بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای جدایی علم از دین، جلسهی ۱۲، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۴۰۱/۵/۱۸
١– فلسفه و علم در دوران مدرن
این جلسه آخر مجموعه دوازدهتا سخنرانیای است که تمدیدش هم نکردیم. من در گروهی که تحت عنوان همین سخنرانیها تشکیل شده یک مقدار در مورد اینکه چه فعالیتهایی میشود کرد یا اگر سخنرانی دیگری بخواهم انجام بدهم، نکاتی میگویم. شاید آخر همین جلسه اگر وقت شود در مورد ادامه جلسات – نه اینکه سخنرانی سیزدهمی وجود داشته باشد، ولی در مورد ادامه کار – یک نکاتی را بگویم، چون خیلی چیزها ناگفته مانده است و در عین حال میتوانم بگویم واقعاً بدون اینکه مسئلة کمبود وقت و تمدید نکردن جلسات باشد، من احساسم این است که اگر میخواستیم نشان بدهیم که چجوری این جدایی پیش آمد، همین قرن هیجدهم و نوزدهم مهمتر هستند، در قرن بیستم درست است خیلی اتفاقات افتاده که خیلی هم جالب هستند و حالا به بعضیها در این جلسه اشارهای میکنیم، ولی اینجوری نیست که بگوییم در رابطه بین علم و دین و فلسفه خیلی اتفاق بزرگی افتاده است.
اگر عنوان سخنرانی جدایی علم از دین نبود، مثلاً عنوان سخنرانی را میگذاشتیم جدایی علم از فلسفه، آن وقت در قرن بیستم خیلی اتفاقات جالبی افتاده بود و قرن بیستم در جدایی علم از فلسفه خیلی قرن حساس و مهمی بود، ولی در عین حال باز هم در جدایی علم از فلسفه اگر از من بپرسید میگویم قرن هجدهم جایی است که جدایی اتفاق افتاده. دو تا خطی که از هم دور میشوند، به یک جایی میرسند که همه جداییشان را میبینند. یعنی در قرن هجدهم ممکن است خیلی از دانشمندان متدین بودند و این سیری که دارد انجام میشود را نمیدیدند که به چه سمتی میرود، ولی در قرن نوزدهم مثلاً جدایی علم از دین کاملاً آشکار شد و در قرن بیستم جدایی از علم از فلسفه آشکار شد. مخصوصاً من نمیخواهم وارد بحث جدایی علم از فلسفه بشوم که این روزها اتفاقاً این بحث، بحث داغتری است که دانشمندان کمکم مدعی اینکه جای فیلسوفان را هم گرفتند و جایی برای فلسفه نمانده است را دارند. به صراحت این جور حرفها را میزنند.
یکی از ماجراهای قرن بیستم، به وجود آمدن و شکوفا شدن فلسفه علم است. فلسفه علم برای دانشمندان خیلی عصبانی کننده است کلاً همه انواع فلسفههای علم از کوپر گرفته تا مخصوصاً کوهن دیگر از آن بدتر فایراون. اینها آدمهایی هستند که – حالا کوپر کمتر ولی فایراون بیشتر، کوهن هم آن وسط – یک جوری اشاره کردهاند به حالت نسبی بودن علم و این حرفها که دانشمندان دوست ندارند این چیزها را بشنوند. این است که فلسفه علم را بعضیها یک جوری ضد علم یا فعالیت ضد علمی محسوب میکنند.
من خاطره خیلی جالبی که دارم درباره یک شخصی که اصلاً اسمش الان یادم نیست، فکر میکنم آمریکایی بود، آدم عجیبی بود از این نظر که از پیروان مکتب Traditionalism (سنتگرایی) بود، طوری که نظر میآمد از حرفهایش خیلی به فریتیوف شوآن و اینها نزدیک بود و در جلسات خیلی خصوصیشان هم شرکت میکرد. نمیدانم Traditionalistها را میشناسید یا نه، نماینده خیلی مهمشان الان در دنیا سیدحسین نصر است، آدمهای خیلی مهمشان مثلا رنه گنون و شوان، یک جور به این معتقدند که یک ترادیشن دینی گلوبال وجود دارد – در ایران اسمش را گذاشتند حکمت خالده – یعنی گِنون سعی میکرد بگوید آن چیزی که در هند و هندوئیسم هست منطبق است با آن چیزی که در اسلام و مسیحیت و همه جا هست. یک پیام آسمانی ترادیشنال (سنتی) همگانی وجود دارد، همه جا همان حرف به رنگهای مختلفی درآمده.
یک آدمی با همچنین مشخصاتی که در یک همچنین گروهی عضو بوده است و حتی به خود شوآن نزدیک بوده است، بعداً از علمگرایی و علمزدگی هم یک خورده آن طرفتر رفته بود و یک فعالیتهایی ضد آن ترادیشنالیستها میکرد به نفع ساینس. اصطلاح آنتی ساینس را خیلی به کار میبرد. حتی به کوهن… میگفت هر کسی که از واژة پارادایم استفاده میکند در مورد علم، آنتیساینس است، یعنی نباید بگویید که یک پارادایم داریم، برای اینکه یک حسی از اینکه میتواند چیز دیگری وجود داشته باشد در ذهن آدمها میآید. یعنی رُک و راست این حالت که علم مطلقاً باید پذیرفته شود را داشت، و آن ترادیشنالیستها هم مشکلشان این است که به شدت آنتیساینس هستند. اولین جلسه یک چیزی در مورد ترادیشنالیستها به حالت تمثیل گفتم که “اگر به طلوع خورشید نگاه کنید ترادیشنالیست چه میبیند و ساینتیست چه میبیند.”. واقعاً ترادیشنالیستها مثل رنه گنون احساسشان این است که “ما در دورانی که به آن میگوییم دوران مدرن و دوران روشنگری، وارد دوران سیاهی شدیم که در هندوئیسم پیشبینی میشد، کالی یوگا یعنی یک دوران ظلمت. نه فقط روشنگریای وجود ندارد بلکه برعکس دقیقاً بشر در سه چهار قرن اخیر در ظلمت فرو رفت. یکی از ارکان مهم این فرو رفتن در ظلمت ساینس است و باور به ساینس و این حرفهاست که عامل اصلی سقوط بشر در یک دوران ظلمانی است.”
آنها واقعاً آنتیساینس هستند. مثلاً من که حرف میزنم نمیگویم فعالیتهای علمی بد هستند. ادعای زیادی کردن، مثلاً از ساینس نتایج فلسفی بیخودی گرفتن، این چیزی که اطراف ساینس به وجود میآید که یک مجموعه ادعاهای کاملاً بیاساس است، آنهاست که بد و مضر هستند و باید کنار گذاشته شوند. علمگرایی بد است نه خود علم، ولی من در آثار خیلی از این ترادیشینالیستها چنین تفکیکی نمیبینم. حسشان این است که اینکه بشر قصد کرد که بر طبیعت مسلط شود کار بدی بوده است بنابراین این دانشی هم که به آن کمک کرده است از اساس خیلی چنگی به دل نمیزند و یک جوری حسشان این است که تجربه کردن و چیزها را از هم تفکیک کردن چون کلنگری را از بین میبرد – یک روحیه جزئینگر مثلاً تجربهگرا و حسگرایی و این حرفها در کار آمده است – باعث شده است که ما حقایق اصلی جهان را دیگر نبینیم. بنابراین خیلی انتقادشان به دانش عمیق و اساسی و از ریشه است، شاید چیزی که ما میگوییم در مقابل حرفهای ترادیشینالیستها خیلی ملایم است. ما همیشه اینجا حرف از اینکه تکنولوژی خوب است میزنیم، بالاخره این تحقیقات کیهانشناسی، از مثلاً تحقیقاتی که توسط تلسکوپ هابل انجام میشد و الان جمیزوب، یک لذتی از اینکه داریم چیزهایی را میبینیم که دیده نمیشد، بالاخره من میبرم. شاید من هم در دوران کالی یوگا و در ظلمت قرار گرفتم که لذت میبرم. این چیزها هم آنها را تحت تأثیر قرار نمیدهد، یعنی احساسشان این است که کلاً ما جهت نادرستی در دوران مدرن پیش گرفتیم.
٢– نهاد اجتماعی شدن علم
در تکمیل بحثهای جلسه قبل، کاری که این جلسه میخواهم بکنم این است که سعی کنم به شما نشان بدهم دیگر از قرن نوزدهم به بعد – همانطور که در جلسه قبل تأکید کردم – علم به صورت یک نهاد اجتماعی درآمده است همانطوری که دین.
یک حالت دین این است شما یک چیزی دارید تحت عنوان دین، عقاید دینی، مثلا در مورد اسلام چیزهایی که در قرآن است یک سری دستورات اخلاقی و اینهاست. حالت دیگر این است که دین میآید تبدیل به یک نهاد اجتماعی میشود، روحانیت پیدا میکند، مثلاً با عوامل قدرت یک مراسمهای کلی انجام میدهد، اماکنی دارد برای خودش، یک سازوکارها و یک سلسله مراتبی پیدا میکند که تبدیل میشود به یک عنصری در یک جامعه که از نظر جامعهشناسی کارکردهای اجتماعی دارد. وقتی دین تبدیل به یک نهادی میشود، دچار یک مشکلاتی میشود، تحریفهایی در آن اتفاق میافتد، من فکر میکنم این را جزء بدیهات میتوانیم فرض کنیم که در طول تاریخ مسیحیت تبدیل به یک نهاد اجتماعی بسیار قدرتمند شده است و خیلی کارهای بدی هم از این نهاد دین در طول تاریخ دیدیم که ربطی به اعتقادات دینی که در کتابها نوشته شده بود نداشت. از آنجا میآمد که اینها بهعنوان یک نهاد اجتماعی یک دادوستدی با ارکان دیگر قدرت در اجتماع داشتند و طبعاً به یک انحرافاتی رسیدند.
هر بلایی که سر دین وقتی یک نهاد اجتماعی شد آمد، باید انتظار داشته باشید سر علم هم بیاید. علم در ذات خودش یک جور کنجکاوی نسبت به طبیعت، بیان کردن نظم طبیعت، تلاش برای پیشگویی و به دست آوردن تکنولوژی دارد که همه اینها به نظر میرسد یک سری فعالیتهای طبیعی هستند. چجوری میشود که علم مخرب میشود؟ وقتی میخواهد بهعنوان یک نهاد اجتماعی که مرجعیت داشته باشد جایگزین دین شود، در واقع بشود مردم را با گفتار دانشمندان کنترل کرد، یک نانی را به سرمایه سالاری قرض بدهد و یک نانی آنها به اینها قرض بدهند. وقتی این دادوستدها به وجود میآید الان دیگر انتظار ندارید شما – و میبینید اینجوری نیست– که دانشمندها خیلی متواضعانه مثلا بگویند مبانی علم استقراء است و نتایج هیچکدام قطعی نیست، بنابراین نتایج فلسفی هم ازشان نگیرید، ساینس یک دانشی معطوف به تکنولوژی است و خیلی انتظار از ما نداشته باشید برایتان معرفتبخش باشیم و جهان را به شما بشناسانیم. دانشمندان دیگر وقتی تبدیل به نهاد شدند، همین جوری که یک روحانی وقتی میرود بالای منبر با شک و تردید صحبت نمیکند بلکه میگوید این حکم خداست و باید از این اطاعت کنید، کمکم در همچنین موضعی قرار گرفتند، دانشمندان بزرگ اینجوری نیستند ولی آنها در ویترین نیستند.
الان بین فیزیکدانها چه کسانی در ویترین هستند در دهههای اخیر؟ ادوارد ویتن که قطعاً بزرگترین فیزیکدان دنیاست خیلی در ویترین نیست. نه خیلی مصاحبه میکند، نه خوشبختانه تا حالا کتاب popular (عامهپسند) دیدم که نوشته باشد – این رسم جدیدی که در آخر همین جلسه به آن یک اشارهای میکنم – مثلاً یک آدمهایی مثل هاوکینگ در ویترین هستند. ببینید از روز اول که این آدم وارد ویترین شد، شما نحوه قضاوتهای هاوکینگ را در مورد مسائل فلسفی و دینی از اولین کتابش تا آخرین کتابش بررسی کنید. روز اول این بود که اصلاً با علم ما که نمیتوانیم در مورد وجود خدا و مسائل فلسفی و اینها اظهارنظر کنیم این از حیطه علم خارج است. روز آخر: اصلاً اینطوری نیست، در مورد همه چیز قاطعانه اظهارنظر میکند حتی در این مصاحبه معروف اواخر عمرش در این شوی لَری کینگ گفت که ما دیگر Theory of everything هم پیدا کردهایم. همین M-theory که موجود است Theory of everything است که خود فیزیکدانها دادشان درآمد که اصلاً از ویتن پرسیدند گفت اصلاً ام تئوری، تئوری نیست که بخواهد باشد یا نباشد.
یکی از ویژگیهای تبدیل شدن به یک نهاد و دادوستد داشتن با مراکز قدرت و هویت اجتماعی پیدا کردن این است که بیش از این که واقعیت دارد، قاطعانه صحبت میکنند، ادعاهای بزرگ میکنند. نمیدانم چقدر در این چند دهه اخیر متوجه این حالت وعدههای بزرگ دادن هستید.
[۰۰:۱۵]
الان حرف از این است که ما داریم به اینجا میرسیم که مرگ را کنترل کنیم، دیگر آدمها نمیرند. حرفهای عجیب و غریب. یک مورد آن را قبلاً یادداشت کرده بودم امروز نگشتم پیدا کنم. حرفهای عجیب و غریب در مورد اینکه ما در دهههای آینده یک سفینههایی را میفرستیم در یک کرات دیگری، تمدنهایی درست میکنیم و اصلاً دیگر نیاز نیست زمین اینجوری شود و آن جوری شود، بشر به فلان جا میرسد که با کار گذاشتن یک چیزهایی در مغز قدرت تفکر افزایش پیدا میکند، بدن به جای دو دست میتواند چهار تا دست داشته باشد شش تا پا داشته باشد به یک موجود ابرانسانی داریم میرسیم، منتظر باشید!
پر شده است نوشتههای علمی و شبه علمی از این وعدههای آخرالزمانی. یک پروژه جالبی است که این سیر شبیه شدن علم به دین را بعد از اینکه جای دین را گرفت در تاریخ نگاه کنید در مثلاً نوشتههای دانشمندان، نحوه برخوردشان با مسائل فلسفی، معرفتشناسی، ادعاهایی که میکنند، این حالت وعدههای بزرگ دادن – حالا این وعدههای بزرگ دادن، شما از دهه پنجاه میلادی در قرن بیستم شروع کنید، ببینید تقریباً هیچکدام آن وعدهها که برای دهههای آینده میگفتند، محقق نشده است، ولی چیزهای دیگری شده است که یک حسی از ارضاء برای مردم به وجود میآید چون بالاخره یک تکنولوژی در حال پیشرفتی را شما میبینید – حس قاطعانه صحبت کردن، زیادهگویی کردن یعنی بهاصطلاح در مورد چیزهایی حرف زدن که واقعاً شأن علم نیست در موردشان حرف بزند.
٣– اشتباهات یک نهاد وقتی در قدرت است
یکی از ویژگیهای دین این است که کسانی که مثلاً مرجع تقلید هستند میگویند ما اگر اشتباه کنیم شما اگر از ما پیروی کنید اشکالی ندارد. در قرون وسطی میدانید کلیسا با جادوگری خیلی مبارزه میکرد، خیلیها را کشتند شاید بعضیهایشان هم جادوگر نبودند. شما اگر از مسئولین کلیسا میپرسیدید میگفتند خوب حالا بعضیهایشان هم شاید جادوگر نبودند ولی کلاً کلیسا مفید است دارد با شیطان مبارزه میکند.
یک نهاد وقتی که خیلی قدرتمند است خطاهایش قابل بخشش است. الان که مثلاً علم در قدرت است و متدینین دست پایین دارند، یک فرقه دینی منحرفی از فلان جا یک خطای کوچکی بکند بولد میکنند که ببینید دین چه بلایی سر بشر میآورد ولی در مورد علم اینجوری نیست، بزرگترین خطاها هم توسط دانشمندان صورت بگیرد معمولاً اینطوری نیست که شما کسی را محاکمه کنید، همین جوری که احساس متدینین نسبت به مراجع تقلید است. “آمدیم و اشتباه کردند، ولی خوب قصد خیر داشتند، اینها آدمهایی هستند که با تمام وجود سعی میکنند احکام دینی را استخراج کنند حالا یک جایی اشتباه کردند کسی نباید به آنها خدایی نکرده تعدّی کند.” دانشمندان هم همینطور، “این همه خدمات انجام دادند. یک حالت طلبکارانهای وجود دارد که مثلاً تکنولوژیها باعث شده است یک خرابیهایی به وجود بیاید اینها تقصیر دانشمندان نیست.”
یک ماجرای خیلی اسفانگیزی هست که فکر نمیکنم در جلسات گفته باشم و به آن اشاره کرده باشم. یکی دو تا از این ماجراها نیست، هزاران ماجرا داریم مخصوصاً در پزشکی – دقیقاً به دلیل همین ویژگی اعتمادبهنفس و بیش از اندازه زیادهگویی؛ و شبیه روحانیون در مورد دین این احساس که خیلی زیاد میدانیم، رسیدیم به Theory of everything و… واقعیت این است که ما در مورد بدن انسان خیلی کم میدانیم. در مورد جهان خیلی کم میدانیم ولی ادعاها هر دهه ده برابر میشود تا اینکه به یک جاهای وحشتناکی برسیم – یک ماجرای وحشتناک معروف در تاریخ پزشکی وجود دارد که یک داروی بیحسی خاصی کشف شده بود که روی بچهها کار میکرد ولی روی بزرگترها نه. بچهها را با آن عمل میکردند. این دارو در عین حال که بچه کاملاً بیهوش نمیشد، ولی یک بیحسی سراسری به نظر میآمد به بچهها میدهد که عمل را انجام میداد درحالیکه بچه چشمش باز بود، حتی در حالت خواب نبود. مضر بودن بیهوشی برای کودک یک عاملی بود که متداول شد از این جور عملهای جراحی انجام شود. – من خیلی دارم سعی کنم بدون اینکه تأثیر عاطفی روی خودم بگذارد مسئله را بگویم – بعداً کشف کردند که این دارو کاری که میکند این است که روی یک بخشی از مغز تأثیر میگذارد که عکسالعمل در مقابل درد را، یعنی عکس العملها را، از بین میبرد. یعنی این بچهها در حین عمل جراحی به طور کامل احساس درد میکردند، شکمشان پاره میشد دست میکردند در شکمشان یک چیزی را درمیآورند ولی اینها هیچ عکسالعملی نداشتند، به نظر میآمد که درد را احساس نمیکردند. خیلی از این بچهها به دلیل این تروماهای وحشتناک روانی، آدمهای نرمالی نشدند. همین الان هم موردهای اینجوری پیش میآید. اخیراً یک موردی پیش آمده بود چند سال پیش در کانادا که یک خانمی بعد از عمل ادعا کرد من در تمام مدت عمل درد را احساس میکردم نمیتوانستم عکسالعمل نشان بدهم و آزمایشات نشان داد راست میگوید و کلی خسارت گرفت برای اینکه از نظر روانی صدماتی وارد شد. این یک خانم بزرگسال بود، حالا آن بچهها که خدا میداند چه بلایی از نظر روانی سرشان آمده است. اینها را خواباندند تیکه پارهاشان کردند و خوب معلوم است. نتوانسته جیغ بزند، خود آن جیغ زدن از نظر روانی باعث میشود آدم یک چیزی را تخلیه کند.
الان شما این حرفها را میشنوید، پزشکها میگویند: خوب، حالا یک اشتباهی کردیم. کسی کلاً نهاد علم را پزشکی را برای اشتباهاتی که کرده است سرزنش نمیکند چون حسی از تقدس حول اینها وجود دارد که اینها موجوداتی هستند که نهایت سعیشان را میکنند، حالا گاهی اوقات اشتباهاتی میکنند. مثلا در مورد تکنولوژیهایی که در دنیا هست، یک گروه کوچک هستند که انتقادهای زیادی دارند راجع به اینکه تکنولوژی به نفع بشر دارد تمام میشود یا نه، بعضیها ابهامهایی دارند. مثلا راجع به این همه بیماریهای جدید، میگویند نتیجه این است که مثلاً در یخهای قطبیای که آب میشوند یک ویروسهایی هستند که قبلاً نبودند. مدام ما در سالهای آینده باید با بیماریهای جدیدی که وجود نداشته است دست و پنجه نرم کنیم. نتیجه تکنولوژی و صنعت است بهطور افسارگسیخته. آزمایشگاهها را کسی کنترل نمیکند معمولاً. یک نهاد بینالمللی وجود ندارد که به دانشمندان بگوید حق ندارید در مورد فلان چیز تحقیق کنید، دانشمندان حق دارند در مورد هر چیزی تحقیق کنند و هر تکنولوژیای را به وجود بیاورند، فعلاً فقط مسائل هستهای است که یک پادمان بینالمللی وجود دارد که نمیشود هر کسی هر کاری که دلش میخواهد بکند.
٤– شباهت نهاد علمی و دینی در ناحیه قدرت
به هر حال یکی از ویژگیهای نهاد اجتماعی شدن و قدرت این است که اصلاً نمیشود انتقاد کرد و آدمی که انتقاد میکند یک جوری آدم بدی است که به یک فعالیت مقدسی ایراد میگیرد. خوب در مورد دین هم همین حالت بود.
بعد از انقلاب یک آقایی بود که خیلی اعدام میکرد، خیلی سریع هم تصمیم میگرفت. مثلاً بیست نفر را ظرف پنج دقیقه حکم اعدام میداد. از او پرسیده بودند که چجوری است – یادم است یکی از آیات اعظام که هنوز هم در قید حیات است در محاسبهاش گفته بود ما در اسلام گوسفند را هم این قدر سریع سر نمیبریم، بالاخره به آن یک آبی میدهند، یک مقدماتی فراهم میکنند – بعد آن آقا گفته بود اگر اینها حقشان اعدام باشد خوب حکم درست دادم، اگر هم اشتباه باشد میروند بهشت. یک پاسخ خیلی منطقی! “چرا اینقدر وسواس به خرج بدهند اگر یک نفر مظلومانه بدون اینکه حقش باشد اعدام شود میرود بهشت. حالا این بچههایی که این بلا را پزشکها سرشان آوردند، درست است قاطی کردند و زندگیشان فنا شد ولی إنشاءالله میروند بهشت. بالاخره در راه پیشرفت علم این اتفاقها افتاده است که خیلی مهم است. شهید راه علم شدند.”
هر چیزی ایراد دارد و میشود به آن انتقاد کرد. نمیخواهم بگویم حالا که همچنین خطایی در پزشکی هست، پزشکی را تعطیل کنیم. قطعاً یک نتیجه آن این است که افسار دست یک نفر باشد، زیاد اجازه ندهیم هر کاری که فکر میکنند درست است بدون اینکه آزمایشهای جدی کرده باشند انجام شود، اما نکته این است: برخوردی که با یک آدمی که نسبت به علم و نسبت به آزمایشات علمی حالت انتقادی پیدا میکند میشود – برخورد متقابل به نظر من مهم است – شبیه همان برخوردی است که ادیان نسبت به افرادی که سؤال میپرسند و کنجکاوی نشان میدهند داشتند. چنین حسی وجود دارد و این است که بد است. اکثر آدمهایی که علمگرا و علم زده هستند با پرخاش برخورد میکنند اگر شما به دانش ایراد بگیرید، چه ایرادهای فلسفی و چه ایراد به اینکه کارهایی که دارند انجام میدهند درست است یا غلط است. چنین حسی وجود دارد که اینها آدمهای مثلاً بدی هستند که میخواهند جلوی پیشرفت بشر را بگیرند. یک ذهنیتی به وجود آمده است – این ذهنیت متأسفانه خیلی شباهت دارد به آن ذهنیتی که در مورد ادیان در طول تاریخ وجود دارد – یک حسی از تقدس، که کسی نباید کاری انجام بدهد.
و نهایتاً شباهت جالب علم نسبت به دین وقتی تبدیل به نهاد شد این است که کلاً دیگر نسبت به فکتهایی که به آن میرسیم یک حالت بیتفاوتی و بیتأثیر بودن داریم. مثلاً تصویری که از جهان در فیزیک نیوتنی وجود داشت، اگر همهاش هم به هم بریزد دیگر کسی احساس نمیکند اتفاق مهمی افتاده است. در قرن بیستم ما به یک جایی رسیدیم که اگر عهدنامههای اولیه انقلاب علمی را نگاه کنید، حرفهایی که بیکن میزد و چیزهایی که گالیله میگفت، هیچکدام دیگر اجرا نمیشوند، به هیچکدام از چیزهایی که اهدافمان بود نرسیدیم. به یک چیزهای دیگری رسیدیم. “ولی به هر چیزی رسیدیم همان خیر است، همان چیز خوبی است.” یعنی نکته این است – سعی میکنم این را نشان بدهم – که هیچ اتفاقی نمیافتد که بتواند علم را بلرزاند. این ویژگی یک سیستم معرفتی نیست، یک سیستم معرفتی یک الزاماتی دارد که اگر خلافش دیده بشود میلرزد. دقیقاً مثل دین، دین وقتی بهصورت معرفت است – نه بهصورت یک نهاد و قدرت – در مقابل یک چیزهایی آسیبپذیر است. اگر یک اتفاقاتی بیفتد مثلاً آدمها ممکن است دچار تردید شوند. علم هم همینطور است، تا وقتی که روی کاغذ علم است، آن هسته مرکزی، آن چیزی که واقعاً علم است، با خیلی چیزها ممکن است دچار مشکل شود، با خیلی از فکتهایی که به وجود میآید، اما وقتی یک چیزی تبدیل به یک نهاد اجتماعی و قدرت میشود دیگر کاملاً بیتفاوت است نسبت به معرفت و همه چیز حالت توجیه کردن – اینکه اصلاً درست نیست، فعلا این را میگذاریم کنار و این را بعداً در مورد آن صحبت میکنیم و حالتهای این شکلی – میگیرد.
٥– تحولات فیزیک در قرن بیستم، ابطال فیزیک نیوتونی
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ظرف بیست سی سال انقلابهای بزرگی در فیزیک به وجود آمد. انقلاب نسبیتی و انقلاب کوانتومی دو انقلاب بزرگی بودند که از نظر تاریخی اول نظریه کوانتوم شروع شد بعداً نظریه نسبیت در اوایل قرن بیستم ظرف ده پانزده سال رشد کرد. شروع اولیه کوانتوم که با کارهای پلانک بود، خیلی حالت انقلاب نداشت ولی بعداً در دهه بیست و سی میلادی تبدیل به یک مکانیک جدید و انقلابی بزرگتر از انقلاب نسبیت شد.
[۰۰:۳۰]
در فیزیک نیوتنی، قدرت گرفتن علم نتیجه اعتمادی بود که با نظریه نیوتن و جهانبینیای که توسط دکارت، گالیله و نیوتن پایهگذاری شد بوجود آمد. اعتمادی که به وجود آمد باعث اعتلای علم شد و علم یک جوری تبدیل به یک نهاد قدرتمندی شد. میخواهم در مورد اینکه در نسبیت و کوانتوم چقدر ما به آن جهانبینی اولیه پایبند هستیم و نتایجی که گرفتیم چقدر شبیه آن چیزی که فکر میکردیم باید باشد بوده است، بحث کنم. به نظر میآید به کل همه آن چیزهایی که فکر میکردیم، نادرست بوده است و چیزهای دیگری جای آن آمده است. میخواهم به جنبههایی از نسبیت و کوانتوم اشاره کنم که شاید خیلی معمول نباشد اینجوری به آن نگاه کنیم. حالا ممکن است بهطور پراکنده خیلی جاها از این بحثها بکنند، حداقل یک کتاب معرفی میکنم که یک جور نگاه فلسفی–عرفانی به فیزیک مدرن دارد و خیلی هم شهرت پیدا کرده است.
اول در مورد نسبیت، نسبیت عام یک نتیجه فوقالعاده جالبی دارد، آن هم این است که فضا و زمان متناهی است. یکی از مهمترین ارکان فیزیک نیوتنی این بود که فضا نامتناهی است. فضا نامتناهی است و زمان هم همینجور، درواقع فضا و زمان یک هندسه اقلدیسی چهاربعدی است که از هر طرف نامتناهی است. یک مشکلی وجود داشت که اگر جرم نامتناهی باشد، چجوری جاذبه باعث این نمیشود که اشیاء از هم دیگر بپاشند، که جزء مشکلات نظریه نیوتن بود ولی جزء بدیهات فیزیک از قرن هفدهم به این طرف بود که ما در فضایی نامتناهی زندگی میکنیم. من یادم نمیآید جایی در سخنرانیهایم اشاره کرده باشم یا نه، ولی یک خاطرهای جالب دارم از اینکه یک دوست سابقاً مارکسیست داشتم که یک بار همین جوری در لابهلای صحبتهایم گفتم در نظریه نسبیت هم دیگر کل فضا و زمان متناهی است. یادم نیست چه بحثی میکردیم. گفت چطور؟ گفتم اینجوری است دیگر بالاخره فضا و زمان manifold چهار بعدی متناهی و بدون مرز است. یک خورده ایستاد گفت: من از دوران نوجوانی که مثلاً اعتقادم را به خدا از دست دادم همیشه یک چیزی در ذهنم بود آن هم اینکه اگر دنیا متناهی باشد حتماً یک خدایی وجود دارد، اگر نامتناهی باشد خدا وجود ندارد. من هم خیلی برایم جالب بود که این آدم صادقی است رُک و راست یک چیز این شکلی را بیان کرد.
در تمام طول تاریخ اتئیستها میگفتند که اگر نقطه شروعی برای جهان وجود داشته باشد از نظر زمانی – یعنی یک موقعی جهان نبوده است بعداً به وجود آمده است – خدا وجود دارد، “اگر جهان حادث باشد خدا وجود دارد، جهان قدیم است.” فیزیک نیوتنی یک جورایی با این سازگار بود بنابراین با دیدگاههای اتئیستیای که قرن نوزدهم رشد کرده است سازگار بود. قرن بیستم ما به اینجا رسیدیم که جهان متناهی است و با این نظریه بینگبنگ هم به این رسیدیم که حادث هم هست. کسی تکان خورد از اینکه یک سری پیشفرضها از فضای قدیمی ما کلاً نقض شده است؟ مطلقاً! من بارها این را گفتم که یکی از عجایب آموزش علم این است که هیچکس میل ندارد بگوید نظریه نیوتن نقض شده است. در کتابهای فیزیک و… نمیخوانید که این همه چیز گفتیم و همه اینها نقض شده است. میگویند “اینها تکمیل شدند.” تکمیل نشدند، نقض شدند. نیروی جاذبه وجود ندارد طبق نظریه نسبیت. تمام شاهکار نیوتن این بود که F مساوی با یک فرمولی که تمام اجرام دارند همدیگر را با این نیرو جذب میکنند، براساس آن میشود حرکت سیارات را محاسبه کرد و… اینها همهاش توهم بود. کسی اینجوری نگاه نمیکند که این نقض شده است. میگویند نه، فرمولهای نسبیتی این را تکمیلش کرده است. فرمولهای نسبیتی حرف از نیرو دیگر نمیزنند. بنابراین این تصور که فکر میکردیم فهمیدیم که کهکشان چجوری دارد کار میکند، این حرکتها چجوری به وجود میآیند و… از بین رفته است، ولی کسی میل ندارد این را بگوید. کسی میل ندارد بگوید که نیوتن میگفت فضا نامتناهی است فهمیدیم نیست.
در مکانیک کوانتوم به کجا رسیدیم؟ در مکانیک کوانتوم به اینجا رسیدیم که اصلاً در ایده اصلی جهان لاپلاسی که یکسری ذرات وجود دارند که تحت تأثیر نیرو حرکت میکنند، نه آن نیرو وجود دارد نه این ذرات وجود دارند. ذراتی وجود ندارند در مکانیک کوانتوم. دیگر اینجوری نیست که الکترون یک جرم کوچکی است که دارد حرکت میکند. نه الکترون به این شکل یک ذره است، نه مسیر حرکتی برای آن وجود دارد. نمیدانیم چه چیزی هست. فقط میتوانیم نتایج آزمایشات را با یک سری فرمولها پیشبینی کنیم. اتمیست دیگر در مکانیک کوانتوم به آن معنایی که ما فکر میکردیم وجود ندارد. درست است حرف از ذرات بنیادی میزنند ولی این ذرات آن ذراتی که ما فکر میکردیم نیستند. اینها یک هویتهای مبهمی هستند که ما دقیقاً نمیدانیم چه هستند. مسیر حرکت به آن شکل ندارند. اوربیتال الکترون در اطراف هسته اتم را میتوانیم مثلاً در مورد احتمال حضورش صحبت کنیم ولی اینکه این یک توپ کوچولو است که دارد دور یک توپ بزرگتر میچرخد مثل منظومه شمسی در نظریه نیوتن، اصلاً این حرفها نیست. میخواهم بگویم از آن تصویری که درباره جهان، دکارت و نیوتن ارائه کردند دیگر نه اتمیست باقیمانده است نه آن نیروها وجود دارند و نه جهان نامتناهی وجود دارد. یک چیزی که معمولاً من ندیدم در مورد نسبیت بگویند – به نظر من مهمترین نکته نسبیت است – این است که نظریه نسبیت به شما یک جور دیدگاه عرفانی دارد نسبت به جهان میدهد. چرا؟ برای خاطر اینکه اساس نظریه نسبیت این است که این چیزهایی که به آن میگویید محسوسات، اینها نسبی هستند، اصلاً چیز اصیلی نیستند. شما نمیتوانید بگویید که یک ذره مثلاً دارای یک مسیری است، اصلاً مسیر حرکتی وجود ندارد. جهان اینطوری نیست که اصلاً بتوانیم بفهمیم که چه کسی دارد حرکت میکند، چه کسی حرکت نمیکند، چه کسی روی چه مسیری دارد حرکت میکند. مشاهدات من نسبی هستند یعنی من یک چیزی را دارم میبینم ولی نمیتوانم بگویم جهان را دارم میبینم. چنین حسی در نسبیت وجود دارد که چیزهایی که محسوس هستند و مشاهده میشوند بی پایه هستند، اصیل نیستند. چه چیزی اصیل است؟ نظریه نسبیت چجوری کار را پیش میبرد؟ قوانین هستند که ثابت هستند. این یک جور از نظر فلسفی مثل حمایت از اصالت عقل در مقابل اصالت حس است ولی آیا مبانی علمی که تجربهگرا و حسگرایی بود با نظریه نسبیت کوچکترین تزلزلی برایش به وجود آمده است؟ ابداً.
واقعاً دلم میخواهد گاهی از دانشمندان بپرسم که چه چیزی ممکن است پیش بیاید چه چیزی ممکن است شما را به تردید بیندازد که مثلاً اساس نگرش فیزیکی شما غلط است؟ چجوری ممکن است در این شک کنید؟ آزمایشی ممکن است انجام بشود که اینها را به شک و تردید بیندازد؟ در تئوریهایشان به تردید میافتدند، یعنی یک نفر میتواند یک آزمایشی را نشان دهد که مثلاً طرف در تئوری کوانتوم یا نسبیت شک کند، هر چند خیلی سخت است برای خاطر اینکه همیشه یک توجیهاتی وجود دارد، یک تأخیر انداختن در پاسخی وجود دارد که بارها در طول این یک قرن ما شاهد این پدیده بودیم که یک مشکلاتی پیش آمد از همان روز اول تا همین الان، “با یک فرضهایی میشود رفع رجوع کرد فعلاً!” یا “فعلاً پاسخ ندهیم بگوییم این را بعداً پاسخش را به شما میدهیم.” مسئله گربه شرودینگر یک مسئله خیلی خیلی ساده، یک پارادوکس خیلی ساده، همه فهم و غیرقابل حلی است در مکانیک کوانتوم. صد سال هم هست تقریباً وجود دارد و روی آن کار میکنند، ولی یک حسی وجود دارد از اینکه یک پارادوکس و یک تناقضی در تصویر کوانتومی از جهان وجود دارد و خوب إنشاءالله حل میشود. کوانتوم گرویتی (جاذبه کوانتمی) یک مشکل فنیتر است. پارادوکس به آن معنای گربه شرودینگر یا سایر پارادوکسهای مکانیک کوانتوم نیست، ولی میشود اینها را به تأخیر انداخت. صد سال اینها را به تأخیر انداختیم، صد سال دیگر هم میشود به تأخیر بیندازیم، یعنی امیدواریم حل شوند.
میتوانیم یک سری از چیزها را انکار کنیم میتوانیم رفع رجوع کنیم. بالاخره الان مشاهدات جدید کیهانشناسی نشان میدهد که حرکت سیارات و کهکشانها با نظریه نسبیت عام هم نمیخواند. کسی نتیجه نمیگیرد که بلافاصله نظریه نسبیت عام غلط است. میخواهم بگویم حتی تئوریها را با یک مشاهدهای که همخوان نیست نمیشود بهراحتی کنار گذاشت. طبیعی هم هست این دیگر خیلی به مسئله نهاد و قدرت و اینها مربوط نیست. من یک تئوری دارم خیلی برای من کار میکند حالا یک چیزی را توجیه نمیکند، تا وقتی یک تئوری نیاید و جایگزین خوبی پیدا نکنم به این راحتی از این چیزی که دارم با آن کار میکنم دست برنمیدارم. خیلی نکته منفیای در این نیست. حاضرم مثلاً فرض کنم که دارک متر وجود دارد، دارک انرژی وجود دارد برای اینکه این تئوریای که دارم ثابت بماند و حرکتهایی که نمیتوانم با آن توجیه کنم را توجیه کنم. شاید بعداً یک نظریه بیاید که لزوم خیلی فرضها که جدیداً کردیم را از بین ببرد و بتواند توجیه دقیقی برای خیلی از مشاهدات ما بهوجود بیاورد.
در آن بیست سی سال انقلابی اول قرن بیستم چیزی که ما در تصویر کلاسیکمان از جهان داشتیم که به وسیله دکارت، نیوتون و قبلیها و بعدیهای آنها به وجود آمده بود – و جهان لاپلاسی – همه عناصرش تقریباً از بین رفت ولی هیچ احساسی از اینکه خللی به چیزی وارد شده است به وجود نیامد، بلکه حس پیشرفت است که همیشه به وجود میآید. یعنی ما تا به حال میگفتیم اینجوری است حالا فهمیدیم اینجوری نیست. یک عده فیلسوف بودند در زمان نیوتن که به او میگفتند داری اشتباه میکنی این نمیتواند اینجوری باشد، یک مقدار کنجکاو شوید که آنها چرا میفهمیدند که نمیتواند اینجوری باشد. مبانیای داشتند که براساس آن میفهمیدند که این حرفها غلط است. جمله هویگنس همیشه در ذهن من هست – وقتی نیوتن پرینسیپا را خواند یک چیز قطعی این است که شاید ده نفر در دنیا نبودند که بتوانند آن را بخوانند و بفهمند، برای اینکه سطح ریاضیات آن بالا بود. کلاً کتابهای سادهای نبودند برای خواندن، چند دهه طول کشید تا شرحهای چندجلدی برای آن نوشتند که بشود در کلاس اینها را آموزش داد. نمادگزاریهای جدیدی ابداع شد که یک خورده نمادگزاریهای نیوتن را و مثلاً محاسبات آن را سادهتر کرد، قابل فهمتر کرد – هویگنس این جمله معروف را بعد از خواندن پریسیپیا گفته است که من تعجب میکنم که همچنین مردی این همه زمان صرف کرده است که این محاسبات را انجام بدهد درحالیکه واضح است که همهاش غلط است. چون مثلاً مبانی آن کاملاً نادرست بنظر میآمد و الان اگر برگردید میبینید که هوینگنس و لایبنیتس حرفهایشان درست بوده است، در مورد مطلق نبودن مکان صحبت میکردند، در مورد درست نبودن مدل پیوستیار برای مکان و زمان صحبت میکردند.
در کوانتوم اولین انقلاب که به وجود آمد این بود که فهمیدیم کمیتهای فیزیکی مثل انرژی پیوسته نیستند و همیشه بهصورت ضریبی از یک مقدار ثابتی ظاهر میشوند. این با آن دیدگاه پیوستگی که در مکانیک نیوتن بود تناقض داشت چیزی از آن دیدگاه کلاسیک به معنای واقعی کلمه باقی نمانده است ولی احساسی از این که لازم است برویم در مبانی خودمان تجدیدنظر بکنیم هم به وجود نیامده است.
[۰۰:۴۵]
٦– صداقت دانشمندان
این کشفیات جدید و تئوریهای جدید مثل همین بحث fine-tuning به نظر من خیلی نشانه واضحی است از اینکه اگر میخواهیم این تعداد پارامتری که آزاد هستند و تصادفاً انگار این جوری شدند را سروسامان بدهیم باید یک جور غایتشناسی در علم وارد کنیم. ولی به هیچ وجه! جزء نوامیس دانشمندان این است که حرف از غایتشناسی زده نشود. کلی نوامیس داریم. “تا الان خیلی خوب بودیم این احساس وجود دارد که تا الان خیلی عالی کار کردیم اگر برگردیم بگوییم اساساً همه فرضهای اولیه ما اشتباه بوده است تا حدی تحمل میکنیم از یک حدی بیشتر را دیگر تحمل نمیکنیم.”
آیا معنی آن این است که دانشمندان آدمهای صادقی نیستند؟ مثلاً چون دارند پول درمیآورند حقایق را میخواهند کتمان کنند؟ اصلاً اینطوری نیست. ولی میزان صداقت دانشمندان مثل طلاب علوم دینی است، مگر طلاب علوم دینی فکر میکنند دارند دادوستدی میکنند که دین را تحریف کنند؟ به هیچ وجه. اگر بروید در مدارس دینی میبینید که همه با تمام وجود دارند سعی میکنند که به دین خدمت کنند ولی وقتی شما وارد یک جایی میشوید که یک پارادایم و سوپرپارادایمهایی وجود دارد اصلا نمیفهمید. یعنی طوری درگیر میشوید که…
مثلاً یک طلبه امور دینی به این فکر نمیکند آیا اصلاً مبانی فقه درست است یا غلط. آیا این شیوه برخورد کردن با فقه درست است یا غلط. آیا خداوند احکام را داده است ما یک سری کتاب را بخوانیم از آن اصول فقه را… به اینها که دیگر فکر نمیکند، کاملاً اینجوری است که یک سری چیزهای بسیار اساسی در ذهنشان جا میافتد و نود و نه و خوردهای درصدشان اصلاً سؤال نمیکنند، شاید حرف درستتر این است که آنهایی که سؤال برایشان پیش میآید فقهای بزرگی نمیشوند، در وسط راه میمانند. دانشمندها هم همین جور هستند، دانشجوی فیزیک خیلی بخواهد به مبانی فکر کند هیچ وقت به جایی نمیرسد. ” Shut Up And Calculate” شعار کلاس درس فیزیک است. “این چیست؟ این تابع موج تعبیرش چی هست؟” این مزخرفات را بگذارید کنار. اگر میتوانید محاسبات انجام بدهید فیزیکدان هستید، اگر نمیتوانید انجام بدهید نیستید. اینجوری نیست که یک نفر اگر فیزیکدان بزرگی شده است عدم صداقتی در آن باشد، ولی عدم آگاهی در آن هست. یعنی یکی یک جاهایی یک پرسشهایی را گذاشته کنار، در آن مسیری که به او گفتند پیش رفته است تا تبدیل به یک فیزیکدان بزرگی شده است که خیلی مقالههای مهمی را نوشته است. آکادمی شما را به سمتی سوق میدهد که در همان پارادایم موجود بتوانید آدم مؤثری باشید. پارادایم را هم که برایتان تعریف نمیکنند، آن پیشفرضها و روشهای کار در فضای آکادمی وجود دارد. یک حالت ناخودآگاه دارد که شما براساس آن یاد میگیرید کار بکنید و شوق اینکه دانشمند بزرگی بشوید شما را به این سمت میکشاند که…
شما شب امتحان مکانیک کوانتوم یک، سؤالهای فلسفیتان را کنار میگذارید برای اینکه فردا امتحان دارید. سوالهایی مثل “این تابع موج چیست؟ به چه اشاره میکند؟” را اگر در طول ترم هم کنار نگذاشتید شب امتحان میگذارید کنار. رساله فوق لیسانس و دکترا را میخواهید بنویسید، نمیتوانید بروید در رسالهتان یک چیزی بنویسید که استادتان خوشش نیاید. نه استاد آدم بدی است، نه این آیات عظام آدمهای بدی هستند، نه طلاب علوم دینی دشمنیای با دین دارند. بعد از انقلاب ممکن است در ایران این طوری شده باشد که یک عده رفته باشند حوزه پول دربیاورند، ولی قبل از انقلاب که اینجوری نبوده است، آدمهایی که الان هستند قبل انقلاب رفتند حوزه. حوزه رفتن بدبختی و گرسنگی کشیدن بود آیندهای هم نداشت. فوقش برمیگشت دهات خودش فکر میکرد به دین دارد خدمت میکند. الان کمکم محصولات بعد از انقلاب میآیند بیرون، اینها یک خورده فرق دارند با محصول قبل از انقلاب. بعد از استقرار قدرت انگیزههای دیگری هم بالاخره وارد تصمیمگیری اینکه بروید به سمت اینکه روحانی بشوید و این حرفها ممکن است بشود. اما اینهایی که میبینیم، اینها صادقانه آمدند، با تمام وجود فکر میکنند دارند به دین خدمت میکنند، دانشمندان هم همینطور. حالا پزشکها به فکر پول درآوردن هستند ولی آنهایی که تحقیقات علمی میکنند…
همه میدانند که یک تقلباتی هست ولی جریان کلی صادقانه است. اکثریت فکر میکنند دارند تحقیقات علمی میکنند و به بشر خدمت میکنند. دارو دارند کشف میکنند، درباره بدن انسان مثلاً مطالعات بیشتری میکنند. در هیچکدام اینها چیز غیرصادقانهای نیست. به هر حال یکی از ویژگیهای نهاد علم این است که یک حالت کرختی نسبت به واقعیت پیدا میکنند همانطوری که نهاد دین این شکلی بود. هیچ چیزی باعث نمیشود برگردند به آن مبانی فکر کنند، درحالیکه درواقع این اینرسی به شدت خطرناک است. اگر یک آدمهایی مثل انیشتین نبودند که آن اینرسی را نداشته باشند – درواقع به یک چیزی به نقض بعضی از پیشفرضهای سطح پایین علم میدان بدهند در ذهن خودشان حداقل – ما به تئوریهای جالبی که الان با آن مواجه هستیم نمیرسیدیم و خیلی تئوریهای جالبتری که در پارادایم بعدی ممکن است به آن برسیم…
پارادایم بعدی را اصلاً نمیبینیم برای خاطر اینکه خیلی تمایلی به فکر کردن به مبانی نداریم. من بهعنوان تمثیل و و گفتن اینکه اصلاً اتفاق عجیبی در علم نیفتاده است بگذارید به این نکته اشاره کنم که این سرنوشت همه انقلابها است – نه فقط انقلاب علمی – که آن شعارهای اولیهشان بعد از مدتی که میگذرد به هیچکدامشان عمل نمیشود ولی هیچ کس هم ناراحت نیست. یک لیستی از وعدههایی که در انقلاب سال ۵۷ داده شده است که به چه سمتی جامعه میخواهد برود تهیه کنید، ببینید یک دانه از آنها الان در جامعه ما دیده نمیشود ولی ما هنوز خودمان را انقلابی میدانیم به همان معنای سال ۵۷ یعنی به ضد انقلاب ناسزا میگوییم درحالیکه معلوم نیست که پیوستگی وجود دارد بین آن چیزی که از اول شعارش را دادیم… این در انقلابهای دیگر جهان هم هست. برابری و برادری شعار انقلاب فرانسه بود، الان در جهان سرمایهداری که از دل این انقلابها درآمده است چقدر برابری و برادری به معنای واقعی کلمه وجود دارد؟ در حد حرف وجود دارد ولی واقعاً در جامعه وجود ندارد. البته وضعشان از انقلاب ایران بهتر است این را هم ناگفته نگذاریم.
٧– اجتناب از تجدیدنظر در پیشفرضها، نفوذ علم
من دیگر نمیخواهم در مورد جزئیات اتفاقاتی که در فیزیک مثلاً در قرن بیستم یا در زیستشناسی افتاده است اشاره کنم برای اینکه فکر میکنم همین قدر کافی است.
نکته اصلی این است که تمام آن چیزهایی که از اول گفته میشد – اینکه مدلها را براساس چه ریاضیاتی ساختند، در مورد فضا و زمان چه کردند – نقض شده است، اتمیسم نقض شده است، تصویری که در جهان به وجود آمده است اصلاً دیگر آن تصویر جهان لاپلاسی نیست، اما علمگراها همچنان به آن مبانی اصلی بهعنوان واقعیت معتقدند. من میخواهم از مثال عدم قطعیت که معمولاً استفاده میکنم، استفاده کنم و یک مقدار مسئله را جدیتر کنم. میخواهم شما به این حس برسید که ما در طول تاریخ، معرفتی که به این حد از قدرت رسیده باشد که روی اذهان مردم بتواند تأثیر بگذارد نداشتیم. هیچکدام از ادیان اینقدر قدرت نداشتند و اینقدر اتوریته نداشتند که هر حرفی بزنند، یک جورایی مجاز باشد. الان میخواهم یک مثالهایی بزنم که سعی کنم بگویم ادیان هم بیچارهها در اوج قدرتشان یک همچنین کاری نکردند که امروز علم با بشر میکند – حالا به غیر از آن مثال بامزهای که جلسات قبل گفتم که علم به مردم میگوید شما میمون هستید و مردم باور میکنند که میمون هستند، میخواهم بگویم بدتر از این هم هست – یعنی به یک جای عجیبی در تاریخ بشر رسیدیم که یک نهاد قدرتی وجود دارد که ادعای معرفتبخشی میکند و هر چیزی میتواند بگوید و مردم با هر ادعایی که دانشمندان مطرح کنند یک جورایی احساس میکنند “چون دانشمندان گفتند، حتماً همینجوری است که اینها میگویند“.
ماجرای عدم قطعیت یک داستان جالبی است. من نمیخواهم آن صورتهای متعارف اصل عدم قطعیت کوانتوم را بگویم. برای سادگی فکر کنید من یک سیستم آزمایشی طراحی میکنم و مسئله این است که یک الکترونی را میفرستم در مسیری و این در یک جایی یا به چپ میرود یا به راست و نکتهای که درواقع وجود دارد این است که تمام پارامترها را بهطور کامل Fix نگه میدارم و الکترون را میفرستم یک بار به چپ میرود، یک بار به راست میرود ۶۰ درصد اوقات به راست میرود، ۴۰ درصد اوقات به چپ. گفتن فرم اصلی عدم قطعیت در این کلاس شاید خیلی مناسب نباشد که بحث فیزیکی کنیم. این یک تصویر سادهای است از یک پدیدهای که ما در جهان کوانتومی میبینیم. یعنی با ثابت نگه داشتن همه پارامترهایی که ممکن است اثر بگذارند در سیستم، نمیتوانیم سیستم را Determined کنیم یعنی یک جنبههای probabilistic (احتمالاتی) در ذات سیستم وجود دارد. انیشتین میگفت این نتیجه این است که ما بعضی از این پارامترهایی که مهم هستند را نمیشناسیم هنوز. ایده خیلی جالبی داشت، به آن میگفتند نظریه متغیرهای پنهان. میگفت ببینید ما این متغیرهایی که Fix میکنیم و با آن کار میکنیم از کجا آوردیم؟ از جهان ماکروسکوپیک کلاسیک خودمان آوردیم. اینجا یک چیزهایی مثل جرم و سرعت و حرکت و… را دیدیم و اینها را مدل کردیم. حالا میخواهیم اینها را ببریم به ساب اتمیک که ممکن است آنجا یک چیزهایی وجود داشته باشد که ما نمیدانیم. یک پارامتری باشد که آن را اصلاً ما تا حالا نشناختیم برای اینکه معادل ماکرو ندارد، نه اینکه در جهان ماکرو وجود ندارد، دیده نمیشود و تأثیرگذار نیست و ما با آن مواجه نشدیم. این خیلی ایده جالبی بود در توجیه همچنین پدیدهای که در مکانیک کوانتوم وجود دارد که یک همچنین پارامترهایی وجود دارند که ما اینها را نمیشناسیم و بنابراین سیستم را نمیتوانیم دترماین کنیم یعنی واقعاً همه چیز را Fix نمیکنیم. در دهه ۸۰ میلادی، ۱۹۶۲ اگر اشتباه نکنم، یک فیزیکدان معروف به اسم بل یک قضیهای را ثابت کرد که نشان میداد اصلاً همچنین چیزی ممکن نیست. یعنی نظریه متغیرهای پنهان به طور کامل رد شد. یعنی هیچ دستهای از متغیرها وجود ندارد که بتوانیم این را دترمایند کنیم با آن. این یک چیز ثابت شده از نظر فیزیکدانها براساس مکانیک کوانتوم است. یا کلاً باید فیزیک و کوانتوم را بگذارید کنار یا اگر مکانیک کوانتوم را قبول دارید نظریه بل صادق است. متغیر پنهانی در مکانیک کوانتوم وجود ندارد.
یک لحظه برگردید به آن پیش فرض اساسی خیلی مهمی که از زمان گالیله متداول شد که ما میتوانیم با کمیات جهان را در توصیف کنیم. درحالیکه قبلش در نظریه ارسطویی کمیات داشتیم، کیفیات داشتیم، یک چیزهایی دیگر هم داشتیم. اینکه منحصراً برویم پارامترهایی را اندازهگیری کنیم و بتوانیم کل طبیعت را مدل بکنیم، یک دیدگاهی بود که از زمان گالیله و – بعداً مخصوصاً در زمان نیوتن – مطرح شد که من میتوانم کمیات را اندازه بگیرم بعد فرمولهایی را بنویسم – فرمولها هم ریاضی است، بهاصطلاح قوانین صورت ریاضی دارند – بعد هم با استفاده از اینها رفتار طبیعت را پیشبینی کنم.
[۰۱:۰۰]
یکی از نکات مورد اعتراض عموم کسانی که در ابتدا با این روش مخالف بودند این بود که این خیلی حرف مزخرفی است، فقط با کمیت که نمیشود، شناسایی خودمان نسبت به طبیعت را نمیتوانیم محدود کنیم به کمیات. یک چیزی به اسم کیفیت وجود دارد، جوهر وجود دارد. من یک عبارتی نقل کردم از مرحوم جوردانو برونو که در مخالفت با این دیدگاه ریاضی نسبت به جهان – جمله خیلی جالبی گفته بود نمیدانم جلسه سوم یا چهارم کجا بود که گفتم، میخواهم بگویم اصولاً فلاسفه در کَتشان نمیرفت که شما بتوانید یکسری کمیت را اندازهگیری کنید و بعد با اینها بتوانید هر سیستمی را کنترل کنید و پیشبینی کنید – من جمله را نقل کردم برای خاطر اینکه پیشبینی برونو این بود – به زبان مدرن میگویم – که سیستمهایی وجود دارد که همه کمیاتشان را هم بدانید، نمیتوانید رفتارشان را پیشبینی کنید برای اینکه همه چیز کمیت نیست. یک نفر در زمانی که مسئله عدم قطعیت پیش آمد – من کاری ندارم این حرفی که میزنم درست است یا غلط – یک نفر فیزیکدان، به شک افتاد که اصلاً از اساس این “کمی نگاه کردن به جهان” ایراد دارد؟ قضیه بل میگوید هر تعداد کمیت هم وارد کنید مسئله حل نمیشود. این دارد ثابت میکند که با کمیت نمیشود جهان را – سیستمهای فیزیکی را – کنترل کرد. چه گفتند به جای اینکه بگویند که مثلاً ایراد از این است که نگاه کمی به جهان کارایی ندارد بهطور کامل و این هم اثبات آن؟ چه گفتند؟ گفتند اصلاً این که شما فکر میکنید که هر چیزی باید یک علتی داشته باشد، اشتباه است. گاهی میرود چپ، گاهی میرود راست. چرا فکر میکنید که همه معلولها یک علتی دارند؟ اسمش را گذاشتند عدم موجبیت. ما فیزیکدانها کشف کردیم که در جهان یک چیزهایی همینطور اتفاق میافتد بدون اینکه علتی داشته باشد.
این یک پدیده است! یک بار در یک سخنرانی سعی کردم بگویم، حالا شاید اینجا بیشتر روی آن تأکید کنم. پدیده چیست؟ پدیده این است که آن مقداری از پیشفرضها که در پارادایم علم هستند، مقدستر از پیشفرضهایی هستند که قبل از علم به وجود آمدند. من اگر بگویم کمیت کفایت نمیکند، دارم یکی از پایههای علمی که از قرن هفدهم شروع شد را میشکنم. ولی اگر بگویم که موجوبیت وجود ندارد، رابطه علت و معلول وجود ندارد، یک چیزی از دوهزار سال پیش را دارم از بین میبرم. “به جهنم بگذار آن از بین برود ولی این چیزی که در محدوده من هست از بین نرود“. توطئهای وجود ندارد. یک دانشمند ذهنش نسبت به چیزهایی که در پارادایم علم هست و آن سوپرپارادایم، قفل است. وقتی به یک تناقضی میرسید باید یک پیش فرضی را زیرسؤال ببرید. یک جایی یک اشتباهی کردید، طبیعی است که از پایینترین پیشفرضها شروع کنم بعد برسم به پیشفرضهای بالاتر. نه اینکه از اساس بپرم یک پیش فرض آنتولوژیک ماورائی مربوط به چندهزار سال قبل را زیر سوال ببرم. اصلاً بشر بدون این پیش فرض نمیتواند فکر کند. اگر سعی کنید این را میفهمید که نمیتوانید تصور کنید که یک چیزی بدون علت اتفاق بیفتد. من میخواهم اتوریته علم را ببینید. به خدا ادیان در طول تاریخ همچنین غلطی نکردند که بیایند به شما بگویند اصلاً تناقض اشکال ندارد. در یک محدودهای یک حرمتی برای بعضی از پیشفرضهای اساسی عقلی – برای عقل بشر – یک حرمتی قائل میشدند. درست است حرفهای نامعقول میزدند ولی نمیآمدند پیشفرضهای اساسی را زیر سوال ببرند. تثلیث تنها بخش تاریخ ادیان است که یک مقدار راجع به مسئله اینکه یک چیزی هست ولی نیست توضیحات مبهمی میدادند، ولی در مورد آن رک و راست نمیگفتند که تثلیث موجودیت را نقض کرده است، اصل امتناع تناقض را ما نقض میکنیم. اتفاقاً کلیسا خیلی به نظام ارسطویی و به عقل ارسطویی احترام میگذاشت – اصولاً به عقل یونانی احترام میگذاشتند حداقل از قرون وسطی به این طرف – و میگفتند تثلیث یک چیزی است که از فهم بشر خارج است نه اینکه بیایید کل مبانی تفکر بشر را ببرید زیر سؤال برای آزمایشی که در آن به نظر میآید یک نقصی در تئوری ما وجود دارد. خیلی ساده: مکانیک کوانتوم غلط است. همانطور که مکانیک نیوتون غلط است. اصلاً کمیات و اینها را بگذارید کنار، اولین چیز این است: من بروم اعلام کنم که یک تناقضی در مکانیک کوانتوم به وجود آمده است که چیزی ما میفهمیم مثلاً…
حالا یک نفر ممکن است بگوید نه، تئوری مکانیک کوانتوم را هم بگذارید کنار، این آزمایش بالاخره یک مشکلی دارد. بعدش میرویم سراغ پیشفرضهای آنتولوژیک علم، بعدش پیشفرضهای اپیستمولوژیک علم. نمیپریم برویم اصل امتناع تناقض را رد کنیم یا اصل علیت را. اصلاً به نظر میآید مغز ما طوری ساخته شده و کار میکند که نمیتواند این چیزها را نقض کند. روی کاغذ ممکن است بنویسد ولی نمیتواند تصور کند و براساس آن فکر کند. میخواهم بگویم علم به چنان اتوریتهای رسیده است که برای دفاع از خودش، به اینجا رسیده است که مغز بشر ناتوانی دارد که امتناع تناقض را محال میداند یا جمع ضدین را محال میداند. علم به این جا رسیده که اینها محال نیستند و مغز ما خوب کار نمیکند. به طور مداوم در سالهای اخیر میبینید که حملاتی از طرف دانشمندان – مخصوصاً آقایان فیزیکدانها – به اصول اساسی آنتولوژی و اپیستمولوژی میشود.
چیزهای نامفهومی میگویند – ضد و نقیض – و شما اگر بگویید کلاً به تناقض رسیدهایم در نظریه علمی، به شما میگویند اینها درست هستند، اینکه تو فکر میکنی به تناقض رسیدهایم و تناقض چیز بدی است، غلط است. الان ما در فیزیک جدید، علاوه بر اینکه مبانی آنتولوژی هزاران ساله را زیرسؤال بردیم – بهطور کاملاً ناموجه برای حفظ آن چیزی که الان داریم، برای اینکه مکانیک کوانتوم باقی بماند، برای اینکه فرضهای اساسی تغییر نکند، فرضهایی که در محدوده علم است. نکته بامزهاش این جاست؛ یک سری مفروضاتی که در دایره مفروضات علم هستند مقدس هستند. میتوانیم چیزهای خارج از این را نقض کنیم ولی اینها را باید سعی کنیم دست نزنیم – الان ما به یک تئوریهایی رسیدیم که قابل فهم نیست. “خوب به جهنم که قابل فهم نیست. ما به چیزی فراتر از فهم بشر از طریق علم رسیدیم. این چیزی که شما درک میکنید یک چیز سطح پایین است. علم از سطح فهم متعارف بشر بالاتر رفته است. یک چیزهایی را میگوید که شما نمیفهمید و فکر میکنید تناقض است” توجیه آن هم این است که میگویند ” شما میمون بودید، به دلایل زیستشناختی مغزتان یک تکاملهایی پیدا کرده است برای اینکه بتوانید ادامه حیات بدهید. چرا فکر میکنید مغزتان در حدی تکامل پیدا کرده است که بتوانید حقایق هستی را بفهمید؟ نمیفهمید. علتش هم این است که از لحاظ تئوری داروین مغز شما تکامل پیدا نکرده است که اسرار جهان را بفهمید. مغز شما تکامل پیدا کرده است و از میمون یک خورده آمدید این طرفتر که بتوانید مثلاً یک گروههایی را تشکیل بدهید و در یک گیمی که مربوط به زیستتان هست بهتر عمل کنید. بنابراین این انتظار که خیلی چیزها را بفهمید باطل است. نه فقط شما میمون هستید، چیز زیادی هم نمیدانید.” چرا؟ “برای خاطر اینکه علم درست است“.
واقعیت این است که علم در درون خودش به تناقضهایی رسیده است و باید یک تجدیدنظر اساسی در پارادایم خودش بکند و نمیخواهد بکند. سخت است بالاخره. ما فقط پیشفرض فضا و زمان را در نسبیت عوض کردیم یا گسسته بودن بعضی از پارامترها را به پیش آوردیم پوست فیزیکدانها کنده شد. بعضی از پیشفرضها را هم دست بزنید معنی بزرگتری دارد. معنی آن چیست؟ این است که با علم نمیشود همه سیستمها را و طبیعت را شناخت، فقط بعضی چیزها را میشود شناخت. خیلی ]در فضای علمی[ توهینآمیز است. یعنی اگر شما بگویید که با کمیات نمیشود، با ریاضیات نمیشود، یعنی دیگر هیچ جوری نمیشود. بگذارید به یک اصل خیلی اساسی روانشناسی ارجاع بدهم درباره علت این رفتارها. ما دنبال امنیت هستیم. یکی از مهمترین و عمیقترین نیازهای روانی ما امنیت است. زندگی کردن در دنیایی که قابل کنترل نیست و بعضی از بخشهایش را نمیتوانیم کنترل کنیم یک حسی از عدم امنیت آدمیزاد به ما میدهد. علم بشارت میداد که جهان را میتوانید کنترل کنید. سیستمها را میتوانید پیشگویی کنید. ما کمکم به یک جایی رسیدیم که مدام با سیستمهایی بیشتری آشنا شدیم که به دلایل مختلف – به دلیل آشوبناک بودن یا به دلایل بنیادی مثل همین قضیه بل – نمیتوانیم کنترلشان کنیم. این حس خوبی به آدم نمیدهد. در علم حس سلطه نسبت به طبیعت و کنترل کردن آن بود که دارد نقض میشود و این چیز خوبی نیست.
٨– مدعی بودن بیسابقه و بیمورد ساینس
بگذارید من یک مثال انتهایی بزنم در توصیف این اتوریته وحشتناک علم که چیزی بدتر از اینکه شما میمون هستید هم الان به شما میگویند و شما باورتان میشود. ببخشید می گویم شما منظورم شمای نوعی است. شمایی که میآیید در جلسه شرکت میکنید إنشاءالله که خیلی تحت تأثیر این تلقینات نیستید.
الان یکی از داغترین بخشهای ساینس قسمت نورساینس است. آزمایشهایی در نورساینس انجام میشود که مثلاً نشان میدهد شما اختیار ندارید. یعنی فکر میکنید که وقتی تصمیم میگیرید و یک چیزی را انتخاب میکنید به اختیار خودتان بوده است. میگویند آزمایشاتی وجود دارد که نتیجهشان این است که شما قبل از اینکه ذهنیتتان نسبت به اینکه این را انتخاب کنید یا نه شکل بگیرد، آن قسمت انتخابش در مغزتان انجام شده است و شما خبر ندارید. بعداً یک توهمی از اختیار برای خودتان میسازید. نورساینتیستها میگویند این تصوری که شما از خودتان دارید و میگویید “من“، یک چیز توهمی است. چیزی بهعنوان من وجود ندارد. یک بخشهای از مغز، توهمی تولید میکند از اینکه شما یک ساختار پیوسته قابل اشارهای بهعنوان من دارید ولی واقعیت این است که یک چیزی پر از اجزایی است که وحدت خاصی ندارند، بنابراین در یک بخشی از مغز شما، نشانتان میدهند که اینجای مغزتان توهم مربوط به من تولید میشود.
من با افرادی روبهرو شدم که این مطالب مربوط به جبر و اختیار را خواندند و واقعاً قانع شدند که اختیار ندارند و یک نویسنده معروف انگلیسی هم یک کتاب نوشته است که درواقع مبنای آن این است که علم دارد کمکم به ما میگوید ما ایلوژن هستیم. یعنی چیزی که من به آن اشاره میکنم به اسم من اصلاً وجود ندارد. من اگر بخواهم بگویم یک چیزهایی را ادراک میکنم، قویترین چیزی که ادراک میکنم به قول دکارت این است که من هستم. این علم جهان مدرن با “میاندیشم پس هستم” دکارت شروع شده است. اگر من به یک چیزی اعتقاد داشته باشم که هیچ شکی در آن نداشته باشم این است که من وجود دارم. ممکن است در وجود شما بتوانم شک کنم.
[۰۱:۱۵]
فکر کنم من به اصطلاح فلاسفه “مغز در خمره هستم، مثل فیلم ماتریکس. یک چیزهایی را به من وصل کردند یک توهماتی ظاهر شد که نه ساختمانها وجود دارد نه شما وجود دارید. الان هم بیخودی به من نگاه نکنید که من را گول بزنید. وجود ندارید اصلا. همین مغز در خمره هستم که احساس میکنم بدن دارم، احساس میکنم یک عدهای جلویم نشستند الکی دارم سخنرانی میکنم. این ساختمانها و اینها توهم ماست.” ممکن است اگر یک خورده مریض احوال باشم، باورم بشود که شما وجود ندارید. اما در اینکه خودم وجود دارم شک نمیکنم – به قول هوسر که در اوایل قرن بیستم پدیدارشناسی را به وجود آورد – من در هر چیزی ممکن است بتوانم شک کنم. اگر الان دارم آفتاب را میبینم یا نور را میبینم ممکن است شک کنم که خورشید وجود ندارد، ولی یک همچنین چیزی وجود دارد و آن را حس میکنم، نمیتوانم شک کنم به اینکه اینها را دارم حس میکنم. قویترین نوع دانش ما علوم حضوری ما است، آنهایی که از بیرون میآیند و آنهایی که در مدرسه میگویند همه علوم حصولی هستند و کلاً ممکن است باطل باشند.
الان یکی از این علوم حصولی که اساساً باطل است و تا حالا هر چی گفته است بعداً باطل شده است به حدی از قدرت رسیده که بخواهد این علم حضوری من را ببرد زیر سؤال، بگوید بنا به فلان آزمایش مبهمی که دو تا دانشمند نیمه دیوانه با یک دستگاههایی – که خیلی معلوم نیست برای خودشان که اندازهگیریها را دقیق انجام میدهد و این اندازهگیری را براساس تئوریهایی انجام میدهد که خود تئوریها ممکن است غلط باشند – در یک جاهایی انجام دادند، آقایان به این نتیجه رسیدند که من وجود ندارم، یعنی علم حضوریای که دارم توهم است. در تاریخ بشر چنین چیزی سابقه نداشته است که یک اتوریته علمی بتواند در علوم حضوری شما خدشه وارد کند. مردم هم مثل ماست میایستند و اینها را گوش میدهند و شک نمیکنند اینها همه توهم هستند. این بحثها هم در مورد باکتریهایی که در روده ما زندگی میکنند هست که ما اصلاً یک نفر نیستیم اینها هم جزء ما هستند ما مجموعهای از یک موجودات زنده هستیم. اگر نهایت قدرت علم را میخواهید ببینید این است که خود شما را بهعنوان ایلوژن و علم حضوریتان را بهعنوان توهم به شما معرفی میکنند و خدا شاهده این تأثیر میگذارد روی مردم. یک فرد در اینکه خودش را میبیند و هست یک جوری شک میکند. این دیگر مطلقاً سابقه ندارد. تثلیث که یک خورده حالت تناقضآمیز داشت کجا، اینکه یک نفر بیاید جرأت بکند اساس دانش ما را که از خودمان شروع میشود ببرد زیر سؤال با یک آزمایشی که اصلاً درستیاش معلوم نیست، براساس مبانی پرت و پلایی انجام شده و همین فردا ممکن است یک نفر دیگر… ولی آن آزمایش چنان قدرت دارد که…
بیبیسی وقتی مصاحبه میکند با یک دانشمند بزرگی که به شما میگوید اختیار ندارید “دیگر بیبیسی الکی نیست که، دانشمند هم در هاروارد مثلاً تحصیل کرده است و در پرینستون دارد کار میکند، چرت و پرت که نمیگوید، لابد من وجود ندارم، لابد من اختیار ندارم. بلاخره دانش و دانشمندان محترم هستند” خلاصه دنیایی است دیگر به هر حال.
۹- پارادایم جدید
من این چند دقیقه وقت باقیمانده را میخواهم صرف این بکنم که آیا امیدی است به اینکه این پارادایم بالاخره یک روزی شکسته شود و از چه راههایی مشکلاتی برایش پیش میآید؟
٩–١ ژانر جدید برای نویسندگی
اول میخواهم به یک تحولی اشاره کنم که ممکن است نکات مثبتی در آینده پیش بیاورد ولی به احتمال زیاد بدتر میشود. اگر این شیوه برخورد من را در این سخنرانیها را پذیرفته باشید، در مورد تغییر پارادایم بیش از اینکه به مسائل معرفتی و آزمایش و این چیزها فکر کنید، باید به این فکر کنید که آیا از نظر اقتصادی تحولاتی بهوجود آمده است و ممکن است به وجود بیاید که یک دفعه پارادایم جدیدی همراه آن متولد شود؟
این پارادایمی که ما در آن هستیم صرفاً یک پارادایمی که با تفکر به وجود آمده باشد نیست. تحول زیرساختی بزرگی داشت به وجود میآمد که یک چیزی جانشین دین شد و قدرتمندتر از دین شد؛ قدرتمندتر بودن آن بهدلیل وجود رسانههاست. کشیشها هفتهای یک روز میتوانستند تنها یک ساعت برای مردم اروپا سخنرانی کنند. الان دانشمندها هفتهای هفت روز ۲۴ ساعته برایتان از طریق رسانهها سخنرانی میکنند. یعنی میزان ضریب نفوذ و پروپاگاندا و در نتیجه قدرتش خیلی بیشتر شده است. برایتان فیلم درست میکنند، این همه فیلمهای علمی–تخیلی که در آنها آینده شاد در انتظار ما است و مخصوصاً خطراتی در انتظار ما است که اگر نگذاریم دانشمندان پیشرفت کنند، بعداً چه کسی میخواهد جلوی این موجودات فضایی را که به ما حمله میکنند بگیرد؟ واقعاً بگذارید دانشمندان کارشان را بکنند. کلیسا نمیتوانست آثار علمی– تخیلی درست کند که شیاطین حمله کردند و کشیشها مثلاً با صلیب میروند جلویشان میایستند و جلوی شیاطین را میگیرند. ولی الان داستانهای علمی– تخیلی همچنین تخیلاتی را میتوانند ایجاد کنند. آدمها هم که دارند فیلم میبینند، انگار دارند واقعیت را میبینند. واقعاً میروند در سینما مینشینند و یادشان میرود آمدهاند سینما. تأثیرات ناخودآگاهی که در آنها میگذارد خیلی ماندگاری وحشتناکی دارد.
یکی از تحولاتی که اخیراً اتفاق افتاده است و جنبه اقتصادی دارد و میتواند مهم باشد – من الان به شما میگویم که علم وارد یک مرحله جدیدی شده است که باید جدی گرفت به دلیل تحول اقتصادی، ولی معنی آن این نیست که اتفاق خوبی میافتد و وارد پارادایم سوم معقولتری میشویم – این است که یک راه معیشتی جدیدی برای دانشمندان باز شده است. تاریخ علم را نگاه کنید، علم اول با سرمایهگذاری اشراف و دولتها جلو میرفت. سرمایه آکادمی سلطنتی انگلستان را چه کسی میداد؟ پادشاه انگلستان. دولتها سرمایه را میدادند. یک زمانی اشراف پول میدادند برای اینکه دانشمندان کار علمی بکنند چون افتخار داشتند و کسی نظر بدی هم به این کار نداشت، همین که دانشمندی در دستگاهشان باشد – حالا شاید اگر مجلس مهمانی بود بیاید مثلاً یک آزمایش بامزهای را انجام بدهد که سرگرمکننده باشد، اگر نه همین که یک دانشمندی در دستگاه فلان دوک هست – برایشان یک حالت افتخاری داشت.
کمکم تحول بزرگی که اتفاق افتاد این بود که خود دانش سرمایه تولید کرد و مستقیماً با تکنولوژی و صنعت و اینها در ارتباط قرار گرفت. همین الان به دانشگاههای آمریکا نگاه کنید، دولت به آنها هزینهشان را نمیدهد، پولشان را نمیدهد، از دانشجویان هم لزوماً پول نمیگیرند، مستقیم از صنعت میگیرند. یعنی پروژه تعریف میکنند و پروژه انجام میدهند. دانشگاه یک بخش ارتباط با صنعت دارد که خیلی در ارتقاء موثر است یعنی استاد دانشگاهی که بتواند پروژههای خوب بیاورد پرستیژ پیدا میکند و ارتقاء پیدا میکند. یک ارتباط مستقیمی با سرمایه ایجاد شده است که مثلا دانشمندان مستقیماً برای ناسا کار میکنند، برای پنتاگون کار میکنند، آزمایش انجام میدهند – بعضیهایشان مخفی است، بعضیها هم علنی است – از ریاضیدان گرفته تا آن کسی علوم کامپیوتر کار میکند تا فیزیکدان و زیستشناس، همهشان بالاخره پروژههایی برایشان تعریف میشود که لزوماً دولتی نیست. ممکن است سرمایه خصوصی بیاید سرمایهگذاری کند برای کار. بنابراین دانشمند به معنای واقعی کلمه – مثلاً این فیزیکدانی که میخواهد فیزیک نظری کار کند – تا حالا وابسته بوده است به آکادمی، حقوق باید بگیرد از دانشگاه خودشان؛ بنابراین سیطره آکادمی را بر خودش میبیند، باید مطابق استانداردهای آن آکادمیها کار کند تا اینکه بتواند مقاله بنویسد. این مقاله باعث میشود استخدام شود. حتی وقتی برای آن پروژهای که به او میدهند، رزومهای میفرستد، اینکه چندتا مقاله دارد و چه کار کرده است مهم است. بنابراین چه پول را از دولت بگیرد چه از صنعت بگیرد همه جا ضوابط استاندارد آکادمیک را رعایت کردن نکته اصلی آن است. برای آموزش به دانشجو هم اگر پول میگیرد باید کتاب درسی معتبر درس بدهد، نمیتواند برود نظرات شخصی خود را سر کلاس بگوید چون از دانشگاه اخراجش میکنند.
حالا چه منبع درآمد جدیدی ایجاد شده است که به نظر من مهم است و همینجور دارد رشد میکند و ممکن است بالاخره یک روندی جدیدی در علم ایجاد کند؟ از چند دهه پیش دانشمندهایی پیدا شدند که برای مردم کتابهای پاپیولار نوشتند و میلیونها نسخه از آنها چاپ شد. شاید از اولینها تاریخچه زمان هاوکینگ بود. هاوکینگ بیش از تمام حقوقی که از دانشگاه تا آن زمان گرفته بود از فروش این کتاب درآمد کسب کرد. بعد جلد دوم نوشت، بعد جلد سوم نوشت و بعد همکارانش دیدند این – ببخشید – فلج است ولی صد برابر ما درآمد دارد. “مگر دست من کج است یا مردهام؟“. آنها هم شروع کردند به نوشتن. کتاب علمی پاپیولار از قبل نوشته میشد ولی نه در حد دانشمندان تراز اول. کتابهای علمی پاپیولار اینجور بود که برای دانشآموزها یک چیزی را سادهتر توضیح بدهند. اینکه هاوکینگ در حد معجزه توانست بدون اینکه وارد جزئیات تئوریهای علمی بشود، چیزهایی را تا حد ممکن دقیق – نه کاملاً دقیق. تا فرمول ننویسید، تئوریها را دقیق نگفتید. بالاخره دارید عدول میکنید از استاندارد علمیای که وجود دارد. اما هاوکینگ یک کتابی نوشت که هیچ چیز غلطی در آن نبود – در کتابش بگوید، یک مقدار سطح بحث را آورد پایین و مردم به شدت جذب شدند بخاطر این احساس که در آخرین کشفیات علمی دارند سهیم میشوند که مثلا جهان و کهکشانها چجوری است و اینکه سیاه چالها را و روند تاریخی اینکه چجوری به اینجا رسیدیم را میفهمند.
هاوکینگ همین جوری مسلسلوار کتاب نوشت. دیگران هم شروع کردند کتاب نوشتن. الان بهندرت فیزیکدان برجستهای میشناسم که این کار را نکرده باشد. اخیراً کامران وفا هم نوشت، ویتن را من ندیدم که نوشته باشد یا نه. اقتصاد جدیدی برای دانشمندان بوجود آمده. الان این کتابها فروش میکنند بدون شک به دلیل اینکه این آدمها مهر تأیید آکادمیها را دارند. همه میدانند که هاوکینگ فیزیکدان برجستهای است. همه میدانند که کامران وفا آدم فوقالعادهای است، فیزیکدان بزرگی است. ویتن نمیدانم مینویسد چیزی یا نه. پنروز نمونه خیلی خوب این جریان است که به نظر من امید ایجاد میکند، حرفهایی که نمیتوانست در آکادمیها بزند را درکتابها میزند. نه اینکه درباره شرحی از فیزیک و… کتاب بنویسد. آن چیزهایی که مقاله نشده بود را تبدیل به کتابهای پاپیولار کرد. به اندازه تاریخچه زمان نفروخت، برای اینکه پیچیدهتر بود، فهمیدن آن سختتر بود. یک استاندارد جدیدی به نظر من با کتابهای پنروز در این جریان جدیدی که در علم ایجاد شده است، بهوجود آمده است. اگر این بازار جدیدی که ایجاد شده است که مردم علاقمند شدند کتابهای علمی این شکلی بخوانند تداوم پیدا کند…
الان این پرتوپلاهایی که آقای هرری مینویسد که اصلا دانشمند هم نیست و مهر تاییدیه هیچ جایی را ندارد… این یک ژانر شده است. میلیونها نفر درجهان هستند که منتظر یک کتاب جدید هستند که بخوانند. آقای هرری در هیچ کدام از این اظهارنظرهایی که میکند هیچ تخصصی ندارد. نه اقتصاددان است، نه فیزیکدان است نه هوش مصنوعی واقعاً میداند چیست. ولی یک داستان جالبی را میگوید که خریدار پیدا میکند. این اقتصاد جدید، هم میتواند انحرافهای بزرگ در علم ایجاد کند هم…
[۰۱:۳۰]
یعنی اگر میخواهید یک چیزی را نگاه کنید که ممکن است در سالهای آینده تحولات بزرگ ایجاد کند، آزمایشهایی که مثلا در سرن انجام میشود نیست، این فضای جدیدی است که بهوجود آمده است. پنروز نمونه واضحی به نظر من از دانشمندی است که… اصلاً در کتابش صراحتاً مینویسد به نظر من فرمالیسم مکانیک کوانتوم غلط است. این را نمیتواند در مقالهاش بنویسد جایی چاپ نمیکنند. همه دانشمندهای بزرگ یک درصدی از چیزهایی که میدانند یا حدس میزنند یا فکر میکنند درست هست را مینوشتند – آنهایی که بشود با استانداردهای آکادمیها تطبیق داد و قابل چاپ باشد – ولی یک درصد بالایی از تفکر در ذهنشان میماند که این را معمولاً نمیگفتند، فضایی را نداشتند که بگویند، شاید به شاگردانشان یا دوستانشان میگفتند. الان یک فضایی به وجود آمده است که دانشمندان بزرگی مثل پنروز میتوانند این حرفها را یک جایی بنویسند. “من فکر میکنم که ریاضیات جهان کامپیوتشنال نیست” “همچنان فکر میکنم قوانین جهان ریاضی هستند“. مثلا میگوید من ایمان دارم. در مقاله نمیتواند این جمله را بنویسد. میگوید من همچنان ایمان دارم که قوانین فیزیک، ریاضی هستند ولی از نوع کامپیوتشنال نیستند. سند و مدرکت چیست؟ در حدی نیست که برود چاپ کند. ولی میتواند یک کتاب خصوصی بنویسد، اسم خودش را بگذارد روی آن و مردم بخوانند. این میتواند خیلی راهگشا باشد. آن تصورات و تفکراتی که پارادایم شکن هستند را در آکادمیها نمیپذیرند و چاپ نمیشود، ولی در این کتابها میشود چاپ کرد. شاید این باعث شود یک دانشجوی جوان نابغهای تحت تأثیر این افکار پراکنده اثبات نشده دانشمندهای بزرگ که در کتابها نوشته شده است ایدههایی بگیرد و یک دفعه یک پارادایم جدید سومی را بگذارد وسط.
اما این کتابهای هرری نشان میدهند که این جریان بیشتر احتمالاً مخرب خواهد بود تا سازنده. وقتی یک آدم مثل هرری که مهر تایید آکادمیها را ندارد میتواند پرفروشترین کتاب شبه علمی دنیا را بنویسد… چرا؟ چون جذاب مینویسد، چون حرفهایی مینویسد که مردم خوششان میآید. همانطور که اگر هنر پاپیولار شود سقوط میکند، فردا شاید یک عده آدم بیایند در مورد هوش مصنوعی یک چیزهایی را بگویند که اصلاً درست هم نیست و مورد تأیید هم نیست ولی مردم خوششان میآید. الان شما میتوانید در دنیا بگویید که هرری هیچی نمیداند؟ خبرگزاریها درمورد کرونا میروند با او مصاحبه میکنند چون آدم معروفی است، پاپیولار شده است. مردم بهعنوان یک آدم بزرگ به او نگاه میکنند. این تجربه شخصی من با آقای هرری است: یک فصل کتاب را بیشتر نتوانستم بخوانم اینقدر که در همان فصل اول اولین کتابش شر و ور گفته بود. خیلی دلم میخواست کتاب را تا آخر دقیق بخوانم چون در زمینههایی گفته بود که من میدانستم ماجرا چیست. بعد از یکی دو سال از آن حس نفرت که به وجود آمد یک بار سریع طوری که نفهمم تا آخر خواندم. یک جاهایی را رد کردم برای اینکه کتاب مهمی است و باید خواند بالاخره. فکر کنید یک آدم بدون اینکه عضو آکادمی باشد بتواند پول دربیاورد بهعنوان دانشمند. میتواند همه چیز تخیلی بگوید، مردم خوششان بیاید، کتابش یک خورده عکس هم داشته باشد. یک چیزهایی بین علم و هنر و… به وجود بیاید که به احتمال زیاد ۹۵ درصد چیزهایی که میگویند پرتوپلاست اما از همین کتابها – اگر آن آدمهای فیک بگذارند – شاید دانشمندهایی مثل پنروز یک راههایی باز کنند که منجر شود به تحولات بزرگی در کل ساینس.
تعداد زبانهایی که کتاب تاریخچه زمان تا حالا ترجمه شده است فکر کنم هفتادتا است و تعداد نسخههایی که فروخته شده بیش از ده میلیون نسخه است فکر کنم. اصلاً یک پدیده عجیبی است واقعاً. کتابهای داوکینز همین نقش را در زیستشناسی بازی کرده است. نه برای اینکه اسمش شبیه هاوکینگ بود، برای خاطر اینکه خیلی قلم خوبی دارد، توانست کتابهایی بنویسد که آنها هم بعضیهایشان بیش از یک میلیون نسخه فروختند. این بالاخره یک ژانر جدیدی از ادبیات علمی است و میتواند یک بازار جدیدی خارج از آکادمیها برای ساینتیستها ایجاد کند و هم میتواند آسیب بزند هم میتواند باعث پیشرفت شود. به هر حال ما برای شکستن پارادایم احتیاج به فضای سهلگیرتر و آسانگیرتری داریم که اجازه بدهد آدمها تخیلاتشان را هم بنویسد. بعضی از چیزهایی که پنروز میگوید، “شاید در فلان قسمت مغز بتوانیم یک همچنین چیزی را پیدا کنیم” یک پیشبینیای دارد میکند و یک عده رفتند دنبال آن که ببینند میتوانند پیدایش کنند یا نه. خیالات هستند بالاخره ممکن است درست باشند ممکن است نباشند. شاید ویتن یک کتاب بگذارد وسط، سی سال در اوج فیزیک بود، شاید در آخر عمری…
اینها خیلیهایشان آدمهایی هستند که آخر عمری یک کاری کردند. پنروز و اینها مثل اینکه ناامید میشوند از اینکه چیزهایی که در ذهنشان است را بتوانند بهصورت مقاله و کتاب علمی دربیاورند “خوب چه اشکالی دارد منم اینها را بگویم برای آیندگان. من همچنین فکرهایی داشتم نتوانستم محققشان بکنم، نتوانستم استانداردشان بکنم. شاید دیگران این کار را بکنند“
٩–٢ هوش مصنوعی
من شخصاً یک امیدهایی دارم که شاید هوش مصنوعی بتواند یک تحولات جدیای را ایجاد کند. چرا؟ برای خاطر اینکه اگر شما پیشرفت علم را از اول تا الان را نگاه کنید بهشدت نظریههای علمی محدود بودند، محدود میشدند با میزان توانایی که در ریاضیات به وجود آمده بود.
شما نمیتوانید از نیوتن انتظار داشته باشید کاری به غیر از آن که کرد، بکند. نیوتون همان ریاضیاتی که در زمان خودش بود را گرفت یک ذره هم توسعه داد تا توانست یک سری محاسباتی را انجام بدهد و یک نظریه را به وجود بیاورد. نمیتوانست معادلات دیفرانسیل مشتق جزئی حل کند، باید معادله دیفرانسیل معمولی با شرایط اولیه مینوشت؛ نمیتوانست با شرایط مرزی حل کند، ریاضیات آن دوران همین قدر به او اجازه میداد. تازه نیوتن یک آدمی است که نصف ریاضیاتی که استفاده کرد را خودش به وجود آورد، ولی بالاخره هندسه تحلیلیای که دکارت به وجود آورده بود تنها مدلی بود که در ریاضیات میشد برای مدل مکان از آن استفاده کرد یا زمان. چه انتظاری دارید؟ هندسه ریمانی نداشت بنده خدا بیاید مثلاً فضای خمیده در نظر بگیرد. به محض اینکه هندسه ریمانی به وجود آمد، بیست سال بعد، مدل ما از فضا و زمان تغییر کرد. یعنی پیشرفت ریاضیات با خودش تحولات بزرگ در مدلهای فیزیکی بهوجود آورده است. ما اگر نمیتوانستیم مثلاً معادلات مشتقات جزئی شرایط مرزی حل کنیم یا خوب نمیتوانستیم حل کنیم، حالا با کامپیوتر خیلی فرقی بین مشتقات جزیی با شرایط مرزی و شرایط اولیه نیست، آنها را هم با تکنیکهای محاسباتی خوب حل میکند.
اگر نتایج آزمایشات خودمان را در اختیار ماشینهای با هوش مصنوعی که خیلی خوب کار میکنند و همینجور دارند پیشرفت میکنند قرار دهیم، شاید تئوریهای بهتری از این چیزی که ما داریم بهوجود آورند. روشهای محاسباتی جدید و آن روشهای محاسباتی جدید… یک اتفاقی که الان دارد میافتد این است که مثلا من اولش که با استفاده از هوش مصنوعی یک روش محاسبه پیدا میکنم، نمیدانم ماشین چه کار میکند ولی یکی از ترندهایی که الان در هوش مصنوعی است، این است که من بعد از اینکه ماشین کار کرد منطق کارش را دربیاورم، یعنی ممکن است بتوانم از روش کاری که یک ماشین ابداع کرده است برای اینکه بهتر بتواند ورودیها و خروجیها را با هم Match کند یک مدل ریاضی دربیاورم؛ که شاید غایتانگارانه باشد، شاید دیگر هیچ مدل مشابه فقط با شرایط اولیه برای آن وجود نداشته باشد و شاید خیلی چیزهای دیگر که ما الان نمیدانیم.
بنابراین بالا رفتن قدرت محاسبه ما به وسیله ماشین و هوش مصنوعی میتواند به ما کمک کند که از یک محدودیتهایی که تا حالا به وسیله ریاضی تحمیل شده است، یک مقدار فاصله بگیریم و شاید این بتواند بعضی از پیشفرضها را در مدلهای جدید به طور طبیعی بگذارد کنار.
٩–٣ ظهور نوابغ
امید سوم این است که همیشه در تاریخ این امکان وجود دارد که نابغهای پیدا شود که از نو همه چیز را… مثلا فرضهای جدید، یک سری فرضها را از بین میبرد یک سری چیزهای جدید میآورد. یک دفعه یک شاهکاری خلق میکند که به معنای واقعی کلمه همه دانشمندان مات میشوند. این اتوریته علم را از بین نمیبرد همانطور که نسبیت عام از بین نبرد ولی میتواند خیلی از چیزهایی را که در نهاد علم گفته میشود یک جور اصلاح میکند.
من دیگر وارد این بحثها نمیخواهم بشوم، در واقع نکتهای که در این جلسه میخواستم به آن اشاره کنم این حالت اینرسی و ایستایی بود که در علم به وجود آمده است و نسبت به هر اتفاق و هر فکتی که رو میشود بدون اینکه هیچ تحولی در دیدگاهشان به وجود بیاید همه چیز را توجیه میکنند و اینکه اتوریته علم به جایی رسیده است که هر چیزی را میتواند بگوید و مردم تحت تأثیر قرار بگیرد و آخرش هم میخواستم به همین اشاره کنم که بالاخره یک خللهایی وجود دارد که امیدوار باشیم این پارادایم در دهههای آینده کلاً فرو بریزد و پارادایم سومی ظاهر بشود. به نظر من این اتفاق میافتد، همین مطالبی که تاحالا گفتم، یک اتفاقهایی افتاده است که میتواند کمک کند به اینکه در پارادایم دوم یک جوری بعضی از پیشفرضها دگرگون شود. پیشفرضهای در آن حد مهم که دیگر نشود گفت داریم در این پارادایم فکر میکنیم، مثلاً انگار دنیا را یک جوری دیگر داریم میبینیم، همانطوری که این جهانبینیای که پارادایم دوم ارائه میکرد با دنیایی که ارسطوییهایی در آن زندگی میکردند به کلی متفاوت بود، به همان ترتیب میتوانیم وارد پارادایمی شویم که اصلاً دنیا را…
مثلا درست است که اتمیسم کلاً نقض شده است ولی هنوز مردم همانجوری نگاه میکنند. یک سری ذرات است که با یک سری قوانین حرکت میکنند. حالا خیلی ذره نیستند، قوانین هم خیلی… بالاخره اسم ذره همچنان باقی مانده است و تصورات اتمیستی وجود دارد. کلاً میتواند یک پارادایم با یک جهانبینی صددرصد متفاوت به وجود بیاید که چقدر طول بکشد را نمیدانم به هر حال احتمالش هست.
١٠– ختم جلسات، ادامه کار
همین جا دوازده جلسه را تمام میکنم. در گروه درباره اینکه چه کارهایی میشود کرد… راستش فکر میکنم یک سری پروژه…
مثلاً در مورد زیستشناسی یک کاری دارم انجام میدهم. افرادی که به اندازه کافی تخصص دارند و علاقه دارند میشود آن کار را با هم انجام بدهیم. یک قسمتهایی از این سخنرانی قابل تبدیل به مقاله است که میشود جدا کرد. مثلاً فرض کنید از سخنرانی اول، آن حرفهایی که من درباره انقلاب علمی زدم، یک چیزهای جدیدی در آن هست که میشود آنها را نوشت. نه اینکه بدهیم در یک مجله مثلاً آکادمیک چاپ شود لزوماً، میشود در یک مجله ترویجی چاپ شود. یا ایدهای که در مورد گالیله در جلسات اول گفتم که چه شد در دادگاهش و چه گذشته است؛ خودم ندیدم کسی اینجوری تحلیل کند. در همان جاهایی که مقالههایی چاپ میشود که این چیزها را مینویسند میشد مقاله چاپ کرد. من نمیخواهم بگویم با قصد اینکه مقاله در کجا چاپ شود… اصلا تصوری ندارم ولی بعضی از قسمتهای این سخنرانیها را میشود مستقلاً حداقل ترویج کرد.
پروژه کلیای که دارم این است که ۱۲ جلسه تبدیل به کتاب شود. از چند ماه دیگر إنشاءالله شروع میکنم کارهایش را انجام میدهم و بعضی تیکهها را اگر همکار خوبی داشته باشم تبدیل به مقاله میکنم. در مورد زیستشناسی پروژه علمی با هدف کار علمی دارم انجام میدهم که اگر کسی علاقهمند باشد میتواند مشارکت کند و میشود نتیجه را در همان گروه گذاشت و اگر کسی علاقمند باشد، ببیند. من از اینکه چهرههایی در این دو جلسه اخیر دیدم که قبلاً نمیدیدم، به این نتیجه میرسم که افرادی هستند که چون تازه این سنت ابداع شده که اطلاعیه سخنرانیها را در کانال میزنند، فقط عضو کانال هستند و از گروهها خبر ندارند؛ بنابراین من همین جا اعلام میکنم که کنار این سخنرانیها، گروههایی هست که در آن یک حرفهایی زده میشود. گاهی یک تماسهایی با من داشتند که این گروه چیست برای اینکه در سخنرانی گفتم در این گروه فلان کس فلان حرف را زد یکی که سخنرانیها را گوش میداد از من پرسیده بود شما میگویید گروه، گروه یعنی چه؟ حالا به هر حال کسانی که در گروههای مثلاً جدایی علم از دین عضو نیستند، عضو شوند چون این گروه انشاءالله فعال خواهد بود. سخنرانیهایی دیگر که در این زمینه بکنم هم همانجا در گروه میگذارم گروه را با تمام شدن سخنرانیها تعطیل نمیکنیم.
پرسش و پاسخ
حضار: قسمتی که اشاره به قوانین و نوامیس علم و… کردید، جایی هست که این موارد به صورت مرتب جمعآوری شده باشد؟
استاد: من چندبار در همین سخنرانیها ابراز شگفتی کردم که پیدا نکردم ولی یک قسمتهایی را در همین سخنرانیها در جلسات سوم و چهارم، جایی که بحث گالیله و دکارت و… بود یک سری پیشفرضها را گفتم – آنهایی که به نظرم مهم میآمد و در این بحثها به آن میرسیم – ولی واقعاً فعالیت بهطور شگفتانگیز معطل ماندهای است. یک نفر لااقل بیاید به دانشمندها بگوید شما این پیشفرضها را دارید، اینها متدولوژیک است، اینها آنتولوژیک است. دانشمندان معمولاً میگویند همهاش متدولوژیک است ولی طوری رفتار میکنند که انگار آنتولوژیک است. مثلاً اگر به آنها بگویید شما به وجود غایت در طبیعت اعتقاد ندارید، میگویند نه ما متدمان این است که غایت را نمیآوریم در مدل، ولی شاید غایتی هم وجود دارد. اما عملاً برخوردشان این است که چون فکر میکنند علم به نهایت و کمال رسیده است پس لابد غایتی لازم نبوده پس لابد غایتی وجود ندارد، ولی معمولاً دانشمندان ریلکس برخورد میکنند چون ادعاهایشان این است که اگر پیش فرضی هم داریم متدولوژیک است. هر وقت نتوانستیم کار کنیم با این پیشفرضها، میرویم سراغ پیشفرضهای دیگر، فعلاً چون با اینها خوب کار کردیم با همین پیشفرضها پیش میرویم، ولی اگر ازشان بپرسید حالا لیست پیشفرضهای متدلوژیک را بیاورید لیست ندارند، ممکن است اشاره کنید بگویند این هست آن یکی هم هست و… ولی نه آن لیست کلی ساینس را دارند نه مال رشته خودشان را.
حضار: جلسه قبل راجع به ژنتیک صحبت کردید که جهشها ممکن است رندومنس نداشته باشد، میخواستم ببینم تعریفتان از رندومنس چیست؟
استاد: من سعی کردم همین نکته را بگویم که ما تعریف دقیق و درستی از رندومنس نداریم.
حضار: شما به چه چیزی فکر میکنید قتی به رندومنس فکر میکنید؟
معمولاً رندومنس معنیاش این است که شما… مثلاً یک معیارهای علوم کامپیوتری هست که یک رشته رندوم را میتوانید تعریف کنید که نتوانید اطلاعاتی که در آن رشته هست را کامپکت کنید، بهتر از آن بیان کنید که همان خود رشته را بنویسید. یعنی یک قاعده و قانونی نباشد که آن را تولید کند. در mutation و وقتی در علم رندومنس میگوییم، دقیقاً به معنای undetermined است یعنی شما نمیتوانید این را مثلاً پیشگویی کنید با داشتن همه شرایط اولیه. معمولاً در علم که به کار میبرند خیلی به معنای عمیقتر رندومنس در فلسفه و علوم کامپیوتر نگاه نمیکنند، منظورشان این است که شما در شرایط مساوی میتوانید همزمان نتایج مختلفی داشته باشید. به یک همچنین چیزی میگویند پدیده رندوم، stochastic است، دترمایند نشده است کاملاً.
حضار: ؟ [۰۱:۵۰:۲۴] یک قسمتهایی مثل کوانتوم بشود مربوطش کرد، قسمتهایی که ما شهودی نداریم که یک چیزی ممکن است کجا باشد؛ شما مفهوم رندومس را چگونه تعبیر میکنید در دنیای واقعی؟آیا با همان چیزهای کوانتومی فقط مربوطشان میکنید یا چیز دیگری هم در ذهنتان هست که…
استاد: راستش سؤالتان را دقیق نفهمیدم. میگویید مفهوم رندومنس با آن چیزی که در مکانیک کوانتوم گفته میشود تنها حالت رندومنس در طبیعت است یا چیز دیگری هم ممکن است باشد؟
حضار: وقتی فکر میکنم به رندومنس، تنها جایی که میتوانم مفهوم واقعی رندومنس – نه آن تعریف undetermined – را پیدا کنم این است که در کوانتوم چنین پدیدههایی را میبینیم، مفهوم دیگری که رندوم باشد را من حس نکردم.
استاد: در سیستمهای آشوبناک هم به نوعی این رندومنس به همان معنای دقیقتر کوانتوم کامپیوتر ساینتیفیکش وجود داد، یعنی پدیده آشوبناک لزوماً کوانتومی نیست؛ یک جور پیچیدگی دارد که خروجیهای آن همین حالت غیرقابل فشردهسازی را دارد. من نمیدانم. به این فکر نکردم که در طبیعت پدیدههای رندوم به معنای واقعی کلمه کجاها هستند یا نیستند، به هر حال زیستشناسها حتی در مورد mutation هم این ادعاها را دارند؛ درمورد رشته DNA و تغییراتی که میکند شاید بتوانند تطبیق بدهند با همان تعریفهای اصلی ولی معمولاً کلمه stochastic و رندوم در علم به همین معنا به کا میرود که در شرایط مساوی نتایج قابل پیشبینی نیست و اگر من نتوانم پیشبینی کنم ولی در طبیعت لزوماً اینجوری نباشد، این یک جور به اصطلاح پدیده رندومنس به معنای سابجکتیو است، یعنی من چون دانش ندارم نمیتوانم پیشبینی کنم؛ پدیدههای رندوم واقعی که به اصطلاح جنبه آبجکتیو دارند یعنی هر کاری بکنید نمیتوانید آن را پیشبینی کنید، مثل پدیدههای آشوبناک که پیشبینی کردن آن ربط به این ندارد که شما چقدر بتوانید دانش در مورد آن داشته باشید.
حضار: اول جلسه گفتید یک کتاب میخواهید معرفی کنید.
استاد: تائوی فیزیک کتاب معروف آقای کاپرا. در دنیا خیلی فروش کرده است و جالب است که شما بیشتر تصویری که در فیزیک مدرن از جهان دارید شبیه عرفان شرقی است تا… مثلاً از آن بهتر – یعنی نزدیکتر به ساینس – کتابهای بوهم است. کاپرا مثل یک آدمی است که انگار بیشتر نزدیک به عرفان است، حالا فیزیک هم بلد است. بوهم فیزیکدان خیلی برجستهای است که بحثهایش را نگاه کنید بهعنوان فیزیکدان تراز اول کمکم نتیجه کنجکاویهایش به اینجا رسیده است که انگار ما وارد یک دیدگاههایی شدیم که با تمام فرضهایی که داشتیم تعارض دارد. مثلاً حالتهای کلنگری، اهمیتی که مشاهدهگر پیدا کرده است در مکانیک کوانتوم. شما آزمایش را اگر نگاه کنید یک چیزی میشود اگر نگاه نکنید یک چیز دیگر میشود. یک چیزی در مکانیک کوانتوم هست که انگار مشاهدهگر را به عنوان یک عنصر فیزیکی لازم داریم در تئوری که این شبیه مطالب عرفانی و اینها است. چیزی که در entanglement یعنی نقض لوکالیتی که سیستم یک کلیتی دارد و… پیچیدگیهایی که در مکانیک کوانتوم میبینیم که صددرصد مخالف فیزیک کلاسیک است یک حسی از اینکه دنیا را یک جوری دیگر باید نگاه کنیم بوجود آورده است. بوهم از یک جایی خیلی در ارتباط بود با کریشنا مورتی و سعی میکرد جهانبینی هندی را یاد بگیرد که شاید بتواند از آن…
بوهم دقیقاً یک آدمی بود که به فکر شکستن کامل پارادایم بود. فیزیکدان برجستهای که هیچ تعارفی نداشت در اینکه میخواهیم فرمولهای ریاضی را دست بزنیم یا پیشفرضهای فیزیک را دست بزنیم. دقیقاً دنبال دست زدن به پیشفرضهای خیلی اساسی بود که در کل ساینس وجود دارد.
حضار: در دین مفهوم رندوم داریم؟
استاد: نه. در دین این جوری به شما آموزش میدهند که نگویید یارو شانس آورد حتی در زندگیاش. اصلاً کلمه شانس را به کار نبرید، مشئیت الهی بوده است همه چیز. من تصادفاً فلانی را ندیدم، همه چیز پشت پرده دارد مثلاً، یعنی اتفاقاً در دین میخواهند آموزش بدهند که هیچ چیزی حتی اتفاقات زندگی خودتان که به نظر رندوم میرسد به یک معنایی هیچکدام رندوم نیست چه برسد در عالم. نگاه دینی همان است که انیشتن میگفت خداوند تاس نمیریزد. نارضایتی انیشتن نسبت به مکانیک کوانتوم این بود که یک خورده همچنین انگار خدا دارد یک چیزهایی را تاس میاندازد که ببیند چه میشود و به نظرش میآمد که خیلی با تفکرات خودش سازگار نیست و ناراضی بود. دقیقاً فکر میکنم دین دنبال این است که بگوید هیچ چیز رندوم نیست.
حضار: اتفاقهایی که میافتد را با توضیح دینی میشود توضیحش داد درنهایت؟
استاد: ادعا این است. شما اگر دوستی را در جایی که اصلاً فکرش را نمیکنید بعد از سی سال ببینید… احساس یک آدم متدین در چنین موقعیتی این نیست که “چه چیز رندومی پیش آمد خداحافظ.” شاید یک خورده بیشتر کنجکاو میشوید که چه شده است که اینجا به همدیگر رسیدید. یک مثال بامزهای آقای مطهری در یکی از کتابهایش زده است میگوید دو تا مهندسی که برای شرکت برق کار میکنند بعد از ۲۰ سال همدیگر را در تعمیر یک دکل برق در بیابان میبینند. یکی را بهعنوان فلان چیز فرستادند و آنجا این هم از فلان اداره آمده است و کلی تعجب میکنند عجب اتفاق عجیبی. بعداً معلوم میشود که مدیرشان فهمیده بوده است که این دو تا دوستهای قدیمی بودند و مدتها همدیگر را ندیدند، عمداً این کار را کرده است، اینها را فرستاده که همدیگر را ببینند. تصادفی در کار نبوده است یک برنامهریزی است که اینها از آن خبر ندارند. دین به دنیا اینطوری سعی میکند نگاه کند که همه چیز برنامهریزی دارد ولی ممکن است ما خبر نداشته باشیم. اگر خبر داشته باشیم، اتفاقهای خوب و بد و بیماری و… همه اینها یک حکمت، یک برنامهای در آن است. درست ضد نگاه تاس انداختن در طبیعت و این حرفهاست.
این کلمه هم وجود نداشته است. کلمه رندوم و مانندهایش خیلی کلمات جدیدی هستند که قرن نوزدهم اینها استعمال شدند بیشتر. در نگاهمان به دنیا Probability یا stochastic و رندومنس و… با تئوریهای علمی بیشتر متداول شدند. واژه تصادف را داشتیم که یعنی بالاخره یک حسی از اینکه یک چیزهایی تصادفی هستند را داشتیم، ولی این مقدار واژه با معنیهای نزدیک به هم نشان دهنده این است که این مفهوم خیلی همراه علم توسعه پیدا کرده است و جزء جهانبینی علمی شده است.
حضار: ؟ [۰۱:۵۹:۳۰] شما فلاسفه سنتی نقل قولهایی کردید…
استاد: فلاسفه سنتی مثل لایبنیتس و…
حضار: … ولی خود فلسفه هم پارادایمش تغییر کرده است؛ فارغ از فلسفه تحلیلی که پیوند خوبی با قدرت دارد ولی مثلا هگل…
استاد: سعی میکنند پیوند داشته باشند ولی خیلی پیوند خوبی ندارند.
حضار: ولی به هر حال یک سری پیشفرضها را دارد که آدم احساس میکند یک پیوندی دارد، ولی مثلا هِگل جمع نقیضین را یک جوری در یک حیطه ای شاید قبول داشته باشد که…
[۰۲:۰۰]
استاد: بله ولی ربطی ندارد به آن، جمع نقیضین هگلی دیالکتیکی…
حضار: انیشتین هم همینطور. تا آنجا که میدانم اصلا کانت میخواند…
استاد: ببینید من اولاً دفاع نکردم بگویم که آنها درست میگفتند، قطعاً پارادایم اول هم چیز چندان جالبی نبود، ولی اینکه جنبههای قابل دفاعی دارد… یعنی در بعضی از بحثهایی که آنها مطرح کردند در ابتدای شکلگیری علم جدید، خیلی قابل تأمل است. از جردانو برونا گرفته تا… مخصوصاً روی بارکلی خیلی تأکید کردم فکر کنم خیلی آثارش خواندنی است. بیش از آن چیزی که فکر کنید آدم نابغهای بود، اگر شهرت ندارد برای این است که در جریان آب شنا نکرده است ولی فوقالعاده است، لایبنیتس هم همین طور، دوتا نابغهای که کمتر از نیوتن نابغه نبودند – شاید بیشتر هم بودند – این دوتا هستند، حالا هویگنس در حد اینها به نظرم نیست. آن دو تا فوقالعاده هستند آثارشان هم خیلی خواندنی است همین الان هم خواندنی است. فلسفه قدیم چون فلسفه طبیعت داشت… فلسفه کانت به بعد فلسفه طبیعی ندارد شما Natural philosophy ندارید، اصولاً حذف شد ساینس آمد جای Natural philosophy را گرفت و فلسفه به یک راه دیگر افتاد؛ متافیزیک دارد و آنتولوژی دارد، اپیستمولوژی دارد و برای همین آن طور که آدمی مثل لایبنیتس یا بارکلی درگیر با نیوتن هستند خیلی درگیر نیستند. اتفاقی که در فلسفه افتاده است این است که بخشی از فلسفه که درگیر با ساینس بود حذف شده چه قارهای چه تحلیلی فرق نمیکند. چون همه ساینس را پذیرفتند، یعنی زورشان نرسید، یک مقدار کلنجار رفتند و ساینس غلبه کرد.
حضار: یکی از پیشفرضهای ساینس این است که تمام قوانینی که چه بدست آوردهایم و چه میخواهیم بدست بیاوریم فرم ریاضی دارند. اگر بخواهیم این پیشفرض را زیر سؤال ببریم یعنی میخواهیم بگوییم “قوانینی هستند که فرم ریاضی ندارند” درست است؟ به فرض قوانینی هستند که فرم ریاضی ندارند، حالا نمیشود ریاضی را آنقدر بسط داد که آن قوانین هم بیفتد در ریاضی و بگوییم قوانین فرم ریاضی دارند؟
استاد: شما منظورتان این است که قوانین فرم ریاضی ندارند با بسط ریاضیات به یک جنبههایی… فرض کنید حرف پنروز درست باشد – خیلی دور نرویم – که ریاضیات طبیعت نانکامپیوتیشنال است یعنی شما نمیتوانید کامپیوتیشن انجام بدهید و یک سری پدیدهها را پیشگویی کنید. این دیگر این جوری نیست که بتوانید ریاضیات را دست بزنید. وقتی نانکامپیوتیشنال است، نانکامپیوتیشنال است یعنی ریاضیات را ممکن است بسط بدهید بخش نانکامپیوتیشنال آن را بزرگ کنید حالا بتوانید یک سری مجموعه قوانین جدیدی را بنویسید ولی اینها را نمیتوانید reduce کنید (تقلیل دهید) به ریاضیات کامپیوتیشنال. یعنی به طور ذاتی یک چیزی در قوانین طبیعت هست که در ریاضیات امروز ما وجود نداشته است. اینکه من معنی ریاضیات را بسط بدهم و به چیزهایی که قابل کامپیوتیشن نیستند هم بگویم ریاضیات، مثلاً قوانین اخلاقی، من در مورد قوانین اخلاقی هم یک فرمولهای ریاضی را بنویسیم و بگویم اینها هم ریاضی شدند، با اساس دیدگاهی که میگوید قوانین علم ریاضی هستند در تناقض است این حرفها، برای خاطر اینکه ما مدل ریاضی میدهیم که بتوانیم نتایج آزمایشها را پیشبینی کنیم اگر ریاضیات حتی نانکامپیوتیشنال باشد، حتی در این حد حرف را عوض کنیم، دیگر این چیزی که میخواهیم از ریاضیات انجام نمیشود و ممکن است شبیه زبان روزمره یک سری قواعد بنویسیم بگوییم قواعد جهان مثلاً اینهاست، اینها به درد آن کاری که ما میخواستیم بکنیم نمیخورد. ما میخواستیم مدل ریاضی داشته باشیم که نتیجه آزمایشات ما را پیشگویی کند و از آن تکنولوژی درمیآوردیم. میخواهم بگویم این را حتی اگر نانکامپیوتیشنال کنیم هم از حالت مدل ریاضی به آن معنایی که میخواستیم فراتر رفتهایم چه برسد بخواهیم بگوییم که اینها نانکامپیوتیشنال به این معنا نیستند، در زبان ریاضی قابل بیان نیستند و حرفهای عجیب و غریبتری بزنیم.
انشاءالله اگر در گروه عضو باشید یک فعالیتهایی را میتوانیم ادامه بدهیم.