بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۵۷، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

۱- ارائه درس در گروه فسلفه علم دانشگاه شریف درباره مفهوم معجزه

قرار است درسی در گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف ارائه شود که موضوع آن تعمیم و ادامه سخنرانی‌های معجزه من است، یک جوری فلسفه دین تحلیلی است. اگر بحث معجزه را گوش داده باشید اساس بحث این است که تعریفی که از معجزه الان در فلسفه دین جا افتاده است خیلی با شهود ما و متون دینی سازگار نیست. وقتی می‌گوییم معجزه‌ای اتفاق افتاده است چیزی که تعریف می‌شود به ذهن یک آدم متدین نمی‌آید، چیز دیگری به ذهن او می‌آید. چه به معجزات پیامبران بخواهد اشاره کند یا به واقعه‌ای که در زندگی خود حالت معجزه‌آسا دارد. مثلاً نقض قوانین طبیعت نکته اول و آخر ماجرا نیست که بخواهیم اینگونه تعریف کنیم. ایده این درس این است که چقدر تعریف‌ها و مفاهیم بحث‌هایی که در فلسفه دین هست با آن چیزی که در متون دینی به صورت اوریجینال هست سازگار است. آیا می‌شود از متون دینی برای بازتعریف استفاده کرد؟ مانند کاری که من سعی کردم در مورد معجزه کنم. یا مباحثی را وارد دین کرد که وجود ندارد؟ احتمالاً بحث از اینجا شروع می‌شود که این اختلاف‌ها چگونه به وجود آمده است و برای اصلاح آن چه ایده‌های کلی می‌توان داشت و درباره مواردی به صورت عملی صحبت کنیم که چگونه می‌توان اصلاح کرد.

از نظر من بحث این است، بین چیزی که در فلسفه دین می‌بینم با آن چیزی که به عنوان مفاهیم قرآنی و دینی خودمان می‌بینم فاصله وجود دارد، از مفاهیم گرفته تا پرسش‌ها و مباحثی که مطرح است و مباحثی که مطرح نیست. چیزهایی که اینجا هست و آنجا نیست و برعکس، مفاهیمی آنجا هست و اینجا خیلی مطرح نیست. به عنوان مثال یادم نیست در جلساتی که سخنرانی کردم چقدر روی این تأکید کرده باشم یا گفته باشم که نه فقط در فلسفه دین موجود و فلسفه دین تحلیلی که منشأ آن اروپا است بلکه در کلام اسلامی هم شاید بزرگ‌ترین پرسشی که خیلی در مورد آن بحث شده است فاعل معجزه است. شما وقتی قرآن می‌خوانید چقدر به نظر شما می‌رسد که این مسئله است؟ فاعل معجزه کیست؟ پیامبر است؟ مستقیما خدا است؟ یا ملائکه این کار را می‌کنند؟ این پرسش هست و شما هر چیزی می‌توانید بپرسید ولی برای یک آدمی که ذهنیت قرآنی دارد چنین سوالی را مطرح کنید فکر می‌کنم جواب بدیهی این است که فاعل آن خدا است. ممکن است به واسطه ملائکه این کار را کند یا به واسطه روح قدسی نبی این کار را کند و الی آخر.

اتفاقاً اگر متن را مطالعه کند و فکر کند، احتمالاً به این نتیجه می‌رسد که معجزات باهم فرق دارند. در مورد این سؤال بحث شده است و دو دستگی وجود دارد، اشاعره در کلام اسلامی می‌گویند فاعل خدا است و حکما می‌گویند فاعل نفس قدسی نبی است. به متن قرآن که مراجعه می‌کنید احساس می‌کنید طیفی از نظر فاعلیت وجود دارد، یعنی به نظر می‌آید بعضی از معجزات را پیامبران انجام می‌دهند و یک سری هم خارج از اختیار آنها است. مثال خیلی خوب آن عصای حضرت موسی است که تبدیل به مار می‌شود. خداوند می‌گوید این را بینداز و آن تبدیل به مار می‌شود و خودش می‌ترسد و نمی‌دانست که قرار است چه شود. چگونه فاعل آن نفس قدسی رسول است؟ جای دیگر در مورد حضرت عیسی می‌بینید که صراحتاً می‌گوید من می‌سازم و من می‌دمم و آخر می‌گوید باذن الله.

در این درس قرار نیست فقط اینگونه باشد که فلسفه دین موجود را جلوی خود بگذاریم و فرض کنیم که مفاهیم و پرسش‌های آن را بلد هستیم. مانند بعضی‌ها که سراغ متون دینی می‌روند و می‌بینند آنجا چه جوابی برای این پرسش‌ها است. مسئله خیلی اساسی‌تر از این است. آیا مفاهیم همان مفاهیم هستند یا بازتعریف لازم دارند؟ آیا همه مفاهیمی که باید باشد وجود دارد؟ ممکن است آنجا مفاهیمی هست که اینجا نیاوردیم و اینکه آیا این پرسش‌ها پرسش‌های خوبی هستند یا جای خالی یک سری پرسش‌ها اینجا وجود دارد؟ که بهتر است اینها را مطرح کنیم و در مورد آنها بحث کنیم. سوال اصلی درس این است که آیا می‌شود یک فلسفه متن مقدس داشت؟ مسیحی‌ها می‌توانند این کار را برای خودشان بکنند و مسلمان‌ها برای خودشان. یعنی متن را جلوی خود بگذاریم و سعی کنیم مفاهیم و پرسش‌ها را از داخل آن در بیاوریم و احتمالاً اگر پرسش‌ها داخل آن باشد راهنمایی برای پاسخ آن داریم. منتها همه اینها باید به زبان فلسفی ترجمه شود که با زبان متون دینی یکی نیست. فکر می‌کنم ایده کلی خوبی است و اینکه چقدر بتوان این را پیاده‌سازی کرد یا نتیجه مثبت از آن گرفت در خود آن جلسات تعیین می‌شود.

علت اینکه تمایل پیدا کردم تا اینجا بگویم مانند حالتی که پوستری چاپ می‌شود یا در گروه‌های تلگرامی تبلیغ می‌کنند این بود که فکر کردم بد نیست خودم یک مقدمه‌ای بگویم که حالت تبلیغ دارد، چرا؟ چون لازم است چند آدم پاکار در کلاس باشد. بنابراین خوب است تبلیغ کنیم. جمعیت مهم نیست. اگر چند دانشجوی خوب نباشند که خوب همکاری کنند و اینترکشن خوبی با کلاس نداشته باشیم انگیزه اصلی که چرا به صورت کلاس برگزار می‌کنم از بین می‌رود. اگر می‌خواستم سخنرانی کنم همینگونه سخنرانی می‌کردم. میل دارم افرادی باشند که یک مقدار همکاری کنند، در بعضی از زمینه‌ها خودشان تحقیق کنند. دانشجوهای فوق لیسانس و دکترا می‌توانند ثبت نام رسمی کنند. می‌توان به صورت ستمع آزاد در کلاس شرکت کرد.

به من گفتند انگار جلسه اول می‌تواند هشت بهمن تشکیل شود. احتمالاً به صورت خاص است چون من اصرار داشتم کلاس زود تشکیل شود از این نظر که وقتی شما بخواهید یک چیز غیراستاندارد ارائه بدهید خوب است به دانشجو این امکان را بدهید که دو جلسه حضور پیدا کند که ببیند می‌خواهد یا نمی‌خواهد. اینکه ثبت نام کند بعد ببیند که آنها در فضای غیرعادی حرف می‌زنند شاید خوشایند نباشد، من خیلی کنجکاو هستم چون تا الان درس فلسفه نگفتم. یا یکی از دانشجوها چند روز پیش صحبت می‌کردم کنجکاوی می‌کردم که انتظار بچه‌ها چیست؟ انتظار آنها این است که یک تکست را حفظ کنم و بگویم و امتحان بگیریم؟ خوشبختانه گفت خیر، همیشه چند نفر هستند که دوست دارند کار کنند و فکر کنند. برای من تجربه جدیدی است.

حضار: عنوان درس چه بود؟

استاد: سوال خوبی است. نمی‌دانم! شاید بتوانم بدانم. پوستر آن را آماده می‌کنند و در کانال‌های تلگرامی می‌گذارند.

حضار: فکر کنم عنوان علم و دین گذاشتند.

استاد: فکر کنم چون باید در قالب درسی که از قبل تعریف شده است بگذارند اینگونه گذاشتند. ما عنوانی در دانشکده کامپیوتر شریف داشتیم به نام مباحث ویژه در علوم کامپیوتر، همه درس‌هایی که ارائه می‌دادم همین مباحث ویژه بود، مرتب همان درس را می‌گفتم و هیچ وقت هم ربطی به قبلی نداشت، بهینه سازی ترکیبی وجود نداشت می‌گفتیم مباحث ویژه در علوم کامپیوتر و هیشه مباحث ویژه بود. ای کاش این هم مباحث ویژه در علم و دین می‌گذاشتند.

حضار: یک کار خوب این است که یک متنی خودتان آماده کنید بعد می‌شود لینک آن را در سایت آموزش گذاشت بچه‌ها که می‌بینند کلیک کنند و همانجا توصیف را ببنند.

استاد: چنین کاری انجام شده است، همین امروز در کانال جدایی علم از دین هم دیدم که گذاشتند. ولی خیلی متن روشن کننده که چه کاری می‌خواهیم بکنیم نیست، یک جوری پنهان شده است که چه کاری می‌خواهی بکنیم.

حضار: طرح درس هم آمده است.

استاد: همان چیزی که ایشان می‌گویند است و رفرنس و تکست بوک هم معرفی شده است. چون وقت دیگری نداشتم در مورد آن صحبت کنم گفتم که در این جلسه چند دقیقه‌ای در مورد آن صحبت کنم.

۲- فهمیدن محتوای شریعت به عنوان منبعی برای حکم دادن

به بحث شیرین شریعت برمی‌گردیم، دفعه قبل بحث نماز مطرح شد و خیلی سوال و جواب‌های جالبی شد. دوست دارم برای تأکید یک بار دیگر بگویم اینکه شما سعی کنید تا شریعت را بفهمید می‌تواند منبعی باشد برای اینکه شما حتی وقتی که روشن نیست قضاوت کنید. همین الان اگر شما از یک فقیه استاندارد موجود درباره احکام سوال کنید در مورد خیلی از احکام اختلاف نظر وجود دارد. فرض کنید در مورد موضوعی که جلسه قبل برای صدمین بار مطرح کردم که مسئله جمع بین نمازها است که در بین شیعیان متداول شده است همه قائل به این شیوه نیستند و از احتیاط اجب این است که نمازها را به هم نچسبانید فتواها شروع می‌شود – اهل سنت که چسباندن را قبول ندارند مگر اینکه عذری وجود داشته و در مورد آن بحث می‌کنند – تا مستحب بودن جمع آن را هم ممکن است در آراء فقها ببینید.

ممکن است واژه مستحب به کار نرود ولی شاید اگر امروز وقت شد روایتی بگویم که در آن حسی از اینکه این کار را بکنید خوب است در آن وجود دارد. در مورد احکام اولاً جاهایی هست که حکم وجود ندارد و باید استخراج کنید که در فقه استانداردی که با آن مواجه هستیم قواعد خودش را دارد. برای مسئله‌های جدید شیوه استنتاج‌هایی وجود دارد که سعی می‌کنند متنی باشد و از فکر خودشان و اینکه من چه فکر می‌کنم استفاده نکنند.

[۰۰:۱۵]

از آن طرف هم خیلی چیزها هست که احکام اختلافی هستند. وقتی اختلافی هستند یعنی شما می‌توانید با اطمینان بگویید که در متون چیز خیلی روشن و واضح و دقیقی در خیلی از موارد نیامده است که اختلاف وجود دارد. یا روایات متعارض وجود دارد که بر حسب اینکه فقیه کدام رجال یا کدام کتاب را ارجح بداند و بیشتر اطمینان داشته باشد، ممکن است فتوای او با فقیه دیگری تفاوت داشته باشد و الی آخر. اگر شما درکی از کلیت شریعت داشته باشید که چرا نماز می‌خوانیم، چرا اوقات نماز اینگونه است؛ یعنی فرض کنید یک نفر ایده‌هایی دارد که سعی کرده است شریعت را بفهمد، جاهایی که فتوا خیلی روشن نیست ممکن است از فهم خود استفاده کند در اینکه این حکم را به آن یکی ترجیح دهد. یعنی صرف اینکه شما شریعت را بفهمید آیا در فتوا می‌تواند تأثیر بگذارد یا خیر؟ فقها اعراض می‌کنند که بگویند ما از فهم خود یا چیزی که از فسلفه احکام می‌فهمیم در شریعت دخالت دادیم. چون وظیفه خود می‌دانند متون را بخوانند و از آن استنتاج کنند. بنابراین خیلی فتوای محتوایی نداریم، من فکر می‌کنم کم کم که جلو برویم اینکه چنین چیزی می‌تواند وجود داشته باشد و خیلی جاهای خالی را ممکن است بتوان اینگونه پر کرد حس می‌شود. امیدورام این احساس ایجاد شود. اینگونه که بحث می‌کنید اینطور نیست که نگران این باشید که طرف پیش فرض‌های مدرن و هوای نفس خود را وارد کند. بالاخره همانقدری که در این کارها ممکن است خطا پیش بیاید در ادراک متون هم خطا پیش می‌آید. این بحث علاوه بر اینکه شما درک بهتری پیدا می‌کنید از اینکه در شریعت چه کاری می‌کنید و هدف آن چیست ممکن است به شما کمک کند که جاهای خالی را پر کنید.

۳- اصطلاحات فقهی و عرفانی، نفی طریقت‌گونه نپنداشتن شریعت

من دوباره نکته‌ای را تکرار می‌کنم که دفعه قبل بحث من نماز نبود بحث من این بود که در شریعت اسلامی خود قرآن در محور تکامل انسان است. از اینکه در نماز باید قرآن خوانده شود استفاده کردم که خواندن قرآن واجب است. ما تقلیل دادیم به اینکه چند سوره کوتاه را می‌خوانیم ولی واقعیت این است که چنین چیزی از ما خواسته شده است که هر روز هفده رکعت نماز بخوانیم بنابراین هفده قطعه از قرآن را باید بخوانیم که می‌تواند هفده سوره باشد یا همانطوری که در رسم اهل سنت هست قطعاتی از قرآن را جدا می‌کنند و مستقلاً میخوانند و کل قرآن را اینگونه در نمازها می‌خوانند. بحث نماز از اینجا به بحث‌های ما راه پیدا کرد که حرف من این بود که قرآن خواندن به یک معنایی واجب است و قرآن خواندن مانند نماز خواندن یکی از محورهای رشد و تکامل انسان در شریعت دینی ما است.

اگر یک نفر بگوید همان قل هو والله را هم یک نفر بلد باشد کافی است و دستوری نداریم که کل قرآن را بخوانیم – که یک مقدار جلوتر به چنین بحثی می‌رسیم – مثل این است که یک نفر بگوید شرط کمال انسان این است که نماز را با توجه کامل بخواند ولی جزو واجبات نماز که نیست! واجبات نماز این است که اعمال را با همین ترتیب انجام بدهد، یک چیزی از ما خواسته شده است و ما می‌دانیم خوب است. من به عنوان یک استدلال قاطع گفتم که قرآن خواندن به یک معنایی واجب است چون در نماز هست و نماز قرآن دارد و نماز هم واجب است. حال فرض کنید اینگونه هم نبود. در اینکه قرآن را دادند تا ما بخوانیم ابهامی نیست ولی ممکن است یک نفر بگوید واجب نیست. من می‌خواهم در مورد اینکه چه چیزی واجب است و چه چیزی واجب نیست و واجب چه معنایی دارد یک مقدار صحبت کنم. ما یک سری اصطلاحات فقهی داریم مثل واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح و احوط و احتیاط واجب که در قرآن نیست. شاید فقها هم ادعا نداشته باشند حتی امام‌ها هم از اصطلاح احتیاط واجب یا احوط آن است استفاده کرده باشند. در روایات نیامده است. اینها ابداعات فقها بود که منظور خود را به مردم بفهمانند.

احیاط واجب یعنی چه؟ یعنی وقتی چند مرجع تقلید وجود دارد و شما مقلد این آقا هستید نظر این آقا این است که احتیاط واجب این است این کار را نکنیم. وقتی می‌گوید احتیاط واجب راه را باز می‌گذارد که اگر مرجع دیگری این را حرام نکرده است به آن رجوع بدهید؛ من نمی‌گویم حرام است و می‌گویم احتیاط واجب این است که این کار را نکنید. اگر یکی هم گفت که می‌توانید بکنید به مسئولیت او این کار را انجام بدهید. این مفهوم قرآنی نیست و مفهوم روایی هم نیست، بعد از اینکه مفهوم مرجع تقلید به وجود آمد…

حضار: یعنی مختص شیعیان است؟

استاد: فکر نمی‌کنم اهل سنت احتیاط واجب بگویند شاید هم بگویند، ما اصطلاحات فقهی خود را داریم. بعد از اینکه مرجیعت تقلید به وجود آمد و زیاد شدند این موضوعیت پیدا می‌کند که بتوانیم از چنین اصطلاحی استفاده کنیم. چیزی که می‌خواهم تکرار کنم این است که هدف شریعت تربیت انسان است و اینکه انسان به یک کمالی برسد که اسم آن را خلیفه الهی بگذارید یا تسلیم کامل خدا بودن یا عبودیت کامل، به اندازه کافی ما اصطلاح قرآنی داریم برعکس اصطلاحاتی مانند احتیاط واجب، که این مفهوم را برساند. واژه انسان کامل در قرآن نیست ولی خلیفه الله است، اینکه شما را برای عبادت خلق کردیم و اینکه عبودیت و عبادت یعنی چه، تسلیم شدن در مقابل حق یعنی چه، اینها مفاهیمی است که در قرآن آمده است. مرتب این را تکرار می‌کنم برای اینکه جزو ویژگی‌های شریعت ما است که بفهمیم ما را به کجا می‌خواهد برساند، آن هدف خیلی مهم است. انسانی که در همه جا می‌تواند حق را تشخیص بدهد یعنی مسئله را درست بفهمد که با چه وضعیتی مواجه است و جهان چگونه است و در وضعیت‌هایی که قرار می‌گیرد به حق هم بتواند عمل کند. یعنی حق واژه‌ای است که هم به معنای درست و غلط گزاره‌ای است و هم به معنای درست و غلط باید و نبایدی است. جفت اینها در مفهوم حق هست.

انسانی که حق را می‌بیند و درک می‌کند و تابع حق است، در مقام تسلیم در مقابل حق و در مقابل خدا است. جایی که ما دعوت شدیم و ابراهیم به آن رسیده است و پیامبران به آن رسیدند و مسلم شدند. ما اسم خود را از اینجا گرفتیم که مسلم باشیم. از این جهت این را تکرار می‌کنم که مهم است و اگر کسی فکر می‌کند معنی مفهوم خلیفه الله که در این داستان هست این نیست اشکال ندارد ولی این چیزی است که در قرآن قابل اجتناب نیست. عبودیت یعنی تابع حق بودن و کارگزار حق بودن، کارگزاری با خلیفه اللهی از نظر من یکی است، یک انسانی کارهایی که خداوند می‌خواهد را در کره زمین قرار است انجام بدهد. ابراهیم که در سوره بقره جلوتر به آن می‌رسیم به عنوان پیشوا و الگوی همه انسان‌ها است و آدمی است که کارگزار خداوند روی زمین است. به او می‌گویند برو در بیابان برای خود خانه بساز، این کار را می‌کند و خانواده خود را آنجا می‌گذارد. حضرت ابراهیم در کره زمین مسافرت می‌کند و کارهایی که به او گفتند را انجام می‌دهد، خلیفه الله بودن در ارض در مورد حضرت ابراهیم خیلی بارز است، یعنی در جغرافیای خاصی کارهایی انجام می‌دهد. خیلی از پیامبران یک جایی به دنیا می‌آمدند و همانجا هم تبلیغ می‌کردند و اکثراً کشته می‌شدند و بعضی‌ها از آنجا خارج می‌شدند و قومشان کشته می‌شدند. به هر حال اوضاع از جغرافیای محدودی خیلی فراتر نمی‌رفت، بعضی از پیامبران اینگونه نیستند.

چرا روی این تأکید می‌کنم؟ من این را قبلاً گفتم و باز می‌خواهم روی این تأکید کنم، اصطلاحاتی در عرفان به وجود آمده است یک جوری بعضی‌ها احساس می‌کنند اینها اصطلاحات عرفانی هستند. می‌گویند این دیدگاه عرفانی است و انگار جزو دین نیست و در قرآن نیامده است، حالا اینکه چرا عرفا کلمات دیگری استفاده کردند را خودشان می‌دانند، به این دلیل که فکر می‌کردند بعضی از کلمات یک جوری استعمال شده که دست زدن به آن ممکن نیست و باید یک واژه جدید ابداع کنند. مفهومی که می‌گیوند به نظر من قرآنی است. مثلاً مفهوم انسان کامل به این شکل در قرآن نیست ولی محتوای آن در قرآن هست شاید واژه‌های قرآنی‌تر می‌شد برای آن ابداع کرد.

من در پرانتز یک چیزی بگویم، این جلسات که شروع شد یعنی خیلی خیلی وقت قبل من در مورد دو اصطلاح کاپیتالیسم و فمنیسم صحبت می‌کردم و خودم اصطلاحات را تعریف می‌کردم و می‌گفتم منظور من از کاپیتالیسم این است و فمینیسم هم این است و این دو با چیزی که جا افتاده است کاملاً تفاوت دارد و تقریباً از یک جهاتی برعکس است. الان می‌توانم بگویم بعد از سال‌های سال از این کار پشیمان هستم، احساس من این بود که واژه کاپیتالیسم معنی اصالت کاپیتال را می‌رساند. اصالت فمنین این چیزی که من می‌گویم باید باشد، مانند واژه‌ای است که دزدیده شده است و به معنای دیگری به کار می‌برند و می‌خواهم پس بگیرم. من پشیمان هستم چون نمی‌توان پس گرفت، واقعاً شاید یک روزی نسبت به عرفا احساس من این بود که چرا اینقدر واژه جدید ابداع کردند مثل تجلی و انسان کامل. وقتی اسلام را برداشتند و اسم دین کردند و مسلم یعنی کسی که اشهد گفته باشد، حالا شما سعی کنید که یک کتاب بنویسید و مسلم را به معنای قرآنی بخواهید برگردانید، در انتها کسی نمی‌فهمد و پشیمان می‌شوید.

من در یک جمع کوچک در حالیکه زنده هستم پشیمان شدم! نمی‌شود. یک مقدار من حق می‌دهم که چرا واژه تجلی را به کار بردند در حالیکه خیلی واژه قرآن نیست. چیزهایی که قرآنی بودند آنقدر در کانتکست‌های دینی تغییر پیدا کرد و به یک معنای دیگری استعمال می‌شود که صرف نظر کردند. این ابهام را به وجود می‌آورد که اینها چیزهای جدید می‌گویند که در قرآن نیست و حرف‌های آنها دینی نیست، من فکر می‌کنم اینگونه نیست. نه اینکه هرچیزی گفتند درست است خیلی از چیزهایی که گفتند ممکن است حالت نوآوری داشته باشد و واقعاً در قرآن نباشد ولی خیلی از آنها مفاهیمی هستند که منشأ قرآنی دارند.

[۰۰:۳۰]
قبلاً هم تذکر دادم، اگر یک نفر کوچک‌ترین شناختی از انسان داشته باشد، فکر می‌کنم هیچ شکی وجود ندارد که هیچ انسانی مطلقاً به این مقام – خلیفه اللهی می‌خواهید اسم آن را بگذارید یا تسلیم مطلق در مقابل خداوند نامگذاری کنید یا عبودیت مطلق بگذارید، هر چیزی می‌خواهید اسم بگذارید – نمی‌رسد بدون اینکه عاشق خدا باشد. انسان و آدمیزاد به جز با عشق تسلیم نمی‌شود. ممکن است آدمی از روی ترس کارهایی که به او می‌گویند انجام بدهد ولی این به حالت تسلیم و رضایی که قرار است انسان برسد یعنی حق را پذیرفته باشد و تشخیص بدهد و با جان و دل این کار را بکند نمی‌رسد. آن چیزی که قرار است انسان به آن برسد به غیر از با یک عشق و علاقه خلی خیلی شدید نسبت به خداوند و حق آنطوری که در حضرت ابراهیم می‌بینید نمی‌شود. لازم نیست گزاره‌ای در قرآن پیدا کنم؟ مثلاً چه چیزی در قرآن باید نوشته شود؟ که عاشق بشوید؟ ای کسانی که ایمان آوردید خداوند را دوست بدارید یا عاشق خدا باشید که بتوانید تسلیم شوید؟ یک چیزی من در مورد انسان می‌فهمم که برای من کفایت می‌کند تأکیدی که عرفا در مورد مفهوم عشق داشتند نوآورانه نیست. ممکن است بگویید به دلایلی در قرآن تأکیدی روی این واژه نیست.

حضار: تأکید هست.

استاد: تأکید یعنی اینکه وقتی شما قرآن را می‌خوانید در ظاهر نمی‌بینید. یک بار بعد از اینکه سخنرانی عشق‌نامه و خوف‌نامه درآمد یک چیز خصوصی گفتم. من سعی کردم بگویم همه قرآن عشق‌نامه است، اگر عمیق‌تر به آن نگاه کنید. واژه عشق در قرآن نیست.

حضار: عشق در قرآن نیست ولی این هست کسی که ایمان دارد….

استاد: یک بار در قرآن آمده است «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره:۱۶۵) و صد بار نیامده است ولی در قرآن آمده است کسی که ایمان دارد أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ است و لازم نیست که انسان کامل یا خلیفه الله شده باشد. مومن مرتبه نهایی سیر انسان نیست، تقوا داشتن و ایمان داشتن مراتبی است که انگار واجب هستند. همین یک آیه که به صراحت می‌گوید مؤمن أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ است یعنی اگر ادعای ایمان می‌کنید باید عاشق خدا باشید. این را قبلاً گفته بودم که انسان محال است بدون عشق تسلیم شود و با اکراه می‌شود از یک آدمی یک اعمال ظاهری بگیرید ولی باطن او درست نمی‌شود. نماز را از روی ترس می‌خواند ولی محال است اگر حس عاشقانه را نداشته باشد با تمام وجود بخواند و کامل حواس او جمع باشد. ضرورت است برای اینکه از نظر محتوایی حتی به شریعت عمل شود که حب شدید وجود داشته باشد.

نکته‌ای که جلسه قبل نگفتم و می‌خواهم الان اضافه کنم این است که اگر انسان را بشناسید فکر می‌کنم این چیز واضحی است و نمی‌خواهم توضیح بدهم و دلیل بیاورم که انسان فطرتاً عاشق حق و حقیقت هست یعنی اگر خداوند می‌گوید «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (نور:۲۵) واژه حقی که ما به کار می‌بریم تجلی خیلی خیلی سطح بالای الله است و همه ما یک جوری عاشق حق هستیم، همه دنبال حق هستیم. یک بار این را به عنوان مثال گفتم که یک آدم تبه‌کار هم وقتی یک نفر را می‌کشد می‌گوید حق او بود. در عالم تبه‌کاری حس او این است که حق خود را می‌گیرد. در ذهنیت او یک گمراهی پیش آمده که مصداق‌ها را درست تشخیص نمی‌دهد ولی انگار همه آدم‌ها در تمام طول زندگی و تاریخ دنبال این بودند به آن چیزی که حق خود می‌دانند برسند و حق مردم را کف دست آنها بگذارند. ممکن است جنایت کرده باشند ولی دنبال حق بودند. در فطرت و طبیعت انسان حالت حق‌جویی و عشق به حقیقت وجود دارد بنابراین اگر نهایت را در نظر نگیرید که تسلیم شدن بدون حب شدید نمی‌شود، این حب شدید را مستقیم هم می‌توانید نسبت به حق و حقیقت و خداوند در انسان ببینید. این یک نکته بود که اگر هدف این است که انسان به چنین جایی برسد فکر می‌کنم از قرآن اینگونه برمی‌آید و این حرف‌های عرفانی نیست. من نه تنها این دیدگاه نسبت به شریعت را قبول ندارم که یک چیزی گفتند و ما باید همین را عمل کنیم تا به بهشت برویم بلکه رسماً می‌گویم دشمنی دارم و فکر می‌کنم این بزرگ‌ترین ظلم به دین و قرآن و شریعت است که اینگونه تبلیغ کنید. اسم شریعت از شراع می‌آید یعنی راه و قرار نیست از این راه به جایی برسیم! صبح بیدار می‌شویم و دو رکعت نماز می‌خوانیم بعد هم اول تا آخر زندگی هیچ حس پیشرفتی نیست و اینها حرف‌های عرفانی است! نهایت مستحب مؤکد است یا مستحب یک جور دیگر!

من فکر می‌کنم این خیلی ظلم بزرگی است که شریعت را به صورت طریقت نبینید، امروز می‌خواهم در این مورد یک چیزی بگویم. آیا آن چیزی که بعداً در عرفان اسلامی آمد و چیزهایی که به عنوان طریقت دریافت کردند انطباق دارد با این شریعت؟ به نظر من ندارد، شریعت اسلامی یک جور راه رشد است که با راه رشدی که در عرفان اسلامی وجود دارد تفاوت دارد. می‌خواهم روی این تفاوت‌ها تأکید کنم. موضوع انسان کامل و خلیفه الله اصطلاحات عرفانی نیستند و محتوای آنها قرآنی است، عشق یک مفهوم عرفانی که یک عده آدم بیکار وارد دین کرده باشند نیست، در قرآن هم باید بتوانید این را ببینید. همانطور که از مرحوم علامه طباطبایی نقل و قول کردم که از ایشان پرسیدند ویژگی قرآن و اسلام چیست و گفت اسماء حسنی داریم، این یکی از مهمترین ویژگی‌های کتاب قرآن است، چرا قرآن مهم است و محور شریعت است؟ چون غیر از این راه که شما اسماء را بدانید و با تجلی اسماء در جهان مأنوس شوید، به آن کمالی که انتظار می‌رود از انسان نمی‌رسید. من می‌خواهم این را توضیح بدهم.

اینکه جهان تجلی اسماء الهی است یک اصطلاح عرفانی نیست، اینکه هرچه هست خدا است، وحدت وجود یک اصطلاح عرفانی است ولی وقتی در قرآن می‌خوانید «هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» (حدید) نمی‌دانم از این چه چیزی می‌توان فهمید. یا این آیه را که می‌خوانید «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ» (انفال:۱۷) وقتی تیر انداختی تیر ننداختی و خداوند بود که تیر انداخت. آیه‌های مشابه شبه‌برانگیزی در قرآن وجود دارد که به نظر عرفانی می‌رسند! واژه طریقت را گذاشتند و شریعت هم همان معنی را داشت، برای تأکید اینکه می‌خواهند به جایی برسند. شراع را برداشتند و به طریق معنی کردند. از اول هم اسم آن همین بود و قرار بود به جایی برسند. چون آنگونه شد آنها هم اینگونه کردند. احتمالاً عرفای اول این کار را نکردند و بعد در زمان حیات یا بعد از مرگ پشیمان شدند و بعد کسانی که پیروان آنها بودند فهمیدند که نمی‌شود واژه‌ای که از جای خود درآمده است را به این راحتی سر جای خود برگردانید. جمعیت طرف مقابل بیشتر است و کوتاه هم نمی‌آید، هنوز یک عده فکر می‌کنند سخنرانی که در مورد کاپیتالیسم کردم مثلاً انتقاد از کاپیتالیسم در قابل سوسیالیسم است. به عنوان یک سیستم اقتصادی خیلی آنجا در مورد کاپیتالیسم صحبت نکردم، خودم مفهوم را تعریف کردم و بعد در مورد آن حرف زدم.

حضار: فکر می‌کنم مشکل از این است که کلمه عرفان و عارف…

استاد: خود عرفان و عارف هم واژه‌های ابدائی هستند و در قرآن نیامده است.

حضار: محدوده وسیع عجیبی هم دارند، خیام عارف است، مولوی عارف است، ابن عربی هم عارف است و حرف‌های اینها هم عرفانی هستند.

استاد: خیام عارف است؟

حضار: بله این شعر که می‌گوید شراب بخور، نماز را ول کن عرفانی است!

استاد: احتمالاً اگر تاریخ عرفان و تصوف را خوانده باشید فاجعه زیاد است. بعضی از اصطلاحات را دقیقاً به همان دلیلی که عرفا وضع کردند من هم شاید در این جلسات بگویم تأکید من این است که همان مفاهیم قرآنی و دینی ما هستند، کلمه طریقت آمده است، کلمه انسان کامل را ابداع کردند. واژه تجلی را خیلی استفاده می‌کنند. محور همه چیز عشق است در حالیکه در شریعت عشق نیست! جایی در توضیح المسائل آداب عشق نداریم. یک اصطلاحاتی به کار می‌برند که طرف برداشت‌های باطنی دارد، مقابل آن برداشت‌های ظاهری است و چیز خوبی نیست که شما به عنوان ایراد بگویید طرف حرف‌های باطنی می‌زند! خوب است! بگذارید حرف‌های باطنی بزنیم، شریعت مانند طریقت باطن داشت. قبلاً به این اشاره کردم ما در طول تاریخ فقهایی داشتیم – متأسفانه این اصطلاح خیلی متداول نیست ولی وجود دارد – که در مکتب حله هستند مانند سید ابن طاووس یا مرحوم بحر العلوم که کسانی هستند که کتاب عرفانی هم می‌نوشتند و سیر و سلوک پر از واژه‌های قرآنی است و شاید همه چیز آن منطبق با شریعت نباشد، مثلاً در آثار مرحوم بحرالعلوم، ولی اعتقاد آنها این بود که شریعت برای سیر و سلوک است. فقیه هم بودند و فقهای درجه یکی بودند که اینگونه نگاه می‌کردند.

حضار: در بحث عشق‌نامه، واژه ودود هم محبت خیلی خیلی زیاد است «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا» (مریم:۹۶) خود رحمان با ود که کنار هم می‌آیند این حس را می‌رساند.

استاد: بحث این است که چرا از نظر تکرار اینها کم تکرار هستند. انگار یک انتظاری وجود دارد که با آمار گرفتن بتوانید بفهمید….

حضار: کم هم نیست رحمان خیلی زیاد است.

استاد: نسبت به آیاتی که حالت انذار دارند آیاتی که حرف از عشق و محبت باشد کمتر است بنابراین انگار تأکید روی اینها کمتر است.

[۰۰:۴۵]

حضار: «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» (اعراف:۱۵۶)

استاد: این از طرف خداوند است نه از طرف اینکه ما موظف باشیم دوست داشته باشیم و جزو ویژگی‌های مؤمن عاشق بودن باشد. یک بار چیزی گفتم و فکر می‌کنم شما هم گوش کرده باشید که چرا می‌شود مطلقاً استدلال قطعی کرد که تمام آیاتی که در مورد انبیاء هست حاوی این محتوا هست که اینها آدم‌های عاشق هستند. وقتی مؤمن أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ است شما می‌فهمید که یعنی ابراهیم و سایر پیامبران هم همین هستند، وقتی داستان آنها را می‌خوانید داستان عشقنامه میخوانید. یک آدمی عاشق خدا است و به دستور خدا این کار را می‌کند، صبر می‌کند، زحمت می‌کشد، جلوی یک عده آدم نفهم سال‌های سال حرف‌هایی که قرار است آنها بفهمند و نمی‌فهمند تکرار می‌کند. خیلی زجر زیادی می‌کشد. اینها همه عشقنامه است، درصد بزرگی از قرآن این داستان‌ها است و همه هم عشقنامه است. هیمنطور بروید می‌توانید استدلال کنید که آیات انذار عشقنامه است. من سعی کردم این را بگویم که انذار به این دلیل عاشقانه است خداوند اعلام می‌کند که همه را دوست دارد بنابراین انذار می‌کند که اتفاق بدی برای آدم‌ها نیفتد. شما اگر ببینید یک معلمی سر کلاس می‌گوید بچه‌ها درس بخوانید و اگر درس نخوانید آخر سال رفوزه می‌شوید احساس می‌کنید که او بچه‌ها را دوست ندارد و موجود ظالمی است و می‌خواهد از اینها کار بکشد؟ او انذار می‌کند چون به آنها علاقه دارد نمی‌خواهد اتفاق بدی برای آنها بیفتد، اینها خوشبخت می‌شوند و به سعادت می‌رسند اگر رشد کنند. بنابراین باید به اینها بگوییم که این کار را کنید تا به رشد برسید چون راه سعادت شما این است. بهشت و جهنم هم فعلاً کنار بگذارید و اگر تعبیر باطنی کنید نتیجه این است که به کجا رسیدید و آنجا نتیجه را می‌بینید، چه کاری کردید و به کجا رسیدید. چه کاری کردید هم باطنی است متأسفانه و خیلی ظاهری نیست که مثلاً نماز خواندید.

کتاب‌هایی هستند که سعی می‌کنند شریعت و طریقت را باهم منطبق کنند مانند آثار مرحوم آقای ملکی تبریزی. از بین معاصرین ایشان خیلی از این کتاب‌ها دارند. در مورد قرآن روایتی در کتاب‌های ایشان هست که روایت شده است که اگر یک نفر نماز بخواند و توجه نداشته باشد بعد از اینکه سلام نماز را می‌گوید ملائکه این نماز را مانند پارچه کهنه‌ای به سمت صورت او پرتاب می‌کنند. یک جوری به او پس می‌دهند و این اثر بعداً نمی‌ماند چون باطن آن خیلی درست نبود. به هر حال هرچه باطن اعمال درست‌تر باشد نتیجه آن را در آخرت می‌بینید.

۴- ادامه صحبت درباره جایگاه قرآن در شریعت باتوجه به داستان آفرینش و سیر ظهور انبیاء

به اینجا برگردیم که شما اگر به همان داستان دقت کنید که در آن آموزش و درک اسماء، ویژگی اصلی انسان است می‌بینید وقتی آدم از بهشت اخراج شده است حرف از این است که «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ» واژه کلمه – یک چیز زبانی – می‌آید. روایتی که قرآن از نبوت دارد این است که این نبوت جریانی است سال‌های سال طول کشیده است و یک شاخه بنی‌اسرائیل به وجود آمده است و در نهایت به قرآن رسیده است، ختم نبوت با این است که یک کتابی به بشر داده شده است بنابراین چیز مهمی است. بعد از اینکه این کتاب نازل شده نبوت ختم شده است. نمی‌دانم چه چیزی می‌توان از این فهمید! اینکه این چیز مهمی است، انبیاء چرا آمدند؟ تا هدایت کنند و انسان‌ها را به رشد و کمال برسانند، این کتاب کتاب هدایت است و بین بشر مانده است و کار می‌کند، باید از آن استفاده کنیم.

نکته‌ای که می‌خواهم اضافه کنم این است که این را در قرآن می‌بینید و نکته مثبتی که در وضعیت فعلی تفکر بشر داریم این است که حداقل صد سال است اهمیت زبان بیش از گذشته در ذهن فلاسفه و کسانی که در مورد زبان تفکر می‌کنند برجسته شده است. در قرن بیستم این خیلی جا افتاده است که زبان با تفکر خیلی رابطه دارد و کلاً اینکه زبان با درک ما از جهان خیلی ارتباط دارد. فکر می‌کنم این خیلی ایده جالبی است و من زیاد ندیدم که مسلمان‌ها از آن استفاده کنند، که چرا قرآن مهم است و چرا ختم نبوت با کتاب است. مهم‌ترین چیزی که باید بشر داشته باشد دقیقاً کتابی است که واژگان سالم داشته باشد، زبان پر از واژگان پوچ است، نه گزاره‌های نادرست بلکه واژگان پوچ و اصلاح زبان از واژگان باید باشد، من حرف از این بزنم که به کمال برسم و حقیقت را درک کنم و باید زبان داشته باشم برای اینکه این اتفاق بیفتد چیزی است که اگر دویست سال پیش می‌گفتید اینقدر راحت آدم‌ها سر خود را تکان نمی‌دادند.

در غرب هم اگر در دانشگاه‌ها بگویید که مثلاً ایده‌ای دارید که انسان کاملی به وجود بیاید، ارتباط با حقیقت داشته باشد و زبانی داشته باشد که بتواند با آن کشف حقیقت کند، فکر نکنید اگر در دانشگاه اروپایی این حرف را بزنید خیلی چیز جا افتاده‌ای است. ولی حداقل این است که فیلسوف‌های بزرگی هستند که به شدت حرف‌های مشابه این را زدند و این نکته که چرا ما باید روزانه قرآن بخوانیم، چرا باید با قرآن ارتباط مداوم طبق دستور شریعت داشته باشیم و تأکید فراوان شریعت روی اینکه آدم‌ها هر روز قرآن بخوانند جدای از وجوب آن در نماز به طور کلی – واژه قرآن از این آمده است که چیزی را مرتب بخوانید و از قرأ آمده است، کتابی که به شما داده شده است تا مرتب آن را بخوانید – به این خاطر است که در قرآن واژگان سالم هست، از نظر تربیتی الگو معرفی می‌کند، داستان دارد و خیلی مهم است که داستان دارد.

حضار: نظر شما در مورد واژه عبادالرحمان به جای انسان کامل چیست، زیاد استفاده نشده است.

استاد: بله خیلی خوب است.

حضار: سعی می‌کنم واژه‌سازی کنم.

استاد: عباد الله، عبادالرحمان، از این اصطلاحات متقین و مؤمنین یک مقدار بالاتر هستند.

حضار: حضرت مسیح هم از ابتدا خود را «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» (مریم:۳۰) معرفی می‌کند.

استاد: مفرد عبادالله می‌شود عبدالله می‌شود، عبدالرحمان یک مقدار خاص‌تر است. می‌توانید به فارسی ترجمه‌ای کوین کنید و بعد به عنوان یک چیز جدید استفاده کنید و حرف‌های عرفانی بزنید.

حضار: همه دعاهای حضرت ابراهیم در آینده یک چیز باشکوهی می‌شوند، من حس می‌کنم در قرآن دعای «وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» (شعراء:۸۴) ایجاد شده است، اگر قبول داشته باشید که قرآن همان دعای حضرت ابراهیم است دقیقاً با حرف‌های شما سازگار است.

استاد: یک چیزی مستقل از چیزی که پرسیدید می‌گویم، هدف من از اینکه در مورد اهمیت قرآن در شریعت و کمال انسان تأکید می‌کنم و استدلال‌های مختلف می‌گویم این است که نه اینکه شکی وجود دارد که چنین چیزی هست بلکه وقتی از زاویه‌های مختلف که نگاه می‌کنید چیزهایی روشن می‌شود وگرنه فکر نمی‌کنم هیچ آدم مسلمانی چه فقیه باشد و چه جزو عرفا در اهمیت قرآن و مرکزیت آن شکی داشته باشد. شما دایرةالمعارف‌های دین بین المللی را نگاه کنید. جمله اول خیلی از آنها در مورد اسلام این است که در مرکز دین قرآن قرار گرفته است. اسلام دینی است که کتابی دارد که این کتاب وحی الهی به معنای اینکه سخن خداوند است و مسلمان‌ها همه چیز خود را به آن برمی‌گردانند. درست است که فقها همه چیز را به قرآن برنمی‌گردانند و عملاً از قرآن نمی‌گیرند ولی حس اینکه به قرآن برگردد را سعی می‌کنند ایجاد کنند. ریشه و منشأ همه چیز باید در قرآن باشد، از شریعت تا دستورات اخلاقی و الی آخر.

چرا من روی این تأکید می‌کنم؟ چون خیلی در فضای مدرن تأکید کردن روی اینکه اینجا کتاب وجود دارد که زبان می‌سازد و از آن زبان استفاده می‌کند خوب است. شاید تأکید زیاد من در شروع کار برای این است که میل دارم روشن شود که شریعت چیست و از ما چه می‌خواهد و این را با شریعت‌ها و طریقت‌های دیگر مقایسه کنم. مثلاً فرض کنید بودایی‌ها چه می‌خواهند یا چگونه کمال را تعریف می‌کنند یا طریق آنها چیست یا عرفای ما چه گفتند یا در مسیحیت چگونه بوده است، تفاوت‌ها را که ببینید یک جوری خاص بودن و ویژگی شریعت را بهتر می‌فهمید. فکر می‌کنم از این نظر قرآن یک محل تفاوت خیلی خیلی مهم است، درست است که شما در ادیان دیگر هم تکست مقدس دارید، در مسیحیت دارید، در یهودیت دارید حتی هندوها متون مقدس دارند، چینی‌ها دارند و خیلی جاها هست، در تورات به شدت این سنت وجود دارد که مدام باید خوانده شود. در آداب دینی خود می‌خوانند. مسیحی‌ها خیلی تأکید دارند که اناجیل را به طور مداوم مانند عبادت بخوانند. چه چیزی قرآن را متفاوت می‌کند؟ هیچ کدام از این متون اولاً مرکزیت قرآن را در ادیان خود ندارند، از این جهت کاملاً دین اسلام یک چیز خاص است. نکته‌ای که خیلی مهم است این است که هیچ کدام این ادعا که سر تا ته این کتاب سخن خدا است ندارند. شما وقتی تورات می‌خوانید این نیست که خداوند با بشر سخن می‌گوید، بخش عمده تورات تاریخ قوم بنی‌اسرائیل است که روایت شده است.‌ در عهد جدید نامه‌های پولوس را کنار بگذاریم در خود چهار انجیل داستان زندگی حضرت مسیح هست. هم عهد عتیق و انجیل شامل سخن خدا هم هست مخصوصاً قسمت اصلی عهد عتیق یعنی اسفار خمسه. جاهایی واقعاً خدا سخن می‌گوید. در انجیل اگر اعتقاد مسیحی‌ها را قبول داشته باشید جایی که مسیح سخن می‌گوید خدا سخن می‌گوید. این متون مقدس شامل سخن خدا هستند ولی اینکه از اول تا آخر خدا با من حرف می‌زند یک چیز خیلی استثنائی است و ادعای آن وجود ندارد. مسلمان‌ها کتابی دارند که هر روز باید آن را بخوانند و سخن مستقیم خداوند است که اگر من خیلی مؤمن باشم و بخوانم مثل این است که خدا با من سخن می‌گوید و با یک واسطه است. یعنی به کس دیگری می‌گوید ولی من می‌شنونم.

[۰۱:۰۰]

اگر من مطمئن باشم و ایمان کامل داشته باشم سخن خدا را می‌شنوم یا می‌خوانم. درست است که ممکن است همیشه خطاب به من نباشد و خطاب به پیامبر است ولی مثل این است که خدا با پیامبر صحبت می‌کند و من هم گوشه نشستم و گوش می‌دهم و به صورت مشروع استراق سمع می‌کنم. جلوتر به مناسبت‌هایی هی پیش می‌آید که در مورد این صحبت کنیم که دقیقاً کاربرد قرآن در شریعت چیست. قبلاً جست و گریخته در جلسات گفتم ولی شاید بتوان منسجم‌تر اینجا گفت که موضوع همین است.

۵- بررسی مسئله جمع بین دو نماز، اعتبارسنجی روایات و کتب روایی

می‌خواهم یک مقدار جنبه‌های به اصطلاح فقهی بحثی که جلسه قبل در مورد جمع بین نمازها شد و اینکه در نماز باید قرآن خوانده شود را مانند مقدمه‌ای بگویم که بعداً شاید به عنوان حکم خاص در جلسه‌ای در مورد آن صحبت شود و استدلال‌هایی که به اینجا رسیده است را بررسی کنیم. کاری که می‌خواهم بکنم مثل این است مثل اینکه در مورد اینکه ضوابط منطقی اینکه اگر کسی بخواهد استدلال کند نماز ظهر و عصر را می‌توان باهم خواند یا نمی‌توان با هم خواند چیست صحبت کنیم بدون اینکه الان بخواهیم به سراغ این برویم و ببینیم تکست‌هایی که داریم چیست و در آنها چه آمده است.

فکر کنید فقهایی می‌خواهند استدلال کنند که می‌شود نماز ظهر و عصر را باهم جمع کرد و یک عده نظرشان این است که نمی‌شود جمع کرد و باید جدا خواند. از نظر مراجعه به تکست چگونه می‌شود بحث را پیش برد؟ اولاً اینکه اهل سنت کلاً جدا می‌خوانند و الان شیعیان عموماً باهم می‌خوانند، بنابراین یک تفاوت جدی اینجا وجود دارد. همینجا در هر دو گروه طیفی از دیدگاه‌ها هست که در اینکه چقدر مهم است باهم بخوانید یا جدا بخوانید باهم اختلاف دارند حتی در بین شیعیان به اینکه انگار مستحب است باهم بخوانیم هم رسیدند. چگونه بحث مطرح می‌شود؟ اینگونه مطرح می‌شود که در شرایط و مقاطعی همه توافق داریم که پیامبر باهم خوانده است یا جواز باهم خواندن را در مواردی صادر کرده است. بحث این است که آیا وقت این نمازها همین پنج وقت است و به طور خاص تحت شرایط خاص می‌توان باهم خواند؟ در این مورد کسی اختلاف ندارد که اگر عذری وجود داشته باشد می‌توان باهم خواند. اما اینکه نیازی به عذر نیست چطور؟ بحث سر این است که آیا خواندن نمازها در پنج وقت واجب است ولی مثل اینکه می‌شود مردار خورد در شرایطی ولی حرام است، یک نفر بگوید در شرایط خاصی مثلاً در سفر یا احساس خطر یا در مواقع خاصی در حج دستوراتی وجود دارد که می‌توانید باهم بخوانید. موردی هم بوده است که همه توافق دارند که پیامبر این کار را کرده است. این مانند اکل میته است یعنی واجب است که جدا بخوانیم؟ در شرایط خاص مردار هم می‌توان خورد. معنی اینکه پیامبر یک کاری را در شرایط خاص کرده است این نیست که بگوییم که نمازهای پنجگانه واجب نیست در پنج وقت خوانده شود.

از نظر کسانی که جمع بین صلاتین را مجاز نمی‌دانند شما نمی‌توانید نماز عصر را با نماز ظهر بدون اینکه هیچ دلیلی داشته باشید باهم بخوانید. اولین استدلال آن این است که اسم آن نماز عصر است و چگونه میخواهید سر ظهر بگویید من نماز عصر می‌خوانم. یکی از دوستای من در دوران لیسانس که همیشه نماز ظهر و عصر را دم مغرب می‌خواند یک بار به من گفت من خجالت می‌کشم که نیت می‌کنم نماز ظهر و عصر می‌خوانم، هوا تاریک است و نماز ظهر می‌خواند یعنی باید ظهر می‌خواند. بحث سر این است که آیا این مانند اکل میته است یعنی عذری باید داشته باشید یا خیر.

منطقاً شما انتظار دارید که در تکست‌ها چه ببینید؟ چگونه ممکن است بشود این اختلاف را حل کرد؟ چرا یک عده می‌گویند می‌شود این کار را کرد؟ روایاتی مثلاً در کتب روایی شیعه وجود دارد که محتوای آنها این است که بدون عذر می‌توان خواند. روایت همین است که یک نفر روایت کرده است پیامبر بدون هیچ عذری باهم نماز ظهر و عصر را خوانده است یا مستقیم از ائمه پرسدند و جواب گرفتند که مجاز است این کار را بکنیم. از یک طرف به نظر می‌رسد که قطعاً مسلم است در زمان پیامبر و امام‌ها پنج وقت نماز می‌خواندند، مساجد هم پنج بار اذان می‌گفتند و نماز پنج بار تشکیل می‌شد، حداقل این مسلم است که سنت این بود مسلمان‌ها پنج بار به مسجد مراجعه می‌کردند. لازم نیست که این در کتب روایت عیناً آمده باشد مانند موضوع تاریخی است که روی آن اجماع وجود دارد که اینگونه بود. اینجا دو تئوری به وجود می‌آید: یکی اینکه ما بگوییم از اول پنج وقت بود، اگر اعتقاد من این باشد که حکم فقهی که می‌توان اینها را باهم جمع کرد غلط است بنابراین می‌گویم یک سری روایات جعلی هستند. روایت را قبول ندارم وگرنه در فلان کتاب نوشته شده است اینگونه است. چگونه می‌توانم از خودم دفاع کنم که این روایات جعلی است؟ باید از نظر منطقی روایت را پیدا کنم و اسناد آن را پیدا کنم و استدلال کنم. همینگونه بگویم به نظر می‌آید روایت جعلی است نمی‌شود. باید نگاه کنم و بگویم دلایلی دارم که فکر می‌کنم اینها درست نیست، کتاب معتبر نیست یا روای‌ها معتبر نیستند الی آخر.

حضار: قطعاً قبل از شما یک عده این کار را کردند.

استاد: نمی‌گویم می‌خواهم این کار را بکنم می‌خواهم بگویم اصولاً موضوع بحث چیست. بحث‌هایی در جلسات مقدماتی انجام شد که ضوابطی وجود دارد و می‌خواهم سعی کنم اینجا نشان دهم چگونه می‌توان روی موضوع خاص آن حرف‌ها را پیاده‌سازی کرد؛ بعداً سعی کنیم که ماجرا را در بیاوریم. شاهدی که می‌توانم دنبال آن باشم این است که به شما نشان بدهم که تمام این روایات در کتبی آمدند که مربوط به قرون متأخر هستند. چون اعتقاد من این است که قطعاً شیعیان هم در قرون اولیه در پنج وقت می‌خوانند، به نظر می‌آید امام‌ها هم در پنج وقت می‌خواندند. اگر یک نفر الان یک کتاب بیاورد که ما مطمئن هستیم مربوط به قرن دوم است ولی چنین روایتی در آن آمده است استدلال خوبی می‌تواند بکند.

حضار: در کافی هست.

استاد: مثلاً فرض کنید در اصول کافی باشد و خیلی کتاب متقدمی است و چنین چیزی در آن آمده است. می‌توانیم بگوییم که سند نسبتاً محکمی داریم. چیزی که می‌خواهم روی آن تأکید کنم این است که معمولاً وقتی می‌گویند در کافی یا فلان کتاب آمده است این فراموش می‌شود که درست است که کلینی در قرن سوم زندگی می‌کرد ولی آیا نسخه‌ای که از کافی داریم مربوط به قرن سوم است یا نسخه کافی که به آن ارجاع می‌دهیم برای قرن هشتم است؟ آیا می‌توانم بگویم که یک روایت خلی متقدم پیدا کردم که این را می‌گوید؟ اگر موضوع جعل است چگونه جعل می‌شود؟ بهترین راه جعل این است که من یک روایتی را به یک کتاب معتبر با سلسله روات خیلی معتبر اضافه کنم. الان دیر شده است وگرنه می‌توانستم یک کتابی روایی بنویسم و همه روات معتبر باشند چون علم رجال می‌خوانم و می‌بینیم این چند نفر را همه قبول دارند و همه را از همین‌ها روایت می‌کنم. ولی کتاب برای اولین بار در سال هزار و چهارصد و دو چاپ شده است، اهمیت اینکه چه زمانی چاپ شده و نوشته شده است از سلسله روات چه آنجا ذکر شده است بیشتر است. بنابراین اولین کاری که باید بکنم این است که ببینم در نسخ قدیمی نه در کتبی که ادعا می‌شود قدیمی یا منسوب به کسی هستند این روایات وجود دارند یا نه. یعنی شما از یک فقیه سوال کنید که قدیمی‌ترین نسخه خطی که وجود دارد و در آن چنین روایتی هست کدام است. اگر جواب شما را داد!

حضار: فقه شیعه اینگونه به فنا می‌رود، یک تحقیقی کردم که فاصله بین نسخه‌های کتب اربعه تا زمان تالیفشان 400-500 سال است….

استاد: فقهایی هستند که خیلی نسخه شناس هستند. فکر کردم شما می‌خواهید بگویید فقها این را نمی‌دانند در حالیکه اینگونه نیست، فقها همانطور که رجال هزار و دویست سال پیش را از اعضای فامیل خود بهتر می‌شناسند نسخ را هم می‌شناسند. باورتان نمی‌شود. یک درس و کتاب علم رجال از درس حوزوی بردارید و ببینید چقدر با اینها آشنا هستند و فامیل هستند و همه را با اسم کوچک می‌شناسند.

حضار: نسبت شغلی هم می‌دانند.

استاد: بله حتی اینکه محل زندگی آنها کجا بود و شجره‌نامه‌های خیلی‌ها را می‌دانند. بنابراین این سؤال مهمی است که این کتاب‌ها که این روایات در آن هستند در چه قرنی پیدا می‌شوند. بنابراین این شبهه که بعضی از چیزها ممکن است جعل شده باشد اینگونه باطل نمی‌شود که من بگویم در فلان کتابی که می‌دانیم منشأ آن برای قرن سوم است چیزی پیدا شده است. بنابراین باید نسخه‌شناسی شود و ببینیم روایات قدیمی وجود دارد یا خیر. اگر من بخواهم دفاع کنم که اینها از یک تاریخی مثل یک حکم جعلی به یک دلیلی آمده است یک نکته است. محتوای خود روایات هم فاکتور مهمی است و بعضی از این روایات که به آن استناد می‌شود از نظر محتوا باید ببینیم چیزی که قرار است گفته شود آیا می‌رساند یا خیر. این بحث مانند اصول فقه است، شما یک روایت را می‌خوانید که استدلال کنید تا چه نتیجه‌ای بگیرید.

حضار: این کار را با فقه اهل سنت کردند تقریباً چیزی از آن نماند.

استاد: نه اشتباه می‌کنید.

حضار: حس می‌کنم اینگونه است در آلمان شرق شناس‌ها خیلی اینگونه بودند.

[۰۱:۱۵]

استاد: بعداً علمای ترک خیلی تجدیدنظر ایجاد کردند. اینگونه هم نیست، یک موقعی می‌گفتند همه روایات بی سند است و معتبر نیست فکر نمی‌کنم الان محط آکادمیک غرب هم اینگونه نگاه کند.

حضار: گلدزیهر مثلاً…

استاد: گلدزیهر برای عهد بوق است، آن موقع بله…

حضار: ما هم در زمان گلدزیهری هستیم، به نسبت نگاه کنید عقب‌تر هستیم.

استاد: خودتان را می‌گویید!

من از الان میخ خود را محکم می‌کوبم، ما می‌خواهیم واقعاً بفهمیم که پیغمبر چه می‌کرد و شریعت چیست، فقط می‌خواهیم این را بفهمیم. اینکه کلاً روایتی از اهل سنت در کتب را نگاه نمی‌کنم را به کل کنار بگذارید. “راوی سنی است” از کجا آمده است؟ شما به آدمی که در این فرقه‌ها نیست برای خودتان بگویید که من کتب اهل سنت را نمی‌خوانم. چرا؟ چون اینها سنی هستند ما شیعه هستیم. این یعنی چه؟ یک موضوع تاریخی داریم و ممکن است از روی اسناد و مدارک غیر از کتب نوشته شده مثلاً کتیبه‌هایی که پیدا می‌شود بتوانم یک چیزی بفهمم، می‌خواهم بفهمم پیغمبر چه کاری می‌کرد. اینکه بگوییم عدم اعتمادی در من هست نسبت به اهل سنت قابل تامل است و یک مقدار سفت و سخت‌تر می‌گیرم ولی اینکه کلاً بگویم آنها دشمن هستند به نظر من هیچ منطقی پشت این نیست. چه منافعی اهل سنت دارند اگر در تمام کتب اهل سنت اینگونه نقل شده باشد که پیغمبر پنج وقت نماز می‌خواند و مسلمان‌ها پنج وقت نماز می‌خواندند؟ توطئه کردند که بعداً شیعیان که می‌خواهند سه بار نماز بخوانند طوری شود؟ شما تاریخ می‌خوانید در هیچ بحث تاریخی تاکنون شنیدید هیچ تاریخ نگاری بگوید کتب یونانی نمی‌خوانم و یونانی‌ها را قبول ندارم؟ حتی فرض بگیرید که یونانی‌ها آدم‌هایی بودند که تاریخ جعل می‌کردند از روی کتابی که جعلی‌ها در آن هست می‌توانید چیزهایی در بیاورید، یک مقدار ضریب اطمینان خود را بالا می‌برید و انگیزه‌ها را می‌دانید که کجاها جعل می‌کنند. اهل سنت جزو پیروان پیغمبر بودند، در کتب شیعه جعلیات وجود دارد و آنجا هم هست. نهایت بگویید درصد آنجا بیشتر است.

اینکه اگر روای اهل سنت باشد نمی‌خوانیم و اعتنا نمی‌کنیم چیزی نیست که بتوان از آن دفاع منطقی کرد. بنابراین اگر یک اجماع قطعی در کتب قدیمی اهل سنت ببینم برای من ملاک است، کشف اینکه پیامبر چگونه زندگی می‌کرد. خیلی بامزه است که اگر فقه را کنار بگذارید تمام کتب تاریخی را اهل سنت نوشتند و شیعیان می‌خوانند و باور می‌کنند. سیره‌های پیامبر را کسانی که نوشتند همان‌هایی هستند که اگر در زمینه شرع روایت نقل کنند قبول نیست ولی در زمینه تاریخی قبول است. الان ناسازگاری منطقی به وجود نمی‌آید؟ واقعاً این تصور وجود دارد که کل اهل سنت توطئه‌گر بودند یا موجودات خبیثی بودند؟ شکی نیست که درصد بالایی از آنها آدم‌های مؤمن و صادقی بودند، از نحوه نگارش طرف معلوم است، از زندگی او که می‌دانیم معلوم است که عاشق پیغمبر بودند، سیره هم که می‌نوشتند دوست داشتند درست بنویسند. زندگی خود را می‌گذاشتند و مسافرت می‌رفتند تا بفهمند و چند حدیث جمع کنند. اینها همه متقلب نبودند. کلاً این حالت که یک چیزی در اسناد فرقه من نیست و من نمی‌خوانم و انگار نیست نادرست است. تورات و شرع یهود را که نمی‌خوانیم و به مسیحی‌ها هم کاری نداریم، اهل سنت هم کار نداریم و بخش بزرگی از شیعیان را هم نمی‌خوانیم و همین مقدار کم را می‌خوانیم. در حالیکه ادعا داریم که خیلی برای ما مهم است بفهمیم پیغمبر چه گفته و چه کاری می‌کرد در حالیکه این همه منابع را کنار بگذاریم. نهایت این است که آن منابع وجود دارند و قابل انکار نیستند.

شما به یک محیط آکادمیک بی‌طرف بروید بگویید من صحاح اهل سنت را نمیخوانم. فقه کار می‌کنم و می‌خواهم بدانم پیغمبر چه گفته ولی آنها را نمی‌خوانم، ببینید با شما چگونه برخورد می‌کنند. یک حرف بی‌معنی و بی‌منطق و غیرقابل قبولی است

حضار: چنین چیزی در سطح بالا در حوزه‌های ما وجود دارد که آثار سنی‌ها را نخوانند؟

استاد: فقها به کتب روایی اهل سنت ارجاع نمی‌دهند.

حضار: ولی وقتی به نفع آنها است می‌دهند…

استاد: نه فرق می‌کند آن موقع فتوا دادن نیست. مثلاً می‌گویند اهل سنت هم در مورد حضرت علی این را گفتند. فقه با چیزهایی که بالای منبر می‌شنوید خیلی فرق دارد، موقع بحث فقهی دقت‌هایی می‌کنند.

در موضوع نماز پنجگانه اگر از نظر تاریخی مسلم باشد که پنج وقت می‌خواندند خیلی سخت می‌شود که بعداً شما با یک روایت در کتابی از قرن هفت – هشت ولو اینکه نسبت داده شود به قرن سه – چهار بخواهید این را نقض کنید. کتب اهل سنت جزو کتب تاریخی هستند. بعضی از آنها نسخه‌های قدیمی دارند و بالاخره قابل مطالعه هستند اگر نخواهید صد درصد بپذیرید کما اینکه کتب روایی شیعه را صد درصد نمی‌پذیریم؛ حذف کردن اینها هیچ وجه منطقی ندارد. من به یک روایتی اشاره می‌کنم که نمی‌دانم در جلسه قبل اشاره شد یا خیر که در روایات شیعه روایتی وجود دارد که جمع کردن بین صلاتین رزق را زیاد می‌کند. یک روایت وجود دارد که امام جعفر صادق گفته است یک بار پیامبر بدون هیچ علتی نماز ظهر و عصر خود را باهم خوانده است.

اینها را می‌شنوید احساس نمی‌کنید که معلوم است ساختگی است؟ یعنی بحث شده که یک بار پیامبر بدون دلیل خوانده است؟ شما از کجا می‌دانید که بدون دلیل بوده؟ چرا باید امام جعفر صادق این حرف را زده باشد؟ یک بار گفتند باران می‌آمد یا در سفر بود و این بار گفتند روایتی هست که یک بار پیغمبر بدون هیچ دلیل نماز را باهم خواند.

مرد حسابی رزق را زیاد می‌کند یعنی چه؟ یعنی پیغمبر برای اینکه رزق او کم شود پنج وقت نماز می‌خواند؟ آیا لازم است اسناد و مدارک این را ببینم؟ خود فقها این کار را می‌کنند و منکر این نیستند که محتوای روایت می‌تواند جعلی بودن آن را نشان بدهد. حرفی که در مورد اهل سنت زدم حرف غیرقابل قبولی از نظر فقها است وگرنه اینکه نسخه‌شناسی باید شود و اینکه با نگاه به محتوا می‌شود رد کرد جزو روش‌های فقهی هست. قبلاً این را گفتم و دوباره تأکید می‌کنم، شما وقتی دو تئوری دارید و یکی به شما می‌گوید از اول نمازها را جدا می‌خواندند و سنت همین بود و بعد به یک دلایلی و از یک زمانی به بعد مثلاً متأخرین حکم را عوض کردند، بنابراین روایت‌هایی جعل شد و اینگونه با شک و شبه به موضوع نگاه می‌کنید که جمع صلاتین نبوده و بعداً به وجود آمده است، یا اینکه از اول عمل مستحبی بود و همه مسلمان‌ها انجام می‌دادند کمااینکه اکثریت مسلمان‌ها و پیروان پیامبر هر روز صبح قرآن یا نماز شب می‌خواندند. پیامبر همیشه نماز شب می‌خواند و با اینکه پیامبر می‌خواند برای دیگران واجب نشده است. مسلمان‌ها در زمان پیامبر همه عادت داشتند صبح قرآن بخوانند ولی واجب نیست، از اینکه یک کاری را همه می‌کردند نمی‌توان نتیجه گرفت که لزوماً واجب است.

وقتی شما این تئوری را دارید مهم است که جدای از بررسی اسناد، جدای از اینکه محتوای روایات را چک می‌کنید و بررسی‌های تاریخی انجام می‌دهید، یک انگیزه پیدا کنید. سهم امام یک دفعه از یک قرنی پیدا شده است و قبلاً نبود، می‌توانم بگویم اینجا انگیزه روشنی وجود دارد که چرا پیدا شده است. اگر بتوانم توجیه کنم که مثلاً چرا شیعیان یک دفعه گفتند سه بار نماز بخوانید و یک منطقی پشت آن باشد می‌توان ادعا کرد این سنت بعداً جعل شده است. یک بار یکی از دوستان در بحث‌هایی که در گروه می‌شد گفت شیعیان همیشه در خطر زندگی می‌کردند و عادت کردند که نماز ظهر و عصر را باهم بخوانند. چون همیشه تحت تعقیب بودند و در قرن‌های اول موجودات آواره‌ای بودند به آنها چنین مجوزی داده شد و بعد تبدیل به سنتی بین شیعیان شده است. برعکس اگر من اعتقاد دارم که حکمی جعل شده است، انگیزه آن چه بود و کی جعل شده است؟ همینگونه بگویم اسناد تاریخی ندارم و چیزی هم به فکر من نمی‌رسد؟ این جزو مطالعه من می‌تواند باشد. چون اتفاق بزرگی افتاده است. نمی‌دانم از نظر شما چقدر بزرگ است. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین اتفاق شرعی و فقهی که بین شیعه و سنی افتاده است سه وقت شدن نماز بین شیعیان است. اینکه سه وقت اذان گفته می‌شود و مردم سه وقت به مساجد می‌روند و نماز می‌خوانند قطعاً در زمان پیغمبر نبود و این اتفاق خیلی مهمی است که کنجکاوی برانگیز است که چرا و کی اینگونه شده است. ما می‌دانیم که اول اینگونه نبود و الان اینگونه شده است، چه کسی تصمیم گرفته و از کدام شهر شروع شده است؟ انگیزه خوانی و اینکه این تحول را درک کنیم شاید در هسته مرکزی نیست ولی جزو مباحثی است که می‌تواند مطرح شود. وقتی یک کاری هیچ انگیزه‌ای نداشته باشد قبول کردن آن سخت‌تر است تا اینکه شما درک منطقی داشته باشید که چگونه و چرا این اتفاق افتاده است.

یک چیز می‌گویم و بحث در این زمینه را تمام می‌کنم. این را بارها دیدم، ممکن است در کتاب‌هایی که من ندیدم یا درس‌های خیلی مفصل فقهی که در حوزه‌ها ارائه می‌شود اینگونه نباشد، مخصوصا در حوزه نجف، و این نقصی که می‌خواهم به آن اشاره کنم واقعاً پوشانده شود. بحث جمع صلاتین را در کتاب‌های فقهی می‌بینید مثلاً کتب شیعه و اشاره می‌کنند به روایت‌هایی که به نظرمعتبر هم می‌رسند و دفاع می‌کنند که این معتبر است و با آن استدلال می‌کنند که این حکم درست است و می‌شود جمع کرد.

[۰۱:۳۰]

نقصی که من می‌بینم و ممکن است وجود نداشته باشد این است که نباید فقط با روایاتی که مربوط به اینکه می‌شود نمازها را جمع کرد و نکرد هستند استدلال کنید که این درست است. من می‌توانم بگویم با سواد محدود روایی که دارم شاید بشود نه صدها روایت ولی ده‌ها روایت پیدا کرد که فضای آن این است که از ائمه پرسیده می‌شود و ائمه توضیح می‌دهند که وقت نماز ظهر کی است و وقت نماز عصر و مغرب و عشاء کی است. از روی سایه چگونه می‌توان تشخیص داد؟ روای پیش امام جعفر صادق رفته و پرسیده مثلاً نماز ظهر را کی بخوانم؟ بعد پرسیده نماز عصر را کی بخوانم؟ اینها ربط به این موضوع پیدا می‌کند. وقتی صدها روایت وجود دارد و آن کانتکست اصلاً اینگونه نشان نمی‌دهد که حرف در مورد استحباب است بلکه سؤال این است که نماز ظهر را کی بخوانم و وقت نماز عصر کی است؟ حسی از اینکه معنی آن این است که جدا جدا می‌خواندند و وقت نماز ظهر با عصر فرق می‌کرد در این روایت‌ها وجود دارد. شما همه روایت‌هایی که در مورد اوقات صلاة است را می‌توانید در این موضوع دخالت دهید نه فقط بررسی چهار روایتی که درباره این است که آیا می‌توان جمع کرد یا خیر. فکر می‌کنم اینگونه کار خیلی سخت می‌شود چون تعداد روایت‌هایی که بحث از اوقات مختلف نمازهای پنجگانه هست خیلی زیاد است.

به نکته اول برگردیم اسم یکی نماز ظهر است، یکی نماز عصر است! یکی مغرب و یکی عشاء است! و می‌خواهیم استدلال کنیم که می‌توان نماز ظهر و عصر را باهم خواند. اینکه چگونه می‌شود در این مورد تحقیق کرد را کنار بگذارید میخ خودم را دوباره محکم می‌کوبم: اگر اثبات کنید و فیلم امام جعفر صادق را هم بیاورید که می‌گوید می‌شود باهم خواند و مستحب است مطلقاً این معنی را نمی‌دهد که شیعیان حق دارند سه بار اذان بگویند و سه بار به مسجد بروند و نماز بخوانند. این یک بحث جدا است. فرض کنید ثابت کردید که من می‌توانم نماز ظهر و عصر را بدون عذر باهم بخوانم، اینکه سنت پیغمبر این بود که اینگونه نماز می‌خواند و مسلمان‌ها اینگونه نماز می‌خوانند ولو اینکه بگویید عمل مستحب است. الان من از محل کار خود آمدم نماز مغرب را خواستم در دو خیابان پایین‌تر بخوانم و تعطیل بود چون هنوز اذان مغرب نشده بود. اینکه مسجد را ببندم و فقط سه بار یا دو بار باز کنم ربطی به این بحث و روایت ندارد. بدعت بودن از سر و روی آن می‌بارد. توصیه من این است که اگر علمای شیعه بخواهند رهبری جهان اسلام را به دست بگیرند اولین کاری که باید بکنند این است که پنج بار اذان بگویند. تا وقتی این کار را می‌کنید هیچ مسلمان اهل سنتی شما را مسلمان حساب نمی‌کند. مطمئن هستند که شما خارج از دین و موجودات عجیب و غریبی هستید و اگر فلسطینی‌ها را نجات بدهید و اسرائیلی‌ها را به دریا بیندازید هیچ آبی گرم نمی‌شود تا وقتی که پنج بار اذان نگویید ولو اینکه امام جماعت تنهایی نماز بخواند.

بحث روایی این است که که آیا من حق دارم بدون عذر باهم بخوانم یا خیر؟ به فرض اینکه ثابت شد حق دارم، امام جماعت حق ندارد. مسجد را نمی‌توانید ببندید و نمی‌توانید اذان نگویید، این چیزی است که بحث ندارد. الان یک کتاب می‌آورند که یک نفر گفته یک روز پیغمبر بدون اینکه عذری داشته باشد اذان عصر را نگفته است! این بحث چون مطرح نبود این را نمی‌توان ساخت! این را نساختند! شاید یک نفر به فکرش رسیده و ساخته است. اینکه من انفرادی می‌توانم باهم جمع کنم یا خیر یک بحث است و بحث اینکه نماز جماعت باید پنج بار باشد و پنج بار باید نماز گفته شود یک بحث دیگر است. چند هزار روایت از امام‌ها نقل شده است جعلی یا غیرجعلی که وقت نماز عصر را تعیین می‌کند که مربوط به زمانی است که سایه اینگونه می‌شود و کسی در ایران خبر ندارد! یک سایتی هست که اذان عصر را می‌نویسد من هر روز از آن نگاه می‌کنم. خوب است که آن را نمی‌بندند.

این را فراموش نکنید زیاد تکرار می‌کنم، نکته‌ای که گفتم در توجیه اینکه چه زمانی این مسائل ابداع شد: شیعیان از جایی تلاش کردند که حداکثر تفاوت را با اهل سنت داشته باشند و این را رسماً تلاش کردند. در کتاب می‌نویسد که جایی که شک دارید این درست است یا آن کاری که آنها می‌کنند، کاری که آنها می‌کنند غلط است. این خیلی نکته جالبی است، این استدلال فقهی و رسمی است. من این فتوا را می‌دهم چون عامه اینگونه می‌گویند! من مانند اصلی در فقه سعی می‌کنم از عامه دور شوم با استدلال‌هایی که پشت آن است!

حضار: سجده بر مهر…

استاد: من در مورد سجده بر مهر بحث نخواهم کرد چون اهمیتی ندارد. سجده بر مهر هم از چیزهایی است که اهل سنت وهابی ساختند، شما کتب فقهی شیعه را که می‌خوانید مهر که چیز واجبی نیست. کل حرف فقهای شیعه این است که روی چیزهای عجیب و غریب سجده نکنید. مثلاً روی روغن سجده نکنید! سر خود را در آب فرو نکنید! خاک باشد. جدی می‌گویم. یک جوری جا انداختند که شیعیان می‌گویند حتماً باید مهر داشته باشید، چه کسی می‌گوید باید مهر داشته باشید؟ مثلاً پلاستیک برندارید. جنس از خاک باشد. حرف این است که مسلمان‌ها بر خاک سجده می‌کردند، شما هم سعی کنید بر خاک یا  چیزی که جنس آن نزدیک به خاک است سجده کنید. چه کسی گفته است مهر بگذارید؟ ممکن است جایی می‌رویم خاک نباشد و رسم شده است یک چیزی که جنس آن از خاک است با خود ببریم و مطمئن باشیم روی خاک سجده می‌کنیم. وهابی‌ها می‌گویند این بت آنها است. جدی می‌گویند! اینقدر اینها را در سر بچه‌ها کردند واقعاً فکر می‌کنند این مهر یک چیزی است! شیعیان هم چون تقیه می‌کنند هر چه بگویید باور نمی‌کنند! روی مهر هم یک چیزهایی می‌نویسند! قبلاً در عربستان بت کوچک داشتند و الان هم هست. می‌گویند روی چیزهایی که پلاستیکی هستند یا رنگ خاصی دارند روی آن سجده نکنید. باور کنید می‌گویند احتیاطاً سجده نکنید. این تبدیل شده است به ماجرایی که مهر ببرید یا نبرید. این موضوع فرعی و بی‌اهمیتی است و زیادی شلوغ کردند.

حضار: شریعت حضرت رسول چه نسبتی به متن قرآن دارد؟ آیا همان است یا دو چیز است…

استاد: شریعت حضرت رسول یعنی بسط یافته شریعتی که در قرآن کلیات آن توصیف شده است.

حضار: همان جزئیاتی که ما از سنت می‌بینیم آیا موجه است که به سنت رجوع می‌کنیم؟

استاد: بله صد در صد.

حضار: چرا موجه است؟ جایگاه آن چیست من چه حسی باید به قرآن داشته باشم؟

استاد: خود قرآن به من گفته است که به پیامبر رجوع کنید.

حضار: چون مثلاً صلاة در قرآن یک حس عام می‌دهد…

استاد: و صلاتی که پیامبر می‌خواند الگوی ما است و ما از او تبعیت می‌کنیم و به ما یاد داده است که چگونه نماز بخوانیم.

حضار: آن عهدی است که در امت محمد قرار است جاری شود؟

استاد: به نظر می‌آید تقلید کردن و جا پای پیامبر گذاشتن از خود قرآن برمی‌آید. شما می‌توانید بگویید تشخیص اینکه یک کاری پیامبر می‌کرد جاودانه بوده یا نه، فعالیت اقتصادی یا یک حرفی در مورد شیء خاصی زده که در آن زمان متداول بوده و معنی آن الان فرق می‌کند. در مورد اینها می‌توانید بحث کنید ولی در اینکه اصولاً مرجع تقلید واقعی ما باید پیامبر باشد به نظر من اختلافی نیست و نباید باشد. اگر به قرآن نگاه کنید همینگونه است، قرار است احکام الهی را از پیامبر بگیریم. مخصوصاً چیزهایی که پیامبر خودش به عنوان حکم گفته است.

حضار: که جزئیات آن در قرآن نیامده است.

استاد: جزئیات آن نیامده است و قرآن جای بیان جزئیات نبود. خیلی واضح است و دلیل آوردن نمی‌خواهد.

۶- دور بودن اصطلاحات فقهی از محتوای قرآن

می‌خواهم یک بحث نیمه فقهی در مورد اصطلاحات کنم. در قرآن آیاتی است که مشخصاً به یکی از آنها اشاره می‌کنم که در وصف مومنین و متقین است که اینها چگونه آدم‌هایی هستند. ما قرار است جزء مؤمنین یا متقین باشیم؟ آیه در مورد متقین است «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات:۱۸) در سحرگاهان استغفار می‌کنند. سؤال من این است که استغفار در سحرگاهان واجب است یا خیر؟ یعنی اگر کسی در سحرگاه استغفار نکند جزو متقین نیست.

حضار: واجب کلمه قرآنی نیست.

استاد: شما به عنوان فقیه جواب بدهید، واجب نیست. چیست؟

حضار: مستحب است.

استاد: یک روایت خیلی مشهور می‌خوانم، سند آن یادم نیست که از چه کتابی است ولی مشهور است و نمی‌گویم روایت موثق بلکه می‌گویم روایت مشهور که زیاد شنیدید. امام جعفر صادق گفته است کسی که نماز شب نخواند از ما نیست، احتمالاً این را شنیدید. چه کاری کنیم؟ یعنی اگر نماز شب نخوانیم جزو شیعیان ائمه حساب نمی‌شویم. این از اوجب واجبات است که بشویم، نماز شب واجب است؟ اگر در سحرگاهان استغفار نکنم جزو متقین نیستم و از رده خارج می‌شوم. من باید سعی کنم جزو متقین باشم و ادای آن را لااقل در بیاورم. ولی اینها که واجب نیستند! یعنی حکم شرعی نداریم که یک نفر باید حتماً سحرگاهان استغفار کند. من می‌گویم شریعت قرار است ما را به رشد برساند، کاری که برای رشد من ضرورت دارد لزوماً از نظر شرعی واجب نیست. چرا؟ چون شریعت احکام عام برای همه است. یک سری احکام واجب در ذهن خود در نظر بگیرید، ممکن است اعمالی باشد که از نظر تأثیر روی رشد اهمیت آنها از اینها بیشتر باشد ولی واجب نشدند. واجب نشدند یعنی اینکه همه جماعت لازم نیست این کار را انجام بدهند.

[۰۱:۴۵]

بنابراین یک چیزی که واجب نیست معنی آن این نیست که مهم نیست. این توهم از ذهن آدم باید بیرون برود که آنهایی که واجب هستند مهم‌تر هستند و آنهایی که مستحب هستند اهمیت آنها کمتر است که مستحب شدند. اینگونه نیست. نمونه آن مسئله سحر داشتن به قول عرفا است، اصطلاح عرفانی است. سحر داشتن یعنی اینکه هر آدمی بخواهد طی طریق کند باید خلوت صبحگاهی داشته باشد و عبادتی کند و «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات:۱۸) یا تأکید بر اینکه نماز مفصل‌تری بخواند و الی آخر. اینکه شریعت طریقت است را با این اشتباه نگیریم که سلسله مراتب واجب و مستحب به ترتیب تأثیرگذاری روی رشد اسم‌گذاری شدند. ممکن است در زندگی من کاری باشد که انجام بدهم و بر هیچ کس هم واجب نیست و در زندگی خصوصی من هست و اگر آن کار را انجام ندهم به هیچ رشدی در زندگی نمی‌رسم. از لحاظ طریقت مهم‌ترین کار من است ولی شرعاً واجب نیست. وجوب شرعی یعنی شرع طریقت عام است و چیزی است که برای همه گفته شده است و مانند میانگین گرفتن است و ربطی بین واجب مستحب نیست. ممکن است یک نفر به شما بگوید مهم‌ترین عامل رشد انسان سحر داشتن است، هیچ اشکالی ندارد اگر این را باور کنید در حالیکه سحر داشتن واجب نیست. در مورد چه نماز شب خواندن و چه استغفار در اسحار هیچ حکم شرعی واجبی نیامده است. دلیل نمی‌شود که این چیز خیلی مهمی نیست یا مهم‌ترین چیز نیست.

می‌خواستم روی این نکته تأکید کنم که اصطلاحات فقهی سر جای خود شریعت طریقت عموم است و هر آدمی برای خودش چیزهای خصوصی دارد و چیزهای میانگینی وجود دارد. «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات:۱۸) مانند یکی از ارکان تقوا است و در قرآن آمده است ولی در عین حال از نظر شرعی واجب نیست.

پرسش و پاسخ

حضار: موردی که شما گفتید در اسلام ما قرآن را در مرکزیت داریم و با مسیحیت مقایسه کردید. من یک چیزی در ساید مسیحیت بگویم که امتیاز آنها بالاتر رود. قرآن باعث می‌شود یک سری گزاره‌های درستی را ما بخوانیم و اینها در ذهن ما باشد و اگر به کذب رسیدیم و آدم با تقوایی باشیم آن کذب را کنار بگذاریم. فکر می‌کنم در مسیحیت اینکه در دل خود آدم‌ها خود حضرت مسیح حیاتی پیدا کند و هر لحظه فکر کنند اگر مسیح بود اینگونه عمل می‌کرد، چنین کارکردی دارد. مثلاً من یک دفعه در اتفاقات روزانه یک نفر را می‌بینم و از آن خشمگین می‌شوم و بدم می‌آید و اگر حضرت مسیح در ذهن من باشد می‌گویم اگر مسیح اینجا بود از این بدش نمی‌آمد و خیلی انسان رشدیافته‌تری بود و رفتار او این نبود و به دل نمی‌گرفت. این کارکرد همان قرآن را دارد ولی زنده‌تر است، منظور من این نیست که قرآن زنده نیست فقط قرآن متن است.

استاد: ما این را داریم که در هر شرایطی که قرار بگیریم فکر کنیم خدا از ما چه می‌خواهد. در موارد زندگی روزمره که از دست او عصبانی شدم یا نشدم که حکم شرعی در مورد آن نداریم.

حضار: ما اینکه خدا از ما چه می‌خواهد را می‌دانیم از اینجا متنی است که گفته است خدا این را می‌خواهد، مسیحی‌ها از اینجا می‌دانند که مسیحی است و هر کاری که مسیح می‌کند چیزی است که خدا از او خواسته است. یعنی اگر مسیحی‌ها مانند مسلمان‌ها متن را ارجح قرار نمی‌دادند در مرکزیت یک موجودی دارند.

استاد: می‌خواهم بگویم آن موجود را ما هم داریم، ما آن موجود را در درون خود داریم ولی متنی است که زبانی است و خیلی هم مهم است داریم که آنها دارند ولی به این شدتی که ما داریم.

حضار: ما انجیل را هم قبول داریم.

استاد: حضرت مسیح در درون خود من هم هست، ربطی به مسلمان بودن و مسیح بودن ندارد.

حضار: اینگونه نیست که مسیحی‌ها به جای آن چیزی نداشته باشند.

استاد: به جای آن نیست، چیز دیگری دارند نه اینکه چیزی ندارند، ما نگفتیم بی همه چیز هستند! این یک چیز خاصی است که ما داریم ولی آنها ندارند. یک متنی که کلام خدا باشد به این معنایی که ما داریم ندارند، مشابه آن را دارند. انجیل را احساس می‌کنند حالت وحیانی دارد و واقعاً چیزهایی که مسیح می‌گوید مثل کلام خدا است. این گستردگی که کتاب داریم و واژگان منظمی دارد و اسماء حسنی در آن دارد را ندارند.

جلسه ۵۷ – دفاع عقلانی از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو