بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره انبیاء، جلسه‌ی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، رمضان ۱۴۴۵، ۱۴۰۳/۱/۴

۱- يادآوری جلسه گذشته

یک یادآوری می‌کنم، در جلسه اول کلیاتی را گفتیم، کلیاتی که مربوط به تقسیم‌بندی سوره به سه قسمت بود که کاملاً مشخص است. به اضافه اینکه به نظر می‌آید محتوای کلی سوره را خیلی راحت می‌توان فهمید عنوان سوره انبیاء است و سوره با حالت انذار نسبت به عواقب ظلم و کفر شروع می‌شود. اینکه دعوت پیامبران را نمی‌پذیرند و پیامبران هم دعوت به توحید می‌کردند. موضوع اصلی دعوت پیامبران توحید است که روی این موضوع در متن سوره تأکید می‌شود. نهایتاً با قسمت سوم تصاویری از بهشت و جهنم و قیامت به پایان می‌رسد. اگر نخواهیم خیلی وارد جزئیات شویم به نظر می‌آید که سوره جزوه سوره‌هایی است که بیشتر به اصول دین یعنی توحید و معاد و نبوت اختصاص دارد. استدلال درباره توحید و بیان توحید و داستان‌های انبیاء است. داستان‌های انبیاء هم که در قسمت‌های دوم هستند کاملاً به نظر می‌آید مربوط هستند. مثل اینکه از دعوت انبیاء صحبت می‌شود و از خود انبیاء و سلسله انبیاء هم صحبتی در سوره آمده است. واژه‌های پرتکرار و همه چیز در این غالب می‌گنجد که کلیتی از سوره در اختیار ما است. همیشه حرف من این است وقتی شما برای هر متنی تئوری اولیه می‌سازید مانند متنی از یک سوره پیچیده در قرآن، خیلی باید حواس شما باشد که تئوری بیش از اندازه فراگیر نباشد. خیلی از تفاسیر را می‌بینید در ابتدا سوره می‌گویند مقصد این سوره بیان توحید است یا در مورد سوره دیگر می‌گویند دعوت به تقوا است. بیان توحید و دعوت به تقوا برای هدف یک سوره خیلی خیلی گشاد است، معمولاً هدف سوره یک مقدار خاص‌تر است اگر دعوت به تقوا یا بیان توحید است باز یک مقدار جزئیاتی دارد که ویژگی خاصی به سوره می‌دهد.

یک بار از این تمثیل استفاده کردم که مانند پرو کردن لباس است، شما اول یک الگوی برمی‌دارید و یک چیزی در می‌آورید بعد مجدد تست می‌کنید و یک جاهایی را تنگ می‌کنید یا گشاد می‌کنید تا سرانجام به تن کسی که می‌خواهد لباس را بپوشد بشیند. زیادی کلی حرف زدن یا گیر دادن به بخش جزئی از یک متن و آن را به عنوان هدف مشخص کردن مثل این است که لباس را زیادی گشاد یا تنگ بگیرید یا فرم مناسب شخص را به آن لباس نتوانید بدهید. در مورد کلیاتی که جلسه قبل گفتم واقعاً همین وضعیت وجود دارد. در عین حالیکه واژه‌های پرتکرار، عنوان سوره، حتی تا حدودی ابتدا و انتها به وضعیت کلی که بیان کردیم می‌خورد، ولی مطمئناً جزئیاتی در سوره است که خیلی سازگار نیست.

اگر یک دور پرو کنید اولین چیزی که می‌بینید این است که داستان‌های انبیاء مانند داستان ایوب یا ذوالنون یا بعضی از قسمت‌هایی که داستان انبیاء آمده است اگر داستان ابراهیم را کنار بگذاریم، مثلاً داستان حضرت داوود یا سلیمان نه چندان حالت انذاری در آن است و نه ارتباط آنها با قوم خود آنجا مطرح است. بیشتر به نظر می‌رسد که به نکات دیگری اشاره می‌کند که خیلی با محتوای کلی سازگار نیست. ترتیب آوردن نام انبیاء و داستان آنها در سوره شگفت‌انگیز است. از موسی و هارون شروع می‌شود و به ابراهیم و لوط می‌رود بعد به حضرت نوح می‌رسد بعد داوود و سلیمان و ایوب و یونس است و از موسی شروع می‌شود و به حضرت مریم ختم می‌شود. وسط آن هم با یک نظم و ترتیبی که خطی نیست، مواجه هستید. شما در داستان انبیاء با محتواهایی که یک مقدار شاید به محتوای کلی سوره آن طوری که گفتیم سازگار نیست طرف هستید.

خیلی چیزها در جزئیات این سوره آمده است که اگر دقیق بخوانیم آنها هم می‌تواند سوال ایجاد کند. مانند داستان انبیاء که دفعه قبل گفتم به عنوان نکته‌ای که خیلی سازگار نیست. یک مقدار به نظر می‌رسد که باید تئوری را تنگ‌تر کنیم تا بفهمیم داستان‌های انبیاء این وسط چه کاری می‌کنند. قصد من این است مانند حالت معمول شروع کنیم، معمولاً انتهای جلسه اول یا دوم بعد از اینکه کلیاتی در مورد سوره گفته می‌شود از اول شروع به خواندن می‌کنیم. بدون اینکه وارد تک تک واژه‌ها و جزئیات این موضوعات شویم خود قطعات را تظریف می‌کنیم، سوره را می‌خوانیم و سعی می‌کنیم با تئوری کلی مقایسه کنیم و ببینیم چقدر سازگار است و چه تغییراتی باید بدهیم و الی آخر. قصد من این است در این جلسه از ابتدای سوره شروع کنیم، آیه‌ها را بخوانیم و یک مقدار وارد جرئیات بیشتری شویم. اگر ناسازگاری با تئوری کلی که دعوت انبیاء به توحید و انذار از اینکه اگر توحید پذیرفته نشود در آخرت مشکل ایجاد می‌شود از جمله نسبت به قوم خود حضرت رسول این انذار صورت می‌گیرد نکات دیگری وجود دارد که خاص‌تر هستند و باید به آنها توجه شود تا یکپارچگی سوره را بیشتر ببینیم.

۲- مقدمه سوره

اگر بخواهیم یک قدم جلو برویم در قسمت اول یعنی از ابتدای سوره که گفتیم از آیه اول تا آیه ۴۷ قبل از این آیه که می‌گوید «وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ» قبل از آیه ۴۸، این یک قطعه بزرگ است که اسم آن را می‌توانیم مقدمه بگذاریم که نصف سوره اینجا است بعد داستان انبیاء می‌آید بعد یک موخره است. خود این مقدمه یک قطعه‌بندی لازم دارد که بتوانیم در مورد آن خوب بحث کنیم. یک نشانه خیلی خوب در این قسمت اول وجود دارد که یک قطعه مشخصی را از بقیه جدا می‌کند آن هم این است که شما وقتی سوره را شروع می‌کنید با آیه «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» و بعد ۱۵ آیه که می‌خوانید آیه ۱۶ این است که «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا» شما یک تصویر اولیه می‌بینید و مردم در حال بازی هستند. قلوب آنها لاهیه است و لهب و لعب، در حیات دنیا غرق شدند، دچار غفلت هستند و دوباره سوره برمی‌گردد بعد از توصیف اولیه در آیه ۱۶ اینکه ما زمین و آسمان را لاعبین خلق نکردیم و اینجا جای بازی نیست جای بیهودگی نیست. مانند پاسخ وضعیت اولیه است این نشانه خوبی است که خیلی قاطعانه بتوانیم بگوییم آیه ۱ تا ۱۵ یک بخشی از این سوره را تشکیل می‌دهد.

۱-۲ نشانه‌های لفظی

قبلاً اشاره کردم و مجدد اشاره می‌کنم، دعوت می‌کنم کسانی که اهل مطالعه هستند تحولاتی که در مطالعات قرآنی در آکادمیک در غرب به وجود آمده است در ۲۰-۳۰ سال اخیر از دهه ۹۰ شروع شده است و در ۲۰ سال اخیر خیلی اوج گرفته است به همین نکات در سوره‌ها دقت می‌کنند. شروع آن شاید با آشنایی افرادی که مطالعات آکادمیک در غرب داشتند با تفسیر آقای اصلاحی و مکتب پاکستانی تفسیر که آقای اصلاحی با تفسیر تدبر قرآن خود شاید مهمترین نماینده آن باشد. شاید آشنایی با آن باعث شده است، شاگردان آقای اصلاحی مانند آقای مستنسرنیک که به غرب رفتند و مقالاتی نوشتند و سخنرانی کردند. شاید مستقلاً جنبش از جای دیگری شروع شده است، ترندی که به وجود آمده است در مطالعه انسجام سوره‌ها حداقل ۲۰-۳۰ سال است که خوب فعالیت می‌کنند. چیزی که بیش از همه انجام می‌دهند این است که برخلاف اینکه ما سعی می‌کنیم از نظر محتوا انسجام را نشان بدهیم خیلی روی نشانه‌های لفظی کار می‌کنند. یک جور ماشینی کار کردن، کاری نداریم محتوا چیست، با استفاده از تکرارها سعی می‌کنند تقسیم‌بندی‌های داخل سوره را با آن در بیاورند. این کار در مورد سوره بقره خیلی خوب انجام شده است، در مورد سوره آل عمران هم همینطور است.

آقای کویپرس که یک محققی است که در مورد سوره مائده کتابی نوشته است و بحث‌هایی را مطرح کرده است. مخصوصاً در ده سال اخیر خیلی از این کارها کردند. اگر کلیدواژه برای پیدا کردن مقالات و کتاب‌ها می‌خواهید یک اصطلاحی استفاده می‌کنند structural divider است. خانمی به اسم Marianna Klar یک کتابی تحت همین عنوان با یک تعداد مقاله تدوین کردند که کم و بیش همه حول و حوش همین نشانه‌ها است. divider یعنی چیزهایی که قطعه‌ها را در سوره‌ها به وجود می‌آورند. منظور آن هم بیشتر لفظی است یعنی تکرار الفاظ، تکرار عبارت‌ها یا برگشتن به موضوع اولیه است. اینها همه چیزهایی است که برای آنها نشانه است که چگونه سوره‌ها به بخش‌های کوچک تقسیم می‌شوند و به هم ارتباط پیدا می‌کنند.

ما در اینجا با یک structural divider خیلی خیلی روشن در این سوره مواجه هستیم آن هم این است که یک تصویری از مردم در حال لهو لعب شروع می‌شود و بعد از ۱۵ آیه در مورد آن بحث می‌شود. انگار تا آنجا جوابی داده نمی‌شود و گفته نمی‌شود اینجا جای بازی نیست یا اینجا جای بیهودگی نیست. توصیف می‌شد که اینها اینگونه هستند چه می‌گویند، حرف‌های آنها نقل می‌شود و بعد انگار از آیه ۱۶ به آنها پاسخ داده می‌شود. بنابراین اولین قدم ما در خواندن سوره و تظریف حرف‌هایی که دفعه قبل زده شده است این است که در این قسمت ابتدایی سوره (آیه اول تا ۴۷) از آیه یک تا ۱۵ یک بلاک خیلی مشخص، یک قطعه‌ای است که می‌توانیم در مورد آن بحث کنیم. از آیه ۱۶ می‌توانیم فرض کنیم که قطعه جدیدی شروع شده است.

۲-۲ شروع غافلگیرکننده

در مورد قطعه اول از یک تا ۱۵ با توجه به اینکه می‌دانیم که همیشه آیه‌های اول، قطعه اول، خیلی اهمیت دارند در اینکه موضوع سوره را بتوانیم بفهمیم که حول و حوش چه چیزی است. ابتدا و انتهای هر متنی یک برجستگی دارد. اینها را آیه به آیه می‌خوانیم و یک نکاتی در مورد آنها می‌گویم. نکات مهمی در این قطعه هست که این انگیزه را به ما می‌دهد که یک مقدار به جای در مورد تئوری کلی که سوره در مورد دعوت انبیاء است و انذار نسبت به آخرت است و حرف‌های کلی زدن، یک مقدار مشخص‌تر به موضوع‌هایی که اینجا اشاره می‌شود، بپردازیم.

به عنوان مقدمه قبل از اینکه شروع کنم به اینکه جزئیات آیات را بگویم یک مقدار به این دقت کنید که شروع سوره «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ»

[۰۰:۱۵]

من بارها این را تأکید کردم که از ویژگی‌های جالب قرآن تنوع فوق‌العاده زیادی است که در نحوه شروع سوره‌ها وجود دارد. یک تعداد زیادی از سوره‌ها با حروف مقطعه شروع می‌شوند، تعداد زیادی از سوره‌ها با یک توصیفی درباره کتاب قرآن مثلاً گفته می‌شود «ذَلِكَ ٱلكِتَبُ لَا رَيبَ فِيهِ»، یا با تسبیح خداوند «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ الأَرْضِ»، با چنین آیه‌هایی شروع می‌شوند که درباره قرآن یا توحید هستند. غافلگیرکننده نیستند نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است بعضی از سوره‌ها شروع غافلگیرکننده دارند، شما وقتی بسم الله الرحمن الرحیم را می‌گویید ناگهان یک آیه می‌آید مخصوصاً آیه‌هایی که حالت انذار دارند. نمونه روشن آن که به طور طبیعی به آن می‌رسیم و به آن اشاره می‌کنیم سوره عَمَّ یَتَساءَلُونَ، سوره نبأ است. «بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ عَمَّ یَتَساءَلُونَ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» از چه می‌پرسند، «أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ» از یک خبر خیلی بزرگ. تعمداً شروع سوره کنجکاوی‌برانگیز است و یک حالت انذار در آن است، دلهره ایجاد می‌کند. تصویر ابتدایی این سوره بدون الف لام میم و بدون هیچ مقدمه‌ای که حالت تسبیح و چیزهای کلی داشته باشد یا درباره ذلک کتابی باشد یا ذلک کتاب مبینی باشد یک باره یک تصویری جلوی ما قرار می‌گیرد که رعب‌آور است. سوره حج هم که بعد از این سوره آمده است اینگونه است. اینها را با سوره طه، سوره مریم مقایسه کنید شروع‌های خیلی آرام‌تری دارند.

یکی از ویژگی‌های این سوره این است که یکی از شروع‌های ناگهانی با یک حالت اخبار و انذار که از نظر احساسی روی آدم تأثیر می‌گذارد چنین حالتی دارد که متناسب با انذار است. شما وقتی می‌خواهید متنی بگویید که حالت موعظه داشته باشد و آدم‌ها را بیدار و هوشیار کند این نوع کلام، ناگهانی صحبت کردن و یک چیز غیرمترقبه را مطرح کردن متناسب با حالت انذار است. تصویر چیست؟ تصویری که تأکید می‌کنم حالت رعب‌آور دارد؟ تصویری از یک عده آدمی که در روی کره زمین زندگی می‌کنند. همه ما می‌دانیم این زندگی موقتی است که حداکثر چند دهه زندگی است و بعد می‌میرند و تمام تصویری که اینجا باز می‌شود، تصویر مردمی را می‌بینید که در غفلت به سر می‌برند و در حال بازی کردن هستند. «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ ، فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ، وَهُمْ یَلْعَبُونَ» توصیف‌هایی است که از مردم می‌آید در حالیکه «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» حسابی در کار است. باید پاسخ تمام لحظه‌هایی که زندگی کردند و کارهایی که کردند را یک روزی بدهند در حالیکه حساب نزدیک شده اینها در غفلت به سر می‌برند در حال اعراض هستند. به طور مداوم به آنها یادآوری می‌کنیم ولی اینها می‌شنوند و در حال بازیگوشی هستند.

به معنای واقعی کلمه تصویری از آدم‌های رشدنیافته که در حالت کودکی ماندند، به معنای واقعی کلمه وقتی یک نفر رشد پیدا نکرده است یعنی کودک مانده است و در حالت ابتدایی شناخت ماندند و از نظر عملی وضعیت کودکانه‌ای دارند. تبعاً کاری هم که کودک می‌کند بازی کردن است، جمعیت بزرگی که شامل همه می‌شود، مانند اینکه بهمنی می‌ریزد و خطر بزرگی آنها را تهدید می‌کند و اینها اصلاً به آن توجه ندارند و هرچه هم به آنها گفته می‌شود توجه نمی‌کنند چرا؟ «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» از نظر شناختی در حالت سربه هوا بودن و اینکه انگار تمرکز لازم را ندارند تا یک چیزی را درک کنند؛ مشکل ادارکی پیدا کردند. این تصویر رعب‌آور ابتدای سوره است که خیلی به نظر من نزدیک است به آن چیزی که ما همیشه در قرآن می‌بینیم که پیامبر را نگران می‌کند. یک تم تکراری در قرآن این است که پیامبر نگران افرادی است که در قوم خود آنها را به توحید و راه راست دعوت می‌کند و اینها گوش نمی‌دهند. همین حالت را دارند که اعراض و مسخره می‌کنند و حرف‌های بی‌ربط می‌زنند و جواب‌های بی‌ربط می‌دهند و این چیزی است که پیامبر را به شدت نگران می‌کند. نگرانی که از این تصویر به ما القا می‌شود به درجات خیلی خیلی بالاتر همان نگرانی است که پیامبر دارد و بارها به پیامبر تذکر داده می‌شود که «لَعَلَّكَ بَاخِع نَّفسَكَ» خود را به کشتن می‌دهی ولی اینها ایمان نمی‌آورند. اینکه اینها به سمت جهنم و عذاب می‌روند، به سمت واقعه دردناکی می‌روند و هرچه به آنها گفته می‌شود نمی‌فهمند و این چیزی است که وقتی این تصویر را می‌بینیم ما را نگران می‌کند و در همان زمان این اتفاق‌ها که می‌افتد و وحی می‌شود پیامبر به شدت نگران این وضعیت است.

سوره به طور ناگهانی با یک تصویری از مردم غفلت زده‌ای است که در حال بازیگوشی هستند و رشدیافته نیستند شروع می‌شود که حرف گوش نمی‌کنند. این تصویری است که جلوی چشم پیامبر است. هر روز این را می‌بیند و تلاش خود را می‌کند و پاسخی نمی‌گیرد. جواب‌هایی که اینها می‌دهند و نحوه برخورد آنها با پیامبر در ادامه می‌آید. چند نکته اینجا وجود دارد، اول از نظر تصویری می‌گویم تصویری که در ابتدای این سوره می‌آید بدون اینکه من اصرار داشته باشم و بخواهم ثابت کنم این حرفی که می‌زنم از خود آیات برمی‌آید. ولی واقعاً مانند تصویری است که شما از آسمان، زمین را می‌بینید و آدم‌هایی که روی زمین اینگونه زندگی می‌کنند یک تصویر خیلی کلی است. چون کلمه ناس به کار می‌رود و از سطح خیلی بالا نگاه می‌کنید و این آدم‌ها را می‌بینید که در زمین مشغول به کارهایی هستند که کارهای بی‌معنی است و به شدت در خطر هستند. فکر می‌کنم این دقیقاً همان چیزی است که همیشه پیامبر از بالا به اینها نگاه می‌کنند و از نظر معنوی از سطح خیلی خیلی بالایی به موجوداتی که اطراف او گرفتار مشکلات لهو و لعب هستند نگاه می‌کند.

۳-۲ لعب و لهو

موضوع آیات چیست؟ شما از ابتدا با این مواجه می‌شوید که با مردمی طرف هستید که گرفتار لهو و لعب و غفلت و اعراض هستند. به این واژه‌ها در خود سوره هم اشاره می‌شود. ما می‌دانیم این تم تکراری در قرآن است، غرق شدن در حیات دنیا است. بازی چیست؟ اینها فوتبال بازی نمی‌کنند کل حیات دنیا است، آیه ۲۰ سوره حدید که می‌گوید «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» حیات دنیا، بازی، بیهودگی، زینت، تفاخر و اینکه بهم فخر بفروشید و هی مال و تعداد بچه‌ها را زیاد کنید. بازی که مردم بیشتر درگیر آن می‌شوند. همین رفتاری است که شما روزانه از مردم می‌بینید. حیات دنیا به معنای اینکه شما بدون اینکه هیچ اهداف معنوی داشته باشید آدم‌ها شغل پیدا می‌کنند و سعی می‌کنند پول بیشتری در بیاورند، خانه و ماشین بهتری داشته باشند. مخصوصاً خود را با دیگران مقایسه می‌کنند که او از من جلو زده است من از او جلو بزنم. کل این حالت بازی است، بازی یعنی کاری که به طور قراردادی یک چیزی را تعریف کنیم و یک سری حرکات را انجام بدهیم، امتیازهایی تعلق می‌گیرد که هر کسی امتیاز بیشتری گرفت برنده بازی است. زندگی مردم اصلاً اینگونه است و امتیاز جمع می‌کنند. ممکن است این به صورت پول باشد یا در قدیم به صورت این بود که خانواده بزرگتری داشته باشند، خدم و حشم یا ماشین بیشتری داشته باشند.

فعالیت‌های اقتصادی و چیزهایی که در اجتماع می‌گذرد به شدت حالت بازی دارد. رابطه بین پول و مال با من با رابطه علم با من فرق دارد. علم تعلق واقعی به من دارد، وقتی یک چیزی را می‌دانم دانش من متعلق به من است در حالیکه پول و مال طبق قراردادی به من می‌رسد و سندی به نام من خورده است. همان سند را اگر یک نفر جعل امضاء کند می‌تواند به اسم کس دیگری بزند یا سند کس دیگری را به اسم من بزند. اینکه با یک امضائی در دفترخانه‌ای چیزهایی جابه‌جا می‌شود به شدت حالت قرارداد دارد، قراردادهایی گذاشتیم. این کار را بکند آن برای او است و همینطور این بازی ادامه پیدا می‌کند. شما می‌توانید یک عمر اینگونه زندگی کنید. در روابط خانوادگی و عاطفی تا روابط اقتصادی می‌توانید طبق قراردادهایی در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید، بازی کنید و عمر خود را به این بازی بگذرانید سرتان هم گرم باشد. لهو به معنی سرگرمی است، شما بازی می‌کنید سر همین سرگرمی، قوای شناختی شما ضعیف می‌شود. حتی یک دانشمند، کار معمول هم می‌کند باید یک جدیتی در زمینه شناخت داشته باشد، وگرنه کم کم قوای شناختی شما گرفته می‌شود و دچار حالت کرختی از نظر قوای شناختی می‌شوید که همین لایحه قلوبهم نتیجه این وضعیت است.

بنابراین ما با یک آدم‌هایی سروکار داریم که در اثر درگیر شدن با همین بازی‌های قراردادی که در جامعه آنها تعریف شده است یک سرگرمی‌هایی پیدا کردند و دچار غفلت شدند و از همین بازی‌ها و غفلت لذت می‌برند. بنابراین اینگونه نیست که به راحتی بتوانید اینها را از بازی و غفلتی که دچار آن هستند بیرون بکشید. حس امنیتی که شرکت کردن در بازی‌های تعریف شده در هر جامعه به آدم‌ها می‌دهد این فوق‌العاده مهم است. ما در اجتماع زندگی می‌کنیم و یکی از انگیزه‌های مهم این است که امنیت داشته باشیم و قواعد جامعه را رعایت کردن به شما حس امنیت می‌دهد. در سوره عنکبوت این موضوع خیلی برجسته است که چطور عقاید شرک‌آلودی که در هر جامعه وجود دارد و آدم آن را می‌پذیرد، عضو رسمی آن جامعه می‌شوید و از نظر جامعه محترم می‌شوید. بنابراین امنیتی که زندگی در جامعه به آدم می‌دهد را به دست می‌آورید. اینجا به روشنی بیان می‌شود خطری که این آدم‌ها را تهدید می‌کند چگونه به وجود آمده است. در اثر غرق شدن آنها در حیات دنیا و لهو و لعبی که گرفتار آن هستند و نتیجه آن غفلت و ابرازی است که می‌بینیم نسبت به پیام حق دارند.

[۰۰:۳۰]

تأکید می‌شود که مدام برای آنها یادآوری می‌شود، مخصوصاً واژه ذکر خیلی واژه کلیدی و مهمی است. حقیقت به آنها یادآوری می‌شود ولی اینها به هیچ وجه پذیرای این یادآوری‌ها نیستند. مثل اینکه یک چیزی را می‌دانند و اگر یک لحظه حالت پرده غفلت کنار برود انگار حقیقت را می‌دانند. چیزهایی که به آنها یادآوری می‌شود به نوعی با استفاده از اعراض یک جوری از آن می‌گذرند. «مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ» هیچ یادآوری یا یادآوری جدیدی برای آنها نمی‌آید مگر اینکه می‌شنوند «وَهُمْ یَلْعَبُونَ» دست از بازی کردن نمی‌کشند و به بازی خود ادامه می‌دهند.

این آغاز سوره است تأکید من روی این است که سوره با انذار و تحلیل اینکه این وضعیت و مشکل برای مردم پیش آمده است شروع می‌شود و تأکید دارم روی اینکه به نوعی این همان تصویر ناراحت کننده‌ای است که پیامبر به طور مداوم در تمام سال‌هایی که دعوت می‌کرد جلوی چشم او بود. شاید تأکید من به این دلیل است که این تصویر به نوعی همان چیزی است که برای پیامبر خیلی تنش‌زا است. در بعضی از سوره‌ها می‌بینید آیاتی می‌آید که پیامبر را آرام کند، مثلاً گفته می‌شود دعوت خود را کردی بیشتر از این قصه نخور؛ در اینجا تصویری ارائه می‌شود که دقیقاً تصویری است که برای پیامبر حالت تنش‌زا دارد. همان چیزی است که هر روز درگیر آن است و می‌بیند و اندوهناک است از اینکه چرا نمی‌تواند مردم را هدایت کند و چرا اینها اینگونه برخورد می‌کنند.

به اضافه اینکه ما می‌دانیم برای پیامبر از طعنه و کنایه‌هایی که مردم می‌زدند، دروغ‌هایی که به او می‌بستند ناراحت کننده است. ادامه این آیات این ویژگی را دارند که سخنانی از اینها نقل می‌شود که توهین‌آمیز و ناحق است، در قبال دعوت صادقانه‌ای که پیامبر می‌کند اینها به نوعی مقاومت می‌کنند و حرف‌های بی‌ربطی می‌زنند که اینها برای پیامبر ناراحت کننده است. از این جهت که نشان دهنده اعراض است، چیزهایی می‌گویند در برخورد با پیامبر حرف‌هایی می‌سازند که شاید اگر یک نفر هم گوش شنوا داشته باشد را دور نگه می‌دارند از اینکه شاید انذار پیغمبر تأثیر بگذارد و آگاهی که پیغمبر می‌خواهد به آنها بدهد.

۳- مرور آیات از ابتدا

من از اول یک دور می‌خوانم و آیات ۴ و ۵ را ادامه می‌دهم تا به یک نکته مهمی که فکر می‌کنم اینجا وجود دارد برسیم.

«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» لحظه حساب برای مردم نزدیک شده است ولی در یک غفلتی اعراض می‌کنند از درک این نکته «مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ» هیچ یادآوری جدیدی از طرف پروردگار آنها نمی‌آید مگر اینکه می‌شنوند و در حال بازی هستند «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» قلب‌های آنها سرگرم است و در اثر سرگرمی انگار تمرکز ندارند. «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا» این اولین سخنی است که از آنها نقل می‌شود که در مقابل این دعوت‌هایی که پیامبر می‌کند و در مقابل ذکرهایی که برای آنها می‌شود چه عکس‌العملی دارند. «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا» آنان که ظلم و گناه کردند و خود و زندگی خود را ضایع کردند پنهانی این نجوا را دارند که «هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» آیا این غیر از بشری مانند شما است «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» مثل اینکه در روز روشن سحر می‌کند و شما نگاه می‌کنید. آیا سحر برای شما آورده است و شما نظاره‌گر این سحر هستید. یک جوری تحریک کننده است که انگار باید جلوی پیغمبر را گرفت. این اولین چیزی است که از کسانی که در مقابل پیغمبر هستند نقل می‌شود. طبق معمول به جای اینکه به اصل پیام توجه کنند که پیامبر به آنها چه می‌گوید اولین توجه آنها این است که این چه کسی است که این حرف را می‌زند. این بشری مانند ما است بنابراین نباید حرف او را گوش بدهیم، کسی مانند خودمان است و ادعا می‌کند با الله در ارتباط است و این نمی‌شود. ممکن نیست که سطح بشر به اینجا برسد. مثل اینکه خودشان را در سطحی نمی‌بینند که ارتباطی مانند وحی داشته باشند بنابراین در مورد پیامبر هم احساس‌شان این است که بشری مانند ما است. مانند عبارت‌هایی که در سوره‌های دیگر است، می‌خورد و در بازار راه می‌رود بنابراین مانند خودمان است پس نمی‌تواند کسی باشد که از طرف الله به او وحی می‌شود.

از نظر مشرکین الله خالق جهان است و در سطح بالایی قرار دارد و ما ارتباط مستقیمی با او نداریم بلکه واسطه‌هایی لازم داریم و با این واسطه‌ها می‌توانیم ارتباط داشته باشیم. یک جور تصویر حقارت‌باری نسبت به توحید در شرک نسبت به انسان است. نگرش توحیدی اینگونه است که انسان مستقیماً با خدا ارتباط دارد و برای همین ارتباط مستقیم خلق شده است. مشرکین لایه‌بندی می‌کنند و انگار انسان تا یک حدی بیشتر نمی‌تواند ارتباط داشته باشد. بنابراین اولین نکته این است که این آدم ایراد دارد مانند خود ما است بنابراین نمی‌تواند حامل وحی باشد. «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» آیا جادویی به شما عرضه می‌شود و شما هم نگاه می‌کنید، در روز روشن سعی می‌کند با جادو کاری انجام بدهد.

۱-۳ قرآن معجزه پیامبر

دو نکته وجود دارد، نکته دوم این است مشخصاً موضوع قرآن است؛ وقتی می‌گوید «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» چیزی که در آیات دیگر هم در قرآن وجود دارد… اینها که قرآن را می‌شنوند تأثیر آیات برای آنها حالات سحرآمیزی داشت و به جای اینکه بپذیرند کلام خدا است که اینقدر تأثیر می‌گذارد و اینقدر زیبا است و نکاتی که در آن است، جالب است، اینگونه توجیه می‌کردند که این ساحر است و این هم سحر او است. واژه سحر را در مورد خود کلام خدا و قرآن اطلاق می‌کنند. جلوتر که می‌روید روشن‌تر می‌شود «بَلْ قَالُوا» گفتند «أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ» اینها را در مورد رد قرآن می‌گویند که این اضغاث احلام و خواب‌های پریشان است که بیان می‌کند و رویای رسولانه است. بلکه افترا می‌بندند و از خودش چیزی درآورده است و به خدا نسبت می‌دهد یا اینکه اشعاری است که می‌گوید. مشخص است که درباره کلام حضرت رسول صحبت می‌شود، چیزی که پیامبر می‌گوید مخصوصاً چیزی که از طرف خداوند می‌گوید. این نکته دومی است که فکر می‌کنم خیلی مهم است در اینجا به آن توجه کنیم. بحث، بحث قرآن است و همان بحث همیشگی است که خداوند برای رسول معجزه خاصی به جزء این کلام عرضه نمی‌کند. در شروع سوره این موضوع خیلی پررنگ است. فکر می‌کنم اگر این را در قطعه ابتدایی سوره نبینید یک مقدار فهم سوره ممکن است دشوار شود.

این همان بحث همیشگی است که معجزه می‌خواهند در حالیکه پیامبر معجزه نمی‌کند، کلام خدا است که معجزه پیامبر است. از طرفی آنها می‌گویند این کلام سحر است، اضغاث احلام است، افترا است، شاعر است و سعی می‌کنند تأثیر این کلام را روی مردم کاهش بدهند. البته روی خودشان کاهش می‌دهند و از آن طفره می‌روند. بلافاصله در آیه ۶ «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ» معجزه‌هایی که قبلآً برای اقوام قبلی فرستادیم و قریه‌هایی قبلی که هلاک کردیم باعث نشد اینها ایمان بیاورند آیا اینها ایمان می‌آورند؟ مثل اینکه آزمایشی در مورد اقوام گذشته بود که معجزه‌هایی آشکاری برای آنها آمده است مانند معجزه‌هایی که حضرت موسی، عیسی، حضرت صالح کارهایی انجام دادند که خیلی آشکار بود و کار معجزه‌وار داشت؛ خیلی هم به درخواست خود مردم بود که کاری کنید ما ایمان می‌آوریم. این کارها را آنها انجام دادند و مردم ایمان نیاورند و هلاک شدند. این محتوای آیه ۶ است و بحث مشخص است، بحث این است که قرآن را به عنوان معجزه قبول ندارند می‌گویند افترا و شعر است و اضغاث احلام است و درخواست معجزه دارند. این تمی است که مدام در قرآن تکرار می‌شود. هرچند اینجا عبارت اینکه برای ما معجزه بیاور نمی‌آید ولی آیه ۶ «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ» جواب همین است، شما درخواست را در این پاسخ می‌بینید.

نکته دوم که خیلی مهم است این است که در ابتدای سوره این را می‌بینید که پیامبر دعوت خود را می‌کند، انذار می‌کند و چیز معجزه‌آسایی که با خود دارد کلام او است، کتابی است که از طرف خداوند وحی می‌شود. اینها را بیان می‌کند، تأثیرگذار است و آنها در مقابل این مقاومت می‌کنند و چیز دیگری می‌خواهند و آن چیز دیگر به پیامبر داده نمی‌شود. به طور مداوم این نکته در قرآن تکرار می‌شود. در اینجا نه اسم قرآن می‌آید و نه درخواست آنها گفته می‌شود که معجزه می‌خواهیم ولی کاملاً مشخص است که همین بحث در جریان است. افترایی که آنها به پیامبر می‌بندند مقاومت در مقابل قرآن و کلام خدا است که این حرف‌ها را می‌زنند. معلوم است که معجزه دیگری می خواهند و این را به عنوان معجزه قبول ندارند بنابراین در پاسخ آنها گفته می‌شود که اقوام دیگر که معجزه برای آنها آمد ایمان نیاوردند.

نکته دوم که اول گفتم خیلی مهم است چون از جهاتی فکر می‌کنم سوالی است که همین امروز هم ممکن است برای بعضی‌ها باشد. چون مسئله این نیست در زمان پیغمبر معجزه آشکاری مانند معجزات انبیاء دیگر که در خود قرآن ذکر شده است ظاهر نشد بلکه به نظر می‌آید باب معجزات بسته شد. باب نبوت بسته شد. پیامبر خاتم نبیین است و بعد هم پیامبری نیامد و از آن به بعد کسی از آن نوع معجزات نیاورد. بنابراین یک نکته‌ای اینجا مطرح است، اعتراض آنها که چرا معجزه‌ای نمی‌آید و قرآن به عنوان معجزه مطرح می‌شود. نکته‌ای است که همین الان هم شاید برای خیلی‌ها سوال باشد که چطور دوران باستان اینقدر معجزه می‌شد و در دوران مدرن معجزه وجود ندارد. در دوران مدرن نیست از خود خاتم انبیاء معجزه‌ای نبود و باب آن نوع معجزات بسته شد و این سوال ممکن است برای خیلی از افراد باشد که چرا اینگونه است.

۲-۳ معنی حسابهم

اما نکته اول این است، در آیه اول حسابهم را چگونه باید بفهمیم. سه ایده می‌تواند وجود داشته باشد. یکی اینکه شما به طور کلی به مردم نگاه می‌کنید، شاید من خودم اولین باری که این آیه را دیدم و اولین تأثیری که روی من گذاشت این نبود که حرف از این است که قیامت نزدیک است، حساب به معنای حساب در روزی داوری نیست.

[۰۰:۴۵]

بلکه مرگ نزدیک است، مردم را نگاه می‌کنید که بازی می‌کنند، حساب آنها نزدیک است یعنی اینکه مرگ آنها نزدیک است و به زودی از دنیا می‌روند و کاری نمی‌توانند بکنند و به روز داوری منتقل می‌شوند. اینکه حساب نزدیک است معنی آن این نیست که قیامت برپا می‌شود اینکه هر کسی می‌میرد وارد مرحله اینکه پرونده او بسته می‌شود و بررسی می‌شود می‌روند. ممکن است در برزخ باشد هر تصوری که می‌خواهید می‌توانید داشته باشید، مرگ به معنای وارد شدن به مرحله حسابرسی است. کسی که می‌میرد کاری انجام نمی‌دهد و باید منتظر باشد تا حساب او را برسند.

دیگری اینکه در ترجمه‌ها اینگونه است که انگار حرف از این است که قیامت نزدیک است و اینها در غفلت هستند. سومی با سیاق آیات نزدیک‌تر است، سومی این است که احتمال اینکه عذاب نازل شود به همین مردمی که الان انکار می‌کنند وجود دارد. اولین برداشت درست است که مرگ اینها را وارد حساب می‌کند و ناس به طور کلی غفلت از مرگ دارند بنابراین غفلت از حساب دارند. ولی اینجا به طور مشخص با چیزهایی که بعداً در سوره می‌آید یک مقدار ذهن آدم به این سمت می‌رود انذاری که پیامبران داشتند وقتی می‌آمدند می‌گفتند اگر ایمان نیاورید ممکن است عذابی نازل شود در خیلی از سوره‌های قرآن به آن اشاره می‌شود در اینجا هم اشاره به همین موضوع غلبه دارد. به مردم گفته می‌شود و مردم را نگاه می‌کنید که موقع حساب پس دادن آنها نزدیک است و در غفلت هستند.

هر کدام از این سه مورد را در نظر بگیرید تقریباً تفاوت عمده‌ای با هم ندارند ولی حس من این است که خوب است به این نکته دقت کنیم یک تفاوت جزئی در اینکه دقیقاً اینجا چه چیزی گفته می‌شود وجود دارد. به نظر می‌آید با توجه به ادامه بحث‌هایی که می‌شود یک مقدار سومی پررنگ‌تر است. اینکه یک روزی نزدیک می‌شود که معلوم نیست کی است. ممکن است نزدیک یا یک مقدار دورتر باشد ولی قطعی است. اگر ایمان نیاورند در همین دنیا به حساب آنها رسیدگی می‌شود و باید حساب پس بدهند. انذاری که بعد آن می‌آید «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا» یا در آیه ۱۱ به بعد «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً» اینکه این قریه‌ها درهم شکسته می‌شوند مردم هلاک می‌شوند، این انذار در زمان پیامبر هم وجود داشت و صرفاً مسئله مرگ طبیعی نیست. اینکه خطری مردم را در مقابل چنین دعوتی که پیامبر می‌کند تهدید می‌کند این است که روی آن تأکید می‌شود.

۳-۳ الذین کفرو

یک نکته کوچک که شاید تحت تأثیر بحث‌هایی که قبل از اینکه این جلسات را شروع کنیم شما می‌کردید اینکه چرا اینجا الذین کفرو گفته نمی‌شود. «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا» نه «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ کَفَروا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» اولاً ظلم بارها در چنین محتوایی در قرآن آمده است و چیز عجیبی نیست که بگوییم خیلی به صورت شاخص کلمه دیگری، گاهی اینگونه است که شما انتظار یک واژه‌ای را دارید اگر همیشه در این موارد یک واژه استفاده می‌شد ولی اینجا یک چیز دیگر استفاده می‌شود خیلی نکته مهم و کلیدی است که باید به آن توجه کنید که چرا تغییر واژگان اتفاق افتاده است. اینجا اینگونه نیست آیه‌های مشابهی که الَّذِینَ ظَلَمُوا  کسانی که به خودشان ظلم کردند آمده است و داریم. می‌شد کفرو هم گفته شود کسانی که کافر شدند اما شما اگر به واژه ظلم در این سوره دقت کنید می‌بینید که تعمدی در تکرار واژه ظلم است و اینکه درست است که اینجا می‌شد کفرو بیاید ولی حرف من این است موارد دیگری که کلمه ظلم استفاده شده و به شدت باعث ارتباط بین فرازهای مختلف سوره می‌شود. نحوه خاص استفاده از واژه ظلم این را نمی‌شد در بقیه موارد کفر حساب کرد، اگر اینجا کفر گفته می‌شد انگار ارتباط این قسمت با قسمت‌های دیگر خیلی خوب برقرار نمی‌شد.

در ۱۵ آیه اول در آیه ۱۱ می‌گوید «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً» شاید اینجا هم یکی بگوید باید کافره گفته می‌شد اما چگونه در آیه ۱۴ «قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» واقعاً قابل تغییر نیست که آدم‌ها بگویند «إِنَّا کُنَّا کافرین». فرق بین ظلم و کفر اینگونه است، کفر حالت شناختی، کرختی شناختی، عقب افتادگی شناختی که در اثر ظلم به وجود می‌آید است. ظلم کارهایی است که نباید انجام بدهیم ولی انجام می‌دهیم و کارهایی که باید انجام بدهیم ولی انجام نمی‌دهیم. در جهت رشد خودمان فعالیت نمی‌کنیم و به خودمان ظلم می‌کنیم و گرفتار تبعاتی مانند کفر می‌شویم. کفر عملی نیست که انجام بدهم، کفربازی دربیاورم، کفر حالتی است که در اثر اشتباهاتی که انجام می‌دهم به من دست می‌دهد. آدم‌ها متوجه گذشته خود می‌شوند و می‌گویند ما اشتباه کردیم، نمی‌گویند ما دچار بحران شناختی شدیم. مرتب در این سوره چندین بار این حالت مثلاً در داستان ابراهیم می‌گویند «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ»، ما اشتباه می‌کردیم و درست رفتار و زندگی نمی‌کردیم. ما مسئول رفتارهای خود هستیم، نمی‌گوییم ای وای ما پیشرفت شناختی نکرده بودیم. لحظه‌ای که لحظه پشیمانی و آگاهی است ما به این آگاه می‌شویم مانند نزدیک به توبه کردن است، گذشته بدی داریم و کارهای بدی کردیم و باید کارهای خوبی می‌کردیم و الی آخر.

بنابراین اینجا واژه ظلم خیلی استفاده می‌شود و واژه نزدیکی به کفر است، چون کفر نتیجه همین ظلم‌ها است. این نتیجه عملی کار است. کاری که خودمان انجام می‌دهیم بنابراین می‌توانیم بگوییم «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ»، هی این تکرار می‌شود. قریه‌ای که ظالمه بوده نه کافره بوده، واژه با تفاوت جزئی است که در ساحت عمل ما است، کفر حالتی است که به آدم‌ها دست می‌دهد بنابراین مثل این است که با اراده ما نزدیک‌تر است و می‌توانیم از آن پشیمان شویم و تجدیدنظر کنیم. یک آدم نمی‌تواند در کفر خود تجدیدنظر کند و بگوید من از فردا کفر را کنار می‌گذارم. کنار گذاشتن کفر این است که یک مدت تقوا را رعایت کنید تا حالت کفر از بین برود و بتوانید واقعیتی را ببینید. این یک نکته خیلی کوچک ولی با محتوای سوره مربوط که چرا اینجا الذین کفرو گفته نشده که متداول‌تر است و الذین ظلمو گفته شده است.

۴-۳ تعدد دیدگاه‌ها در مقابل پیامبر بودن پیامبر

نکته‌ای که قبلاً به آن اشاره کردم و به نظر من جالب است در مورد آیه ۵ است. کسانی که در مقابل پیغمبر هستند و وحی و پیامبر بودن پیامبر را نمی‌پذیرند و محتوای پیام او را نمی‌پذیرند و ارتباط او با خدا را قبول نمی‌کنند مانند این است که سعی می‌کنند تئوری درست کنند که پیامبر چه کاری می‌کند. مانند کاری که الان در کتاب‌ها بر علیه اسلام و پیامبر و قرآن نوشته می‌شود است. یک بار در یک بحثی به همین آیه اشاره کردم وقتی یک آدمی در مورد اسلام و قرآن بر علیه پیامبر کتاب می‌نویسد مانند کتاب ۲۳ سال، از اول تا آخر آن را می‌خوانید آخر معلوم نمی‌شود پیامبر چگونه آدمی بود. در همان کتاب حرف از این است که پیامبر دچار حالت اسکیزوفرنیک بود، تخیلاتی برای او پیش می‌آمد که نمی‌توانست بفهمد اینها واقعیت نیست و فکر می‌کرد به او وحی می‌شود. از طرف دیگر جاهایی گفته می‌شود که آدم شهوت‌رانی بود، یک جایی خیلی آدم مصلحی بود و دلش برای مردم می‌سوخت. در این کتاب همه این چیزها وجود دارد هم آدم اسکیزوفرنیک است و هم آدم خوش قلب است و می‌خواهد به مردم خدمت کند و از طرفی خیلی آدم شهوت‌ران و قدرت طلبی است. همانطور که این کتاب را می‌خوانید ۴-۵ تصویر از پیامبر ارائه می‌شود و هرجایی به مناسبت اینکه چه ایرادی گرفته می‌شود. مثلاً به نظر می‌آید پیامبر بی‌نهایت باهوش است و حساب خیلی از چیزها را کرده است. مثلاً عمداً در قرآن داستان زینب را آورده است که مردم فکر کنند اگر این پیغمبر نبود این داستان را در قرآن ذکر نمی‌کرد که مردم به او شک کنند. این فکر کرده و اینقدر باهوش بود که اگر من این داستان را بگویم که مردم فکر می‌کنند این پیغمبر است و خدا او را مجبور کرده است که این داستان را بگوید وگرنه خودش نمی‌گفت. پیغمبر چه افکار پیچیده‌ای داشت برای اینکه در مردم تأثیر بگذارد عیب خود را در قرآن می‌گفت و مردم را برای صلاحیت خود به شک می‌انداخت.

کتابی مانند کتاب ۲۳ سال را که می‌خوانید با ۵-۶ تصویر از پیغمبر که خیلی باهوش، خیلی قدرت طلب، خیل شهوت ران، خیلی مصلح، اسکیزوفرنیک، به مناسبت‌های مختلف گفته می‌شود که باهم سازگار نیستند. باید ببینید طرف مقابل یک تئوری منسجم دارد که پدیده‌ای به اسم نبوت در طول تاریخ وجود داشت و خیلی هم مؤثر بود و تقریباً مهمترین المان فرهنگی تاریخ بود. از یک جایی به بعد هم یک پیغمبر آمد و گفت من خاتم هستم بعد هیچ پیغمبری که بتواند جمعیت میلیاردی را تابع خود کند به وجود نیامد. یک توجیه بیاورید که این پدیده چه بود، به نظر می‌آید این پدیده قطع شده است از طرف خدا نبود چه بود؟ چرا اینقدر تأثیرگذار بود؟ در مورد خیلی از چیزها می‌توان بحث کرد آیا با یک تئوری می‌توان رفتار همه پیغمبرها را توجیه کرد یا بعضی اسکیزوفرنیک بودند، بعضی آدم‌های باهوش و مصلحی بودند و عمداً دروغ می‌گفتند که ما به خدا مرتبط هستیم. یک حرف باید بزنند، این بحث را که مطرح می‌کردم به این آیه اشاره کردم اینجا می‌گویند «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ» این ساحر است «بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ» این خواب‌های پریشانی می‌بیند و اینها را می‌گوید مانند اسکیزوفرنیک است. «بَلِ افْتَرَاهُ» آدم دروغگویی است و می‌گوید من به خدا وصل هستم در حالیکه نیست. «بَلْ هُوَ شَاعِرٌ» شاعری است ممکن است آدمی خوبی هم باشد ولی شعر می‌گوید. اینها باهم سازگار نیست، نکته این است آدمی که کتاب ضد دینی می‌نویسد فقط می‌خواهد بگوید این وحی و از طرف خدا نبود. هرچه می‌خواهد باشد کسی که شما فکر می‌کنید نبود، این را می‌خواهد به شما بگوید. این کافی نیست و موضوع این است که شما هم باید یک چیزی بگویید، در مقابل پدیده وحی تکلیف خود را روشن کنید. نکته‌ای که قبلاً به آن اشاره کردم این است آدم‌های اسکیزوفرنیکی بودند که گاهی آثار ادبی به وجود آوردند ولی به وضوح آثار ادبی آنها ممکن است آثار جالب و متنوعی داشت ولی معمولاً در صنایع لفظی صفر هستند چون اسکیزوفرنیک یک سری تصاویر و تخلیات عجیب و غریب با خود می‌آورد ولی وقتی این را تبدیل به متن ادبی می‌کنید اینکه خیلی حالت صنایع ادبی داشته باشد اینگونه نیست.

[۰۱:۰۰]

اگر آثار نویسندگان و شعرایی که حالت‌های اسکیزوفرنیک داشتند را مطالعه کنید می‌بینید آنها این ویژگی را ندارند و اینها با اسکیزوفرنیک بودن خیلی سازگار نیست. شما اگر یک تئوری بدهید من می‌توانم به این تئوری ایرادهایی بگیرم، بگویم این با فلان رفتار پیغمبر سازگار نیست ولی متأسفانه ماجرا این نیست. ماجرا این است که حالت نفی است مانند اصطلاح ایتئیسم است که معلوم نیست چه می‌گوید فقط می‌خواهد بگوید خدا نیست و چیزی که شما به آن اعتقاد دارید درست نیست. حالا چه چیزی درست است این بحثی است که بعداً قرار است مطرح شود.

بنابراین این آیه که با سه «بل» مطرح شده است آیه جالبی است از نظر اینکه به آن توجه کنیم. این حرف حالت خنده‌داری دارد، همین الان گفتند «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ» حالت سردرگمی که حاضر هستند بگویند هر چیزی است به غیر از چیزی که خودش می‌گوید. حالت نفی مطلق در سخن آنان وجود دارد که این حرف را خنده‌دار کرده است.

این آیات را در ادامه می‌خوانیم «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ» اشاره به اینکه قرآن را به عنوان معجزه نمی‌پذیرید و معجزه دیگر می‌خواهند. واقعیت این است که سایر قریه‌هایی که هلاک شدند ایمان نیاوردند آیا اینها ایمان می‌آورند. انکار این است که اگر معجزه دیگری هم بیاوریم اینها هم ایمان نخواهند آورد. 

۵-۳ بشر مثلکم

«وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ» این جواب اشکال اول است «هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» غیر از این بود؟ آیا پیامبری آمده است که غیر بشر باشد؟ به غیر از حضرت مسیح که ممکن است در مورد او شبه‌ای به وجود آمده باشد مثلاً حضرت موسی و حضرت نوح غیر بشر بودند؟ بنابراین اصولاً تصوری از اینکه فرشته‌ای روی زمین بیاید وجود نداشته و ندارد. بنابراین این ایراد که بشری مانند شما است ایراد واردی نیست مگر اینکه کل نبوت را از اول تا آخر بخواهند انکار کنند که ممکن است اینگونه باشد ولی تذکر داده می‌شود که تا الان تمام انبیاء رجالی بودند که «نُوحِی إِلَیْهِمْ» واژه نوحی الیهم و اینکه وحی می‌شود مدام تکرار می‌شود، مجدداً در آیات ادامه سوره می‌بینید و اهمیت دارد. تکرار آن به صورت «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیْهِ» آیه ۲۵ یا انتهای سوره دوباره به این برمی‌گردیم که «قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» روی مفهوم وحی تأکید می‌شود با تکرار عبارت نوحی الیه که پیامبری همین است رجالی هستند که به آنها وحی می‌شود. پیامبر ما هم انسانی است که به او وحی می‌شود. «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» از اهل ذکر بپرسید اگر نمی‌دانید. چون ذکر در قرآن در موارد دیگری به جای واژه کتاب به کار می‌رود تبعاً اهل ذکر همان اهل کتاب هستند. من خیلی دلیلی نمی‌بینم که بخواهم کنجکاوی زیادی کنم که اینجا مثلاً ذکر معنای یادآوری داشته باشد، اهل ذکر عرفا باشند. به نظر می‌آید ذکر یکی از واژه‌هایی است که به کتاب در قرآن اطلاق می‌شود بنابراین واژه اهل ذکر می‌تواند واژه اهل کتاب باشد. مثل این است که می‌گوید «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ اِلا رجالاً نُوحِی إِلَیْهِ» پیامبران قبلی هم همه انسان بودند «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» از اهل کتاب بپرسید که اینگونه بود یا خیر «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اگر خودتان نمی‌دانید.

«وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ» اینها اجسادی نبودند که غذا نخورند چون بشر بودن را اینگونه تعبیر می‌کردند که پیامبر غذا می‌خورد. نشانه بشر بودن و پیامبر بودن او این است که غذا می‌خورد. «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ» مخصوصاً یک چیزی را می‌گوید که حداقل پیروان حضرت مسیح هم آن را تأیید می‌کنند اگر دچار این شبهه شده باشند که جزء رجال و انسان و نبوده لااقل این را قبول دارید که حضرت مسیح غذا می‌خورد و خالد هم نبود. هر اعتقادی هم نسبت به حضرت مسیح وجود داشته باشد این دو را که از مرگ برخاسته است ولی به معنای خلود آن نبوده مرده است و دوباره برخاسته است و دوباره به آسمان‌ها رفته است این با مفهوم خالد بودن به معنای واقعی کلمه تعارض دارد. شاید این آیه به این دلیل اینجا آمده است که اگر مسیحی‌ها درباره پیامبر خود که جزء اهل ذکر هستند چیز دیگری می‌گویند ولی نشانه‌های ظاهری که شما در پیامبر اسلام می‌بینید در حضرت مسیح هم بود. لااقل این است که اگر بگویید مثلاً پیامبر آدمیزاد نبود ولی لااقل قبول دارید پیامبر به صورت آدمیزاد ظاهر شده است. الان مشکل چیست؟ مشکل این است که پیامبر صورت بشری دارد و به صورت انسان است، غذا می‌خورد و در بازار راه می‌رود. حضرت مسیح هم که مسیحی‌ها اعتقاد دارند خدا بود ولی غذا می‌خورد و در بازار راه می‌رفت. بنابراین ایرادی که شما در پیغمبر می‌بینید در همه پیامبران وجود داشت. از اهل ذکر و اهل کتاب بپرسید، کسانی که پیروان پیامبران قبل بودند و آنها را می‌شناختند و با آنها آشنایی دارند بپرسید تا به شما بگویند همه اینگونه بودند. بنابراین این ایراد که با پیامبری سروکار دارید که بشر مثلکم است و این را به عنوان ایراد می‌گویید این در مورد همه پیامبران وجود داشت و دارد.

چون بحث آنها در اینجا این است که تو مانند پیامبران دیگر نیستی، آنها معجزه آوردند. مثل اینکه یک نفر در جزیره العرب آمده است و می‌گوید من پیامبر هستم مثل موسی و عیسی هستم و داستان آنها را نقل می‌کند. اینها به صورت جدل به او می‌گویند که تو اگر پیامبری مانند آنها هستی باید معجزه بیاوری. در عین حال این ایراد را می‌گیرند که تو بشر هستی. بین این ناسازگاری است اگر می‌گویید مانند پیامبران دیگر معجزه بیاورد تا ما به تو ایمان بیاوریم دیگر نمی‌توانند بگویند تو چرا بشر هستی چون پیامبران دیگر هم صورت بشری را داشتند.

۶-۳ ادامه آیات

آیه ۹ «ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» وعده خود را به پیامبران راست کردیم و آنها را نجات دادیم و هر کسی را که می‌خواستیم و پیروان آنها و مسرفین را هلاک کردیم. اینجا کافرین گفته نمی‌شود و به یک چیز عملی مسرف بودن اشاره می‌شود. «لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ» بر شما کتابی نازل شده است که ذکر در آن است آیا تعقل نمی‌کنید. یک دفعه به همین نکته برمی‌گردیم و انگار بحث همین است که کتاب خوب است، برای شما کتاب نازل می‌کنیم. حرف از معجزه می‌زنید معجزه‌خواهی می‌کنید و می‌خواهید این پیغمبر مانند پیغمبرهای دیگر مانند حضرت صالح کتابی با خود نیاورده بود شتر از کوه درآورد. پیامبرانی بودند که کارهای محیرالعقول کردند ولی اینجا ما به شما کتاب می‌دهیم. تأکید روی این است که این چیز خوبی است و قدر آن را بدانید مخصوصاً که گفته می‌شود «فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ» سر اینکه فیه ذکرکم چیست اختلاف وجود دارد آیا معنی آن این است که تذکر به شما، انذار در آن است و برای شما مفید است. به شما می‌گوید کتابی برای شما نازل کردیم چیزی به شما یاد می‌دهد و چیزهایی را برای شما یادآوری می‌کند اگر تعقل کنید می‌فهمید که چیز خیلی خوبی است مثلاً از معجزه بهتر است. یا اینکه می‌گوید در زمان شما کتابی نازل می‌شود که حرف‌های شما در آن است و یاد شما در آن است و این باید برای شما باعث افتخار باشد که خداوند کتابی نازل می‌کند که قرار است هدایت بشر در آن باشد و شما مخاطب آن هستید. پرت و پلاهایی که می‌گویید در آن می‌آید اینکه کارهایی در زمان پیامبر انجام می‌شود از جنگ‌ها گرفته تا کارهای مثبت یا منفی اینکه معاصرین پیامبر در این کتاب انعکاس دارند خیلی خیلی نکته‌ای است که می‌تواند افتخار آنها باشد که ثبت می‌شوند در کتابی که ذکرللعالمین است و این یاد می‌تواند برای همیشه باقی بماند، کمااینکه بعضی از افرادی که اطراف پیامبر بودند با ذکر مثبت برای همیشه جاودانه شدند. آیا منظور این است که تذکر و یادآوری برای شما در این کتاب است یا فیه ذکرکم یعنی اینکه خودتان در این کتاب انعکاس پیدا کردید و ذکر شما در این کتاب است. من دومی را ترجیح می‌دهم مخصوصاً تخیلی در ذهن من است و اصلاً اصراری ندارم با بحث‌هایی که ما با محتوای کلی سوره می‌کنیم بعضی از جزئیات خیلی اهمیت ندارد که دو تصوری از مفهوم یک آیه وجود دارد خیلی کلیدی نیست که به کدام توجه کنیم هر کدام را بگوییم خیلی فرق نمی‌کند. آن چیزی که خیلی مهم است این است که آشکار به مسئله کتاب اشاره می‌شود از اول نه واژه قرآن آمده است و نه آنها در مورد قرآن مستقیم حرف زدند. حرف‌هایی که زدند به نظر من درباره قرآن است ولی از لفظ کتاب و قرآن تا آنجا استفاده نشده است اینجا در آیه ۱۰ صراحتاً از نزول کتاب یاد می‌شود و انگار بحث‌هایی که قبلاً می‌شد آشکارا در مورد کتاب بود و کاهش حسی از اینکه کتاب چیز خوبی است و به عنوان معجزه باید این را بپذیرند وجود دارد. اینکه ذکرکم چه است به نظر می‌آید نکته فرعی است.

چرا این تخیل در ذهن من وجود دارد که شاید ذکرم به معنای انعکاس افکار و تصویر و کارها و حرف‌هایی که خود معاصرین پیامبر می‌زنند در کتاب است؟ مثل اینکه شرف و عزتی برای آدم‌هایی است که در زمان نزول کتاب حضور داشتند و می‌توانند از این موقعیت استفاده خوب کنند و تصویر جاودانه به خوبی از خود به یادگار بگذارند در حالیکه برعکس آن در مورد اکثر آنها اتفاق می‌افتد. تخیلی که در ذهن من است که هی مرتب تأکید می‌کنم تخیل چون خیلی قابل اثبات و اینکه بگویم براساس آن بتوانم استدلال کنم نیست. شاید اینجا هم ما با پدیده‌ای که گاهی در قرآن می‌بینیم، قرآن خبر می‌دهد از اینکه اینها نشستند و مخفیانه نقشه‌ای کشیدند و خداوند در قرآن به مردم اطلاع می‌دهد که اینها چنین نقشه‌ای کشیدند.

[۰۱:۱۵]

حالت معجزه‌آسا دارد مثل اینکه یک جایی در مکه تصمیمی گرفتند، یک جایی در قرآن می‌گوید بعضی از اصراری که بین شما است را افشا می‌کنیم صراحتاً در خود قرآن آمده است. تخیل این است که شاید عبارتی که در ابتدای سوره آمده است «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» شاید به طور پنهانی یک عده باهم حرف زدند، تصور کنید عین این جمله را یکی گفته باشد. دقیقاً به زبان عربی گفته باشد «هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» در مجمع مخالفین پیغمبر عین این جمله گفته شده باشد. در قرآن آیه نازل شده است و مثل همین حرف گفته شده باشد؛ یک حالت اعجاز دارد.

چرا این تخیل در ذهن من وجود دارد؟ بعد از اینکه این آیه می‌آید «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» می‌گوید «قَالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ» حضرت رسول گفت پروردگار من هر سخنی را در آسمان و زمین می‌داند و می‌شنود و دانا است. مثل اینکه اسروا النجوی را شنید و این را در قرآن ذکر کرده است. بنابراین ذکر شما در این کتاب است اشاره به صورت کلی دارد ولی انگار این اتفاق در ابتدای سوره افتاد و اینجا روی آن تأکید می‌شود که این نکته مهمی است. این خود معجزه است که یک چیز مخفیانه در دل شما هم باشد فردا در قرآن ممکن است یک آیه نازل شود که خصوصی گفتید و در قلب شما گذشته است اینجا تذکر داده می‌شود. شاید اینگونه است، بین اینکه ذکرکم کدام معنی را دارد اختلاف است و من هم تبعاً نمی‌خواهم خیلی وارد این موضوع شوم.

۷-۳ نابودی قریه‌ها

قطعه آخر این قطعه آیه ۱۱ تا ۱۵ تصویری است که خیلی از جاها این تصویر است. باز اینجا یک دشواری در اینکه معنی این تصویر دقیقاً چیست در بعضی از ترجمه‌ها و تفاسیر وجود دارد که من خیلی روی بعضی از این جزئیات وارد نمی‌شوم چون روی تصویر کلی سوره تأثیر قاطعی نمی‌گذارد. «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً» چقدر شهرهایی را درهم شکستیم که گناهکار و ستمکار بودند «وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ» بعد قوم دیگری را آوردیم. اولاً به نظر من تثبیت می‌کند که «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» همراه با تهدید است اگر همانجا این معنی را به حساب نسبت ندهید تهدید اینکه در معرض همین قوم و معاصرین پیامبر در معرض این هستند که مانند بعضی از قریه‌های دیگر درهم شکسته شوند هستند، این آیه صراحتاً روی این تأکید می‌کند. چقدر قریه‌هایی بودند که درهم شکستیم، ظالم بودند، بالاتر گفته است الذین ظلمو بنابراین اینها هم جزء ظالمین هستند «وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ» قوم دیگری را جایگزین آنها کردیم. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ» وقتی عذاب ما را حس کردند از آن فرار کردند. «لا تَرْکُضُوا» در معنی این آیه یک مقدار بعضی‌ها ابهام دارند. فرار نکنید «وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ» به سمت کارهای اسراف گونه‌ای که می‌کردید برگردید «فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ» به سمت مسکن‌های خود برگردید «لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ» بلکه شاید مورد سوال قرار بگیرید.

این آیه چه معنی دارد؟ اولاً رکض را به معنای فرار گرفتند که معنای متعارف است و می‌شود طور دیگری هم معنی کرد. یک بار دیگر در قرآن آمده است و درباره حضرت ایوب می‌گوید «ٱركُض بِرِجلِكَ» با پای خود ضربه بزن نه اینکه فرار کن، به طور معمول یرکضون را به معنای فرار کردن گرفتند به نظر می‌آید با این آیه سازگارتر است. معنی آیه این است که آیا اینها وقتی این عذاب را می‌دیدند می‌خواستند فرار کنند ولی نمی‌گذاشتیم فرار کنند. بعد چرا به آنها می‌گوید به سمت مسکن‌های خود برگردید «لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ». ادامه می‌گوید «قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» اینها به این حالت که می‌رسیدند می‌فهمدیدند که جزء ظالمین بودند و گناهکار بودند. «فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ» انگار حرف آنها ادامه پیدا می‌کرد تا اینکه حصیداً یعنی درو کرده مانند محصولی که درو می‌کنند از جا کنده شوند و از بین بروند و عذاب شوند.

یک حالتی بین اینکه معنی آن این است اینها اقوامی بودند که از عذاب نجات پیدا می‌کردند یعنی می‌خواستند فرار کنند. اینگونه آیه را بخوانید و معمولاً اینگونه نمی‌خوانند، وقتی اینها بعث را حس می‌کردند بعضی از اقوام اینگونه بودن که بعث را حس می‌کردند و می‌گفتند «قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» به اشتباه خود پی می‌بردند. به آنها فرصت داده می‌شد که به مساکن خود برگردند و از آنها سؤال کرده شود ولی نهایتاً به عذاب می‌رسیدند. قوم حضرت یونس یک چیزی از عذاب که می‌دیدند می‌فهمیدند که ظلم کردند و فرار می‌کردند و به آنها گفته می‌شد برگردید و پیامبر آنها هم برمی‌گردانند که اینها توبه کنند ولی نهایتاً موفق نمی‌شدند و عذاب می‌شدند. یک تصویر این است، دیگری اینکه بعضی‌ها آیه ۱۳ را حالت تحقیر و تمسخر می‌خوانند. مثل اینکه اینها می‌خواهند فرار کنند و به اینها گفته می‌شود فرار نکنید به سمت مساکن خود برگردید «لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ» را اینگونه می‌خوانند مستمدانی که می‌آمدند و از شما سوال می‌کردند شما به آنها چیزی نمی‌دادید شاید آنها دوباره بیایند و از شما چیزی بخواهند.

بعضی از مفسرین خیلی صریح می‌گویند حالت تمسخر دارد که اینها می‌خواهند فرار کنند ولی به آنها گفته می‌شود «وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ» را اینگونه می‌خوانند که تمسخر این است که شما به مردم کمک نمی‌کردید برگردید شاید بتوانید جبران کنید و کمک کنید.

جلسه را تمام می‌کنم ۱۵ آیه را خواندیم. در مورد این ابهام به دلیلی اجازه بدهید بعداً بیشتر صحبت کنم. اکثریت مفسرین گرایش به نوع دوم خواندن این آیات دارند. با توجه به اینکه در آیه ۱۱ می‌گوید «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ» این تصویر هم ادامه همان است که قریه‌های را اینگونه عذاب می‌کردیم و اینها می‌خواستند فرار کنند و فرار نمی‌کردند و نمی‌گذاشتیم فرار کنند. حالت تمسخرآمیزی به آنها گفته می‌شود که برگردید. نظر اقلیت را در نظر بگیرید که شاید آیه ۱۲ به بعد در مورد اقوامی است که یک مقدار تأخیر در عذاب ایجاد می‌شد چرا؟ چون به اینجا می‌رسیدند اینها کسانی بودند که حس می‌کردند جدی است و عذاب می‌شود به خودشان می‌آمدند و می‌دیدند که کار اشتباه کردند؛ در نهایت عذاب می‌شدند.

به جای اینکه این را الان بحث کنم یک مقدار در سوره جلوتر برویم به آن برسیم فکر می‌کنم باز اساسی نیست شاید بشود یک چیز قاطع‌تری در مورد آن گفت. به جای اینکه جلوتر برویم و برگردیم این را به عنوان دو آپشن می‌گذاریم. هر دو هم با حرف‌هایی که در مورد سوره می‌خواهم بزنم سازگار است ولی بقیه بحث را در ادامه می‌گوییم. اینکه در آیه ۸ می‌گوید «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ» مسئله خالد بودن بعداً آیاتی که می‌گوید «وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ» فقط در نظر داشته باشید که یک جوری در مورد مسئله خلود بعداً بحث می‌شود. از اینجا بنای بر اینکه ادعای خلد کردن در مورد بشر وجود دارد گذاشته می‌شود که بعداً در قطعه کوتاهی که «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» آیه معروف می‌آید جواب آن داده می‌شود.

نکته کوچک دیگر اینکه آیه ۹ «ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» ثم صدقناکم الوعد فانجیناهم با تکرار، تکراری که در آیات مربوط به پیامبران مرتب حرف از این است که دعای اینها استجابت می‌شد انگار وعده خداوند در مورد آنها صدق می‌کرد، این زمینه‌ساز برای آن تصاویر است. به آیه ۹ دقت کنید که در مورد انبیاء می‌گوید که «صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ» اینکه به نجات می‌رسیدند و وعده خداوند در مورد آنها صادق بود از همینجا زمینه‌سازی برای محتوایی که دفعه قبل گفتم یک مقدار محتوای ناهمگونی با این تئوری خیلی نمی‌خواند که چرا اینقدر در مورد پیغمبرها با اصرار تم استجابت دعا تکرار شده است. با یک تکرار و عبارتی که مدام گفته می‌شود و عبارت چشمگیری است و نمی‌شود از آن صرفنظر کرد. از آیه ۹ زمینه آن فراهم شده است در جلسات بعد همین قسمت اول را می‌خوانیم.

یک ایده دیگر هم داشتم و نمی‌دانم جلسه آینده کدام را انجام بدهم این است که داستان حضرت ابراهیم را به دلیل انطباقی که با بعضی از نکات در قسمت اول دارد همزمان به آن اشاره شود به جای اینکه کل قسمت اول را بخوانیم و بعد وارد داستان پیامبران شویم. قسمت داستان ابراهیم به دلایلی زمینه‌های آن در قسمت اول آماده می‌شود، بنابراین می‌شود آن را به موازات این خواند و بقیه داستان‌های انبیاء را برای بعد می‌گذاریم.

پرسش و پاسخ

یک نفر پرسیده است چرا در مورد مسئله شر توضیح نمی‌دهید. من چه باید بکنم در مورد سوره انبیاء بحث می‌کنیم مسئله شر مسئله انبیاء نیست. درباره مسئله شر در بحث آفرینش توضیح دادم، شما چرا آنها را گوش نمی‌دهید. یکی از دوستان مبتلا به مسئله شر اینجا خیلی چیزها نوشته است. یکی از دوستان به ایشان که در مورد مسئله شر می‌پرسند جواب داده است و جواب درستی هم داده است. من وقتی صحبت می‌کنم کامنت‌ها را نگاه نمی‌کنم. من در مورد مسئله شر که ایشان میل دارند الان صحبت شود در جلسات آفرینش صحبت کردم و فکر می‌کنم خوب است بحث‌هایی که آنجا شده است با توجه به اینکه خیلی بحث‌های دیگر وجود دارد که نکردم کافی است. لااقل در سوره انبیاء که جای خاصی برای موضوع شر نیست.

یکی از دوستان اشاره می‌کنند در سوره کهف هم بحث‌هایی در مورد مسئله شر بود حداقل شاید قسمت مربوط به داستان خضر مباحثی مطرح شد. چند بار از دوستانی که خیلی علاقه‌مند به مسئله شر بودند خواستم سخنرانی‌های آقای جفری لنگ را گوش بدهند. تمام زندگی او تحت تأثیر مسئله شر بود، الان هم یکی از دوستان تذکر داد آن سخنرانی را گوش بدهند خوب است. مطمئناً آن سخنرانی‌ها برای مسئله شر می‌تواند خیلی موثر باشد. انشاالله در جلسه سوم ادامه همین بحث را انجام می‌دهیم.

جلسه ۲ – سوره انبیاء
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو