بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره طه، جلسه‌ی ۷، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۴، ۱۴۰۲/۲/۱۹

به عنوان جلسه آخر و هفتم سوره طه، قسمت‌هایی که خوانده نشده باید امروز بخوانیم و یک جمع‌بندی داشته باشیم. قبل از اینکه بخش پایانی سوره را که تا الان نخواندیم به آن برسیم می‌خواهم یک بخش مهمی از جمع‌بندی را انجام بدهم و بعداً در مورد آن قسمت هم صحبت می‌کنیم.

به جلسه اول برمی‌گردیم اگر یادتان باشد یک جمع‌بندی ادهاک و سردستی انجام دادم. اولاً تأکید کردم که این سوره مانند سوره یوسف جزو سوره‌هایی است که یک داستان بلند در آن روایت می‌شود. بنابراین بحث انسجام سوره مانند سوره نحل یا سوره انعام که از اول آدم می‌خواند ممکن است خط کلی سوره را نتواند پیدا کند دشوار نیست. شما یک داستان بلند و یک داستان کوتاه دارید و سه قسمت هم اول و آخر و بین این دو داستان می‌آید. اگر داستان‌ها را خیلی عمیق هم نخوانده باشید و نفهمیده باشید خیلی ارتباط برقرار کردن بین این قسمت‌ها خیلی دشوار نیست، لااقل در حد یک ارتباط سطحی می‌توان یک چیزی گفت. اگر می‌خواستیم در یک جلسه در مورد سوره صحبت کنیم، همان داستان‌ها را می‌خواندیم و این قسمت‌ها هم به نظر مربوط می‌رسید. حالت تشدد و حالت انسجامی که بعضی از سوره‌ها در ابتدای کار به نظر می‌رسد دارند اینجا وجود ندارد به دلیل وجود یک داستانی که خطی روایت می‌شود. به غیر از فلش بکی که در قسمت صحنه اول وحی است که به کودکی موسی اشاره می‌شود بقیه  صحنه‌های مربوط به دعوت فرعون و کلاً تقابل با فرعون و فرعونیان و بعد سحره است. صحنه سوم هم مربوط به ماجرای گوساله و سامری است که اینها از نظر زمانی به دنبال هم درست قرار گرفتند و یک روایت از ابتدای وحی به موسی تا یک اتفاق مهمی که بعد از آزاد کردن بنی اسرائیل می‌افتد، این سوره روایت می‌کند.

لحن سوره هم طوری است که شاید اولین بار است که در قرآن با چنین تفصیلی داستان پیامبر بزرگی مانند حضرت موسی روایت می‌شود. یهودیانی در مکه و مدینه و عربستان هستند همانطوری که مسیحی‌هایی هستند در قرآن داستان یکی از این ادیان بزرگ و داستان پیامبری موسی را روایت می‌کند، تفاوت‌هایی با تورات و دیدگاه‌های آنها دارد، بیشتر آن شبیه آن چیزی است که آنها به آن معتقد هستند. من در این جلسه می‌خواهم سعی کنم از چیزهایی که در شش جلسه قبل گفته شده و یک مقدار دقیق‌تر و عمیق‌تر داستان‌ها را خواندیم و در مورد مقدمه سوره هم قبلاً به اندازه کافی صحبت کردیم. می‌خواهم سعی کنم بگویم از درکی که از محتوای داستان‌ها پیدا کردیم یک مقدار عمیق‌تر می‌شود ارتباط مقدمه و مؤخره و قسمت بین دو داستان را فهمید.

۱- ذکر

از آیه اول که بعد از بسم الله الرحمن الرحیم و طه است، از دو آیه اول شروع می‌کنیم. یک نکاتی درباره ارتباط قسمت اول و مقدمه سوره با داستان حضرت موسی و داستان آفرینش گفتم و یک چیزی را هم گذاشتم که در جلسه آخر روی آن تأکید کنم. اگر همه چیز را به صورت خطی بگوییم جلسه آخر ممکن است خیلی جالب به نظر نرسد. الان می‌خواهم تأکید خود را روی قسمتی بگذارم که کمتر روی آن تأکید شده است. آیه دو و سه را می‌خوانیم. سوره اینگونه شروع می‌شود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم، طه، مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى، إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» قرآن را بر تو نازل نکردیم که به مشقت بیفتی مگر یادآوری برای کسی که خشیت دارد و از خداوند می‌ترسد. فکر می‌کنم برای ارتباط برقرار کردن بین این مقدمه و داستان و کل سوره، تا الان بحثی که کردم بیشتر تأکید روی این بود «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» بیشتر از «إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» روی آن بحث شده است. می‌خواهم در این جلسه سعی کنم بگویم نه تنها «إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» هم‌وزن با «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» اهمیت دارد بلکه پررنگ‌تر است. شما اگر بخواهید یک ارتباطی بین مقدمه و این دو عبارت و آیه دوم و سوم بعد از طه که درست نمی‌فهمیم چه معنی دارد، اگر بخواهیم ارتباط برقرار کنیم بین این دو عبارت اول و سوره که از دو جزء شروع شده است «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلا» یک قسمت منفی و نفی دارد که ما این را نازل نکردیم که تو به مشقت بیفتی «إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» قسمت مثبت اینکه یک هدف واقعی بیان می‌شود. اینکه این یادآوری تذکره‌ای است برای کسانی که می‌ترسند. می‌ترسند به معنای مثبت است از عاقبت خود می‌ترسند یعنی عاقلانه یک خوف و خشیتی نسبت به اینکه سرنوشت آنها چه خواهد شد، اینکه در مقابل خداوند اگر قرار بگیرند چه خواهد شد دارد. خشیت یک جور ترس مثبت است و حق است. باید آدم در مقابل حقیقت و خداوند حالت خشیت داشته باشد.

از اول همانطوری که لا اله الا الله یک قسمت منفی دارد که الهی نیست الا الله و الا الله آن مهمتر است چون جنبه تثبیت کردن یک هدف دارد تبعاً باید از اول انتظار ما این باشد که شروع آن نفی این است که ما این قرآن را برای مشقت تو نازل نکردیم بلکه برای این نازل کردیم که تذکره‌ای باشد برای کسانی که خشیت دارند، قسمت دوم طبیعی است که پررنگ‌تر باشد. من می‌خواهم مرور کنیم که چقدر این سوره تجلی جنبه تذکره لمن یخشی واقعاً هست. در عین حال قسمت منفی آن که برای مشقت و دشواری به پیامبر نازل نشده و انتظار اینکه پیامبر خودش را به مشقت بیندازد نیست آن را هم دربرمی‌گیرد ولی پررنگ‌تر این است که قرآن به عنوان ذکر و تذکره نازل شده است.

فکر می‌کنم قبلاً در جلسات به این اشاره شد واژه ذکر و در مقابل آن نسیان یکی از پرتکرارترین واژه‌های این سوره هستند. شما وقتی واژه‌ها را می‌شمارید متضاد یک واژه هم بیاید طبیعی است که آن را هم می‌توانید بشمارید. یا اگر مترادف آن بیاید عادت به اینکه چند ریشه را بگیریم در المعجم یا سایت‌های اینترنتی که است اگر تعداد آنها را نگاه کنیم عادت خوبی نیست چون گاهی این واژه‌ها حالت کلاستر دارند و چند مترادف هستند که هی جابه‌جا تکرار می‌شوند به اضافه اینکه اگر متضاد آنها بیاید باز دوباره به همین مفهوم اشاره می‌کنم. اینجا در این سوره ذکر و نسی را اگر بشمارید می‌بینید یک چگالی خیلی بالایی دارند، انگار سوره درباره یک دیدگاه خیلی خیلی کلی که در تمام سوره انگار حضور دارد این است که همانی که در داستان آدم به عنوان یک چیز کلی ذکر می‌شود. داستان آدم که بعد از داستان رسالت حضرت موسی و قطعه‌ای که بیشتر بحث از قیامت و آخرت است آمده، کارکرد آن در سوره همین است. بعد از اینکه داستان گوساله طلایی یا سامری را خواندید به شما یک حسی از کلیت ماجرا می‌دهد. کلیت ماجرا فقط گمراه شدن نیست. دوباره آیات مربوط به آفرینش را یادآوری می‌کنم، همانطوری که در سوره بقره این آیات با این موضوع تمام می‌شود که «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلا یَضِلُّ وَلا یَشْقَى» آیه انتهایی سوره طه است. در سوره بقره اگر یادتان باشد این مقدمه داستان بنی اسرائیل است. رسالت حضرت موسی و تشکیل امت یهود که بنی‌اسرائیل به عنوان یک امت که پیرو موسی هستند، تشکیل شد و یک ادیان ابراهیمی به این شکل و جامعه دینی به وجود آمد. رسالت حضرت موسی نمونه واضح و روشن هم در سوره بقره و هم اینجا از این عبارتی است که «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلا یَضِلُّ وَلا یَشْقَى». از اول آفرینش که از بهشت آدم و حوا اخراج شدند به آنها گفته شد که پیامبرانی می‌فرستیم و اگر از آنها پیروی کنید نه گمراه می‌شوید و نه به مشقت می‌افتید و نه به شقاوت دچار می‌شوید. این وعده الهی بود از اول آفرینش به انسان‌ها که به زمین بروید ولی برای شما هدایتی خواهیم فرستاد. رسالت حضرت موسی، نزول تورات و الان که خطاب به حضرت رسول است نزول قرآن تجلی و تجسم کامل این وعده‌ای است که خداوند به آدم و حوا داد که به زمین بروید ولی جای نگرانی نیست. برای شما پیامبر و هدایت و کتاب می‌فرستیم، اگر پیروی کنید مشکلی نیست.

بنابراین داستان آدم و حوا و داستان آفرینش هرجایی در قرآن می‌آید یک اشاره‌ای به فسلفه نبوت است انگار توجیه این است که چرا رسول فرستاده می‌شود، چرا آیاتی نازل می‌شود، چه به صورت کتاب یا چه به صورت آیات تکوینی، اینکه در این سوره بعد از داستان حضرت موسی گفته می‌شود داستانی می‌آید که انتهای آن به ما می‌فهماند که اساس رسالت چیست. این اساس رسالت همین الان در مورد پیامبری که به او وحی می‌شود، در مورد حضرت رسول هم وجود دارد. بنابراین آن چیزی که شما در این داستان می‌بیند و در عبارت تذکره لمن یخشی می‌بینید توجیه این است شما در این داستان از اول با این عبارت شروع می‌شود «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ» با آدم عهد بستیم و فراموش کرد، بنابراین احتیاج به تذکره دارد. پیامبران کاری نمی‌کنند به غیر از عهدی که ما با خداوند و حضرت حق داریم ما در درون خود عهد داریم که پیروی از باطل یک نیرویی داریم که حق و باطل را می‌شناسیم و عهد داریم که از حق پیروی کنیم و از باطل پیروی نکنیم و عهد دارم حقیقت را بشناسیم و بگوییم و با حق باشیم و با باطل نباشیم. این یک عهد درونی عهد الست است که خداوند به صراحت می‌گوید از همه شما عهد گرفتیم که رب شما الله است این یک چیزی است که در درون انسان‌ها هک شده است. عهدی داریم که مردم آن را فراموش می‌کنند بنابراین احتیاج به رسالت است.

