بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای واژگان قرآن، جلسهی ۱۰، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، سال ۱۳۹۰
من هر وقت بحثهایی شبیه بحثهای دو جلسه گذشته در کلاس مطرح کردم که آدم باید برای عقاید خود یک بررسیهایی بکند و تصمیم بگیرد باید یک توجیهی داشته باشد راهی که انتخاب کرده بین راههای موجود راه بهتری است. کلی سوال ایجاد میشود یک اصطلاحی در روانشناسی است که میگویند کامپلکس؛ تعریف آن این است انگار یک محدوده و یک جایی در فضای روانی آدم که عواطف خیلی شدیدی آنجا وجود دارد. میل دارم اول یک مقدار در مورد این مسئله صحبت کنم بر حسب بعضی از سوالهایی که شده، یک موضوع نسبتاً مستقل مطرح کنم فکر کنم بد نیست. حداقل به نظر میرسد علاقه جمع کلاً به این موضوع زیادتر از خیلی چیزهای دیگر است.
۱- استقلال در تفکر
یک مثال مطابق با آن حرفهایی که زدم میزنم که شاید بد نباشد و شاید هم قبلاً برای یک چیز مشابه در جلسات اشاره کرده باشم؛ یادم نیست. فرض کنید موضوعی که آدم باید در مورد آن تحقیق کند کاری مانند غذا خوردن که همه ما حداقل روزی چند بار انجام میدهیم. اگر انجام نمیدادید، منجر به مرگ نمیشد. به نظر میرسد مقایسه کردن آن با مسئله ایمان آوردن از این جهت زیاد ممکن است منطبق به نظر نرسد و اگر کسی غذا نخورد اثر فوری دارد. فکر کنید یک کاری مانند غذا خوردن داریم ولی اینگونه نیست بلافاصله اگر کسی تصمیم بگیرد غذا نخورد بعد از یک مدت کوتاهی آثار آن ظاهر شود. همه ما غذا میخوریم ولی اگر من از شما بخواهم که یک جاستیفکیشن خیلی معتبری بیاورید که چرا غذا میخورید مطمئن باشید نمیتوانید بیاورید. میتوانم شبهه ایجاد کنم. اگر میخواهید استدلالهای علمی و زیست شناسی کنید قطعاً میشود شبهه ایجاد کرد. در کل مبانی ساینس شبهههایی وجود دارد میتوان آنها را مطرح کرد، اگر یک نفر بخواهد شروع بکند به اینکه آیا عمل غذا خوردن یک عمل کاملاً واجبی است یا خیر، شما حتی اگر تعداد زیادی آدم را که بشود پیدا کرد یا آزمایشهایی انجام داد وقتی که غذا نمیخورند میمیرند هم، دلیل قطعی برای اینکه مردن آنها غذا نخوردن بود نمیشود. شما برهان قاطعی نمیتوانید بیاورید. ممکن است یک نفر بگوید عرفا یک اعتقادی دارند بعد از یک مقدار سیر و سلوک احتیاج بدن به غذا از بین میرود. این را رسما در آثار و کتب نوشتند و این یکی از بحثها و اختلافات بین عرفا است که در عرفان اسلامی این واقعیت دارد یا خیر. بعضیها میگویند که فلانی به این مقام رسیده بود که لازم نبود غذا بخورد. اینکه لزوماً یک سیستم زنده باید غذا بخورد ما میدانیم که سیستم زنده از خودش میتواند تغذیه کند. اینکه چه قدر طولانی میتواند این کار را انجام بدهد، ممکن است یک نفر دلایلی بیاورد که بدن یک انسانی ممکن است یاد بگیرد از مقدار خیلی کمی چربی مقدار خیلی زیادی انرژی تولید کند. ما میدانیم بدن آدمها از در میزان مصرف متابولوسیم باهم تفاوتهایی دارند. بعد استدلال کند که این مقدار حجم بدن برای ۴۰ سال عمر کردن این آدم کافی است.
اگر یک نفر همین الآن با شما بحث کند که برای غذا خوردن خود چه دلایلی دارید فکر میکنم میتواند شما را دچار چالش کند و شبهههایی مطرح کند که خیلی واضح نیست. مثالی زدم که آنقدر extreme باشد که همه چیز را شامل شود. جزو بدیهیترین کارهایی که ما میکنیم ظاهراً غذا خوردن است و که آن را هم ممکن است یک نفر بتواند خیلی هوشمندانه دچار شبهه کند. من الآن خودم را آماده نکردم و وقت اضافه هم نداشتم چنین کاری کنم. قبول کنید اگر یک سنتی به وجود بیاید و ۱۰۰ سال یک عده بخواهند این شبههها را ایجاد کنند ممکن است یک لیترچری (literature) پیدا کند و مسائل جالبی ممکن است پیش بیاید که بعداً شواهدی مبنی بر اینکه غذا نخوردن مشکلی ایجاد نمیکند پیدا کنند! موضوع این است که کسی وارد این بحث نشده است، هر جایی که در بدیهیترین موارد، یک نفر بخواهد بحثی مطرح کند بعد از یک مدتی احتمالاً نکات جالبی پیش میآید، بحثهای جالبی پیش میآید و شبهههایی پیش میآید که به راحتی نمیتوان جواب داد و بحث وارد یک پیچیدگیهایی میشود که به نظر میآید اینجا ابهاماتی وجود دارد. من با اطمینان میتوانم بگویم که بشر هیچ کاری انجام نمیدهد که بتواند خیلی دقیق دفاع کند که این کار حتماً به آن نتیجهای که ما فکر میکنیم میرسد و کار ضروری است و اینکه استدلال کنند از راههای دیگر نمیشود به آن نتیجه رسید و الی آخر.
واقعاً اگر شما بخواهید در مقابل چنین لیترچری که به وجود آمده جوابگو باشید که چرا غذا میخورید چگونه میتوانید رفتار خود را توجیه کنید؟ من اینگونه توجیه میکنم که اولاً شواهد حداقل به ضرر غذا خوردن نیست. ممکن است واقعاً یک شبهههایی وجود داشته باشد من با اطمینان میگویم اگر کسانی زحمت بکشند و یک سری آدمهای باهوش وقت خود را بگذارند میشود شبهههای خیلی جدی ایجاد کرد. نکته دوم اینکه تا الآن غذا خوردم و میخورم و از غذا خوردن هم خوشم میآید تا الآن هم زندگی کردم و اکثریت هم همین کار را میکنند. روی اکثریت نمیخواهم خیلی تأکید کنم یعنی من یک روالی از زندگی تا الآن داشتم و زنده ماندم و فکر میکنم برای من هم لذت بخش بود. به غیر از اینکه به نظر میرسد این کار مثمر ثمر بوده و کار لذت بخشی هم هست، انگیزه کافی ندارم برای اینکه غذا خوردن را ترک کنم و وارد روش جدید زندگی شوم که ممکن است خطرناک هم باشد.
این جاستیفکیشن چقدر معتبر است اگر من بگویم من یک کاری میکنم با آن راحت هستم و لذت هم میبرم، اصولاً هم شواهد نشان میدهد که خوب است و به نفع او است ولو اینکه شبهههایی هم وجود دارد که نمیتوانم جواب بدهم. نمیتوانم ثابت کنم که غذا خوردن کار ضروری است. میتوان یک لیترچری ایجاد کرد که وعده این را بدهد اگر غذا نخورید و فلان عمل را جایگزین آن کنید به زندگی بهتری میرسید. تمام بدبختی انسانها این است که عادت کردند به اینکه به طور سنتی غذا میخورند و فلان روش زندگی را آزمایش نکردند. فرض کنید دفاعهایی هم به وجود آمد که این حرف یک شواهدی هم پیدا کرد. من خیلی انگیزه پیدا نمیکنم به دلیل اینکه شواهد خوبی به نفع غذا خوردن دارم و با غذا خوردن هم راحت هستم و زندگی خود را میکنم.
من فکر میکنم چنین جاستیفکیشنی، جاستیفکیشن معقول و خوبی است، تا وقتی که شما یک کاری را میکنید که به نتایج مثبتی هم رسیده و آزمایش کردن آن برای طرف مقابل به نظر خطرناک میآید هیچ دلیل ندارد که من از این وضعیت موجود خودم خارج بشوم. نکتهای که من روی آن تأکید میکنم اصولاً شواهد به نفع این است که هرچقدر هم شما لیترچر ایجاد کنید در شبهناک کردن اهمیت غذا خوردن یا تأثیر غذا، سعی کنید بگویید موجود زنده به دلایلی میتواند بدون غذا خوردن زندگی کند یا حتی ممکن است برای او مفید باشد که غذا نخورد و در مقابل آن کار دیگری کند، ولی شواهد عمومی ما به نفع این است. الآن من این حرف را میزنم با این احساس است که شواهد عمومی به نفع این است که غذا خوردن کار ضروری است ولو اینکه بتوان بر علیه آن ادعاهایی کرد. وقتی شواهد به نفع آن است و من هم مشکل ندارم و تا به حال هم عمل کردم علاوه بر اینکه مثمر ثمر بود و زنده ماندم و همه آدمهایی که این کار را کردند زنده ماندند و البته ممکن است کسی بگوید ضررهایی هم کردند که عمر آنها کوتاه شده است. این شبههها در این جهت پیش برود که اگر غذا نمیخوردند و فلان کار را میکردند ۲۰۰ سال عمر میکردند. من قطعاً نمیتوانم این را رد کنم ولی یک سبک زندگی و غذا خوردن دیگری وجود داشته باشد که آدمها عمر طولانیتر کنند. وقتی شواهد کافی نیست برای اینکه اگر من آن کارها را بکنم حتماً به آن نتیجه میرسم، این روال زندگی عادی که دارم و به آن مطمئن هستم و سالها به آن عمل کردم و راه آزمودهای است، آن را ادامه میدهم. برای تغییر روش زندگی و تغییر رادیکال احتیاج به شواهد خیلی قوی دارم به وجود آمدن یک تعداد شبهه نمیتواند من را قانع کند که این کار را کنار بگذارم. ولو اینکه واقعاً شبههها، شبهههای جالبی باشند، مثلاً فرض کنید کسی دلایل علمی آورده باشد و قابل تأمل باشد و خیلی هم ضعیف نباشد که قابل بررسی نباشند.
حضار: چرا مثال گیاهخواری نمیزنید؟ چون چنین لیترچری برای این موضوع وجود دارد.
من اگر استفاده نمیکنم برای این است که میخواهم یک مثال خیلی رادیکال زده باشم، ممکن است من تصمیم بگیرم یک مدت گیاهخوار باشم، دوباره گوشتخوار شوم، خطری هم چندان من را تهدید نمیکند. شاید حالت حساسیتی که ایجاد میکند کم است ولی آن هم لیترچری دارد. بیشتر از ۱۰۰ سال است که گیاهخواری در دنیا مدافعینی دارد. دلایل علمی به نفع میآورند و آدمها ظاهراً خیلی از گوشتخواری دست برنداشتند.
حضار: یه عامل قوی من میتواند گشنه شدن باشد
آن لیترچر به شما میگوید در هفته اول گرسنه خواهید شد تا سیستم بدن شما با شیوه دوم زندگی تطبیق پیدا کند. من فرض کردم چند صد نفر آدم هوشمند، لیترچر ایجاد کردند، طبعاً به چنین شبهه سادهای که شما میگویید در روز اول جواب میدهند. یک نکتهای که در حرف من است این است که شما مطمئن باشید بدیهیترین چیز را بخواهند و انگیزه داشته باشند که پرسش ایجاد کنند و زیر سوال ببرند میشود زیر سوال برد. هیچ بحث نظری و هیچ کار عملی در دنیا وجود ندارد که اگر یک عده تلاش کنند و زیر سوال ببرند ما دفاع قاطعی در مقابل آن داشته باشیم.
حضار: دفاع خود من است و میگویم گرسنه میشوم.
من صد در صد استدلال شما را رد میکنم برای اینکه شما اگر بخواهید هر تغییری در زندگی خود دهید ما اینرسی داریم، بدن و روان ما اینرسی دارد. اگر همه مردم معتاد به هیروئین باشند و یک عده بگویند لازم نیست این ماده را مصرف کنید. اگر ترک کنید مشکلی ایجاد نمیشود و بعد از یک مدتی بدن شما عادت میکند. در حالی آنها اگر یک روز هم نکشند، خیلی بیشتر از گرسنه شدن عذاب میکشند و این دلیل بر این نیست که آن روش زندگی درست است. این دلیل بر آن است که بدن آنها به آن شیوه زندگی عادت کرده است، همانطوری که ما به غذا خوردن عادت کردیم. میخواهید همین الآن لیترچر ایجاد کنید و کم کم شاید امشب شام نخورید!
حرف من این است و اطمینان دارم که هیچ چیزی نیست اگر یک عدهای بخواهند شلوغ کنند و شبهه ایجاد کنند نشود این کار را کرد. هر گزاره نظری که در ذهن شما است قابل بحث است برای اینکه شما یک لحظه فکر کنید چگونه ممکن است بتوانید از یک گزاره نظری بدون هیچ شبههای دفاع کنید. میخواهید یک استدلال قیاسی بیاورید و مانند گزاره ریاضی اثبات کنید؟
[۰۰:۱۵]
باید از یک مفروضاتی شروع کنید، میشود مفروضات را زیر سوال برد. اگر بخواهید یک گزاره را ثابت کنید باید چند گزاره بچینید و از آنها استدلال قیاسی بچینید و گزاره را نتیجه بگیرید. چه کسی میگوید گزاره اولیه درست است؟ من میتوانم بگویم با آنها موافق نیستم و استدلال شما خراب میشود. هیچ کار عملی هم تبعاً نیست که شما بتوانید دفاع قاطعی کنید حتی غذا خوردن، خوابیدن، در مورد خوابیدن و نخوابیدن یک عده تمرین نخوابیدن میکنند و میگویند آثار خیلی جالبی دارد و دچار کشف و شهود میشوند، انگار به عالم دیگری راه پیدا میکنند. فکر میکنم نمیخوابند و دچار توهم میشوند چه کسی میگوید که این توهم نیست. طرف میگوید من صداهایی میشنوم که تا الآن نمیشنیدم همانطور که ممکن است یک عارف صداهایی از عالم غیب و سروش غیب بشنود.
حتی برای سادهترین اعمال حیاتی خود استدلال دقیقی ندارید. استدلالهای ما در همین حد است که شواهد اصولاً به نفع آن کاری است که ما میکنیم. الآن شما هیچ شکی ندارید که امشب غذا بخورید یا حداقل اگر امشب نمیخورید فردا بخورید. برای اینکه غذا خوردن یک کار ضروری است ولو اینکه میشود شبهه ایجاد کرد به اضافه اینکه کار مطبوعی است و تا الآن هم انجام دادید و نتیجه گرفتید. به نظر من این دفاع معقول است یعنی کلاً اینکه شواهد به نفع من باشد و به ضرر من نباشد. یا اصلا فقط شواهد به ضرر من نیست یعنی اینگونه نیست که غذا خوردن از نظر شما کار نامعقولی باشد. اگر همه دانشمندانی که در علم تغذیه هستند تقریباً همه آنها توافق کنند که تئوریهای جدید درست است و خیلی از آدمها را بشناسید که آزمایش کردند و نتایج خوبی گرفتند و ۱۰۰ سال هم از شروع این تئوریها گذشته و هنوز هم آدمهایی که غذا خوردن را ترک کردند زنده و خیلی سرحال هستند. در چنین شرایطی ادامه غذا خوردن شواهد به ضرر آن است و کار معقولی نیست ولی تا وقتی که چنین شرایطی گیر نیامده من میتوانم به روش خودم ادامه دهم. دقیقاً نکته این است که شما به طور معقول یعنی با جاستیفیکیشن کافی به عمل غذا خوردن خود ادامه میدهید. تأکید من روی این است آن بخشی که مطبوع و لذت بخش است و تا الآن کردید و نتیجه گرفتید مهم است و اشکال ندارد اگر من در جاستیفکیشن خود بگویم که برای من این عمل مطبوع است. طرف مقابل آن ریسک دارد، ممکن است من بمیرم، الآن که دارم زندگی میکنم. یک نفر به من وعده داده که در ظرف چند ماه مانند ترک اعتیاد یک دورهای را با رنج بگذرانید به جای بهتری میرسید. من شواهدی دارم که به نظر میرسد این خطر را ممکن است داشته باشد که بمیرم اگر کارهایی که طرف به من بگوید انجام بدهم. وعده طرف هم این است که به جای مثلاً ۸۰ سال ۲۰۰ سال عمر میکنم، من این ریسک را نمیکنم برای اینکه تغییر جهت دادن هم ریسک دارد.
نمی خواهم بگویم این مثال خیلی منطبق با ایمان آوردن یا نیاوردن است. از نظر من نکته مهم آن این است که در ۱۵۰ سال اخیر ادبیاتی به وجود آمده که به نظر میرسد شبهاتی در مورد اعتقادات دینی به وجود آمده در حالیکه قبلاً وجود نداشته است. تاریخ تفکر بشر به طور یک دستی به نظر میرسد همه آدمهایی که آدمهای معقولی بودند و دانشمند بودند تقریباً بدون شک و شبهه میتوان گفت که همه آنها اعتقادات دینی داشتند. در تاریخ اینگونه است. فقط میخواهم بگویم این لیترچر از یک تاریخی به وجود آمد که مخصوصاً بعد از انقلاب فرانسه عقاید الحادی به وجود آمد. در یونان کم و بیش عقاید الحادی وجود داشته. فلاسفه مشهور یونان مانند افلاطون، ارسطو همه اینها به نظر میرسد که به شدت از عقاید دینی دفاع میکنند، منظور من از عقاید دینی اعتقاد به وجود خدا و اصول عقاید دینی است. در طول تاریخ به نظر میرسد هم این طرف دنیا و هم آن طرف دنیا همیشه این اعتقادات وجود داشت و همه آدمهای هوشمند و عاقل چنین اعتقادی داشتند. یک مدتی است که یک لیترچری به وجود آمد که استدلال های خداشناسی زیر سوال میرود معمولاً با همین سبک بدیهیاتی که از آن نتیجه گرفته میشد مردود اعلام میشود یا در آنها شبهه ایجاد میشود و الی آخر.
انواع و اقسام رویکردها وجود دارد، تعداد زیادی آدم هوشمند تلاش کردند که این اعتقادات را زیر سوال ببرند، هرچند شواهد قطعی بر علیه عقاید دینی مطلقاً به وجود نیامده ولی بالاخره پرسش به وجود آمده است. در یک محیط آکادمیک فلسفه هنوز غلبه با کسانی است که اعتقاد به خدا دارند ولی اینگونه نیست که یک فیلسوفی به محیط آکادمیکی برود، اعتقاد به خدا نداشته باشد موجود عجیب و غریبی حساب شود. در سطح اول فلسفه دنیا، آدم ملحد هم داریم. بنابراین به نظر میرسد که در فضای فلسفه اگر ۲۰۰ سال پیش هیچ آدم آکادمیک معقولی چنین اعتقاد ملحدانهای نداشت و الحاد در فضای آکادمیک یک چیز ترد شدهای بود ولی الآن این اتفاق نیفتاده است و در یک دو قرن اخیر شک و شبهههایی ایجاد شده مانند مثالی که من زدم طرف مقابل هم برای خودش دفاعی دارد. حداقل اینکه اگر اثباتی برای عقاید خود ندارند، برای خدشه وارد کردن به عقیده طرف مقابل یک چیزهایی برای گفتن دارند. اینکه استدلالهای عقلی که قرنها معتبر شمرده میشد در آن ایرادهایی وجود دارد یا برهان نظم به نظر میرسد یک پرسشهایی در مورد آن وجود دارد مخصوصاً از زمان دیویدهیوم به بعد و الی آخر.
من شخصاً چون فکر میکنم اصول عقاید دینی در حد غذا خوردن بدیهی هستند، احساس من این است که مثال منطبقی میزنم ولی لزوماً اینگونه نیست که انتظار داشته باشم همه شما در این حس با من مشترک باشید. نتیجهای که میخواهم از این مثال بگیرم این است که به وجود آمدن یک مجموعه مثلاً ادبیات الحادی و ایجاد شبهه در عقاید دینی مطلقاً نکته خاصی نیست که من بخواهم بگویم چون وجود دارد پس لابد شبههای وارد بود. اگر تلاش شود بدیهیترین چیز میتواند شبههناک شود و ۱۵۰ سال اخیر یک تلاش مستمری برای این کار انجام شده که شبهههایی به عقاید دینی وارد شود بنابراین خیلی طبیعی است که لیترچری هم به وجود آمده باشد.
نکته حرف من این است وجود داشتن چنین لیترچری و مدافعین هوشمند داشتن نشانه بدیهی نبودن عقاید دینی نیست. من سعی میکنم از آن مثال این نتیجه را بگیرم اگر یک مجموعه خدشه، شبهه و لیترچر انبوهی حتی به وجود بیاید در مورد یک مسئلهای، معنی آن این نیست که آن مسئله واقعاً بدیهی نیست و ابهامی در آن وجود دارد. من فکر میکنم فضای ذهنی آدمها معمولاً اینگونه است که وجود یک تعداد دانشمند و فیلسوف ملحد حداقل برای آنها این نتیجه را دارد که پس اعتقاد دینی بدیهی نیست. میخواهم بگویم این درست نیست، نمیشود از وجود یک جریان مخالف یا لیترچر حجیم چنین نتیجهای گرفت. برای اینکه من تصمیم بگیرم میتوانم در هر زمینهای بدیهی این لیترچر را ایجاد کنم. نکتهای که من میگویم میخواهم ضمیمه کنم با یک خاطرهای از دوره نوجوانی خودم، من سال سوم یا چهارم دبیرستان مطالعات فلسفی مخصوصاً در مسائل مربوط به خداشناسی میکردم، شروع کردم از یک سری بحثهای دینی مثلاً سبک تفکر و کتابهای مرحوم مطهری و علامه طباطبایی را میخواندم که خیلی عقلی بود. طبعاً کشیده شدم به اینکه یک مقدار کتابهای خارج از ادبیات مذهبی خودمان را بخوانم.
در فارسی به لیترچر ادبیات میگوییم. لیترچر کلمه خوبی است. به نظر من درست آن این است که به جای لیترچر مذهبی از ادبیات مذهبی استفاده کنیم تا ادبیات از کاربرد خاص خود در بیاید. الآن که میگویم خیلی قاطعانه این حرف را نمیزنم شاید به این دلیل که اصلاً واژه لیترچر با ادبیات هیچ اشتراکی از نظر واژه شناسی ندارد، ادبیات از ادب میآید. همین الآن واژه ادبیات برای ادبیات به معنایی که ما به کار میبریم واژه خوبی نیست برای اینکه خیلی بی ادبانه است، ادبیات مدرن یا پست مدرن! برای لیترچر یک واژه میخواهد به نظر من، یک واژه باید ابداع شود نه مثلا مجموعه آثار یا آثار، یک واژهای که مفهوم لیترال در آن باشد. مکتوبات بگذارید، عربی است ولی خیلی بهتر از مجموع آثار است.
یکی از خاطراتم این است که با آدمهایی مانند سارتر و راسل که آشنا شدم یک جور احساس احترامی نسبت به آنها قائل بودم که اینها متفکرین محترم و معقول و باهوشی هستند و دقیقاً این خاطره در ذهن من است که یک موقعی مشکل من این بود با اینکه برهانهای خداشناسی به نظر من کاملاً معقول و درست میآمد مخصوصاً برهان وجودی دکارت ولی به نظر من میآید که راسل هم این برهانها را شنیده لابد یک مشکلی دارد که اعتقاد ندارد. من فکر میکنم یک عده آدمهای مذهبی میروند در این فاز که همه ملحدین سوء نیتهایی دارند و آدمهای بدی هستند. شما اگر معتقد باشید که سارتر آدم بدی نیست پرونده زندگی بعضی از این ملحدین را بررسی کنید میبینید که آدمهای خوبی هم هستند به نظر من میرسد که خیلی آدمهای صادقی هستند در زندگی خودشان، بعد این مشکل ایجاد میشود که اگر اینها آدمهای خوبی هستند لابد یک چیزی میدانند و من نمیدانم انگار یک مشکلی وجود دارد. مثلاً اگر یک گزاره ریاضی باشد بعد بشنوید که چند ریاضیدان بزرگ میگویند این غلط است ولو اینکه برهان را بخوانید و به نظر شما این برهان درست است حس شما این است که یک جایی از آن گپی دارد که شما نمیبینید. چطور ممکن است فلانی گفته غلط است بنابراین یک چیزی او میفهمد که من نمیفهمم. نمیدانم چقدر این احساس مشترک است و این حس به شما دست داده است یا نه. فکر میکنم یک لحظههایی وجود دارد و شما باید از چنین موانعی رد شوید. ما در دنیایی زندگی میکنیم که هر عقیدهای مخالفینی دارد و در صف مخالفین ممکن است آدمهای خیلی معتبری هم وجود داشته باشند. تا وقتی که روحیه ما اینگونه است که بشنویم ابوالحسن نجفی مخالف فلان است، اینکه یک عقاید مخالف چنین که نماینده پیدا کردن و نمایندهها آدمهای محترمی بودند ما آشفته شویم و اینگونه بگوییم که لابد یک چیزی است و لابد آنها یک چیزی میفهمند که من نمیفهمم اگر روحیه شما اینگونه باشد هیچ وقت هیچ عقیدهای در ذهن شما نمیتواند استقرار پیدا کند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که همه عقاید بر ضد خود نماینده دارند، غالباً هم نمایندههای محترمی دارند.
[۰۰:۳۰]
فضای آکادمیک اینگونه است مثلاً دانشکده معتبر فلسفه اگر فلان سبک تفکر، نمایندهای در دانشکده فلسفه ندارد میگردند پیدا میکنند یک نفری که مثلاً فوکو درس بدهد. نمیدانم منظور من را میفهمید یا نه، هرجایی که یک عقایدی مطرح است محیطهای آکادمیک دوست دارند آن را مطرح کنند بنابراین بعضی از آدمها اینگونه محترم میشوند که از عقاید رادیکالی دفاع میکنند. ممکن است در جاهای معتبری بتوانند بروند و لکچر ارائه بدهند و عقیده رادیکال را بیان کنند. ما الآن در فضایی نیستیم که شما اگر عقیده خیلی رادیکال برقرار کنید یک سازمان تفتیش عقاید شما را محاکمه و اعدام کند برعکس غالباً ممکن است دچار این وضعیت مساعد شوید و مشهور شوید. بعضی از آدمها بدون اینکه به چیزهایی که میگویند اعتقادی داشته باشند برای اینکه معروف شوند حرفهای عجیب و غریب میزنند. همین الآن ممکن است من بتوانم یک جریان در اینترنت راه بیندازم مثلاً طرفدارهای نهضت غذا نخوردن، ۴تا ادعا بکنم و یک عده آدم بیکار هم هستند ممکن است برای آنها جاذبه داشته باشد و دو عکس فتوشاپ هم تهیه کنم از آدمهایی که غذا نخوردن و سه متر شدند، ممکن است آدم معروفی شوند و به عنوان آدم صاحب سایت پولدار هم شوند. یک عده هم ببیند تعداد کسانی که به سایت مراجعه میکنند تعداد آنها زیاد است و تا ۲۰-۳۰ سال دیگر ممکن است فروکش کند. یا اینکه یک عده غذا نخوردن و قد آنها ۳ متر شد ما که نمیدانیم کسی این کار را نکرده است.
این خاطره واقعاً در ذهن من است چون خاطره خیلی روشنی است، در یک لحظهای متوجه شدم که اصلاً نباید اینگونه فکر کرد. این احساس که چون راسل اعتقاد ندارد پس لابد یک چیزی است این را باید کنار بگذارم وگرنه هیچ وقت به هیچ چیزی نمیرسم. احساس من این است مشکل بزرگی در دنیا است که این نوع تفکر را نمیتوانند کنار بگذارند، همینکه آدمها در فضایی قرار میگیرند که عقاید متضاد وجود دارد به حالت بی تصمیمی میرسند. یعنی هر وقت احساس میکنند برای آنها واضح هم است که این درستتر میرسد اینکه دیگرانی هستند و چیز دیگری میگویند و ممکن است من نشنیده باشم فضای ذهن آنها را که یک حالت مستقری پیدا کند فاصله میاندازد. قبول کنید بحثهایی که من در مورد ایمان میکنم ایمان یعنی اینکه با وجود شک و شبهههایی من بالاخره زندگی خود را براساس یک عقیدهای شروع میکنم با حفظ عقلانیت انتقادی مشکل ایجاد میکند. آدمها در شرایطی که اگر روحیه آنها اینگونه باشد به محض اینکه میشنوند مخالفتهایی وجود دارد و روی آنها تأثیر میگذارد و آنها را متزلزل میکند انگار اینها نمیتوانند یک مسیری را طی کنند. این روحیه اینکه من به مخالفتها توجه کنم و احساس کنم همه مخالفتها را انگار هنوز نشنیدم چیزهای دیگری وجود دارد اگر فلانی ملحد است پس لابد اینگونه است، اگر فلانی گیاهخوار است لابد یک چیزهای معقولی وجود دارد پس من گوشت که میخورم احساس تزلزل کنم که گوشتخواری خوب است غذا خوردن خوب است یا نه این روحیه یک جوری با زندگی کردن براساس یک اعتقاد به طور ثابت یک تعارضی دارد و اصولاً از نظر من نقطه قوت حساب نمیشود و نقطه ضعف یک آدم است اگر روحیه او اینگونه باشد. اگر خیلی تحت تأثیر حرفها و فضای متضاد برخورد آرایی که در دنیا وجود دارد قرار بگیرد.
من باز تأکید میکنم الآن ما در دورهای هستیم که متضاد همه عقاید وجود دارد، آدمهای محترمی هم هستند که از آن اعتقاد دفاع میکنند بنابراین اگر کسی بخواهد به محض اینکه متضاد عقیده او یک مدافعین محترمی دارد او را به شک بیندازد و کلاً اعتقادات او را سست کند به هیچ چیزی نمیتواند معتقد شود و فکر میکنم که این، یک دلیل عمدهای است که عده زیادی در دنیا نمیتوانند به هیچ چیزی معتقد باشند. من در مورد نظریههای فیزیکی متخصص نیستم و وقتی میشنوم میکانیک کوانتوم مخالفینی دارد یک جوری متزلزل میشوم. به عنوان یک آدمی که از دور دستی بر آتش دارد فیزیکدان وقتی نیستم همین که به من اطلاع میدهند در فضای فلسفه نسبیت و مکانیک کوانتوم مخالفینی دارد و الی آخر به این نتیجه میرسم که لابد یک شواهد معقولی وجود دارد بر علیه نظریههای علمی پس نظریههای علمی هم چیز خوبی نیستند. من در مورد فیزیک چه کاری میکنم؟ زورآزمایی راواگذار میکنم به فیزیکدانها که حرف قاطعی بزنند، دعوا بین آنها است. یک اصطلاحی در اوایل انقلاب بود و با هر کسی مصاحبه میکردند میگفتند پیام شما چیست؟ میگفتند ما کوچکتر از آن هستیم که پیامی بدهیم بعد معمولاً میدادند. با این جمله شروع میشد ولی بعد میگفت از مردم میخواهم این کار را بکنند یا این کار را نکنند و ممکن هم بود پیامش خیلی هم طولانی باشد! در مورد نظریههای فیزیک هم من کوچکتر از این هستم که قضاوت کنم حق با کیست هر وقت دعوای آنها تمام شد به من بگویند. اگر یک نفر همین را به فلسفه بکشاند نتیجه آن همین است. یک عده میگویند خدا وجود دارد در کمبریج و آکسفورد یک عده معتقد به خدا هستند و یک عده نیستند و با هم بحث میکنند و ما هم کوچکتر از این هستم که در بحث بزرگان دخالت کنیم هر وقت اختلافات آنها حل شد نتیجه را به ما بگویند تا تکلیف ما روشن شود. سعی میکنم این نکته را با مثال روشن کنم که این نقطه قوت نیست نقطه ضعف است.
ببینید چقدر سوال ایجاد شد! من گاهی جلسات متمادی صحبت میکنم و هیچ سوالی ایجاد نمیشود ولی هر وقت در این حول و حوش صحبت میکنم در کلاس و بعد از کلاس سوالهای زیادی ایجاد میشود. فکر میکنم مسئلهای است که ممکن است با زندگی همه ارتباط داشته باشد. امیدوارم حرفی که زدم روشن بوده باشد از این سوالها می فهمم حرفی که زدم روشن بود.
حضار: با این حساب نمیتوان مشخص کرد که آدم چه راهی را انتخاب کند مثلاً یک عده چندین قرن اعتقاد به بت پرستی داشتند ولی یک نفر نتیجه متضاد اینها را آورد و گفت اشتباه میکنید و اینها از بین میرود و هیچ نفعی هم ندارد، چگونه میتوان به این حرف ارتباط داد؟ به این چیزی که شما میگویید تضاد زیاد میشود پس من باید در چارچوب خودم باقی بمانم.
نه، شما باید به این روحیه برسید به این مقدار استقلال در تفکر برسید اینکه یک عقیدهای مخالفین محترمی دارد روی شما تأثیر نگذارد، اگر واقعاً میبینید که شواهد به نفع آن چیزی است که شما فکر میکنید و واقعاً این را میبینید که باید از عقیدهتا برگردید. این یک نمونه که از حرف من نتیجه برعکس گرفته شد! حرف من این است اگر من یک قضیه ریاضی را میخوانم به نظر من درست میرسد اینکه شنیدم یک آدمی در آن طرف دنیا میگوید این قضیه غلط است اعتقاد من را به این قضیه از بین نبرد. صرف اینکه یک عقیده مخالفینی دارد نباید روی من تأثیر بگذارد، اگر مخالفت را شنیدم و گفت این اثبات اشکال دارد و من هم واقعاً نگاه کردم دیدم اشکال دارد، بعد اگر اعتقاد من همچنان به این قضیه برقرار باشد آدم مشکل داری هستم. این روحیه غلط است همینکه شما بشنوید فلان اعتقاد مخالفی دارد و مخالف او هم استاد دانشگاه کمبریج است به این نتیجه برسید که لابد یک اشکالی است. این وجود دارد و روحیه خیلی از آدمها اینگونه است. مثلا میگویند برهانهای روشنی برای خداشناسی وجود دارد. بعد میگوید اگر برهان روشنی وجود دارد چرا برای استاد دانشگاه اسکتنفورد روشن نیست؟ لابد یک مشکلاتی در برهانها است. استدلال کردن به اینکه چون یک آدم محترمی، یک آدم استاد دانشگاه کمبریجی، راسلی و… با فلان عقیده مخالفت کرده پس فلان عقیده زیر سوال است و دچار تشویش شوم. در این که من این وضعیت را بررسی میکنم اشکالی وجود ندارد، اشکال زمانی به وجود میآید که میشنوم یک عده مخالف هستند و روحیه من اینگونه میشود که پس این عقیده اشکال دارد و این عقید در نظر من سست میشود.
من باید به مقداری از استقلال برسم. اولاً به این عقیده برسم که محترمترین آدمها ممکن است بدیهیترین چیز را نفهمند. یک آدمی استاد یک جا است و کت و شلوار میپوشد و کراوات میزند یا عبا و عمامه میپوشد و در یکی از بزرگترین مراکز دینی دنیا تدریس میکند هیچ کدام از اینها نباید برای من معنی این باشد که اگر این آدم با یک چیزی مخالف است حتماً آن چیز جای مخالفت کردن دارد. محترمترین آدمها ممکن است بدیهیترین چیزها را نفهمند. اگر ما به این مقدار استقلال در تفکر نرسیم که وقتی یک چیزی به نظر ما درست میآید صرف اینکه مخالفینی دارد ما را متزلزل نکند، اگر به این مقدار از استقلال نرسیم کلاه ما پس معرکه است. من باید اعتماد به نفس داشته باشم که اگر فکر میکنم این درست است و چیزی هم بر علیه آن نمیبینم به غیر از اینکه میدانم مخالفینی دارد، تا وقتی که حس من این است که درست است و شواهدی واقعاً بر علیه آن ندیدم، نباید اعتقاد من متزلزل شود. ولی وقتی دیدم آنها حرفهای معقولی میزنند مثلاً قضیه ریاضی که من اثبات آن را میخواندم و به نظر من درست میرسید اما الان دیدم فلان گام آن واقعاً اشکال دارد، این لحظهای است که من باید از آن پیروی نکنم. من باید براساس درست و غلط بودن حرفهایی که میشنوم، متزلزل شوم نه صرف اینکه فردی استاد کمبریج است و یکی از بزرگترین ریاضیدانها و فیلسوف معاصر است میگوید خدا را قبول ندارم پس من هم متزلزل شوم. خب قبول نداشته باشد! روی من واقعاً تأثیر نمیگذارد. شما بگویید نصف استاد فیزیکهای دانشگاه اکستنفورد معتقد هستند مکانیک کوانتوم کلاً غلط است، پیش خود فکر کنم اوووو اکستنفورد من تا حالا فکر میکردم مکانیک کوانتوم درست است. این من را کنجکاو میکند که بروم بخوانم که چه میگویند ولی تا وقتی که حرفهای آنها را نشنوم و احساس نکنم که حرفهای معقول یا نامعقولی است صرف اینکه چنین چیزی به من بگویید نباید روی من تأثیر بگذارد. در عالم حرفهای آنها باید تصمیم بگیرم نه با توجه به شخصیت آنها.
خاطرهای که تعریف کردم دقیقاً این بود شخصیت راسل و سارت چون آدمهای محترمی بودند شک برانگیز بود که لابد یک چیزی وجود دارد. من واقعاً بعداً کتابهای راسل را خواندم دیدم که چه میگوید. کنجکاو شدم که چه میگویند ولی اینکه الآن در ذهن من است آن موقع صرف اینکه میفهمیدم راسل اعتقاد ندارد روی من تأثیر میگذاشت. دقیقاً از نظر من نقطه ضعف حساب میشد و باید این را نقطه ضعف حساب میکردند. هر کسی هم اینگونه باشد همین است. من قرآن را میخوانم و یک چیز واضحی از آن میفهمم ولی میشنوم یکی از مراجع بزرگ تقلید که خیلی آوازه تقوای او در همه دنیا پیچیده است درست برعکس این را معتقد است که من میفهمم، خب معتقد باشد! ممکن است کنجکاو شوم که اعتقاد او چیست و چرا این خیلی خوب است ولی صرف اینکه علامه فلان یا آیت الله فلان چنین عقیدهای دارد … داشته باشد من چه کاری دارم! هر آدمی در هر پوزیشنی میتواند اشتباههای مهلکی کند. روحیه من نباید اینگونه باشد. فلان حکم مثلاً ارتداد، مثلا در حوزه علمیه قم ۷۰ درصد مراجع تقلید معتقد هستند که مرتد را باید کشت. تا استدلالهای آنها را به من نگویید روحیه من باید اینگونه باشد که هیچ اثری روی من نگذارد.
[۰۰:۴۵]
شاید درصد بالا باشد بیشتر کنجکاو شوم و ببینم چه میگویند. اگر خواندم و دیدم حرف معقولی نمیزنند هیچ اثری نباید روی من بگذارد. یک جمله از ابن سینا نقل میکنم که نمیدانم واقعاً جمله ابن سینا است یا خیر ولی خیلی خوب است. به نظر من این روحیه را نشان میدهد که یک آدمی ابن سینا نمیشود مگر اینکه به استقلال رسیده باشد که بتواند واقعاً این حرف را بزند نه اینکه فرمالیته چیزی بگوید. یک جمله زیبایی منتصب به ابن سینا است که میگوید اگر برای حرف غلط هزار استدلال هم بیاورند میشود هزار و یک غلط. من الآن در دنیایی هستم که در آن تمام حرفهای غلط هم شواهد به نفع آنها وجود دارد. آدمهایی هستند که وقتی ده شاهد برای یک چیزی میآورید، کثرت و کمیت روی آنها تأثیر میگذارد. من کتابهایی دیدم مخصوصاً کتابهای حوزی، طرف برای اثبات اصالت وجود ۲۰ برهان اقامه میکند. من وقتی میبینم یک نفر ۲۰ برهان برای اصالت وجود آورده، بیشتر شک میکنم. یک برهان قاطع برای یک گزاره کافی است ولی مطمئن هستم اکثریت برهان اول را میخوانند قانع نمیشوند و دومی هم خیلی قانع نمیشوند بعد فکر میکنند این همه برهان خواندم پس یکی از آنها درست بود. یک جوری تعداد برهانها که زیاد میشود روی آنها تأثیر میگذارد. باید از این مرحله بگذریم که این جور کمیتها و شخصیت آدمها روی ما تأثیر بگذارد. نمیتوانید در دنیای پست مدرن اعتقاد دینی یا اعتقاد به هر چیزی داشته باشید مگر اینکه به مقداری استقلال شخصیت داشته باشید. این اعتماد به نفس را داشته باشید. من میبینم این درست است. اکثریت علما بگویند غلط است اما من میبینم درست است. با خود رو راست هستم و خودم را گول نمیزنم. حرفهای آنها را میشنوم چیز معقولی در آنها نمیبینم. اگر میخواهید ایمان داشته باشید راه دیگر آن این است که کلاً رادیو و تلوزیونها را خاموش کنید، به اینترنت نروید و نگاه نکنید و هیچ وقت نشنوید که عقاید شما مخالفی دارد.
هزار سال پیش ممکن بود یک نفر یک جایی به دنیا بیاید و یک عقایدی داشته باشد که اصلاً نفهمد این عقاید مخالفینی دارد، در دهکدهای زندگی کند و خیلی هم ایزوله باشد و تا آخر عمر خود فکر کند تمام چیزهایی که معتقد است بدیهی است و فکر کند همه مردم دنیا به این چیزها اعتقاد دارند. در آن زمان اگر از نظر شخصیتی آدم ضعیفی باشد، اعتماد به نفس در مسائل عقیدتی هم نداشته باشد ولی دچار تزلزل هم نشود. امروز نمیتوانید اینگونه زندگی کنید برای اینکه میدانید همه چیز مدافعینی دارد و باید به یک حدی از استقلال برسید وگرنه هیچ عقیدهای در ذهن شما قوام پیدا نمیکند. بنابراین نمیتوانید براساس یک عقیدهای زندگی کنید اگر بخواهید مدام تحت تأثیر حرف دیگران قرار بگیرید.
فکر میکنم دورهای طول میکشد تا آدمها به یک حدی از استقلال شخصیت برسند. من مطمئن هستم در دوره نوجوانی همه ما یک جوری مرحله گذار از تقلید کردن عقایدی که از خانواده یا جامعه به ما القا شده از رسیدن مرحله تقلید به مرحله اعتقاد داشتن به معنای واقعی کلمه را گذراندیم یا باید بگذرانیم. ممکن است این همراه با تغییر عقاید باشد، ممکن است همراه با تغییر نگرش ما به عقاید باشد به هر حال همانطوری که یک بچه ۱۰-۱۲ساله شروع میکند به اعتقاد داشتن به مسائل دینی یا اعتقاد نداشتن اگر به همان سبک تا ۴۰ سالگی ادامه پیدا کند، همان شیوه تقلیدی که یک چیزی گفتند و به نظرش درست آمد و هما را ادامه بدهد، به جای خوبی نمیرسد.
حضار: من فکر میکنم روش زندگی انسان به این سمت پیش میرود که ارزش گذاری در درون ما وجود دارد، احساسهای ما که خیلی در رشد عقاید دینی به ما کمک میکند ؟؟
اینها بحثهایی است که من قبلاً یک مقدار گفتم، نکته مهم در دنیای امروز این است که ما همیشه خود را در ملأ عام احساس میکنیم و انگار باید برای عقاید خود دفاع بین الذهانی داشته باشم وگرنه عقیده من درست نیست. این روحیهای است که در دنیا به وجود آمده است، اگر من یک چیزهای خیلی واضحی را ببینم ولی نتوانم به دیگران توضیح بدهم انگار نقطه ضعفی برای من حساب میشود. جامعه امروزی خیلی حالت تعلیم و تربیتی که وجود دارد این احساس در میان جمع بودن و انگار لزوم پاسخگویی به پرسشهای دیگران در آدمها وجود دارد. همه اینها یعنی روحیهای که در دنیای فعلی وجود دارد به شدت مخالف با اعتقاد داشتن است، ربطی ندارد اعتقاد دینی یا غیردینی باشد. اصولاً اگر نگاه شما اینگونه باشد که به یک چیزی معتقد هستید باید بتوانید همه را قانع کنید که اعتقاد شما درست است. این از یک تصور نادرستی میآید که انگار حقایق را بتوان بین الذهانی اثبات کرد یا مطرح کرد یا دیگران را قانع کرد. دقیقاً برعکس است فکر میکنم در دنیای قدیم اینگونه بود که حقایق دیدنی هستند و هر کسی باید خودش ببیند و اتفاقاً حقایق چیزهای قابل توضیح دادن نیستند چه برسد به استدلال کردن. تاوقتی روحیه یک نفر اینگونه است که اگر به یک چیزی معتقد است باید استدلالی داشته باشد که طرف را قانع کند اینها آدمها را وارد حالتهای روانی میکند که به هیچ چیزی نمیتوانند اعتقاد داشته باشند و هی دچار شک و تردید میشوند.
حضار: اعتقاد داشتن به تبع اعتماد درست مشکل ندارد؟ من به این نتیجه میرسم که قرآن درست است ولی میبینم یک جایی در مورد چشم زخم بحث شده من خودم هیچ دلیلی ندارم که چشم زدن درست است ولی قبول میکنم.
من حرف شما را کاملاً تأیید میکنم ولی اصلاً نمیفهمم ارتباط آن با بحث موجود چیست.
حضار: همیشه بحث این است که ما میبینیم یک چیزی درست است و به این نتیجه میرسیم که درست است.
حرف ما این است شما که اعتقاد دارید قرآن درست است چگونه به این اعتقاد رسیدید. این جلسه این حرف را میزنم شما میدانید در فضای آکادمیک قرآن پژوهی در جهان تعداد خیلی آدم باکلاس و باهوش و سطح بالا و اساتید دانشگاه پرینسون و هاروارد وجود دارند که قرآن را هم خیلی خوب میشناسند و هیچ اعتقادی هم به قرآن ندارند. آیا این روی شما تأثیر میگذارد چون اینگونه است پس یک ایرادهایی وجود دارد و اعتقاد شما به قرآن از بین میرود؟ یا نه تا حرفهای آنها را نشنوید و بررسی نکنید روی شما تأثیر نمیگذارد.
حضار: یک سری از اعتقادها هستند ؟؟
آن مشکلی نیست حرف من این است که فکر میکنم این روحیه شایعی است که آدمها تحت تأثیر نام مخالفین عقاید خود قرار میگیرند یا صرف اطلاع از اینکه عقیده آنها مخالفین محترمی دارد باعث میشود عقاید آنها متزلزل شود. این روحیه را نباید داشته باشید و آن حرفی که شما هم میزنید درست است.
حضار: بدیهی است اگر کسی قرض نداشته باشد که به چیزی شک کند به نظر میتوان گفت آن بدیهی نیست.
نه لزوماً منظور شما از قرض چیست؟ دشمن باشد؟
حضار: دشمن باشد یا اهداف سیاسی داشته باشد.
نه لزوماً فکر کنید راسل خیلی آدم معقولی است ولی به دلیل تأکید بیش از اندازهای که روی مسئله منطق دارد ممکن است یک سری بدیهاتی را متوجه نشود. بدیهیات اینگونه است که شما باید یک بینش درونی داشته باشید تا بدیهی بودن آن را حس کنید. ممکن است یک آدم ریاضیدان یا منطقدان بزرگی است و بینشهای درونی را ندارد و قرضی هم ندارد و واقعاً نمیبیند درست و غلط بودن آن را درک نمیکند. به نظر من ویتکنشتاین نمونه خیلی خوبی از آدمهایی است که به نظر من خیلی آدم صادقی میآید و قرضی ندارد و اصلاً دشمن نیست و هیچ چیز بدیهی هم نمیبیند. فکر میکنم نحوه تفکر او یک بیسی دارد که مانع از این است که چیز بدیهی را حس کند که بدیهی است یا خیر. به دلیل اینکه بیش از اندازه در حیطه زبان و بین الذهانی فکر میکند. ممکن است آدمهایی تعلیماتی ببینند و در فضایی از نظر آکادمیک زندگی کنند که حالت بدیهی بودن بعضی از چیزها را درک نکنند.
من چند بار این حرف را زدم و دوباره هم میگویم که نکته اصلی در تفکر دینی و عرفانی این است که آدمها رشد میکنند و حقایق را میبینند. نوع به رسیدن به حقیقت از نوع کشف و شهود درونی و دیدن یک حقایقی است، بدیهی است که آدم رشد نکرده هیچ چیزی را نمیبیند و اینگونه هم نیست چیزی به نظرش بدیهی برسد. اگر از من بپرسید وضعیتی که الآن در دنیا پیش آمده است یک توصیف کلی از فضای اعتقادی و تفکر و حتی هنر در دنیا چیست؟ این است که آموزش عمومی باعث شده خیلی خیلی آدمهای رشد نیافته دسترسی داشته باشند به ابراز عقاید خود، دسترسی داشته باشند به یک فضایی که بتوانند آثار هنری تولید کنند و حسهای خود را بیان کنند. دنیا پر شده از سخن و هنر کسانی که در مراحل خیلی ابتدایی رشد روانی خود هستند، به شدت حالتهای کودکانه دارند و هیچ چیزی نمیفهمند و از این دفاع میکنند که ما درست میگوییم که هیچ چیزی را نمیتوان فهمید. ممکن است خیلی حرف تندی باشد ولی به نظر من اکثریت آدمهای خیلی معروفی که الآن در دنیا به عنوان فیلسوف و هنرمند شناخته میشوند به معنای واقعی کلمه در پایینترین و سخیفترین وضعیت تفکر و احساس هستند.
موضوع این است به دلیل اینکه فضای پاپلیکی وجود نداشت و پاپلیکیشن کار سادهای نبود. اتفاقی که در دنیا افتاد این است که پاپلیکیشن خیلی ساده شده است، من میتوانم بدون هیچ مانعی و بدون هیچ هزینه زیادی افکار خود را منتشر کنم. در دنیایی که پاپلیکیشن در آن راحت نیست و کنترلهایی وجود دارد یا هزینه بالایی دارد، هزار سال پیش چگونه کتاب منتشر میشد؟ یک نفر باید استنساخ میکرد اگر چرند و پرند بنویسد که چاپ نمیشود. تعداد آدمهایی که سواد دارند محدود است بنابراین آدمهای نخبهای هستند، ثانیاً پاپلیکیشن هزینه بالایی دارد من نمیتوانم در یک شب به یک میلیون نفر ایمیل بزنم و یک کتاب را در غالب فایل پی دی اف در دنیای هزار سال قبل بفرستم. بنابراین آدمهای خاصی موسیقی تولید میکنند، جمع محدودی که الیت و نخبه هستند، آموزش زیادی دیدند. این خوبیها و بدیهایی داشت. بدی آن این است که سنت قوام پیدا میکند. یک روش موسیقی است ۵۰۰ سال همه به همان روش میسازند برای اینکه آدمها آموزشهای محدودی میبینند و از این استاد به شاگرد همین سنت میرسد. ساده شدن پاپلیکیشن چه هنر و چه عقیده آسیب آن این است اکثریت آدمهایی که الآن در دنیا شاید خیلی معروف هم هستند وضعیت آنها از نظر فهم و نزدیک و دور بودن به حقیقت و احساسات عمیق داشتن در وضع فاجعهباری هستند. خیلی هم مورد استقبال عموم هستند چون شهرت و پذیرش بستگی به این دارد که چقدر اثر هنری میفروشد، کتاب میفروشد، طبیعی است که اکثریت آدمها چون در وضعیتهای سخیف هستند چون این حرفها برای آنها جالبتر هم است بنابراین کفه ترازو به سمت سخافت میرود.
[۰۱:۰۰]
اکثریت آدمها در دنیا در این وضعیت هستند که چیزی نمیفهمند همیشه هم اینگونه بوده، به معنی واقعی کلمه از نظر تفکر و رشد روانی آدمها در لولهای پایین گیر میکردند و به درک عمیقی از دنیا نمیرسیدند. الآن یک فیلسوفی که از این اعتقاد دفاع میکند که هیچ چیزی برای فهمیدن نیست خیلی خوب است. من به عنوان یک آدمی که چیزی نمیفهمم طرفدار یک آدمی هستم که میگوید چیزی نمیتوان فهمید، خود من هم راحت میشوم. اگر یک نفر بگوید میتوان چیزهایی فهمید ولی شما نمیفهمید این خیلی برای من صغیر است که این را قبول کنم. این عقاید شیوع پیدا کرده و اتفاق دیگری هم در دنیا نیفتاده است. آدمهای لول پایین سخنگویان زیادی پیدا کردند و اکثریت دارند و به نظر میرسد که همه چیز زیر سوال رفته است.
حضار: ؟؟ مسئله ذهنی است و عینی نیست ؟؟ آدمها که رشد نکنند بدیهیات را نمیفهمند هرچقدر که رشد میکند بدیهیات بیشتر میشود.
قطعاً چیزی که شما میگویید شاید بدیهی چیزی ندارد، بدیهی یعنی همه آن را میفهمند و تبعاً یک چیز ذهنی میشود خیلی واژه روشنی نیست. معنی آن این است مگر اینکه کسی معنی دیگری برای آن در نظر بیگرید. فکر میکنم در قدیم هم وقتی میگفتند بدیهی منظور این بود که به هر کسی بگویید در تعریف خود یک هر کسی دارد، به هر کسی بگویید تصدیق میکند که درست است.
حضار: ؟؟
نه بدیهی اگر مورد توافق بودن است ولی اگر بدیهی را به این معنا بگیرید که درستی آن روشن است، ولی باز باید بگویید برای یک آدم به اندازه کافی رشد یافته روشن است. مراحلی از اندیشه و هستی برای انسان وجود دارد که بدیهی در آن نیست و هیچ حقیقتی در آن استقرار پیدا نمیکند.
نکته اصلی من این بود که اولاً واقعاً این را بپذیرید که هر چیز بدیهی، بدیهیترین نظریه و بدیهیترین شیوه زندگی قابل به چالش کشیدن است و در دنیای امروز هم مد است. اگر کسی روحیه او اینگونه باشد صرف اینکه اطلاع پیدا کند در یک عقایدی چالشی وجود دارد و روی او تأثیر بگذارد و نتواند در ذهن خود به آن عقاید مستقر شود این آدم در دوران امروزی نمیتواند به ایمان به هیچ چیزی برسد، نه فقط ایمان دینی و باید این آدم از این مرحله رد شود که فقط تحت تأثیر حرفها قرار بگیرد نه تحت تأثیر اسم آدمها اینکه چه کسی به چه چیزی معتقد است یا معتقد نیست. خاطرهای که تعریف کردم این بود خود من به شدت این تأثیر را در یک دورهای از زندگی خود حداقل به مدت یک سال احساس کردم. صرف اینکه میدانستم مخالفینی وجود دارد روی من تأثیر میگذاشت بعد چیزهایی که میگفتند را میخواندم و حس من این بود که چیز جالبی پیدا نکردم. من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم که کارهای راسل را خواندم و نهایتاً متوجه شدم مطلقاً حرف او نیست که خدایی وجود ندارد یا مخالف اعتقاد به خدا باشد، موضع او این است که ما نمیدانیم وجود دارد یا خیر. در حالی که چیزی که شما میشنوید این هست که طرف یک ملحد است. خیلیها شاید فکر میکنند آدمی مانند راسل مخالف اعتقاد به وجود خدا است در حالیکه آثار او را میخوانید صراحتاً میگوید من موضع لاادری دارم یعنی استدلالهایی که وجود خدا را ثابت میکند کار نمیکنند و ما در موضعی نیستیم که قاطعاً بگوییم خدا است. کلاً وقتی بحثهای فلسفی انجام میدهد منتظر است طرف مقابل که اعتقاد به وجود خدا دارد استدلال خود را بگوید و این به موضع خدشه وارد کردن برود نه اینکه خودش مستقلاً حرفی بزند.
من فکر میکنم چنین تأثیری را در وجود خود دیدم و میدانم که این چقدر میتواند مخرب باشد. مخصوصاً در دنیای امروز، دنیای نوجوانی ما اینقدر پست مدرن نبود، دوران الان پاپلیکیشن هم اینقدر ساده نبود به اینترنت هم نمیشد دسترسی پیدا کرد. هرچند کم کم دسترسی ما هم در حال از بین رفتن است تقریباً چیزی نمانده فقط چند سایت مانده، شاید بتوان دوباره با همان سبک قدیم ایمان آورد و با خیال راحت تا آخر عمر زندگی کرد. اینترا نت (intranet) کنند، میشود! همه سایتها با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شوند…!
۲- ادامه بحث واژگان
بحثهای واژگان را ادامه میدهم، کلاً شک داشتم که در این جلسات در مورد اسلام بحث کنم یا خیر حداقل این جلسه بحث اسلام را نکنم. علت آن این است که قبلاً فکر میکنم در مورد اسلام مفصل صحبت کردم به دلیل اهمیتی که خود این واژه در بحثهای من داشت. مخصوصاً سوره آل عمران، جاهای دیگر هم بود، سری اول هم که در مورد واژگان صحبت کردم یادم نیست که اسلام هم بود یا خیر. مفصلتر آن جایی بود که در مورد سوره آل عمران مخصوصاً آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» یک بحثهایی کردم. شاید دوباره مختصر تکرار کنم ولی یک چیز جدید برای این جلسه در مورد واژه صالح و صالحات و عمل صالح که خیلی در قرآن تکرار میشود صحبت کنیم.
ایزوتسو یک جایی از کتاب خود نوشته است که عبارت «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» پر تکرارترین عبارت قرآن است. اکثریت خوبی از جاهایی که واژه ایمان میآید «اَلَّذِينَ آمَنُوا» و بعد از آن «عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» را دارد. خود این ماجرا که رابطه بین ایمان و عمل صالح چیست بحثهای قدیمی بین مسلمانها است که یک عده این تکرار «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» را به این معنا گرفتند که ایمان حتماً همراه با عمل صالح است، ایمان بدون عمل صالح نداریم. برای همین است که هرجا حرف از ایمان میشود کنار آن عمل صالح هم میآید و نتیجه گرفتند که اگر آدمی عمل صالح انجام نمیدهد و گناه انجام میدهد پس ایمان ندارد. بنابراین بحث معروفی که فاسق نمیتواند مومن باشد اعتقادی بود که یک عده از آن دفاع میکردند. اصلاً نمیخواهم وارد محتوا شوم ولی واقعاً وقتی شما میشنوید «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» بیشتر این به نظر شما نمیرسد که «اَلَّذِينَ آمَنُوا» و «وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» یک آدمی میتواند ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام ندهد من نمیدانم چگونه برعکس این را میفهمیدند. انگار دو شرط دارد باید ایمان داشته باشید و عمل صالح هم انجام داده باشید تا به بهشت بروید، اگر لازم نیست ایمان خودش انجام دادن عمل صالح هم است چرا اینقدر تکرار میشود که باید ایمان داشته باشید و عمل صالح هم به آن اضافه میشود. حداقل از نظر ادبی یک مقدار استدلال ضعیف است اگر بخواهند از این تکرار این را نتیجه بگیرند.
۱-۲ واژه صالح
عمل صالح چیست؟ من یک مقدار در مورد موضوع واژه صالح در قرآن میخواهم صحبت کنم. عبارتهای دیگری که از همین ریشه صلحه آمده در قرآن است، ممکن است به آن جور عبارتها هم اشارهای بکنم ولی اصل بحث من در مورد عمل صالح و عمل الصاحات است که اکثریت کاربردها را اینها تشکیل میدهند. ترجمه معمولی عمل صالح در قرآن چیست؟
حضار: شایسته، نیکو
مثلاً عمل نیک، شما میشنوید آدمی نیکوکاری است به چه جور آدمی فکر میکنید؟ به دیگران کمک میکند.
حضار: ؟؟
فکر نمیکنم برای واژه صالح راحت بشود ترجمه خوب پیدا کرد، ریشه آن از صلح و اصلاح است اگر همه اینها را بگیرید من زمینه را آماده میکنم که سراغ کار اصلی برویم و ببینیم نحوه کاربرد آن در قرآن چگونه است. خیلی وارد ریشهشناسی شویم فکر نمیکنم خیلی در فهمیدن معنی عمل صالح کمک کند به دلیل اینکه یک جور خاصی این واژه در قرآن به کار برده میشود که قطعاً سابقه ندارد. از واژههای دینی است که قرآن وضع کرده با به کار بردن آن شأن خاصی در قرآن پیدا کرده که خیلی هم مهم است.
من یک موردی را به عنوان اولین مثال شروع میکنم طبق معمول اگر چنین مثالهایی وجود داشته باشد از آنها شروع میکنم که در یک کانتکس غیر دینی واژه صالح به کار رفته باشد. سوره اعراف آیه ۱۹۰ آیه خیلی جالبی است، جدای بحثی که من میخواهم بکنم آیه جالبی است. آیه ۱۸۹ چون جلسه قرآن است آیه را همینگونه بخوانیم اشکالی ندارد ولو اینکه لازم نباشد. من ۱۸۹را میخوانم بعد آیه ۱۹۰ که واژه صالح در آن آمده است را از روی آن یک نتیجهای میگیرم. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا» اوست کسی که شما را از نفس واحده خلق کرده و از آن نفس واحده زوج آن را قرار داده است برای اینکه به آن زوج سکنی پیدا کند و آرامش پیدا کند «فَلَمَّا تَغَشَّاهَا» وقتی آن را پوشاند «حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ» یک بار خفیف و سبکی را بر میدارد و گذار میکند. این آیهای است که یک جور رابطه بین زوجین و حتی بارداری با یک لحن خاصی در آن بیان میشود که به نظر من خیلی جالب و قابل تأمل میرسد. تا به اینجا میرسد که اینجا را لازم دارم «فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ» وقتی که زن باردار میشود رب و پروردگار خود را صدا میکند که اگر این بچه صالح باشد از شاکرین خواهند بود. «فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا» وقتی این بچه را به آنها صالح دادیم شرکایی قائل میشوند «فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»
الآن این را به زبان فارسی ترجمه کنید، پدر و مادر از خداوند میخواهند که بچه آنها چه شود؟ نیکوکار باشد؟
حضار: تن درست باشد
وقتی یک مادر باردار است از خداوند چه میخواهد؟ فرض کنید یک انسان صالحی باشد فکر کنید یک نفر ممکن است اینگونه بفهمد من یک آدم مذهبی هستم، این واضح است که این آدم مذهبی و غیر مذهبی ندارد خیلی جنرال است و بعداً مشرک میشوند. فکر کنید من بگویم معنی آن این است آدمهای مذهبی وقتی زن باردار است پدر و مادر دعا میکنند که این انسان نیکوکاری شود ولی وقتی به دنیا میآید میبینند که نیکوکار شد. این ترجمه کاملاً غلط است و واضح است که چیز سادهتری است، آرزوی پدر و مادر این است که این بچه سالم به دنیا بیاید، خدایا بچه ما سالم باشد به دنیا میآید میبینند سالم است. با اینکه میبینند سالم است یادشان میرود که قرار بود اگر بچه سالم به دنیا بیاید شکرگزار باشند.
[۰۱:۱۵]
اینجا صالح به این معنا است بچه درست باشد درست به معنای روانی خیلی معنای سادهای دارد. ما اگر بخواهیم این را ترجمه کنیم ترجمه خوب برای آن سالم بودن و تندرست بودن است. این آیهای است که خارج از کانتکس دینی واژه صالح میآید و خیلی معنی روشنی دارد و همه ما میفهمیم که اینجا معنی این واژه چیست و به چه چیزی اشاره میکند.
حضار: تن درست با سالم خیلی متفاوت است.
منظور من در زبان فارسی بود میگوییم بچه سالم به دنیا آمد، منظور ما همان تن درست است چیز خیلی سادهای را میگوییم، دو دست و دو پا دارد و خیلی چیز عمیقی نیست شایدم یک کلیه او خوب کار نکند اما سالم به دنیا آمده. مخصوصاً در دنیای خیلی قدیم مشکلاتی که موقع زایمان پیش میآمد یا بچه ناقص به دنیا میآمد این مشکلات را ندارد. در چند روز اول خطر خیلی زیادی بچه را تهدید میکرد چون ؟؟ ممکن بود بچه را ببرد و یک خطراتی بعد از زایمان وجود داشت که بعد از مدتی مشخص میشد این خطرات دفع شده است. مادر هم سالم است. در این آیه زنده ماندن مادر هم شرط است. بچه به هر دو داده شده است. نه اینکه بچه به دنیا آمده و مادر مرده! زایمان طبیعی کرده و بچه سالم به دنیا آمده چیزی که در این آیه حس میکنید این است و معنی آن را همه میفهمیم که دعا برای صالح بودن بچه چه معنی دارد.
حضار: ؟؟ بعد گفته شریک؟؟ منظور شما این است که دکتر آن خوب نیست؟
نه قدیم اینگونه بود که بعد برای بچه برای بتی قربانی میکردند، عقاید بت پرستانه داشتند.
حضار: میشود برای آینده باشد؟ بچه بچه خوبی میشود و مادر میگوید من تو را بزرگ کردم ؟؟ یا شرایطی که برای بچه ایجاد کردند در حالیکه ما باعث شدیم.
شما میخواهید بگویید دعا برای اینکه ممکن است بچه خوبی باشد
حضار: بله خیلی از آدمها این را از خدا میخواهند…
به اصطلاح مفسرین با سیاق آیه این حرفی که میزنید جور در نمیآید برای اینکه بیشتر از آدمهای بد صحبت میکند تا از آدمهای خوب، بیشتر در مورد مشرکین صحبت میکند. آدمهایی که واقعاً آدمهای معنوی هستند و بچه نیکوکار میخواهند احتمالا سر حرف خود میمانند و شکرگزاری هم میکنند. یک چیز خیلی سادهتر و ملموستر است و خواسته همه آدمها است. مشرکین بچه سالم میخواهند و درکی از نیکوکاری به آن معنا ندارند، همیشه در ترجمه کردن و تفسیر کردن یک متن ادبی احتمال اینکه یک نفر یک چیز دیگری هم مد نظرش باشد، هست.
حضار: ولی من بیشتر آن معنی نیکوکار به ذهنم نزدیک است
من همین را میخواهم بشکنم ما در ذهن خود چیزی تحت عنوان صالح جا افتاده و نتیجه آن این است ممکن است یک نفر بگوید صالح در اکثر جاهای قرآن به این معنا است اینجا هم به این معنا است. از یک جایی شروع کردم که صالح یک معنای جنرالتری دارد، خیلی عمومیتر و ملموستر است. بحث من معمولاً این است واژههایی که قرآن در معانی دینی به کار میبرد گاهی در خود قرآن در معنای خارج از کانتکس دینی به کار میروند که راهنمای خوبی هستند که هسته مرکزی معنا را شما درک کنید. عمل انسان هم مریض و سالم دارد. شما اینگونه به مسئله نگاه کنید، آدم مریض داریم و آدم سالم داریم. صالح بودن عمل و صالح بودن افکار همه اینها را میتوان از هسته مرکزی شروع کرد و یک جوری سعی کنیم درک کنیم.
در سوره انعام آیه ۵۴ باز از ریشه صلح، یک استفاده سادهای شده که فکر میکنم همه میفهمند معنای آن چیست. «وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ» کسانی که ایمان آوردند و پیش شما آمدند سلتم علیکم بگویید «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» پروردگار شما بر نفس خود برای خودش رحمت را واجب کرد «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ» اگر کسی از شما کار بدی را از روی نادانی انجام بدهد «ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ» و سپس توبه کند «وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» توبه کند و اصلح یعنی چه؟ یک جوری جبران کند یا اصلاح کند. من کارهای بدی انجام دادم و پشیمان شدم. حالا برعکس آن مانند اینکه کارها را اصلاح میکنم.
حضار: ؟؟
هر کدام را بگویید فرقی نمیکند. خارج از قرآن به یک نفر این عبارتها را بگویید یک چیزی روشنی میفهمد. مانند اینکه یک چیزهایی را خراب کرده باید آن را درست کند. حس من این است این آیه یعنی اصلاح و اصلحه به کارهای بدی که انجام داده است ربط دارد. اگر سر کسی را کلاه گذاشته است جبران کردن جزو آن است. اینگونه نیست که کارهای بدی انجام داده بودند اگر میگفت ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ عملُ صالحات به ذهن من میآمد که یک آدمی قبلاً کارهای بدی میکرد اکنون توبه کرده و شروع به نماز خواندن و عبادت کردن کرده است ربطی ندارد که کارهای بد او چه بود چه آسیبهایی به خود وارد کرده است. چیزی که من اینجا میفهمم بیشتر شبیه این است مانند اینکه کسی غذای بد خورده و به جسم خود آسیبهایی رسانده است و اکنون پشیمان شده است، باید یک کاری کند که این آسیبها را برطرف کند. دقیقاً مانند آدمی که مریض شده و حالا کارهایی میکند که مرض او خوب شود، بعد از اینکه خوب شود هم صالحات را ادامه میدهد. اصلح کسی که اصلاح کند مانند اینکه گذشته بد او تأثیرهایی روی او گذاشته است، کسی که گناه میکند مانند آدمی است که از نظر روانی مریض شده است و آدم سالمی نیست، بعد از اینکه پشیمان میشود احتیاج به این دارد که کارهایی بکند تا دوباره سالم شود. اصلح اینجا معنای کارهای خاصی است که بعد از گناه انجام میدهد را در خود دارد، مانند درمان کردن است. مفهومی از سلامت و بیماری وجود دارد. همان طوری که تن ما میتواند سالم یا ناسالم باشد، روان ما هم میتواند سالم و ناسالم باشد و کارهای ما هم میتواند در جهت سلامتی و در جهت عدم سلامت باشد.
احساس من این است کاربردهایی که در قرآن میبینید هسته مرکزی انگار سلامت داشتن، باز تصوری که بارها در بحث واژگان به آن اشاره کردم. در کانتکس دینی وقتی قرآن میخوانید یک جور زندگی سالم و ناسالم داریم، کسی که عمل صالح انجام میدهد مطابق آن نسخه درونی که باید عمل کند و نسخه سلامت انسان را تضمین میکند مانند عهدی که با خدا بستیم، مکانیسمهای روانی ما یک جوری کار میکنند و یک ویژگیهایی دارند که مطابق آن باید کارهای خوبی انجام بدهیم، کارهایی با مکانیسم روانی ما سازگار است. مانند اینکه غذاهایی برای جسم ما خوب است کارهایی هم وجود دارد که برای روان ما خوب است و یک کارهایی بد است. اعمال صالح اعمالی هستند که به سلامت روانی لطمه نمیزنند، روان را به سمت رشدی میبرند و الی آخر. من فکر میکنم در اعتقاد به وجود عمل صالح یک تفکری در مورد روان انسان وجود دارد آن هم این است که تصور شما باید این باشد که انسان از نظر روانی مکانیسمهای ویژهای دارد مثلاً فرض کنید یک شیوه رشد و زندگی خاصی برای انسان تعبیه شده که از آنها یا پیروی میکند یا پیروی نمیکند. اعمالی که در جهت رشد و در جهت سلامت روانی هستند اعمال صالح هستند و آنهایی که نیستند اعمال غیرصالح هستند.
بنابراین عمل صالح خیلی وسعت دارد و فقط در کانتکس دینی معنی ندارد. وقتی شما میگویید «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» این عمل صالح که بعد از ایمان میآید بیشتر اشاره میکند به آن بخشی از اعمال صالح مانند عبادت کردن که بعد از ایمان میآید. حتی یک بچه میتواند صالح و ناصالح داشته باشد، عمل هر آدمی میتواند صالح و ناصالح داشته باشد ولی این عبارت «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» عمل صالح را خاص میکند. بعد از ایمان چه عمل صالحی را متصور است؟ مثلاً فرض کنید نماز خواندن است، دعا کردن است و خیلی چیزهای دینی دیگر اینجا است که ممکن است در کانتکس غیردینی صالح و ناصالح بودن آن خیلی معنی نداشته باشد.
حضار: ؟؟ درباره به دنیا آمدن یا آیه ۷۰ که اسحاق و اسماعیل را صالح را قرار دادیم یا آیه ۹۰ …؟
یک شاهد دیگر در مورد سلامت و عدم سلامت آن آیه است من میخواستم یادداشت کنم. آیهای در قرآن است که خداوند میگوید زن یحیی را سالم کردیم. نازا بود و آن را درست کردیم، درست کردن به معنای تندرستی که میگوییم، مشکل او را حل کردیم، عدم سلامتی وجود داشت که از بین رفت. این چیزی که از نظر جسمانی برای ما خیلی واضح است اینکه آدم سالم و ناسالم داریم، یکی مریض است، یکی سالم است سلامت جسمانی برای ما خیلی چیز بدیهی است هرچند قرار شد که چیز بدیهی وجود نداشته باشد! ولی واقعاً در دنیا زبانی پیدا نمیکنید که واژه سلامت و health در آن وجود نداشته باشد همه زبانها مفهوم سلامت و سلامتی و سالم در خود دارند. به نظر میرسد چنین مفهومی مورد توافق همه است بنابراین بدیهی است. ولی آن چیزی که بدیهی نیست و در کانتکس دینی به شدت معنی دارد این است که در تمام لولهای روانی خود سلامت و عدم سلامت داریم. همانگونه که میتوانم از غذای سالم و ناسالم حرف بزنم که برای جسم خوب یا بد است، ما به راحتی میگوییم این غذا سالم نیست و خیلی کلسترول دارد مدرن آن اینگونه است، این غذا فاسد است و اگر بخورید مسموم میشوید یا حتی ممکن است اینگونه هم نباشد غذای ناسالم غذایی که مواد آن برای بدن مضر است. عیناً عمل هم به عنوان کاری که آدم انجام میدهد و انگار روان خود را از آن کار تغذیه میکند با استفاده از آن کار سالم و ناسالم دارد و عمل صالح خارج از بحث دینی این معنی را دارد. کار خوب و کار بد داریم به این معنا که چه تأثیری روی من میگذارد و شاید قسمت غیر بدیهیتر آن این است در جامعه انسانی هم سلامت و عدم سلامت معنی دارد. ما در ادبیات عرفی خود میگوییم که جامعه سالم داریم و جامعه ناسالم داریم بنابراین یک آدم میتواند از نظر اجتماعی کارهایی که انجام میدهد کارهای صالحی باشند یا کارهای ناصالحی باشند.
[۰۱:۳۰]
من این آیه را میخوانم یک آیه به طور مشخص واژه صالح را در مقابل فاسد به کار میبرد که کاربرد مناسبی است من برای غذا چگونه میگویم غذای سالم و فاسد که الآن هم این واژه را به کار میبریم. در سوره نمل آیه ۴۸ در مورد آدمهای بد میگوید «يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ» در زمین فساد ایجاد میکنند و عمل صالحی را انجام نمیدهند. چیزی را درست نمیکنند و خراب میکنند، فساد به معنای تباهی و خراب کردن و مجدد اینجا «لَا يُصْلِحُونَ» کار درست انجام ندادن و عمل سلامت انجام ندادن است، اینجا معنای اجتماعی دارد. عمل صالح عملی است که روی من تأثیر مثبت میگذارد و روی دیگران هم تأثیر مثبت میگذارد فکر میکنم ته آن تصوری که از عمل صالح وجود دارد از همینجا قابل دیدن است که معنی آن چیست.
حضار: آیه اول که مثال زدید در مورد تولد فرزند صالح، حالا یک آیهای هم هست در مورد فرزند نوح…
بله میگوید «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» در مورد این بحث نمیکنم! میآمدم تصمیم گرفتم بحث نکنم و سوال شما را پاک میکنیم. این آیه خیلی سخت است گاهی مشکل معنی صالح و غیرصالح نیست مسأله چیز دیگری است، آیا به فرزند نوح میگوید «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» سوال شما مفهوم عمل صالح است از نظر بحث امروزی من آن آیه مشکلی ایجاد نمیکند مشکل در «إِنَّهُ» است و شما بحث را منحرف میکنید. واقعاً امروز داشتم میآمدم در مورد این آیه فکر کردم به نظر من آمدم به غیر از اینکه یک بحث خارج از موضوع و پیچیدهای ایجاد شود فایدهای ندارد. عمل صالح و ناصالح در آنجا جدای آن چیزی که من میگویم نیست، پیچیدگی آیه از کلمه صالح آن نیست.
مفهوم «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» اگر آمنو را نگویم و بگویم یک آدمی عمل صالح انجام میدهد خارج از حیطه ایمانی، خیلی چیزها در مقابل عمل صالح یا عمل فاسد یا عمل سو، کلمه سو هم در قرآن سیئه و سو در مقابل صالح و صالحات به کار میرود. کار بد در مقابل کار خوب کردن است. اگر آمنو را نگویم خیلی چیزها عمل صالح هستند، غذای خوب خوردن هم یک جوری عمل صالح است. ولی ترکیب «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ» معنی عمل صالح یک مقدار خاص میشود، وقتی بعد از ایمان میآید آدمی که ایمان آورده است براساس ایمان خود اعمال صالح انجام میدهد و به نظر میآید خیلی خیلی مناسب است که شما صالحترین عمل را نماز بدانید بعد زکات بدانید، اعمال ایمانی. اینگونه نیست که «اَلَّذِينَ آمَنُوا» کسانی که ایمان آوردند و غذاهای سالم خوردند انتظار ندارید که معنی آن این باشد، معنی آن در کانتکس دینی است کسی که ایمان میآورد چه اعمالی صالح است؟ صالحترین عمل ارتباط با خدایی است که به آن ایمان آوردیم، دعا کردن است، در راه خدا جهاد کردن است و الی آخر. اعمال صالح اعمال سالم و درستی که در جهت ایمان انجام میشوند معنی آن آیه است.
من این را مخصوصاً میگویم برای اینکه شما وقتی ترجمه میکنید کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیک انجام دادند نیکوکار بودند یک عده ممکن است بیشتر به معنای اینکه به مردم کمک کردند عمل صالح یعنی کارهایی که عام المنفعه باشد انجام دادند، واقعاً اینگونه نیست. اینها اعمال صالح هستند ولی اعمال صالح ایمانی در درجه اول در خود قرآن نگاه کنید اینگونه است. من میتوان یک شواهدی بیاورم که مشخصاً شما چنین معنی را از آن درک کنید که میگوید سوره بقره آیه ۲۷۷ «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» مثل اینکه دو عمل صالح اصلی که مد نظر است نماز و زکات است، انتظار هم همین است. آدم مومن کسی که به خدا ایمان آورده است درستترین و سالمترین کارهای ایمان که میتواند انجام بدهد چیست؟ در درجه اول عمل الصالحات است که در قرآن میآید و به این چیزها اشاره میکند. ولی چیزهای دیگر که مد نظر ما است نیکوکاریهای کلی هم قطعاً در معنی عمل صالح میگنجد.
حضار: بیشتر به نظر میآید خود محتوا آن منظور است یعنی خود نماز هم میتواند سالم نباشد. یعنی محتوای خود نماز هم اگر سالم نباشد عمل صالح نمیشود.
در قرآن وقتی میگوید اقام الصلاه معنی آن همان نماز واقعی است که خوانده میشود. مصلین شامل آدمهایی که ادای نماز خواندن را در میآورند. اقامه صلاه در قرآن همیشه همانی است که شما فکر میکنید و محتوا دارد. اقامه صلاه همیشه در قرآن فقط به آدمهای مومن که واقعاً نماز میخوانند دارد. مصلین، نماز برپای داشتن یک واژه است و نماز خواندن ما نماز خوان هستیم و ما جزو مصلین هستیم. معمولاً در توصیف آن سوره صدق میکنیم. من طبق عادت باید بگویم میکنید ولی به خودم فشار آوردم و گفتم میکنیم! «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» در اقامه صلاه سهو نیست ولی در مصلین هست. برای اینکه دل شما گرم شود برای اینکه کاری که ما میکنیم خیلی کار بدی نیست. یک جایی از قرآن وقتی از اهل جهنم میپرسند که شما چه کاری کردید که کار شما به اینجا رسید میگویند «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» نمیگویند اقامه صلاه نمیکردیم میگویند نماز را نمیخواندیم، دولا راست نمیشدیم بنابراین خیلی ناامید نباشید و این کار را ادامه بدهید!!
حضار: ادامه دارد و دارد و یک کارهای دیگری هم میکنند…
منظور شما چیست؟
حضار: ؟؟
فرق بین مصلین و اقامه صلاه رامی خواهم بگویم، معنی مصلین این نیست کسی که نماز میخواند اینگونه نیست که حتماً خیلی کار اساسی انجام میدهد هرچه بیشتر و کنید نشان میدهد که بیشتر حالت ظاهری بودن دارد. ولی آن آیه میگوید «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» خیلی شوق برانگیز است بنابراین سعی کنید بیشتر این کار را انجام بدهید حتی اگر حواس شما خیلی جمع نیست. یکی از راههای رفتن به جهنم به نظر میآید همان کار ساده را هم یک عده انجام نمیدهند.
بگذارید من ختم کنم به یک آیهای که خیلی خیلی آیه جالبی است به شرط اینکه قرار نباشد در این جلسه یا جلسات آینده در مورد آن بحث کنیم! آیهای میخواهم بخوانم که به نظر من خیلی عمیق است و خیلی هم مهم است که یک نفر این آیه را بفهمد اگر فکر میکند عمل صالح را میفهمد که معنی آن چیست. مخصوصاً به دلیل حرفی که من زدم، شما وقتی میخواهید واژهها را بفهمید مجبور هستید که مدلی از انسان در ذهن شما باشد این آیه به شدت اینگونه است که بی نهایت عمیق است و خیلی باید عمیق بفهمید تا بتوانید این آیه را درک کنید. فکر میکنم قبلاً هم به این آیه اشارهای کردم آیه ۱۰ سوره فاطر «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» کلمات طیب به سمت خداوند بالا میروند «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» عمل صالح اینها را بالا میبرد. دو واژه بالا بردن است ولی یک مقدار متفاوت هستند. اگر بخواهیم فارسی بگوییم مجبور هستیم اینگونه بگوییم که کلمه طیب به سمت خداوند بالا میرود و عمل صالح این را بالاتر میبرد و یک جوری به بالا رفتن آن کمک میکند. من یا باید یک جلسه سعی کنم با یک توضیحاتی در مورد این آیه حرف بزنم که بیشتر آن میشود که کلمه طیب چیست که سمت خداوند بالا میرود و بعد عمل صالح این را بالاتر میبرد یا کمک میکند. فکر میکنم بحث خیلی پیچیده است و فوقالعاده جالب هم است. به نظر من جالبترین آیهای که در قرآن عمل صالح در آن آمده است و خیلی اساسی است و گزاره کلی انسان شناسی در آن گفته میشود این آیه است و بیشتر پیچیدگی آن این است کلمه طیب را خوب بفهمیم.
حضار: قبلا توضیحاتی در این مورد دادید
بله گفتم، اگر بخواهم به حرفهای قبلی ارجاع بدهم یک معنی کلمه طیب حالات درونی مانند توبه یا تقوا است که کلمات طیب هستند، حالتهای درونی پاکیزهای که به انسان دست میدهد. من میتوانم این آیه را شاهد بگیرم برای اینکه این تعبیری که من قبلاً سعی کردم بگویم که در مورد کلمه طیب درست است شاهد آن این آیه است. حالتهای روانی وجود دارد که اگر این حالتها به شما دست بدهد به سمت خداوند بالا میروید و به خدا نزدیک میشوید و عمل صالح این را تقویت میکند. اگر یک آدمی حال خوبی دارد و او را به خداوند نزدیک میکند، حالا اگر کارهایی در جهت این حالت انجام بدهد انگار تقرب آن بیشتر میشود، میتوان اینگونه فهمید. ولی فکر میکنم توضیح خوب آن احتیاج به زمان دارد اگر ارجاع بدهم کلمه طیب را و فرض کنم که حرف ما را قبول کردید معنی این آیه این میشود که عمل صالح تقویت کننده آن حالتها است؛ بنابراین حالتهای خوبی که ما را به عروج میرسانند را انگار مانند نیروی محرکهای که آن عروج را تسهیل میکند و پایدار میکند میتواند به بالا رفتن انسان کمک کند. این آیه فوقالعاده جالبی است، راضی نیستم از این توضیحی که دادم عمیقتر و جالبتر از این است که با دو سه کلمهای که من گفتم به این احساس برسید که خیلی خوب فهمیدید.
حضار: ؟؟
بله. انشاالله یک یا دو جلسه دیگر ادامه میدهم، بعضیها میگویند چرا تعطیلی کلاسها دیر اعلام میشود هفته بعد حتماً تعطیل است انشاالله دو هفته دیگر داریم.
حضار: ؟؟
در مورد توبه چون صحبت کردم شاید دوباره صحبت نکنم واژههای درخواستی زیاد است. شاید صحبت کنم شما ایمیل بزنید.
حضار: ؟؟
فکر میکنم آخر آفرینش در مورد توبه صحبت کردم ولی نمیخواهم بگویم خیلی خوب و زیاد صحبت کردم انشاالله شاید این کار را کردیم.