
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نحل، جلسهی ۳، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۳، ۱۴۰۱/۱/۲۴
بگذارید من در مورد نکاتی که جلسۀ گذشته میشد بگویم و نگفتم و یک مقدار هم بحثهایی که در گروه شد ابتدای این جلسه صحبت کنیم و بعد با آیات خود سوره ادامه دهیم. من عادت داشتم در کلاسهای حضوری گاهی اول جلسات هر چند جلسه یک بار میگفتم اگر کسی سؤالی دارد بپرسد، ولی حقیقتش را بخواهید اینجا خیلی حسش را ندارم و فکر میکنم جلسه را تمام کنیم همان آخر سؤال بپرسیم خیلی جالب نیست، وسط جلسه هم که نمیتوانید سؤال کنید و عملاً سؤال و جواب خیلی خوب انجام نمیشود، ولی در عوض در گروه حرفهایی زده میشود و سؤالهایی پرسیده میشود.
۱- ترتیب سورهها و ارتباط سورۀ نحل با سورۀ اسراء
جلسة گذشته من قبل از اینکه تقسیمبندی سوره را بگویم و دربارة آیههای اول سوره صحبت کنم یک نکتهای گفتم که میشد در واقع به مسئلهای اشاره کنم که نکردم، ولی به نظرم میرسد که مناسب است به این نکته اشاره کنم. چیزی که در جلسۀ قبل به آن رسیدیم این بود که انگار این مهاجرتی که حرفش دارد زده میشود که قرار است صورت بگیرد یا به تازگی صورت گرفته است، به نوعی حرکت کردن از مکه به مدینه، حرکت کردن از سمت یک گروه اقلیت درگیر با مشرکین مکه به سمت یک امت جدید درگیر با اهل کتاب، روند خود این سوره چنین حالتی دارد، یعنی شروع که میشود کاملاً روی بحث با مشرکین است و بعد از یک جایی کمکم میبینید که سر و کلۀ اهل کتاب و بحث احکام و یهود و این حرفها در سوره میآید. اشارهای که جلسۀ گذشته میخواستم بکنم و نکردم این است که اولاً در سورۀ اسراء دیگر سر و کار ما با اهل کتاب است، یعنی این بحثی که آخر این سوره به آن رسیدیم دارد آنجا ادامه پیدا میکند که کتاب قرآن، آموزههای قرآن مقایسه میشود با چیزی که قبلاً بوده است. این آیه معروفی که «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» اصلاً سوره با ماجرای مشکلاتی که یهود درست کردند و مجازات شدند شروع میشود و در آن همچنان احکام شرعی غلبه با احکام اخلاقی است مثل همین سوره، بنابراین مناسبتی به وضوح دیده میشود بین سورۀ اسراء و سورۀ نحل. انتهای سورۀ نحل به نوعی وصل میشود به سورۀ اسراء. هم مسئله این است که آنجا اهل کتاب پررنگ میشوند و هم اینکه هنوز مثل سورۀ بقره کار به احکام و اینها نرسیده، بنابراین سورۀ اسراء سورۀ خاصی است، مثل همین چند صفحۀ آخر سورۀ نحل یک چنین حال و هوایی دارد و من راستش را بخواهید تردیدی که دارم که در مورد مناسبت بین سورهها صحبت کنم، میخواهم مختصری در مورد این توضیح دهم.
من قبلاً هم فکر میکنم در بحثهای جلساتی که در مورد سورۀ بقره بود این نکته را گفتهام، نکاتی در مورد ترتیب سورهها گفتهام. ما دلیل تاریخی روشنی نداریم که بگوییم ترتیب سورهها به وسیلۀ پیامبر به طور دقیق تعیین شده باشد، برعکس شواهدی داریم که جای آیهها را در سورهها تعیین میکردند. یعنی خود سوره اول و آخرش به نوعی تنظیم شده است، ولی لزومی ندارد یک آدمی که به قرآن اعتقاد دارد و مسلمان است، اعتقاد داشته باشد که این ۱۱۴ سوره پشت سر هم به یک شکل خاصی توسط پیامبر ردیف شده است. بعضی از شواهد شاید نشان بدهد که به طور قطع اینجوری نیست. به طور قطع اینجوری نیست یعنی اینجوری بودن قطعی نیست نه اینکه اینجوری نبودن قطعی است. چرا مثلاً نسخههای خیلی قدیمی از قرآن پیدا شده که بعضی از سورهها جابهجا هستند؟ بنابراین اگر هم ترتیبی در قرآن گفته شده بوده خیلی مشهور نبوده که همراه با خطا تنظیم کردهاند، بعضی از سورهها اینگونه که الان من میبینیم دنبال همدیگر نیستند. نکتۀ مهم به نظر من این است، فکر کنم قبلاً هم این حرف را زدهام که اصلاً لزومی ندارد ما واقعاً فکر کنیم که به اصطلاح ریاضی یک ترتیب خطی Total، یک ترتیب کلی روی سورهها وجود دارد یا باید وجود داشته باشد. فکر کنم مثالی که زدم؛ واقعاً مطمئن نیستم در جلسه گفتم یا به یک نفر گفتم، ولی فکر میکنم همان حول و حوش سورۀ بقره که داشتیم بحث میکردیم گفته باشم که شما مثلاً فصلبندیهای بعضی از کتابها را دیدهاید که مؤلف در ابتدای کتاب راهنمایی میکند، یک چارت میکشد، مثلاً میگوید برای تدریس این کتاب میتوانید فصل یک و دو و سه را بگویید، بعد چهار و پنج و شش را بگویید یا هفت و هشت را بگویید یا مثلاً فرض کنید پنج را بگویید بعدش بروید نه و یازده را بگویید، لزومی ندارد همۀ فصلها پیش نیاز همدیگر باشند و ضرورت داشته باشد که حتماً این بلافاصله بعد از آن بیاید. یعنی به اصطلاح ریاضی ممکن است یک ترتیب جزئی وجود داشته باشد. میخواهم بگویم از لحاظ ریاضی وجود یک ترتیب و عدم وجود یک ترتیب معنیاش این نیست، ما وقتی میگوییم ترتیب انگار یا باید ۱۱۴ تا در یک خط ردیف شده باشند یا اینکه هیچ. یک حالت بینابین هم وجود دارد که به آن میگویند partial order، ترتیب جزئی. بعضیها حتماً باید مثلاً این اولی باشد، این دومی باشد و این سومی، بعد مثلاً دوتای آنها میتوانند چهارم یا پنجم باشند، بعد مثلاً ششمی است، بعد شش تا کنار همدیگر میتوانند ترتیب نداشته باشند. من مخصوصاً شهوداً میگویم، اصلاً نمیدانم این حرفی که میزنم کاملاً ممکن است شهود غلطی باشد؛ مثل این میماند که یک نفر بگوید دفتر شعر مثلاً شاملو حتماً باید این طور خوانده شود، مثلاً این شعر اول باشد. کتاب قرآن همان طور که در سورههایش میبینید که ترتیب خطی انگار رعایت نمیشود، من تردید دارم در اینکه از اول تا آخر آن حتماً باید یک ترتیب کلی خطی این ۱۱۴ تا با همدیگر داشته باشند، مخصوصاً در مورد سورههای کوتاه پایان قرآن. حالا مثلاً سورۀ «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» اگر بعد از آن یکی یا قبل از این یکی در نظر گرفته نشود، شاید واقعاً مشکلی پیش نیاید. یعنی اساساً میخواهم بگویم به غیر از اینکه ما اسناد تاریخی روشنی نداریم که این ترتیبها توسط پیامبر تعیین شده باشند، منطقاً هم خیلی احساسم این نیست که لزوماً باید یک ترتیب کلی وجود داشته باشد، یک ترتیب خطی کامل. چیزی که در واقع اینجا به نظر من مهم است این است که بعضیها فرض میگیرند که این ترتیب کاملاً یک ترتیب خطی و یک ترتیب کلی است و بعد تلاش میکنند برای چسباندن آخر هر سوره به اول سورۀ قبل، آخرش به اول سورۀ بعد و ابتدای آن به انتهای سورۀ قبل و گاهی اوقات خیلی به نظر من مصنوعی درمیآید. مثلاً در مورد جزء سیام اگر نگاه کنید بعضی از تفاسیر از این کارها کردهاند که خیلی روشن نیست و من از آن اجتناب میکنم و به همین دلیل هم لزومی نمیبینم در مورد مسئلۀ ارتباط با سورههای قبل و بعد بحث کنم.
مثلاً در مورد سورۀ کهف، مناسبت سورۀ کهف با سورۀ مریم خیلی روشن است، یک وحدت موضوعی خوبی با هم دارند. اینجا هم انتهای سورۀ نحل خیلی خوب به سورۀ اسراء میچسبد، و من دلیلی نمیبینیم نگویم، ولی چون نمیخواهم جزو افرادی باشم که این تعهد مصنوعی را برای خودم ایجاد کنم که حالا هر سورهای را گفتم حتماً باید با قبل و بعدش ارتباط بدهم، این است که نمیخواهم این عادت به وجود بیاید. اما اینقدر سورۀ إسراء به انتهای سورۀ نحل شباهت دارد، یعنی روندی که در سورۀ نحل است به جایی میرسد که انگار به طور طبیعی وصل میشود به سوره اسراء، احساسم این بود که به این اشاره کنم. حالا با سورۀ حجر میشود ارتباطاتی برقرار کرد ولی فکر میکنم این کار ضرورتی ندارد. به هر حال عقیدهام این است که امکان اینکه ترتیب کلی و خطی توسط پیامبر در نظر گرفته شده باشد هست، ولی قطعی نیست، بنابراین ما اگر ارتباط خاصی دیدیم؛ مثلاً به شدت اصرار دارم که سورۀ بقره سورۀ مناسبی برای اول قرآن است، بعد سورۀ آل عمران کاملاً مثل ادامۀ بقره است، همین طور تا سورۀ مائده، انعام هم خیلی جای خوبی است، ولی حالا اگر از من بپرسید که مثلاً اگر جای فلان سوره را با فلان سوره عوض کنید خیلی اتفاقی نمیافتد، خیلی جاها را من نمیدانم، به نظر میآید که اتفاق نیفتد، ضرورتی هم ندارد که حتماً به عنوان یک مؤمن و مسلمان و کسی که به قرآن اعتقاد دارد دنبال یک ترتیب خطی کلی بین سورهها بگردیم و اصرار داشته باشیم. بالاخره شروع آن خیلی خوب است. نکتهای که مطمئن هستم قبلاً اشاره کردهام اینکه هیچ ملاک ظاهری روشنی وجود ندارد، یعنی نه ترتیب طول است، نه ربطی به اسم دارد، نه ربطی به الف لام میم دارد، نه ترتیب نزول است، هیچ چیز مشخصی را نمیتوانید در نظر بگیرید که مردم بر اساس آن مثلاً اینها را چیدهاند. این یک مقدار به ذهن آدم میآورد که بالاخره از یک سنت احتمالاً از طرف پیامبر یا معصومین یا بالاخره افراد معتبری که بعد از پیامبر بودند، ترتیب از یک جایی آمده است که خیلی برای ما روشن نیست و باطنی است، یعنی به معنا ربط دارد، از ظاهر شما هیچ ملاکی برای ترتیب سورهها نمیتوانید پیدا کنید. به هر حال نکتهای که میخواستم بگویم همین بود که مناسبت سوره را با سورۀ اسراء بگویم که خیلی مناسبت ساده و خوبی دارد، از آن طرف هم دلم میخواست این را تثبیت کنم که حداقل من اعتقاد خاصی ندارم به اینکه همه جا باید در مورد ربط سورههای قبل و بعدش بحث کرد. اگر چیزی را دیدیم میگوییم، خوب است، اگر نه هم شاید بعداً بقیه کشف کردند یا معلوم شد ترتیب بعضی از سورهها حالت اختیاری دارد.
۲- ترتیب مطالب داخل یک سوره
نکتۀ دیگری که در یادداشتهایم بود این است که شما وقتی این سوره را میخوانید تقریباً در همۀ سورهها چنین پدیدهای را مشاهده کردهاید و الان در این سوره هم نمونههایی روشنی از آن هست که من میل دارم نکتهای که دفعۀ قبل به ذهنم رسیده بود را بگویم. اینکه داخل خود سورهها را که نگاه میکنید از لحاظ ترتیب ارائۀ مطلب به هیچوجه شبیه به چیزی که ما به آن عادت داریم نیست و این باعث میشود گاهی اوقات خوب نتوانیم ارتباط برقرار کنیم. یکی از چیزهایی که بارها دیدهاید این است که مثلاً مطلبی گفته میشود مثل یک پاراگراف، بعد در پاراگراف بعد یک دفعه یک چیزی که از پاراگراف قبل مانده اینجا دوباره تکرار میشود یا مقدار زیادی از سوره را میخوانید و جلو میروید، یک چیزی دوباره از آنجا مانده در لابهلای یک سری آیات دیگر و انگار برمیگردیم به همان مطلبی که قبلاً داشت گفته میشد یا از این مهمتر به نظر من جاهایی هست که شما دارید یک مطلب را میخوانید، احساس میکنید که خیلی منظم و مرتب است؛ بسماللهالرحمنالرحیم سورۀ نحل شروع شده، حالا اولش را یک مقدار کنار بگذاریم بالاخره داریم در مورد نعمتهای الهی صحبت میکنیم و اینکه کسانی که شکرگزار نیستند یک بلایی سرشان میآید، بعد یک دفعه میرسیم به آیۀ ۴۲ وسط یک بحثی که حالت فلسفی و کلی دارد میگوید «وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً»، یک دفعه حرف از مهاجرت زده میشود.
[۰۰:۱۵]
اصلاً بحثی در مورد مهاجرت نبود، بعد هم همین یک آیه است و بعد برمیگردیم انگار ادامۀ همان مطلب است. همین چیزها برای ذهن تنبل بعضی از مستشرقینی که با قاطعیت این چیزها را میدیدند و میگفتند اینها یک سری آیاتی بودند که پراکنده همین طوری نازل میشده، بعداً هم همین طوری مثل فلهای گذاشتهاند کنار همدیگر و اصلاً نظم و ترتیبی ندارد، یک چیزی دارد میگوید بعد یک دفعه چیزی در مورد مهاجرت میگوید، بعد یک دفعه فلان میگوید. در واقع یک مقدار زحمت میخواست که از این عادتهای ذهنیمان جدا شویم و نظم را کشف کنیم که در ظاهر با این نظم که ذهن ما عادت کرده که یک مطلب را میگویم تمام کنیم برویم سراغ مطلب بعد، بعد دوباره آن را به انجام برسانیم، بعد برویم سراغ مطلب بعد که خیلی نظم خستهکنندهای است، ولی ما به آن عادت کردهایم که اینگونه باشد.
من میخواهم بگویم الان شما چگونه باید برخورد کنید؟ وقتی به آن آیۀ مهاجرت میرسید، مثل این است که چیزی میخواهد گفته شود که برعکس حالت اول است، مثل این است که در انتهای این سوره میبینید کار به اینجا میرسد که این مهاجرت به نوعی مهم میشود، فضای سوره دارد عوض میشود. قبل از اینکه فضای سوره را به آنجا برسانیم انگار یک نشانهای از آن اتفاقی که در متن در آینده قرار است بیفتد، چهار صفحه جلوطر دوباره مهاجرت میآید، دوباره مسئلۀ اهل کتاب یا هجرت انجام شده یا دارد انجام میشود که کلاً این مسئله در این سوره مهم است. یک آیه از آنجا انگار کنده شده و به عنوان پیش زمینه وسط این آیات آمده تا ذهن شما را درگیر کند و ما در واقع میخواهیم ذهنمان درگیر نشود که آن طور ساده پاراگرافها را از همدیگر جدا میکنیم، فصلبندیهایی که هر چیزی تمام شود خیالمان راحت شود برویم سراغ فصل بعد. در متنهای ادبی که یک مقدار پیچیدهتر هستند از این سادهسازیها نیست و این یک جور حالت لذتبخش دارد. چیزی که به ذهن من رسیده بود و میل داشتم که بگویم و در جلسۀ گذشته فراموش کردم، میخواستم اشاره کنم به این نکته که این پاراگرافها انگار در پاراگرافهای بعد نمایندهای میفرستند و حیاتشان ادامه پیدا میکند یا چیزی که در آینده میخواهد بیاید زودتر یک نشانه از آن ظاهر میشود، به ذهنم رسید که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم هم همین طوری است، یعنی شما کارهایی که در گذشته کردهاید یک دفعه نشانههایی چند سال بعد از اثر آنها همچنان باقی است. یک چیزی را همان موقع که کاری میکنید آثارش را میبینید، گاهی اوقات این طور است که چند سال میگذرد دیگر اثری از آن نیست، ولی بعد یک دفعه برخوردی پیش میآید یا ماجرایی پیش میآید که اثری از یک کاری که سالها قبل کردهاید؛ نیکی کردهاید در دجله انداختهاید حالا در بیابان یک چیزی به شما باز داده میشود و مخصوصاً برعکسش، روی این میخواهم تأکید کنم جهان اینگونه است که اتفاقهایی که در آینده قرار است بیفتد معمولاً نشانههایی در زمان حال ظاهر میشود، حالا ممکن است اول در رؤیاها ظاهر شود بعداً به طور منطقی شما نشانههایی را ببینید که انگار مثلاً یک اتفاق در جامعه دارد میافتد، یک پدیده قبل از اینکه کاملاً ظهور کند انگار خودش را به نوعی سعی میکند در زمان جلوطر به شما نشان بدهد.
نکتهای که میخواستم بگویم این است که ساختار کتاب قرآن هم انگار یک شباهتی به ساختار خلقت دارد، یعنی آن مواجههای که ما با پدیدههای جهان داریم اگر این طوری است که بعداً آثارشان در چیزهایی ظاهر میشود، مخصوصاً چیزی که میخواهد بیاید از قبل به نوعی میخواهد خودش را تحمیل کند، میخواهد متن را بشکافد تا قسمت بعدی خودش را زودتر ظاهر کند، این ساختارهای این طوری در قرآن تقریباً همه جا دیده میشود. یعنی یک مطلب یا یک آیه میآید بعداً مطلبی که داشت گفته میشد تمام میشود بعد میرویم سراغ آیهای که آنجا به شما یک زمینه ذهنی داده است.
فکر کنم اولین باری که به این نکته اشاره کردم سر داستان حضرت ابراهیم و لوط در سورۀ عنکبوت بود که وقتی داستان ابراهیم دارد تمام میشود یک ذکری از لوط میآید، میگوید که لوط به او ایمان آورد، بعد یک آیه میآید میگوید ابراهیم این کار را کرد و به او فرزند دادیم و سعادتمند شد و اما لوط، یک آیه بالاتر اسم لوط و اینکه به او ایمان آورد آمد، داستان ابراهیم را تمام میکند بعد میگوید حالا برگردیم آن لوطی که حرفش را زدم. اگر فکر میکنید واقعاً این طوری بیمزه است و آنگونه که ما کتاب درسی مینویسیم بامزه است، دیگر من شرمنده هستم، به نظرم این طوری خیلی بامزهتر است.. من به این دلیل روی این کمی مانور دادم چون خیلی در این سوره آیۀ مهاجرت ناگهانی ظاهر میشود. از آن موقعی که در گروه نوشتم که شک دارم نساء را بگویم یا نحل را، شروع کردم نحل را نگاه کردن و خواندن و به نوعی احساس کردم چون میدانستم سورۀ نحل یک مقدار پیچیدگی از نظر ساختار و اینها دارد، یک مقدار این طوری خواندم که الان مثلاً بچهها نشستهاند دارند میخوانند، سعی میکنند تقسیمبندی کنند که تا اینجا معلوم است، احساسی که به من دست داد این بود که همۀ شما به این آیۀ مهاجرت که برسید میگویید ای داد و بیداد، این چه بود که یک دفعه حرف از مهاجرت شد، به هر حال باید عادت کرد. همان طور که شما با یک شاعر نوعپردازی که از یک سنت آشنایی پیروی نمیکند یا اصلاً از هیچ سنتی پیروی نمیکند آشنا میشوید، باید زحمت بکشید زبانش را یاد بگیرید که چگونه شعر میگوید، استعارههایی که بکار میبرد، چیزهای مورد علاقهاش و سبکش دستتان بیاید تا بالاخره بتوانید خوب بفهمید و لذت ببرید، قرآن هم یک سبک ویژة بیانی دارد که من نکتهام این بود که یک شباهتی از نظر این شیوۀ تودرتو کردن پاراگرافها و زودتر ظاهر شدن یک مطلب مهم…
بگذارید اینگونه به شما بگویم؛ اگر میبینید از جلو یا از آینده یک آیهای پرید آمد وسط یک پاراگراف، بدانید این که خیلی مهم است که پریده است. یعنی میخواهم بگویم این نشانهای از این است که وقتی جلوتر میروید باید به این نکته برسید که این مهاجرت یک چیز خیلی مهمی در کل سوره بوده که این طور خودش را وسط یک بحثی ظاهر کرده است. این اهمیت دارد، یک سبک غیرخطی است که اخیراً مثلاً حدود ۱۵ سال پیش یکی از کسانی که کارهای آکادمیک میکنند در زمینۀ مطالعات قرآنی، یک کتابی در مورد سورۀ مائده نوشت که قبلاً گفتهام و بگذارید ارجاع دهم به حرفهایی که قبلاً گفتم، این چیزی که به آن رِتوریک سامی گفته میشود که حرفش این است که در متون سامی و قرآن هم تا حدودی؛ منظور از متون سامی بیشتر همان اثری هست که بایبل و متون دینی روی فرهنگِ… میگویند رتوریک سامی انگار که این قوم این را ابداع کردهاند و بعداً کتابها بر اساس این رتوریک نوشته شده است که فکر کنم برعکس است. به هر حال چیزی که مدنظرش هست حالتهای دایرهواری هست که مدام برمیگردیم به ابتدا و انتها به ابتدا وصل میشوند، بعد دوباره یک موضوعی شروع میشود. در مورد این نکتهای که من دارم میگویم بحثهای علمی هم در ۱۰ الی ۱۵ سال اخیر شده و اسم برای آن گذاشتهاند.
این دوتا نکتهای که از جلسۀ گذشته باقی مانده بود، اما در موردش بحثهایی که داخل گروه انجام شد فکر کنم بعضیها مستقیماً به حرفهایی که در مورد سوره در جلسه گفته شده بود ارتباط داشتند که فکر کنم بد نیست در مورد چندتای آنها صحبت شود. دوتا نکته در مورد انعام و گاو پرسیده شد و در موردش بحث شد که فکر میکنم بد نیست به آنها اشارهای بکنم.
۳- گاو
من نکتهای گفتم در مورد اعتقاد هندوها به درکی که از گاو دارند و یک چیز ستایشآمیزی که در گاو میبینند و در حد پرستش انگار گاو را مقدس میدانند، به دلیل آن حالتی که در گاو هست که یک موجود قدرتمندی است که در عین حال خودش را وقف دیگران میکند، انگار با رضایت سواری میدهد، بار میبرد، شیر خودش را در اختیار مردم قرار میدهد، یک حسی از تواضع فوقالعاده به اضافۀ مفید بودن برای دیگران و آرامش و صلحدوستی و چیزی در گاو میبینند که من سعی کردم این را توصیف کنم و الان هم اشاره میکنم دلیل اینکه این کار را کردم، جلسۀ قبل هم گفتم که به خود متن سورۀ نحل ارتباطی داشت. سؤالی که مطرح شد در مورد انعام این بود که در جای دیگر از قرآن هم حرف از این است که «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»، بله واقعاً همین طور است. اولاً این نکته را بگویم که من هندو نیستم و با هندوها هم موافق نیستم که گاو یک موجود ایدهآلی هست که آمیزاد برود خودش را مثل گاو کند. آنجا یک افراطی وجود دارد در مورد ستایش گاو که میبینید واقعاً به افراط کشیده شده است. هر جوری نگاه کنید بالاخره یک حالت افراطی هست. چیزی که من میخواهم بگویم این است که همیشه این انحرافات و افراطها از یک هستۀ مرکزی قابل قبول، از یک جایی شروع میشود که انگار یک حقیقت را دیدهاند بعد این را خیلی بزرگ میکنند، خیلی به اصطلاح بولد میکنند و بقیۀ جوانب انگار برایشان کماهمیت میشود و این مثلاً میشود ارزش اصلی، بعد شروع میکنند به اینکه برای خودشان یک سنت و مکتب حول و حوش یک حقیقت مرکزی که زیادی بولد شده و خیلی چیزهای مهم دیگر در نظر گرفته نشده بسازند. من از اعتقاد هندوها استفاده کردم که این حالت گاو را که خیلی جالب است برای شما توصیف کنم. واقعاً شاید علت اینکه چرا خودم نگفتم و از زبان هندوها گفتم به خاطر این بود که در مسافرتی که به هندوستان داشتم این را حس کردم، یعنی از حضور در آنجا مثل اینکه این برای من به نوعی ملموس شد. مثلاً شما همین جوری میشنوید که گاو برای اینها مقدس است، مگر اینها دیوانه هستند که گاو برایشان مقدس است؟ یک چیزی در گاو دیدهاند. من آن چیز را آنجا دیدم، هم در یکی از معابدشان که یک بار یکی از مجسمههای گاو به چشم من نگاه کرد و حس عجیبی به من دست داد و یکی هم در بازار دهلی.
بگذارید داستان بازار دهلی را برایتان تعریف کنم. رفته بودم بازار، فکر کنم روز آخری بود که در دهلی بودم و باید برمیگشتم مَدرَس، از مدرس بلیط داشتم برای اینکه برگردم به ایران. فکر کنید همین طور راه میرفتم و داشتم مغازهای را از بیرون نگاه میکردم، یک دفعه برگشتم دیدم آن طرف بازار؛ فکر کنید عرض این خیابانی که دارم حرفش را میزنم چهار الی پنج متر بیشتر نبود، آن طرف کنار دیوار یک گاو سفید که یک گاری به آن بسته بودند ایستاده بود، باور کنید اندازۀ دیوار بود و من در عمرم نه اینکه یک چنین گاوی ندیده بودم، نمیدانستم یک چنین گاوی هم وجود دارد، ستون فقراتش از قد من هم بیشتر بود، فکر کنم دو متر شاید ارتفاع ستون فقراتش بود و کله و شاخ و اینها را هم میگذاشتید خیلی بلند و خیلی طویل بود، یک گاو سفید که با اطمینان میشد گفت که این جمعیتی که در بازار دارند وول میزنند، اگر این گاو با این شاخهایش الان یک تکانی به گردن خودش بدهد و شاخش به مردم بخورد دهتا را همان جا آش و لاش کرده است.
[۰۰:۳۰]
یعنی قدرت و توانایی و عظمتی در جثۀ این گاو بود، بعد نگاه میکردید گاو با آرامش صددرصد آنجا ایستاده و یک پیرمرد یک متر و نیمی ۴۰ کیلویی یک گاری به آن وصل کرده و بار زده و گاو هم منتظر است که یکی به او بزند و راه بیفتد برود. اینکه یک موجودی به این عظمت با آرامش بدون کوچکترین حسی از پرخاش و جنگطلبی، با آرامش و صلحدوستی کامل آنجا ایستاده و خیرش دارد به همه میرسد، میخواهم بگویم هندیهای این گاوها را دیده بودند که چنین احساسهایی به آنها دست داده بود. گاوهای ما یک مقدار کوچک هستند خیلی شاید این حس به ما دست نمیدهد. من آنجا این گاو را که دیدم واقعاً اینکه یک چنین موجودی با این عظمت و قدرت اینقدر رام است و حسی که هندوها دارند این است که انگار از اینکه دارد فایده میرساند به دیگران، از قدرت خودش برای دیگران استفاده میکند و خودش را وقف دیگران میکند، به راحتی شیر خودشان را در اختیار ما قرار میدهند، این حالتی که در گاو هست برایشان حالت مقدسی دارد که انگار میتواند الگوی انسانها باشد. این درک درستی است، یک جنبهای از حیوان است که انسان میتواند از آن درس اخلاقی بگیرد.
یکی از دوستان هم در گروه حرف از اخلاق خوب حیوانات و گاو و اینها زدند و کتابی هم فرستادند که نگاه نکردم فکر کنم فقط جلدش را فرستاده بودند. به هر حال از حیوانات میشود درسهایی گرفت. این درسی است که ما میتوانیم از گاو بگیریم، یک چنین حسی در وجود گاو هست. این احساس اِگزِجره شدۀ خالص شدۀ یک چیزی و بولد شدۀ آن توسط هندوهاست که درست نیست، چون انسان قرار نیست گاو باشد، چون گاو از نظر قدرت شناخت و درک جهان و اینها خیلی عقب افتاده است. میخواهم بگویم این نکتهای که یکی از دوستان تذکر داد نکته به جایی است. در انعام در عین حال که خوبیهایی دارند و از آنها در قرآن ستایشهایی شاید میشود، به عنوان نعمت از آنها یاد میشود، از ارتباطشان با انسان به عنوان یک نکتۀ مثبت در واقع یاد میشود، از آن طرف هم یک جایی وقتی میخواهد بگوید که شما از نظر شناختی در حد صفر هستید مثلاً میگوید «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»، انعام از نظر شناختی خیلی در سطح پایینی قرار دارند. ما قرار نیست تبدیل به گاو شویم، ولی در هر حیوانی ممکن است یک صفات بسیار جالب و مثبتی وجود داشته باشد که خوب است آنها را اخذ کنیم، از حیوانات میشود یک چیزهایی را یاد گرفت.
ایرانیها اگر از مورچهها همکاری و زندگی گروهی را یاد بگیرند خیلی خوب است، خیلی پیشرفت میکنند. مثلاً از پلنگ هم میشود چیزهای جالبی یاد گرفت، پلنگ خیلی حیوان جالبی است، برویم از آن چیزهایی یاد بگیریم، ولی نه ما قرار است پلنگ شویم، نه قرار است مورچه شویم و نه قرار است اینها را ستایش کنیم و بپرستیم. بنابراین در حیوانات از جمله انعام چه چیز خیلی جالبی هست؟ علت اینکه من اشاره کردم که به این سوره ربط داشت این بود که وقتی میگوید «خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ»، حالت مخاصمه و دشمنی انگار ضدش در انعام است که حالت خصمانه ندارند، رام هستند و اهلی شدهاند، اینکه موجوداتی هستند که به راحتی میشود از آنها استفاده کرد، خودشان را در اختیار دیگران قرار میدهند، اسب با آن قدرتش انگار لذت میبرد که به سوارکار خودش سواری بدهد. اگر روز اول خوشش نمیآید ولی وقتی این هماهنگی که بین اسب و سوارش به وجود میآید، اسب خیلی زود متوجه می شود که با سوارش میتواند کارهایی بکند که خودش به تنهایی نمیتواند بکند و دیگر خصمانه به سوارکار خودش سواری نمیدهد. بالاخره در انعام یک ویژگی مثبت هست، ویژگی منفی هم این است که از نظر شناختی نسبت به خیلی از حیوانات کم هوشتر هستند. به طور مشخص گوسفند فکر میکنم رکورد کمهوشی را در بین حیوانات و چهارپایان دارد که خنگبازی زیاد درمیآورد. ما در زبان فارسی این استفادهای که از کلمات میکنیم مثل خر و گاو و اینها، خیلی بد انتخاب کردهایم. مثلاً میخواهیم به یک نفر بگوییم خنگ است، میگوییم خر است، در حالی که خر خیلی از همه باهوشتر است. میگوییم طرف مثل خر کار میکند، در حالی که خر اصلاً کار نمیکند، تنبلترین و بیشترین مقاومت را در مقابل کار کردن خرها از خودشان نشان میدهند. گوسفند است که خیلی خر است، مثلاً اسب و گاو هستند که خیلی کار میکنند. زبان انگلیسی و جاهای دیگر که نگاه کنید هیچ کدام مثل ما استفاده نمیکنند، خیلی روانشناسی حیوانات اجداد ما ضعیف بوده و این اصطلاحات را خیلی بد وضع کردهاند!
این نکتهای که دربارۀ انعام بود و اینکه چقدر قابل ستایش هستند. در حد خودشان همۀ حیوانات قابل ستایش هستند. حیوانات همان طور که در رؤیاهای ما ظاهر میشوند، در هر کدامشان یک صفاتی حالت برجسته دارد، یعنی صفاتی که انسان میتواند داشته باشد، اینها انگار در انسان همه حالتهای نامتناهی میتواند پیدا کند، ولی متناهی آن در همۀ حیوانات پخش شده است. یادم نیست این اصطلاح را در کلاس به کار بردهام یا نه، ولی در مکالماتم گفتهام که حیوانات مثل پروجکشن، مثل یک فضای بینهایت بُعدی که یک نقطه در آن در نظر بگیرید بعد روی محورهای مختلف مختصاتش را پیدا کنید، روی هر محور یک مقدار متناهی میافتد، اما تعداد محورها ممکن است نامتناهی باشد، خود آن صفت در انسان میتواند به سمت بینهایت برود. گاو یک ویژگیهایی دارد، اینها به همین ویژگیهای خاصی که دارند در رؤیاها ظاهر میشوند. بالاخره اگر به حیوانات دقت کنید خیلی چیزها را میتوانید یاد بگیرید، هیچکدام هم قابل پرستش نیستند و ما همچنان نسبت به حیوانات، حیواناتی که در زمین زندگی میکنند اشرف مخلوقات هستیم. اگر خیلی خودمان را از آسمان و زمین و کل جهان و افلاک و اینها نخواهیم بالاتر بدانیم، ولی طبق اعتقادی که داریم چیزی که قرآن به ما آموزش میدهد این است که اینهایی که در زمین خلق شدهاند، این حیوانات، به نوعی پیشدرآمد وجود انسان هستند و برای انسان هستند، تابع هستی انسان هستند و ما اشرف مخلوقات زمین هستیم نه روی هوا. البته پرندهها هم حساب هستند، تا جو هم جزو زمین حساب میشود.
۴- انعام برای حمل و نقل
یک نکته که همان روز اول گفتم و یکی از دوستان اشارهای کردند؛ انگار مثلاً بین حرفهایم گفتم این مسئلۀ حمل و نقلی که در مورد انعام گفته میشود طبق حرفی که زدم به این معنی است که این چیز خیلی مهمی نیست و حالا میتوانست باشد یا میتوانست نباشد، این است که خداوند بعدش میگوید از روی رأفت و رحمت بوده است که اینها را طوری خلق کردهایم که بارهای شما حمل میکنند، بعد گفته بودند نه این چیز خیلی مهمی است، برای اینکه اگر کشتی نبود ما نمیتوانستیم به دریاها دسترسی پیدا کنیم، اگر اینها نبودند نمیتوانستیم تمدن را پیشرفت دهیم. من هم حرفم این است که مهم است و خیلی مهم نیست. یعنی مهم است به خاطر اینکه میبینید که قرآن دارد به آن اشاره میکند و بالاخره چیز مهمی است، اگر مهم نبود قرآن به عنوان نعمت نمیگفت. خیلی مهم نیست برای اینکه همه جا در قرآن این همه به انعام و نعمت انعام اشاره میشود، همه جا به این مسئله اشاره نمیشود. آن چیزی که خیلی مهم است این است که به شما مجوز دادیم که انعام را بخورید. نمیدانم آن روز این کلمه را به کار بردم یا نه، اینکه خوردن و نخوردن و بعضی از استفادههایی که ما از انعام میکنیم جنبۀ ادامۀ حیات دارد؛ ما احتیاج به غذا داریم، گوشت این انعام از نظر رشد بدن ما خیلی میتواند مفید باشد و خیلی مهم است. این حیاتی بودن، یعنی یک چیزی ربط به حیات ما دارد، یا یک وقت تسهیلاتی فراهم میشود که ما زندگی خودمان را راحتتر ادامه دهیم. من استنادم به خود قرآن است که اگر مثلاً مجوز اینکه انعام رزق ما باشند و بتوانیم آنها را بخوریم، در حدی مهم است که مثلاً میگوید بیایید حج برای اینکه شکرگزار این نعمت باشید که اجازه دادیم از انعام بخورید، «مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ»، این نعمت در این حد بزرگ است که ما برای آن مثلاً مناسکی انجام میدهیم. برای حمل و نقل مناسک نداریم. مهم است چون اشاره شده، مهم نیست چون همه جا نیامده و جزو فرعیات حساب میشود.
من از این جهت به این اشاره کردم که بعدش میگوید «إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ»، خدا از روی مهربانی و رأفت؛ حالا بار را میتوانستید روی دوش خودتان بگذارید، کمکم هم آدمهایی پیدا میشدند که آنقدر بار میبردند نسل باربر قویتر از آنچه هستیم میشدند و الان رکورد وزنهبرداری هم خیلی بالاتر بود اگر انعام نبودند و به مشقت میافتادیم، به شق الانفس این کار را انجام میدادیم و خداوند این را نخواسته و بنابراین به قول شما خیلی مهم است، در گسترش تمدن بشری اینکه بتوانیم در زمین جابهجا شویم خیلی وجود این انعام مهم است مخصوصاً اسب که میدانید در تاریخ رام شدن آن خیلی اهمیت داشت.
در مورد اهمیت انعام یک چیزی یادم رفت بگویم؛ یک کتابی هست که اسمش الان یادم نیست ولی کلاً دربارۀ گاو است، یک کتابی هست از یک نظریهپرداز که پیدا میکنم انشاءالله در گروه مشخصات آن را میگذارم، حرفش این است که همیشه گفته میشود مثلاً مهمترین نقطۀ عطف تاریخ بشر نمیدانم کشف آتش یا اختراع خط و اینها هست، حرفش این است که مهمترین اتفاق تاریخ بشر رام کردن چهارپایان و استفاده کردن از گاو و اینهاست، یعنی به صراحت میگوید که این بزرگترین اتفاقی بوده که در تاریخ بشر افتاده که انعام در اختیار بشر قرار گرفتهاند. در کتاب هم فرضش این است که انسانها اینها را رام کردهاند و اینها از نظر ژنتیک تبدیل به یک موجودی شدهاند که کنار انسان زندگی کنند. همۀ حیوانات امکان رام شدن نداشتند، مثلاً پلنگ رام شده نداریم چون استعدادش را ندارد. حالا نکات مهمتر که در گروه بحث شد دیگر وصل میشود به ادامۀ بحثی که میخواهیم انجام دهیم.
۵- انسان خصیم
من شعری را جلسۀ قبل گذاشته بودم که برایتان بخوانم، هنوز هم اینجا هست. ببینید چندین بار در قرآن این نوع اشارهها وجود دارد که وقتی میخواهد انسان را نهی کند از اینکه در مقابل خداوند قد علم کند، خصیم شود، مستکبر شود و حالت کبریایی به خودش بگیرد، یادآوری اینکه ما از نطفه شروع کردیم، مثل اینکه از یک موجود ذرهبینی صددرصد ناتوان و ناقصی که تحت ربوبیّت خداوند و نه ربوبیّت پدر و مادر، تحت ربوبیّت خداوند یعنی خارج از حیطۀ اختیار همۀ انسانها رشد کردیم، حالتهای جنینی را طی کردیم تا اینکه به دنیا که آمدیم تازه پدر و مادر نقشی در ربوبیت ما پیدا کردند. احساس اینکه ما از یک چنین جایی شروع کردیم؛ این آیه را دفعۀ قبل خواندم که شروع سورۀ انسان است که میگوید «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا»،
[۰۰:۴۵]
آیا زمانی بر انسان گذشته در این روزگار که هیچ شیء قابل ذکری نبوده است، «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ»، ما انسان را از یک نطفۀ آمیخته خلق کردیم و بعداً او را سمیع و بصیر قرار دادیم. بارها این اشارهها در قرآن هست، عیناً مثلاً فرض کنید همراه با واژۀ خصیم جایی دیگر هم آمده که برای اینکه حسی در ما ایجاد شود که این حالتهای استکباری و خصمانه را از دست بدهیم، یادآوری اینکه از کجا شروع کردهایم مهم است. شعری که یادم افتاد و دفعۀ قبل آوردم و نخواندم شعری از سعدی هست که ما یک بیت را بچه که بودیم چون زیاد مشاعره میکردیم برای مشاعره بیت خوبی بود. در مشاعره زیبایی ابیات مهم نیست، اینکه اولش با چه شروع میشود و آخرش چه به طرف میدهیم مهمتر است تا اینکه خود شعر معنی دارد یا نه. یک شعری هست از سعدی که این بیت را حفظ بودیم و زیاد میخواندیم که میگوید:
تو آنی که از یک مگس رنجهای که امروز سالار و سرپنجهای
این شعری است از قول یک مادر با پسر خودش که اینطوری شروع میشود:
جـوانی سـر از رأی مـادر بتافـــت دل دردمـنـدش بـه آذر بتـافت
چـو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد
رفت گهوارة پسر را آورد به او گفت ای سست مهر فراموش عهد:
نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد
نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خودت مجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجهای که امروز سالار و سرپنجهای
به حالی شوی باز در قعر گور که نتوانی از خویشتن دفع مور
و حالا ادامه دارد. این حس برای همۀ ما آشناست که حس یک مادر را درک میکنیم که تو یک نوزادی بودی که مگس را نمیتوانستی از خودت بپرانی، این همه کار برای تو انجام دادند پدر و مادرت، حالا بزرگ شدهای برای خودت شاخ و شانه میکشی، شاید یک پسری مثلاً فرض کنید مادر خودش را کتک هم بزند. اگر پسری جلوی مادر خودش بایستد و به اصطلاح خیرهسری کند، مادر همیشه این را در گهواره میبیند که تو یادت رفته که چنین موجودی بودهای، از تو مراقبت شده تا به اینجا رسیدهای. این را الان فکر میکنم در یک میلیون ضرب کنید، اگر یک کسی از نطفه یعنی از آن اول که دیده نمیشده تربیت کرده باشد به اضافۀ اینکه پدر و مادر را هم خداوند قرار داده، این احساسات را گذاشته و این امکانات را داده که از این موجود ناتوان حمایت کنند که این رشد کند. واقعاً این همیشه خیلی در ذهنم بود که انگار جلوی مادرم که مینشینم من ممکن است یادم نباشد اما مادرم یادش هست که یکساله بودم پوشک من را عوض کرده است. حس اینکه پدر و مادر همیشه بالاخره این پیش چشمشان هست که این بچه اگر هم قدش سه متر شده باشد و هیولایی هم شده باشد و به هر جایی رسیده باشد، این همان موجودی است که یک چنین دردسرهایی داشت و تحملش کردند و به او محبت کردند تا به اینجا رسیده است.
مقابل خداوند هم باید همیشه یادمان باشد که نطفه بودیم، یک تک سلولی بودیم که باید ما را به یک جایی وصل میکردند، یک نسیمی اگر میوزید از بین میرفتیم، از ما نگهداری شده و تمام آن محبتی که از پدر و مادر دریافت کردهایم از جانب خداوند بوده و همۀ چیزهایی که خوردهایم را هم خدا به ما داده است. اگر ذرهای حس توحیدی پیدا کنیم مثل حضرت ابراهیم که میگوید «هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»، اگر به اینجا برسیم که همۀ کارها را، از زمانی که نطفه بودیم تا الان، از غذا خوردن و پوشیدن و همه چیز را خداوند در اختیار ما قرار داده و بنابراین در مقابل خداوند باید میلیون برابر احساسی که نسبت به پدر و مادر داریم که بچه بودیم و آن دورۀ ما را دیدهاند که ما وقتی به دنیا آمدیم یک شیء کم و بیش مذکوری بودیم، وقتی در حالت نطفه بودیم اصلاً شیء مذکور هم نبودیم و مثل یک گرد و غباری بودیم.
دوتا نکته میخواهم بگویم؛ مقدمۀ این سوره اولاً چون بعداً حرف استکبار میآید، کسانی که مقاومت میکنند و شکرگزار نعمتها نیستند، این ریشهاش در استکبار است و آن چیزی که در طول این سوره میآید و حرفهایی که از اینها نقل میشود که حالت خصمانه دارد، از آنها میپرسند که «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»، مسخره میکنند و میگویند مثلاً یک اعجمی دارد اینها را به او میگوید، این حالت مخاصمهای که وجود دارد، مجادلهای که از طرف مشرکین و حالا بعدها اهل کتاب وجود دارد در برابر حق، ارجاع به اینکه شما را از نطفه خلق کردیم و حالا خصیم و مبین هستید یک مقدمهای است برای اینکه ما در این سوره این چیزها را ببینیم و از نطفه خلق کردن با این خصیم و مبین بودن تضاد آشکاری که باید باشد را اگر دقت کنیم دارد و بعد ارجاع به انعام هم این چیز را دارد، در واقع انعام صفت ویژهاش این است که خصیم نیستند و رام هستند و میشود از آنها استفاده کرد. این در واقع نکتهای بود که جلسۀ قبل تا حدودی در موردش صحبت کردم و حالا تا کمی تکمیل کردم، این شعر را هم برایتان خواندم که خود شعر از خاطرات دوران کودکی من و مشاعره و این حرفهاست که همیشه در ذهنم هست.
۶- نعمتها
بگذارید دیگر در مورد نعمتها صحبت کنیم و اول به یک نکته اشاره کنم که در این مجموعه نعمتهایی که اینجا گفته میشود که مثلاً از آیۀ 5 شروع میشود و تا آیۀ 18 ادامه پیدا میکند، یک حالت رفت و برگشتی بین آسمان و زمین هست که جالب است. یعنی اول شما انعام را میبینید، بعد آسمان و ابرها را میبینید که دوباره از آنها باران میبارد روی زمین که آب جاری میشود، درختها و در مرحلۀ بعد نباتات را میبینیم که روی زمین گسترش پیدا کردهاند، بعد دوباره میرویم به آسمان «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ»، بعد دوباره میآییم روی زمین «وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ»، آخرش هم دوباره میرویم به آسمان «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ». حس اینکه انگار دوربینی هست که مدام آسمان را ببینید، دوباره با باران میآییم زمین، درختان هستند، دوباره میرویم به آسمان. زمین و آسمان، حرکتی که باز یک حالت خطی ندارد که از یک چیز کوچک شروع شود. البته آن هم میشود و زیبایی دارد که شما مثلاً از نزدیک شروع کنید، بعد مدام گسترش دهید و برسید به آسمان. اینگونه تعریف کردن مثل این است که همه جا را نگاه کنی؛ این طرف را نگاه کن، دوباره آن طرف را نگاه کن، بالا را نگاه کن. مثلاً یک رفت و برگشتی وجود دارد که هر جا را نگاه کنید نعمت است. به این دقت کنید که اینجا، لااقل در این سوره به وضوح حالتی از اینکه چیزی جلوی چشممان در زمین است یاد میکند، دوباره میرویم به آسمان با باران میآییم زمین، درختها را می بینیم، دوباره میرویم آسمان شب و روز و ستارهها را میبینیم، میآییم روی زمین رنگهایی را که در زمین پراکنده شده است را میبینیم و آخرش هم حرف از این میشود که با استفاده از نجوم راه خودمان را پیدا میکنیم.
یک نکتۀ خاص آن آیهای است که یک دفعه این نعمتها را قطع میکند که من دفعۀ قبل در موردش صحبت کردم و اشاره کردم که از همین نوع آیاتی است که مثلاً فرض کنید ادامۀ آیه دوم است که میگوید «يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ»، یک هدایت تشریعی از طرف خداوند وجود دارد، اولین سری نعمتها را که میگوید یک بار دیگر آیهای ظاهر میشود که مربوط به آن ماجراست و میگوید «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ»، خداوند است که راه را نشان میدهد و بعضی از این راهها انحرافی هستند، «وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ». این تم «وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ» هم جزو تمهایی هست که در این سوره به آن وزن قابل توجهی داده شده است. الان این قسمت مربوط به نعمتها را بخوانیم، حالا خیلی معمولاً وارد جزئیات نمیشوم ولی چند تا نکته به نظرم میآید بد نیست که در موردش صحبت کنیم.
یک نکته که به ذهنم رسیده بگویم این است که خیلی تفاسیر را نگاه نکردهام که این «دِفْءٌ» را چه ترجمه کردهاند، اما ترجمهاش معلوم است. میگوید: «وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ»، «دِفْءٌ» یعنی گرما، انعام برای ما گرمابخشی دارند، ما را گرم میکنند. فکر میکنم اصولاً منظور این است که از پوستشان برای خودمان لباس گرم تهیه میکنیم. فقط چیزی که ندیدهام کسی اشاره کند این است که قرنها مدفوع انعام وسیلۀ گرمایش هم بوده است، بنابراین اینکه به نحو مبهمی اینجا گفته شده، گفته نشده لباس گرم، گفته شده گرما، شاید به چیزهای دیگری از انعام هم اشاره داشته است. باز از ثمرات سفرم به هند این است که در کمال تعجب شما با قطار و اتوبوس همان طور که در جاده میروید، تمام اطراف جادهها در شهرها با عرض معذرت پهن گاو را دایره دایره گذاشتهاند در آفتاب که خشک شود تا بعداً بسوزانند و از آن استفاده کنند. یعنی هندوستان که موشک هوا میکند هنوز اینقدر به گاو علاقهمند هستند که خوششان میآید و یک جور سنت حسنه بینشان هست که از همه چیز گاو به غیر از گوشتش استفاده کنند از جمله پهن که خیلی آنجا متداول است و این کار را میکنند. من ندیدهام که کسی به چنین چیزی هم اشاره کرده باشد در مورد گرما، ولی میخواهم به یک نکته اشاره کنم که ذهن آدم را میبرد به سمت اینکه این «دِفْءٌ» به همان معنای لباس گرم بیشتر آمده باشد، آن هم این است که یک جایی در این سوره آیهای هست که ممکن است در ابتدای امر کمی عجیب به نظر برسد؛ آیۀ ۸۱ که میگوید «وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ»، پوششهایی برای شما گذاشتیم که شما را از گرما محافظت کند و از «بَأْسَكُمْ»، در حالتهایی که در جنگ است و ضربه و حالتهای شدیدی ایجاد میشود از شما محافظت کند. من فکر کنم انتظار این است که آدم بگوید خداوند پوششهایی برای ما قرار داده که در درجۀ اول گرم شویم، نه اینکه در مقابل گرما از ما محافظت کند. لباس بیشتر وسیلۀ گرم شدن است تا وسیلۀ خنک شدن. درست است در مقابل آفتاب سوزان بالاخره ما را حمایت میکند، ولی فکر میکنم چیز اصلیاش این است. به این دلیل من فکر میکنم قبلاً اگر به آن گرمابخشی لباس اشاره شده که مخصوصاً از انعام استفاده میشده، این است که آنجا لازم نبوده دوباره از محافظت در مقابل سرما و گرمابخشی لباس صحبت شود. میشود از این نتیجه گرفت شاید همان طور که اکثریت اینطور معنی میکنند «دِفْءٌ» به معنای گرمابخشی از طریق لباسی است که از پوست حیوانات، چرم و اینها تهیه شده و همین الان نساجی و صنعت چرم هم همچنان به انعام وابسته است.
«وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ»، اینکه از آنها میخوریم، «وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ»، این یک آیۀ استثنایی است که در هیچ جای قرآن این وصف از انعام نیامده، «وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ» و آن آیهای که میگوید «وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ»،
[۰۱:۰۰]
یکی از بچهها به خوبی اشاره کرد اگر یک نکته بگویید که من ندیده باشم شادتر هم میشوم، ولی یک نکته همین امروز دیدم که یکی از بچهها اشاره کرده که «وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ» در این نعمتی که خداوند داده در مقابل آیهای که «لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ»، روز قیامت بارهایی که از اعمال خودمان برای خودمان ساختهایم را دیگر حیوانی نمیآید آنجا بردارد. نعمتهای این دنیا همین جاست که بارهای ما را کسی دیگر برمیدارد، آنجا برعکس، میگوید نه تنها بار خودتان یک مقدار بار دیگرانی که گمراه کردند هم روی دوشان سوار است. آنجا بار بقیه را ما باید ببریم اینجا بار ما را کس دیگری میبرد، فعلاً که اینجا هستیم و تا اطلاع ثانوی بار ما را برمیدارند. «وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً» بعد دربارۀ اسب و الاغ که بیشتر حالت سوارکاری دارند، «لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً» که سوارشان بشوید و زینت باشد، «وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» و چیزهایی خلق میکند که شما نمیدانید. من فقط میخواهم اشارهای به مسئلۀ سوارکاری کنم که یک آیۀ جالبی هست در سورۀ غافر دربارۀ انعام که آخرهای سوره آیاتی هست که میگوید «اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ». چون من سوارکار نیستم به این دلیل برایم جالب و کنجکاوی برانگیز است که «حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ» یعنی چه؟ مثل اینکه سوارکاری از نظر معنوی هم حس خوبی به آدمها میداد و میدهد که یک چیزی در درون آنها ارضاء میشود. اگر کسی سوارکاری کرده است در گروه بیاید توضیح بدهد. من همین طوری در ذهنم هست که بالاخره این به نظر میآید مربوط به سوارکاری است، برای اینکه بعدش میگوید «وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ»، اینکه میتوانیم سوارشان بشویم و ما را حمل میکنند، «حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ» انگار یک حاجت درونی را برآورده میکنند غیر از اینکه ما را حمل میکنند.
به هر حال شروع نعمتهایی که در این سوره دارد به آن اشاره میشود از چهارپایان است، از گاو و گوسفند و بز، از انعام شروع میکند بعد به اینهایی که سوارشان میشویم میرسد، بعد چهار الی پنج آیۀ دیگر که نکاتی که در موردشان یادداشت کرده بودم همینها بودند که گفتم و حالا وارد جزئیات قرار نیست بشویم. بعد میرویم آسمان، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ»، از آسمان آبی نازل میشود که از آن میخوریم و درختان سیراب میشوند، «يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ»، و با آن زراعت میکنیم و گندم و زیتون و نخیل و اعناب، اینها چیزهایی هست که اسم میبرد که از درختهای مختلف رشد میکنند، «وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ»، این کل ثمرات دوباره در آن آیهای که در مورد زنبور عسل هست که میگوید «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ»، یک لفظ تکراری بین این دو آیه وجود دارد. باران میآید، ثمرات متنوعی ایجاد میشود که بعداً میبینیم زنبور عسل از همین چیزهایی که از آب باران رشد کرده بودند میخورد و بعد عسل به ما میدهد. «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»، بعد حرف از این است که روز و شب و خورشید و ماه «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ»، دوباره روی این واژۀ امر و تسخیر تأکید میشود، مثل اینکه چیزهایی که خلق شدهاند با همان نرمافزاری که خداوند برایشان ترتیب داده که چگونه حرکت کنند و نظمی به وجود آمده است، اینها مسخّر هستند و گفته نمیشود برای شما خلق شدهاند، ولی برای ما مسخّر شدهاند، مسخّر در امر خداوند هستند و ما از آنها استفاده میکنیم.
«إنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَمَا ذَرَأَ لَكُم»؛ در نظم قرآن آقای عبدالعلی بازرگان نگاه کنید یک صفحهای این نعمتها را جدا جدا نوشته و سعی کرده آنجا نکات جالبی را نشان دهد. یکی تکرار فوقالعاده زیاد «لَکِم» که استثنایی است که شاید جای دیگری در قرآن اینقدر لَکُم و کُم نیامده باشد. میگوید «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ»،«وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ»، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ»، «يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ»، اینها قابل حذف هستند و همین طور ادامه پیدا میکند، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ» میشود «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ»، «وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ»، تأکید روی لَکُم خیلی زیاد است و دیگر آدم نمیتواند این را نبیند که حس اینکه این کارها دقیقاً مثل همانی است که پدر و مادری بچهای را از نوزادی بزرگ کردهاند و حالا این به جایی رسیده که خصیم و مبین شده و حق دارند پدر و مادر که به او یادآوری کنند. این نه تنها زشت نیست، خیلی هم همین طور که این شعر سعدی را میخوانید مادر حق دارد به بچهاش بگوید، بچهای که کار بد دارد میکند، نه اینکه همین طور نشسته باشد و مادر مثلاً کار عجیبی از او بخواهد، بعد حالا بگوید تو این طوری بودی و او را وادار کند به یک کار الکی که مادر دلش میخواهد انجام دهد. مسئله این است که بچهاش گمراه شده و دارد کارهای زشت میکند، مثلاً به مادرش ظلم میکند، پدر و مادر میخواهند به او یادآوری کند که تو این طوری بودهای. یک مقدار نه فقط لَکُم، بلکه کُم و حالت خطاب خیلی خیلی در این آیات زیاد است.
این نکتهای است که آقای عبدالعلی بازرگان اشاره کرده و نکتۀ خیلی خوبی است و یک نکتة دیگر که فکر کنم این را هم ایشان اشاره کرده این است که چه چیزهایی را میگوید خلق کردم، چه چیزهایی را میگوید جَعل کردم، چه چیزهایی را میگوید تسخیر کردم برای شما. ستارهها و آسمان و اینها را نمیگوید برای شما خلق کردم ولی انعام را میگوید برای شما خلق کردم. این را هم دقت کنید که تفاوتی بین خلق و جعل و تسخیر در این نعمتها وجود دارد. مثلاً «وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ»، دریاها در تخسیر ماست، تسخیر شدهاند برای ما. هیچ وقت در قرآن گفته نمیشود که ما زمین را برای شما خلق کردیم، انگار زمین برای خودش هویت مستقلی دارد، دریاها هم جزو زمین هستند و زمین مثل یک موجود زندهای برای خودش حیاتی دارد و نظاماتی دارد که دریا و اینها هم جزو آن هستند. ولی چیزهایی که میگوید در زمین خلق شدهاند، مثل حیوانات را میگوید برای شما خلق کردهایم. آن قسمت نظم قرآن نکات جالبی دارد و حالا من همین دوتا نکته را گفتم که در مورد این نعمتها یک تفاوتی بین نحوۀ بیان اینکه چه چیزهای واقعاً برای شماست و چه چیزهایی در تسخیر شما قرار گرفته است.
۱-۶ هدایت و شکر
در مورد این آیه که گفتم تمی است که در این سوره روی آن تأکید شده است که میگوید «وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ» بد نیست اشارهای کنم. در سورۀ بقره هم فکر میکنم مفصل این نکته بود و من در مورد آن صحبت کردم. مدام در قرآن آیههای این شکلی میآید که خداوند هر کس را بخواهد گمراه میکند و هر کس را بخواهد هدایت میکند. در همین سوره خیلی با صراحت در آیۀ ۳۷ گفته میشود «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللهَ لا يَهْدي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ»، خدا کسی را که گمراه کرده هدایت نمیکند. یک حس این شکلی هست که خدا هر کس را دلش بخواهد هدایت میکند و هر کس هم دلش نخواهد هدایت نمیکند. یک عده اینها را میخوانند خیلی ناراحت میشوند که یعنی چه خداوند برای خودش یکی را گمراه میکند و یکی را هدایت میکند. بعد بارها و بارها در قرآن یک چنین آیات غلط انداز یا به اشتباهانداز یا شبههبرانگیزی هست. بعد یک جاهایی مثلاً چنین چیزی گفته میشود بعد میگوید «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»، قرآن فقط فاسقین را گمراه میکند، میگوید خدا ظالمین را هدایت نمیکند، یعنی اینکه خدا کسی را که بخواهد هدایت میکند نه اینکه محمد آقا را مثلاً دلش میخواهد هدایت کند، خدا ظالمین را هدایت نمیکند. صفتی دارند و بر اساس صفتشان و بر اساس کاری که میکنند خدا ظالمین را هدایت نمیکند، فاسقین را گمراه میکند، خدا کسانی که مثلاً فرض کنید توبهکار هستند و تضرع میکنند را هدایت میکند الی آخر. یعنی خداوند ارادهاش براساس حق است، خدا آن کس که حقش هست را هدایت میکند و آن کس که حقش نیست را «حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ» گمراه میکند. پس چرا این همه آیه هست که شبههبرانگیز است؟ چون من این را از این جهت میگویم که یک نفر در بحثهایی که در گروه میشد گفت خدا میگوید اگر شکر بکنید برای خودتان شکر میکنید، خدا که ننشسته است شما شکر کنید خوشش بیاید یا مثلاً فایدهای به او برسد، برای خودتان دارید شکر میکنید، نفعش به خودتان میرسد. در جوابش یکی از این دوستان گفته بود چرا همیشه این طوری نمیگوید؟ این طوری نمیگوید که یک عده گمراه شوند. در واقع آدمی که مستکبر است همین احساس اینکه خدا گفته بیایید از من تشکر کنید یا حالا فلان کنید، این غیضاش بگیرد و دیگر قرآن نخواند. آن کسی که ظالم و فاسق است بگذار این آیه را اینگونه ببیند. مگر قرار نیست قرآن یک عده را گمراه کند و یک عده را هدایت کند؟ این بستگی به صفات ما دارد. اگر من فلان صفت را داشته باشم با این آیهها ذهنم درگیر میشود و اگر نداشته باشم درگیر نمیشود. یعنی با همین یک آیه کاملاً میفهمم که بله خداوند میگوید شکرگزاری به نفع انسان است و حق است، انسان باید شکرگزار باشد، همۀ موجودات باید در مقابل نعمتها و خوبی که به آنها شده شکرگزار باشند، چه در مقابل پدر و مادرشان، چه در مقابل خداوند و چه هر کسی. بنابراین کسی که شکرگزاری نکند به خودش لطمهای زده چون پیروی از حق نکرده است و کسی که شکرگزاری بکند قطعاً به یک چیز مثبتی میرسد. اصلاً در قرآن هم گفته میشود شکرگزاری کنید «لَأَزِيدَنَّكُمْ»، به شما بیشتر نعمت داده میشود وقتی که شکرگزار هستید.
[۰۱:۱۵]
یک پیام بسیار خوب دیروز یکی از بچهها فرستاد که این را تذکر داد که شکر معادل با تشکر در زبان فارسی نیست و کلمۀ Appreciate که خیلی واژة خوبی است به کار بردند که Appreciate در انگلیسی گفتند بیشتر شباهت دارد. در شکرگزاری اول شناخت هست؛ نکتهای که خیلی مهم است، اینکه من منبع نعمت را به رسمیت بشناسم که این را خدا به من داده است. نکتۀ دوم استفاده از آن؛ خدا به من داده که چه؟ بخورم یا بریزم دور؟ مثلاً به من داده که بخورم. دست و پا به من داده که چه کار کنم، این استفاده را از آن بکنم. در شکرگزاری شناختن منبع نعمت، استفادۀ درست کردن از نعمت، به اضافۀ اینکه اعمال تشکر کردن، یعنی تشکر هم جزو آن هست ولی فکر کنم اگر بخواهیم رتبهبندی کنیم میرود رتبۀ سوم. اصل شکرگزاری چیزی که در قرآن روی آن تأکید میشود این است که بدانیم این نعمتها از جانب خداوند است، این را به رسمیت بشناسیم، واقعاً درک کنیم و حس کنیم و بدانیم که این نعمتها چرا هست و چگونه باید از آنها استفاده کنیم، از همین گاو و گوسفند چگونه استفاده کنیم، با اسب چه کار کنیم، هر غلطی که دلمان میخواهد نکنیم، بر مبنای حق آن نرمافزاری که به ما داده شده را استفاده کنیم، اگر اجازۀ خوردن دادند بخوریم اگر میگفتند نخورید هم نخوریم، خوک را گفتند نخورید. از کجا میدانید خوک ضرر دارد؟ شاید خوک یک احترامی دارد که قرار است نخوریم. من همیشه از اینکه خوک تحقیر میشود و تحریم میشود فکر کنم شاید خیلی موجود جالبی است. مدام میگویند کثیف است و فلان، از دید خودمان نگاه نکنیم از دید آن حیوان نگاه کنیم که او را پروتکت کردهاند و دیدند آدمها زیاد این بیچاره را میخورند گفتند نخورید. حالا این را به شوخی گفتم، در مورد خوک نظر خاصی نمیخواهم بدهم، میخواهم بگویم بالاخره یکی از این موجودات شبیه انعام را قرار شده نخوریم، نمیخوریم. اتفاقاً یکی از همین چهارپایان اهلی شده حرام شده است که ظاهراً گوشت آن خیلی خوشمزه است. بالاخره در مورد شکرگزاری این را میخواستم بگویم که حتی یک بار در قرآن گفته میشود که مؤمنین «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» هستند، یعنی عاشق خدا هستند. مدام گفته نمیشود، مثلاً کمتر گفته میشود که اگر شکر کنید برای خودتان شکر کردید، نفعش به خودتان میرسد نه به خدا یا همین طور الی آخر.
خیلی جاها به این صورت است که تأکید روی یک چیز اصلی است، مثلاً «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» یک بار در قرآن میآید، یا اینکه خداوند فقط ظالمین را گمراه میکند، ولی مدام از این آیات هست که میگوید اگر میخواستیم همه را هدایت میکردیم، خدا کسی را که گمراه کرده هدایت نمیکند. انگار این طوری است که خدا مثلاً با این آدم بدبخت خورده حسابی دارد، این را گمراه کرده و هدایتش هم نمیکند. خودش گمراه کرده بعدش هم میخواهد او را ببرد جهنم. اینها حالت آزمون دارد، یعنی اگر ما صفاتی داشته باشیم که صفات منفی هست، با این آیات درگیر میشویم و بعد دچار مشکل میشویم و اینها تعبیه شدند برای اینکه قرار نیست همه بتوانند از قرآن استفاده کنند، به خاطر اینکه طبق بحثهایی که قبلاً شده همه راه ندارند به حریم خدا.
حضار: من فکر میکنم علت اینکه این آیه اینجا آمده، یک آیه بالاتر آمده «وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ»، انگار یک جور حالت قضا و قدر و جبری دارند برخورد میکنند ؟ [۰۱:۱۹:۵۰] یعنی به نوعی با همان رویکردی که خودشان صحبت میکنند با آنها صحبت میکند، یعنی اگر شما اینطوری جبری برخورد میکنید، پس خدا هم به این شکل جبری شما را گمراه کرده و هدایت نمیکند.
استاد: چون بعداً میرسیم به اینجا، بگذارید اول فکر کنم بعد جواب بدهم. حس اولیۀ من این است که این آیه خطاب به پیامبر است، نه خطاب به آنها و اینکه این مدل آیه جاهای دیگر قرآن هم آمده است. اگر اختصاصی اینجا بود میتوانستیم بگوییم جواب آن ادعای احمقانهای که آنها در بالا کردند و ادامهاش هم میگوید «وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ». من حس را ندارم ولی اجازه دهید تا جلسۀ آینده که به اینجا میرسیم در ذهنم باشد شاید درست دارید میگویید. یعنی حستان این است که یک حالت طنزآمیز به اصطلاح انگلیسی retort یعنی او چیزی گفته و من میخواهم یک جواب دندانشکن به او بدهم. در زبان فارسی نمیدانم retort را چه میشود ترجمه کرد. اگر کسی چیزی به ذهنش رسید تایپ کند که من بگویم. یک کسی چیزی میگوید من میخواهم قاطعانه طوری که دیگر دهانش بسته شود چیزی در جواب او بگویم. شما نظرتان این است که این حالت را دارد که اگر آن را میگویید پس حالا من میگویم که دیگر به اصطلاح حالت جدل دارد. به هر حال مسئلۀ اینکه خدا هر کسی را بخواهد هدایت میکند، خدا بر اساس حق میخواهد، یعنی الله چون حق است، وقتی خداوند یا الله هر کسی را که بخواهد هدایت میکند، یعنی خداوند هر کسی را که حقش هست هدایت میکند و آن کسی هم که حقش نیست هدایت نمیکند، چون خداوند هیچ کاری به غیر از بر اساس ملاک حق انجام نمیدهد برای اینکه «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ»، هر کاری که خداوند انجام میدهد، هر کسی هر بلایی سرش میآید حقش است و هر کسی هم که رشد میکند بنا به یک حق یا یک فضلی آن اتفاق برایش میافتد. در واقع اگر تصور غلطی از خدا داشته باشیم، اصلاً با خدا آشنا نشده باشیم، با حق آشنا نباشیم و نفهمیم که «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» یعنی چی، حسهای اینطوری نداشته باشیم، خیلی جاها که خداوند در قرآن میگوید من هر کاری دلم بخواهم میکنم، ممکن است احساس کنیم موجودی هست که مثلاً زورش زیاد است و هر کاری هم دلش بخواهد میکند. خدا حق است، دلش هم حق میخواهد، بنابراین در تمام این آیات هر کسی که گمراه میشود بر اساس حق دارد گمراه میشود نه بر اساس ناحق. حقش است که گمراه باشد چون فاسق است، چون ظالم است، چون کار زشت کرده است، چون هدایت را نپذیرفته و الی آخر.
۲-۶ نعمتهای رنگارنگ
باز نکاتی که در مورد آیات دورۀ اول نعمتها هست یک آیهای هست که میگوید «وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ»، در زمین چیزهایی به وجود آمده با «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ». منظور از «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» چیست؟ به طور کلی به رنگارنگ بودن نه فقط درختها و میوهها، نه فقط اینکه خاکها به رنگهای مختلف در زمین وجود دارد یا زمین مثلاً سبز میشود، آسمان نمیدانم آبی است، به چیز خاصی به نظرم اشاره نمیکند. چرا؟ به خاطر این آیهای که به عنوان مثال میخواهم بگویم که در سورة فاطر آیۀ ۲۷ همین «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» را میگوید که «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ». بنابراین «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» که در زمین هست شامل انواع میوهها و گیاهان که به رنگهای مختلف هستند، کوهها و همۀ خاکهای سرخ و سفید و مختلفی که میبینید و انسانها و چهارپایان و این پرندههای رنگارنگ و انعام، همۀ اینها رنگهای مختلف دارند و این جزو نعمتهاست، زیبایی چیزی که ما خودمان مسحورش میشویم. شما پرندهها را که نگاه میکنید یک پرنده را بینید چه رنگآمیزی دارد. اینکه طبیعت به اصطلاح شور نقاشی در انسانها به وجود می آورد، این طبیعت یک زیبایی فوقالعادهای دارد از نظر رنگآمیزی فوقالعادهای که در آن وجود دارد؛ از خاک و کوه و در و دشت گرفته تا موجودات زنده، این حالت «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» وجود دارد. باز به این نکته دقت کنید که اینجا هم مجدد با آن آیاتی که مثل مرکز سوره همه چیز را به خودش جلب میکند در مورد عسل میگوید «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»، یک بار دیگر این رنگارنگ بودن در مورد عسل به کار میرود که رنگهای عسل انگار از خیلی روشن تا تیره مختلف است. نکتۀ خاصی در مورد این چیزهایی که اینجا گفته میشود، باز نکات ریزی به نظرم هست که اینها جالب هستند.
۳-۶ کشتی نماد صنعت
به این دقت کنید که من همیشه روی این تأکید کردهام فکر میکنم اصلاً نماد مهندسی و صنعت در قرآن همین اشاره به کشتی است و اینکه کشتیای که ما ساختیم همیشه جزو نعمتها و آیات الهی ذکر میشود و این خیلی مهم است که واقعاً اگر از کشتی یا یک چیزی جنبۀ آیه بودن برایتان آشکار شود و بفهمید دیگر بقیهاش را هم میتوانید بفهمید. یعنی این بلایی که تکنولوژی سر انسان میآورد که انسان را از خدا دور میکند چون مدام واسطه میخورد، این باید برطرف شود. یک جایی مثلاً با تمرکز روی کشتی این را بفهمید که کشتی که من ساختم همانطوری که الان میگویند و به نظر درست میآید، چهارپایی که من رام کردم و منِ انسان رام کردم، کشتی که من انسان ساختم، این آیات الهی هستند و نکتهای که در این سوره هست که میگوید «وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»، حس ما این است که راهها را ما میسازیم، ممکن است حالا مثلاً درههایی وجود دارد که حالت راه دارند، ولی من احساسم این نیست که اینجا منظور راههای طبیعی هست که در طبیعت است، این هم مثل همان کشتی است. همین راههایی که خودمان ساختهایم جزو نعمتهای الهی است. نهر هم همین طور است. خیلی از نهرها را ما به وجود میآوریم، زمین را میکنیم و از آبی یک نهری میگیریم مثلاً آبیاری میکنیم. همین نهرها و همین سُبُل که احتمالاً بیشتر ساختۀ دست انسان است، جزو نعمتهای خداست. حالا ممکن است یک نفر بگوید نه، اینجا منظور انهار و سبل طبیعی هست که بالاخره وجود دارد، اینگونه نیست که درطبیعت چنین چیزهایی وجود نداشته باشد، یک راههایی بالاخره در طبیعت به طور طبیعی به وجود آمدهاند که میشود اینها را طی کرد. «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»، این جالب است به خاطر اینکه هدایت را بعد از مسئلۀ سبل به کار میبرد که قبلاً وسط اینها قَصدُ السَّبیل گفته است. این راههایی که ما ساختهایم یا در طبیعت وجود داشته برای راه رفتن و از یک جایی به جایی دیگر رفتن، حالت مادی همان سبلی است که خداوند قرار است به ما راههایی را به ما نشان بدهد. «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ» این تأکید است، چون یک مقدار در این آیه مثل اینکه سبل سر جای خودش قرار نگرفته است؛ کوهها و انهار و سبل.
[۰۱:۳۰]
این یک جوری در چشم آدم هست که این در مقابل آن چیز است و آخرین آیه هم میگوید «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ». تَهْتَدُونَ پایان آن آیه با يَهْتَدُونَ اینجا یک حالت قافیه دارد و تأکید روی هدایت است. نعمتهایی که جنبۀ خلق بودند ختم میشوند به واژۀ هدایت، آن هم نه یک بار بلکه دو بار که تأکید خیلی روشنی است و واژۀ سبل میآید که در پایان انگار به نوعی ما را میبرند به سمت اینکه در همین خلق شما جنبههایی از هدایت را میبینید. «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»، برای راههای زمینی این تسخیر سماوات و ستارگان هدایت است، همان چیزی که بعداً از نظر معنوی و تشریعی هم برای ما هدایت میرسد. نمیدانم توانستم منظورم را بفهمانم یا نه؟ یک قسمتی از این سوره که به نظر من خیلی جالب است آیاتی است که شکرگزاری را به استکبار و عدم ایمان به آخرت را به استکبار، اصلاً بحث استکبار پیش میآید، این را بگذارید اول جلسۀ آینده صحبت کنم.
پرسش و پاسخ
یکی دوتا سؤال بپرسید و جلسه را إنشاءالله تمام کنیم.
حضار: صدا میآید؟
استاد: ببخشید قبل از اینکه سؤال بپرسید با توجه به سوابقی که شما در گروه دارید یک تم جبر و اختیار در صحبتهای شما هست که در این سؤال مربوط به امر الهی و اینها هم بود و هر کاری بکنید من گول نمیخورم و درگیر این مسئله نمیشوم. خواستم از اول موضع خودم را روشن کنم.
حضار: احساس من این بود که اول سوره که با امر شروع میشود و در مورد خلق صحبت میکند، به نوعی نعمتها هم دارند راجع به آن امری که خدا مثلاً به حیوانات و اینها داده که چگونه باشد که جنبۀ تشریعی و تکوینی دارد، این چیزی که گفتید که خدا هر کس را بخواهد هدایت میکند و هر کس را نخواهد هدایت نمیکند، آن را که هدایت میکند دوباره گمراه نمیکند، من احساس کردم شاید بیشتر از اینکه بخواهد آدمها را گمراه کند دارد آن امر را توضیح میدهد. من دقیقاً نمیدانم اینها چگونه با هم یکی میشوند، یعنی امر تکوینی و تشریعی و اینها با همدیگر یکی میشوند، ولی به نوعی حس کردم که دارد سعی میکند امر را توضیح دهد، حداقل یک جنبهای از آن را… استاد: ببخشید من معمولاً اصطلاح امر تکوینی و تشریعی را استفاده نمیکنم چون احساسم این است که ما یک امر داریم؛ به حیوانات امر شده، به ستارهها امر شده، همه دارند کار خودشان را انجام میدهند. به این میگویند امر تکوینی، یعنی انسان را از همۀ مخلوقات جدا میکنند، اینکه به بقیۀ مخلوقات چیزهایی امر شده، اینها امرهای تکوینی هستند، بعد در مورد انسان امرها مثلاً شریعت و اینها، امر تشریعی است. در عالم یک امر وجود دارد که همه سرشان پایین است، سربهزیر هستند و از سایه گرفته تا ستاره را همه دارند رعایت میکنند، انسان امر را رعایت نمیکند. انسان موجودی است که امر الهی را رعایت نمیکند، یعنی آن چیزی که مطابق فطرت خودش هست بر اساس حق رفتار نمیکند. حالا یک یادآوری برای انسان توسط پیامبران صورت میگیرد، یعنی میخواهم بگویم به انسان مثل هر موجودی امر شده که چکار کند و چکار نکند و در درون همۀ ما این امر هست که ما عموماً پیروی نمیکنیم. حالا آن چیزی که به آن میگویند امر تشریعی منظور همان شریعت و دستورات در قالب زبان است که از بیرون مجدد برای یادآوری به انسانها گفته میشود، چرا؟ چون ما رعایت نمیکنیم. ما موجود مختار هستیم، یک موجود استثنایی هستیم که میتوانیم انگار امر الهی را همراه با ابلیس و به پیروی از ابلیس رعایت نکنیم. جنبة ظاهری دارد، واقعیت این است که نمیتوانیم امر را رعایت نکنیم، ولی انتخاب بین اینکه کدام ظاهر را به خودمان بگیریم خودش اهمیت دارد. میخواهم بگویم انگار در مورد انسان یک جور امر تکوینی وجود ندارد. یک عالم امر داریم، یک عالم تشریع مثلاً در قالب زبان، چیزهایی به انسان گفتن را هم داریم که در واقع منطبق با آن امر تکوینی هست که در همۀ عالم جاری است و همه دارند رعایت میکنند. من احساس کردم ممکن است یک مقدار این اصطلاحات مثل هم به کار نبریم، سعی کردم حالا بگویم که اگر قرار است حرف از امر تشریعی بزنیم منظور یادآوری همان چیزهایی که در درون ما هست مثل بقیۀ موجودات، منتها در قالب زبان. اگر چیزی دیگری شما میفهمید بگویید که با همدیگر هماهنگ شویم.
حضار: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» چیست؟ معنی این را میخواهید به شما بگویم؟
استاد: خیلی شرمندهام واقعاً. «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» خیلی آیۀ پیچیدهای هست که بخواهیم در موردش اینجا بحث کنیم. واقعاً خود آیه به نوعی دارد به شما میگوید که این روح را نمیفهمید و بعدش میگوید به شما علم قلیلی دادهایم. اینکه از من بپرسید که آنجا «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی چه، من خیلی خوشحالم به راحتی بگویم نمیدانم و خودم را وارد یک بحث سخت و پیچیدهای که خودم هم خوب نمیفهمم نکنم.
حضار: در مورد تم بردهداری و نابرابری انسانها بپرسم یا در جلسات بعد برنامه دارید که اشاره کنید؟
استاد: من برنامۀ خاصی ندارم، ولی اگر بخواهید بپرسید باید آنجایی که رسیدیم بپرسید، الان برای چه میخواهید بپرسید؟ جواب سؤالتان فعلاً این است که نپرسید تا برسید به آیاتی که آن تمثیلها میآیند، ولی آنجا هم بپرسید یا نپرسید من طبعاً چیزهایی میگویم، ولی پرسیدید که آیا برنامه دارم که دربارۀ بردهداری صحبت کنم؟ نه، چون خیلی با تم سوره ارتباط ندارد. یک جایی در این جلسات فکر کنم در سورۀ نور اگر اشتباه نکنم در مورد بردهداری به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و اقتصادی صحبت کردهام و اگر گوش نکردید میتوانید آنها را گوش کنید ببینید سؤالاتتان باقی میماند یا نه. با تم سورۀ نحل ارتباط ندارد، حالا به هر حال اگر سؤالی میخواهید کنید پیشنهادم این است که آن جلساتی که در مورد بردهداری صحبت کردم؛ من یک جلسۀ کامل تقریباً در مورد بردهداری یادم هست که صحبت کردم و تقریباً مطمئنم در سوره نور بوده است، اگر آن را گوش کردید باز هم سؤال برایتان باقی ماند بگذارید حول و حوش همان آیاتی که مثلاً جلسه بعد نه، جلسه بعدتر احتمالاً به آن میرسیم آنجا بپرسید.