[۰۰:۱۵]

شروع این داستان بحث عهد و فراموشی عهد است و پایان آن این است چرا رسول باید بیاید اینها هبوط می‌کنند و تبعاً در زمین فراموشکارتر می‌شوند، احتیاج به تذکره و یادآوری دارند. ما احتیاج به یاد خدا داریم و عهد ما این است که با خدا باشیم، در محضر خدا باشیم و خداوند را در همه حال ببینیم و همه چیز را در جلوه خداوند ببینیم این چیزی است که باید اینگونه باشد. بنابراین این داستانی است که به کل رسالت انبیا کلیت می‌دهد. یعنی فلسفه رسالت و ارتباط آن را با ذکر و تذکره بیان می‌کند. سه واژه عهد و ذکر و نسی در کنار هم محتوای اصلی سوره را تشکیل می‌دهند که انسان عهدی دارد و فراموش می‌کند و احتیاج به ذکر دارد. ذکر به صورت فرستادن آیات خصوصی که آدم‌ها در زندگی خود می‌بینند، آیات تکوینی به اضافه اتفاق‌هایی که در زندگی ما می‌افتد خصوصی یا عمومی و اصل آن اینکه پیامبرانی می‌آیند و کتاب می‌آورند و حقایق را به ما یادآوری می‌کنند و ما دوباره باید به آن عهد برگردیم و این راه رفتن به بهشت است. داستان بنی اسرائیل هم همین بود که به بهشت می‌رفتند دوباره مانند اینکه آدم لغزید اینها هم لغزیدند و گناه بزرگ شرک را مرتکب شدند و یک جوری مجدداً هبوط کردند. این داستان اینکه دوباره چگونه توبه کردند و برگشتند مطرح نیست موضوع این سوره همینجا تمام می‌شود و بعد داستان آدم است که کلیت می‌دهد. هم مفهوم فلسفه رسالت را بیان می‌کند و کلیت می‌دهد به مسئله نسیان نسبت به عهد، همانطوری که در آن داستان هم عبارت فنسی آمده، عبارتی آمده که عهد خود را فراموش کردند «أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» عبارت‌هایی که در آن داستان است در داستان آفرینش به وضوح می‌گوید که اینها کلی هستند. یک بار یک کسی داستان گوساله سامری را نخواند و فکر کند این یک اتفاق خاصی بوده که برای قوم بنی اسرائیل افتاده است. این داستان کل بشر است امت پیامبر هم گرفتار همین خواهد شد و این یک جوری مانند اطلاعی است که به پیامبر به طور قطعی داده می‌شود. همین است انسان هر عهدی را فراموش می‌کند و برای حضرت آدم خیلی فراموشکاری ضعیف‌تر بود و دیرتر اتفاق افتاده است و برای انسان‌های دیگر خیلی سریع‌تر بود.

کلاً از همان ابتدا که این آیه می‌گوید «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» این بنای سوره گذاشته می‌شود که نزول قرآن برای تذکره است، رسالت انبیا برای تذکره است، بعد از اینکه یک توصیفی در مقدمه می‌آید که این نزول از چه آسمان‌ها و از چه جای بلندی به سمت زمین آمده و نازل شده و قرآن چه عظمتی دارد بعد این پرسش که «وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى» می‌آید و از اینجا تا پایان داستان داستانی روایت می‌شود اولاً تجلی تذکره‌ای است که یک بار به صورت رسالت حضرت موسی به طور جامع و کاملی که با رسالت حضرت موسی شکل گرفته است و الواحی آمدند و توراتی نازل شده است و این اتفاقاتی که در این سوره بیان می‌شود. این در واقع برای پیامبر که حدیث موسی به او خطاب گفته می‌شود. مثل یک الگویی از رسالت انبیا است و آن اتفاق‌هایی که برای خود پیامبر خواهد افتاد. تأکید من این است عبارت «وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى» این را تشدید می‌کند که داستان برای پیامبر گفته می‌شود، تمام مدت که آدم داستان را می‌خواند انگار یک جوری با گوش پیامبر داستان را می‌شنود و خیلی جالب است که اینگونه حس کنید چه چیزی از این داستان به پیامبر می‌رسد. یک لحظه تصور کنید که پیامبر شاید از روز اولی که مبعوث می‌شود اینکه آیا مانند خیلی از پیامبرها پایان کار این است که عذابی از آسمان نازل شود و قوم دچار عذاب شوند و از بین بروند و پیامبر با اهل خود و چند نفری که ایمان آوردند در یک گوشه‌ای زندگی کند.

اینکه در چه زمانی این آگاهی به پیامبر داده می‌شود که رسالت تو از جنس رسالت حضرت موسی است. یعنی قرار است امتی تشکیل شود و شریعتی نازل شود، از روز اول که اینگونه نیست. نه اینکه این آگاهی به صورت کلی وجود ندارد ولی فکر می‌کنم این سوره و این حدیث موسی با این شیوه خاصی که در این سوره روایت می‌شود شاید یکی از اولین جاهایی است که الگوی روشنی در مورد آینده‌ای که پیش روی پیامبر است با این سوره جلوی چشم پیامبر ظاهر می‌شود و ما هم تبعاً از طریق پیامبر این آینده را می‌بینیم. ما می‌دانیم الان آینده پیامبر را دیدیم و می‌دانیم که شبیه این اتفاق‌ها برای پیامبر افتاده است. من جلسه اول به صورت ادهاک گفتم که دیدن رسالت حضرت موسی تأثیر مثبتی که بر پیامبر دارد می‌تواند این باشد که رسالت حضرت موسی خیلی سنگین‌تر از رسالت حضرت رسول به نظر می‌رسد.

یک نفر پرسیده که پیامبر پیش از این مطلع از عهد خدا و ابراهیم نبود. چرا؟ چون ریشه ماجرا آن است و تقدس کمرنگ هم به آن برمی‌گردد. بله پیامبر قطعاً به صورت شهودی اینکه یک اتفاق‌هایی اینجا خواهد افتاد را می‌داند ولی اینکه آیا پیامبر نهایی خودش باشد اجمالاً بداند چون ما معتقد هستیم که کل محتوای قرآن به طور اجمالی حقیقت بر پیامبر نازل شده است. اما این روند کار و این جزئیات و اینکه یک الگویی شبیه اینکه حضرت موسی مقابل فرعون ایستاد، پیامبر مقابل قدرت مستقر در مکه قرار است بایستد و آنها شکست بخورند. بعد در مورد جانشینی قرار است اتفاق‌هایی بیفتد علم اینها شاید اجمالاً پیش پیامبر است و این حس وجود دارد ولی داستان موسی یک جوری به تفصیل انگار یک چیزی در مورد آینده پیامبر به پیامبر گوشزد می‌کند که اولاً مسئله «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» جنبه منفی آن در این وجود دارد و حس می‌شود. ثانیاً جنبه «تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» هم به شدت در این داستان روی آن تأکید می‌شود.

۲- نگاه کلی به سوره و سکانس های اصلی

یک نگاه کلی دوباره به داستان کنیم، داستان را می‌توانیم به سه سکانس تقسیم کنیم. اگر فلاش بک مربوط به کودکی حضرت موسی را هم در قسمت اول کنار بگذاریم و قسمت اول را از جایی بگیریم که داستان شروع می‌شود تا جایی که خطاب می‌آید به سمت فرعون بروید و اولین مکالمه بین فرعون و حضرت موسی را می‌بینیم. یعنی «قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى» و قبل آن «قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى» اینکه صحنه به کجای دربار فرعون انتقال پیدا می‌کند، در قرآن این اولین بار نیست. یک دیالوگی گفته می‌شود که ممکن است همه آن را بگویید آنجا گفته شده ولی بعد پاسخ فرعون می‌آید یا اینجا شاید «قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى» صحنه به دربار فرعون رفته است. به هرحال آیه ۴۷ و ۴۸ جایی است که ما از سکانس اول وارد سکانس دوم می‌شویم.

سکانس اول وحی و اعلام رسالت به حضرت موسی است، سکانس دوم درگیری حضرت موسی با فرعون و فرعونیان و نهایتاً سحره و ایمان آوردن سحره و خروج بنی اسرائیل و نابود شدن فرعون است. سکانس سوم هم به وضوح این سه قسمت اصلی داستان هستند و ماجرای گوساله سامری پیش می‌آید و داستان با یک حالت تعلیق و نه چندان مثبتی تمام می‌شود. پایان خوشی برای داستان نیست. حتی این پایان‌بندی کلاسیک نیست آدم انتظار دارد. وقتی داستان حضرت موسی را می‌شنود پایان آن این باشد که چقدر مردم خوشبخت و موحد شدند ولی آخر مطلقاً اینگونه نیست و قسمت پایانی قسمت خوب داستان نیست. دقیقاً اتفاقاً برعکس است یک شروع بی‌نهایت زیبا، یک فضای معنوی فوق‌العاده جذاب شروع داستان است، بعد یک قسمت مواجه موسی با فرعون که بالاخره happy end است به این معنا که شر نابود می‌شود و خیر بر شر پیروز می‌شود، یک دفعه سکانس سوم که همیشه اتفاق‌های بد می‌افتد. حتی قسمت میقات هم که انتظار داریم نور فوق‌العاده صحنه و سکانس اول را داشته باشیم با این جمله که «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى» یک مقدار مخدوش است یعنی حس معنوی در آن نیست و حالت عتاب مانندی دارد، در ماجرای گوساله هم هیچ چیز مثبتی نیست.

معمولاً اینگونه داستان نمی‌گفتند داستان را طوری می‌گفتند که آخر آن یک اتفاق خوبی بیفتد و مردم راضی باشند. بگذارید روی این تأکید کنم که سه قسمت داستان خیلی مهم است فلاش بک کودکی حضرت موسی را هم که خیلی جذاب و نورانی و خوب است آن هم جزو سکانس نورانی اول می‌گیریم. رسالت از یک فضای معنوی بسیار بسیار زیبا و سطح بالای بین یک انسان موحد رشد یافته با خداوند در یک خلوتی شروع می‌شود همه رسالت‌ها اینگونه است یک انسان نورانی داریم که به نور رسیده و یک جوری یک تجلی استثنائی از طرف خداوند می‌شود که اوج وحی و رسالت همین صحنه‌ای است که در این داستان آمده است. شروع آن همه چیز نورانی است، خدا و یک انسان رشدیافته است باهم حرف می‌زنند همه حرف‌ها سطح بالا است، دعا کردن‌هایی که آنجا می‌آید. فلاش بکی که حس ربوبیت خداوند نسبت به بشر در آن است که آن هم خیلی جذاب است. مسئله اضافه شدن حضرت هارون به عنوان وزیر حضرت موسی و عبارت‌هایی که سخن خدا است نورانی‌تر از این چه می‌خواهید، داستانی که نصف عبارت‌هایی که می‌آید سخنان خداوند خطاب به حضرت موسی و بعد حضرت هارون و موسی است. که بروید حتی از فرعون که حرف زده می‌شود با او ملایم صحبت کنید دعوتش کنید «تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» شاید به او بگویید بترسد و ایمان بیاورد. سه قسمت را تکمیل می‌کنم این قسمت اول است قسمت اصلی رسالت رابطه رسول با خدا است که همه چیز پرفکت و عالی و خیلی خوب است.

قسمت دوم رسالت مواجه پیامبر و مومنینی که اطراف او هستند و با کفار است. با کسانی که مقابل او قرار دارند و مشرکین هستند، کسانی که علناً باید با آنها جنگید به این معنا که آنها سر جنگ دارند و می‌خواهند پیامبر و رسالت او را نابود کنند و مخالفت می‌کنند.

[۰۰:۳۰]

اینجا درست است که حرف‌های خیلی بدی زده می‌شود و فرعون حرف‌های زشت و باطل می‌زند ولی یک جوری جنگ بین حق و باطل و خیر و شر است و همیشه اینگونه است خیر پیروز می‌شود و این قسمت داستان happy end است. وقتی دربار باشکوه فرعون شکست می‌خورد. خود این قسمت داستان باشکوه است، قسمتی که سحره ایمان می‌آورند و پایان غرق شدن فرعون در دریا … همه چیزهایی است که خیلی برای انسان حالت الهام‌بخش دارد و مثبت است. دقیقاً اینگونه است انگار به پیامبر گفته می‌شود برو، حتی موسی که به دربار فرعون رفته است می‌بینید که درست است خود فرعون ایمان نمی‌آورد یا اطرافیان او ایمان نمی‌آورند ولی یک عده سحره که حالت دانشمند دارند ایمان می‌آورند. کلاً مواجه اینگونه نیست که یک خیری در مقابل شری است و این دینامیکی دارد. بعضی از این شرها تبدیل به خیر می‌شوند و به این طرف می‌آیند و نهایتاً کسانی که نمی‌آیند نابود می‌شوند و نابود شدن به معنای مردن نیست به معنای این است که شکست می‌خورند.

چیزی که در این داستان جالب است این است چیزی که باعث رسالت می‌شود از این به بعد اتفاق می‌افتد. قسمت سوم مواجه با عناصر درون مثلاً ایمان آوردن است. قسمت بد ماجرا قسمتی است که امتی که تشکیل شده در آن منافقین و الذین فی قلوبهم مرض وجود دارند که اینها آدم‌های بیماری هستند و به معنای واقعی کلمه ایمان ندارند. شما چند صد هزار نفر را بردید حتی به آنها وعده بهشت می‌دهید، و از آسمان به آنها غذا می‌دهید، باز می‌بینید که اینها پر از بیماری‌هایی هستند و بیماری‌های آنها هم مسری است و از هم می‌گیرند و نتیجه آن این است که رسالت وقتی به مشکل بر می‌خورد که شما در درون ادیان، در درون امت مواجه می‌شوید با کسانی که ایمان ظاهری دارند ولی واقعاً گمراه هستند و یک عده گمراه کننده هستند و نهایتاً به گمراهی کشیده می‌شوند.

بنابراین با یک دیدگاه کلی شما از تجلی که از رسالت در این سوره می‌بینید که به پیامبر عرضه می‌شود و الگوی رسالت آینده پیامبر است مثل اینکه پیامبر در قسمت شیرین ماجرا و ارتباط وحیانی با خداوند است بعداً جلوه مبارزه ایمان در مقابل کفر، خیر در مقابل شر پیش می‌آید و یک جوری انگار وعده قطعی با گفتن این داستان به پیامبر داده می‌شود که اینجا هیچ جای نگرانی نیست و اینها شکست می‌خورند. اینکه به صورت عذاب آسمانی باشد یا غرق شدن در دریا یا شکست خوردن در جنگ باشد بالاخره پیروزی با خیر است. اما در عین حال این آگاهی به صراحت به پیامبر گفته می‌شود که وقتی تو نباشی این امت به صورت طبیعی گمراه می‌شود و این حقیقتی است که دانستن آن برای پیامبر واجب است، چون هر چقدر هم پیامبر تلاش کند و دنبال این باشد که همه ایمان بیاورند همه حالت موقت دارد این یک واقعیتی است که باید تذکر داده شود.

بنابراین این الگوی کلی بخش وحیانی مواجه رابطه بین پیامبر با خدا، رابطه بین پیامبر با کفاری که مخالف رسالت هستند درگیری پیش می‌آید و پیروزی با خیر است و مواجه با فساد درونی امت که آنها پیروز هستند. متأسفانه قسمت آخر یک واقعیتی است که مدام در قرآن می‌بینید روی این تأکید می‌شود. جمله معروفی که منافقین از کفار بدتر هستند. واقعیت این است که ادیان از درون ضربه خوردند و می‌خورند و خواهند خورد و پدیده ادیانی که حالت تشکیل امت و جمعیتی تشکیل می‌شود و یدخلون فی دین الله در آنها پیش می‌آید. اینجا در مورد حضرت موسی اینگونه است، حضرت موسی را فرستادند تا بنی اسرائیل را از دست فرعون نجات بدهد و به سرزمینی موعود زیبایی ببرد. تبعاً همه راه افتادند یک عده از مصری‌ها هم راه افتادند ولی این جمیعت ایمان به معنای واقعی کلمه ندارند و اکثریت آنها از الذین فی قلوبهم مرض و منافقین هستند و همان چیزی که می‌بینید پیش می‌آید. منتها در قسمت آخر داستانی انتخاب شده که استثنائاً اینجا، پیامبر آن امت به صورت موقت رفته و برمی‌گردد، بنابراین پایان با پیروزی شرک نیست. حضرت موسی برمی‌گردد و گوساله را از بین می‌برد داستان با مجازات کسانی است که شرک را ترویج کردند تمام می‌شود به اضافه از بین رفتن شرک است. اما وقتی می‌گویم پایان خوش نیست، مجازات یک آدم منافقی که یک کاری کرده و باعث گمراهی شده یا صرف اینکه این مجسمه از بین برود به این پایان خوش نمی‌گویند. درست است که موقتاً یک پیروزی دیده می‌شود اما انگار الگوی کلی این است اگر موسی بر نمی‌گشت جانشین حضرت موسی نمی‌توانست این وضعیت را کنترل کند. اینجا بحث دوران پس از پیامبر و غلبه منافقین و کسانی که ایمان واقعی در درون امت ندارند یک چیزی است که جلوه‌ای از آن را اینجا می‌بینیم که خیلی خیلی نکته مهمی است. واقعیت رسالت انبیا همین است که به پیامبر عرضه می‌شود بنابراین یک حسی از این اینکه الگوی کلی به پیامبر داده می‌شود وجود دارد.

۳- تکرار ذکر

منتها من روی مسئله‌ای که امروز می‌خواهم تأکید کنم که شما در طول سوره ببینید علاوه بر اینکه گفته می‌شود «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» نکته اصلی شاید این است که «إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» و تمام سوره با مفهوم عهد و ذکر و نسی و نسیان یک جوری آمیخته است. می‌خواهم یک نکته‌ای بگویم جدای از اینکه در مورد سوره طه صحبت می‌کنیم نکته مهمی است و قبلاً هم به آن اشاره کردم این است که فقط با شمارش نیست که ما به برجسته بودن یک مفهوم در یک سوره می‌رسیم. وقتی می‌خواهیم در مورد واژگان اصلی یک سوره تصمیم بگیریم که چه چیزهایی است واقعاً اینکه یک واژه‌ای چگونه در سوره ظاهر می‌شود و چگونه حالت برجسته‌سازی در مورد آن انجام می‌شود مهم است. الان یادم نیست ولی می‌دانم در یک جلساتی در مورد سوره مومنون یک جایی در مورد سوره‌ای در مورد این موضوع اشاره کردم که گاهی ممکن است یک واژه‌ای دو بار آمده باشد ولی یک طوری برجسته شده باشد. علاوه بر اینکه می‌خواهم بگویم از ریشه ذکر هشت بار در این سوره واژه‌هایی داریم تذکره، خود کلمه ذکر چندین بار در این سوره تکرار شده بدون صرف شدن و به صورت خام واژه ذکر آمده است که خودش یک جور برجسته‌سازی حساب می‌شود. می‌خواهم در مورد اینکه چطور این مفهوم در قسمت اول داستان یعنی قسمت صحنه وحی و القا رسالت به حضرت موسی به نوعی مفهوم ذکر برجسته شده است. به کاربرد این در این قسمت نگاه کنید. اینکه خداوند سخن می‌گوید و می‌گوید «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى» به وحی گوش بده. بعد آیه این است «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» نمازی که اینجا دستورش داده می‌شود بلافاصله بعد از آن است که نماز برای ذکر است. مثل اینکه هدف، اولین جمله‌ای که گفته می‌شود تأکید می‌شود این را گوش بده و بعد با این عبارت بسیار عجیب «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا» مدام واژه من است و در تورات هم اینگونه است و غریب به این یک عبارتی است که من آنی هستم که هستم و یک جور خاصی عبارتی بود که به صورت عربی اینگونه تجلی کرده که «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» ذکر اینجا مانند یک هدف است مثل اینکه نماز خودش خیلی بزرگ است، وسیله‌ای است که نهایتاً به ذکر برسیم. به اینکه به یاد خدا برسیم، به اینکه خودمان را در محضر خدا ببینیم و این چیزی است که انگار هدف این است. عبادت کنیم و نماز بخوانیم تا به ذکر برسیم. این یک برجسته‌سازی بسیار بزرگ که مفهوم ذکر را به علیگی می‌برد انگار بالای همه چیز قرار می‌گیرد.

یک چیزی که فکر کردم امروز این حرف را بزنم و روی این قسمت برجسته‌سازی تکیه کنم این است جایی که مجدداً به حضرت هارون و موسی خطاب می‌شود. بعد از اینکه داستان فلاش بک تمام می‌شود و گفته می‌شود «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلا تَنِیَا فِی ذِکْرِی» از این عجیب‌تر واقعاً اینکه بروید و به آنها رسالت داده می‌شود تو و برادرت به سمت فرعون بروید و در یاد من کوتاهی نکنید. این خیلی خیلی عجیب است و اصلاً آدم انتظار ندارد اینجا چنین چیزی بشنود و وقتی غیر عادی است به شدت نظر آدم را جلب می‌کند که به موسی گفته می‌شود تو و برادرت بروید و رسالت خود را انجام بدهید ولی ذکر را فراموش نکنید. مثل جایی که «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» آدم انتظار دارد اول این را بشنود ولی چیز دیگری است «اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلا تَنِیَا فِی ذِکْرِی». این یک برجسته‌سازی بسیار بزرگ درباره مفهوم ذکر و اینکه هدف رسالت ذکر است و هدف این کارها این است که انسان به حالت ذکر و تذکر و یاد خدا و یاد وصل شدن، به آن عهد الستی که دارد، این چیزی است که هدف رسالت است.

باز یک مورد سوم است که حضرت موسی در دعای زیبایی که «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی» وقتی می‌گوید که «هَارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» بلافاصله می‌گوید «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا وَنَذْکُرَکَ کَثِیرًا» باشد تا بسیار ستایش و یادت کنیم. اینکه مجدد واژه ذکر در یک جایی که شاید خیلی انتظار نمی‌رود به عنوان تکمیل تسبیح و عبادت کردن مجدد می‌آید.

آیه اول که گفته می‌شود «إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» اگر نبود هم شما این قسمت وحی را که می‌خواندید این ذکر از آن بیرون می‌زد. مثل یک هدف قائی که قرار است به آن برسیم حتی خود پیامبر انگار یک جوری قرار است در حین رسالت خودش این را از دست ندهد، مانند یک آدم متذکری که همیشه در پیشگاه خداوند است و در حال نسیان نیست نسبت به عهد و حقیقت رسالت خود را انجام می‌دهد انگار تذکر به اینکه ذکر باید باشد. در عین حال باز جای دیگر اولین بار است که گفته می‌شود «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولا لَهُ قَوْلا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى»

[۰۰:۴۵]

این مخصوصاً به دلیل تکرار عبارت که اولش «تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» بود اینجا به این صورت می‌آید که «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى» این را برجسته می‌کند. از اول سوره تا پایان پنج بار مفهوم ذکر با حالت برجسته‌سازی گفته می‌شود. مثل اینکه بنای رسالت برای ذکر است. خود پیامبر باید متذکر باشد و همه چیز در خدمت این است که همه در حال تذکر و ذکر باشند، این در قسمت ابتدای داستان تثبیت می‌شود. بنابراین یک الگوی کلی از رسالت ارائه می‌شود همراه با آن حسی که در داستان آفرینش بعداً تثبیت می‌شود اینکه این رسالت به دلیل نسیان و هبوطی که پیش آمد رسالت لازم است و هر رسالتی برای تذکره و برای جبران کردن ویژگی نسیانی که انگار ذات و واژه انسان از نسی می‌آید لازم است. نکاتی که شما مفهوم ذکر و متذکر بودن را در داستان ببینید و برای شما کاملاً روشن باشد.

۴- سحره

این سه قسمت به عنوان الگوی کلی را داریم و من می‌خواهم برگردم در قسمت اول که همه چیز حالت معنوی و نورانی و ایده‌آل دارد. در قسمت دوم قسمتی که سحره ایمان می‌آورند باز به عنوان بخشی از الگوی کلی رسالت و آن چیزی که اتفاقا فکر می‌کنم برای حضرت رسول بسیار نویدبخش و آرامش دهنده است این است که اینگونه نیست اگر تا الان پیامبر دعوت کرده و کسی ایمان نیاورده است و اوایل رسالت است و یک حسی از اینکه اینها همه قرار است عذاب شوند وجود دارد.  صحنه‌هایی که سحره به عنوان سربازهای دشمن مقابل پیامبر ایستادند ایمان می‌آورند و عبارت‌هایی که در قرآن است خیلی از نظر احساسی تأثیرگزار است که فرعون اینها را تهدید می‌کند و اینها عین خیالشان نیست و یک جور حس متحول شدن در آنها وجود دارد. در جلسه اول یا دوم چیزی در مورد سحره گفتم یا من یک جوری گفتم که بد برداشت شد یا یک عده زیادی حساس بودند. اینکه قطعاً یک عده ایمان آوردند واضح است. تأکید من روی این بود که خیلی هم شورش را در نیاوریم و فکر کنیم هر کسی که در آن میدان بود، یک دفعه صد در صد انسان متعالی شده است. من زیاد به نوع بشر خوش‌بین نیستم و نباید هم خوش‌بین باشیم، حرف من این بود اگر برای یک نفر تحول واقعی ایجاد شده باشد و مانده باشد کافی است برای اینکه تأثیرگزاری عاطفی شدیدی که این قسمت از داستان دارد حفظ شود. اینکه کشته شدند یا نشدند اینکه مرگ را پذیرفتند واقعاً یک تعداد آنها در حدی حس ایمان در آنها ایجاد شد و به یقین رسیدند که با آغوش باز انگار مرگ را می‌پذیرند همین کافی است. اینکه آیا همه اینگونه بودند یا نه فکر می‌کنم حس من را خراب نمی‌کند اگر یک نفر یک شواهدی بیاورد که ۱۰ نفر بودند و ۵ نفر ایمان خود را از دست دادند کما اینکه اطراف پیامبر خیلی‌ها لحظه‌ای ایمان اساسی آوردند ولی بعد از یک مدتی آدم‌ها به همان شرایط روحی قدیم خود برمی‌گردند و چیز عجیبی هم نیست ولی واقعاً آن لحظه، لحظه ایمان آنها است و خیلی خیلی تأثیرگذار است.

اگر این را به صورت یک الگوی کلی نگاه کنیم، که فکر می‌کنم اینگونه است، خیلی نویدبخش است. از بین سران و کسانی که انتظار نداریم، آمدند بجنگند. فرض کنید در تاریخ اسلام یک آدمی مانند خالدبن ولید ایمان می‌آورد، خالدبن ولید جزو 5 تایی است که بعداً انگار ایمان خود را از دست می‌دهد. ولی واقعاً یک آدمی که مقابل پیامبر جنگیده و مومنین را کشته است ولی واقعاً ایمان می‌آورد. کسی در نقل تاریخی نمی‌گوید ایمان او ظاهری بود به نظر می‌آید اما بعد از پیامبر هم مجدداً به همان تنظیمات کارخانه برگشته است! من نمی‌دانم این داستان راست یا دروغ است ولی مسئله تاریخی است. به هر حال چنین شخصیت‌هایی در زمان رسالت پیامبر مانند سحره بودند. بنابراین این قسمت داستان خیلی نویدبخش است، چون پیامبر خیلی حس عمیقی نسبت به اینکه بزرگان قریش و مردم ایمان بیاورند و عذاب نشوند دارد و یک جوری غصه می‌خورد و برای او سنگین است. یک بخشی از لتشقی مربوط به این است و در داستان به نوعی به ایمان یک عده از کسانی که انتظار ایمان‌شان به این شدت نیست اشاره می‌شود. چنین چیزی در تاریخ اسلام، برای خیلی‌ها پیش آمده است.

۵- طه و ماجرای غدیر خم

در مورد قسمت سوم فکر می‌کنم به اندازه کافی صحبت کردیم، تطبیق آن با تاریخ اسلام و یک نفر می‌خواهد بگوید ماجرای سامری در روزهای اول بعد از پیامبر پیش آمد، یک نفر می‌تواند بگوید سامری منطبق با معاویه یا هر کس دیگری است. بالاخره همین است یک پرانتز باز می‌کنم حس یک عده این است که چرا پیامبر حضرت علی را می‌خواست جانشین خود کند یک جورایی می‌توانست این کار را انجام بدهد. تأکید بیشتر می‌کرد. شش مراسم غدیرخم برگزار می‌کرد تا جا بیفتد و کارهای دیگر هم می‌توانست بکند! من قبلاً هم این حرف را زدم و الان هم می‌خواهم تأکید کنم چقدر فرق می‌کند که در همان نسل اول بعد از پیامبر این اتفاق بیفتد یا در نسل سوم بعد از پیامبر این اتفاق بیفتد. چیزی که ما می‌بینیم و خیلی منطقی و درست هم است، این است که یک امتی تشکیل می‌شود و سامری‌هایی در آن هستند و مردم را گمراه می‌کنند.

در زمان هارون این اتفاق بیفتد و یا نه، به هارون خیانت نکنند. در قوم بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی یک نفر جانشین می‌شود و همان موقع بت‌پرست نشوند یا انحرافی در توحید و شریعت ایجاد کنند یا سه نسل بعد، چقدر فرق می‌کند؟

بگذارید از دید شیعیانی که معتقد هستند از همان روز اول بعد از پیامبر این اتفاق افتاد و حضرت علی را که قرار بود جانشین پیامبر باشد نپذیرفتند و ابوبکر را جانشین کردند. یک مقدار به دوران خلافت ابوبکر نگاه کنید چقدر اختلاف می‌بینید. بلافاصله بعد از پیامبری در حالیکه جانشین او هم حضور دارد و یک جمعی دور و بر ایشان هستند و یک عده خلافت را بگیرند و ادعای جانشینی کنند خیلی دست آنها باز نیست که بخواهند انحراف‌های بزرگ ایجاد کنند. کما اینکه شما می‌بینید در زمان خلیفه اول سنت‌های پیامبر اجرا می‌شود، من کاملاً از دید شیعیانی که معتقد هستند از اول سامری آمده و مردم را منحرف کرده است. بالاخره به چه چیزی منحرف کرده است؟ توحید و نماز سر جای خود بوده است، بت نیاوردند که مردم بپرستند، امکانش نبوده است. در نسل اول اگر این اتفاق بیفتد با زاویه کمی انحراف ایجاد می‌شود، بعد در خلیفه دوم مسئله جنگ و غنیمت و برده و عرب و عجم و کم کم سنت‌های عربی یک مقدار سر باز کرده است و تا معاویه و یزید است که کاملاً یک چیزی شبیه گوساله پرستی می‌بینید. اگر این در نسل اول نبود و یک دفعه در زمان امام حسین آن اتفاق می‌افتاد از زاویه اولیه‌ای که پیدا می‌کرد خیلی بیشتر بود و خیلی زودتر دور می‌شدیم. خیلی برای من روشن نیست برخلاف اینکه بعضی‌ها فکر می‌کنند که اگر حضرت علی را پذیرفته بودند و اتفاق خاصی می‌افتاد و بهشت می‌شد… من یک یا دو بار این حرف را زدم من فکر می‌کنم پایان آن همین است و شاید در ابتدا در زمان حضور جانشین اصلی پیغمبر و کسانی که طرفدار آن هستند و سنت‌های پیامبر همچنان زنده است، این اتفاق افتاده است شاید زاویه انحراف خیلی تنگ‌تر بود بنابراین زمان بیشتری طول کشیده تا خیلی دور شویم از تعلیمات اولیه‌ای که در اسلام بوده و بالاخره این اتفاق افتاده است و دور شدیم.

یک نکته هم خیلی مهم است که روی آن تأکید شود چون بحث‌ها حالت فرقه‌ای به معنای واقعی کلمه پیدا نکند. هیچ ارتباطی بین اینکه شیعیان در مورد مسئله جانشینی پیامبر حق دارند، حق داشتند و اینکه الان بر حق هستند، نیست. اگر الان یک نفر به من بگوید و از غیب خبر بیاورد که اهل سنت صد بار از شیعیان به سنت‌های واقعی پیامبر و توحید و خداوند نزدیک‌تر هستند، تعجب نمی‌کنم و اگر از همان غیب به من خبر برسد که مسیحی‌ها صد بار از مسلمان‌ها به خداوند نزدیک‌تر هستند باز تعجب نمی‌کنم. منظور من این نیست که حس من اینگونه است. می‌خواهم بگویم دلیلی نمی‌شود اگر یک آدمی اعتقاد تاریخی درستی دارد در مورد اینکه جانشین بر حق پیامبر حضرت علی بوده، فکر کنیم الان هم کسانی که ادعای پیروی از حضرت علی و ائمه را می‌کنند آدم‌های برحقی هستند، به نظر من ربطی ندارد. همین الان نگاه کنید ببینید چه کسی بر حق است و چه کسی باطل است. اینکه ۱۴۰۰ سال پیش چه کسی برحق بود و چه کسی باطل بود، تمام شد. الان وضع توحید و پیروی از سنت‌های پیامبر را ارزیابی کنید و ببینید چه کسی بین فرقه‌های مختلف نزدیک‌تر است و در مجموع بین ادیان ابراهیمی چه کسی به خداند نزدیک‌تر است. این را با معیارهای کلی می‌توان بررسی کرد. اینکه دین مسیحی‌ها منقرض شده است یا نسخ شده است یا یهودی‌ها نسخ شده است. شاید نزدیک‌ترین فرد به خداوند یک یهودی یا مسیحی باشد و مسلمان نباشد، خیلی نباید این برای ما یک دیتای خیلی شگفت‌انگیزی باشد. فکر می‌کنم در همه ادیان افراد خیلی سطح بالا و نزدیک به خداوند هستند و بستگی به توحید و میزان درک آنها از توحید و خداوند و نبوت و این چیزها دارد. اینکه شریعت خود را چگونه رعایت می‌کنند و این یک تله و دام شیطانی است که شیعیان اینقدر روی مسئله تاریخی جانشینی حضرت علی تأکید می‌کنند و انگار فکر می‌کنند اطلاعی که دارند که چنین واقعه‌ای اتفاق افتاده و حق با حضرت علی بوده کمکی به آنها در این دنیا و یا در آخرت به آنها می‌کند. این دنیا به آنها کمک نمی‌کند چه برسد در آخرت کمک کند.

۶- تفاوت شیوده بیان داستان موسی در این سوره و سوره اعراف و قصص

نزدیک به دو جلسه از هفت جلسه را در مجموع درباره داستان سامری و جزئیات آن صحبت کردم و یک جلسه صحبت کردم و بعد برگشتم و یک چیزهایی را تکمیل و اصلاح کردم می‌شد این را مطرح نکرد.

[۰۱:۰۰]

همین الان که ما درباره کلیت سوره صحبت می‌ کنیم جزئیات آن داستان خیلی لازم نیست که پیرو یک تئوری خاصی باشید تا کلیت آن را بفهمید. اینکه مسئله جانشینی و خیانت و کسانی که مروج شرک هستند در غیاب پیامبر پیروز می‌شوند، اینها در آن است. اثر رسول با خاک پای جبرئیل باشد یا چیز دیگری باشد خیلی اهمیتی ندارد در درک کلی آن قسمت داستان چه برسد ارتباط آن داستان با بقیه اجزای سوره. یکی از چیزهایی که نظر من را به عنوان موضوع خاصی که در سوره طه در مورد آن می‌توان بحث کرد نظر من را جلب کرده بود تأکید روی این بود که شیوه بیان داستان حضرت موسی اینکه چه چیزی از آن روایت می‌شود و چگونه روایت می‌شود. تفاوت آن با روایت آن در سوره اعراف و قصص ایده من این بود که اینها را کنار هم یک مقدار بخوانیم و این حالت را که چقدر این داستان مناسب با محتوای سوره اینجا روایت شده است و تفاوت‌هایی که با آن داستان‌ها دارد بررسی کنیم. اینکه آنها در آن سوره‌ها قرار است کار دیگری بکنند اینجا یک کار دیگری قرار است انجام شود روی این به نظرم آمد می‌شود به عنوان یک نکته جالب یک یا دو جلسه بحث کرد. یک مقدار زیادی اطلاعات خارج از این سوره را باید بررسی می‌کردیم که به نظر من آمد تأکید روی داستان سامری با توجه به اینکه معمای حل نشده‌ای در قرآن است که همچنان جا دارد در مورد آن بحث شود و کار شود حداقل یک ایده‌ای که کمتر دیدم این شکلی کسی نگاه کند در مورد اینکه این اثر رسول چه نقشی داشت… فکر کردم بد نیست به عنوان موضوع داخل سوره مطرح کنم.

اما روی این هم جست و گریخته تأکید کردم که شما داستان را می‌خوانید می‌بینید چقدر این مسئله مثلاً تکرار واژه ذکر، نسی یا واژه‌های دیگر، وقتی پایانش برسد به مسئله جانشینی و تخلفی که صورت می‌گیرد و شرکی که بلافاصله پیش می‌آید بعد از اینکه حضرت موسی یک مدت دور می‌شود… از اول در هیچ جای قرآن و در هیچ سوره‌ای که داستان موسی آمده است این‌قدر حضرت هارون پررنگ نیست. شما از اول که شروع می‌شود در هر سه قسمت می‌بینید که حضرت هارون به عنوان یک شخصیت کنار حضرت موسی بعد به عنوان جانشین حضور دارد و این ویژگی داستان حضرت موسی در این سوره است، خیلی پررنگ بودن حضرت هارون. شما از اول که می‌خوانید می‌بینید به صورت اخصاصی درخواست می‌شود هارون وزیر شود و اینکه در کنار موسی قرار می‌گیرد و مورد خطاب خداوند است. تمام قسمت دوم دوتایی باهم هستند در حدی که عبارت یک مقدار عجیب «رَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى» گفته می‌شود در قسمت دوم به نظر می‌آید که دو رسول هستند و خیلی‌ها فکر می‌کنند هارون نفر اصلی است.

نهایتاً در قسمت دوم هم که موسی غایب می‌شود هارون را می‌بینید. این داستان حدیث موسی است ولی به شدت هارون هم در داستان پا به پای موسی به صورت پررنگ حضور دارد و هیچ جا در نقل‌های دیگر این شکلی نیست چرا؟ چون داستان سامری و مسئله جانشینی اینجا است که مطرح می‌شود و هیچ جای دیگر قرآن داستان سامری نیامده است، داستان گوساله به صورت مفصل نیامده است. با این ایده که شما خیانت بعد از حضرت موسی را ببینید مثل یک پدیده اجتماعی با یک مقدار جزئیات این شکلی نیست. خیلی چیزها در این داستان می‌توان پیدا کرد که نحوه روایت می‌خورد به اینکه به دلیل محتوای کلی که سوره دارد یک چیزهایی پررنگ شده است.

دو نکته می‌گویم که به نوعی پرسیده شده است و حرف آن زده شده است. یکی اینکه چه می‌شود از رب هارون و موسی انگار نگاه سحره و نگاه بقیه به غیر از فرعون که همیشه با موسی به عنوان آدمی که در دربار احترام دارد چون آنجا بزرگ شده است و همیشه رو در روی موسی صحبت می‌کند، به نظر می‌آید در سکانس دوم هارون حتی از موسی در نظر مردم پررنگ‌تر است. چه می‌شود وقتی به قسمت سوم می‌رسیم حضرت هارون حالت فرعی پیدا کرده و حضرت موسی کاملاً نفر اصلی است، طوری که حرف حضرت هارون را کسی گوش نمی‌دهد، یک جوری انگار به حاشیه رفته است. من می‌خواهم بگویم اینجا به متن تورات اعتماد کنیم و این را بگوییم که این اتفاق از طرف مردم نیفتاده است از طرف خداوند است. همانطوری که حضرت موسی خواسته بود انگار برای مواجه با فرعون در بخش اول رسالت احتیاج به وزیر داشت، احتیاج به همراهی داشت که بهتر و فصیح‌تر باشد و همراهی کند او را، انگار بعد از اینکه فرعون غرق می‌شود قسمتی که در این داستان روایت نمی‌شود و در تورات هست، دیگر حضرت هارون حالت وزارت برای حضرت موسی را ندارد. واقعاً ندارد انگار آن وزارت در پایان قسمت دوم تمام می‌شود. طبق نقل تورات اولاً حضرت هارون به عنوان کاهن منسوب می‌شود. انگار وزارت تبدیل به کهانت می‌شود. یک مقام مذهبی یعنی معاونت حضرت موسی هنوز است ولی اینکه رسول،  حضرت موسی است تثبیت می‌شود. آیات خیلی صریحی در تورات دارید که به موسی گفته می‌شود قوم تو، همیشه خطاب به حضرت موسی است و حضرت هارون نقشی که در قسمت سکانس دوم داشت واقعاً ندارد. بنابراین چیزی نیست که بخواهیم به مرد نسبت بدهیم یا بگوییم این دو نفر هم‌رده هستند و مردم تخلف می‌کنند. یک اتفاق واقعی به نظر می‌رسد افتاده است اگر به نقل تورات و حتی داستان موسی در سوره‌های دیگر نگاه کنید به نظر من تأیید کننده این نکته تورات است. «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى» اینکه فقط موسی است که به میقات می‌رود و با هارون نمی‌رود، قومک گفته می‌شود اینها قوم موسی هستند، قوم هارون و موسی نیستند. اینها را می‌بینید که یک تفاوتی بین رسالت حضرت موسی و هارون به وجود آمده است بعد از اینکه از دربار فرعون دور شدند.

۷- پیچیدگی داستان سامری

نکته دیگری که گفته شد و به نظر من می‌آید خیلی جا دارد مفصل در مورد آن بحث شود ولی می‌خواهم در حد اشاره بگویم این است. وقتی شما یک اثر هنری را نگاه می‌کنید یا به یک داستان نگاه می‌کنید یکی از ویژگی‌های اثر هنری خوب این است که فرم و محتوا با هم مچ شوند و باهم هماهنگی داشته باشند. بی استعدادترین آدم از نظر ادبی اگر این سه قسمت این داستان را بخواند یک تفاوت بسیار بسیار بزرگ بین فرم داستان در قسمت سوم با قسمت اول و دوم می‌بینید. من نمی‌خواهم بگویم قسمت اول و دوم از نظر فرم مثل هم هستند ولی چیزی که در قسمت اول و دوم می‌آید یک حالت روشنگرانه‌ای دارد، ابهامی به آن صورت در آن وجود ندارد. گوینده همه جمله‌ها معلوم هستند، معلوم است کی به کی چه می‌گوید، چرا می‌گوید، تا حدود زیادی همه چیز روشن است و به نظر می‌آید داستان‌های کلاسیکی هستند.

به محض اینکه وارد قسمت سوم می‌شوید (داستان سامری) از اولین آیه تا آخرین آیه پر از ابهام است، نمی‌دانید فاعل فعل‌ها کیست، نمی‌دانید این خطاب به کیست، نمی‌دانید این عبارت را چه کسی می‌گوید. یک آدم خیلی خیلی بی‌استعداد هم حداقل می‌فهمد که یک تفاوتی ایجاد شد. اگر نفهمد چرا ولی تفاوت را می‌بینید. نکته‌ای که اشاره هم شد و بعضی از دوستان پرسیدند که چرا اینگونه است، این پیچیدگی عجیب قسمت سوم که شاید کمتر داستانی در قرآن اینگونه با حالت ابهام روایت شده باشد وجود داشته باشد که چنین حالتی داشته باشد. به نظر من جای بحث دارد من شخصاً به عنوان آدمی که به تکنیک‌های داستان گویی علاقه‌مند هستم خیلی خوشم می‌آید که قسمت پیچیده‌ای را می‌بینیم و توضیح دادن اینکه این چرا اینگونه است.

چیزی که می‌خواهم بگویم اینجا به شدت تغییر محتوایی وجود دارد که تغییر فرم را توجیه می‌کند. به نظر من با سبک و سیاق قرآن ضروری است که اینگونه باشد. ویژگی‌هایی که اینجا است این است که یک بخش کوچکی از این داستان را خداوند روایت می‌کند. آدم‌ها هستند که هر کسی حرف خودش را می‌زند و این خودش پیچیدگی ایجاد می‌کند ما نمی‌دانیم راست یا دروغ می‌گویند. بنی اسرائیل از جواب دادن اینکه چرا عهد را زیر پا گذاشتند طفره می‌روند، جمله‌هایی که سامری می‌گوید معلوم نیست چقدر حالت واقعی دارد. بالاخره سعی می‌کند خودش را تبرئه کند. اینکه دروغ بگوید و خلاف واقع بگوید نیست ولی اینکه یک جوری صحبت کند که انگار جرمش کمتر شود است. چرا اینگونه است؟ تغییر محتوا چیست؟ ایستادن پیامبر در مقابل خداوند همیشه حق و نور است و باطلی آنجا وجود ندارد. مواجه خیر و شر هم ساده است و کلاسیک است یعنی اینها خوب هستند و حرف‌های درست می‌زنند و او بد است و حرف‌های بد می‌زند، اینها کارهای خوب می‌کنند او کارهای بد می‌کند و آخر این بر آن پیروز می‌شود.

جایی این ماجرا پیچیده است و حق و باطل را نمی‌توان تشخیص داد که شما به مرحله سوم برسید. داخل این امت همه چیز پیچیده است، شما فکر می‌کنید اگر در دوران بعد از پیامبر بودید خیلی همه چیز واضح بود چون غدیر خم شده این جانشین او است، او دروغ می‌گوید، این راست می‌گوید یا این حق است و آن باطل است. وقتی به جامعه دینی می‌رسید همه چیز درهم و برهم است و راست و دروغ باهم آمیخته است. همه چیز انگار خاکستری می‌شود و سیاه و سفید دیده نمی‌شود. آب را گل آلود می‌کنند، گرد و خاک درست می‌کنند شما حقیقت را نمی‌بینید، اینکه یکی مانند پیامبر حق مطلق باشد و یکی باطل مطلق باشد نیست. آنهایی که کار بد می‌کنند خودشان مانند آدمی هستند که دچار نسیان شده است بنابراین ابلیس در مقابل آدم نیست یک جوری همه چیز تو در تو است. فضای پر از گرد و غبار و پر از ابهام نتیجه آن همین است. شما که به قسمت سوم می‌رسید معلوم نیست که چه شد و چگونه این اتفاق افتاد و آن تکنیک ادبی که باید استفاده می‌شد یا حداقل مناسب است و ماجرا را جالب می‌کند همین است. داخل امت گمراهی‌ها چیزهایی که ما خودمان در آن شرایط قرار بگیریم ممکن است گمراه شویم، در حالیکه شاید موسی در مقابل فرعون گمراه نشود. این حرف توحید می‌زند و او حرف شرک می‌زند ولی وقتی یک الهی می‌آید و اینها واقعاً فکر می‌کنند خدای موسی است و گمراه می‌شوند. این با مورد سکانس اول و دوم داستان فرق می‌کند. یک تطبیق خوبی بین این شیوه پیچیده روایت با پیچیدگی ماجراهایی که درون امت است و پیچیدگی که در نفاق است در مقابل سادگی که در کفر است.

[۰۱:۱۵]

در زمان پیامبر هم همین اتفاق‌ها به همین شکل افتاده است این پیچیدگی حتی در زمان پیامبر درون امتی که در مدینه تشکیل شده است. حق و باطل با هم آمیخته است و تشخیص خیلی چیزها راحت نیست، داستان هم همینگونه روایت می‌شود.

۸- آیات میانی بین داستان ها و آیات پایانی

من فکر می‌کنم به اندازه کافی صحبت‌های مربوط به انطباق شروع داستان و تأثیر داستان روی پیامبر و ارتباط آن با پیامبر در هر دو داستان را گفتم. قسمت بین دو داستان را هم سعی کردم بگویم جای بسیار خوبی است برای اینکه انذار و حرف از آخرت و قیامت گفته شود. بعد از داستان گوساله جای مناسبی بود. دو آیه از انتهای آن قسمت را نخواندیم که الان می‌خوانم بعد آیات انتهایی را می‌گویم و یک یا دو نکته پایانی هم دارم که کلاً بحث را تمام می‌کنیم.

دو آیه‌ای که در انتهای بین دو داستان آمده است. آیه ۱۱۳ «وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرًا» هم واژه ذکر آمده است واژه وعید آمده که یک چیزی است کسی که اهل خشیت است روی آن تأثیر می‌گذارد و انگار به عبارت «تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» برگشتیم. «وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» این را نازل کردیم «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرًا» مثل اینکه قرآن را نازل کردیم تا یتذکر و یخشی ابتدایی که گفته شده باشد. «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا» نمی‌شود یک نفر این را بخواند و یک اشاره‌ای به «مَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى» نبیند. مانند تحذیر… اگر از پیامبر بپرسید که چرا این کار را می‌کنید احتمالاً خواهد گفت برای اینکه خداوند را فراموش نکنم، خدا از من راضی باشد، رسالت خود را خوب انجام بدهم و یک حسی انگار از اینکه حالت نه توبیخ یک سرزنشی اینجا است که عجله کردن در اینجا کار خوبی نیست. صراحتاً گفته می‌شود «وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ» مثل اینکه یک عادت عجله کردن در خواندن قرآن و رعایت حفظ کردن آن است که با مشابهت آن مثل اینکه در پایان داستان سامری یک اتفاقی افتاده است. از اول گفته شده که انگار عجله موسی نقشی ولو کم در این ماجرا داشت و اینجا هم حرف از این می‌شود که قرآن وقتی نازل می‌شود عجله‌ای در خواندن و به یاد سپردن آن نداشته باشد.

بعد داستان حضرت آدم می‌آید، چیزی که در مورد قسمت آخر می‌خواهم بگویم خیلی از جاهای قرآن «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» ترتیب آن در قسمت آخر برعکس می‌شود. قسمت اصلی‌تر که حالت مثبت دارد یعنی تذکر تخشی اول می‌آید و قسمت منفی «أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» آخر می‌رود و بخشی در پایان سوره می‌آید که انگار قرینه دو آیه اول است که نصف آن درباره ذکر و تذکر است و نصف دوم درباره لتشقی است که شاید از اول این سوال به ذهن ما رسیده که آن چیست باید گفته شود، چه مشقتی ایجاد شده که در مورد پیامبر این حرف زده می‌شود. داستان آدم که تمام می‌شود اولین آیه بعد این است وقتی گفته می‌شود ما هدایت را می‌فرستیم اگر پیروی کنید «فَلا یَضِلُّ وَلا یَشْقَى» جلسه قبل گفتم اینجا یک شبکه پیچیده‌ای از تداعی معانی و تکرار واژگان وجود دارد که شاید هیچ سوره‌ای در قرآن اینقدر پیچیدگی نداشته باشد از نظر اینکه این واژه‌ها انگار از یک قسمت این واژه‌ها را بر می‌دارند دوباره داستان آدم را با واژه‌های قبلی کنار هم می‌چینند و داستان دیگر می‌شود.

آخر این را نگاه کنید «فَلا یَضِلُّ وَلا یَشْقَى» دوباره یشقی تکرار می‌شود. یضل در داستان سامری آمده که سامری اینها را گمراه کرد. بعد این آیه را نگاه کنید «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا» دوباره به مسئله ذکر برمی‌گردد، کسی از ذکر من اعراض کند معیشت اندکی دارد «وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى» و در قیامت کور و نابینا محشور می‌شود. «قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا» سامری می‌گفت «بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا» واقعاً چیزی دیده بود؟ آدمی که ذکر ندارد کور است چیزی ندیده است سامری هم فکر می‌کند یک چیزی دیده است یا چیزی فهمیده که دیگران نفهمیدند. لزوماً به معنای دیدن نگیرید برای اینکه اگر دیدن بود رویت مناسب‌تر از بصیرت بود. واقعیت ذات این آدم‌ها در آن دنیا عیان می‌شود. اینها به معنای واقعی کلمه بصیر نیستند فکر می‌کنند می‌بینند، اعما هستند و اعما محشور می‌شوند و باطن ظاهر می‌شود. «قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا» آیات را فرستادیم فراموش کردید «وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى» دو بار واژه نسیان که از اول است، در داستان آدم و سامری است. اینجا هم دو بار پشت هم در مقابل ذکر تکرار می‌شود. آیات خود را فرستادیم فراموش کردید و امروز فراموش شده هستید.

یکی از دوستان پرسیده بود که آیه‌ای که می‌گوید در حضور فرعون گفته می‌شود «فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الأولَى» می‌گوید در کتاب است «لا یَضِلُّ رَبِّی وَلا یَنْسَى» خداوند چیزی را فراموش نمی‌کند اینجا گفته می‌شود «وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى» تبعاً آدم یاد آن عبارت می‌افتد چگونه باهم تعارض دارند یا خیر. فکر می‌کنم توضیح آن این است خداوند واقعاً چیزی را فراموش نمی‌کند ولی اعمال این آدم‌ها فراموش نشده است ولی به فراموشی سپردن یک آدم به دلیل اینکه دچار خطا شده یعنی عمداً نادیده گرفتن آن مانند نگاه نکردن یا سخن نگفتن در آیات دیگر هم در مورد قیامت است. خداوند به اینها نگاه نمی‌کند و به اینها سخن نمی‌گوید یا اجازه نمی‌دهد اینها سخن بگویند. این ارتباط یک ارتباط قهرآمیزی می‌شود. انگار خداوند به آنها توجه نمی‌کند نه اینکه فراموش شدند به فراموشی سپردن مثالش در مورد احکام گفته می‌شود، در مور شریعت که خداوند نسخ و نسی در سوره بقره می‌آید که چیزی را نسخ نمی‌کنیم یا به فراموشی نمی‌سپاریم مگر اینکه چیز بهتری بیاید. فراموشی به این معنا نیست که خداوند یادش برود، بلکه به معنی نادیده گرفته شدن است. اینجا هم همین معنی نادیده گرفته شدن می‌دهد از طرف خداوند نسیان به این معنا است.

«وَکَذَلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ یُؤْمِنْ بِآیَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى» این خودش یک آیه وعید است. چند آیه می‌آید قبل از اینکه دوباره صحبت روی پیغمبر برود دو آیه است تذکر وعید است. تذکر اینکه قبل از اینها آدم‌هایی بودند که ایمان نیاوردند و آیات را تکذیب کردند و از بین رفتند. «أَفَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسَاکِنِهِمْ» چه نسل‌هایی بودند اینها می‌بینند و در مساکن خود راه می‌روند و آثار آنها است و اینها از بین رفتند و هلاک شدند. «إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لأولِی النُّهَى وَلَوْلا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى» این مدام در قرآن به عنوان انذار گفته می‌شود که سابقه را نگاه کنید خیلی اقوام بودند شما آنها را می‌شناسید مانند اقوان ثمود و عاد در اطراف اینها بودند و داستان اینها را می‌دانند و می‌دانند که اینها تمدن‌های پررونقی داشتند که از بین رفتند.

دو آیه اول با ترتیب عکس برای اینکه حالت بسته شدن ماجرا مثل اینکه دایره را می‌بندیم، برعکس شدن کمک می‌کند. از لتشقی به تذکره رسیدیم در قسمت پایانی نصف آن ادامه تذکره و مسئله نسیان و ذکر است بعد خطاب به پیامبر بر می‌گردد. الان شما می‌بینید لتشقی نگرانی‌های پیامبر چیزی که پیامبر را به زحمت انداخته است چه چیزهایی است جز مسئله گمراهی و ایمان نیاوردن «فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ» اینکه پیامبر را آزار می‌دهند، چیز خیلی واضحی است و در جاهای دیگر هم است. پیامبر را با تهمت زدن و حرف‌های زشتی که می‌زدند در مورد او آزار می‌داند «وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَى» دستور به اینکه صبر کن در مقابل این چیزهایی که اینها می‌گویند، این یک بخشی از مشقتی است که پیامبر دچار آن است و انگار این را با عبادت کردن می‌تواند جبران کند. خیلی خیلی جالب است که می‌شود این آیه را خواند و «لَعَلَّکَ تَرْضَى» آدم را یاد آن نندازد که از حضرت موسی پرسیدند ما اعجلک گفت «وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى» حضرت موسی زودتر به میقات آمده که خدا را راضی کند، خداوند یک نسخه‌ای از نظر عبادی برای پیامبر می‌پیچید که پیامبر راضی باشد. خیلی تقارن جالبی است و کسی نمی‌تواند بگوید عمدی نیست چون واژه ترضی واژه خاصی است و عیناً تکرار شده است یک حس تداعی معانی اینجا پیش می‌آید.

«وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى» نگاه نکن به متاعی که داده شده اکثریت تفاسیر ازواج را اصناف ترجمه می‌کنند. چندتا از ترجمه را نگاه کنم. الهی قمشه‌ای می‌گوید به متاع ناچیزی که به قومی از آنان در جلوه حیات دنیای فانی برای امتحان دادیم چشم آرزو مگشا. انصاریان می‌گوید آنچه برخی از اصناف آنان بهره‌مند کردیم دیدگانت را مدوز. فولادوند می‌گوید وزنهار به سوی آنچه اصنافی از ایشان را برخوردار کردیم. آیتی می‌گوید اگر زنان و مردانی از آنان را از یک زندگی خوش بهره‌مند ساختیم. مکارم شیرازی می‌گوید هرگز چشمان را به نعمت‌های مادی که به گروه‌هایی از آنان دادیم نیفکن.

[۰۱:۳۰]

چرا این ازواج را ازواج ترجمه نمی‌کنند و چرا این حس وجود ندارد که شاید مسئله این است که پیامبر فرزندی ندارد و با توجه به همین چیزی که اینجا می‌بینید نگرانی در مورد جانشینی آینده است. آیا الفاظی که اینجا است بیشتر این نیست که یکی از چیزها این است «وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» شکوفه‌های حیات دنیا هستند. آیا حس اینکه فرزند ندارد لااقل پسری ندارد، مثل اینکه یک آدمی به طور طبیعی به عنوان جانشینی بپذیرد ندارد، خطری که وجود دارد در این صراحت گوشزد می‌شود. می‌بینید که برادر موسی را نمی‌پذیرند احتمالاً برادرزاده پیامبر هم نخواهند بپذیرفت ولی فرزند ممکن است جانشین بهتری باشد. اول سوره مریم که قبل از این سوره آمده مسئله این است که زکریا فرزند می‌خواهد، ازواج هم به طور طبیعی همانطور که از آقای آیتی ترجمه کردیم زنان و مردان ترجمه کنیم طبیعی‌تر است. به «زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» هم می‌خورد حس من این است، این بهتر است. فکر نمی‌کنم پیامبر، جلب پول دار بودن و لباس و خانه و زندگی مردم می‌شد. آن چیزی که مثل حضرت زکریا می‌تواند چشم پیامبر را به خودش بدوزد این است که آنها فرزند دارند و پیامبر فرزند ندارد. شاید حتی «فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ» جوابش همان است که به آنها بگو که شما ابتر هستید. شاید کل ماجرا اول «فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ» تهمت‌هایی که به پیامبر می‌زنند است و لازم نیست آن را خاص کنیم ولی من این آیه را می‌خوانم همانطوری که آقای آیتی هم کم و بیش ترجمه ازواج را به معنی زوج‌ها ترجمه کرده است به نظر منطقی‌تر می‌آید مخصوصاً با این عبارت «زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» که خیلی با فرزندآوری ازواج می‌خورد. حس من این است که اینجا شاید به همین اشاره می‌کند و این منطقی است که چشم پیامبر به یک چیزی از دنیای این آدم‌ها باشد و آن هم فرزند داشتن و جانشین داشتن است. مثل همان چیزی که برای حضرت زکریا پیش آمده است که درخواست می‌کند از جانب خداوند برای اینکه نگران آینده است. اگر پیامبر نگرانی‌هایی داشت این سوره نگرانی را تثبیت کرده است بنابراین این آیه می‌تواند این معنی را داشته باشد.

«وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى» حرف اهل می‌شود، توصیه‌هایی به پیامبر در مورد اینکه انگار بخشی از مشقتی که اول سوره گفته می‌شود خطاب به پیامبر برگشته است و این نکاتی است که گفته می‌شود. من اصراری روی اینکه «مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ» در اینجا متاع فرزندآوری باشد نیست ولی سه یا چهار آیه است که به تفصیل انگار لتشقی و نگرانی‌ها و مشکلاتی که حضرت رسول حس می‌کند را می‌گوید. یک چیز شیرین این است که پایان سوره شاید از نظر لفظی نگاه کنید قرینه اهل موسی اینجا اهل پیامبر هم در داستان ظاهر می‌شوند که می‌گوید «وَأَبْقَى وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا» آنجا حضرت موسی می‌گوید اینجا بایستید من بروم رسالت او شروع می‌شود اینجا هم اهل پیامبر یک جوری در پایان سوره ظاهر می‌شوند.

«وَقَالُوا لَوْلا یَأْتِینَا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مَا فِی الصُّحُفِ الأولَى» در ترجمه این بحث هست مشرکین می‌گویند چرا حضرت رسول آیه‌ای از طرف پروردگار خود نمی‌آورد «أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مَا فِی الصُّحُفِ الأولَى» آیا بینه‌ای از آنچه در صحف اولی بود نیامده است. یک عده اینگونه ترجمه می‌کنند آیا خود قرآن بینه‌ای نیست، چرا می‌گویند آیه‌ای نیامده است همین قرآن بینه است برای آن چیزی که در صحف اولی آمده است یعنی تورات و انجیل چیزهایی گفته شده اینکه قرآن اینگونه آنها را اصلاح می‌کند و شاهدی بر آنها است خود قرآن بینه‌ای است که در اینجا در مورد آن صحبت می‌شود. یک مقدار برای من بعید است اینگونه خواندن ولی شاید نتوان دلیل قاطع آورد ولی فکر می‌کنم منظور و ترجمه دیگر این است «أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مَا فِی الصُّحُفِ الأولَى» مانند خیلی از جاهای قرآن مگر برای ادیان قبل که این همه آیه آمد و بینه آمد برای آنچه که در صحف اولی بود اینها ایمان آوردند. خیلی وقت‌ها جوابی که به مشرکین داده می‌شد همین است، مگر این همه اقوامی که آمدند و رسول آنها هم بینه آوردند مگر تأثیری گذاشت که اینجا حرف از این می‌زنید که اگر یک آیه‌ای بیاید ما ایمان بیاوریم. هر دو می‌خورد ولی احساس من این است ترجمه دوم شاید بهتر است «وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى» داستانی که اینجا در مورد فرعون گفته شده هشداری است، کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند جانشین فرعون هستند شبیه همان استدلال‌های ظاهراً جالب فرعون اینها هم استدلال‌هایی می‌کنند و عاقبت آنها هم همان عاقبتی است که برای فرعون آمد اینها هم دچار همین عذاب‌ها می‌شوند. به آنها تذکر داده می‌شود اگر اینها را هلاک می‌کردیم قبل از اینکه تو بیایی و قبل از اینکه قرآن نازل شود می‌گفتند چرا رسول نیامد و اگر می‌آمد ما تبعیت می‌کردیم در حالیکه اینگونه نیست.

«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ وَمَنِ اهْتَدَى» سه آیه آخر به نوعی اینها را جای فرعون می‌نشاند و وعده‌ای برای اینکه اینها هم دچار عذاب خواهند شد. در واقع بینه آمده، از قبل آمده، خود قرآن بینه است و اینها چیزی که می‌گویند سخن باطلی است و به پیامبر گفته می‌شود بگو «کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» همه ما منتظر هستیم شما هم در انتظار باشید به زودی خواهیم فهمید چه کسی در راه راست است و چه کسی در گمراهی است.

من فکر می‌کنم این اندازه کافی است، کاری که معمولاً در مورد سوره‌ها می‌کردیم اینجا هم به نظر می‌آید انجام دادیم. شاید فرق این سوره با بعضی از سوره‌ها این بود که خیلی دشواری برای انسجام کل سوره نداشتیم شاید دشواری بیشتر در فهم درست خود داستان اصلی بود که در این سوره نقل می‌شد.

به یک نکته به عنوان نکته پایانی اشاره می‌کنم که گاهگداری در جلسات دیگری که درمورد سوره‌ها بود این کار را کردم و فکر می‌کنم اینجا نکته روشنی وجود دارد که بد نیست در مورد آن صحبت کنیم. خیلی وقت‌ها وقتی بحث سوره تمام می‌شد جلسه آخر یک اشاره‌ای به ارتباط آن با سوره‌های مجاور می‌کردم. یک لحظه نگاه کنید به دو سوره‌ای که قبل از این سوره آمده و یک سوره قبل سوره مریم است و سوره قبل‌تر سوره کهف است. سوره کهف پرده‌برداری از فضای پنهانی که لزوماً درمورد انبیا نیست بلکه در مورد اولیا است. کلاً سوره کهف این بود یک جریان پنهانی در این جهان وجود دارد، کسانی مانند اصحاب کهف که در غار هستند و به طور تمثیلی می‌گفتند انگار در دهانه غار یک آدم‌هایی هستند و داخل که می‌رویم یک آدم‌هایی مانند خضر را می‌بینیم و آخر یک آدمی مانند ذوالقرنین که برای ما شاید قابل تصور نیست و حرف‌های او را هم درست نمی‌فهمیم اتفاقاتی که در مورد آن می‌افتد انگار از فهم عادی ما در دنیا نمی‌گنجد، انگار یک آدمی در فضای دیگری زندگی می‌کند. هیچ شکی نیست که می‌توانیم بگوییم سوره کهف سوره پرده‌برداری از جنبه پنهان جهان معنوی جهان اولیا است. که باطن نبوت است یک چیزی انگار پشت انبیا اولیا هستند، خود انبیا تعبیری که من در آن سوره به کار می‌برم اولیایی هستند که از پرده می‌آیند و ظاهر می‌شوند و خیلی‌ها هم مانند خضر و ذوالقرنین هستند که شاید هیچ وقت کسی اینها را نشناخته و آدم‌های بزرگ و از نظر تکوینی مؤثری هستند. حتی خضر سمت استادی برای حضرت موسی دارد، ذوالقرنین که هیچی! او یک ولایت به معنای تکوینی به نظر می‌رسد دارد.

دفعه قبل که درباره کهف صحبت کردم که یک جوری سوره مریم ارتباط دارد. سوره مریم جریان انتقال چیزی که شاید بتوان به آن انتقال ولایت گفت در بین این انبیا یعنی خود این انبیا یک نیمه ولایتی دارند. می‌بینید که موضوع اصلی سوره مریم انتقالش از یک سنل به نسل بعد و شروع آن ولی (فرزند) خواستن زکریا از خداوند است. بعد مسئله حضرت مسیح به عنوان پایان سلسله انبیاء و اولیا نسل اسحاق است. بعد به اول بر می‌گردیم که اینها چگونه از ابراهیم به چه کسی رسیده است تا مروری می‌شود. جلسات مریم را اگر گوش بدهید یک جوری مسئله انتقال معنویتی است که در نبوت ظاهر می‌شود ولی اصل معنویت یک چیز پنهانی است که به ارث می‌رسد «يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» چه چیزی در ارث است که در آل یعقوب به فرزند زکریا برسد.

اینگونه که نگاه کنید من فکر می‌کنم این سوره با تأکیدی که روی حضرت هارون و مسئله جانشینی دارد جنبه ظاهری، از سوره کهف که شروع می‌شود یک چیز باطنی را می‌بینید که اگر قرآن نباشد شما در زندگی خود این آدم‌ها را نمی‌بینید و تأثیر آن را شاید نفهمید. در سوره مریم انگار مسئله ولایت نیمی از قسمت نبوت است و باز یک مرحله جلوتر در سوره طه مسئله ارتباط بین هارون، موسی مسئله جانشینی به معنای واقعی کلمه پذیرفته شدن یا پذیرفته نشدن یک جوری ظاهر ولایت انگار تبدیل به خلافت و جانشینی می‌شود و پذیرفته شدن یا نشدن آن می‌بینید که دچار مشکل می‌شویم. مانند سه‌گانه است، این سه سوره یک ارتباطی باهم دارند یک جوری در قسمت پنهان نبوت یک چیزی ورای آن که ما از اولیای خدا می‌بینیم به ما تذکر می‌دهند. سوره بعدی سوره انبیاء است که انگار کاملاً جنبه واضحی که انبیاء آنگونه ظاهر می‌شوند و آن چیزی که ما می‌بینیم روی آن تأکید می‌کنیم. فکر می‌کنم یک پیوستگی خوبی بین این سوره‌ها وجود دارد، این سه سوره کهف و مریم و طه را می‌توان پشت هم گفت چیده شدند همه جا یک حسی از اینکه رابطه بین حضرت موسی و هارون با اشاره‌ای که من کردم که به نظر من اشاره روشنی است کسی برای حضرت رسول مانند هارون است و همان اتفاقی برای هارون می‌افتد اینجا هم می‌افتد، یک حسی از پشت پرده نبوت هنوز است.

[۰۱:۴۵]

در سوره انبیاء چیزی که گفته می‌شود انگار کم کم از پشت پرده از غار می‌آییم و به قسمت ظاهری نبوت می‌رسیم که همه می‌بینند و چیز پنهانی هم در آن نیست. به نظر من آمد بد نیست در پایان سوره یک اشاره‌ای به این کنم یک جور جای این ۴ سوره کنار هم خوب باهم یک طیفی را از نظر موضوع تشکیل می‌دهند.

خیلی موضوعات ماند. انگار یک جوری متعهد شدم در هفت جلسه، جلسات قرآنی ماه رمضان بحث سوره‌ها را تمام کنم. شاید تعهد خیلی خوبی نباشد. بالاخره یک روزی خواهد شکست. همین سوره طه را شاید می‌شد در ۵-۶ جلسه گفت اگر قسمت سامری و گوساله را خیلی باز نمی‌کردم. انشاالله که جلسات خوب بوده باشد. اگر سوالی است سوالاتی اینجا می‌بینیم ولی نمی‌دانم مربوط به کجای بحث می‌شود.

پرسش و پاسخ

یکم مردسالارانه نیست کلمه فرزند را استفاده می‌کنید؟ یعنی چه. می‌شود توضیح بدهید.

فرمودید پیامبر فرزند ندارد. اینجا فرزند ندارد، شاید این قبل از تولد حضرت فاطمه است یا لااقل سوره کوثر نازل نشده که نوید دهنده ادامه نسل است، چرا مردسالارانه گوش می‌دهید. من اگر گفتم فرزند حس من این است که نمی‌دانم این در چه تاریخی است شاید قبل از تولد حضرت فاطمه است از این تذکرات به من ندهید.

یکی از مفاهیمی که در این سوره روی آن تأکید است مسئله خوف و خشی است. یادم افتاد یکی از دوستان به من پیام داد آنجایی که گفتی «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» بعد گفتید می‌گوید «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» نمی‌گوید «وَأُشْرِبُوا فِي شکمهم الْعِجْلَ» گفت شوخی کردید یا جدی بود؟ خیلی برای من اینجور تذکرات برق از سر من می‌پراند، معلوم است که شوخی کردم ولی واقعاً وقت حضوری است شما می‌بینید و من هم لبخند می‌زنم و معلوم است شوخی می‌کنم شاید اشکال نداشته باشد. آن چیزی که برق از سرم می‌پرد این است که واقعاً در این جلسات آنلاین و کسانی که بعداً فایل‌ها را گوش می‌دهند شاید باید امساک در شوخی کردن داشته باشند. این حداقل اولین چیزی بود که به ذهن من رسید و خیلی عجیب بود برای من که ممکن است یک نفر متوجه نشود «وَأُشْرِبُوا فِي شکمهم الْعِجْلَ» شوخی است. چیزی که بعداً به ذهن من رسید این است که برای اینکه خودم را ناراحت نکنم به جهنم یک نفر فکر کند جداً در این حد عربی و فارسی را قاطی می‌کنم و بلد نیستم چه اشکالی دارد. خودم را اینگونه قانع کردم که نهایتاً اینگونه فکر می‌کند که من سواد عربی ندارم اشکالی ندارد. اگر آدمی باشد که جلسات را گوش می‌دهد که ایراد بگیرد به به چه طعمه خوبی است ایراد بگیرد، اگر نه این همه حرف‌های خوب می‌زنم و همیشه حرف‌هایی که من می‌زنم ربطی به عربی دانستن ندارد نود و خورده‌ای درصد قرآن را ترجمه می‌کنم. نهایت اینکه به نظرش می‌آید یک ضعفی وجود دارد اینکه یک مقدار نگرانی خود را رفع کردم ولی در ذهن من ماند که شبه‌های اینگونه وجود دارد چیزهایی که من شوخی می‌کنم فهیمده می‌شود یا خیر.

پرسیدند یکی از مفاهیمی که در این سوره در آن تأکید است مسئله خوف و خشیت است یعنی دو بار درباره خدا استفاده شده است، یک بار هارون در برابر موسی، چند بار خوف نکردن و در نهایت خضوع افراد در قیامت است. بله همینطور است، از اول «تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى» که گفته می‌شود به موازات ذکر می‌شود گفت چه از نظر واژگان و چه از نظر محتوای خشیت در سوره وجود دارد. آنجایی که حالت وعید و انذار دارد. کل قسمت قیامت محتوای خشیت دارد و کاملاً حرف درستی است.

به نظر می‌آید سوال دیگری نیست من زودتر تمام می‌کنم تا سوال دیگری به وجود نیاید. تقریباً هم سر وقت تمام کردیم و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. دوستانی که ادامه جلسات را در خارج از ماه رمضان درخواست کردند بگویم در خود ماه رمضان که فضای مقدس و فضای هدایت است به زحمت جرأت می‌کنم جلسه قرآنی بگذارم. بیرون ماه رمضان جرأت ندارم شما از من خیلی انتظار نداشته باشید. همین جلسات ماه رمضان را داشته باشیم خوب است. یک قولی دادم شاید سوره نساء را خارج از جلسات ماه رمضان بگذارم چون قول دادم احتمالاً این کار را می‌کنم. اگر امسال نشد سال آینده این کار را می‌کنم ولی کلاً خیلی امیدی به ادامه جلسات در بیرون ماه رمضان نداشته باشید. بحث‌های سکولاتر را بیرون ماه رمضان بیشتر راه دست من است که انجام بدهم. فعلاً خداحافظ انشاالله تا بحث قرآنی بعد احتمالاً ماه رمضان آینده است.

جلسه ۷ – سوره طه
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو