بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره قصص، جلسه‌ی ۱، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۴

۱- ساختار کلی سوره و مشابهت داستان سوره با داستان سوره یوسف (ع)

قرار شد این جلسه سوره‌ی قصص را شروع کنیم. من تقریباً بدون مقدمه می‌خواهم خواندن آیات اول را شروع کنم، فقط توضیح خیلی کلی اگر بخواهم در مورد ساختار سوره بدهم این است که تقریباً سوره دو قسمت مشخص است؛ یک قسمت داستان و یک قسمت هم قسمت انتهایی است که داستان نیست، بنا به رسم معمول می‌توانیم بگویم نتیجه‌گیری داستان، پیام داستان که به نظر به کار بردن کلمه‌هایی مثل نتیجه‌گیری و اینها درست نیست.

به هر حال سوره مشخصاً از دو قسمت تشکیل شده است. ساختارش از یک جهاتی شبیه داستان یوسف است. این دوتا سوره شاید بیشترین حالت داستانی را دارند، یعنی از همان آیه‌ی اول داستانی شروع می‌شود، پیش می‌رود، نظم زمانی رعایت می‌شود تا اینکه داستان به یک انتهایی می‌رسد. منتها فرق سوره‌ی یوسف این بود که مثلاً نود درصد حجم سوره داستان بود و ده درصد به اندازه‌ی یک صفحه‌ی آخرش بخش غیر داستانی و متن غیر داستانی‌اش بود، اینجا تقریباً نصف بود، ولی بعد از داستان یوسف این داستان شاید طولانی‌ترین داستان منسجمی است که در قرآن روایت می‌شود و اگر بخواهم از نظر داستانی چیزی در مورد آن بگویم این است که یک مقدار داستان حضرت یوسف از نظر روایت شبیه‌تر به داستان کلاسیک است و اینجا دورتر است به داستان کلاسیک. خیلی سبک ادبی خاصی در این داستان وجود دارد که یک مقدار شاید از جهاتی پیچیده‌اش می‌کند. اینجا خیلی صحنه‌ها به دنبال همدیگر می‌آیند، شما داستان را قشنگ می‌توانید تقسیم کنید به مثلاً کودکی، جوانی، نوجوانی، جوانی و مثلاً بزرگسالی، و بخش‌هایی که بینشان هم کاملاً فاصله می‌افتد که مثل چند تا صحنه از یک زندگی است، در حالی ‌که داستان‌ یوسف خیلی هموارتر یک زندگی را روایت می‌کرد. از یک جهتی هم اگر بخواهیم بگویم آن کلاسیک‌تر است به خاطر اینکه دقیقاً یک نقطه‌ی شروع دارد، یک نقطه‌ی عطف دارد و واقعاً وقتی داستان یوسف تمام می‌شود آدم احساس می‌کند تمام شد دیگر، همه چیز در آخر به سرانجام رسید. پدرش را می‌آورد، این دعایی که آخرش می‌کند که «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ»، اینکه می‌گوید این تعبیر رؤیای من است، این حالت کلاسیک که انتهای داستان قشنگ به ابتدای داستان می‌رسد، داستان‌ با یک رؤیا شروع شده بود و با تعبیر آن رؤیا تمام می‌شود طوری که یوسف هم می‌گوید «هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ» که این هم خودش کلاسیک است که نکند انگار کسی نفهمد و تمام شد، این پایان رسید به همان اولین آیاتی که خواندیم که یک رؤیایی دیده بود، ولی اینجا اینطوری نیست. چندتا صحنه مثل لحظه‌های مهم یک زندگی است و به دلایلی جایی قطع می‌شود که ما انتظار نباید داشته باشیم، یعنی ما با حالت عرفی که داستان را داریم می‌خوانیم باید تعجب کنیم که آخرش داستان ناگهان تمام می‌شود.

بگذارید بگویم چرا. حالا من دوتا آیه‌ی اول را نخوانم. داستان با این شروع می‌شود که آیه‌ی سوم می‌گوید «نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ» و قبل از اینکه داستان شروع شود می‌گوید «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»، یک آیه‌ای که به دلایل سیاسی شاید خیلی معروف باشد و خیلی‌ها شنیده باشند. بنابراین یک جوری ابتدای داستان این فضا را ایجاد می‌کند که انگار ما قرار است برخورد موسی و فرعون و اینکه اینها پیروز شوند را ببینیم، ولی بعد یک قطعه‌هایی از زندگی خصوصی حضرت موسی را می‌بینیم، درست آن جایی که می‌رسد به فرعون بلافاصله می‌گوید که نابود شدند و داستان تمام می‌شود. شما روند پیروزی موسی و فرعون را نمی‌بینید، مقابله‌ی موسی و فرعون را نمی‌بینید. در داستان‌های دیگر خیلی جاها اصلاً این چیزها نمی‌آید و از جایی شروع می‌شود که موسی می‌رود سراغ فرعون و مقابله را می‌بینید، مثل سوره‌ی اعراف، سوره‌ی طه که جزئیات داستان موسی و فرعون را می‌بینید. چیزی که می‌خواهم بگویم این است که مقدمه طوری است که شاید این ذهنیت را ایجاد کند که بنا به عرف و عادتی که ذهن ما دارد انتظار داریم که همین ‌قدری که حداقل داستان موسی را تا اینجا شنیده‌ایم همین‌قدر هم ادامه پیدا کند و ناگهان داستان قطع می‌شود. بنابراین اصلاً آن حالتی را که انتها قشنگ به ابتدا و آن حالت کلاسیک برگردد نداریم. بنابراین یکی این مسئله‌ی شروع و انتها و نقطه‌های عطف و اینها به نظر می‌آید در روایت نیست و اینکه داستان پرش دارد و خیلی هموار روایت نمی‌شود. چند لحظه و صحنه‌ی خاص از یک زندگی است که در عین حالی که لحظه‌هایی از یک زندگی است ولی آن لحظه‌های خیلی مهمی است که انگار سرنوشت یک آدم را دارد می‌سازد. بنابراین بیشتر داستان موسی است تا داستان فرعون و داستان موسی و فرعون.

این مقدمه‌ی کلی در مورد داستان، درباره‌ی شباهت سوره به سوره‌ی یوسف از نظر اینکه یک روایت طولانی مربوط و بعد یک مؤخره دارد، با این تفاوت که مؤخره خیلی طولانی‌تر است و اینکه حالا همین طور که می‌خوانیم شباهت داستان به داستان یوسف بیش از این است که فقط بگوییم که هر دوتا دارند زندگی یک پیامبر را روایت می‌کنند. حالا جلو که برویم حتی عبارت‌های تکراری مشابه در این داستان ظاهر می‌شود که اگر کسی متوجه یک لایه‌های پنهانی نباشد دیگر از ظاهر این آیات هم نمی‌تواند بگذرد که عین اتفاقی که آنجا افتاده اینجا هم دارد می‌افتد طوری که حتی لفظ‌ها دارند تکرار می‌شوند. مثلاً فرض کنید در داستان یوسف، حضرت یوسف را که می‌آورند می‌فروشند، عزیز مصر به همسرش می‌گوید که این را گرامی بدار که «عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»، عیناً اینجا همسر فرعون می‌گوید «قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا». حتی این امر «لَا تَقْتُلُوهُ» در آنجا یک جایی آمده است، وقتی که برادران می‌خواهند بکشند یک نفر می‌گوید «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا». حداقل این الفاظ مشترک یک کنجکاوی را به وجود می‌آورد که داستان‌ها یک جور موازی حتی خوانده شوند و مقایسه‌ای بین دو داستان صورت بگیرد.

بگذارید شروع کنیم. مقدمه هم خیلی مقدمه‌ی کوتاهی برای سوره بود، داستان را می‌خوانیم و وظیفه‌ی ما این است که بالاخره سعی کنیم داستان را خوب بفهمیم، اگر مثلاً لایه‌های پنهانی دارد که همین ‌طوری ممکن است به راحتی آدم به آن توجه نکند، سعی کنیم پیدا کنیم و اینکه به نوعی ارتباط این دوتا قطعه‌ی داستانی و غیر داستانی را بفهمیم. فعلاً فکر کنم هدف اولیه باید این باشدکه این داستان را خوب بفهمیم چون هم هدف مهمی است و هم اینکه قسمت شیرینی است خواندن این داستان، چون داستان خوب و جذابی است و فکر می‌کنم جالب است. من از اول سوره شروع می‌کنم به خواندن و جاهایی که احساس می‌کنم توضیح لازم است، توضیح می‌دهم.

۲- حروف مقطعه شاهدی بر وحیانی بودن قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم»، اینها حروف مقطعه هستند، من سوره‌ی نمل را که داشتیم بحث می‌کردیم یک مقدار در مورد آن صحبت کردم. در این بخش از قرآن سه‌تا سوره‌ی متوالی هست که با طا سین شروع می‌شوند و دوتا طا سین میم دارند و یکی طا سین. همیشه بالاخره ترجیع‌بند جلسات این است که ابراز تعجب کنم که چطور یک عده می‌گویند این سوره‌ها را همین طوری جمع کرده‌اند کنار همدیگر گذاشته‌اند و وحیانی نیست. مثلاً احتمالاً نشسته‌اند اینهایی که طا سین داشته کنار هم گذاشته‌اند، ولی الف لام میم‌ها را کنار هم نگذاشته‌اند. می‌خواهم بگویم اینکه اینجا سه‌تا سوره این شکلی کنار هم آمده جالب است و بقیه‌ی جاها لزوماً این کار را نکرده‌اند. یک آدمی که فکر می‌کند اینها را همین جوری کنار هم گذاشته‌اند، بالاخره با یک منطقی باید گذاشته باشند، یک توضیحی بدهد که چگونه اینها را کنار هم گذاشته‌اند. مثلاً یک نفر گفت بر اساس طول بچینیم، یک نفر گفت بر اساس حروف مقطعه بچینیم، مثلاً یک نفر شب خواب دید بلند شد اینها را اینگونه چید، نمی‌دانم یک توپی در زمین کسانی که می‌گویند این وحیانی نیست، هست و باید توضیح بدهند که اگر انسانی چیده چگونه این کار را انجام داده است. اگر من بگویم این را خداوند وحی کرده اینجوری چیده‌اند ممکن است خیلی رازآمیز باشد، من لازم نیست توضیح بدهم، همانطور که توضیح نمی‌دهم که این حروف مقطعه یعنی چه، ممکن است ترتیب‌ها هم خیلی پیچیده باشد، ولی اگر یک آدمی این کار را کرده است خیلی باید توضیح ساده‌ای باشد که این توضیح چیست؟

حضار: رندوم است.

استاد: رندوم هم نیست، تقریباً طول‌های آن‌ها با هم مساوی است. مثلاً فکر نکرده‌اند همین جوری گذاشته‌اند کنار همدیگر، می‌خواستند بر اساس طول بکنند دیدند کمی به هم ریخته، گفتند ول کن همین جوری خوب است. اشکال ندارد شما قبول کرده‌اید که توپی در آن زمین هست دیگر و یک جوابی دادید. همین طور جواب بدهند، هر کسی فکر می‌کند وحیانی نیست یک چیزی بگوید. اولین جواب که می‌شود به همه‌ی سؤالات داد این است که رندوم نیست، یعنی چیزی وجود ندارد. به هر حال یکی از چیزهایی که هست این است که این سه‌تا سوره‌ی متوالی که یک شباهت‌هایی هم به همدیگر دارند، حروف مقطعه‌شان دوتا عین هم هست و یکی شبیه هست.

ظلم فرعون به بنی اسرائیل

«طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ»، این آیات کتاب مبین است، «نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ». اول سوره‌ی یوسف صراحتاً می‌گوید «نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ»، این احسن قصص است که دارید می‌خوانید، بنابراین آن زیباترین داستانی است که روایت شده، ولی این داستان هم با این ویژگی که اسم سوره قصص است یک جور برجستگی پیدا می‌کند. شما یک سوره‌ای دارید به اسم سوره‌ی قصه و بعد داستان این است؛ داستان تولد و بزرگ شدن و پیامبر شدن موسی است. «نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»، داستان موسی و فرعون را به درستی بر تو می‌خوانیم برای کسانی که ایمان آوردند. داستان خیلی سریع شروع می‌شود. مقدمه این است که «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ»، جاهایی دیگر هم در قرآن به این اشاره شده که فرعون فرزندان پسر بنی‌اسرائیل را می‌کشت و دختران را زنده نگه می‌داشت. اینجا صراحتاً می‌گوید که «وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ»، مردم را گروه گروه کرده بود و یک طایفه را که همان طایفه‌ی بنی‌اسرائیل است ناتوان نگه می‌داشت. چطوری این کار را می‌کرد؟ پسرها را می‌کشت دخترها را زنده نگه می‌داشت، برای اینکه مردی در این طایفه نباشد. به نظر من می‌آید که می‌ترسد از این طایفه

[۰۰:۱۵]

و سعی می‌کرد اینها را ضعیف کند و کاری هم که انجام می‌داد این بود. فکر کنم در روایات تاریخی اینجوری است که پیشگویان گفته بودند که پسری اینجا به دنیا می‌آید و مثلاً خاندان تو را نابود می‌کند و فرعون این کار را می‌کرد. در قرآن اشاره‌ای به چنین چیزی نیست، اینجا هیچ حرفی از این نیست که دلیل این کار چه بوده، پیشگویی بوده یا نه، صراحتاً می‌گوید دلیل این بود که می‌خواست این قوم ضعیف باشد، بنابراین یک جوری از آن‌ها می‌ترسید. حالا جمعیتشان زیاد شده بود، کسی یا خودش خواب دیده بود یا به هر دلیلی، مثلاً آدم هوشمندی بود احساس می‌کرد اینها آدم‌های خطرناکی هستند. بعداً هم می‌بینید که چند آیه بعد می‌گوید «وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ»، چیزی را که از آن‌ حذر می‌کردند به آنها نشان دادیم، مثل اینکه دقیقاً آن چیزی که نباید می‌شد، شد. اینکه این قوم خلاصه روزی قیام کردند و با پیروزی رفتند و اینها شکست خوردند.

حضار: مردمی که تحت تسلط فرعون بودند غیر از بنی‌اسرائیل هم عده‌ی دیگری بودند؟

استاد: قطعاً، مصر بزرگترین امپراطوری زمان خودش بوده، بنابراین جنگ‌های زیادی کرده بودند، خیلی‌ها را تحت تسلط خودشان داشتند، خیلی از سرزمین‌های بیگانه تحت تسلطشان بود.

حضار: پس حضرت موسی فقط بنی‌اسرائیل را می‌خواست نجات دهد؟

استاد: بله صددرصد، حضرت موسی کاری به غیر از بنی‌اسرائیل ندارد. این است که گاهی اوقات شما در لحن موسی می‌بینید که می‌گوید من یک چیز کوچکی از تو می‌خواهم. درخواست موسی به نظر می‌آید خیلی درخواست ساده‌ای است و انتظار می‌رود حالا شاید فرعون با دیدن معجزات و اینها بگذارد اینها بروند. نه می‌خواهند بجنگند، نه می‌خواهند سرزمینی را بگیرند، می‌گویند بگذارید ما برویم. یک بخش نسبتاً کوچکی از کسانی که زیر تسلط امپراطوری هستند می‌خواهند این منطقه را ترک کنند و آزاد شوند و بروند که البته طبعاً چون ممکن است عواقب داشته باشد و دیگران هم بگویند ما هم می‌خواهیم برویم، یک مقدار پذیرش آن از نظر سیاسی راحت نبوده که فرعون اجازه بدهد اینها بروند، ولی اینجوری نیست که اینها تنها مثلاً کارگرها و برده‌های فرعون هستند، جزئی از امپراطوری خیلی بزرگی هستند، ولی یک سابقه‌ای دارند. ما این را که داریم می‌خوانیم غیر اینکه موازی به دلیل شباهت‌هایی که با داستان یوسف ممکن است کنجکاوی برانگیز باشد که مقایسه کنیم، ما در داستان یوسف می‌دانیم که اصلاً این بنی‌اسرائیل از کجا آمده‌اند مصر، یعنی داستان یوسف بیان این است که چگونه شد که بنی‌اسرائیل از کنعان آمدند در مصر و دیگر نمی‌خوانیم و داستان یوسف وقتی تمام می‌شود که بنی‌اسرائیل در اوج هستند، به خاطر اینکه یوسف که یکی از آن‌هاست از نظر قدرت سیاسی در بالاترین سطح ممکن حالا بعد از فرعون و پادشاه قرار گرفته و کشور را دارد مثل یک صدر اعظم اداره می‌کند، خیلی آدم محترمی است و تقریباً یک جوری حالت پادشاهی دارد. بنابراین وقتی یعقوب و فرزندان دیگر می‌آیند همراه خانواده‌شان، اینها خیلی محترم هستند و تحت پوشش و حمایت عزیز مصر هستند. اینکه در این فاصله اتفاقاتی افتاده و فرعون‌های بد آمده‌اند، اینها موحد هستند، جنگ دینی شده و حالا هر اتفاقی دیگر، در قرآن این فاصله روایت نمی‌شود. صحنه‌ی بعدی که ما داریم انگار از ادامه‌ی آن داستان می‌بینیم این است که بنی‌اسرائیل به نوعی برده شده‌اند و چنین بلایی سرشان آمده که پسرانشان را می‌کشند دخترها را زنده نگه می‌دارند و اینجا داستان این است که دوباره بنی‌اسرائیل مثل اینکه قیام می‌کنند و به عزت می‌رسند.

حضار: می‌شود گفت که در زمان یوسف فرعون حاکم مصر نیست؟ یک دوره‌ای هست که فرعون حاکم مصر نیست، مثلاً از جای دیگری آمده‌اند…

استاد: بله، یک بحث‌های تاریخی اینجوری هست که آن دوره، دوره‌ی فراعنه نیست و اگر آن ماجرای تاریخی را یکی بپذیرد، اقامت بنی‌اسرائیل در مصر خیلی مستندات تاریخی ندارد، ولی می‌شود حدس زد که فراعنه وقتی برگشتند اینها به عنوان همکارهای آن حکومتی که یک جوری بینابین به وجود آمده بود اسیر شدند و تحقیر شدند و به آن‌ها فشار آوردند. این یک تأییدی است بر اینکه شاید آن نظریه‌ی تاریخی درست باشد.

حضار: این عبارت «وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ» را جایی شنیدم که می‌شود این را اینگونه تعبیر کرد که حیا را از زنانشان می‌گرفتند. می‌خواستم بدانم به نظر شما این ترجمه می‌تواند ترجمه‌ی درستی باشد؟

استاد: به نظر من نه، خیلی دور از ذهن است، به خاطر اینکه «يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ»، خیلی ساده است، پسرها را می‌کشت و مثلاً دخترها را رنگ می‌زد. آن فعل طوری است که اینها را می‌کشت و آن‌ها را زنده نگه می‌داشت. وقتی یک چنین ترجمه‌ی طبیعی وجود دارد، بردن به سمت یک ترجمه‌ی دور از ذهن که مثلاً حیا را از آن‌ها می‌گرفت خیلی عجیب است. شاید این را به این دلیل گفته باشند که کلمه‌ی نساء آمده نه مثلاً بنات؛ ابناء را می‌کشت نساء را زنده نگه می‌داشت. به نظر من خیلی دور از ذهن است ولو اینکه این قرینه وجود داشته باشد. یک چیز دور از ذهن دیگر هم برای این ترجمه این است که اگر مثلاً کلمه‌ی حیا و این حرفها بود در ادامه‌ی داستان چیزی باید گفته شود، همین جوری یک کلمه یک جایی گفته شود که معلوم نیست، دور از ذهن است و بعداً هم نه تأکید شود نه آثاری از آن ببینید، خیلی عجیب است.

حضار: این کلمه‌ی «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» در همین سوره هست؟

استاد: بله، «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» در مورد دختر شعیب گفته می‌شود. ایشان یک قرینه پیدا کرد. حالا اینکه یک زن غیر بنی‌اسرائیل که حداقل در این محیط زندگی نمی‌کند و حیا دارد شاید به نوعی قرینه حساب می‌شود.

حضار: آیا حیا یک صفت درونی نیست که از بیرون نشود آن را کاری کرد؟ یعنی فرعون کاری می‌کرد که آنها یک جوری می‌خواستند، چون حیا یک چیز خاص و درونی است، درست است؟

استاد: بله، ولی شما می‌توانید یک کاری کنید، مثلاً یک تهاجم فرهنگی ترتیب بدهید که مثلاً حیا از آن‌ها گرفته شود. کار فرهنگی هم می‌شود کرد، فرعون هم که اهل کار فرهنگی هست و سخندان و به هر حال آدم روشنفکری است در زمان خودش. «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ» که این از مفسدین بود با روشنفکر بودن تعارض ندارد.

توجه به برداشت های غلط از زمان حال افعال در زبان قرآن

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»، این آیه‌ی معروفی است، مخصوصاً کسانی که به مطبوعات و نشریات و مکتوبات سال‌های اول بعد از انقلاب یک سری بزنند می‌بینند که این آیه خیلی ظاهر می‌شود، به خاطر اینکه اینجوری تعبیر می‌شد که خداوند صراحتاً در قرآن گفته که اراده‌ی ما بر این است که آن‌هایی که ضعیف هستند بر ایشان منت می‌گذاریم، مثل اینکه مثلاً انقلاب کنند و بیایند بالا و «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ». بنابراین یک جوری به ضعفا وعده داده شده که این اتفاق برایشان می‌افتد. خیلی این آیه تعبیر انقلابی داشت و محبوب بود از این نظر که آن موقع فضا اینطوری بود که مثلاً ایدئولوژی باید عدالت‌خواهانه باشد و مثلاً همه‌اش دنبال این باشیم که ضعفا مثلاً کارگر و کشاورز، به قول آن موقع پابرهنه‌ها بیایند حکومت را به دست بگیرند و به نظر می‌آمد این آیه، آیه‌ی مناسبی است. حالا من کاری به آن تعبیرها ندارم، یک ویژگی که آیه دارد این است که یک دفعه لحن از روایت ماضی به مضارع می‌آید. مثلاً دارید می‌خوانید که فرعون این طوری می‌کرد و ذبح می‌کرد ابناء را و نساء را نگه می‌داشت و «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ» بود، بعد یک دفعه به زمان حال می‌آید که ما اراده می‌کنیم «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا»، که منت بنهیم بر کسانی که ناتوان نگه داشته شده‌اند که اینها بیایند پیشوا شوند و وارثین زمین شوند. بنابراین به نظر می‌آید حس آدم این است که انگار یک قاعده‌ی کلی را دارد بیان می‌کند که ما اراده‌مان بر این قرار می‌گیرد.

حضار: من دلیل این را نمی‌فهمم چرا باید مستضعفین با این تعبیر «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» گفته شود؟ مثلاً مستضعفین مثل بقیه‌ی مردم عادی شوند، چرا آنها را ائمه و وارثین قرار دهد؟

استاد: زمینه‌ی خوبی برای حرف‌های من فراهم کردید. اصلاً این آیه‌ آن چیزی که می‌خواستند از آن دربیاورند نیست. شما این را در گذشته بخوانید، فعلاً مضارع بودن آن را بگذارید کنار که یعنی یک قاعده‌ی کلی دارد بیان می‌شود. یک عده را در ضعف و ناتوانی نگه داشت و خداوند اراده کرد که اینهایی که در ضعف و ناتوانی بودند که بنی‌اسرائیل و آل‌ابراهیم بودند، اینها بیایند به جایگاه خودشان برگردند. گفت «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي»، گفت از ذریه‌ی من هم قرار می‌دهی؟ گفت «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، اینها الان مورد ظلم قرار گرفته‌اند و خودشان جزو ظالمین نیستند، انگار آن عهد به اینها می‌تواند برسد و خداوند اراده کرد به جای اینکه بگویند مثلاً بنی‌اسرائیل، گفت یک طائفه‌ای بودند که اینها را ضعیف نگاه می‌داشت. حالا به جای اینکه بگوید اراده ‌کردیم که بنی‌اسرائیل را دوباره به جایگاه خودشان برگردانیم، می‌گوید «أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا»، همان‌هایی که ضعیف نگه داشته شده بودند اراده کردیم که بیایند و برایشان منت گذاشتیم که بیایند پیشوا شوند، «وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» و وارث مثلاً نه تاج و تخت فرعون، در زمین یک چیزی را به ارث ببرند. می‌دانید که یک ارثی از ابراهیم به اینها رسیده بود که من در مورد آن زیاد صحبت نمی‌کنم که یک وعده‌هایی به ابراهیم داده شده بود که اینها یک جایگاهی در زمین دارند.

حضار: پس این برمی‌گردد به ابراهیم؟

استاد: بله، این اصلاً بحث بنی‌اسرائیل است، بدون اینکه اسم بنی‌اسرائیل برده شود همه‌ی ما می‌دانیم که در مورد چه دارد صحبت می‌شود. شما در سوره‌ی بقره در داستان بنی‌اسرائیل همان اولش می‌خوانید که به یاد بیاورید نعمتی را که من به شما دادم که فرعون فرزندان ذکور شما را می‌کشت و زن‌های شما را زنده نگه می‌داشت. ما که می‌دانیم این داستان بنی‌اسرائیل است، می‌دانیم داستان موسی است، فقط مثل اینکه به جای اینکه کلمه‌ی بنی‌اسرائیل بیاید از این صفت استضعاف دارد استفاده می‌شود و حال بودن و مضارع بودنش هم معنی‌اش این نیست که یک چیز کلی است. بگذارید بخوانیم، بقیه‌اش را نمی‌گفتند در سال‌های بعد از انقلاب. همین مضارع ادامه پیدا می‌کند «وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»، یعنی مستضعفین را به طور کلی خداوند می‌خواهد در زمین تمکین ‌دهد. اینطوری باید بخوانید اگر قاعده کلی است. «وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ» یعنی همین جور خداوند می‌خواهد به این فرعون و هامان، شاه هم که سرنگون شود خداوند می‌خواهد به فرعون یک چیزی را نشان دهد؟ این مشکل از اینجا پیش می‌آید که انگار زبان قرآن را خیلی توجه نمی‌کنند که این حال و مضارع شدن‌ها نه یک بار،

[۰۰:۳۰]

صدبار این حالت را در قرآن داریم که به جای ماضی، مضارع به کار می‌رود و به جای مضارع، ماضی به کار می‌رود و باید دقت کرد که چرا؟ گاهی اوقات اینطوری است که موقعی که داستان دارد نقل می‌شود برای اینکه شما انگار خودتان را وسط داستان احساس کنید، انگار یک مقدمه‌ای گفته شده که این کار را می‌کرد، ما الان در همان لحظه هستیم، الان خداوند به جای اینکه بگوید اراده کردم مثل اینکه من الان باید این احساس را داشته باشم که انگار همان جا هستم و خداوند اراده کرده است. مثل اینکه می‌کشد آدم را به آن لحظه‌ای که این اراده در گذشته صورت گرفته و انگار من باید این احساس را کنم که آنجا هستم و الان خداوند اراده کرده که من هم چون آنجا هستم پس اراده می‌کند، زمان حال است انگار. این بازی که در قرآن یک جا یا دو جا نیست که غیر قابل توجه باشد، همه جا همین‌طوری است. شما باید دقت کنید که واقعاً این جمله‌ای که دارد گفته می‌شود منظور این است که یک چیزی در گذشته اتفاق افتاده است. شما چه انتظاری دارید؟ شما فکر می‌کنید خداوند واقعاً در زمان واقع شده و مثلاً ما که چیزی را به عنوان گذشته و آینده می‌بینیم، خداوند هم همین جور لابه‌لای آدم‌ها مثلاً دارد اراده می‌کند؟ مثلاً می‌شود گفت خداوند در فلان سال هجری قمری این کار را کرد؟ یک مقدار در مورد خدا و اراده‌ی خدا که داریم صحبت می‌کنیم یک جور ابهامی وجود دارد، بنابراین نباید انتظار داشته باشید که همیشه همان چیزی را که انتظار دارید، بشنوید. من اصلاً کاری به این ندارم که در مورد اراده‌ی خداوند حداقل ما مجازیم که همیشه مضارع بگوییم یا همیشه گذشته بگوییم، به خاطر اینکه زمان همیشه آن طوری که در مورد افعال ما معنی صریحی دارد در مورد افعال خداوند ندارد، ولی از نظر داستانی کارکرد این مضارع گفتن این است که ما را در آن لحظه‌ی تاریخی یک لحظه می‌برد و باید اینجوری انگار داستان را بخوانیم که الان اینجا هستیم و خداوند اراده کرده که این اتفاق بیفتد. آن مؤخره‌ی «وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا» کاملاً این را روشن می‌کند که منظور چیزی است که گفته شد، همین جا اراده در مورد این داستان است. حالا هر اراده‌ای که خداوند می‌کند، چون گزاف نیست ممکن است شما بتوانید به طور ثانوی آن را تعمیم بدهید که خداوند بنابراین یک جوری به افراد مستضعف کمک می‌کند، ولی این ثانوی است نه اینکه این یک حکم کلی است. من اگر یک بار بگویم که خداوند یک کسی را که چنین شرایطی داشت هدایت کرد، یک واقعیت این شکلی را بگویم، می‌شود نتیجه‌ی کلی گرفت که خداوند آدم‌های اینطوری را هدایت می‌کند، حالا آن طوری هستند چگونه، خیلی ممکن است برای ما معلوم نباشد. اینجا دارد روی صفت استضعاف تأکید می‌کند. کسانی که به آن‌ها ظلم می‌شود و ضعیف نگه داشته می‌شوند، خداوند ممکن است منتی برایشان بگذارد و حمایتی از آن‌ها بکند، منتها ممکن است شرایطی داشته باشند، ممکن است این حمایت بلافاصله صورت نگیرد. بالاخره خیلی نباید عجله کرد در اینکه یک فعلی که از خداوند مشاهده می‌کنیم را فوری تبدیل به یک حکم کلی کنیم و بنویسم یک جایی که این جزو چیزهای دائمی خداوند است. شما گاهی اوقات می‌بینید که خداوند به مستضعفین یک جوری شکایت دارد که چرا شما زیر بار ظلم رفته‌اید؟ حالا اینجوری هم نیست که طرف مستضعف شده، اگر آیه را کلی بخوانیم انگار خدا وظیفه دارد هر کسی را که بر سرش زدند بیاید کمکش کند. واقعاً اینجوری است، مثلاً یک جایی شما می‌توانید بروید از این زمین، بنی‌اسرائیل را نمی‌گذاشتند بروند، ولی در یک جاهایی که دعوت به هجرت می‌شود شما این فضا را می‌بینید که بیهوده ایستاده‌اید یک جایی که دارد به شما ظلم می‌شود. می‌گوید « إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ» زمین من وسیع است بروید یک جای دیگر.

حضار: اینکه می‌گوییم الان زمان حال نیست و خدا می‌خواهد ما را در آن زمان قرار بدهد قطعاً بی‌علت نیست، چون قبلش گذشته و فقط یک لحظه خدا می‌خواهد که حس کنم این چقدر می‌تواند به من نزدیک باشد. بعد اینکه می‌گوییم مستضعف، اینها طی یک زمان طولانی در تاریخ بیان شده که تحت ظلم بوده‌اند، بعد حالا شرایط عوض شده و یک سری رفتارها انجام شده و یک سری خواسته‌اند که خوب باشند یا خیلی رفتارهای دیگر و باعث شده طی رفتارهای خاصی در یک زمان خاصی به مستضعفان رحم شود و عنایت خداوند انجام شود و این هر لحظه نیست که اگر مستضعف باشد هر لحظه به او رحم شود. و اینکه ما حس کنیم که دقیقاً آنجا هستیم، اینها ممکن است در وجود خود ما هم باشد، مثلاً من یک قسمت از وجودم را تحت ظلم خودم قرار بدهم و لازم باشد یک جایی خدا به من کمک کند که به این پشت کنم، پس خیلی هم به نظرم بی‌معنی نیست به اینکه می‌شود به حال مشابه‌اش کرد.

استاد: بگذارید حرفم را یک بار دیگر تکرار کنم شاید روشن‌تر. اصلاً حرف من این نیست که این قابل تسرّی به مثلاً حال و وضعیت‌های دیگر است، این چیزی است که همان موقع بود و خداوند فقط یک بار خواست این کار را انجام بدهد. همین مضارع شدنش این حس را به وجود می‌آورد که انگار به نوعی قابل تعمیم است. من می‌گویم تبدیل به گزاره‌ی کلی نمی‌شود کرد، یعنی بیاییم این آیه را جدا کنیم بگوییم خداوند گفته من اراده کرده‌ام هر کسی مستضعف است کمکش کنم «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ». این همه ملت‌های تحت ظلم همه ائمه می‌شوند؟ یعنی مثلاً بنی‌اسرائیل تبدیل به پیشوای جهان خودشان شدند که همه دعوت شدند مثل اینها زندگی کنند، از اینها سرمشق بگیرند چون شریعت داشتند. اینکه خداوند عملی انجام داده باشد، چه مضارع بگوید چه ماضی بگوید چه اصلاً نگوید، ما خودمان تاریخ را بخوانیم ببینیم خداوند اینطوری یک ماجرایی را پیش برده، همه چیز قابل تعمیم است، منتها می‌گویم به طور ثانوی یعنی نه اینکه یک گزاره‌ی کلی، یعنی این را بخواهم جدا کنم بگویم این گزاره است و نحوه‌ی عمل خداوند در تاریخ است. اینکه ببینم خداوند یک بار کاری کرده، به مستضعفین کمکی کرده، به نظرم می‌آید تحت شرایطی خداوند این کار را می‌کند. حالا آن شرایط چیست، آن‌ها باید چه ویژگی‌ پیدا کنند، ظلم باید به چه حدی برسد، اینها دیگر خیلی روشن نیست. من اعتراضم به این است که یک نفر این گزاره را از وسط این داستان بکشد بیرون، آیه بعدش هم بگذارد کنار چون یک جوری آن را بی‌معنی می‌کند، این را تبدیل کند به خط مشی مثلاً خداوند در طول تاریخ و به همه‌ی مستضعفین وعده بدهد که خداوند همیشه می‌آید شما را مثلاً کمک می‌کند و ائمه‌اش را هم اینطوری درست کند که یعنی شما به حکومت می‌رسید و از این حرف‌ها بزند. من اعتراضم به این کلی کردن بی در و پیکر است، وگرنه هر فعل خداوند چه روایت شود چه نشود، چه گذشته روایت شود چه مضارع، قابل بررسی است برای اینکه همه‌ی اراده‌های خداوند قابل تعمیم هستند، برای اینکه خداوند به گزاف و تصادفی کاری نمی‌کند و بنا به یک سنت مشخصی انگار افعال خداوند ظاهر می‌شوند در طول تاریخ. نکته‌ام این است که زیادی تعمیم دادن و جدا کردن آیه از داخل آن متن کار درستی نیست، وگرنه به تعمیم همه چیز بالاخره می‌شود فکر کرد. مثلاً این نکته که آخرش گفتید، اینکه عرفا خیلی دوست دارند که همه‌ی داستان‌های قرآن را درونی ببینند، یعنی جنگ موسی و فرعون، جنگ بخش مثلاً پاکی‌ها در درون ما با قسمت شیطانی ماست. فرعون نماد انانیت است و موسی آن بخش پیامبرگونه‌ی درون ماست و اینها در جنگ هستند. خیلی وقت‌ها به ‌اصطلاح یک لطایفی هم از بعضی‌ از آیات درمی‌آورند که بعضی از این صحنه‌هایی که به موسی و فرعون اتفاق می‌افتد در درون ما هم مشابه آن هست. همه‌ی اینها با احتیاط اشکال ندارد، ولی اینکه یک نفر بیاید بگوید این آیه یعنی مثلاً هر وقت که من به خودم ظلم کنم خداوند می‌آید چه کار می‌کند با من، این درست نیست. من فقط حرفم این است. بنابراین در ادامه‌ی همان داستان یک عده‌ای بودند که به آن‌ها ظلم می‌شد و خداوند خواست بنی‌اسرائیل به آن جایگاه پیشوا بودن خودشان در زمین و مستقر شدنشان در زمین برسند که در ادامه هم می‌بینید همین اتفاق می‌افتد.

حضار: در این آیه مضارع بودنش به خاطر استمرار است.

استاد: من حرفم این است که لزوماً مضارع را نباید به معنای استمرار بگیرید.

حضار: اینجا به نظر می‌آید حکمی گفته می‌شود که این همیشه هست.

استاد: «وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا» یک چیز مستمر در طول تاریخ است؟

حضار: «وَجُنُودَهُمَا» ممکن است باشد.

استاد: «وَجُنُودَهُمَا» یعنی لشکریان آن دو، مگر اینکه شما تبصره‌هایی اضافه کنید و تعبیر کنید. اینجا واضح است که فرعون و هامان و جنودشان، همان‌هایی که بعداً غرق شدند.

حضار: کسانی که این دوتا آیه را از هم جدا کردند، یک حکم کلی اینجا آمده که ما کسانی را که مسلط بودند نابود کردیم…

استاد: من جواب این را دادم، یک عده می‌گویند هر چه مضارع است یعنی استمرار. وَنُمَكِّنَ و نُرِيَ فرعون هم باز مضارع است، من این را می‌گویم که مضارع بودن پس لزوماً در قرآن به معنی استمرار یک فعل نیست. همانجا قرار است که به این فرعون و هامان و جنودشان یک چیزی نشان داده شود.

حضار: چرا قبلش نشان داده نشود؟ چرا اینجا نشان داده شود؟

استاد: مثل اینکه دقیقاً اینجوری است که از نظر هنری فرض کنید من دارم یک سوم شخصی را رعایت می‌کنم، یک جایی احساس می‌کنم خوب است که اول شخص بگویم. اینکه کجا، همه‌اش را اگر مضارع بگویم که اصلاً قصه لوث می‌شود و معنی پیدا نمی‌کند. خلاصه شما یک جایی را انتخاب می‌کنید و آنجا مثلاً فرض کنید تغییر لحنی می‌دهید. همیشه در هر کار هنری این دینامیک، تغییر ریتم‌ها، این تغییر زاویه‌ی دید است که تأثیرگذار است و اگر کل‌اش را ماضی بگویم یا کل‌اش را مضارع بگویم یک چیز یکنواخت می‌شود. سؤال خوبی است که مثلاً اینجا جا برای استمرار و تعمیم بیشتر هست که مضارع گفته شده است. من حرفم این است که این به ‌اصطلاح بخشی از داستان است که به دلایلی به صورت مضارع گفته شده است. لزوماً این دلایل این نیست که این حکم کلی است و استمرار دارد. مثلاً من می‌گویم دلیل ممکن است این باشد که شما یک چیزی را حال می‌گویید برای اینکه طرف بیفتد وسط قصه، معنی‌اش این نیست که من می‌خواهم بفهمد که همیشه این اتفاق می‌افتد و شما می‌توانید از قرآن شواهدی بیاورید که خیلی از جاها مضارع و ماضی عوض می‌شوند و منظور استمرار نیست و این واقعاً شبهه‌ای است که یک عده‌ای می‌گویند هر چه مضارع است یعنی انگار استمرار. یکی از کاربردهای مضارع گفتن رساندن استمرار است.

حضار: دلیل خیلی ساده‌ای نیست؟ [۰۰:۴۲:۴۰]

استاد: نمی‌دانم ممکن است عمیق‌تر هم بشود چیزهایی گفت.

حضار: به این علت که مخاطبان مسلمانان زمان پیامبر هستند و چون وضعیت آنها شبیه آدم‌هایی هست که ابتدا به استضعاف کشیده می‌شوند و بعد ائمه می‌شوند و وارث وحی می‌شوند، شاید یک شباهتی هست که اینطوری گفته می‌شود.

استاد: این نکته‌ای که ایشان گفت یک نکته‌ی یک مقدار عمیق‌تر است که به درد این می‌خورد که بعداً شما آن قسمت بعد از داستان را که می‌خوانید این را می‌فهمید که داستان دارد روایت می‌شود و یکی از چیزهایی که بعدش دارد گفته می‌شود این است که مسلمانان زمان پیغمبر باید بدانند در شرایط مشابه‌ای قرار دارند و ارتباط این داستان با بخش بعدش همین است. چون اگر این درست باشد که این سوره در اواخر دوران مکه یکی از آخرین سوره‌های مکی است و نزدیک به هجرت هستیم، این سوره کلاً یک جاهایی اشاره‌های روشن دارد به این مسئله که من بعداً به آن می‌رسم که می‌خواهد به پیامبر و مسلمانان بگوید که شما یک سرنوشت مشابه این پیدا می‌کنید.

حضار: طبق چیزی که در مورد مسلمانان زمان پیامبر فرمایش کردید به نظر می‌آید در آینده هم این اتفاق بیفتد.

استاد: من نگفتم که این قابل تعمیم نیست. شما متوجه حرف من نشدید. من گفتم اینکه این را گزاره‌ی کلی بگیریم که همیشه اینجوری است غلط است. اینکه اگر این جمله را از اینجا دربیاورم بنویسم روی تخته که خداوند هر کسی را که مستضعف است این را به امامت می‌رساند، این غلط است. به طور ثانوی گفتم از هر فعل خداوند، حتی اگر ماضی هم گفته شده باشد یا اصلاً گفته نشده باشد من می‌توانم یک چیزهایی را بکشم بیرون، چیزی که در این سوره مهم این است که این سرنوشت با سرنوشت مسلمانان زمان پیامبر شباهت دارد و به آن‌ها امید می‌دهد که شما نه فقط از استضعاف

[۰۰:۴۵]

درمی‌آیید، مسلمان مثلاً در شعب ابیطالب هستند که این سوره دارد روایت می‌شود و مسلمانان شباهت زیادی به وضع بنی‌اسرائیل تحت حکومت فرعون دارند، دارد این داستان به آن‌ها امید می‌دهد حتی اگر اینجا ماضی گفته شود. یعنی اینجوری نیست که بگویم الان چون این مضارع شد این اثر را دارد، ولی این اثر را تشدید می‌کند قطعاً که شما هم در این شرایط هستید و شما هم ائمه می‌شوید، شما مثل بنی‌اسرائیل قومی هستید که به قدرت می‌رسید و از استضعاف درمی‌آیید.

حضار: معنی استضعاف چیست؟

استاد: استضعاف یعنی یک کسی را ضعیف نگه دارید. وقتی توضیح می‌دهد چه کار می‌کرد با آن‌ها، به نوعی دارد می‌گوید یعنی چه؟ یک طائفه‌ای را ضعیف کردند، یعنی مثلاً فرض کنید اهرم‌های قدرت را از آن‌ها گرفتن. در آن زمان مهمترین اهرم قدرت پسر داشتن و مردهای جنگجو داشتن بود که آنها را از ایشان می‌گرفت، الان شما ممکن است با روش‌های دیگری یک قومی را مستضعف کنید. این مقدمه که می‌گوید داستان موسی و فرعون را می‌خواهیم بگوییم و اینکه فرعون یک چنین کار وحشتناکی می‌کرد و اراده‌ی خداوند بر این قرار گرفته که اینها را به جایگاه اصلی خودشان برگرداند و پیشوا قرار بدهد و در زمین مستقر کند و به فرعون و هامان و لشکریانشان این چیزی که از آن‌ می‌ترسیدند را نشان بدهد. همین که این طائفه‌ای که به نظر می‌آید به هر دلیلی از آنها وحشت داشتند یک جوری از زیر سلطه‌ی اینها خارج شوند و البته اتفاق بدتری هم افتاد، خود فرعون و هامان و جنودشان هم در این ماجرا به دلیل مقاومتی که کردند از بین رفتند. این مقدمه‌ی داستان است، نقطه‌ی صفر داستان و داستان با تولد حضرت موسی شروع می‌شود. مقدمه‌ای گفته می‌شود که فضای کلی چیست و حالا تولد حضرت موسی.

حضار: فقط همین نکته که گفتید آنها را ائمه قرار دادیم، نمی‌دانم اینجوری هم بشود خواند، اولاً الائمه نیست، اینکه ائمه‌ای برای آنها قرار دهیم، یعنی به نوعی لهم ائمه داریم.

استاد: «نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً»، آن لام را از کجا می‌خواهید بیاورید؟ اینها پیشوا هستند، اینکه از بینشان یک عده‌ای پیشوا هستند یا کل قومشان پیشوا است، به هر حال خیلی فکر می‌کنم نکته‌ی اساسی نیست. بنی‌اسرائیل الگوی اقوام دیگر یک جوری قرار است باشند، به عنوان قومی که شریعت دارند و شریعت را رعایت می‌کنند، قرار بوده اینجوری باشند.

۳- تولد حضرت موسی (ع)

باز من برای اینکه این نکته‌ای که اول گفتم را تشدید کنم، اینکه گفته می‌شود داستان موسی و فرعون ولی شما بیشتر داستان موسی را می‌خوانید، داستان، اجتماعی است از اول، مثل اینکه من می‌خواهم داستان یک انقلابی را برای شما بگویم. یک طایفه‌ای در زمان فرعون قرار است نجات پیدا کنند. الان فکر کنم ما ذهنیتمان بنا به عرف این است که باید یک سری حرف‌های سیاسی زده شود، یک چیزهای کلی گفته شود، داستان انگار خیلی طبیعی می‌گوید که یک بچه‌ای متولد شد، داستان تولد یک قهرمان است. من می‌خواهم به این توجه کنید که یک بحثی هست که یک موقعی خیلی متداول بود، اینکه قهرمانان تاریخ را پیش می‌برند یا نمی‌دانم تاریخ یک جبر مشخصی دارد، من اصلاً نمی‌خواهم بگویم چه کسی راست می‌گفت و چه کسی دروغ می‌گفت، ولی اینکه خداوند می‌گوید من اراده کردم کاری بکنم و این اراده چگونه دارد تحقق پیدا می‌کند؟ اصلاً داستان انگار خیلی طبیعی است، کات می‌شود به اینکه یک بچه‌ای متولد شد. آن اراده‌ای که قرار است همه‌ی این اتفاق‌ها بیفتد و این قوم نجات پیدا کنند این است که یک بچه‌ای به اسم موسی متولد شد، خداوند این را حفظ می‌کند و نشان می‌دهد همین یک آدم با ماجراهایی می‌رود و برمی‌گردد و این اتفاق می‌افتد. خیلی تحول قائم به موسی است و به عنوان یک قهرمانی که انگار کفایت می‌کند بر اینکه یک چنین اتفاقی بیفتد. می‌خواهم این چیزی که هست را یک مقدار حس کنید، اینکه از آن احکام کلی حمایت از مستضعفین و اینها می‌رسیم به تولد یک قهرمان. مخصوصاً دوست دارم این عبارت تولد قهرمان را به کار ببرم برای اینکه این ماجرای موسی در یک مقاله‌ی بلندی تحت عنوان تولد قهرمان از دیدگاه روانکاوی مورد تحلیل قرار گرفته و تحلیل آن، تحلیل جالبی است. نمی‌دانم می‌دانید یا نمی‌دانید که این ماجرا خیلی ورژن دارد، یعنی مثلاً در قرآن تولد حضرت موسی اینجوری است، اینکه قهرمانی متولد می‌شود و او را به آب می‌سپارند، شما در اساطیر ملل مختلف قهرمانی مشابه این را دارید، شباهت‌ها هم خیلی زیاد است. حتی در انجیل نمی‌دانم راست یا دروغ، شواهد خیلی خوبی برای راست بودن آن نمی‌بینیم که مشابه آن برای عیسی هم روایت می‌شود، یعنی می‌آیند پیش‌بینی می‌کنند که یک فرزندی متولد می‌شود و فرماندار رومی آن منطقه شروع می‌کند پسرهای آنجا را کشتن که بعداً حضرت عیسی حکم می‌آید که پدرشان را حرکت می‌دهد می‌برد به مصر تا اینکه این مرد می‌میرد و عیسی برمی‌گردد. این چیزی است که در انجیل متا روایت می‌شود درباره‌ی کودکی حضرت عیسی و اینکه معتبر هست یا اینکه مثلاً برای مشابه شدن با روایت تورات یک چنین داستانی ساخته شده شواهد تاریخی خوبی نداریم که این اتفاق افتاده باشد، ولی کلاً انگار یک حس خوبی به آدم‌ها می‌دهد که وقتی می‌خواهند ظهور و تولد یک قهرمان را به صورت یک داستان بیان کنند این مقدمه را داشته باشد که تهدیدی وجود داشته، این را می‌گذارند در آب و می‌رود و بعد برمی‌گردد. صدتا فکر کنم بیشتر نمونه در داستان باستانی دارید که قهرمان اینطوری متولد می‌شود. آن مقاله‌ی معروفی هم که نوشته شده که یکی از شاگردان فروید نوشته، همین الگوی کلی را سعی می‌کند تحلیل کند که چه معنایی دارد و چرا اینجوری روایت می‌شود این داستان‌هایی که این فرمی هستند. اگر این جلسات، جلسات بحث در مورد سوره نبود حتماً یک جلسه‌ی کامل در مورد آن مقاله و نکات جالب، مثبت و منفی که دارد صحبت می‌کردم، ولی فکر کنم متوقف کردن بحث در مورد سوره به خاطر یک چنین نکته‌ای کار درستی نیست. فقط حداقل این را بگویم و این نکته را تأکید کنم که این شیوه‌ی روایت تولد قهرمان خیلی تکرار شده در طول تاریخ، قبل و بعد از داستان تولد موسی، منتهی در قرآن یک ویژگی‌هایی دارد، مثلاً پررنگ بودن نقش مادر حضرت موسی. کلاً در قرآن نسبت به والدین، جاهایی اختصاصاً نسبت به مادر، یک تجلیل‌هایی وجود دارد، ولی آن چیز خیلی خاصی که در مورد مادر است، آن حس محبت مادرانه و آن چیزی که همه‌ی ما می‌دانیم که یکی از ارکان حیات بشر است، آن عشق عجیب مادر به فرزند در این داستان هست که یک جوری بیان می‌شود و آدم آن را لمس می‌کند. اینکه واژه‌ی وحی به کار می‌رود و می‌گوید وحی کردیم به او که به این شیر بدهد و وقتی که ترسیدی او را بینداز در دریا و نترس، ما این را برمی‌گردانیم، ولی اینکه این کار را کرده همه‌ی این چیزها وحی شده و ایمان دارد و می‌گوید «وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا» یک دفعه انگار وجودش خالی شد از اینکه این بچه پیش او نیست و نزدیک بود لو بدهد، یعنی اینقدر احساسات به او غلبه کرد که بچه‌اش پیش او نیست که نزدیک بود برملا شود که حالا تحت شرایطی دوباره بچه را به او برمی‌گردانند. این رابطه‌ی مادر و فرزند که در این بخش داستان هست ویژگی این روایت است. شما در آن روایت‌های تکراری تولد قهرمان، کلاً این احساسات مادرانه و اینها را نمی‌بینید و خیلی ساده برگزار می‌شود. در این بخش داستان یک تمرکز و عنایت خاصی به نقش مادر وجود دارد بارها کلمه‌ی اُمّ تکرار می‌شود. در واقع در ابتدای داستان حضرت موسی که متولد شده، حالا یک مقدار شیر خورده و در یک سبدی رفته است، حالا مادر موسی شخصیت اصلی قطعه‌ی اول است نه خود حضرت موسی. می‌گوید به مادر حضرت موسی وحی کردیم که به او شیر بدهد و وقتی ترسیدی که مثلاً بیایند او را بکشند «فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ»، در دریا منظور همان رود نیل او را بینداز، «وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي» نترس و اندوهگین نباش، «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»، ما این را به شما برمی‌گردانیم و از مرسلین قرار می‌دهیم. این وعده‌ی برگرداندن هیچ، ولی وعده‌ی اینکه این را از مرسلین قرار می‌دهیم جالب توجه است که طفلی متولد شده و قرار است پیامبر شود.

حضار: شبیه داستان حضرت یوسف نیست؟

استاد: نه شبیه آن نیست. حضرت یوسف چند سالش هست و شما می‌توانید بگویید در آن چند سال اول موجود فوق‌العاده‌ای بوده و شایستگی‌های او به حدی رسیده که معلوم است این به یک جایی می‌رسد. من الان یک بچه‌ی کوچکی را ببینم و بگویم این آینده‌ی درخشانی دارد، ولی این الان متولد شده و کاری نکرده، فقط یک مقدار شیر خورده است و کیفیت شیر خوردن شیر او چیزی نبوده که شایسته‌ی پیامبری باشد. این نتیجه‌ی آن اراده است، خداوند این اراده را اینگونه دارد مقرر می‌کند که پیامبری دارد برای آن‌ها می‌فرستد. یعنی انگار در ژن حضرت موسی یک چیزی هست که می‌تواند به پیامبری برسد. اصلاً این فرستاده شده است، حضرت موسی را اراده کردند و یک کسی را از آن دنیا انگار فرستادند که این کارها را بکند و این معنی‌اش این نیست که همه‌ی آدم‌ها در بدو تولد یا حضرت یوسف در بدو تولد معلوم است که چه می‌شوند، ولی اینجا استثنائاً در مورد حضرت موسی انگار در بدو تولد وظیفه‌ای که برایش قرار داده شده معلوم است. قرار است به رسالت برسد و رسالتی را انجام بدهد.

۱-۳ اعلام نتیجه‌ی داستان در ابتدای داستان و توجه‌دادن مخاطب به چگونگی روند داستان

یک چیز موازی که از اول باید می‌گفتم این است که جفت داستان‌ها این ویژگی را دارند که آخرش را اول به شما می‌گویند. در داستان‌سرایی یک تکنیک این است که اول بگویم که چه می‌شود و بعد بروم داستان را برای شما تعریف کنم، گاهی اوقات نه، همه‌ی داستان این است که شما مدام کنجکاو شوید که آخر آن چه می‌شود. ما می‌دانیم آخر داستان یوسف چه می‌شود؛ همان خوابی که از اول می‌بیند تعبیر آن را هم اگر ما بلد نیستیم یعقوب می‌گوید، فقط اینکه اراده‌ی خداوند چگونه تحقق پیدا می‌کند، این چگونگی را می‌گویند. اگر شما انتهای داستان، نتیجه‌ی داستان را اول بگویید توجه مخاطب را به چگونگی‌ها جلب می‌کنید. دیگر التهابی ندارد که نکند الان موسی را بگیرند. من وقتی دارم این داستان را می‌خوانم فکر نمی‌کنم که نکند الان موسی غرق شود یا بگیرند او را بکشند، می‌دانم که هیچ اتفاقی برایش نمی‌افتد. از همان اول که می‌گوید ما اراده کردیم که اینجوری شود، این مشابه آن رؤیا است، یعنی تا ته آن را دیگر من می‌خوانم. اگر

[۰۱:۰۰]

اولین بار هم هست که کلمه‌ی موسی و فرعون را می‌شنوم و آدمی هستم که از یک کره‌ی دیگر آمده‌ام، داستان دارد به من می‌گوید که این بچه را فرستاده‌ام و اینکه می‌گوید «مِنَ المُرسلین» تأکید هم می‌کند که این همان بچه‌ای است که فرستادیم تا آن اراده را محقق کند و اینها را بردارد و تبدیل به پیشوایان زمین کند. هر دوتا داستان این ویژگی را دارند که شما هیچ ابهامی در اینکه چه می‌شود ندارید، ولی چگونگی‌ها مهم است. مثلاً وقتی یوسف را می‌‌اندازند در چاه من نمی‌‌ترسم این بمیرد، ولی می‌دانم هم چگونه نجات پیدا می‌کند. توجه آدم جلب می‌شود که چگونه این اتفاقات دارد جور می‌شود. این آدمی که مثلاً فرض کنید رفته است داخل چاه چگونه ممکن است به پادشاهی برسد، ولی می‌بینیم که راه حلی جالبی دارد. اینجا هم حضرت موسی متولد می‌شود و می‌بینید که نجات پیدا کرد رفت در دربار فرعون. چگونه ممکن است یک نفر در دربار فرعون پیامبر شود؟ می‌بینید که یک راهی وجود دارد، او می‌رود مدین، مثلاً بعد دختر شعیب را می‌بیند، به نظر من ده سال با شعیب زندگی کردن از آن به بعد دیگر طبیعی است که پیامبر شود، ولی واقعاً در اول داستان چگونه ممکن است طرف نجات پیدا کرد و فرعون و زن فرعون او را برداشتند، حالا گیر افتاده و وسط یک عده آدم ناجور دارد زندگی می‌کند، بنابراین شانس زیادی ندارد و یک جوری باید از آنجا دربیاید. می‌دانید که باید یک جوری از آنجا دربیاید، ولی می‌بینید که چگونه این اتفاق می‌افتد. به هر حال هر دوتای داستان‌ها این ویژگی را دارند که در همان سطر اول افشا می‌کنند که آینده چیست، بنابراین التهاب کشف بعضی از چیزها را از شما می‌گیرند. شما وقتی یک داستان را می‌خوانید و نمی‌دانید، نگران هستید که قهرمان بمیرد یا نمیرد، خیلی چیزها را از دست می‌دهید. این معنی‌اش این نیست که آن جور داستان‌ها همه داستان‌های بدی هستند، بستگی به این دارد که چه کار می‌خواهید بکنید. بعضی از داستان‌ها زیبایی‌شان به این است که انتهای آن‌ها نامعلوم باشد و شما به تدریج کشف کنید و یک چیزی را که انتظار ندارید به آن برسید. آن یک تأثیر می‌گذارد و داستانی که انتهای آن را می‌گویید تأثیر دیگری می‌گذارد. در واقع این داستان با آن عبارتی که اول گفته شده، می‌شود داستان اینکه شما ببینید خداوند چطور آن اراده‌ی خودش را تحمیل می‌کند به فرعون و هامان و جنودشان که خیلی فکر می‌کنند در اوج قدرت هستند. یک بچه‌ای آنجا متولد شده و همه‌ی چیزها را بهم می‌ریزد. این یک چیز موازی بین این دوتا داستان هست.

۴- تربیت موسی در قصر توسط دشمنان خود

به مادر موسی وحی شد، مادر موسی هم عمل کرد و کار خیلی خیلی سختی را انجام داد. واقعاً فرزند خودش را به وعده‌ی خداوند انداخت داخل رود نیل و از آن طرف «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا»، چه کسی این بچه را از آب گرفت؟ در واقع خاندان فرعون بچه را از آب گرفتند، «إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ»، که فرعون و هامان و جنودشان، همان‌هایی که قرار است به آن‌ها نشان داده شود و آن چیزی که از آن می‌ترسیدند سرشان بیاید، خطاکار بودند و خطای بزرگی را اینجا مرتکب شدند که آن قهرمان متولد شده را که بنابر بعضی روایات تاریخی که همه را می‌کشتند که این را کشته باشند، خودشان نجات دادند و بزرگ کردند. «وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ»، زن فرعون گفت که این چشم روشنی من و تو باشد و «لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا»، او را نکش تا به ما نفع برساند و این را به ‌عنوان فرزند اختیار کنیم، «وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» و نمی‌فهمیدند که چه کار دارند می‌کنند. اینجا دیگر الفاظ هم مشترک می‌شوند و هیچ راهی نمی‌ماند که یک نفر نفهمد که چیزی به موازات داستان یوسف دارد گفته می‌شود. یوسف مشابه‌اش این است که متولد می‌شود و آینده‌ای دارد، در چاه می‌افتد، از چاه بیرون می‌آید و بعد این ماجرا موجودی که یک چیز الهی در آن هست مورد محبت مردم قرار می‌گیرد، آنجا هم دقیقاً مهر یوسف در قلب عزیز مصر افتاد و عزیز مصر عین همین جمله‌ها را به زن خودش گفت، اینجا زن فرعون است که آدم خوبی است. آنجا عزیز مصر آدم خوبی است و زن او، آدم بدی است، اینجا زن فرعون که آدم خوبی است این موجود الهی تأثیر خودش را روی او گذاشته و اصرار می‌کند که این را نگه داریم و فرعون است که آدم بدی است. کلاً جابه‌جا شدن نقش زن و مرد در این دوتا داستان فقط این نیست؛ موسی با مادرش است در حالی‌ که که یوسف با پدرش است، آن کسی که دلش برای یوسف تنگ می‌شود پدر یوسف است، آنجا مهر پدری است، اینجا مهر مادری است. مقایسه کردن معنی‌اش این نیست فقط شباهت‌ها را بگوییم، مخصوصاً این جمله که اینجا یک شوهری دارد به زنش می‌گوید و زن آدمی بد است و بعداً مشکل پیدا می‌کند، در حالی که اینجا زن است که دارد به شوهرش می‌گوید و شوهر بعداً دشمن اصلی حضرت موسی است.

حضار: چند جلسه پیش در مورد آیه‌ای صحبت می‌کردید، می‌گفتید که فعل انسان‌ها و همه‌ی موجودات فعل خدا هم هست، یعنی کاری که بندگان می‌کنند را خدا می‌تواند به خودش هم نسبت دهد، ولی چیزی که اینجا وجود دارد این است که اول داستان می‌آید که خدا اراده کرده چنین کاری بکند، بعد اتفاقاتی که این وسط می‌افتد اتفاقاتی است که انگار خواست انسان‌ها در آن دخیل است، یعنی به خواست خودشان انگار دارند خطایی می کنند.

استاد: به خواست خودشان؟ یعنی چه؟ آدم به خواست خودش که خطا نمی‌کند. کلاً این مسئله‌ی شر و کارهای بد و خوب و اینها تحلیل نهایی‌اش برمی‌گردد به اینکه مسئله‌ی ابلیس را خوب بفهمید. فکر کنم به اندازه‌ی کافی در مورد ابلیس توضیح داده‌ام که چطور افعالش افعال خداست. یک جایی قرار است که فرعون گول بخورد و خطایی بکند، شیطان می‌رود در جلدش و یک چیزی را فراموش می‌کند. یک جایی مثلاً قرار است کسی چیزی را فراموش کند. کلاً قتلی هم اگر صورت می‌گیرد با تحریک ابلیس و اینها، هم در داستان آدم و حوا در مورد این مسئله‌ی ابلیس و اینکه چگونه با صفات الهی تطبیق پیدا می‌کند بحث کرده‌ام، هم در داستان موسی و خضر شاید داستان موسی و خضر را از این دیدگاه تحلیل کرده‌ام. به هر حال همه‌ی افعال هر چه هست قابل استناد به خداوند است، حتی افعالی که ابلیس محرک آنهاست یا خودشان انجام می‌دهند.

حضار: من بحثم این است که خدا اراده‌ای کرده که یک کاری را بکند، بعد از این انگار این اراده گرفته و تمام شده، بعدش اتفاقاتی می‌افتد که اراده‌هایی بعد از آن اراده است. اگر بخواهیم بگوییم آن اراده‌ها را به این اراده نسبت دهیم آن وقت به نوعی جبر می‌شود. آن چیزی که شما می‌گویید که باید مخاطب احساس کند که چگونه خدا اراده می‌کند که این اتفاقات می‌افتد، یک جوری این وابستگی خواننده را اذیت می‌کند.

استاد: شما این را قبول کنید که سؤالی که دارید می‌کنید خیلی خارج از موضوع مورد بحث ما در اینجاست. من واقعاً فکر کنم در مورد این مسائل به اندازه‌ی کافی حرف زده‌ام و در مورد اینکه چگونه اختیار هم با این چیزها سازگار می‌شود فکر کنم به اندازه‌ی کافی حرف زده‌ام. بحث‌های شما یک مقدار بحث‌های کلی و جالب است، مربوط به مسئله‌ی شر و جبر و اختیار و این چیزهاست که جای آن وسط این داستان خواندن نیست، وگرنه اگر باشد که من همین الان کلی در مورد تولد قهرمان صحبت می‌کنم. چیزی که خودم دوست دارم بگویم را نمی‌گویم و جواب شما را هم نمی‌دهم.

حضار: احیاناً خاطرتان هست کدام جلسه؟

استاد: این مسئله‌ی ابلیس و این حرف‌ها در داستان آفرینش. داستان آفرینش یک جلساتی داشته، مثلاً اگر پانزده جلسه بوده وسط‌های آن، جلسه‌ی هفتم و هشتم بوده است. معلوم است دیگر، آنجا چون آیه به آیه جلو می‌رویم جایی که به مسئله‌ی ابلیس و تمرّد می‌رسد فکر می‌کنم این بحث‌ها شروع می‌شود.

«وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا»، مادری که فرزند خود را در آب انداخته بود، علیرغم وعده‌ای که خدا داده بود بنا به حس مادرانه‌اش به حالتی رسید که «إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا»، اگر ما قلب او را محکم نکرده بودیم و یک ارتباط دیگری با او برقرار نمی‌کردیم این اصلاً ماجرا را لو می‌داد، شروع می‌کرد اطراف رود نیل را گشتن و بالاخره یک کاری می‌کرد که همه می‌فهمیدند این بچه‌اش را انداخته در رودخانه نیل. «لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» که از باورکنندگان باشد. بعد به خواهر موسی می‌گوید که این را دنبال کن، او می‌رود موسی را می‌بیند که موسی در دست آل فرعون است و او را پیدا می‌کند، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»، دید در حالی که آنها متوجه نبودند. «وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ»، اتفاقی که می‌افتد این است که موسی از هیچ کس شیر نمی‌خورد و خواهر موسی می‌گوید من یک اهل بیتی می‌شناسم که می‌توانند از او مراقبت کنند و به او شیر بدهند و این باعث می‌شود که او را بیاورند و این دیگر با جزئیات گفته نمی‌شود. موسی را می‌آورند شیر مادر واقعی خودش را می‌خورد، بنابراین برمی‌گردد پیش مادر خودش به عنوان مادر رضایی و پیش مادر خودش بزرگ می‌شود و حداقل یکی دو سال با مادرش خودش است. این نکته‌ای که می‌گوید «وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ» مقدمه‌ی این است که به مادر موسی گفتند قبل از اینکه او را بیندازی در آب به او شیر بده، و این است که شیر کسی دیگر را نمی‌خورد و به همین خاطر است که برمی‌گردد و شیر مادر خودش را می‌خورد. این آن تأکیدی است که در روایت می‌آید که به مادر حضرت موسی وحی کردیم که به او شیر بده و وقتی که ترسیدی بیاندازش در آب. آنجا که می‌گوید «أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ»، همان است که باعث می‌شود این بتواند برگردد دوباره پیش مادر خودش و همین است که اینجا اینگونه گفته می‌شود که «وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ»، همان که او شیر داد انگار همه‌ی شیرها بر او حرام شد و شیر دیگری را نمی‌توانست بخورد.

حضار: یعنی آن زمان رسم بوده که کس دیگری بچه را شیر دهد که تأکید می‌شود بچه را شیر بده؟

استاد: منظورتان ایناست که به ام موسی گفته می‌شود «أَنْ أَرْضِعِيهِ»؟ اینکه اگر مثلاً گفته نمی‌شد یعنی شیر نمی‌داد ممکن بود کس دیگری شیر دهد؟ من نمی‌دانم چقدر رسم بوده، ولی به هر حال از نظر داستانی این گفته می‌شود برای اینکه شما این مکانیسم برگشتن به پیش مادرش را بفهمید. ممکن هم هست به قول ایشان تأکیدش از این جهت هم باشد که خیلی رسم بوده که خودشان شیر نمی‌دادند. خیلی عجیب است که کجا و چه وقتی در دنیا بوده که مادرها به بچه‌شان شیر ندهند، معمولاً شیر کمکی می‌دادند. بچه زیاد می‌مرد، این است که خیلی‌ها آماده‌ی شیر دادن بودند و معمولاً اگر مادری شیرش کم بود یکی دوتا در همسایگی مادر شیرده می‌توانستند پیدا کنند.

حضار: اینجا خواهر موسی جای برادران یوسف است؟

استاد: نه خدایی نکرده، این دارد کمک می‌کند. برادران یوسف مثل همان فرعون و جنودشان کار آن‌ها را دارند می‌کنند. حالا دیگر همه‌ی عناصر را به همدیگر مربوط نکنید، اینکه

[۰۱:۱۵]

جای مادرش به این شیر داد بگوییم مثلاً پدرش یعقوب به او علم یاد داد. می‌شود از این حرف‌ها زد ولی دیگر شورش را درنیاورید بهتر است. اینکه قهرمان متولد می‌شود، آینده او مشخص شده، به یک مَغاکی می‌افتد دوباره بیرون می‌آید، دوباره می‌افتد و دوباره بیرون می‌آید، این هم باز تکرار می‌شود. یوسف زندانی می‌شود، این مرتکب قتل می‌شود و تبعید می‌شود. یوسف در زندان در همان دوران مَغاک دوم به پیامبری می‌رسد، موسی در دوره‌ای که تبعید است به پیامبری می‌رسد، اینها شباهت‌های کلی هستند. حالا دخترهای شعیب را چه کار کنیم؟ خدایی نکرده آنها زن‌های مصر نیستند که آمدند دستشان را بریدند. روند کلی داستان شباهتش واضح و روشن است. حالا واقعاً ممکن است با توجه به بعضی از جزئیات یک نفر چیز جالبی هم درک کند و من منکر این نیستم که ممکن است در بعضی از جزئیات هم چیزهای جالبی وجود داشته باشد.

«فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» او را برگرداندند پیش مادرش که چشمش روشن باشد. اینکه خداوند انگار یک اراده‌ای دارد که زن‌ها چشمشان روشن باشد، یک جایی هم به حضرت مریم گفته می‌شود، یک جوری انگار برای مردها اراده‌ای وجود ندارد که حالا خوشحال باشند، ولی در مورد زن‌ها جالب است که «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا»، که چشمش روشن باشد، «وَلَا تَحْزَنَ»، ناراحت نباشد، «وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». مردها اصلاً حسودیشان نمی‌شود! زن‌ها کلاً در قرآن و اینها حالتی دارند که این چرا به مردها وحی شده به ما نشده است. یک چیزهایی در قرآن هست که اگر مردها یک مقدار عقل داشته باشند حسودیشان می‌شود، ولی اصلاً نمی‌شود و می‌خوانند. یک جور محبت خاصی انگار خداوند دارد نسبت به زن‌ها ابراز می‌کند که این خیلی برای مردها انگار مهم نیست و نکته‌ی جالبی به نظر نمی‌رسد. اینجا می‌گوید «كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ»، چشمش روشن باشد و اندوهگین نباشد، بعد می‌گوید «وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»، انگار اصلش این است که او خوشحال باشد و بعد بفهمد که خدا هم اگر چیزی گفته راست گفته است.

حضار: فرق بین فؤاد و قلب چیست؟

استاد: من ابراز شادی می‌کنم که توجه شما به این موضوع جلب شده و داستان را ادامه می‌دهم. کلاً این جایش در واژه‌هاست، چون خیلی موضوع سختی است این چیزی که دارید می‌پرسید. نه یکی، چندین واژه وجود دارد که به نظر من کار خیلی مهمی است که یک نفر بنشیند خیلی جدی کار کند. این ابزارهای شناختی مثل فؤاد، بصر، قلب، انواع و اقسام چیزها در قرآن می‌آید که ما نه در زبان فارسی و نه در هیچ زبان دیگری نداریم، اینجوری هم نیست که مثلاً عرب‌ها معنی‌شان را می‌فهمند. یعنی یک تقسیم‌بندی از نظر قوای شناختی و احساسی و اینها در قرآن هست که جالب است که بفهمیم اینها دارد به چه اشاره می‌کند. با آن دیدی که ما داریم که مثلاً در قدیم می‌گفتند جای احساسات در قلب است، نمی‌دانم جای تفکر در مغز است، الان که فکر می‌کنیم اینجوری نیست، یعنی اینکه چه فعل‌هایی با کدامیک از اسم‌ها می‌آید جالب است. من فقط ابراز خوشحالی می‌کنم که شما به این نکته توجه می‌کنید.

حضار: می‌شود بگوییم احساس و ادراک هستند؟

استاد: نه نمی‌شود، برای اینکه کل آیات را باید نگاه کنید ببینید که نمی‌شود اینجوری گفت.

۵- جوانی موسی و فرار از مصر

می‌گوید «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»، این هم که آیات باز تکراری است نه فقط در مورد موسی، کلاً آیه‌ای هست که در مورد حضرت ابراهیم، پیامبرانی که رشد می‌کنند و به بلوغ می‌رسند این آیه در موردشان می‌آید که اینجا فقط «لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى»، احتمالاً به وضعیت جسمانی فوق‌العاده حضرت موسی دارد اشاره می‌کند که شاید یوسف نیست. یک جوری حضرت موسی مرد قوی هیکل و قدرتمندی است، شاید این «اسْتَوَى» به این اشاره دارد یا به یک صفت معنوی در حضرت موسی. «بَلَغَ أَشُدَّهُ» تکراری است، یعنی به اوج کمال خودش از نظر جسمانی و از نظر قوای فکری و اینها رسید، به جوانی رسید. «وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»، این تکراری است، در مورد حضرت یوسف همان جایی که دقیقاً به فرزندی قبولش می‌کنند این آیه می‌آید و بعداً آن توطئه‌های مربوط به زلیخا و زندانی شدنش می‌آید. اینجا هم این آیه می‌آید، بلافاصله بعد از آن داستانی که منجر به مغاک دوم می‌شود، یعنی یک بار دیگر از آن مُکنَتی که داشته دور می‌شود و دوباره برمی‌گردد. اینجا داستان این است که همه می‌دانید حضرت موسی یک روزی برمی‌گردد. اولاً آخرش را دارید می‌بینید، داستان اینکه یک عده می‌خواستند حضرت موسی را بکشند فقط برای خونخواهی نیست، برای اینکه شما از اولش می‌بینید که می‌گوید «وَدَخَلَ  الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا»، در حالی ‌که مردم متوجه نبودند آمد داخل شهر، یک جوری انگار دنبالش هستند و به راحتی نمی‌تواند روز روشن در حال که همه متوجه هستند وارد شهر شود. «فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ»، شیعه دارد، پیروانی دارد، یعنی حضرت موسی کارهایی کرده، تبلیغ کرده، در مورد توحید حرف زده، برعلیه ظلم فرعون حرف زده و یک جوری یک عده دنبال این هستند. یک آدمی است که در دربار فرعون بزرگ شده و یک جوری پسرخوانده‌ی فرعون است و به این راحتی نمی‌شود مثلاً حکم قتلش را داد، ولی کارهایی کرده، کم‌کم شورش دارد ایجاد می‌کند و خیلی‌ها دوست دارند او را بکشند، فقط چون پسر فرعون است احتمالاً مصونیت‌هایی دارد. حالا این دیگر آخرش است که یکی از قبطی‌ها را می‌کشد که دیگر همه متفق می‌شوند که او را بکشند و دیگر نمی‌تواند زندگی کند، ولی از اولش هم با حالت طبیعی به شهر نمی‌آید و این آیه دارد اینطوری می‌گوید که قبل آن اتفاق‌هایی افتاده است. دعوتی را شروع کرده، شورشی راه انداخته، برعلیه نظام فرعون حرفی زده یا برعلیه قبطی‌ها، آنهایی که مسلح هستند کارهایی انجام داده است.

۱-۵ درگیرشدن در منازعه و ارتکاب قتل

می‌گوید وارد می‌شود «فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ»، می‌بینید که دوتا مرد دارند با همدیگر نزاع می‌کنند. اینجا دوباره مثل زمان حال می‌شود؛ «هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ»، یعنی انگار ما همان جا هستیم، دارد به ما نشان می‌دهد که این وسط آن صحنه است، دو نفر دارند نزاع می‌کنند که این از پیروانش است و این از دشمنانش است، من هم مخاطب هستم که کنار ایستاده‌ام. «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ» کسی که از پیروانش بود برعلیه دشمنش کمک خواست، «فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ»، موسی ضربه‌ای به او زد و مُرد، با یک ضربه که سعی کرد زیاد محکم هم نزند طرف از بین رفت. می‌گوید «قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ»، منظورش این نیست که کاری که من کردم کار شیطان است، کل ماجرا دیگر و خودش هم البته نقش دارد. اینکه مثلاً من زدم و قرار نبود با یک ضربه بمیرد، مثل اینکه اینجا شیطان دخالت کرد، من هم کار بدی کردم. مثل اینکه شما یک چیز کوچکی را هُل بدهید و بعد یک دفعه به دلیل دخالت شیطانی مثلاً یک جا بهمن بیاید. من که نمی‌توانم بگویم بهمن ایجاد کرده‌ام، ولی اینجا یک اتفاق شیطانی افتاد و یک نفر مُرد. «إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ»، در مورد شیطان می‌گوید، «قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»، استغفار می‌کند که من به خودم ظلم کردم، «فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ». در مورد این استفاده‌ی جالبی که از ریتم در این آیه شده است یک جایی که درباره‌ی ریتم در قرآن صبحت می‌کردم چند دقیقه‌ای صحبت کردم که حس اینکه خداوند چقدر راحت می‌بخشد اگر کسی اشتباهی کند و پشیمان باشد و استغفار کند، اثری که این آیه می‌گذارد به همین دلیل است که ماجرا با تأنّی روایت می‌شود، حرف‌های موسی را می‌شنوید تا می‌رسد به اینجا که «قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ»، انگار لازم نبود «قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي»، همین فَاغْفِرْ لِي که گفته می‌شود خداوند او را بخشید.

حضار: راجع به قتل غیرعمد می‌شود بیشتر توضیح دهید که الان کسی که قتل غیرعمد انجام دهد بر اساس احکام اسلام باید او را چکار کرد؟

استاد: باید قصاص شود اگر خانواده‌ی طرف رضایت ندهند.

حضار: مسئله‌ی حق الناس اینجا چه می‌شود؟

استاد: منظورتان این است که مسئله‌ی حق الناس به گردن حضرت موسی می‌ماند؟ خیلی سؤال شرعی جالبی است ولی واقعاً خیلی عجیب که اینجوری آدم به داستان نگاه کند. بالاخره این دارد حرف حق می‌زند، آنها در جبهه‌ی باطل هستند، دعواست، مثل اینکه شما وسط جنگ بزنید یکی از کفار را بکشید بعد بگویید مسئله‌ی حق ‌الناس آن چه می‌شود.

حضار: حق و باطلش را که نمی‌دانیم؟

استاد: حق و باطل دیگر، یعنی چه نمی‌دانید؟ حضرت موسی مثلاً دعوت به توحید کرده، حرف‌های خوب زده، گفته ظلم نکنید، حالا یکی از پیروان دارد این را می‌زند، دعوا شده و او زده این را کشته، مثل اینکه جنگ است.

حضار: اینجا اشاره به حرف حق نیست.

استاد: منظورتان چیست؟ حضرت موسی پیغمبر خداست، همین که حضرت موسی آدمی است که به اینجا رسیده که در موردش گفته می‌شود « آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»، او حکم دارد و اگر دعوتی هم کرده، با ظلم مبارزه کرده و شیعیانی پیدا کرده، آن حکم است که به او گفته‌اند یک کارهایی بکند. او شروع کرده و حالا دعوا شده، جنگ هم دعوای خیابانی و سر صف نانوایی که نیست، دعوای بین ظالمان و یکی از شیعیان حضرت موسی است، که حالا چه شده که دعوا شده ما نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم وسط جنگ زده یک نفر را کشته است. حضرت علی هم می‌دانید چند نفر را کشته است، پس اگر حق الناس است باید قصاص شود؟ هر کدام از مؤمنین اگر یکی از کفار را بکشد بعداً باید رضایت خانواده‌ی طرف را جلب کند؟ واقعاً این جوری نگاه کنید که وسط جنگ است و دعواست و تازه یک قتلی غیرعمد اتفاق افتاده است.

حضار: در جنگ‌ها حضرت علی وقتی کسی را می‌کشت اظهار اینکه خدایا ظلم کرده‌ام مرا بکش که نمی‌کرد، اما اینجا خودش در نقش خودش احساس می‌کند کار اشتباهی کرده است.

استاد: بله می‌دانم، قرار نبوده که بکشد، به خاطر اینکه مثلاً حضرت علی کسی را که شمشیر کشیده و می‌خواهد او را بکشد… آن‌ها داشتند دعوا می‌کردند که حالا يَقْتَتِلَانِ یک مقدار جدی‌تر است، شاید واقعاً با سلاح سرد هم داشتند این کار می‌کردند، ولی موضوع این است که حضرت موسی شاید در حکمش آن لحظه این نیست که جنگ راه بیاندازد و کسی را بکشد، شاید اجازه‌ی این کار را ندارد که اینقدر

[۰۱:۳۰]

پیش برود، فقط قرار است یک دعوتی بکند و پیروانی را پیدا کند. بالاخره حضرت موسی رسالتش این است که بنی‌اسرائیل بردارد از اینجا ببرد، حالا بعد به صورت پیامبر برمی‌گردد، ولی از اول در آن حکمی که در جوانی هم به او دادند و وظیفه‌ای که به عهده‌اش گذاشتند در همین جهت است، مثلاً متحد شدن بنی‌اسرائل، هدایت مجددشان به توحید است. شاید مثلاً حضرت موسی کاری غیر از این نمی‌کند که نشر توحید دارد می‌کند بین بنی‌اسرائیل که خود این هم از نظر آنها غیرمجاز است. موضوع این است که حکم ندارد برای اینکه آدمی را بکشد، ولی غیرعمد کشته، ولی قصاص هم نباید شود. می‌خواهم بگویم اینجوری نگاه کردن خیلی عجیب است که یکی از دشمنان در حالی ‌که داشته جنگ می‌کرده به طور غیرعمد توسط حضرت موسی کشته شده، برای حضرت موسی این یک خطایی هست که اتفاق افتاده، ولی مثل اینکه من به یک نفر بگویم برو به جنگ ولی با شمشیر طوری بزن که کسی نمیرد، حالا یک دانه اشتباه می‌گیرد به جایی و طرف می‌میرد و حکمی که به او دادند را عمل نکرده و باید استغفار کند، ولی لازم نیست برود رضایت خانواده‌ی طرف را جلب کند که قصاص شود.

حضار: خود فرعون هم این را از موسی می‌پرسد که «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ»، ولی جواب موسی اصلاً این نیست که او داشت عدول می‌کرد و من مجبور بودم، خیلی محکم می‌گوید «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»، اگر این کار را کردم گمراه بودم.

استاد: یعنی این موقع که این اتفاق دارد می‌افتد حضرت موسی هنوز آن حکم را دریافت نکرده و برای خودش دارد کارهایی می‌کند؟

حضار: بله هنوز آن حکم نشده، چون خودش می‌گوید من آدم گمراهی بودم.

استاد: نه ضَّالِّينَ در همین حدی که من دارم می‌گویم یک جور ضلالت و گمراهی است، نباید درگیر می‌شد ولی درگیر شد.

حضار: یعنی زمانی که این کار را کردم مِنَ الضَّالِّينَ بودم.

استاد: مثلاً تندروی می‌کردم یک مقدار در کارهایی که انجام می‌دادم، ولی اینکه ضَّالِّينَ به این معنا که موحد نبود نه، ما وقتی در زبان فارسی می‌گوییم طرف گمراه است یعنی به کل آدمی است که توحید نمی‌فهمد، ایمان ندارد، حضرت موسی توحید می‌فهمد، ایمان دارد، حکم دارد، علم دارد، همه‌ی اینها را دارد این کارها را دارد می‌کند، ولی کلاً شما این را در حضرت موسی در بعد هم می‌بینید که یک مقدار تند می‌شود، عصبانی می‌شود.

حضار: خودش هیچ علت و توجیهی نمی‌آورد و کاملاً می‌پذیرد که کار بدی کرده است.

استاد: این دلیل نمی‌شود که من بگویم جلوی فرعون این حرفی که دارد می‌زند برای من حجت است که مثلاً فرض کنید هیچ توجیهی ندارد. شما انتظار دارید چه بگوید؟ شما از طرف حضرت موسی چیزی در جواب فرعونی که دارد با بلاغت به شما می‌گوید «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ» یک چیزی بگویید، بگویید من کار خوبی کرده‌ام. در یک مجلسی که واضح است آن کار کار اشتباهی بوده، موسی هم قبول دارد که کار اشتباهی کرده، قرار نبوده که بزند یکی از آن‌ها را بکشد، می‌گوید «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ». اینجا هم می‌گوید «إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ»، دشمنی است که گمراه می‌کند. گمراه نه اینکه من را گمراه کرده و من از راه خدا برگشته‌ام، همین جور اشتباه کرده‌ام، مثلاً این من را صدا می‌کرد من نباید می‌رفتم قاطی می‌شدم، نباید این را می‌زدم. این حرکت درستی نبود که حضرت موسی کرده، قبول هم دارد که اشتباه کرده در همین حد. آن مُضِلٌّ را به معنی ضلالت که «وَلَا الضَّالِّينَ» نگیرید. دقیقاً اینجا هم کلمه‌ی ضلالت آمده و معنی‌اش به نظر من این است که حضرت موسی کاری را کرد، دخالت کرد در این جریان و رفت درگیری فیزیکی پیدا کرد و نباید این کار را می‌کرد، ولی کل ماجرا همان سکوی پرتاب دوم است. بالاخره آنجا یک شیطان در جلد زلیخا رفت و یک ماجرایی پیش آورد که یوسف زندانی شد و پیامبر شد، اینجا شیطان در جلد آن دو نفری که دعوا می‌کنند و یک لحظه گمراه کردن حضرت موسی است و کاری کرد که تبعید شد و به پیامبری رسید. شیطان کلاً همیشه کارهای مفید زیاد انجام می‌دهد!

حضار: شباهت این داستان با داستان حضرت آدم چیست؟

استاد: به خاطر آن «قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي» که بالاخره یک عبارت…

حضار: یعنی عمل شیطان انگار دقیقاً طبق اراده‌ی خداست که باعث می‌شود از بهشت خارج شوند.

استاد: بله، بعد باید بگویید اینجا بهشت بود و آنجا جای بدی است، ولی بالاخره لفظ «قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي» لفظ مشترک این داستان با داستان آدم و حواست.

حضار: [۰۱:۳۵:۲۳]

استاد: مختصر و مفید جوابی می‌دهد، دروغ هم که نمی‌گوید، گمراهی به نظر من یعنی اینکه زیاده‌روی کرده، مثلاً قرار نبوده که درگیر شود، قرار نبوده مثلاً خشونت باشد. مثلاً فرض کنید پیامبر در مکه به پیروان خودش آموزش می‌دهد که نباید از طرف اینها خشونتی باشد، اگر آنها را کتک هم زدند باید بایستند، شاید این در این مرحله است؛ قرار است خشونتی اتفاق نیفتد، آن طرف هم که دارد کتک می‌خورد و کمک می‌خواهد شاید مثلاً درستش این است که کمک نخواهد، برای اینکه در آن مرحله‌اند. این «أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» بالاخره آن جایی هست ‌که موسی اشتباه کرد و به نظرم اشتباهش این است که نباید درگیر می‌شد و درگیر شده و یک دفعه هم منجر به قتل شده است. یک نفر برای من تعریف می‌کرد می‌گفت من کلاً خیلی در رانندگی قانون را رعایت می‌کنم، اینجوری است که می‌دانم اگر همین الان یک تخلف کوچک بکنم حتماً یک ماشین پلیس اینجا می‌آید من را می‌گیرد. می‌گوید بارها برای من پیش آمده که مردم هزارتا کار می‌کنند ولی هیچ اتفاقی برایشان نمی‌افتد، ولی من اگر راهنما نزنم پلیس می‌آید می‌گوید اینجا راهنما نزده‌ای. در مورد حضرت موسی اینجا اینطوری است که مثلاً فرض کنید قرار نیست خشونتی اتفاق بیفتد، کوچکترین تخلفی که می‌کند یک نفر می‌میرد. یعنی آخرش است، زده یک نفر را کشته و حالا باید جوابگو باشد، در حدی مسئله حاد است که فرار می‌کند و می‌رود و دیگر جای ماندن برایش نیست، در حالی ‌که همه‌ی کارهایی که قبلاً کرده بود تا این حد پیش نرفته بود که او را بکشند، ولی بعداً روز بعد یک نفر می‌آید می‌گوید اینها مشورت کرده‌اند و می‌خواهند تو را بکشند که مجبور می‌شود از آنجا برود.

حضار: کسی که اینجا صحبتش هست آدم دعوابندازی بوده است.

استاد: بله او خودش نماینده‌ی شیطان است یک جورایی، واقعاً در آیه‌ی بعد من در مورد اینکه ضمیرها به چه کسی برمی‌گردد صحبت می‌کنم. جلسه‌ی آینده و دقیقاً آدم جالبی نیست، فردایش هم دعوا می‌کند و مسئله ایجاد می‌کند.

حضار: قتل غیر عمد فکر کنم در اسلام هم حکمش قصاص نباشد.

استاد: بله، ولی وقتی یک نفر را می‌کشی به هر حال مجازات دارد، مثلاً دیه بگیرند. موضوع این است که حضرت موسی نباید دیه بدهد. کلاً حرف شرع است ولی هنوز شرعی نداریم، سؤال کردن از اینکه حضرت موسی باید چه مجازاتی شود بر اساس چه چیزی؟

حضار: بر اساس اینکه ببینیم چقدر آدم بدی بوده است.

حضار: حضرت موسی کلاً داستانش از اینجا شروع می‌شود که باید مخفی بماند، بعد می‌گوید مادرش ممکن بود از بی‌تابی زیاد قضیه را لو بدهد، بعد حالا برگشته و زده یک نفر را کشته، آن عمل لو رفتن شاید از شیطان بوده است.

استاد: به نظر می‌آید حضرت موسی آمدنش در شهر هم با یک مشکلاتی مواجه است.

حضار: پنهانی بوده دیگر، می‌گوید وقتی به شهر آمد که مردم غافل بودند از وجودش در شهر، یعنی باید در کل داستان مخفی باشد، حضور موسی مخفیانه باشد، بعد نزاعی اتفاق افتاده که منجر به کشته شدن یک نفر شده است.

استاد: بالاخره این هم یک تعبیری است، بگذارید جلسه‌ی آینده در مورد آن صحبت کنیم.

جلسه ۱ – سوره قصص
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو