بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره قصص، جلسه‌ی ۴، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۴

۱- ابتدا و انتهای بخش داستانی سوره

جلسۀ گذشته تا انتهای داستان موسی و فرعون را خواندیم. با این عبارت «فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ» (القصص:۴۰) دیگر داستان تمام شده، فرعون و لشکریانش از بین رفتند. در ادامه دو سه تا آیه دیگر هست که آن‌ها را هم خواندیم تا سر این آیه که می‌گوید «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ» (القصص:۴۴). چند تا نکته کوچک اضافه کنم.

یکی اینکه اگر آن مقدمه‌ کوتاهی که گفته شد که فرعون چه کار می‌کرد را بگذاریم کنار و داستان را از اینجا شروع کنیم که «وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيه» (القصص:۷)، داستان اینکه بالاخره خداوند اراده کرده است که این قوم را نجات بدهد و فرعون را از بین ببرد. نه اینکه فرعون را از بین ببرد، آنها قرار است که پیشوا و وارث باشند و تجلی این اراده این است که موسی متولد می‌شود، حفظ می‌شود و نهایتاً فرعون توسط موسی و معجزاتش از بین می‌رود. فقط می‌خواهم روی این نکته تأکید کنم که در این داستان که از اینجا شروع می‌شود و به اینجا ختم می‌شود، آن نکته کلاسیک که «خوب است در ابتدا و انتهای داستان المان‌های مشترک وجود داشته باشد» را در نظر بگیریم. مثلاً ابتدا و انتهای داستان یوسف اینجوری است که ابتدا یک رؤیا است و دقیقاً صحنه پایانی اینجوری است که حرف از این زده می‌شود که آن رؤیا تعبیر شده است، بنابراین انگار انتهای داستان دقیقاً به ابتدای داستان برمی‌گردد، این یک زیبایی‌ای دارد بالاخره، همین الان هم در ادبیات، در فیلمنامه‌نویسی و در خیلی از شیوه‌های روایت، به‌ عنوان یک زیبایی کلاسیک اینکه عناصری از شروع در پایان ظاهر شوند، وجود دارد. در سینما ممکن است اینجوری باشد که لوکیشن ابتدایی در انتها تکرار می‌شود، ممکن است هیچ چیز محتوایی و خاصی هم نباشد ولی همین که برمی‌گردیم به آن لوکیشن ابتدایی یک حسی از اینکه کار به پایان رسیده است به آدم می‌دهد.

شما در روایت کلاً این مشکل را دارید که حس پایان باید واقعاً وجود داشته باشد، این به آدم یک جور حالت رضایت می‌دهد، مثلاً وقتی در سینما لوکیشن ابتدایی دوباره در انتها تکرار می‌شود می‌فهمید که انگار کار تمام شده است. ممکن است کاملاً تصنعی باشد ولی بالاخره این ویژگی، حالت رضایت‌بخش دارد. در داستان یوسف این موضوع خیلی عمیق‌تر از این است، داستان با یک رؤیایی شروع شده است و انگار استارت آن با رویا خورده است و وقتی که این رؤیا در انتهای داستان تعبیر می‌شود واقعاً احساس اینکه داستان تمام شده است به خواننده دست می‌دهد. داستان، داستان یوسف بود که یک جوری این الهام در آن رؤیا وجود داشت که یوسف به یک همچنین جایی می‌رسد و شما در طول داستان دیدید که در یک روندی به اینجا رسید. این به این معنی نیست که داستان یوسف فقط داستان همین است که آن رؤیا تعبیر می‌شود، خیلی عمق بیشتری پیدا می‌کند، اصلاً داستان برادرها هم هست، خیلی چیزهای دیگر در این داستان هست ولی اینکه بالاخره انتهای آن با ابتدایش ارتباط پیدا می‌کند نکته مهمی است.

در مورد داستان سوره قصص می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که دریا در ابتدا و انتهای داستان تکرار می‌شود. در اولین عبارت داستان وحی می‌شود که این نوزاد را به دریا بینداز، در انتها فرعون در همین دریا می‌افتد. یک جوری مثل تکرار لوکیشن است که در عین حال یک بار معنایی هم دارد. فرعون می‌خواست این بچه‌ها را بکشد و این نوزاد در ضعیف‌ترین حالت ممکن در یک صندوقچه‌ای گذاشته شد و در این آب رها شد، ولی همین دریایی که موسی را به امر خداوند یک جوری حفظ می‌کند، به امر خداوند آن‌ها را انگار قورت می‌دهد. صحنه پایان داستان شرح داده نمی‌شود ولی ما می‌دانیم که چجوری فرعون و همراهانش در دریا غرق شدند، واقعاً مثل اینکه دریا دهان باز کرد و اینها را در خودش گرفت، غرق شدن طبیعی نبود. به هر حال نکته این است که این لوکیشن ابتدایی و انتهایی یک جوری تکراری است، دریا در ابتدا و انتهای داستان وجود دارد: یک جا به‌عنوان نجات‌دهنده، یک جا به‌عنوان نابودکننده.

۲- تمکین حضرت یوسف در مقابل حضرت موسی

نکته دیگر اینکه من مدام بین قسمت‌های مختلف این داستان با داستان یوسف مقایسه‌هایی کردم. فکر می‌کنم قانع‌کننده است که این دو تا داستان خوب است با هم مقایسه شوند: مراحل مشابه‌ای دارند، حتی صحنه‌های مشابهی در آن‌ها به‌وجود می‌آید، در عین حال به یک اختلاف‌هایی هم اشاره کرده‌ام.

یک اختلافی که به نظرم آمد بد نیست به آن اشاره کنم، این است که صحنه مشابهی در هر دو هست: یوسف توسط برادران در چاه افتاده است و آن عزیز مصر می‌آید و عین همان جمله را می‌گوید که اینجا زن فرعون می‌گوید که این را نکشید، نگه‌اش دارید و شاید به‌عنوان فرزند پذیرفته شود. وقتی که این عبارت در داستان یوسف می‌آید اینگونه است که «عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» (یوسف:۲۱)، و وقتی که یوسف از زندان آزاد می‌شود بعد از اینکه آن رؤیاها را تعبیر کرده است گفته می‌شود «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي» (یوسف:۵۴) و یوسف می‌گوید «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ‎﴿٥٥﴾‏ وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ» (یوسف:۵۵)، این عبارت‌ها در مورد موسی تکرار نمی‌شود، این اختلاف مهمی است. یوسف هم خودش تمکین پیدا می‌کند و هم بنی‌اسرائیل را با خودش می‌آورد. موسی هیچ وقت تا آخر عمرش «مَكَّنَّا» در موردش عملی نمی‌شود، یعنی همراه با قوم خودش آواره می‌شود و در آوارگی هم از دنیا می‌رود. هیچ‌وقت موسی در یک نقطه‌ای از زمین مستقر نشد. بالاخره یک اختلاف مهمی است. مدام انگار عوامل منفی می‌خواستند یوسف را از جا بکنند و یک جوری ببرند ولی خداوند به یوسف علم می‌داد و همه چیز می‌داد و حالت تمکین در زمین داشت. این تفاوت بین یوسف و موسی به‌عنوان کسی که بنی‌اسرائیل را می‌آورد و سکنی می‌دهد و کسی که بنی‌اسرائیل را می‌کَند و می‌برد، مخصوصاً خود شخصیت یوسف…

اشکال ندارد که بار دیگر بروم سراغ همان قطب‌های زنانه و مردانه – واقعاً اسم بدی برایش گذاشتیم برای اینکه اینها قطب‌های کلی‌تر اسماء الهی هستند، زن و مرد هم تابع آن قطبیت رحمانیت و رحیمیت در اسماء الهی هستند، که اصلاً دو جنس وجود دارد. لااقل اینجوری است که انگار وقتی می‌گوییم بخش زنانه و مردانه حس بیشتری داریم – قبلاً اشاره کردم که این زنانگی است که در مکان ثابت می‌شود و اصلاً زنان هستند که مردان را ساکن می‌کنند. من یادم نیست که به چه مناسبتی این بحث را کردم، گاهی اوقات یادم نیست که اینجا گفتم یا آنجا گفتم، گاهی اوقات در حد این است که در کدام بحث یا در کدام سوره بوده است، گاهی جلسه‌اش یادم نیست، گاهی اصلاً یادم نیست که کلاً کجا بوده است. شاید هم در خانه گفتم مثلاً.

حضار: در سوره نور گفتید؟

استاد: می‌خورد به اینکه در سوره نور باشد، چون بحث زیاد شده است.

موسی در قطب غربی عالم وجود دارد، این اصطلاح در آراء سهروردی هست، اینطوری نیست که در فرهنگ ما به آن اشاره نشده باشد. این قطبیت به این شکل که یک بخش مشرقی داریم و یک بخش مغربی داریم در آثار عرفا ظاهر شده است. در خصلت موسی مغربی بودن و غربی بودن است و خصلت مریم شرقی بودن است، آن داستان عظیم تولد عیسی در یک ناحیه شرقی اتفاق می‌افتد (مریم:۱۶). نقطه متقارن آن که لحظه عظیم تکلم خداوند با موسی است، می‌گوید «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا» (القصص:۴۴)، این جانب غربی یعنی چه؟ حداقل این عبارت غربی اینجا مناسبت دارد، غرب یک چیزی بوده است بالاخره. به همان معنا مریم وقتی که می‌رود در یک جایی می‌خواهد ساکن شود «مَكَانًا شَرْقِيًّا» (مریم:۱۶) را انتخاب می‌کند. در مورد سوره مریم که بحث می‌کردم احساسم این بود که مریم چون عبادت صبحگاهی دارد و برایش طلوع فجر و طلوع آفتاب و… خیلی مهم است مکان شرقی انتخاب کرده است. یعنی یک دلیل روایی ساده ممکن است وجود داشته باشد، ولی چه دلیلی وجود دارد که این کلمه گفته می‌شود؟ مثلاً اینجا حضرت موسی در قسمت غربی کوه آتش را می‌بیند ولی چرا گفته می‌شود «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ»؟ می‌توانست بگوید و تو آنجا نبودی، تو در کوه طور نبودی. وحی در قسمت غربی اتفاق می‌افتد، باردار شدن حضرت مریم به عیسی در قسمت شرقی اتفاق می‌افتد.

آن آیه در سوره نور که می‌گوید «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ» (النور:۳۵) می‌گوید «لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ» (النور:۳۵) که اشاره می‌کند به حالت تعادلی که وجود دارد. احتمالاً این بحث را در سوره نور گفتم که معنی شرق و غرب چیست، آن عبارت از نظر بعضی‌ها ممکن است مبهم باشد که معنی «لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ» (النور:۳۵) چیست. باید ببینید که شرق و غرب در قرآن چجوری استفاده می‌شود و اینکه آن قطب عالم انگار شرقی است و این قطب عالم غربی است. اینکه زن و مرد وجود دارد و شرق و غرب وجود دارد برمی‌گردد به اینکه در اسماء الهی که منشاء عالم هستند، یک دوگانی وجود دارد.

این نکته تمکین را گفتم. با حضرت موسی مهربان باشیم. اینجا که ساکن نشد – حضرت موسی پیغمبر خیلی ستم کشیده‌ای است واقعاً، کلاً زندگی سخت و پرتلاطمی داشته – و چهل سال با این بنی‌اسرائیل در بیابان که شما احتمالاً چهل دقیقه هم نمی‌توانید با اینها همراه شوید رفته – و درواقع گناهان آن‌ها این آوارگی را به وجود آورد – حضرت موسی مدام رنج می‌کشد برای اینکه یک همچنین موجوداتی هدایت شوند. پیامبران دیگر از دشمنان خودشان یک آسیب‌هایی به آن‌ها وارد می‌شود ولی از دوستان خودشان به‌ زحمت نمی‌افتادند چون یک تعداد محدودی از مؤمنین نخبه که واقعاً ایمان آورده بودند اطرافشان بودند که احتمالاً اگر کسی نبود به آن‌ها خوش می‌گذشت ولی اطرافیان حضرت موسی مؤمن نیستند، تقریباً همه از نوع الذین فی قلوبهم مرض هستند، بنابراین تعامل کردن با آن‌ها خیلی دشوار بوده است و برای حضرت موسی هم همین‌طور.

[۰۰:۱۵]

۳- ید بیضاء

و یک نکته درباره ید بیضاء. دفعه قبل یک صحبتی کردم در مورد اینکه باید بگردیم ببینیم در فرهنگ مصری ید بیضاء چه جایگاهی داشته است. من به این دلیل که شک دارم که معجزه ید بیضاء هیچ وقت در ملاعام به عنوان معجزه عرضه شده است یا نه، یک ذره فکر کنم این ادعا را باید بیاوریم پایین‌تر و نگوییم فرهنگ مصری. اگر این درست باشد که ید بیضاء در دربار فرعون به‌عنوان معجزه عرضه شده است، شاید بهتر باشد این ایده را یک خورده محدودتر کنیم: کافی است ید بیضاء در دربار فرعون معنی داشته باشد، نه در جلوی مردم. به نظر می‌آید که آن معجزه عمومی‌ای که عرضه شد معجزه مار شدن عصا جلوی مردم است نه ید بیضاء.

یک ایده‌ای یک جایی دیدم که نوشته بود مصری‌ها به بنی‌اسرائیل لقبی نسبت می دادند. عبارتی که به کار برده بود جذام بود ولی شاید منظور برص باشد، همین عیب سفید شدن پوست. ید بیضاء را ربط داده بود به ماجرای اینکه آنان یک همچنین اتهامی را وارد کردند یعنی مثلاً به عنوان یک چیز تحقیرآمیز به بنی‌اسرائیل گفتند قوم مبروص؛ حالا شاید این بیماری در بینشان شیوع داشت. من خیلی چیز جالبی در این ندیدم. الان یادم افتاد که در این هفته یک بار سرچ کردم ببینم چیزی پیدا می‌شود – مثلاً دایرة المعارف و… که چیزی گفته باشند درباره ید بیضاء – و چیزی پیدا نکردم، ممکن است به هر حال چیزهای جالبی بشود پیدا کرد امیدوارم که اینجوری بشود. یک نکته در مورد ید بیضاء می‌خواستم بگویم که اگر درست باشد که عمومی ارائه نشده است بنابراین می‌شود یک ذره مسئله را کوچکتر کنیم، لازم نیست در فرهنگ عمومی مردم ید بیضاء معنی داشته باشد.

شاید ید بیضاء به معنای بی‌گناهی باشد – من خیلی حس خوبی به این ایده ندارم – چون آنجا در دربار متهم به قتل است شاید یک جوری مبرا کردن حضرت موسی از آن قتل باشد. چرا حس خوبی ندارم؟ الکی حس خوب و بد به من دست نمی‌دهد، بعد از اینکه گفته می‌شود بیا این دو تا نشانه‌ها را خداوند می‌دهد و می‌گوید برو پیش فرعون موسی می‌گوید «قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (القصص:۳۳) یعنی اگر یک جوری ربط داشته باشد حضرت موسی باید بفهمد که این تبرئه می‌کندش و این سؤال یک جوری بی‌معنی می‌شود. مسئله باید یک چیز عمیق‌تری باشد، یعنی نشانه مهمی باشد فکر می‌کنم در آن فرهنگ که تأثیرگذار باشد.

۴- داستان قارون

بگذارید من همان کاری که دفعه قبل می‌خواستم بکنم را انجام بدهم. ساختار سوره کلاً اینجوری است: یک داستان از اول شروع می‌شود و تمام می‌شود، یک متن می‌آید که در آن راجع به پیامبر و معاصرینش یک بحث‌هایی می‌شود و طبق معمول به معاد و توحید در این قسمت اشاره می‌شود، دوباره داستان قارون می‌آید و یک قسمت کوتاه انتهایی داریم. فکر کنم بد نیست که داستان قارون را بخوانیم و بعد برگردیم به این دو تا قطعه میانی و دو تا داستان دقت کنیم.

این سه چهار صفحه‌ای که بین داستان موسی و فرعون و قارون است را فعلاً نخوانیم و برویم سراغ داستان قارون که داستان ساده و سرراستی است؛ درواقع خیلی پیچیدگی روایی به آن صورت ندارد. شخصیتی به اسم قارون معرفی می‌شود و یک دیالوگ‌هایی در اطراف آن روایت می‌شود و اینکه پایان کارشان به کجا رسید. به نوعی مکمل داستان فرعون است، یک جور شخصیت فرعونی است با یک ویژگی‌هایی. از آیه ۷۶ می‌گوید «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى» (القصص:۷۶) قارون از قوم موسی بود «فَبَغَى عَلَيْهِمْ» (القصص:۷۶) و به آن‌ها ظلم کرد، «وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ» (القصص:۷۶) می‌گوید اینقدر گنج به او دادیم که کلیدهایش را یک مرد زورمند یا حتی شاید یک گروهی از مردان زورمند به زحمت حمل کردند. اختلاف وجود دارد که معنی عصبه یک گروه نیرومند است یا یک مرد نیرومند. حالا به هرحال در این حد گنج دارد که کلیدهایش را باید چند نفر بیایند بکشند، مخصوصاً گفته است «بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ» (القصص:۷۶) برای یک گروه یا مرد زورمند کشیدنش سخت است. «إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ» (القصص:۷۶) – این از قوم موسی بود، ماجرا بعد از ماجرایی که در قبل روایت شده است دارد اتفاق می‌افتد، مثلا چند قرن گذشته است و در بنی‌اسرائیل همچنین آدمی ظاهر می‌شود – قومش به او گفتند «لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (القصص:۷۶).

یک خورده عجیب است از این نظر که اینجا به قوم موسی یک کلمات حکمت‌آمیزی نسبت داده می‌شود، ولی بعداً می‌فهمیم که اینجوری نیست که قوم موسی در زمان قارون آدم‌های خیلی خوبی بودند و اینجوری حرف می‌زدند، بلکه یک جور شیوه اختصار در روایت است، چون بعداً معلوم می‌شود که دو گروه هستند، این حرف‌ها را آن‌هایی می‌زنند که بعداً به‌طور خاص به آن‌ها اشاره می‌شود که «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (القصص:۸۰) هستند و گروه دوم یک عده‌ای هستند که حسرت ثروت قارون را می‌خورند، بنابراین اینجوری نیست که همه قوم اینجوری فکر می‌کردند و خیلی حکیم بودند «إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ» (القصص:۷۶) یعنی یک عده‌ای از قومش این را به او گفتند که بعداً مشخص می‌شود که آن عده یک افراد خاصی هستند «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (القصص:۷۶) خیلی موعظه خوبی می‌کنند، در حد موعظات پیامبران و افراد مؤمن «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» (القصص:۷۷)، با این چیزی که خدا به تو داده دنبال آخرت باش «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷) در ضمن نصیبت را از دنیا فراموش نکن. قارون آدمی است که به شدت در دنیا غرق شده است و به فکر آخرت نیست، دارند نصیحتش می‌کنند که به فکر آخرت باش.

این داستان بعد از آن قطعه مربوط به آخرت در این سوره می‌آید بنابراین قابل توجه است، در مورد فرعون و اطرافیانش خیلی به مفهوم آخرت اشاره نمی‌شود ولی اینجا مسئله آخرت خیلی پررنگ است. «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (القصص:۷۷) این کلمه فساد مهم است. به او می‌گویند که همانطوری که خدا به تو نیکی کرده است، نیکی کن و جزء مفسدین نباش. فساد مهم است چون در آیه مهمی که بعد از این داستان می‌آید «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا» (القصص:۸۳) به کلمه فساد در اشاره شده است. قارون جواب می‌دهد که «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي» (القصص:۷۸) به او گفتند این چیزها را خدا به تو داده است، می‌گوید نه من خودم دانش داشتم اینها را به دست آوردم. «أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ» (القصص:۷۸) نمی‌داند که خداوند قبلش خیلی‌ نسل‌ها را از بین برده است؟ «مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا» (القصص:۷۸) کسانی که نیرومندتر بودند و بیشتر جمع کرده بودند «وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» (القصص:۷۸) یعنی وقتی که عذاب بیاید سؤال و جوابی از مجرمین نمی‌شود.

«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ» (القصص:۷۹) نمایش‌های این طوری را هم ترتیب می‌داد که خودش را آرایش می‌کرد و مثلاً طلا و جواهر می‌‌انداخت و احتمالاً با یک ارابه طلا که اسب‌هایش پوشش‌های طلا داشت… و از این کارهایی که قدیم خیلی مد بوده است و می‌کردند. «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ» (القصص:۷۹) آن‌هایی که اهل دنیا بودند گفتند ای کاش ما یک چیزی مثل اینکه قارون دارد داشته باشیم «إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» (القصص:۷۹) به راستی که او بهره عظیمی دارد. «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (القصص:۸۰) آن‌هایی که أُوتُوا الْعِلْم بودند – به آن‌ها علم داده شده بود – همان‌هایی که قبلاً آن حرف‌ها را می‌زدند، گفتند «وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا» (القصص:۸۰) پاداش خدا برای کسانی که ایمان می‌آوردند و عمل صالح انجام می‌دهند از این چیزی که می‌بینید بهتر است «وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» (القصص:۸۰) این را کسی به غیر از کسانی که صبر می‌کنند، نمی‌فهمند، درنمی‌یابند.

انتهای داستان این است که «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ» (القصص:۸۱) خودش را و همه خانه و زندگی‌اش را زمین بلعید – حالا مثلاً در یک زلزله یا پدیده رانش زمین بالاخره یک جوری این پدیده اتفاق افتاد که این مدفون شد – «فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ» (القصص:۸۱) هیچ کس هم نبود که کمکش کند جزء یاری شدگان هم نبود. «وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ» (القصص:۸۲) آن‌هایی که آرزوی موقعیت قارون را روز قبل را داشتند «يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ» (القصص:۸۲) گفتند ای وای که خداوند رزق را برای هر کسی که بخواهد «مِنْ عِبَادِهِ» بسط می‌دهد «وَيَقْدِرُ» یا تنگ می‌گیرد «لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا» (القصص:۸۲) اگر خداوند بر ما منت نگذاشته بود ما هم دچار همین بلا می‌شدیم «وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ» (القصص:۸۲) ای وای که خداوند کافران را رستگار نمی‌کند.

این داستان اینجوری تمام می‌شود. داستان یک مرد ثروتمند است که خداوند به او مال و رزق خیلی وسیعی داده است ولی احساس او این است که خودش آن را به دست آورده است و حالت غرور و افتخار دارد و خیلی هم دوست دارد بیاید نمایش دهد و مردم هم مسحور این زر و زیور قارونی هستند و نهایتاً اتفاقی که می‌افتد این است که زمین این را می‌بلعد. یک لحظه فکر کنید که داستان موسی و فرعون داستان را خواندیم و این داستان را خواندیم و بینشان را که نخواندیم اصلاً نیست، فعلا آن را در نظر نگیرید. دو تا داستان پشت هم خواندیم. این آیه، آیه خیلی خوبی است که بعدش می‌گوید «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا» (القصص:۸۳) به این دلیل که فرعون نماینده «عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» است و قارون هم به فساد متهم شد، وقتی عده‌ای از قومش می‌گویند «وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (القصص:۷۷) یعنی این کار را دارد می‌کند.

[۰۰:۳۰]

نه اینکه فکر کنید فرعون فساد نمی‌کرد، در متن، فساد در مورد این آدم به کار می‌رود، راجع به فرعون هم عین عبارت قرآن است که «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ» (القصص:۴) که فرعون نماینده عُلو فی الارض است و قارون هم یک جوری نماینده فساد است و «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (القصص:۸۳). مثلاً انگار دو تا داستان خواندیم و می‌بینیم که آخرت مال کسانی است که اینجوری نیستند و اهل علو و فساد نیستند. آن داستان، داستان زور و زور گفتن است و در انتها در دریا غرق می‌شوند، اینجا داستان زر و زیور اینجور چیزهاست و این آدم به اصطلاح خدایان زور و زر، نماینده خدایان زر است که در زمین مدفون شده است. داستان خیلی ساده‌ای است، صحنه‌ای به آن صورت ندارد، یک صحنه واقعی دارد آن هم صحنه‌ای است که با زر و زیور خودش می‌آید بیرون و مردم را محسور می‌کند و یک صحنه پایانی غیردرماتیک دارد؛ منظورم این است که توصیف چندانی نیست، با یک کلمه گفته می‌شود که «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ» (القصص:۸۳) خودش و تمام خانه و زندگی‌اش را زمین در خودش کشید.

من از این جهت قبل از اینکه بینابین را بخوانیم داستان را گفتم که وقتی رسیدیم به اینجا معطل این داستان نشویم، یعنی از اینجا کاری که مانده است این است که آن قسمت‌های غیرداستانی را بخوانیم و یک مقدار در مورد آن بحث کنیم. خیلی بحث خاصی در مورد این داستان نیست فکر می‌کنم.

حضار: …فساد قارون چگونه است؟ [۰۰:۳۲:۱۵]

استاد: نه؛ شما از این عبارت به جای اینکه نمایش داده شود که این چه کار می‌کند که متهم به فساد در ارض است… اولاً در ابتدا گفته می‌شود «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى» (القصص:۷۶) واقعیت این است که آدمی نبود که واقعاً یک علمی دارد و همینجوری ثروت به دست آورده است. حالا ربا می‌خورده است یا… من نمی‌دانم چه کار می‌کرده است، ممکن است فساد همین چیزی باشد که «بَغَی» به آن گفته می‌شود یا اینکه با ثروت خودش کارهایی می‌کرده است که مفسده انگیز بوده است، حالا شامل عیش و عشرت و… چیزهای دیگر باشد. اینکه صرفاً آن صحنه هست، به نظرم درست نیست، یک چیزی گفته می‌شود ولی نمایش داده نمی‌شود. خیلی قرار نیست که ما صحنه‌های فسادانگیز و این جور چیزها را ببینیم، در سراسر قرآن یک خورده این حالت وجود دارد که یک چیزهایی گفته می‌شود ولی خیلی با جزئیات دیده نمی‌شود.

یاد این افتادم که یک کارگردان خیلی معروف هالیوودی هست که فیلم ده فرمان را ساخته است، دو بار هم ساخته است. یکی از مهمترین تهیه‌کننده‌های هالیوود در دهه‌های ابتدایی بوده است به اسم سیسیل بی دمیل، خیلی آدم معروفی است. ده فرمان سیاه و سفید را در ده بیست میلادی ساخته است، الان به این دلیل یادم افتاد که این فیلم خیلی در محافل مذهبی مورد انتقاد قرار گرفت، برای اینکه می‌گویند آن قسمتی که حضرت موسی می‌رود در کوه طور و مردم فساد می‌کنند خیلی طولانی است. من ندیدم این فیلم را ولی اینکه زن‌ها و مردها مثلاً دارند عیش و عشرت می‌کنند و می‌رقصند و… در یک فیلم مذهبی که مردم قرار است بیایند یک خورده حالت معنوی پیدا کنند معقول است ده ثانیه، یک دقیقه یا دو دقیقه باشد! قرار نیست نیم ساعت نشان بدهد که «اینها عجب فسادی کردند». ولی خوب در سینما – آن هم سینمای هالیوود – طبیعی است برای اینکه احتمالاً نود درصد بیننده‌ها برای این آمدند فیلم را ببینند که آن صحنه‌ها را ببینند «اینها عجب آدم‌های مفسدی بودند!» اینجا در مورد قارون گفته شده است که آدم مفسدی بوده است، حالا چه کار می‌کرد و… شما قبول کنید آدم مفسدی بوده است، فساد می‌کرد.

حضار: اینجا که گفته می‌شود «لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (القصص:۷۶)، فرح که اینجا ذکر می‌شود منظورشان فراموش کردن آخرت است؟

استاد: یک ترجمه‌ای یک نفر کرده است که ترجمه خوبی است، کلمه خوبی به جای آن گذاشته است. اگر بگوییم معنی شادی می‌دهد که بد است آدم بگوید تو شادی نکن خدا کسانی که شاد هستند را دوست ندارد، فکر می‌کنم خدا آدم‌هایی که شاد هستند را دوست دارد، لااقل اینجور نیست که دوست نداشته باشد. فرح یک جور شادی زیاد از حد است که آن شخص «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (القصص:۷۶) را ترجمه کرده است که خداوند شادی‌زدگان را دوست ندارد، نه شادی‌کنندگان را. شادی‌زده اصطلاح خوبی است، کسی که انگار شادی به او مسلط شده است، نه اینکه همینجور آدم یک شادی مختصر و کنترل‌شده‌ای داشته باشد، اگر غش‌غش بخندد و بالا و پایین بپرد از کنترل خارج می‌شود و انگار چیز خوبی نیست. کلاً این کلمه فرح خیلی بار مثبتی در قرآن ندارد، این آیه که در آخر سوره غافر است می‌گوید «فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» (الغافر:۸۳) به آن علمی که پیششان بود، نه اینکه شاد شدند به یک معنای مثبت، خیلی شاد شدند. آدم یک چیزی در خودش ببیند و مثلاً بگوید به‌به عجب علمی دارم، زیادی شادی کنید و شادی‌زده شوید، این چیزی است که صفت خوبی نیست.

حضار: «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷) یعنی چه؟

استاد: یعنی اینکه به فکر آخرت خودت باش و دنیا را هم… دعوتش نمی‌کنند به ترک دنیا که اصلاً لذتی از دنیا نبرد، می‌گویند برای آخرت خودت کار کن «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷)، در این دنیا هم نصیبی داری آن را هم فراموش نکن، نمی‌گویند در این دنیا به تو خوش نگذرد، ریاضت بکش و همه چیز خودت را بده برای خاطر آن دنیا. یک جوری دارند به آدمی که خیلی غرق در این دنیا است می‌گویند فکر آخرت خودت باش دنیایت هم از بین نمی‌رود، این دنیا را هم داری.

حضار: من همیشه برداشتم این بود که منظورش این است که از این نصیبی که از دنیا به تو داده شده برای آخرتت استفاده کن.

استاد: شما می‌گویید که «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷) یعنی فراموش نکن که مثلاً به تو نعمت‌هایی داده شده است؟

حضار: که استفاده کنی از آن برای آخرتت، یعنی فرصتی است که از این نصیب استفاده کنی برای آخرتت.

استاد: اینجا دنیا مقابل آخرت است. مثلاً می‌گوید کسانی که خیلی در دنیا غرق شده‌اند. فکر کنم این کلمه نصیب دنیا این است که در دنیا نصیبی از دنیا داری، این هم فراموش نکن، ولی برای آخرت هم کار کن. من اینجوری می‌فهمم، حالا این نکته که شما می‌‌گویید مثل این است که در این دنیا یک چیزهایی به شما داده شده است و یک پتانسیلی دارید که می‌توانید برای آخرت کار کنید. حس من این است که اولاً آن ترجمه طبیعی‌تر است و ثانیاً این یک جور جمله زائد می‌شود که به او بگویند «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» (القصص:۷۷) و بعد دوباره بگویند «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷) و همان معنی را بدهد، چیزهایی که خدا به تو در این دنیا داده است را برای آخرت استفاده کن. فکر کنم به عنوان یک آدمی که خیلی غرق در دنیا است ترسش از این است که بگویید تو به فکر آخرت باش، آدمی است که این گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست؛ برای آرامش او می‌گویند نصیب دنیایی هم داری، دارند او را موعظه می‌کنند.

حضار: من فکر می‌کنم [۴۰:۳۰:۰۰] … دارد یک جوری «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (القصص:۷۷) را توضیح می‌دهد، یعنی فکر می‌کنم معنی‌اش این است که از چیزی که خدا به تو داده بتوانی بروی آن طرف مصرف کنی، یعنی سهمی داری که در این دنیا باید پرداخت کنی.

استاد: پرداخت کنید یا استفاده کنید؟

حضار: نه، باید نیکی کنید، از چیزی که به شما داده شده باید…

استاد: ایشون هم همین را گفتند، بحث ما این بوده که چنین برداشتی خیلی خوب درنمی‌آید.

۵- قطعه‌بندی سوره

یک داستان طولانی و یک داستان حکمت‌آموز خیلی کوتاه را که درواقع شخصیتی به اسم قارون که در فرهنگ ما هم شناخته شده است را به ما معرفی می‌کند خواندیم و یک بخش‌های بینابین دارد که حالا می‌خواهیم اینها را بخوانیم. فعلاً داستان قارون را که جلوتر است بگذاریم کنار؛ الان داستان حضرت موسی را خواندیم و این آیات دارد ادامه پیدا می‌کند که وصل می‌شود به داستان قارون. قبل از اینکه راجع به سه صفحه و نصفی که اینجا قبل از داستان قارون آمده بحث کنیم بد نیست طبق همان عادت همیشگی سوره را قطعه‌بندی کنیم برای اینکه روشن‌تر شود.

شروع آن چند تا عبارت بعد از داستان اول است که می‌گوید «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ» (القصص:۴۴)، «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ» (القصص:۴۶). اینجا روی سخن برمی‌گردد به پیامبر و چیزی که می‌بینیم در واقع رابطه پیامبر با افراد زمان خودش است و ایمان آوردن یا ایمان نیاوردن آدم‌هایی که هم عصرش هستند. مثلاً آیه‌ای که ارتباط دارد با آیات قبلش این آیه است که می‌گوید «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى» (القصص:۴۸) فضای این قطعه اینجوری است که در عین حال که پیامبر را در مقابل منکرین می‌بینیم یک مقایسه بین پیامبر و موسی توسط آن‌ها انجام می‌شود که بد نیست به این نکته در آیات دقت کنیم. یک قطعه شروع دارد تا آیه ۵۱.

آیه ۵۲ از این حرف می‌زند که کسانی که قبلاً به آن‌ها کتاب داده شده به این کتاب ایمان می‌آورند و از آن‌ها تجلیل می‌شود که تا آیه ۵۵ و ۵۶ موضوع این است. مجدداً یک قطعه کوتاهی هست که از آن‌هایی نقل می‌شود که مثلاً مشکل ایمان آوردن دارند و بعد صحنه‌های آخرت داریم و یک قسمت توحیدی. از «وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا» (القصص:۶۰) بحث آخرت و صحنه‌های آخرت شروع می‌شود بعد هم می‌گوید «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا» (القصص:۷۱) این هم قسمت توحیدی است که تقریباً وصل می‌شود به داستان قارون.

بنابراین دو صفحه اول یک جوری مهاجه پیامبر است در مقابل کسانی که هم عصرش هستند و دارند دعوت می‌شوند به ایمان به پیامبر. فعلاً متمرکز شویم روی همین دو صفحه و سعی کنیم ارتباط بین این مهاجه‌هایی که بین پیامبر و اطرافیانش هست را با داستان حضرت موسی بفهمیم.

۶- انتهای داستان، تورات

برگردیم به انتهای داستان موسی، بعد از اینکه می‌گوید آن‌ها غرق شدند «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» (القصص:۴۱). این «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً» (القصص:۴۱) بازگشت به یک جمله قبل از دریا هم هست. این را دفعه قبل گفتم که شروع داستان با این عبارت است که می‌گوید «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» (القصص:۵) بعد از اینکه فرعون غرق می‌شود می‌گوید «و جعلناهم ائمة» (القصص:۴۱).

[۰۰:۴۵]

فکر کنم این را دفعه قبل گفتم که این عبارت «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا» (القصص:۵) کار آن رؤیا را در داستان یوسف می‌کند: اعلام می‌شود که ماجرا این است، این کار را می‌خواهیم بکنیم و آخرش هم می‌گوید این کار را کردیم و تمام شد. اشاره‌ام به این آیه است، این قسمت، قبل از این آیه «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ» (القصص:۴۴) با این آیه تمام می‌شود که فرعونیان نابود شدند و بنی‌اسرائیل نجات پیدا کردند و بعد «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ» (القصص:۴۳)، بعدش به موسی کتاب دادیم. اول یک فرعونی بود و ظلم می‌کرد، موسی با این شیوه‌ای که شما دیدید به دنیا آمد و بزرگ شد، معجزاتی را آورد تا اینکه فرعون را از بین ببرد و معجزاتش یک سری معجزات آفاقی بود، عصا مار بشود، ید بیضاء، معجزات نه گانه و نهایتاً با یک معجزه دیگری – همان شکافتن رود نیل و بسته شدن دوباره آن- فرعون و فرعونیان از بین رفتند. داستان اینهاست؛ موسی در داستان معجزاتی که می‌آورد این شکلی است.

این عبارت «مِنْ بَعْد» اینجا اهمیت دارد، مثل اینکه داستان تا اینجا تمام شد، حالا بعدش خداوند به حضرت موسی کتاب داد «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَىبَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۴۳)، وقتی قوم بنی‌اسرائیل رفتند، در همان ماجرای رفتن حضرت موسی به کوه طور، تورات داده شد و یک هدایت و بصیرت و رحمتی برای مردم آمد. ماجرای پیغمبر ما اینجوری نیست، ماجرای پیغمبر ما اول و آخرش این است که کتاب می‌آید و این تفاوت مهمی است یعنی اصلاً معجزات آفاقی وجود ندارد. اینکه در داستان موسی اول این مبارزه صورت می‌گیرد که مثلاً یک بندهایی هست، اینها از آن رها می‌شوند و بعد از پیروزی قوم است که کتاب می‌آید مثل این است که فکر کنید حضرت رسول از مکه بیاید مدینه، یک سری جنگ‌ها بشود و این قوم مؤمن اطراف پیامبر تشکیل شود و بعداً قرآن نازل شود. ولی در مورد پیامبر اینطور است که اول کتاب نازل می‌شود و اصلا همه چیز همین کتاب است. است در واقع وحی در مورد حضرت موسی تفاوت دارد با وحی در مورد پیامبر. معجزه پیامبر در همین وحی است، در ارتباط کلامی حضرت محمد با خداوند است و به این موضوع در ادامه اشاره می‌شود. در مورد حضرت موسی اینجوری است که این اتفاقات افتاده است بعد از آن یک کتابی آمده است «مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۴۳).

۷- تاریخ نبوت

من در این جلسات بارها به مناسبت‌های مختلف به تاریخ انبیاء در قران اشاره کردم. شما یک مرحلة «أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى» دارید در زمین، که خداوند از ابتدا – مثلاً از حضرت نوح – پیامبر می‌فرستد، به او ایمان نمی‌آورند و نسل‌ها از بین می‌روند و مجازات می‌شوند، یک قوم‌هایی پاکسازی می‌شوند، باز دوباره آدم‌های دیگری می‌آیند جای آنها را می‌گیرند، پیامبران بزرگ می‌آیند، دعوتشان می‌کنند و این تکرار می‌شود. «مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى» (القصص:۴۳) یعنی همین. تا اینکه کتاب می‌آید: این نقطه عطفی در پیامبران است که به حضرت موسی کتاب داده می‌شود و دیگر از آن مرحله «أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى» می‌آییم بیرون، دیگر اقوام با زلزله مجازات نمی‌شوند، اینجوری هلاک نمی‌شوند، وارد یک مرحله جدیدی می‌شویم که از حضرت موسی شروع می‌شود، بعدش کل قوم بنی‌اسرائیل است و بعد دو تا پیامبر نهایی داریم که یکی حضرت عیسی است و با فاصله نسبتا زیادی پیامبر کتاب نهایی را می‌آورد. سه تا دین اصلی: دینی که حضرت موسی می‌آورد و کل قوم بنی‌اسرائیل که بعدش با این کتاب زندگی‌ می‌کنند، بعد یک شخصیت خاص با یک دین خاص که حضرت عیسی است و بعداً هم پیامبر. این پایان ماجرای رسالت انبیاء است. در این آیه دارد به همین اشاره می‌کند که بعد از دورانی که نسل‌ها از بین می‌رفتند، خداوند کتاب را داد که ذکر و رحمت و هدایت باشد.

در ادامه خطاب می‌شود به پیامبر که «وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ» (القصص:۴۴)، در آن لحظه تاریخی که ندا آمد و وحی کردیم به حضرت موسی و تکلم کردیم، تو آنجا نبودی و جزو شاهدین نبودی. از طریق وحی است که این را می‌شنویم، انگار ما یک جوری توسط قرآن و این چیزی که روایت می‌شود در آن لحظه یک جوری حضور داریم درحالی که در آن لحظه نبودیم، پیامبر هم همین‌طور. «وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ» (القصص:۴۵) اشاره می‌کند که نسل‌هایی را به وجود آوردیم و دوران طولانی گذشت و تو در بین اهل مدین نبودی «تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا» (القصص:۴۵) که آیات ما را بر آن‌ها بخوانی «وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِين» (القصص:۴۵). شما اگر در حدی که پیامبر ایمان دارد ایمان داشته باشید و این وحی مستقیم را دریافت کنید، واقعاً توسط وحی انگار یک جوری حضور پیدا می‌کنید در آن صحنه‌ها، در حد اینکه آدم یک چیزی را ببیند. درست است که در گذشته است ولی وقتی مطمئن هستید این اتفاق افتاده است، وقتی که روایت می‌شود یک جوری حضور غیرمستقیمی در آنجا دارید.

صحنه‌هایی که انتخاب شده است صحنه وحی به حضرت موسی است و صحنه دیگر جایی است که حضرت موسی می‌رود پیش شعیب. به پیامبر گفته می‌شود که تو در کوه طور نبودی و در بین اهل مدین هم نبودی «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۴۶)، یعنی چه که «وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ» (القصص:۴۶)؟ اشاره به همین وحیی است که به پیامبر می‌شود. نبودی ولی چیزها را به تو گفتیم؛ اینکه آگاه می‌شوی و این داستان‌هایی که دارد از طریق وحی به تو گفته می‌شود باعث هدایت مردم می‌شود، نتیجه وحی است که داریم می‌بینیم «وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۴۶)، که تو یک قومی را که قبلاً نذیری برایشان نیامده است – ترساننده‌ای نبوده است – بترسانی و بیم دهی، این اشاره‌ای که می‌کند به آمدن پیامبر برای یک قومی مانند آن قسمتی از بنی‌اسرائیل نیست که مرتب برایشان پیامبر می‌آمد.

ماجرای تاریخ انبیاء در قرآن اینجوری است که از ابراهیم که خداوند انتخابش می‌کند، دو تا نسل باقی مانده است: نسلی که از اسماعیل است و نسلی که از اسحاق است. نسل اسحاق است که این اتفاق‌ها در آن رخ داده است و مرتب بینشان پیامبرانی می‌آید. «وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ» (القصص:۴۵) ما می‌فرستادیم. تو در تمام آن دوره‌ای که آن نسل بنی‌اسرائیل بودند و مرتب پیامبران می‌آمدند، نبودی ولی ما برای آن‌ها فرستاده‌‌هایی فرستادیم. حالا تو را فرستادیم برای این نسلی که هیچ پیامبری نداشتند. نکته‌ای در تاریخ انبیاء در قرآن هست: قبل از موسی پیامبران می‌آمدند و نتیجه‌اش این بود که کسانی که ایمان نمی‌آوردند هلاک می‌شدند، بعد از موسی یک دوره‌‌ای است که در آن شعبه از بنی‌اسرائیل به طور مداوم پیامبر می‌آید، اینها مداوم بعد از موسی تا زمان حضرت مسیح پیامبر دارند، ماجرای بعضی‌ها در قرآن هست و کل این ماجرا در یک بخشی از آل ابراهیم اتفاق می‌افتد. قرآن مرتب تاکید می‌کند که یک ماجرایی در تاریخ انبیاء هست که برخلاف آن تعبیر تورات که حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل را تبعید کرد و یک جایی گذاشت و کار به آن‌ها نداشت، قرآن تاریخ انبیاء را اینجوری نقل می‌کند که خداوند از حضرت ابراهیم خواست که اسماعیل و مادرش را بگذارد آنجا و یک قومی آنجا تشکیل شود و خانه کعبه را آنجا بنا کردند. قرار بود که در آینده یک جوری وحی به این طرف منتقل شود و فکر می‌کنم درباره این موضوع وقتی داشتم راجع به سوره مریم بحث می‌کردم مفصل صحبت کردم.

تاریخ انبیاء اینجوری تنظیم شده است که یک قسمت آل اسحاق و بنی‌اسرائیل داریم که تاریخ جداگانه‌ای دارند؛ و در قسمت دیگر انگار یک نیروهای ذخیره‌ای وسط صحرای عربستان حول خانه کعبه داریم که بعداً در این قطعه به خانه کعبه اشاره می‌شود که برایتان محل امن قرار دادیم. نتیجه‌ای که بعد از آن داستان دارد به پیامبر گفته می‌شود، این است که الان در واقع آن وحیی که قرار بود بشود، به تو شده و تو کارت این است که این نسلی از ابراهیم که اینجا هستند و تا حالا برای آن‌ها نذیری نیامده است را بیم دهی. این همان چیزی است که مدام در قرآن گفته می‌شود: ارتباطی که بین این پیامبر و بنی‌اسرائیل وجود دارد. ارتباطشان این است که اینها دو تا شعبه‌ای هستند که از ابراهیم جدا شدند، یکی از آن‌ها آمدند در صحرا و در انتظار مانده است، بنی‌اسماعیل. بنی‌اسرائیل یک تاریخ پرتلاطم را طی کردند، یک مرحله تا حضرت یوسف است، یک مرحله از حضرت یوسف است تا موسی و بعد از موسی هم یک تاریخی دارند.

«وَلَوْلَا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (القصص:۴۷)، اینجوری نشود اگر عذابی نازل شد بگویند رسولی نداشتیم. اگر قومی عذاب می‌شود، قاعده‌اش این است که یک رسولی داشته باشند. می‌گوید ما تو را فرستادیم برای این قومی که نذیری نداشتند، برای خاطر اینکه این سنت الهی است که اگر قرار است مجازات بشوند – چه در دنیا چه در آخرت – باید یک رسولی برایشان فرستاده شود. بنابراین زمانه پیغمبر اینجوری متصل می‌شود به زمانه حضرت موسی و به تاریخ انبیاء. در ظرف سه تا چهار آیه با اشاره به این چیزهایی که گذشته و اینکه الان در این حالت هستیم که این قومی است که نذیر نداشته است و حالا تو آمدی برای این کار، این موضوعات بیان می‌شود. می‌گوید «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ» (القصص:۴۸) حالا که برایشان حق آمده است – اینجا حق چجوری آمده است؟ اینطور که یک کتابی دارد نازل می‌شود – اینها می‌گویند «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ» (القصص:۴۸)، حالا که حق آمده است به سمتشان – منظور از حق همان پدیده وحی به پیامبر است و قرآنی که دارد نازل می‌شود – می‌گویند چرا مانند چیزهایی که به حضرت موسی داده شده است، معجزات آن طوری نداریم.

[۰۱:۰۰]

۸- کتاب

تأکید روی این است که معجزه کتاب است، آنجا داستان اینجوری تمام شد که آن معجزات آمدند و قوم رهایی پیدا کرد و بعد کتاب نازل شد، کتاب حضرت موسی کتابی نبود که به‌عنوان معجزه به بنی‌اسرائیل عرضه شود، معجزات دیگری عرضه شده بود، همه چیز دیده بودند. کتاب به عنوان هدایت آمد.

پیامبر آخرالزمان – به دلایلی که قبلاً روی آن بحث کردم – نباید معجزة محدود به زمان خودش داشته باشد. یعنی نسبت من به‌عنوان یک آدمی که چند قرن بعد دارم زندگی می‌کنم با این معجزه پیامبر آخرالزمان باید مثل آن آدمی باشد که تقریباً در همان زمان دارد زندگی می‌کند، یعنی ما همه‌مان همین کتاب را باید بخوانیم و ایمان بیاوریم. دیگر قرار نیست که پیامبران مدام بیایند و عصا بیندازند و مار شود و… قبل از پیامبر انگار آزاد بود که هر معجزه‌ای می‌آوردند چون برای دوران خودشان بود قرار بود مردم را مؤمن به خودشان بکنند نه برای ابد، وقتی یک پیامبر به‌عنوان پیامبر آخر می‌آید باید معجزه‌اش ابدی باشد، باید من هم همینجور به آن دسترسی داشته باشم که یک آدمی در زمان خودش دسترسی دارد. بنابراین قرار نیست اینجوری که حضرت موسی معجزه می‌کرد، پیامبر معجزه کند و معجزه پیامبر ما همین حقیقتی است که به صورت کتاب نازل می‌شود. حالا اینها می‌گویند چرا به همان شکل معجزه نمی‌آورد و جوابش این است که آن طوری هم که معجزه آورد ایمان نیاوردید. این یک جواب است: اگر اینجوری بود که آن معجزات آفاقی مؤثر بودند شاید آنوقت جا داشت بحث کنیم که چرا این دفعه معجزات آن شکلی داده نشده است.

آن‌ها به وضوح تأثیری نگذاشتند، یعنی در طول تاریخ از شتر صالح گرفته تا… آخرش این بود که چند نفر ایمان می‌آوردند و نتیجه این بود که هر جا که پیامبر می‌آمد آخرش هم از بین می‌رفتند، یعنی خیلی حالت رحمت نداشتند، فکر کنم اقوام باید آرزو می‌کردند که پیامبر نیاید، هیچ‌کدام داستان‌ها به خیروخوشی تمام نمی‌شد همه‌شان اینجوری بود که بالاخره چهار نفر می‌رفتند، بقیه یا تبدیل به سنگ می‌شدند یا پودر می‌شدند، یا چیزی شبیه به این. با صراحت می‌گوید «قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (القصص:۴۹)، این همان تاکید روی این است که معجزه کتاب است، همان چیزی است که اصطلاحاً به آن می‌گویند تحدی، که ادعا این است که این کتاب معجزه است و اگر قبول ندارید یک چیزی مثل این بیاورید یا یک کتابی را نشان بدهید که از این هدایت‌کننده‌تر باشد. اینجا گفته می‌شود یک کتابی بیاورید که «هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا» (القصص:۴۹) از این کتاب یا کتاب قبلی فرق ندارد.

یک اختلافی در ترجمه هست «قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا» (القصص:۴۸) یعنی چه؟ به نظر می‌آید منظور این است که وقتی موسی آمد «أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ»، آیا کافر نشدید به آن چیزی که به موسی داده شده بود؟ آن‌هایی زمانی که حضرت موسی بودند گفتند «قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا» (القصص:۴۸) یعنی اینها موسی و هارون دو تا جادوگر هستند که از همدیگر پشتیبانی می‌کنند، «وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ» (القصص:۴۸) و ما به همه آن کافریم. یک ترجمه که محتمل است این است که «سحران» یعنی گفتند این دو تا کتاب – تورات و قرآن – سحر هستند، سحری که همدیگر را تأیید می‌کنند، وقتی می‌خوانیدشان شبیه همدیگر گفته شدند و… من نمی‌خواهم بگویم این ترجمه درست است، یک خورده خلاف چیزی است که از سیاق آیات به نظر می‌رسد، ولی دور از ذهن نیست مخصوصاً چون در آیه بعد می‌‌گوید «هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا» (القصص:۴۹) و منظور «مِنهُمَا» برنمی‌گردد به موسی و هارون، برمی‌گردد به این دو کتاب. نکته دیگر این است که نمی‌گویند «ساحر» بلکه گفته می‌شود «سِحْرَانِ تَظَاهَرَا» (القصص:۴۸) دو تا سحر هستند که پشتیبان هم هستند، اینها شواهدی است به نفع آن‌هایی که می‌گویند آن «سحران» یعنی این دو تا کتاب.

حضار: نمی‌تواند منظورش دوتا معجزه حضرت موسی باشد؟ یعنی منظور از «سِحْرَانِ تَظَاهَرَا» (القصص:۴۸)دوتا سحر آشکار در کنار هم باشد.

استاد: تظاهرا یعنی پشتیبانی کردن از همدیگر، نه ظاهر کردن.

حضار: …«موسی و هارون ظاهر می‌کنند» ترجمه کرده است. [۰۱:۰۵:۴۵]

استاد: من نمی‌خواهم سر آن بحث کنم چون ربط مستقیمی به محتوای آیات ندارد، محتوای آیات از اول تا آخر این است که جایگاه وحی به حضرت رسول را در تاریخ انبیاء تعیین می‌کند و تأکید روی اینکه اینجا معجزه کتاب است، قرار نیست پیامبر به قریش یک چیزهایی را نشان بدهد و بعداً آن‌ها در معرض نابودی قرار بگیرند یا بگوید مومنین را بدهید من ببرم و… از این حرف‌ها نیست. پیامبر آخرالزمان است، حقیقت به صورت همین کتاب به او نازل شده است و این کافی است برای اینکه آدم‌ها ایمان بیاورند. آدمیزاد در مقابل حقیقت باید ایمان بیاورد، می‌گوید که «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا» (القصص:۴۸) حق دارد به آن‌ها گفته می‌شود، حقیقت دارد برایشان به صورت کتاب تلاوت می‌شود، بنابراین انتظار این است که به حقیقت ایمان بیاورند.

«فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ» (القصص:۵۰)، می‌گوید اگر اجابت نکردند بدان که اینها از امیال خودشان پیروی می‌کنند، از هوا و هوس خودشان، و چه کسی گمراه‌تر از کسی است که از هوی خودش بدون هدایت الهی پیروی کند. «إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (القصص:۵۰) خداوند قوم ظالم را هدایت نمی‌کند، «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا» به نظر می‌رسد برمی‌گردد به همین دعوت به تحدّی، می‌گوید «قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (القصص:۴۹)، یک کتابی را بیاورید که هدایت کننده‌تر باشد، اگر اجابت نکردند یعنی کتابی دستشان نبود…

الان من کتابی را آوردم که حقیقتی در آن است و شما به این ایمان نمی‌آورید، خب شما به چه ایمان دارید؟ چیزی بیاورید که رقابت کند و بگویید ما به این ایمان داریم، این بهتر است. درحالی که می‌بینیم اینجوری نیست، دارند می‌چرند، کتاب لازم ندارند؛ واقعیت این است در دنیا دارند زندگی‌شان را می‌کنند، بعدش هم همین را می‌گوید «فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ» (القصص:۵۰) دارند برای خودشان زندگی‌شان را می‌کنند، تابع امیال خودشان هستند.

این هم آیه دیگری است که سر ترجمه‌اش اختلاف است «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۵۱) یعنی چه «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ» (القصص:۵۱)؟ بعضی‌ها می‌گویند یعنی کلامی که الان ظاهر شده است وصل شده به قبلی، بعضی‌ها هم می‌گویند یعنی وحی‌هایی که نازل می‌شود پیوسته هستند، مثل اینکه پیاپی وحی نازل می‌شود تا اینکه… یعنی یک جریانی از کلام ایجاد شده است که به همدیگر متصل است «لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۵۱). یک باره کتاب داده نشده است، بلکه پیاپی دارد نازل می‌شود.

حضار: این آیه «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ» (القصص:۵۱)…

استاد: آن جا باز یک ترجمه دیگه کرده است؟ این چه ترجمه‌ای است؟

حضار: ترجمه الهی قمشه‌ای است.

ببخشید ضمن احترام به آقای الهی قمشه‌ای و پسرشون، از این ترجمه استفاده نکنید.

حضار: شاید منظور شباهتی باشد که بین قولی که در قرآن آمده است با قولی که در تورات آمده است…

استاد: بله اولین ترجمه این است که «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ» (القصص:۵۱) یعنی اینکه این کلام وصل است به آن کلام، مثل اینکه ادامه آن است و اتصال دارد. یک ترجمه این است، ترجمه دیگر این است که همین کلام – به نظر من این ترجمه نزدیک‌تر است – پیوسته است.

حضار: به نظرم آیه بعد هم شاهدی بر ترجمه اول است، «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ» (القصص:۵۲) این نظریه را تقویت می‌کند.

استاد: آنوقت خود آن آیه یک خورده عجیب می‌شود. «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ» (القصص:۵۱) این حرف که برایشان این کتاب را به تورات پیوستیم «لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (القصص:۵۱) یعنی مشرکین قریش از اینکه این کلام پیوسته به تورات است متذکر می‌شود؟ نمی‌دانم، چون نقشی ندارد در این کاری که ما داریم می‌کنیم، من خیلی اصرار ندارم که کدام یک از این دو ترجمه درست است. شاید اولی درست باشد که پیوستگی این وحی با آن وحی قبلی مایه تذکر است، از جمله اینکه آن‌هایی که آن را دیدند و می‌شناسند این را موردشناسایی قرار می‌دهند.

۹- اهل کتاب، مؤمن به حق

«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ» (القصص:۵۲) کسانی که از قبل به آن‌ها کتاب داده شده است به این وحی ایمان می‌آورند «وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ» (القصص:۵۳). اشاره به افراد پاک دامن و عالمی دارد که در زمان پیامبر بودند که تصویرشان در جاهای دیگر قرآن هم است که وقتی وحی را می‌شنوند…

نکته این است که آدمی که اهل حق باشد کلام حق را که می‌شنود، می‌فهمد که این از جانب حق آمده است. اینهایی که قبلاً کتاب به آن‌ها داده شده، شریعت دارند و به تورات دسترسی دارند و آدم‌های مؤمنی هستند، به قول ایشون پیوستگی این کلام به آن کلام باعث می‌شود یک جوری بفهمند اینها از جانب خدا است «أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» (القصص:۵۴) اینها دو برابر پاداش می‌گیرند به دلیل صبری که کردند. بعضی‌ها می‌گویند این دو برابر پاداش گرفتن، شاید به خاطر این باشد که انگار دو بار ایمان آوردند، یک بار تورات را دیدند ایمان آوردند و بعد دوباره وحی بعدی را دیدند و این را هم شناسایی کردند و ایمان آوردند، بنابراین باید دوبرابر پاداش بگیرند. «وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» (القصص:۵۴).

تا اینجا کلام مشخص است. یک جوری از آن داستان آمدیم وارد زمان معاصر شدیم و مسئله اینجا مسئله عدم وجود معجزه‌ای مانند قبل است. اولاً اینکه انگار به خود پیامبر تذکر می‌دهد که جایگاه این وحی در تاریخ انبیاء کجاست و اینکه مسئله اصلی این است – که خیلی جاها قرآن در مورد آن بحث می‌شود – که این پیامبر معجزه‌اش کتاب است. کتابی که حاوی حق است و آدم‌ها باید به آن ایمان بیاورند و از آن نوع معجزاتی که به موسی داده شد به پیامبر داده نشده است و انگار قرار نیست داده شود، قرار نیست که پیامبر شق‌القمر کند؛ من جزو آن افرادی هستم که منکر این معجزات نسبت داده شده به پیامبر هستند که خوشبختانه خیلی‌ها هستند که اینجوری هستند.

بالاخره مردم از بس که میل داشتند چنین معجزاتی را ببینند و از طرف مسیحی‌ها و یهودی‌ها تحت فشار بودند، یک چیزهایی را ساختند. مثلا پیامبر سایه نداشت، شق‌القمر کرده است و… این همه در قرآن گفته می‌شود که همین است، فقط یکی دو بار نمی‌گوید، هر وقت این بحث می‌شود گفته می‌شود «معجزه همین کتاب است اگر می‌توانید مشابه آن را بیاورید» و کتاب حاوی حق است و ایمان آوردن به حق هم یک چیز طبیعی است و آیه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» (القمر:۱) هم هیچ ربطی به دو نیم شدن ماه در زمان پیامبر ندارد، اشاره به اتفاقی می‌کند که قرار است در آخرت بیفتد. این از جمله جاهایی است که مردم به سبک عبارات قرآنی و صرف زمان در قرآن دقت نمی‌کردند و نمی‌کنند، مضارع می‌آید می‌گویند این قانون همیشگی است و ماضی هم که می‌آید می‌گویند لابد در زمان پیامبر چیزی اتفاق افتاد درحالی‌که آیه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» (القمر:۱) دربارۀ آینده صحبت می‌کند نه در مورد گذشته. کمااینکه خیلی از آیات مربوط به قیامت اینجوری هستند، مثلاً «و خَسفَ القَمر» (القیامه:۸)، ماضی است: و ماه دچار خسوف شد.

راجع به این افراد نیکی که از اهل کتاب هستند، آن کتاب را می‌شناسند و این کتاب را وقتی می بینند ایمان می‌آوردند که مخصوصاً در انتهای سوره آل عمران تصویر زیبایی از آن‌ها وجود دارد فکر کنم آنجا این بحث را کردم، – یا آنجا یا در سوره مائده – که معنی آن نیست که اینها مسلمان می‌شوند لزوماً، ایمان آوردن به پیامبر معنی‌اش این نیست که اینها که مثلاً مسیحی هستند می‌آیند جزء مسلمان‌ها می‌شوند، با یک اشاره‌های متنی سعی کردم بگویم لزوماً اینجوری معنی نکنید، همین که به حقیقت پی می‌برند کافی است. به هر دلیلی ممکن است به کیش خودشان باقی بمانند، انتظار نداشته باشید که یک پیرمرد ۸۰ ساله مسیحی وقتی بشنود پیامبری آمده است و مطمئن هم هست که این حق است بیاید نماز بخواند و در این دو روز آخر عمرش حتماً شریعت خودش را ترک کند، لزومی ندارد.

«أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَهم» (القصص:۵۴) تجلیل می‌شود که اینها همچنین آدم‌هایی هستند که انفاق می‌کنند «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ» (القصص:۵۵) صفاتی که در مورد مؤمنین و محسنین در همه جای قرآن است را در مورد اینها می‌گوید، اینها کسانی هستند که وقتی لغو می‌شنوند اعراض می‌کنند «وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ» (القصص:۵۵) در توصیف «عباد الرحمان» در انتهای سوره فرقان عبارت مشابه این است وقتی که «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» (الفرقان:۶۳) اگر کسی از جاهلین به آن‌ها خطاب کند به آن‌ها سلام می‌کند و اینجا می‌گوید از لغو اعراض می‌کنند و «وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ» (القصص:۵۵) که خیلی شبیه آن توصیفی است که آنجا در مورد عباد الرحمان شده است.

۱۰- پیامبر آخرالزمان در حرم امن

در ادامه یک آیاتی می‌آید که دوباره برمی‌گردد به ماجرای حضرت اسماعیل و بنای کعبه و… می‌گوید کسانی که ایمان نمی‌آوردند می‌گو‌یند «وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا» (القصص:۵۷) یعنی ایمان آوردن خطرناک است، اگر ما ایمان بیاوریم «نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا» (القصص:۵۷). «نُتَخَطَّفْ» یعنی ربوده می‌شویم، منظورشان این نیست که ما را می‌دزدند، یعنی تبعید می‌شویم، از اینجا ما را بیرون می‌کنند. یک نفر بگوید من غیب می‌شوم منظورش این نیست که واقعاً غیب می‌شود، یک همچنین معنی‌ای می‌دهد، فکر نمی‌کنم معنی لفظی آن این باشد که «ما را می‌دزدند». به هر حال ناامن است، اگر یک آدمی در زمان پیامبر بگوید من مسلمان شدم و بیاید سمت پیامبر و از هدایت تبعیت کند، «نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا» (القصص:۵۷).

«أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» (القصص:۵۷)، این حرم را مگر اینجا قرار ندادیم که امنیت دارد؟ یک جوری یک حسی در این آیه هست مثل اینکه از قبل چیزی در اینجا مهیا شده است برای اینکه بعداً یک پیامبری بیاید و مردم ایمان بیاورند، آن هم این است که از روز اول این فرهنگ بین أعراب بوده که این مسجد الحرام جای امنی است. بنابراین برعکس تمام اقوام که مشکلشان این بود که وقتی پیامبران می‌آمدند اینها را می‌کشتند و آزارشان می‌دادند، اینجا یک مکانی از قبل احداث شده است برای چنین روزی که وقتی هدایت آوردند، با توجه به وجود حرم امن، خطر جانی نداشته باشند، «وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» (القصص:۵۷) به این انگار توجه نمی‌کنند «وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا» (القصص:۵۸)، دوباره اشاره می‌کند به اینکه قریه‌هایی بودند که از بین رفتند «وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ» (القصص:۵۸).

حضار: آیه ۵۶ را جا انداختید.

استاد: راست می‌گویید! آیه ۵۶ می‌گوید «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» (القصص:۵۶)، می‌گوید: تو آن کسانی را که بخواهی نمی‌توانی هدایت کنی خداوند تعیین می‌کند که چه کسی هدایت بشود و چه کسی هدایت نشود. نکته خاصی نمی‌بینم که در موردش اضافه کنم. این آیه همین روال کلی است که پیامبر دوست دارد که مردم هدایت شوند و غصه می‌خورد که چرا اینها هدایت نمی‌شوند، در جاهایی که حرف از این است که مردم ایمان نمی‌آورند معمولا این اشاره هست که پیامبر غمگین است و دوست دارد همه اینها ایمان بیاورند و اینها ایمان نمی‌آورند. این نوع تذکرها به پیامبر تکراری است و یک بار در مورد این آیه بحث کردیم که می‌گوید این قرآن را می‌خوانیم «مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ» (هود:۱۲۰) کلاً مشکل زندگی پیامبر این است که دوست دارد مردم ایمان بیاورند و ایمان نمی‌آورند، مدام در قرآن یک داستان‌هایی گفته می‌شود و به پیامبر تذکر داده می‌شود که مثلاً از حضرت نوح یاد بگیر که چجوری برخورد کرد، بالاخره مردم ایمان نمی‌آورند. برای پیامبر خیلی سنگین است که مردم ایمان نمی‌آورند.

«فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ» (القصص:۵۸) «وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا» (القصص:۵۹) برمی‌گردد به همان آیه اول، این همان مضمون کلی است که قوم پیامبر بعد از اینکه قرآن نازل شده است و وحی آمده است در معرض خطر هستند. بعضی از سوره‌ها هستند که این محتوای اصلیشان است و بعضی از قطعه‌ها در سوره‌ها به این اختصاص دارد که وقتی رسول می‌آید واقعاً این تهدید وجود دارد که عذاب نازل شود و من مرتب تاکیدم این است که بعداً در سوره‌های مدنی – مثلاً در سوره انفال – می‌بینید که آن عذاب به نوعی نازل شده است ولی نه به آن شکلی که قبلاً نازل می‌شد، جنگ‌هایی اتفاق افتاد و تعداد زیادی از آن‌ها نابود شدند. کلاً فضای پیغمبر فارق از آن آیات آفاقی و آن نوع معجزات است. ویژگی پیامبر آخرالزمان انگار این است که حتی نابودی قوم هم در یک روال طبیعی صورت می‌گیرد، طوری که انگار اتفاق عجیبی نیفتاده است. هر چند که معجزه‌آسا بودن و غلبه کردن پیامبر و یارانش در مقابل لشکریان قریش دست کمی از اینکه یک رعد و برقی بیاید و بزند یک عده را بکشد نداشته است. در قرآن هم روی این تأکید می‌شود ولی بالاخره در یک روالی اسباب طبیعی فراهم می‌شود و این اتفاق‌ها می‌‌افتد.

فقط اینجا نکته‌ای است به طور خاص که می‌گوید «وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا» (القصص:۵۹) یک پیامبر به مرکز منطقه‌ای می‌آید، به ام‌القر می‌آید و دعوت آن پیامبر تا آن محدوده‌ که می‌رسد کافی است، لازم نیست در همه قریه‌ها یک پیامبر بیاید. تاکید می‌شود روی این کلمه «فِي أُمِّهَا رَسُولًا» (القصص:۵۹) که در جاهای دیگر همچنین اشاره‌هایی هست. «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ» (القصص:۵۹) که این برمی‌گردد به آن آیه‌ای که در شروع این بحث گفته شد که «وَلَوْلَا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (القصص:۴۷) با ظهور پیامبر دیگر این حرف را نمی‌شود زد که چرا پیامبری نفرستادید که ما از آن تبعیت کنیم.

این را سه قطعه فرض کنیم یا یک قطعه کامل از اول تا آخر فرض کنیم، به هر حال این یک قطعه متن است که بعد از آن داستان حضرت موسی آمده است و یک موضوع واحدی را کم و بیش تعقیب می‌کند. ادامه‌اش با یک تذکری نسبت به احوال قیامت و یک آیات توحیدی است و بعد داستان قارون. این قسمت را با قسمت بعد از قارون فکر کنم می‌توانیم جلسه آینده بگوییم و یک جمع‌بندی از کل سوره داشته باشیم. فکر می‌کنم جلسۀ آینده بتوانیم تمام کنیم.

جلسه ۴ – سوره قصص
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو