را اسم تپه میگذارید؟ به نظر میرسد که کاملاً یک ابهامی وجود دارد، مثلاً اگر من یک سطل خاک یک جا بریزم تپه نیست دو سطل بریزم تپه نیست ولی این کار را ادامه بدهم از یک جایی به بعد این تبدیل به یک تپه میشود. این ابهامهایی که وجود دارد که آیا تپه معادل با اجزای آن است؟ ما تعریفی نداریم که از کجا به بعد با چه حجمی اسم آن را تپه بگذاریم. یک عدهای معتقد هستند که اصولاً این مفاهیم کلی را میسازیم اینها واقعیت ندارند فقط یک جور ابزارهای زبانی هستند که ما از آنها استفاده میکنیم و باهم حرف میزنیم.
من جلسه قبل یک نکاتی گفتم و الان میخواهم روی این تأکید کنم که به نظر میرسد یک دیدگاه دیگر این است که این کلیات و یا مفاهیم اینگونه که در مورد آن صحبت کردم مفاهیمی هستند که وجود دارند. یک مثال خوب از مفاهیم انتزاعی، عدد است شما دو شی مثلاً دو سیب یا دو گلابی اینها چیزهایی است که واقعیت دارد بعد ما یک مفهومی به اسم دو انتزاع میکنیم. آیا چیزی در جهان وجود دارد که معادل با عدد دو باشد؟ یک چیزی میتوانید نشان بدهید و بگویید این خود عدد ۲ است؟ هرچیزی که ما میبینیم به نظر میآید همان مثالهایی از دو سیب است و مجموعههای دو عضوی واقعیت دارند نه خود عدد دو. یک مشرب فلسفی در فلسفه و فلسفه ریاضی وجود دارد که اینگونه بحث نمیکنند. میگویند عدد دو در یک جهانی وجود دارد. یک جایی یک عالمی است که در آن اعداد واقعاً زندگی میکنند، همین اعداد انتزاعی که ما در مورد آنها صحبت میکنیم.
فکر میکنم الآن شما به یک دانشجویی که خیلی اهل فلسفه نیست بگویید و این سوال را مطرح کنید که مفهوم خود عدد دو، جایی در جهان وجود دارد یا خیر، فکر میکنم عموماً تصور آنها این است که وجود ندارد. یک مفاهیم انتزاعی است و ذهن ما اینها را ساخته و از اینها استفاده میکنیم. کلاً گرایش به اینکه چیزهایی که وجود دارند فقط اتمها و مولکولها هستند بقیه چیزهای انتزاعی را ذهن ما میسازد و مابهازای خارجی ندارند این یک گرایشی است که فکر میکنم دیدگاه علمی مدرن بیشتر ذهن ما را عادت میدهد که اینگونه نگاه کنیم. بگذارید بگویم دیدگاه علمی متعارف، نه مدرن. برای اینکه یک نکتهای میخواهم بگویم که در دیدگاه واقعاً مدرن اینگونه نیست. یک بحثی در فلسفه زبان است آیا مفاهیم کلی وجود دارند؟ عدد وجود دارد؟ یا مفاهیمی که ما میسازیم؟ مثلاً رنگهای خاص وجود دارند خود مفهوم رنگ ما به ازای خارجی دارد یا خیر؟ اینها بحثهای قدیمی است و همچنان هم ادامه دارد. نکتهای که میگویم این است که به نظر میرسد دیدگاه علمی متعارف مخالف این است کلیاتی وجود داشته باشند. فیزیکدانها میگویند در فیزیک کلاسیک در جهان لاپلاسی یک تعداد اتم وجود دارد، ما با یک جهانی مواجه هستیم که یک اشیایی وجود دارند که اینها میتوانند باهم یک تودههایی را تشکیل بدهند و مثال تپه از این نظر مثال جالبی است. یک تودهای از این اتمها ممکن است تبدیل به یک مفهومی شود مثل تپه یا حتی حیوان. حیوان هم چیزی نیست به غیر از اینکه اجزای آن یک سری اتمهایی هستند که باهم ارتباطی پیدا کردند.
در دیدگاه فیزیک کلاسیک واقعاً جهان لاپلاسی چنین جهانی است، یک مجموعه اتمهایی که رفتار آنها قابل پیشبینی است و اینها کنار هم ممکن است من بتوانم پارتیشنهایی درست کنم و یک مجموعههایی را در نظر بگیرم و برای آنها اسم بگذارم ولی آن چیزی که واقعاً واقعیت دارد خود آن اجزا هستند.
اولاً حس من این است که دیدگاه دینی اصلاً نسبت به مفاهیم کلی اینگونه نیست و یک نکتهای که گفتم میخواهم در مورد علم مدرن بگویم این است که در دیدگاههای مدرن فیزیکی هم چنین دیدگاهی وجود ندارد. به نظر میرسد که علم جدید مثلاً مکانیک کوانتوم، فیزیک جدید راه باز کرده که اینگونه نگاه نکنیم که دنیا فقط تشکیل شده از یک تعداد اجزایی که مثل اتم در دنیا وجود دارند. چون قرار نیست که شما فیزیک بلد باشید یا علاقهمند به دیدگاه فیزیک مدرن باشید من فقط میخواهم یک اشاره گذرا کنم به اینکه نکتهای که میگویم در فیزیک جدید چگونه است.
یک مسئله مهم در مکانیک کوانتوم این است که برخلاف فیزیک کلاسیک مفهوم سیستم در مکانیک کوانتوم یک هویتی برای خودش دارد. یعنی اگر من یک سیستمی در نظر بگیرم که از یک اجزایی تشکیل شده به نوعی خود این سیستم به عنوان یک شی جدای از اجزای خودش هویت پیدا میکند. در مکانیک کوانتوم این معنیدار است. یا مثلاً یک اتفاقی که از فیزیک کلاسیک تا فیزیک مدرن افتاده این است که به غیر از اتمهایی که در فیزیک کلاسیک به رسمیت شناخته میشدند به تدریج در اواخر قرن نوزدهم یک اشیای جدیدی به معنای واقعی کلمه یعنی موجوداتی که وجود دارند و فیزیک اینها را تأیید میکند به اسم میدانها به رسمیت شناخته شدند که اینها به این فرم اتمهای کلاسیک نیستند ولی باز در مورد اینکه اینها چه هستند و اگر اتم نیستند از چه تشکیل شدند، اینها بحثهایی است که در فیزیک مدرن انجام شده و فکر میکنم در نظریه میدانهای کوانتومی قرار است جوابهای نسبتاً روشنی به این مسئله به وجود بیاید.
[۰۰:۱۵]
چیز دیگری که من هر مدتی یک بار به آن اشاره میکنم مفهوم اینتنگلمنت در مکانیک کوانتوم است که من الآن بیشتر میخواهم روی این تأکید کنم و آن هم این است که بین اتمهای کلاسیکی که ما میشناسیم یک سری روابط انگار پنهانی وجود دارد. به نظر میرسد که ما در دنیایی زندگی میکنیم که از یک سری ذرات و یک سری روابط تاریخی بین آن ذرات تشکیل شده. به معنای واقعی کلمه ذرات وجود دارند، میدانها را هم یک جوری ذرهای تعبیر کنیم، ذرات وجود دارند و یک روابطی بین اینها که از قبل مثلاً یک جوری به وجود آمده است. الآن ممکن است یک اتمی برای خودش اینور دنیا زندگی میکند، یک اتمی هم در آن طرف دنیا است ولی اینها باهم رابطه اینتنگلمنت را دارند، واقعاً دارند و این رابطه وجود دارد. این کاملاً ذهنیت مکانیک کلاسیک را از بین میبرد مثلاً فرض کنید دنیا تشکیل شده از یک سری ذراتی که جدای از هم زندگی میکنند. رابطههایی بین این ذرات وجود دارد مثلاً در مکانیک کوانتوم دقیقاً این یک اصل پذیرفته شده است که اگر دو ذره باهم رابطه اینتنگلمنت را دارند من این ور دنیا اگر کاری با این ذره کنم مثلاً آزمایشی انجام بدهم تأثیر آن در آن طرف دنیا هم ظاهر میشود. بنابراین انگار یک روابط ارگانیکی بین اشیایی که در دنیا زندگی میکنند همان اتمها و ذرات وجود دارد که قبلاً در مکانیک کلاسیک اینگونه نگاه نمیکردند. این جنس روابطی که وجود دارد راه را باز میکند مثلاً در مکانیک کوانتوم ما از سیستم ذرات صحبت میکنیم خود این سیستم خارج از هویت ذراتی است که در آن هستند و اجزایی که پیدا میکند. بنابراین انگار یک جوری مجموعههایی از ذرات میتوانند یک هویتی خارج از ذرههایی که در آن وجود دارد داشته باشند که میتواند به سابقه تاریخی یعنی چگونه این مجموعههای ذرات کنار هم قرار گرفتند هم بستگی داشته باشد. ممکن است هر کدام از ذراتی که در مجموعه هستند باهم یا با اشیائی خارج از این مجموعه رابطه اینتنگلمنت را داشته باشند.
اگر همه شما مهندسی خوانده باشید، میدانید در جهان لاپلاسی، اگر در یک لحظه همه ذراتی که در دنیا است یا در یک سیستم وضعیت همه ذارت و مکان آنها را بدانم و اطلاعات سرعت اولیه و اینکه به چه سمتی میروم را بدانم میتوانم همه چیز را در مورد آینده سیستم پیشبینی بکنم. یک جوری مستقل از این است این ذارت چگونه کنار هم قرار گرفتند؟ این سیستم چگونه به وجود آمده است؟ همین الآن اگر من وضعیت آنها را بدانم و سرعتهای آنها را در همین لحظه بدانم همه چیز قابل پیشبینی است ولی مفهوم اینتنگلمنت یک جوری به شما میگوید که این ذره اگر طبق یک فرایندی صدها سال قبل از یک جایی و از یک ذرهای جدا شده و من این را بررسی میکنم هر تغییری در آن ذره که دوقولوی این ذره است و یک طرف دیگر دنیا وجود دارد میتواند روی سرنوشت این موثر باشد. بنابراین دنیا یک مقدار پیچیدهتر از آنی است که در فیزیک کلاسیک به آن نگاه میکریم، روابطی بین این اجزا وجود دارد که از قبل به وجود آمده و در آینده آنها به نوعی تأثیر میگذارد.
حضار: این روابط چیزی غیر از انرژی است؟
من از اینکه این سوال را میکنید خیلی ممنونم برای اینکه معمولاً این سوال را نمیپرسند. من قبلاً هم یک یا دو بار به این نکته اشاره کردم که یکی از نقطه ضعفهای علم جدید این است که خیلی نسبت به این چیزی که اصطلاحاً در فلسفه میگویند آنتولوژی حساسیت آن کم است. وقتی میگویند میدانها وجود دارند، بلافاصله نمیپرسند که جنس این میدانها چیست. از وقتی که نظریه میدان به وجود آمد مکسول در مورد میدانها صحبت کرد خیلی به نظر میآید کنجکاوی وجود نداشت. اول اینگونه توجیه میکردند که این میدانها یک تلاطمهایی هستند روی محیط کشسانی به اسم اتر. ولی بعد از اینکه نظریه نسبیت انشتین آمد و مفهوم اتر از بین رفت، انگار خیلی عجله نداشتند که اگر اتر وجود ندارد و تلاطمی در آن وجود ندارد پس این میدانها چه هستند. همینجوری میدان هستند! دانشمندها و فیزیکدانها میگویند که ما یک چیزی به اسم میدان را فرض کردیم ویژگیها و فرمولهای آن را میدانیم بنابراین همه چیز را میتوانیم پیشبینی کنیم. چون علم جدید و ساینس بیشتر از اینکه به شناخت همان چیزی که الآن وجود دارد علاقهمند باشد، به این علاقهمند است که شناختی به دست بیاورد که بتواند وضعیت آینده سیستم را پیشبینی کند، به نظر میرسد گاهی برای آنها این تعریف مهم نیست. مثلاً فرض کنید میگویند نور موج ذره است، الکترون موج ذره است. معمولاً یک دانشجو یا دانشآموز اولین بار این را میشنود یک مقدار کنجکاو میشود که یعنی چه؟ الکترون چیست؟ گاهی مانند موج است و گاهی مانند ذره است. ولی به نظر میرسد خیلی فیزیکدانها عجلهای به این ندارند که چنین سوالهایی را جواب بدهند. برای آنها این مهم است که گاهی موج یا گاهی ذره است ما میدانیم کی مانند موج یا کی مانند ذره است. بنابراین میتوانیم رفتار آن را پیشبینی کنیم. اگر در فلان آزمایشها باشیم مانند ذره عمل میکند، اگر در فلان نوع آزمایش باشیم مثل موج عمل میکند. یک اصل کلی فیزیکدانها دارند که هیچ وقت این رفتارها قاطی نمیشود یا مثل موج رفتار میکند یا مانند ذره.
اینکه حقیقت الکترون چیست، این سوالی که شما میکنید که خلاصه این الکترون چیست به نظر میرسد که فیزیکدانها خیلی اگر نگویم علاقهمند نیستند، عجلهای ندارند که چنین چیزی را جواب بدهند. چیزی که عجله دارند که جواب آن را بدهند این است که وقتی خیلی ناراحت میشوند که شما یک آزمایشی ترتیب بدهید که با تئوریهای موجود نتوانند تشخیص بدهند که چیست. یا نتیجهای که از آزمایش به دست میآید خلاف آن چیزی باشد که تئوریهای موجود میگویند این است که نسبت به آن حساس هستند. مثلاً میگفتند اتر وجود دارد و امواج الکترومغناطیس را به عنوان یک امواجی که روی این محیط کشسان ایجاد شده در نظر میگرفتند ولی خیلی کسی توضیحی نمیداد که این اتر چیست. مثلاً یک مجموع ذرات است؟ نه اینکه توضیحی نمیدادند، آن موقع شاید بیشتر علاقهمند بودند که چنین توضیحاتی داشته باشند ولی واقعاً از قرن ۲۰ به بعد به نظر میرسد حساسیت آنها در مورد چیزی که میگویند توضیح بدهند که این چه جنسی دارد یک مقدار از دست دادند از جمله اینتنگلمنت. شما از فیزیکدانها بپرسید که قبول چنین روابطی وجود دارد، جنس آنها چیست؟ یعنی چه که اینور دنیا و آنور دنیا دو ذره به هم مربوط هستند. فکر میکنم دو هزار سال پیش این حرف معنی نداشت شما بگویید اینها به هم مربوط هستند و نگویید چگونه به هم مربوط هستند، ابزار ارتباط آنها چیست. الان در مورد خود ذرات چه هستند فیزیکدانها خیلی جواب نمیدهند× چه برسد که این سوال را از آنها بکنیم. جواب روشنی وجود ندارد و ما میدانیم که چنین پدیدههایی جود دارند و خیلی فعلاً نمیدانیم که این پدیده چگونه کار میکند. در درجه اول فیزیکدانها مشغول ساختن مدلهایی هستند، پدیدههایی که قابل مشاهده است را بتوانند پیشگویی کنند و بتوانند رفتار آنها را درک کنند نه اینکه ماهیت آن را درک کنند. این گرایش کلی ساینس است که بیشتر حالت ابزار برای شناخت آینده دارد و بنابراین به همین دلیل است که به درد تکنولوژی میخورد.
شما اگر عمیقاً ماهیت اینتنگلمنت را درک کنید یا درک نکنید چه ربطی به این دارد که بتوانید تکنولوژی تولید کنید؟ الآن ما نمیدانیم که اینتنگلمنت چیست ولی با استفاده از اینتنگلمنت یک سری کارهایی در کریپتوگرافی کوانتومی میکنند؟ یک فیزیکدان و یک آدمی که تکنولوژی تولید میکند چه نیازی دارد که حقیقت اینتنگلمنت را بداند؟ فقط کافی است بداند که چگونه کار میکند. چون گرایش ساینس خیلی به این است که تکنولوژی تولید بکند، انگار اینگونه شده است و به این سمت رفتیم نتیجه آن این است که یک مقدار حساسیت نسبت به اینگونه سوالها کم است. اگر لحن من یک جوری است که حالت دفاع از ساینس دارد رسماً اعلام میکنم که اینگونه نیست و من گاهی از طرف فیزیکدانها حرف میزنم، به شدت این نقطه ضعف در ساینس است که اینگونه حساسیتها از بین رفته است و به نظر من جا دارد که این سوال سوال اصلی فیزیکدانها در حال حاضر باشد ولی نیست، مطلقاً حساس نیستند اینتنگلمنتی که کشف کردند و به نظر میرسد پدیده بسیار بسیار مهمی در ساختار جهان است، ماهیت آن چیست و چگونه میتوان آن را توجیه کرد، توجیه ذرهای برای آن داریم و به نظر میرسد نمیتوان توجیه ذرهای برای آن آورد آنگونهای که در مورد میدانها میشود حرفهایی زد. شما میتوانید نور را به عنوان ذرات فوتون در نظر بگیرید که آن هم خیلی شاید توجیه روشنی نباشد ولی به هر حال خیلی چیزها در مورد آن میشود گفت ولی حتی آن هم در مورد اینتنگلمنت به نظر میآید قابل گفتن نیست. به هر حال این سوال سوال خوبی است ولی فیزیکدانها در حال حاضر جوابی برای آن ندارند.
من یک بار مقایسهای کردم بین اجسامی مثل اتمها بعد میدانها و بعد چیزی که به آن اینتنگلمنت میگوییم مشابهتی که دارد با فلسفه و طبیعیات قدیمی که از یونان شروع شد و چندین قرن برای توجیه دنیا از آن استفاده میکردند. خیلی میل ندارم الان وارد این بحث شوم شاید با آن دیدگاههای قدیمی اینتنگلمنت چیز قابل پیشبینی و جالبی باشد و در ساختار دنیا بیشتر از آن چیزی که ما فکر میکنیم اهمیت داشته باشد.
یک سوالی که من همیشه میگویم و نکتهای که به نظرم میآید شاید مهمترین نکتهای است که در علم جدید از نظر فلسفی وجود دارد این است که تکلیف اینکه قانون علمی چیست روشن نیست. یک مقدار عمیقتر از این سوالی که شما میکنید اینتنگلمنت جنسش چیست اینکه من بپرسم جنس قوانین چیست؟ عدم حساسیت نسبت به اونتولوژی یعنی همین، من میگویم قانون جاذبه وجود دارد یک چیزی وجود دارد ولی نمیگویم این چیست. واقعاً قانون جاذبه چیست میشود این سوال را کرد که جنس آن چیست و چگونه روی دنیا عمل میکند. فیزیکدانها خود را مسئول جواب دادن به چنین چیزهایی نمیدانند، عموماً نمیدانند! به هر حال فیزیکدانهایی هستند که چنین کنجکاویهایی را نشان دادند و در مورد چنین سوالهایی حرف زدند. چند بار اشاره کردم که آیا قوانین وجود دارند به معنای واقعی کلمه یا خیر مانند این است که من بگویم آیا عدد دو وجود دارد یا خیر. خلاصه قانون جاذبه چیست؟ یک سری اتمها دارم جهان لاپلاسی را باز در نظر بگیرید. یک سری ذرات در دنیا است آیا فقط همینها در دنیا وجود دارد؟ حتی لاپلاس هم نمیتواند بگوید فقط همینها وجود دارد چون اینها روی هم برهمکنش میکنند طبق یک قوانینی. این قوانین چه هستند؟ وجود دارند؟ یعنی یک چیزی غیر از این ذرات هستند؟ چگونه اینها طبق یک قاعدههایی باهم برهمکنش دارند. کاملاً این سوال از ذهن فیزیکدانها قرنها پاک شد، الان حداقل فیلسوفها این موضوع را مطرح کردند که قانون چیست. خیلی دوست دارند بگویند که قانونی وجود ندارد.
حضار: ؟؟ ذهن ما است که به اجسام شکل میدهد جهان یک پترنی است و چشم ما است که پترن را به شکلهای مختلف میبیند. چرا این نظم را ما تشخیص میدهیم جهان خودش یک پترن پراکندهای است.
[۰۰:۳۰]
به نظر میرسد فیزیکدانها اینگونه نگاه نمیکنند، نمیخواهم خیلی بحث را طولانی را کنم، واقعاً دو ذره روی هم اثر میگذارند و مثلاً همدیگر را جذب میکنند، یک واقعیت فیزیکی است که فیزیکدانها معتقد هستند نه اینکه ما اینگونه فکر میکنیم یا ما این را به وجود آوردیم. اینکه منظومه شمسی تحت نیروی جاذبه نیوتونی یا تعبیر نسبیتی میچرخد و نظم دارد این چیزی نیست که جواب فیزیکدانها این باشد که نظمی وجود ندارد و ما نظم را تحمیل میکنیم. واقعاً این ماه به طور منظم دور زمین میچرخد یک حرکتی دارد، کلاً منظومه شمسی یک نظمی دارد و این چیزی نیست که ذهنی باشد عینی است یعنی در عالم وجود دارد و نتیجه یک قاعدهای است که اینها همدیگر را جذب میکنند یا یک انحنایی در فضا به وجود آمده که اینها آزادانه در آن حرکت میکنند.
من یک مثال خیلی روشن از عدم حساسیت فیزیکدانها در قرن بیستم نسبت به انتولوژی این است که نظریه نسبیت انیشتین، قانون جاذبه را برداشت به شکل نیوتونی و یک قانونی گذاشت که تعبیر آن این است هر جرمی فضا و زمان اطراف خودش را انحنا میدهد و این باعث میشود یک چیزی مانند جاذبه به وجود بیاید. واقعاً من ندیدم یک جایی فیزیکدانها بحث کنند که یعنی چه فضا و زمان نحنا پیدا میکند؟ فضا و زمان یک چیز الاستیکی است که یک جوری واقعاً انحنا پیدا میکند. مثال معروف اگر یک صفحه پلاستیکی داشته باشیم و یک گوی سنگینی را وسط آن قرار بدهیم یک جوری انحنایی پیدا میکند و یک گوی کوچکتر را در صفحه پلاستیک منحنی شده میاندازند نشان میدهند که دور آن جسم سنگینتر میچرخد، میگویند منظومه شمسی هم اینگونه است. در این تمثیل خیلی تمثیل خوبی است ولی شی پلاستیکی چیست که واقعاً انحنا پیدا کرده است و کرات در آن میچرخند. این سوال خیلی فیزیکدانها را دچار تشویش نمیکند به خاطر اینکه فرمولهای آن را نوشتند و همه چیز را میدانند تا هزارم اعشار هم همه چیز را میتوانند پیشگویی کنند، بنابراین خیلی برای آنها مهم نیست توضیح بدهند.
ببخشید من این را ربط بدهم به یک موضوع جالبی. یک اعتقاد خیلی خیلی قطعی از زمان ارسطو به بعد در طبیعات قدیم وجود داشت که خلأ وجود ندارد. خیلی بامزه است که شما سیر به اعتقاد به خلأ و عدم خلأ را در علم جدید نگاه کنید، ببینید که هر مدتی یک بار تصورشان این بود که وجود دارد و یک مدت بعد میگفتند وجود ندارد. فکر میکنم الآن به دورهای رسیدیم که وجود ندارد، یک موضوعی در فیزیک جدید است اولاً همین اعتقاد به انحنای فضا – زمان یک جوری به نظر میآید انگار یک چیزی وجود دارد ولی این را جدی نگرفتند. الآن یک موضوعی وجود دارد به اسم دارک متر که آن این حالت را دارد که انگار آنجاهایی که ما فکر میکردیم خلأ است خلأ نیست یک چیزهایی در بافت خلأ وجود دارد. این سوالی که میکنید خیلی سوال موجهی است ولی فیزیکدانها اصلاً نگران این نیستند که جواب آن را ندارند. نمیدانند که جنس اینتنگلمنت چیست و چگونه اثر میکند همانطوری که نمیدانند قوانین واقعاً چه هستند ولو اینکه همه فیزیکدانها مطلقاً به وجود قوانین معتقد هستند و وقتی فرمولهای ریاضی خود را مینویسند احساسشان این است که یک چیزی را در جهان کشف میکنند نه در ذهن خود ما، قانون جاذبه بیرون واقعاً وجود دارد و ذرات را تحت تأثیر قرار میدهد.
من این بحثها را کردم برای اینکه فکر میکنم جلسه قبل حرفهایی که زدم این بود که یک جوری زبان در ساختار هستی وجود دارد، زبان یک چیزی نیست که ما اختراع کرده باشیم که از آن کاربردهایی بگیریم بلکه هستی انگار در ذات خودش حاوی زبان است، مخصوصاً با دیدگاهی که در قرآن است اینکه خدایی وجود دارد و خداوند اسمائی دارد. مثلاً قطعاً یک آدمی که با دیدگاههای فلسفی جدید با دیدگاه ساینتفیکت نه خیلی مدرن همینی که گفتم که اتمها فقط وجود دارند نگاه میکند مطمئناً حس او این نیست که در جهان یک چیزی به اسم رحمت وجود دارد، مهربانی وجود دارد، اینها کاملاً انتزاع ذهن ما است که فکر میکنیم یک واژهای درست کنیم برای اینکه یک چیزی را توصیف کنیم. حداکثر اگر اعتقاد داشته باشند که یک چیزی به اسم مهربانی وجود دارد اگر بدن انسان را به عنوان یک چیز ارگانیک در نظر بگیریم فلان حالتی که هورمونها ترشح شدند به این مهربانی میگوییم و الی آخر. اینها حالتهای انسانی هستند ولی وقتی شما با نگاه دینی نگاه میکنید اصلاً اینگونه نیست، اینها خارج از دنیای انسان هم رحمت وجود دارد برای اینکه رحمت صفات خداوند است. شما همه اسماء الهی را در نظر بیاورید که خیلی از آنها مشترک با صفاتی است که انسان به خودش نسبت میدهد اینها واقعاً در جهان وجود دارند. اینگونه نیست که انتزاع ذهن ما باشد این حالتها که ما به خودمان نسبت میدهیم نه فقط در جهان وجود دارند، پایه هستی هستند یعنی اینها اصیلترین چیزهایی هستند که در جهان وجود دارند. ذرات یک جوری متأخر هستند. انگار جهان از یک معانی شروع شده است. دیدگاه فلسفی که من اسم آن را لاپلاسی میگذارم اینگونه است که انگار فقط ذرات وجود دارند و بقیه چیزها انتزاع هستند در حالیکه در دیدگاه مذهبی نگاه میکنیم آن اسماء و آن حالتها چیزهای اولیه هستند که وجود دارند و در آخر این ذرات به وجود آمدند مانند یک تجسم، جسمیت پیدا کردن بعضی از چیزهایی که در عالم است. دوست دارم به این نکات تأکید کنم برای اینکه فکر میکنم خیلی وقتها نگاه علمی عرفی همراه خودش دیدگاههای فلسفی دارد که هیچ وقت از آنها حرف زده نمیشود ولی اینها در ذهن آدمها جا میگیرد و بعداً مزاحم این است که دیدگاههای دینی، عرفانی یا حتی فلسفه مدرن را آدمها بفهمند. من فکر میکنم نگاه لاپلاسی که دنیا از یک سری اتم فقط تشکیل شده و چیز دیگری نیست، همه مفاهیم را انتزاع میکنیم و فقط در ذهن ما وجود دارد این یک نگاهی است که از همین نگاه متعارف به علم همچنان در میآید. من بارها این را گفتم که یکی از نقاط ضعف آموزش علم جدید این است که هنوز فضای فکری قرن ۱۸-۱۹ را آموزش میدهیم. در کلاس درس هنوز دیدگاههای نیوتونی وجود دارد، دیدگاه لاپلاسی وجود دارد. چون شاید مکانیک کوانتوم سخت است یک جوری در دبیرستان که اصلاً مطرح نمیشود و در دانشگاه هم مطرح میشود در حد یک سری فرمول است. دیدگاههای فلسفی که ممکن است همراه آن باشد و مخالف با دیدگاههای قدیمی علمی است اصلاً در کلاسها مطرح نمیشود. یک جوری آدمها انگار دنیا را همچنان در اثر درسهایی که در دوره راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه حتی خواندند با همان دیدگاههای قرن ۱۸-۱۹ به آن نگاه میکنند در حالیکه به شدت فیزیک مدرن و علم مدرن دیدگاههای جدید مطرح کردند.
حضار: ؟؟ منظور شما این نیست که باران وجود دارد و باران مظهر رحمت خدا است؟
نه نه دقیقاً دیدگاه دینی برعکس است، دیدگاه دینی این است خدایی وجود دارد و این خدا به معنای واقعی کلمه صفت رحمت دارد و باران نتیجه صفت رحمت است. نه اینکه باران وجود دارد و ما یک چیزی به اسم صفت رحمت را انتزاع میکنیم. واقعاً خدایی وجود دارد و اسمائی وجود دارند که تجلی ذات خداوند هستند. نزدیک به دیدگاه ابن عربی، ذات خداوند وجود دارد و یک سری اسماء انگار به وجود میآیند وقتی جهان خلق میشود اسماء الهی بسط پیدا میکنند و همینجور مراتبی از وجود ظاهر میشود این اسماء واقعاً وجود دارند. رحمت الهی یک چیز واقعی است و خیلی چیزها در دنیا میبینید که تجلی آن رحمت هستند، نگاه دینی کاملاً برعکس است. من یک بار این مثال را زدم که از دیدگاه دینی دنیا مانند هرم میماند که خداوند در رأس هرم است بعد اسماء الهی، معقولات که جهان به قول قدما میگفتند عالم عقول، مجردات وجود دارند و در انتها کف این هرم اجسام هستند و آن چیزی که فیزیکدانها مطالعه میکنند. دیدگاهی که من الآن صحبت میکنم و الکی اسم آن را دیدگاه لاپلاسی میگویم این است که فقط این کف وجود دارد و بقیه چیزها را در ذهن خود آن هرم را میسازیم و اصلاً اینگونه نیست. شما اگر اینگونه نگاه کنید اگر این را دیدگاه علمی بدانید این دیدگاه کاملاً با دیدگاه مذهبی مغایرت دارد برعکس آن چیزهایی که در کف هرم ظاهر شدند، ظهور آن معانی هستند که در آن بالا وجود دارند. یک شعری است که میگوید صورتی در زیر دارد آنچه در بالاست… آن چیزهایی که در بالا وجود دارد صورت و تجسم پیدا میکنند و یک عالم اینگونه که ما میبینیم را مشاهده میکنیم.
حالا که این بحث شد نکتهای که ایشان میگویند اینتنگلمنت چیست، اینتنگلمنت یک چیزی واقعی در مراحل بالاتر این هرم است یعنی در کف قرار ندارند. حتی قوانین در یک جایی از این هرم میتوانند وجود داشته باشند همانطوری که قدما فکر میکردند قوانین عالم چیزهایی هستند که انگار خداوند در یک عالم امر، اینها را به وجود آورده است و نتیجه کلام الهی هستند واقعاً دیدگاه دینی چنین چیزی به ما میگوید. ما انتظار داریم که لایههای این هرم را کم کم فیزیکدانها ببینند که به نظر من میبینند. اول فکر میکردند که اتمها هستند بعد لایه ظریفتری مانند امواج و میدانها را دیدند و یک چیز مبهمتری به اسم اینتنگلمنت که اصلاً معلوم نیست چیست و انگار از یک جنس دیگری هستند.
اگر حرفی که من میزنم این تعبیر درست باشد دیدگاه دینی یک جوری به ما میگوید که اینتنگلمنت وجودش حتی مقدم بر این ذرات است یعنی شاید بشود به این نتیجه رسید که انگار جهان از نظر ترتیب به وجود آمدن، آنها مقدم بر جهان مادی و اتمها هستند. میدانها و اینتنگلمنت اینها یک جوری تقدم از نظر خلقت دارند. چیزی که من میخواهم بگویم این است که حرفهایی که من در مورد دیدگاه دینی یا قرآنی نسبت به زبان جلسه قبل گفتم به نظرم میآید که با یک تصور عرفی که نتیجه نگاه علمی به جهان است تعارض دارد و من سعی کردم بگویم این تعارض چگونه است چرا آدمهایی که فیزیک ممکن است خوانده باشند فکر کنند دیدگاه علمی دارند و نتوانند این را خیلی بپذیرند به دلیل نگاه لاپلاسی که در علم وجود داشت و سعی کردم بدون اینکه خیلی وارد جزئیات شوم توضیح بدهم که به معنای واقعی کلمه اگر الان به فیزیک نگاه کنیم نگاه فیزیکدانها آن نیست که در زمان لاپلاس بود. راه برای اینکه ما تصور کنیم که جهان لایههای واقعاً بالاتر از این کف هرم دارد وجود دارد بنابراین کلیات میتواند وجود داشته باشند.
۲- تعریف دقیق برای مفاهیم درست است؟
[۰۰:۴۵]
یک عادت ذهنی وجود دارد شاید نتیجه آموزشهایی است که ما دیدیم. انگار دوست داریم وقتی یک مفهوم را میشنویم تعریفی از آن به یک معنایی داشته باشیم. من این عبارت را از کتاب ایزوتسو میخوانم در مورد مومن که بحث میکند میگوید این آیات به لحاظ آنکه تقریباً تعریف لفظی کاملی از مومن حقیقی به دست میدهند با تحقیق ما ارتباط خاصی دارند. اولین آیهای که برای بحث در مورد مومن انتخاب کرده فکر میکنم این است «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ» جزء این نیست مومنین کسانی هستند که «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» وقتی به یاد خدا میافتند در قلبهای آنها یک حالت ترس ظاهر میشود «وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ» و وقتی آیات الهی برای آنها تلاوت میشود «زادَتْهُمْ إِيماناً» ایمان آنها اضافه میشود «وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» این عبارت یک جوری است که مومنین فقط و فقط کسانی هستند که این سه صفت را داشته باشند. یک عادت ذهنی که من دارم انتقاد میکنم و انگار ایزوتسو هم چنین عادت ذهنی دارد. دنبال تعریف برای مومن میگردد، که این آیه میگوید مومن فقط و فقط کسی است که این سه ویژگی را داشته باشد پس من میتوانم بگویم دفینشین مومن این است که یک ایکسی را میگویم مومن است و اگر سه خاصیت P1 و P2 و P3 را داشته باشد. اگر هر کدام از اینها نداشته باشد مومن نیست، اگر داشته باشد مومن است و اگر مومن باشد این سه تا را دارد. ما دوست داریم اینگونه باشد یعنی یک مفهومی را که میبینیم براساس چیزهایی که قبلاً شناختیم یک جوری تعریف یعنی همین، من برگردانم به چیزهایی که قبلاً تعریف کردم یا دانسته فرض شده است.
این خیلی عادت ذهنی بدی است ریاضیدانها همه این عادت را دارند که هر چیزی باید دیفینیشن دقیقی داشته باشد و به تبع آن کم و بیش فیزیکدانها و مهندسها هم چنین گرفتاری دارند و اینگونه تعریفها را دوست دارند. این خیلی بد است. از یک جهتی برای من یک مثالی است که این بحثهایی که من میکنم و یک مقدار حالت کلی و فلسفی دارد واقعاً در عمل وقتی شما میخواهید واژهها را بشناسید یک جوری خوب است که در ذهن شما باشد. شما یک لحظه فرض کنید که مفهوم مومن در جهان وجود دارد. در ریاضیات من یک اشیائی را انگار در ذهن خود میسازم، بنابراین طبیعی است یک دفینیشنی براساس چیزهای قبلش داشته باشم. ولی فرض کنید اینگونه نیست و در دنیا یک مفهومی به اسم مومن واقعاً وجود دارد. اصلاً لزومی ندارد این براساس چیزهای دیگر قابل تعریف باشد، لزومی ندارد مفهوم مومن قابل برگردادن به سه ویژگی P1 تا P3 باشد. من فکر میکنم واقعاً نگاه دینی این است همه ما به نوعی در ضمیر خودمان مفهوم مومن را میفهمیم و درک میکنیم همانگونه که مفهوم رحمت را میفهمیم. هیچ لزومی ندارد که من بتوانم صفت رحمت را برای شما تعریف کنم همه ما یک جوری در درون خود صفت رحمت را میدانیم چیست، میدانیم تقوا چیست، هر انسانی میداند تقوا یا ایمان چیست. اگر این واقعیت داشته باشد که اینها مفاهیم واقعی هستند که ما به آنها دسترسی داریم بنابراین کاری که در قرآن یا هر کس دیگری میخواهد انجام بدهد برای اینکه دسترسی ما به این مفهوم روشن شود این است که یک چیزهایی در مورد این مفهوم بگوید. این مفهوم را در یک عبارتهایی به کار ببرد که ما هدایت بشویم به سمت مفهومی که در ذهن ما است. مثل این است که من یک شیای را میخواهم پیدا کنم و یک آدرسهایی میدهم میگویم در آن اتاق آن قسمت آن را نگاه کنید معنی آن این نیست که شی یعنی همین آدرسی که من دادم، این شی چیزی است که واقعاً وجود دارد و من یک چیزهایی میگویم که شما آن را پیدا کنید. من فکر میکنم در قرآن اصولاً باید به مفاهیم اینگونه نگاه کرد. یعنی ما انگار در درون خود میدانیم تقوا چیست حال باید بگردیم که واژه تقوا چگونه در قرآن استفاده شده و چه ویژگیهایی برای متقین گفته شده که معنی آن واژه را در درون خود پیدا کنیم. من فکر میکنم شما هیچ عبارتی در قرآن نتوانید پیدا کنید که بگویید این تعریف تقوا یا تعریف ایمان است بلکه اینها مانند اشیائی هستند که واقعاً وجود دارند ما آدرس میدهیم. به هیچ وجه ایمان این نیست که فرد مومن یعنی اگر و فقط اگر این سه ویژگی را داشته باشد. اینها ویژگیهای یک آدم مومن هستند مومن یعنی همانی که میفهمیم یعنی یک نفر به معنای واقعی کلمه به وجود خدا باور دارد انگار در همه لحظهها وجود خدا را حس میکند و با خدا زندگی میکند این مفهوم کلی ایمان است.
و اینکه خدا را میشناسد و عظمت خداوند را درک میکند. باز هم چیزی که گفتم تعریف کاملی نیست میتوانم ادامه بدهم ولی واژه ایمان به چنین حقیقتی اشاره میکند. مومن انسانی است که به چنین باوری رسیده است، اولاً خدا را تا حدودی که خیلی نمیتوان روشن کرد تا چه حد شناخته چون شناختن خدا مثل یک فرایند نامتناهی است، تا حدودی عظمت و رحمت خدا را درک میکند، اینکه خداوند قادر است و میتواند در امور زندگی شما دخالت میکند. باید اینگونه این آیه را بفهمید، مومن حتماً کسی است که باور به خدا دارد و آنقدر خدا را شناخته که درک کند خداوند قدرت دارد و در امور زندگی ما دخالت میکند. ممکن است بوداییها به معنای واقعی کلمه به خداوند اعتقاد دارند ولی صفت توکل پیدا نمیکند به این معنایی که مومن به معنای قرآنی پیدا میکند. برای اینکه قائل به این نیست خدایی که به آن معتقد است در امور زندگی آن دخالت میکند که از خدا بخواهد که برای من یک کاری انجام دهد و خداوند آن کار را انجام بدهد یا از خدا بخواهد کارهایی که انجام میدهد به سرانجام برساند و خداوند به او کمک کند. مفهوم بودایی خدا یک مقدار انتزاعیتر از این است که حرفهای ما را گوش بدهد و در زندگی من دخالت کند.
بنابراین شما از «عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» باید این را بفهمید که مومن به آن مقدار شناخت از خداوند رسیده که قدرت خدا را درک میکند و میداند که خداوند ناظر بر زندگی تک تک آدمها است و ربوبیت خداوند را درک میکند و میگوید «عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» و خدا را به عنوان رب خود شناخته است. کسی که او را تربیت میکند و مواظب او است و میشود به او توکل کرد. این عبارتها به شما میگوید که مومن به چه میزان از شناخت به خدا باید رسیده باشد که به او مومن بگوییم؟ حتماً باید عظمت خداوند را درک کرده باشد. بعضی از آدمها عامی یک مقدار زیادی با خدا راحت هستند یعنی انگار دوست آنها است. خوب است آدم راحت دعا کند ولی اگر یک نفر این صفت را نداشته باشد که «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» خدشهای در ایمان او است. فقط این نیست من یک موجودی را خلق کرده و دنیا را به عنوان خدا باور کرده باشم به من مومن بگویند. باید یک میزانی خداوند را شناخته باشم. به چه چیزهایی شناخته باشم؟ قرآن توصیفهایی که در مورد مومنین میکند، به ما میگوید که مومن در چه حد باید در شناخت خدا پیش رفته باشد که مومن حساب شود. فکر کنید یک فیلسوفی به معنای واقعی کلمه واجب الوجود را اثبات کرده یا اثباتها را خوانده و باور کرده و هیچ شکی ندارد که در جهان یک واجب الوجودی است، این مومن نیست. فکر کنید یک فیلسوفی در باورش هیچ خدشهای نیست که جهان از یک واجب الوجودی شروع شده است ولی آیا وقتی میگوید واجب الوجود «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» این صفت را دارد یا ندارد؟ اگر ندارد انگار هنوز خدا را به آن مقدار نشناخته که یک مومن باید شناخته باشد. «اِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذینَ» واقعاً انگار شرط لازم میگوید، شما اگر آدمی را دیدید که این صفات را نداشته باشد این را نمیتوانید به معنای واقعی کلمه مومن حساب کنید، مومن حقیقی نیست. مومن حقیقی در حدی در شناخت پیش رفته که این صفات را پیدا کند.
من در جلسهای که در مورد ایمان صحبت میکردم فکر کنم اشاره کردم به آیات اول سوره مومنون «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» نمیشود مومن نماز نخواند و نمیشود نماز بخواند و خاشع نباشد. شما از این چه میفهمید؟ نه اینکه در سوره مومنین مومن تعریف میشود مومن یعنی کسی که نماز میخواند و در نماز خود خاشع است و زکات میپردازد بعد بگویید من فهمیدم مومن یعنی چه یک آدمی را نگاه میکنم اگر این چند خاصیت را داشت مومن است و اگر نداشت نیست. ما میدانیم که مومن یعنی باور داشتن به خدا همراه با یک میزانی از شناخت به خداوند است، آن آیات به شما میگوید محال است یک آدمی را مومن حساب کرد که به خداوند باور داشته باشد ولی حس ستایش و پرستش خداوند را نداشته باشد. حس این را نداشته باشد که مقابل خداوند بایستد و خدا را ستایش کند و یاد خدا کند، نماز به عنوان یک عمل از آن سر نزند. اگر یک نفر واقعاً ایمان داشته باشد و شناخت کافی داشته باشد که به آن مومن بگوییم حتماً نماز میخواند و حتماً موقع نماز خواندن حالت خشوع دارد.
من در آن جلسه هم گفتم یک آدمی را در نظر بگیرید که موجود عظیمی همیشه ناظر او است، واقعاً باور دارد. یعنی صبح از خواب بیدار میشود اولین چیزی که میبیند انگار این موجود هست. معلوم است که در زندگی او تأثیر میگذارد. اولین حرفهایی که در طول روز میزند باید با این موجود باشد مهمترین موجودی که در اطراف او وجود دارد همین است، قدرت مطلق دارد، مهربان است. چطور ممکن است یک نفر مومن باشد و چنین موجودی را ببیند و در اطراف خود حس کند و بعد دعا نکند. اینکه من درک کنم اگر من حرف بزنم خداوند میشنود و میفهمد و حرفهای من را درک میکند این جزو ایمان است. یعنی ایمان داشتن به یک خدا و واجب الوجودی که معلوم نیست حرفهای من را میشنود یا نمیشنود و با من ارتباط دارد یا ندارد یعنی ربوبیت نسبت به من دارد یا ندارد این ایمان حساب نمیشود. این آیهها این را میگویند.
نکتهای که سعی میکنم بیان کنم اگر اینگونه نگاه کنید که ایمان یک حقیقتی است که ما به آن انگار در درون خود دسترسی داریم و یک حقیقتی است که در جهان است و همه چیزهایی که قرآن در مورد مومنین میگوید به نوعی آن حقیقت را به ذهن ما نزدیک میکنند. ما کشف میکنیم که آن باور چیست و مومن تا چه حدی در شناخت خداوند پیش رفته و الی آخر. نه اینکه فکر کنیم این آیه دفینیشن مومن است و آن هم یک دفینیشن پراگماتیک. یعنی من سه ویژگی پیدا کردم و میتوانم آنها را آزمایش کنم و تیک بزنم و بعد بگویم این آدم مومن است یا خیر.
ایمان یک ویژگی درونی است که یک تظاهرات بیرونی دارد که این سه حتماً جزو تظاهرات بیرونی مومن است. این یک مقدار به همان بحثی که من میکنم که خیلی از مفاهیم کلی مفاهیم دینی و اخلاقی قرآن واقعاً در عالم به یک معنایی وجود دارند و اینگونه نیست که ما انتزاع میکنیم که انتظار داشته باشیم که دیفینیشنهای روشن براساس بحثهای قبلی که کردیم داشته باشند. کلاً عادت ذهنی بدی است که دنبال چنین تعریفهای جامع و مانعی بگردیم.
حضار: من این را نفهمیدم، قرآن این نشانهها و این ویژگیها را از مومن گفته پس چرا نمیشود از این ویژگیها برای تشخیص آن استفاده کرد؟
وقتی این آیه را شما میخوانید میتوانید بگویید که این ویژگیها اگر نباشند طرف مومن نیست ولی اینها معادل مومن بودن نیست. دفینیشن یعنی اینکه من سه خاصیت بگویم که اگر مومن باشد این سه خاصیت را دارد اگر نباشد ندارد یا برعکس بگویم اگر این سه خاصیت را داشته باشد حتماً مومن است.
[۰۱:۰۰]
یک آدمی مومن است اگر و فقط اگر این سه خاصیت را داشته باشد. من میگویم چیزهایی که قرآن میگوید به این معنا دیفینیشن نیستند، دیفینیشنها همه اگر و فقط اگر هستند. من این را قبول دارم من میتوانم از اینجا بگویم اگر یک آدمی را دیدید که ادعا ایمان میکند ولی وقتی یاد خدا میافتد ترسی در قلب او ظاهر نمیشود، حالت خشوع پیدا نمیکند این آدم مومن نیست. این آیه این را میگوید نه اینکه اگر این سه خاصیت را در یک آدم دیدید دیگر مومن است. ممکن است نماز نخواند جای دیگر میگوید مومنین نماز هم میخوانند و در نماز خود خاشع هستند و الی آخر. ممکن است همه ویژگیهایی که قرآن گذاشته است را یک نفر داشته باشد باز به حقیقت ایمان نرسیده باشد. اینها مانند شرایط لازم هستند ولی کافی نیستند.
حضار: ؟؟ دکتر پناهی یک بحثی در مورد واژه ایمان داشتند و ۲۰ آیه بود که در آنها واژه ایمان استفاده شده بود. این جوابی که شما دادید را در صحبتهای خود ندادند ایشان میگفت گنگ است. ولی جالب این بود که صفاتی بود که کاملاً متضاد هستند که برای مومن آماده است یعنی تأیید حرف شما است.
نه تأیید حرف من نیست، اولاً من نگفتم گنگ است. گفتم اتفاقاً چون این مفاهیم مفاهیم فطری و روشن هستند احتیاج به تعریف ندارند ۴ ویژگی را که من بگویم شما آن حقیقت را در درون خود پیدا میکنید. ما میدانیم تقوا چیست بدون اینکه کسی به ما گفته باشد تقوا یک صفتی است که انسان میتواند به آن برسد انگار در سیستم ما این مفهوم وجود دارد. کافی است که من به شما ده جمله بگویم که در آن تقوا به کار رفته است و شما آن معنا را در درون کشف میکنید. بدون اینکه به شما دیفینیشن داده باشند. معنی این گنگ بودن نیست گنگ بودن به معنای ریاضی بله گنگ است ولی به معنای اینکه شما را به آن حقیقتی که باید برساند میرساند کافی است، این نوع بحث کردن در مورد ایمان، تقوا، توکل لازم نیست دیفینیشن بدهم. برای اینکه ما میفهمیم توکل یعنی چی بدون اینکه تعریفی دیده باشیم. من دقیقاً مثالی که زدم یک شیای گوشه اتاق است و لازم نیست جای دقیق مختصات آن را به شما بگویم. همینطوری که بگویم یک شی کروی در گوشه فلان اتاق، شما آن را پیدا میکنید. با اینکه دیفینیشن دقیقی داده شده است برای اینکه میدانید دنبال چه میگردید. مفاهیم اخلاقی، دینی قرآن در درون ما انگار موجود است. کافی است که یک نفر حدوداً یک چیزهایی در مورد آنها بگوید که ما آنها را کشف کنیم.
حضار: ؟؟ منظور من این است به قول شما باید سه ویژگی باشد که تیک بزنیم این سه ویژگی حتماً است فرض کنید هر کدام در موقعیت خودش معنای خودش را دارد ولی میتوانید بگویید دو ویژگی متضاد هم هستند. خیلی فکر کردم یادم بیاید ولی یادم نیست میخواهم بگویم که آن موقع برای من خیلی عجیب بود که چگونه ممکن است این دیدگاه شما جواب آن است که این تعریف است و من هم اینگونه فکر میکنم.
از نظر من ممکن نیست
حضار: چرا؟
نمی شود دو صفت متضاد برای مومن گفت. من میگویم نیست حرفهایی که من میزنم تأییدی بر این نیست که میتواند باشد.
حضار: حرف شما این را رد نمیکند
رد میکند. جدی میگویم. نه فقط از حرفهای من توجیهی برای وجود دو صفت متضاد برای یک مفهومی مانند در نمیآید بلکه برعکس آن، من میگویم ایمان یک حقیقت واقعی است بنابراین نمیتواند صفات متضاد داشته باشد. اگر من میگفتم یک مفهوم ذهنی است. بنابراین خیلی چیز دقیقی هم نیست شاید گاهی اینگونه گفت و مانند مفهوم فازی. من اینگونه نگاه نمیکنم و دقیقاً میخواهم بگویم اینها خیلی مفاهیم جدی هستند. همانطوری که خداوند نمیتواند صفات متضاد داشته باشد. برای اینکه خداوند واقعاً وجود دارد و صفات آن صفات است.
حضار: خداوند هم غضب و هم رحمت دارد
متضاد بودن یعنی این؟ متضاد بودن یعنی اینکه من بگویم این سبز است بعد بگویم قرمز است کلاً سبز است نه اینکه یک قسمتی از آن سبز است یک چیزی کلاً سبز است و همان را در یک جای دیگر بگویم قرمز است. این متضاد است. ولی غضب و رحمت در مورد یک موقعیتی خداوند رحمت دارد و در یک مقعیت دیگر غضب دارد. در آن واحد و زمان و موضوع واحد این اتفاق نمیافتد. خداوند در مورد یک ماجرایی یا غضب دارد یا رحمت. اگر گناه انجام شده باشد، مواجه با غضب خدا هستیم. عبادت انجام شده باشد مواجه با رحمت خدا هستیم. من یک مقدار شک دارم شما نگاه کنید که آن بحث چه بود.
۳- مفهوم معروف و منکر
من با توجه به وقتی که مانده میخواستم در مورد واژه محسن یک اشارهای کنم با توجه به بحثهایی که کردم. این را کنار میگذارم در بر و مفهوم معروف و منکر میخواستم صحبت کنم. گذاشته بود آخر که هرچقدر وقت شد در مورد آن صحبت کنم این را اول میگویم. به دلیل اینکه ما با مفهوم معروف و منکر ارتباط عملی هم داریم چون بحث امر به معروف و نهی از منکر بر مومنین واجب است و در قرآن هم به آن اشاره شده است موضوعی است که برای همه ما مطرح است. واژه معروف در لغت به معنای شناخته شده است و دقیقاً منکر یعنی ناشناخته است. در مورد منکر یک آیه خیلی روشنی است که میگوید وقتی فرشتهها به صورت انسان به حضرت ابراهیم ظاهر میشوند، حضرت ابراهیم میگوید که شما قوم منکرون هستید. چه میفهمید؟ یک تعبیری که وجود دارد معروف یعنی خوب و امر به کارهای خوب و نهی از کارهای بد است. شما از آن آیه منکر چه میفهمید؟ یعنی شما آدمهای بدی هستید یا نه ناشناخته هستید؟ دقیقاً همه ما همین را میفهمیم. در لغت هم منکر به معنای چیزی که شناخته شده نیست و معروف به معنای شناخته شده است و از معرفت میآید. معروف اسم مفعول است و از معرفت به معنای شناخته شده است. اینها میتواند اصطلاح باشد و صرف اینکه من بدانم واژه معروف و منکر چیست معنی آن این نیست که معنای امر به معروف و نهی از منکر را میفهمم. در ابتدای بحث خوب است که این را بدانیم معنی معروف و منکر چیست و این معانی که من میگویم مهم این است که در قرآن به کار رفتند. شما یک جایی در داستان ابراهیم منکر به معنای ناشناخته میبینید.
به این آیه دقت کنید به نظر من برای معروف این آیه خوبی است. «وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ» مادرها اولاد خود را دو سال کامل شیر بدهند «لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» برای کسی که صد دارد شیردهی را به اتمام برساند و دوره آن را کامل کند «وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و در مورد آن فرزندی که متولد شده است، رزقاش و غذا دادن به او و پوشش او جزو چیزهایی است که پدر و مادر باید انجام بدهند. در این آیه معروف یعنی چه؟ یعنی غذا به او بدهید و برای او لباس تهیه کنید «بِالْمَعْرُوفِ» حس شما از این چیست؟ بیشتر این را میفهمد که مطابق عرف باشد، مثلاً اگر من یک حدی بگذارم که چه غذاهایی باید داد یا مثلاً بگویم که چه مقدار غذا باید داد، واقعاً اینور دنیا با آن طرف دنیا فرق میکند. نمیشود به آدمها بگویم که به بچههای خود گوشت بدهید، یک جایی در دنیا گوشت پیدا نمیشود یا این نوع گوشتی که ما مصرف میکنیم، نیست چیز دیگری میخورند. بالمعروف موظف هستند که رزق آنها را به آنها بدهند و پوشش هم داشته باشند. پوشش در هزار سال پیش یک چیز معروف بود الآن یک چیز دیگری معروف است.
حضار: خیلی هم دور از ذهن نیست.
بله واقعاً خوبی ما واژههای زیادی داریم که مفهوم خوبی را در قرآن میرسانند. اگر شما حتی بگویید خوبی معروف به عرف خوب است اگر یک جامعهای باشد که چیزهای خیلی بدی میخورند فکر میکنم جواب این سوال این است انگار آن چیزی که در قرآن به آن معروف گفته میشود اینگونه هم نیست که هر چیزی عرف شد خوب است. ولی بالاخره در غذا دادن به بچهها و پوشاندن آنها یک چیزی وجود دارد یک حدی عرفی وجود دارد که مفهوم خوب بودن یک جوری در آن است. نمیدانم منظور من روشن است یا خیر، واژه معروف مثلاً من اگر بگویم عرف خوب شما اگر بگویید خوب چه غذایی خوب و چه غذایی بد است انگار یک مفهوم مطلقی است و اینها غذای خوب و اینها غذاهای بد هستند. واقعیت این است که در مورد غذا و پوشش چنین چیزی وجود ندارد.
حضار: شاید غذای خوب وجود نداشته باشد ولی غذای بد که هست، مثلاً اگر بگوییم اینها را بچه بخورد برای او خوب نیست رشد میکند ولی خوب نیست. کسانی که گیاه خوار هستند میبینیم که همه لاغر مردنی هستند و مشکلاتی دارند ولی میخورند ولی غذای خوب نیست.
اگر در جامعهای مجموعه چیزهایی که شما فکر میکنید مثلاً همه باید گوشت انعام بخورند و برای آنها خوب است و فلان ماده را مصرف کنند خوب است و یک چیزی بد است ولی ممکن است در یک جامعهای به دلیل عدم دسترسی عرفشان این است که اینگونه غذا میخورند. آن چیزی که برای پدر و مادر واجب است که در مورد بچه خود عمل کنند چیست؟ واجب است که به آن سر دنیا بروند و گوشت پیدا کنند؟
حضار: نه ولی چیزهایی که در آن زمان میدانند بهتر است استفاده کنند. شاید عرف است که چیزهای بدی استفاده کنم.
من چیزی که میخواهم به آن برسم همین است، واژه معروف در قرآن یک ترکیبی از مفهوم عرفی و خوب بودن است. نه هر عرفی مثل عرفی که به خوبی شناخته شده است. خیلی نکته مهمی است که اگر واژه خوب را دارم چرا لازم است که واژه معروف هم داشته باشم؟ این واژه برای چه وضع شده است؟ ویژگی واژه معروف و منکر این است که معنی خوب و بد در آن است همراه با یک چیز عرفی است. شاید درک آن خیلی راحت نیست یعنی خوب و بد مطلق در بین نیست. باز یک آیههایی میخوانم شاید واژه معروف در آن آمده باشد.
حضار: همیشه این آیه برای من سوال برانگیز بود اول میگوید «لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» بعد میگوید «وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ» این «لَهُ» منظور پدر است؟
بله «وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ»
حضار: جایی در قرآنی دیدم که «وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ» را باهم ترجمه کرده بود و گفته بود برای کسی که فرزند برای او است یعنی برای پدر است، اینگونه است. البته شما متفاوت ترجمه کردید گفتید «وَعَلَى الْمَوْلُودِ» در مورد آن بچه…
من جواب روشن ندارم برای اینکه این آیه از نظر ضمایر یک پیچیدگی دارد که یک مقدار بحث کردن سخت است. بگویم که قطعاً میدانم «هو» را به چه برگردانم واقعاً اینگونه نیست. یک ابهامی وجود دارد. نه اینکه آدم خیلی دقت کند نمیتواند جواب آن را پیدا کند. من هیچ وقت خیلی دقت نکردم که با قبل و بعد آیه ببینم که چگونه باید معنی شود. برای اینکه معنی کلی آن روشن است چیزی که میگوید این است که مادرها باید دو سال اگر میخواهند کامل شیردهی را انجام بدهند.
[۰۱:۱۵]
حضار: فرق میکند که مادرها کمک بدهند یا پدرها کمک بدهند، من زمانی که….
شاید به دلایل دیگری اگر آدم بخواهد نتایج دیگری بگیرد. من همینقدر این آیه را میفهمم. برای همین هم ضمیرهای آن برای من فعلاً مهم نیست. ممکن است یک موقعی آدم کنجکاو شود و لازم شود ضمیرها را بداند. آن چیزی که من از این آیه میفهمم این است که دو سال شیر بدهید و بعد باید برای بچهها مطابق با عرف لباس و غذا را به خوبی تهیه کنید. ممکن است یک نفر بخواهد کنجکاو شود که مثلاً این فقط بر پدر واجب است، یا بر پدر و مادر هردو یا یک نفر از این آیه استدلال بیاورد که این آیه نشان میدهد فرزندان مال پدر هستند. بعد باید ضمایر را خیلی جدی بررسی کند. آن چیزی که این آیه میگوید نه مالکیت فرزندان است و نه چیز دیگر. محتوای آیه همین است که حقوق فرزندان چیست؟ خوب است که دو سال شیر بخورند بعد برای آنها لباس و رزق فراهم باشد.
حضار: ادامه همین آیه است که میگوید میتوانند برای بچه دایه بگیرند و یکی دیگر به بچه شیر بدهد درست است؟
ادامه این آیه در مورد شیر دادن است که اگر بخواهید این کار را نکنید چه کاری باید انجام بدهید ولی الان من یادم نیست ولی فکر میکنم آیه رضاعت هم ادامه همین آیات است. یک جا در قرآن در مورد شیر دادن بحث شده است و آن هم همینجا است.
«وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» خیلی در آیههایی که معروف به طلاق است این مفهوم به کار رفته است. «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» به خوبی با آنها معاشرت کنید. یعنی اینجا کلمه خوبی را اگر من بیاورم یعنی معاشرت در همه جوامع یک ملاکهای استانداردی وجود دارد؟ یا نه در هر جامعهای بنا به شرایط آن جامعه یک چیزی به اسم خوبی وجود دارد، یعنی خوبی که وابسته به وضعیت فعلی جامعه است. احساس من این است که معروف یک جور خوبی نسبی است برای همین از این ریشه گرفته، شناخته شده به خوبی و شناخته شده به بدی، در یک جامعهای ممکن است در یک کاری همه توافق داشته باشند که خوب است، یک کاری هم همه توافق داشته باشند که بد است. همه که میگویم یعنی عرف اینگونه باشد. من سعی میکنم این را بگویم که واژه معروف اگر خوب و منکر چیز بد بود به نظر من سوالی که میشود مطرح کرد این است برای چه دو واژه جدید استعمال شدند؟ چه فرقی با خوب و بد به معنای کلی دارند؟ واژه سوء در قرآن داریم چه فرقی بین منکر با سوء است؟ در ریشه معروف و منکر مسئله شناخت است، شناخته شده و شناخته نشده. یعنی آن چیزی که ما میفهمیم شناخته شده به خوبی و شناخته شده به بدی. انگار مفهوم، یک مفهوم اجتماعی است. به شناخته شده یا نشده در جامعه ربط دارد نه به طور مطلق، نکتهای که شما الآن گفتید غذا به یک معنای مطلقی میشود گفت غذاهای خوب و غذاهای بد به این معنا که چقدر به رشد کمک میکنند یا مضر هستند. من میتوانم یک تعریفی از خوب و بد غذا ارائه بدهم.
حضار: بازهم نمیشود شاید یک قسمتی از این مواد برای رشد برای یک نفر مضر باشد.
حالا! من در مورد یک آدم. میتوانم بگویم برای یک آدم یک غذاهای خوب وجود دارد و یک غذاهای بد وجود دارد. ولی آیا چیزی که برای پدر و مادر واجب است این است که این خوب و بدها را بشناسند و مطابق آن عمل کنند؟ یا همان چیزی که عرف است. اگر پدر و مادری یک جایی به دنیا آمدند که عرف این است که فلان چیز را بد میدانند و به بچه خود ندهد آیا کوتاهی کرده است؟ معروف یک جور خوبهایی که در اجتماع شناخته شده هستند، چیزهایی هستند که معروف هستند. نکتهای که میخواهم بگویم امر به معروف و نهی از منکر یعنی یک چیزهای خوبی است و شما را به آن امر میکنم یا نه به چیزهایی امر میکنم که توافق وجود دارد که خوب هستند.
فرض کنید یک آدمی، این چیزی که میگویم میتوانم جوابم بدهم دیدگاه امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکنم که جای بحث دارد. یک آدمی که حجاب را قبول ندارد، یک جامعهای که در آن حجاب به عنوان چیز خوب مطرح نیست، در این جامعه باید من آدمها را به حجاب امر کنم یا خیر؟ باید اول حجاب را به یک چیز معروف تبدیل کنم. بعداً امر کنم. شما یک جامعهای را در نظر بگیرید که همه مومن هستند در این جامعه نماز خواندن قطعاً معروف است، خوب است و همه هم میدانند خوب است. من اگر یک آدم مومنی را ببینم که در نماز خواندن سستی میکند، میداند که باید نماز بخواند و میداند که باید اول وقت بخواند و هیچ حرفی ندارد ولی این کار را نمیکند. خیلی خوب است که من به او بگویم نمازت را اول وقت بخوان، تو که میدانی. مثل اینکه یک مقدمه امر به معروف این است همیشه میشود اینگونه گفت که تو میدانی این کار خوب است پس این کار را بکن. اگر طرف بحث دارد و قبول ندارد که نماز خواندن خوب یا بد است یا اول وقت خواندن بد یا خوب است یعنی چه من به او امر کنم به اینکه این کار را بکن چون قبول ندارد. باید با او اول بحث کنم و او را قانع کنم که این کار خوب است، بنابراین امر کردن به یک چیزی که خلاف عرف است و به خوبی شناخته شده نیست ما به او امر شدیم که این کار را بکنیم. من با یک جوامعی مواجه هستم بحث اینکه حجاب بد یا خوب است مسئله است نمیدانم خوب یا بد است. من موظف هستم امر و نهی کنم یا خیر موظف هستم که معروف و منکرها را اول در جامعه جا بیندازم. وقتی مورد پذیرش همه قرار گرفت آن وقت وظیفه همه میشود به چیزهای خوبی که همه روی آن توافق دارند که خوب است امر و نهی کنند. مثل اینکه اگر یک نفر فراموش کرده و سستی میکند خوب است که به او بگویم نماز خود را بخوان و اول وقت بخوان، تو که میدانی این خوب است. معروف انگار این یک چیزی که ما میدانیم خوب است و یک چیزی که میدانیم بد است و در عمل کردن به آن سستی میکنیم. این یک نگاهی است که وجود دارد بعضی امر به معروف و نهی از منکر را اینگونه میفهمند و استدلال آنها هم این است که در مفهوم واژه معروف و واژه منکر شناخت است. نه یک چیز انتزاعی که در آسمان خوب یا بد است. یک نفر میتواند بگوید اشکال ندارد من این تعبیر را قبول دارم ولی در جامعه ایمانی معروف و منکرها معلوم هستند یعنی جامعه اسلامی چون یک تعبیر این است که امر به معروف و نهی از منکر جزو وظایف حکومت اسلامی است. حکومت اسلامی است مردم مسلمان هستند بنابراین قبول دارند که باید نماز بخوانند پس معروف است. پس به هر چیزی که شرع واجب کرده و هر چیزی که نهی کرده باید امر و نهی کنم، چون در جامعه دینی اینها معروفها هستند.
این تعبیر مزاحم این تعبیر عرفی شرعی نیست که ما باید به واجبات امر کنیم و از حرامها نهی کنیم چرا؟ برای اینکه اینها دقیقاً در تعریف معروف و منکر میگنجند در یک جامعه ایمان. ولی بحث این است که اگر جامعه ایمانی نبود ما چه وظیفهای داریم. اگر تردیدهایی وجود داشت در مورد اینکه حجاب بد یا خوب است وظیفه ما چیست؟ من به کسی که حجاب را رعایت نمیکند به دلیل اینکه قبول ندارد که این حکم شرع است چه کاری باید بکنم؟ باید امر به معروف و نهی از منکر کنم؟ میدانید شرایطش این است میگویم اگر انجام نداد او را کتک میزنند. من میخواهم بگویم این رفتار رفتار معقولی است که ما موظف هستیم یک آدمی را به یک چیزی که قبول ندارد مجبور کنیم با کتک زدن، فکر میکنم اگر معروف و منکر را یک مقدار دقیقتر کنیم شاید معنی امر به معروف و نهی از منکر تعدیل شود. یعنی در درجه اول ما موظف هستیم که معروفها را معروف کنیم در مورد کارهای خوب بحث کنیم و تبلیغ کنیم تا معلوم شود اینها خوب هستند بعد در جامعهای که قبول دارد امر و نهی کنیم نه با زور خوب و بدی که ما میدانیم و طرف مقابل نمیداند آن را با کتک زدن تحمیل کنیم.
واقعاً میگویم اینگونه نیست که یک چیزی میدانم و نخواهم بگویم برای خود من این جای سوال است که امر به معروف و نهی از منکر با این بحثی که من کردم در هر مورد تکلیفش دقیقاً چیست. فقط سعی کردم بگویم اگر به ریشه واژه معروف و منکر دقت کنید شاید خلاف آن چیزی باشد که الآن معروف است به معنای اینکه هر چیزی که واجب است چه طرف قبول داشته باشد و چه قبول نداشته باشد. آیا امر به معروف و نهی از منکر شرعاً ما موظف هستیم که یک آدم مسیحی را امر به معروف و نهی از منکر کنیم؟ فکر میکنم جواب همه نه است چرا؟ برای اینکه طرف در حیطه اعتقادات اسلامی نیست. اگر یک آدمی مسلمان است و اختلاف نظر دارد فکر میکنم حجاب در اسلام نیست این چگونه است؟ به همان دلیل آیا منتفی نیست؟ اگر طرف واقعاً اعتقاداً قبول ندارد نه اینکه کاهلی میکند یا فراموش کرده است.
حضار: طبق بیان قرآن نمیشود یاد این افتادم جایی قرآن میگوید نمیتوانید یک بخشی از این را قبول داشته باشید و یک بخشی از آن را قبول نداشته باشید.
بله نمیتوانید بحث این است که چه چیزی جزء دین است و چه چیزی جزء دین نیست. این حرف خوبی است. یک آدمی قبول دارد که حجاب جزو دین است ولی میگوید من این قسمت دین را عمل نمیکنم این مشمول آن آیه میشود؟ نمیشود. اگر قبول دارید که یک چیزی جزو دین است باید رعایت کنید، من میتوانم چنین آدمی را امر و نهی کنم. برای اینکه معروف بودن آن را قبول دارد و این را به عنوان یک حکم دین شناخته است ولی اگر نشناخته باشد چگونه است؟ میگویم همانطوری که به مسیحی امر و نهی نمیکنیم یک آدمی که قبول ندارد حکمی را و برای خودش هم دلایلی دارد، وظیفه من این است که این آدم را به جای اینکه کتک بزنم چیزی را که میخواهم به او امر کنم معروف بودن آن را برای او روشن کنم.
حضار: برای این کار هم واژهای است؟ که معروف را جا بیندازیم.
حضار: یک جایی است «يَدعونَ إِلَى الخَيرِ»
«يَدعونَ إِلَى الخَيرِ» یک مقدار با معروف و منکر فرق میکند اینکه من وظیفه دارم آدمها را به خوبیها دعوت کنم یارو کار بد میکند و نمیفهمد او را دعوت میکنم. این خارج از حکم امر به معروف و نهی از منکر است. کلاَ بحث امر به معروف و نهی از منکر بحث جالبی است به دلیل شرایط اجتماعی که ما داریم. فکر میکنم سوء تعبیر در مورد آن زیاد وجود دارد. یک بحثی که آقای عبدعلی بازرگان هر وقت حرف از امر به معروف و نهی از منکر میشود میکند و به نظر من جالب است این است که شما در صدر اسلام روایات را که میخوانید به نظر میرسد که امر به معروف و نهی از منکر بیشتر وظیفه مردم است که حاکم را امر و نهی کنند. ولی کم کم برعکس شده است و وظیفه حاکم است که مردم را امر و نهی کنند. مثلاً خلیفه یک کاری میکند و به شدت اعتراض میکنم که این کار بد است و آیه برای او میخوانم. این وظیفه مومنین است که در درجه اول حاکم را امر کنند ولی کم کم اینگونه شده که کسی حق ندارد به حاکم امر و نهی کند. حاکم است که حق و وظیفه دارد مردم را امر و نهی کند.
این هم بحث جالبی است اینکه گاهی ممکن است حکم تغییر نکرده است ولی فضایی که ما حکم را درک میکنیم یک تغییراتی کرده باشد. چه کسی عامر به معروف و ناهی از منکر است.
حضار: ؟؟ و برای جامعه معروف باشد ؟؟
فکر میکنم چیزهایی که گفتم برای خود من هم ابهام وجود دارد. اینکه معنی معروف را یک چیز عرفی بدانیم مثلاً فرض کنید در جامعهای که همه یک چیزی را قبول دارند و یک نفر قبول ندارد و یک حالت ناهنجاری در رفتار او است شاید من به خودم حق بدهم که هرجوری شده این آدم را به این حنجار پذیرفته شده، دعوت کنم و امر کنم. هر چیزی که عرف است مطمئناً درست نیست. بگویم کار خوبی است هر چیزی که عرف است در مقابل آن میخواهم بگویم هر چیزی که خوب است را حق نداریم امر و نهی کنیم. معروف یک چیزی بین خوب بودن و عرف بودن است.
حضار: شما دو مورد گفتید یکی رابطه زن و مرد یکی رابطه پدر و مادر با فرزند، میشود یک نتیجهگیری در مورد طرفین کنیم برسیم از جایگاه قدرت، منظور من این است به نظر آمده آدمهایی که در سطح پایینتری از قدرت بودند محافظت شدند از طریق اینها.
من حرفی که الآن زدم که آقای بازرگان میگوید به نظر من باز خارج از فهم مفهوم امر به معروف و نهی از منکر است. فکر میکنم جالب است اگر آدم تحقیق تاریخی انجام بدهد و این را بفهمد. ولی بحث من این است که امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه؟ امر به خوبیها و نهی از بدیها است؟ امر به واجبات و نهی از حرامها است. یا یک مفهومی بین این و عرف دارد. به نظر من میآید آن چیزی که میخواستم بگویم از واژه معروف و منکر استفاده کنم و یک مقدار تردیدی ایجاد کنم که به نظر میآید عرف نقش بازی میکند. شما باز میگویید بالا به پایین امر کند، به نظر من خود واژه امر به معروف و نهی از منکر ابهامی دارد که خلاصه چرا واژه منکر و معروف اینجا به کار میرود که از شناخت آمده است انگار به یک چیزی امر میکنم که شناخته شده است. نه یک چیزی که خوبی آن مجهول است در آن جامعه یا در آن سطح، سوالی که ایشان کرد به نظر خیلی سوال مربوطی است. معروف یعنی اینکه همه بدانند یک نفر بگوید من قبول ندارم این خوبی که همه قبول دارند و این آدم قبول ندارد جزو دایره معروف حساب میشود یا خیر یا هر آدمی باید معروفها را خودش تعریف کند. من فکر میکنم ممکن است جامعه در مورد یک هنجار خودش حتی اعمال زور کند اشکالی هم ندارد. دموکراسی است حداقل با دیدگاه امروزی ما خیلی مشروع است که یک جامعه دیدگاه عمومی را به اقلیت تحمیل کند.
بحثهای واژگان ادامه پیدا میکند به طور متناوب فکر میکنم اولین جلسه بعدی ما بعد از عید در مورد سوره انفال است بعد هم در مورد ادامه جلسات در همان جلسه بحث میکنیم.