بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره انفال، جلسه‌ی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۱

۱- مروری بر جلسه قبل سنت الهی در قالب جنگ

جلسۀ قبل در مورد موضوعاتی که مربوط به سورۀ انفال بود صحبت کردم. روی چندتا نکته تأکید کردم، بیشتر از همه اینکه این سوره یک ویژگی که دارد، تقریباً همه‌اش در مورد مسئلۀ جنگ است به ‌وقایع جنگ بدر و اتفاقات بعد از جنگ بدر دارد اشاره می‌کند ولی اینکه نکتة خاصی در آن‌ جنگ‌ها بوده و مثلاً سوره به ‌نوعی در مورد آن جنگ است، تصور اشتباهی است.

اتفاقاً این سوره کاری که دارد می‌کند این است که به مؤمنینی که در آن زمان زندگی می‌کنند و همۀ مؤمنینی که بعداً می‌آیند بفهماند این جنگ‌ها که در زمان پیغمبر اتفاق افتاده چیزی نیست به غیر از ادامۀ همان سنت الهی که پیامبری ظهور می‌کند، قومی در مقابل او هستند که ایمان نمی‌آورند و کار به جایی می‌رسد که قصد قتل یا آسیب رساندن پیامبر و مؤمنین را دارند. نهایتاً نتیجه این می‌شود که عذاب الهی نازل می‌شود.

این بار در زمان پیامبر این واقعه اینجوری در واقع دارد اتفاق می‌افتد که به جای اینکه صاعقه‌ای از آسمان بیاید یا سنگ از آسمان ببارد، در جنگ‌ها است که اینها شکست می‌خورند و کشته می‌شوند و نهایتاً می‌بینید که تعداد زیادی از افرادی که به ‌طور معمول اگر صاعقه می‌آمد و سنگ از آسمان می‌بارید کشته می‌شدند، این دفعه زنده می‌ماندند. بنابراین منمخصوصاً می‌خواهم روی این تأکید کنم که کسانی که جنگ‌های زمان پیغمبر را خشونت‌بار ممکن است ببینند، به این توجه کنند که انگار این دفعه خداوند خیلی برخورد ملایمی با کفار دارد می‌کند. یک لحظه از دیدگاه ایمانی نگاه کنید. سرنوشت معمولی کفار این بود که همه‌شان قومشان نابود می‌شد، در حالی ‌که این دفعه می‌بینید اینجوری نیست، یک تعداد خیلی کمی از افرادی که مقابل پیغمبر ایستادند در جنگ‌ها کشته شدند و بقیه‌شان هم حالا به طور ظاهری حداقل ایمان آوردند و محفوظ ماندند. به‌ هر حال یک نکتۀ اساسی در سورۀ انفال این است که این دیدگاه را پیدا کنیم که جنگ‌ها را در قالب همان سنت الهی که همیشه در طول تاریخ بوده ببینیم و این چیزی است که در سورۀ انفال روی آن تأکید می‌شود.

اسم سوره انفال است و روی خود مسئلۀ انفال و غنائم جنگی در این سوره تأکید است. چون این جلسه متن سوره را بررسی می‌کنیم به این مسئله بیشتر اشاره می‌کنیم. بگذارید قبل از اینکه وارد جزئیات سوره شویم یک لحظه پیش خودمان این را مرور کنیم ببینیم در چه موقعیتی قرار داریم و انتظار داریم که یک سوره‌ای مثل سورۀ انفال چه نکاتی را به ما بگوید و روی آن تأکید شود.

موقعیت زمان پیامبر اینجوری است که برای اولین بار یک پیامبری ظهور کرده بعد از سال‌های فترت بعد از ظهور حضرت عیسی که شش قرن گذشته پیامبری نیامده و حالا یک پیامبری آمده. برخلاف حضرت عیسی و همۀ پیامبرانی که قبل‌تر می‌آمدند، معجزاتبه آن معنایی که آن‌ها می‌آوردند این پیامبر نیاورده. معجزه‌اش کتابی است که از طرف خداوند نازل می‌شود و تأثیر خودش را روی عده‌ای می‌گذارد. ولی اکثریت به نظر می‌رسدالبته اکثریت تحت تأثیر معجزات قبلی هم قرار نگرفته بودند، این بار هم اکثریت تحت تأثیر این معجزه قرار نمی‌گیرند. پیامبری ظهور کرده در مقابل یک قومی، همۀ جنس روابط طوری است که انگار قبلاً هم تکرار می‌شد، منتها جلسۀ قبل گفتم انتظار در طول تاریخ اینجوری بود که وقتی پیغمبری می‌آمد و قوم نفی‌اش می‌کردند و دعوتش را نمی‌پذیرفتند و نهایتاً کار به اینجا می‌رسید که قصد قتل پیامبر را می‌‌کردند، از آسمان سنگی می‌بارید، صاعقه‌ای می‌آمد، زلزله‌ای می‌شد و آن قوم از بین می‌رفتند. این بار این اتفاق نیفتاد، یعنی وقتی کار به جایی می‌رسد که پیامبر و مؤمنین را آزار می‌دهند و قصد می‌کنند پیغمبر را حتی بکشند، سنگی از آسمان نمی‌بارد و زلزله‌ای نمی‌شود، بلکه پیامبر از شهری که این قوم را دعوت می‌کرد مهاجرت می‌کند و می‌رود به یک شهر دیگر.

این اتفاق یک مقدار ظاهراً خلاف سنت است که ما به ‌طور مداوم برخوردهای بقیۀ پیغمبران را که با اقوام خودشان می‌بینیم، اینجوری تمام نمی‌شد و به ‌نوعی شاید این یک حالت عقب‌نشینی کردن دارد و جالب هم این است که در همین سوره می‌بینید که آن‌ها با نهایت پررویی ایستاده‌اند و می‌گویند که سنگ ببارد، می‌گویند مثلاً فرض کنید «اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ»، اگر این آدم راست می‌گوید، «اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ»، اگر این چیزهایی که می‌گوید حق است و از طرف تو است، «فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»، یا یک سنگی ببار و یا یک عذاب الیم بر ما مقرر کن. این سوره دارد می‌گوید ماهیت اتفاق‌هایی که دارد می‌افتد همان است، شکلش فرق کرده است.

مجدد روی این تأکید می‌کنم که موقعیت تکراری است، اتفاقی هم که برای آن‌ها دارد می‌افتد یک جور تکراری است و عذابی که دارد نازل می‌شود همین است که اینها با جمعیت انبوه هم که می‌آیند به جنگ تعداد خیلی کم، شکست می‌خورند. معجزه‌ای که اتفاق می‌افتد و عذاب نازل می‌شود فرمش تغییر کرده، ولی بالاخره مسئله این است که آن‌ها شکست می‌خورند، کشته می‌شوند و نهایتاً مجبور می‌شوند عقب‌نشینی کنند و ظرف مدت بسیار کوتاه کلاً نابود می‌شوند. نه اینکه همۀ آدم‌ها نابود شوند، ولی آن عقیده از بین می‌رود، مسجدالحرام که در اشغالشان هست توسط مؤمنین فتح می‌شود ویعنی کل این ماجرا این شکلی دارد اتفاق می‌افتد و این سوره دارد می‌گوید که این همان سنت الهی است که همیشه اتفاق می‌افتاد.

۲- تاریخ زندگی بشر روی زمین

شما یک مقطعی از اتفاق‌های جدید می‌بینید بعد از حضرت موسی. تمام تاریخ انبیاء که در قرآن نقل می‌شود یک جوری از ابتدا تا حضرت ابراهیم، بعد از حضرت ابراهیم تا زمان موسی و از زمان موسی تا حضرت عیسی و بعد از حضرت عیسی، اینها مقاطعی هستند که انگار یک تحولاتی اتفاق افتاده است. مثلاً قبل از پیدایش قوم بنی‌اسرائیل و رسالت حضرت موسی، اصولاً سنت الهی نحوۀ اجرایش همان بود که بارها و بارها در سوره‌های قرآن می‌بینید که یک پیامبری می‌آید یک قومی را دعوت می‌کند و آن قوم نابود می‌شود در اثر نپذیرفتن این دعوت، مثلاً قوم لوط، قوم صالح و

ولی از زمان بنی‌اسرائیل دیگر همیشه این اتفاق نمی‌افتد. مثلاً در مورد فرعون اتفاقی که افتاد این نبود که از آسمان چیزی بیاید و قوم فرعون نابود شود یا مثلاً زمان حضرت موسی واقعه‌ای که اتفاق می‌افتد این است که جامعۀ دینی تشکیل می‌شود و رسالت حضرت موسی این است که می‌رود بنی‌اسرائیل را از فرعون جدا می‌کند و یک جامعۀ دینی تشکیل می‌شود، شریعتی نازل می‌شود، عهدی بسته می‌شود و بعد می‌بینید که این واقعه، که جنگ‌هایی پیش می‌آید و این جامعه در مقابل جامعه‌ای دیگر می‌ایستد که امدادهای الهی ظاهر می‌شود و عذاب قومی که مقابل این جامعه ایستادند به صورت کشته شدن در جنگ است، از زمان حضرت موسی به بعد این را داریم و اینجوری نیست که حالا این یک بدعتی در زمان پیغمبر است که چنین اتفاقاتی دارد می‌افتد، ولی تورات را که می‌خوانید، نقلی که در تورات هست خیلی وقت‌ها اینجوری بوده که در جنگ اتفاق‌های خیلی بارزی رخ میداد، یعنی انگار مخلوطی از چیزی که قبلاً بود و آن چیزی که بعداً در زمان پیغمبر به طور خالص می‌بینید. مثلاً جنگ بین قوم بنی‌اسرائیل و ساکنین فلسطین که کافر هستند و وسط جنگ یک معجزه‌ای اتفاق می‌افتد، مثلاً صاعقه‌ای می‌آید و آن‌ها در اثر یک واقعۀ این شکلی کشته می‌شوند یا مثلاً در اثر واقعۀ این فرمی که اتفاق افتاده، به نوعی تضعیف می‌شوند و باعث پیروزی مؤمنین می‌شود.

بعد از حضرت عیسی من در آن جلسات مسیحیت تأکید کردم روی این مسئله انگار اصلاً دنیا تغییر می‌کند، یعنی یک جور فضای معنوی در دنیا به وجود می‌آید که سابقه نداشته و برای همین هم هست که بعد از قرن‌ها می‌بینید که شرک دارد مُضمَحل می‌شود، در مناطق زیادی از دنیا عقیدة توحیدی به ‌وجود می‌آید، پابرجا می‌ماند و روزبه‌روز آن شرکی که همۀ دنیا را گرفته بود و انگار آغاز زندگی بشر به طور طبیعی با همان عقاید شرک‌آمیز بود، دارد از بین می‌رود و توحید دارد به وجود می‌آید و این نتیجۀ یک جور تحول معنوی در واقعیت جهان است.

من در جلساتی تأکید کردم که تاریخ بشر، تاریخ یکسانی نیست، واقعاً می‌شود تاریخ بشر را مثل یک کودکی که به دنیا آمده، بزرگ شده، دوره کودکی و بلوغ خودش را طی کرده و مثلاً به دوران بعد از بلوغ خودش وارد شدهاینجوری باید نگاه کرد. دوران بعد از حضرت عیسی و مخصوصاً بعد از پیامبر ما دوران بلوغ بشر است. مثل این است که یک موقعی بشر از نظر ذهنی، واقعاً به معنای واقعی کلمه ظرفیت یک سری چیزها را ندارد و مثل بچه است، مثل دورانی که اسطوره‌ها را می‌سازد و خیلی ذهنیت کودکانه‌ای دارد. اکثریت قاطع مردمی که در زمین زندگی می‌کنند درک انتزاعی ندارند و خیلی ذهنیت کودکانه‌ای دارند و نتیجه‌اش این است که وقتی مثلا با یک کودک سر و کارتان افتاده که اصلاً حرف حالی‌اش نیست خیلی نمی‌شود راحت با او صحبت کرد معمولاً ابزار این است که خلاصه آدم یک چیزی به او می‌گوید گوش نمی‌کند و حالا گوشش را می‌پیچانید و ممکن است ناچار باشید به تنبیه کردن. ولی وقتی یک نفر می‌فهمد و به حد بلوغ رسیده، شما اتمام حجت می‌کنید. حرف را می‌زنید. می‌خواهد گوش بدهد، می‌خواهد گوش ندهد. اینجوری نیست فرض کنید بخواهید با او کلنجار بروید و یک سری تنبیه‌های مثل دوران کودکی را در موردش اعمال کنید.

کم‌کم بشر در طول تاریخ همین‌ جور که انبیاء دارند می‌آیند، از آن حالت کودکی بیرون می‌آید و حالا در زمان پیامبر به یک جایی رسیده که دیگر معجزه کتاب است. حرف‌ها دارد گفته می‌شود و نیازی هم به باریدن سنگ از آسمان نیست. نه نیاز به مرده زنده کردن است، نه نیاز به این است که معجزات آن شکلی که قدیم ظاهر می‌شد، ظاهر شوند و نه نیازی هست که عذابی به آن شکل نازل شود. هم معجزه و هم نوع عذابی که بعداً نازل می‌شود یک جوری انگار نرم‌تر شده و در جنگ بدر، در واقع اولین باری است که این حالت به ‌اصطلاح پیروزی معجزه‌آسا در آن اتفاق افتاده است. معجزه بودن این پیروزی‌هایی که در جنگ‌ها به دست آمده و فتح مثلاً مکه در عرض کمتر از ۸ سال، این خودش به یک معنایی یک معجزۀ بارز است و کمیای از آن معجزاتی که در زمان پیامبران دیگر می‌آمد یا کمیای از آن سنگی که از آسمان می‌آمد ندارد. فقط انگار در یک فضای یک مقدار معنوی‌تر دارد اتفاق می‌افتد. سورۀ انفال دارد روی این چیزها تأکید می‌کند و من دارم باز مقدمه می‌گویم که وارد این شویم. این سوره به شرح جنگ بدر و اتفاقات بعدش اختصاص پیدا کرده است.

۳- شبهات حول اتصال قرآن و شخص پیامبر

من قبل از اینکه به نکاتی که در سوره هست مستقیم اشاره کنم یک نکته بگویم که یک عده‌ای که حالا مثلاً روشنفکر هستند یا می‌گویند ما روشنفکر هستیم یکی از دلایل خیلی واضح به نظرشان در اینکه قرآن آنقدرها هم مثلاً یک کتابی نیست که بی‌ارتباط به مثلاً پیامبر و زندگی پیامبر واز این حرف‌ها شنیده‌اید دیگر که مثلاً وحی کلام پیامبر است و نمی‌دانم به زندگی پیامبر ربط دارد و از این حرف‌ها.

[۰۰:۱۵]

من یک بار در سخنرانی یکی از همین روشنفکرها شنیدم که مثلاً ممکن بود جنگ اُحد اتفاق نیفتد، ممکن بود مؤمنین در جنگ اُحد شرکت کنند و آن خطا را مرتکب نشوند و در جنگ اُحد پیامبر شکست نخورد. یا ممکن بود جنگ بدر اینجوری که پیش رفت، پیش نرود. اینها اتفاقاتی است که افتاده و بر اساس همین اتفاقاتی که افتاده حالا آیاتی هم نازل شده است. این تصور که قرآن مثلاً یک چیزی است که در لوح محفوظ نوشته شده و یک چیز ازلی و ابدی است، این تصور درستی نیست. زندگی پیامبر بوده و مثلاً اگر فلان حالت به پیامبر دست نمی‌داد شاید فلان آیه نازل نمی‌شد.

یک چنین تصوری دارند از اینکه قرآن تابع حالات پیامبر و اتفاقات اطراف پیامبر است. مثلاً از این استفاده می‌کنند که ببینید یک سؤالی از پیامبر می‌کنند جوابش می‌آید، اگر آن سؤال را نمی‌کردند این جواب هم نمی‌آمد. به نظرم می‌رسد خیلی استدلال واضح و روشنی است. یعنی قرآن اینجوری نیست که مثلاً در ازل یک چنین چیزی وجود داشته، تابع همین شرایطی است که در زمان پیغمبر اتفاق افتاده، اتفاقاتی هست که به وجود آمده است. فقط قبل از اینکه این سوره را شروع کنم بگویم که این حرف‌ها خیلی حرف‌های به نظر من ابتدایی است که مثلاً بالاخره شما الان این سوره را که می‌خوانید، هیچ چیزی این سوره نمی‌گوید به غیر از اینکه آن سنت الهی ازلی دارد اجرا می‌شود. فرم آن هم فرم از پیش تعیین‌شده‌ای است، یعنی اینجوری نیست و قرار است اینها در جنگ‌ها شکست بخورند، همان اتفاقی که بعد از حضرت موسی افتاد.

بنابراین از ازل مشخص است که پیامبر آخر که می‌آید یک چنین اتفاقاتی می‌افتد. از ازل معلوم است که مثلاً در جنگ‌ها پیروز می‌شوند. یک جنگی وجود دارد که اولین بار به طور معجزه‌آسایی مؤمنین پیروز شوند و بعدش یک سوره‌ای نازل می‌شود در مورد این پیروزیای که اتفاق افتاده است. این سورۀ انفال است، اسم آن می‌خواهد جنگ بدر باشد یا چیز دیگری باشد. حتماً در یک جنگ هم شکست می‌خورند، ماجرای اُحد پیش می‌آید. حالا در سورۀ آل عمران به آن وضعیت شکست و بعد از شکست دارد اشاره می‌شود و

یعنی من می‌توانم بگویم که از پیامبران قدیم می‌پرسیدید می‌توانستند بگویند پیامبر آخر که می‌آید وقایع چگونه پیش می‌رود و احتمالاً کجاهای آن آیه نازل می‌شود. آن حرف سخیف دیگر هم که من الان یک سؤالی می‌کنم جوابش در قرآن می‌آید، خب صدهزار تا سؤال می‌کنند ده‌تای آن در قرآن گفته می‌شود. اگر مثلاً فرض کنید یک بخشی از قرآن یک سوره داشتیم، سوره توضیح ‌المسائل که سؤال‌هایی که کرده‌اند همه یک، دو و سه تا مثلاً دو هزار و هفتصد و پنجاه و دو تا سؤالی که در زمان پیغمبر شده با جواب‌هایش ذکر می‌شد که بعضی‌هایش هم مثل همین سؤال‌هایی که می‌بینید در رسالۀ توضیح ‌المسائل، یک چیزهای یک مقدار خنده‌داری است و واقعاً هم سؤالی هست که یک نفر پرسیده و جوابی برایش پیدا کرده‌اند و همینجور در رساله‌ها مانده است. مثلاً یک دزدی آمده سؤال کرده که من اگر به قصد دزدی مسافرت کنم حکمش چیست؟ جواب داده‌اند که نمازت را باید حتماً تمام بخوانی. بعد می‌بینید که در رساله‌های توضیح‌المسائل یک مسئله‌ای هست که اگر کسی به قصد دزدی به مسافرت برود باید نمازش را تمام بخواند. این را که می‌بینید این احساس به شما دست می‌دهد که یک میلیون سؤال دیگر هم می‌شد بپرسند و اگر قرار است هر چیزی در کتاب منعکس شود، آن یک میلیون سؤال هم می‌توانست منعکس شود و حالا سؤال پیش می‌آید که چرا این یکی شده بقیه نشده ولی قرآن را که شما ببینید کلاً یَسئَلونَکَ در قرآن از order ده است و همیشه هم نکته دارد. الان همین یَسئَلونَکَ که در سورۀ انفال هست که شبیه همان یَسئَلونَکَ‌های سوره بقره و نمی‌دانم جاهای دیگر هست، یک فضای خاصی دارد، فرم خاصی دارد و یک جوری در واقع شیوۀ بیان است، می‌تواند این نکته‌ای که دارد گفته می‌شود با یَسئَلونَکَ گفته نشود و می‌تواند هم اینجوری باشد.

ممکن است سؤال‌هایی بوده که جوابش در قرآن هست، ولی با یَسئَلونَکَ آغاز نشده است. شأن این سؤال اینطوری نبوده که اولش یَسئَلونَکَ بیاید. اگر سورۀ بقره را گوش کرده باشید، کلاً سورۀ بقره خیلی وضعیت خاصی دارد که اصلاً آن ماجرای سؤال‌های بنی‌اسرائیل در مورد آن گاو – که اصلاً اسم سوره هم از آنجا آمده دیدگاه خاصی در سورۀ بقره در این مورد مطرح می‌شود و فضایی که در سورۀ بقره می‌بینید، این سؤال‌ها همه‌شان یک جور سؤال‌های انحرافی‌اند.

هر جایی که در قرآن یَسئَلونَکَ می‌بینید اشاره به سؤال‌هایی هست که سؤال‌های برآمده از بی‌ایمانی، برآمده از نفسانیت است و جواب‌ها معمولاً جواب‌های خوشایندی نیست. مثلاً فرض کنید یَسئَلونَکَ‌هایی که در مورد این است که کی قیامت برپا می‌شود. معمولاً جواب‌ها، جواب‌هایی هستند که یک جور حالت طعنه‌آمیز گاهی دارند. در سورۀ بقره که داشتم می‌گفتم تأکید کردم که این آیه که می‌گوید «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ»، اینکه می‌پرسند چه انفاق کنیم، جواب می‌آید «قُلِ الْعَفْوَ» بگو عفو، نه اینکه عفو انفاق کنید، اصلاً این سؤال جرم است که چه انفاق کنیم. جواب این است که از شما گذشتیم برای این سؤال چرندی که پرسیدید. هدف از این سؤال چیست؟ نمی‌خواهد طرف انفاق کند. گفتند که انفاق کنید، برو انفاق کن. حالا مدام می‌پرسند که این در واقع در راستای همان سؤالات در مورد گاو بنی‌اسرائیل است که چه انفاق کنیم. جوابش می‌آید که می‌گوید هر چه از خیر انفاق کنید خوب است. چیزهای خوب انفاق کنید، چیزهای بد انفاق نکنید.

واضح است که این سؤال یک جوری از مرض می‌آید، انگار یک بیماری قلبی است که این سؤال را به ‌وجود آورده است، عدم تمایل به انجام یک کار. پرسش‌هایی که مدام می‌گویند قیامت کی هست، می‌بینید که می‌گوید «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ»، می‌گوید اینها می‌خواهند جلویشان باز باشد هر کاری که می‌خواهند بکنند که اینقدر کنجکاو هستند که بدانند قیامت کی می‌آید. بنابراین سؤال و جواب‌هایی که در قرآن هست، اینکه به صورت سؤال و جواب ذکر شود یا نشود، اینها همه تابع این است که سؤال از کجا آمده است. این یک فرم مطرح کردن آن مقاومت‌هایی هست که در افراد اطراف پیغمبر نسبت به انجام بعضی از کارها وجود دارد و برداشت کردن اینکه یک سؤالی می‌شد و همین جور جوابش می‌آمد واقعاً فاجعه است. معمولاً چنان هم این حرف‌ها با حالت روشنفکرانه و عاقل اندر سفیه گفته می‌شود که طرف واقعاً فکر می‌کند فلان قدر قرن گذشته و یک چیزی کشف کرده است. اینها نشانه مثلاً این است که قرآن چنین ماهیت ازلی و ابدی ندارد.

۴- تناسب معجزه با قوم

من یک نکتۀ دیگر هم بگویم. من قبلاً به این اشاره کرده‌ام که معجزاتی که برای هر قومی ارائه می‌شد یک جور با وضعیت آن قوم مناسبت داشت، یعنی چیزهایی بود که برای آن قوم حالت قانع‌کننده‌ای داشت.

مثلاً روی این یادم هست که به ‌عنوان مثال تأکید کردم که یکی از معجزات حضرت موسی این است که عصایش را می‌اندازد تبدیل به مار می‌شود. از لحظۀ اولی که به حضرت موسی وحی شد اولین اتفاقی که افتاد به ‌عنوان معجزه این بود؛ قرار شد که برود سراغ فرعون و این قدرت را دارد که عصا را تبدیل به مار کند. در زمان حضرت موسی همین الان هم از نظر تاریخی ما این را می‌دانیم، یعنی به اندازۀ کافی اسناد و مدارک داریم که دربار فرعون‌ها و اصلاً فرهنگ مصر پر از تمایل و اعتقاد به جادوگری بود و جادوی بزرگی داشتند که ریسمان را تبدیل به مار می‌کردند. یعنی آدم‌هایی بودند که قدرت این را داشتند که یک ریسمانی را بیاندازند و در ذهن مردم این خیال به وجود بیاید حالا چطور؟ من نمی‌دانم که این جان گرفته، نه اینکه واقعاً ریسمان را تبدیل به مار بکنند، تخیلی ایجاد کنند که مردم ریسمان را به صورت مار ببینند. مثلاً یک حرکاتی بکند یا حالا هر جور این کار را می‌کردند من نمی‌دانم. نکته‌ این است که وقتی موسی این معجزه تبدیل عصا به مار را دارد و بعد آن لحظه پیش می‌آید که جادوگرها می‌آیند ریسمانشان را می‌اندازند تبدیل به مار می‌شودوقتی یک پیامبری دارد می‌رود سراغ یک قومی که سحر زیاد دیده‌اند از این جور تأثیرات این شکلی زیاد دیده‌اند برای اینکه این فرق بین معجزه با سحر را بفهمند بهترین داور همان جادوگرها هستند. بنابراین مثل اینکه اصلاً این عصا را دست موسی دادند، فرعون فریب خورد، فریب مکر الهی را خورد که فکر کرد این عصا را می‌اندازد مار می‌شود جادوگر است و بروم جادوگرها را خبر کنم و نتیجۀ این اشتباه، آن افتضاحی شد که به بار آمد. همۀ مردم را روزی جمع کردند و جادوگرها در مقابل حضرت موسی به خاک افتادند و ایمان آوردند. برای مردم هیچ چیزی قاطعانه‌تر و بیّنه‌تر از این نیست که ببینند جادوگرها پذیرفته‌اند این جادو نیست و یک چیز دیگر است، برای اینکه مار حضرت موسی ریسمان‌های آن‌ها را خورد، ریسمان‌های آنها یک مقدار تکان می‌خورد و از این کارها نمی‌کردند. وقتی که جادوگرها قبول کنند مردم هم می‌پذیرند.

یعنی بالاخره معجزات با طبیعت مردمی که معجزه به آن‌ها ارائه می‌شد یک جور سنخیت داشت. شما شاید تعجب بکنید از اینکه ملکۀ سبا اینجوری ایمان می‌آورد به حضرت سلیمان که یک قصر مجللی را می‌بیند که مثلاً زیر یک قسمتی از قصر شیشه‌هایی هست که به نظر می‌آید آب است. یعنی مثلاً یک مردمی را در نظر بگیرید که اوج کمالشان در ساختن چیزهای باشکوه و اینها هست، وقتی یک چیز اینجوری می‌بینند می‌فهمند که این کار آدمیزاد نیست، این یک چیزی غیر از تکنولوژی است. فکر کنید اینها تکنولوژی مثلاً ساختمان‌سازی و آرشیتکت ودارند، یک دفعه پیامبر دورانشان ساختمانی برایشان ساخته که آن‌ها می‌فهمند این کار آدم نیست.

برای عربی که اهل شعر و جنگ بود، این معجزۀ قرآن و این شکست‌های مفتضحانه‌ای که در جنگ‌ها می‌خوردند همۀ نیروی خودشان را جمع می‌کردند که با ده نفر بجگند و می‌دیدند همین ده نفر می‌آیند و اتفاقاً بدون هیچ عامل خارجی ابر و باد ومی‌آیند اینکه شکست خوردند در جنگ‌ها بعد از هشت سال، این حالت اینکه قانع شوند که انگار اینجا یک واقعیت غیر انسانی وجود دارد، یک پشتیبانی وجود دارداین آدم‌ها هیچ چیزی را به اندازۀ جنگ خوب نمی‌شناختند، ممکن است من و شما خیلی به نظرمان نرسد که این جنگ‌های زمان پیغمبر چرا اینقدر اثر گذاشت روی کفار، برای اینکه این‌ها آدم‌های اهل جنگ بودند و خیلی خوب می‌فهمیدند. مثلاً یک ناظر عرب می‌توانست نگاه کند که این جنگ بدر را قطعاً آن‌ها می‌برند، ولی بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی رخ دهد و ابر و بادی هم در کار باشد و مثلاً طوفان بیاید، این جمعیت کمی که مسلح نیستند، اسب ندارند، اصلاً به نظر نمی‌آید که از نظر آموزش نظامی هم خیلی وضعیتی خوبی داشته باشند، دارند پیروز می‌شوند و همین‌طور این روند ادامه پیدا می‌کند. یعنی به‌طور مداوم جاهایی که حتماً باید پیروز شوند شکست‌های مفتضحانه می‌خورند و نهایتاً هم می‌بینید که مکه هم ظرف یک مدت کوتاهی فتح می‌شود و این فکر می‌کنم یک حسی از اینکه انگار معجزه‌ای دارد اتفاق می‌افتد به اعراب داد و فقط اینجوری نیست که فکر کنید آخرش تظاهر کردند و ایمان آوردند.

بالاخره یک جوری قرآن هم روی آنها تأثیر گذاشت به ‌عنوان یک چیزی که فوق اشعاری بود که اینها خیلی به آن دلبستگی داشتند. اعراب زمان پیامبر زبان‌آور بودند و جنگاور. فکر کنم این دوتا ویژگی‌شان بود، یعنی کلاً در حال جنگ بودند، در Off Time‌ها هم که جنگ نمی‌کردند شعر می‌گفتند و می‌آمدند در مکه اشعار را به خانه کعبۀ آویزان می‌کردند و این دو مورد در زمان پیغمبر اتفاق افتاد. من می‌خواستم یک مقدار فقط به این اشاره کنم که از این غافل نشوید که شکست خوردن در جنگ‌ها برایشان یک حسی از اینکه با نیروی غیر انسانی انگار مواجه هستند داشت، به دلیل اینکه اینها آدم‌های بی‌تجربه‌ای در جنگ نبودند و یک مقدار حالت غیرعادی شکست‌هایشان فکر کنم روی آن‌ها تأثیر گذاشت.

[۰۰:۳۰]

۵- سوره انفال و فضای نازل شدن آن

در چنین موقعیتی قبل از اینکه جزئیات را بگویم اولین جنگ زمان پیامبر اتفاق افتاده و دقیقاً جایی که باید می‌باختند یک پیروزی خیلی بزرگ به دست آوردند و با کمترین تعداد کشته توانستند یک لشکر خیلی مجهزی را نابود کنند. انتظار داریم در این فضا، این موقعیت که یک موقعیت ازلی است چه حرف‌هایی را بشنویم؟ انتظار نداریم مثلاً در مورد تعداد اسب‌های آن‌ها چیزی بشنویم. قرآن نمی‌آید در مورد چیزهای گذرایی که آنجا بوده حرف بزند. الان این پیروزی اول موقعیتی است که یک سری حرف‌های ازلی می‌شود زد. نمی‌دانم منظورم را می‌فهمید یا نه؟ حرف‌هایی که ازلی هستند و تا ابد هم به درد می‌خورند. این آدم‌هایی که ذهن انتزاعی دارند فکر می‌کنند که حرف‌های ازلی و ابدی باید یک سری گزاره‌های کلی باشند که هیچ ربطی به هیچ زمان و مکان و شخص خاصی نداشته باشند.

من یک بار فکر کنم این حرف را در کلاس زدم که ادبیات رمانتیک در اروپاوقتی وارد دورۀ رئالیسم شدیم فرق بین دورۀ رئالیسم با دورۀ رمانتیک همین است رمانتیک‌ها حرف‌های کلی و گنده‌گنده می‌زدند، شعر که می‌گفتند مثلاً انگار اشعارشان در هیچ فضا و زمان خاصی نمی‌گنجید، قهرمان‌هایشان قهرمان‌های اسطوره‌ای بودند، اما دوران رئالیسم دورانی است که حرف‌های مهمی در آن زده می‌شود ولی در قالب آدم‌ها و شخصیت‌های خیلی معمولی. یعنی اگر فرض کنید من در مورد یک آدم خیلی سادۀ معمولی دارم حرف می‌زنم اینجوری نیست که حقایق ازلی و ابدی بیان نمی‌کنم. اگر یک نفر کمی هوشمند باشد می‌تواند در این موقعیت یک چیز خیلی عمیق را درک کند.

در واقع فکر می‌کنم رئالیسم سبکی است که یک مقدار به هوشمندی بیشتری در مخاطب خودش نیاز دارد برای اینکه آن تأثیر عمیق خودش را بگذارد. یک مخاطب کم‌هوش یک داستانی را می‌خواند و اگر نهایتاً از او بپرسی که داستان چه بود می‌گوید داستان یک آدمی بود که اسمش این بود و یک چنین اتفاقاتی برایش افتاد. این نشان می‌دهدکه هیچ چیز نفهمیده و همان داستان را فقط می‌تواند برایتان تعریف کند، ولی یک مخاطب باهوش‌تر می‌گوید یک داستانی بود که یک چنین محتوای خیلی عمیقی داشت که انسان وقتی در چنین موقعیت‌هایی قرار می‌گیرد مثلاً اینجوری عمل می‌کند. این در قالب یک داستان کاملاً زمینی شده دارد بیان می‌شود و حالا یک نفر باید آن انتزاع را خودش انجام دهد، نه اینکه یک نفر دیگر انتزاع را انجام داده باشد و آن گزاره‌های کلی را بیاید در ذهن یک نفر بنشاند.

آن روشنفکرهایی هم که فکر می‌کنند خیلی عالم هستند، من فکر می‌کنم در همین دوران عقب‌افتادۀ رمانتیسیسم هستند. مدام نوع برخوردشان با اینکه اگر در مورد جنگ بدر دارد آیاتی نازل می‌شود پس این یک چیز ازلی و ابدی نیستفکر کنم ادبیات هم که دارند می‌خوانند مثلاً ویکتورهوگو را ترجیح می‌دهند به یک آدمی که یک مقدار مدرن‌تر می‌نویسد. یک نفر بیاید مثل تولستوی وسط داستان بگوید که خوانندۀ عزیز اینجا ما نتیجه می‌گیریم که بشرتا این را نگوید هم به نظرش نمی‌رسد که چیز ازلی و ابدی گفته شده است. قرآن خیلی خیلی روی هوشمندی مخاطب حساب کرده و البته بیشتر از هوشمندی تزکیۀ نفس، چون آن هوشمندی که فهم قرآن لازم دارد از یک جنس هوشمندی IQ به معنای معارف ما نیست، ولی IQ هم می‌تواند کمک کند به فهمش.

در این وضعیتی که اولین پیروزی، اولین معجزه اتفاق افتاده و به جای سنگ از آسمان باریدن این دفعه قرار است که ظرف هشت سال لطمات اینجوری به آن کفار مکه خورده شود و نهایتاً شکست بخورند و در این دوران یک عده مثل ابولهب و ابوجهل کشته می‌شوند و یک عده‌ای باقی می‌مانند که حالا ایمان می‌آورند، ممکن است اولش واقعاً ایمان آورده باشند یا از اولش تظاهر باشد. به هر حال اکثریتشان بعد از یک مدتی شعلۀ ایمانشان خاموش می‌شود، همانطوری که بعد از مرگ پیامبر شعلۀ ایمان اکثریت مؤمنین هم رو به افول گذاشت، بلکه بزرگان مهاجر و انصار هم مشکلاتی برایشان پیش آمد انتظار داریم در این موقعیت چه چیزهایی بشنویم؟

اولین نکته همین است که روی آن تأکید کردم که شاید مهم‌ترین نکته است که این جنگ را در قالب همان سنت الهی ببینید. این چیزی است که ممکن است در نظر اول برای خود مؤمنین هم خیلی روشن نباشد. هیچ چیز خاصی نیست، آن داستان‌هایی که تا حالا مؤمنین شنیده‌اند که پیامبران می‌آیند و بعد عذاب الهی ظاهر می‌شود، این هم همان است و هیچ فرقی نمی‌کند.

نکتۀ دوم تأکید فراوان روی این است که همۀ کارها را خداوند دارد می‌کند، فکر نکنید که شمایید که در جنگ پیروز شده‌اید. همان مقداری که سنگ از آسمان می‌بارید مؤمنین احساسشان این بود که خداوند این قوم را عذاب کرد، احساس مؤمنین زمان پیغمبر با اینکه فرم نزول عذاب تغییر کرده باید این باشد که خداوند است که دارد اینها را عذاب می‌کند.

آیۀ «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» در این سوره دارد همین را می‌گوید. مؤمنین فکر نکنند مثلاً جمعیتشان خیلی جمعیت خوبی بوده، مهارت‌های جنگی‌شان خیلی بالا بوده. چیزی را به خودشان نسبت ندهند. این پیروزی نتیجۀ نزول ملائکه و یک اتفاق معجزه‌آسا است که روی این دارد تأکید می‌شود. این پیروزی و در واقع شکست کفار همان تحقق سنت الهی است و هیچ تفاوتی ندارد، مؤمنین دخالت ظاهری خودشان را بتوانند ندیده بگیرند. این جنگ را در قالب آن سنت الهی و پیروزیشان را در قالب توحیدی درک کنند. یعنی یک مؤمن واقعی در مورد جنگ بدر اینجوری نگاه می‌کند که خداوند عده‌ای از این کفار را در این جنگ نابود کرد و پیروزی را نصیب ما کرد.

کسانی که اینطوری نگاه نمی‌کنند، احتمالاً دچار غرور شده‌اند. از این غرور انتظار دارید چه بشنوید؟ یک مجموعه تهدیدهایی در این سوره هست نسبت به مؤمنین بعد از این پیروزی، به خاطر اینکه عده‌ای از آنها این مقدار درک توحیدی ندارند که اینجوری به وقایع نگاه کنند. احساس می‌کنند که پیروز شده‌اند، احساس می‌کنند که مثلاً احتمالاً خیلی خوب جنگیده‌اند و پیروزی را دارند به خودشان نسبت می‌دهند. دنبال غنائم هستند. یعنی یک فضایی بعد از این جنگ وجود دارد که حاصل نگاه شرک‌آمیز به این ماجراست برای کسانی که مؤمنین واقعی نیستند و این سوره این نوع گرایش‌های غیرتوحیدی را دارد بیان می‌کند و به ‌طور تهدیدآمیزی با مؤمنین برخورد می‌کند.

یکی از بی‌سابقه‌ترین تهدیدها به نظر من نسبت به مؤمنین از نظر لحن آیات در همین سوره است که من حالا در مورد این آیه شاید یک مقدار بیشتر از بقیۀ آیه‌ها صحبت کنم. آیه ۱۹ می‌گوید «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ» پیروزی می‌خواستید، پیروزی برایتان آمد. این دقیقاً بعد از همان آیات «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» هست. خداوند این کارها را انجام داد، می‌گوید «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ»، فتح می‌خواستید، فتح آمد، «وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» اگر تمامش کنید برایتان بهتر است، «وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» اگر برگردید ما هم برمی‌گردیم. مثل اینکه اصلاً یک عده‌ای به یک جایی رسیده‌اند که لازم است برگردند و توبه کنند، وگرنه اوضاع خوب نیست، «وَلَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا» این جمعیتتان یا مثلاً کسانتان هیچ چیزی برایتان ندارد، هیچ فایده‌ای برایتان ندارد، «وَلَوْ كَثُرَتْ» ولو اینکه زیاد هم باشند، «وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» و خداوند با مؤمنین حقیقی است.

این آیۀ «وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» یک مقدار زیادی تند است، آنقدر به نظرم تند است که شاید اکثریت مفسرین این یک آیه را با اینکه نمی‌‌خورد به قبل و بعدش گفته‌اند خطاب به کفار است نه به مؤمنین. مثل اینکه انتظار ندارند خدا با مؤمنین اینطور صحبت کند. «وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» بیشتر می‌خورد به اینکه مثلاً به کفار قریش گفته شده باشد تا به مؤمنین. حالا من در مورد اینکه چرا این آیه واضح است که خطاب به مؤمنین است رسیدیم به همانجا بیشتر صحبت می‌کنم.

به ‌هر حال یکی از نکات این سوره است که از نظر من یک نکتۀ ازلی است. یعنی اولین پیروزی اتفاق افتاده و قطعاً یک عده‌ای مغرورند و درک نمی‌کنند که این پیروزی نتیجۀ فرض کنید امداد الهی بوده و فکر می‌کنند خودشان پیروز شده‌اند و خیلی خوشحال هستند و حس دنیاطلبی هم در آنها به یک وضعیتی رسیده که حالا حالت فاجعه‌آمیز دارد. این شاید پررنگ‌ترین نکتۀ این سوره است که پررنگ می‌شود به دلیل این نامگذاری. اصلاً مشکلی که پیش آمده این میل شدید به غنیمت گرفتن است که همین جور که سوره جلو می‌رود شما مدام بیشتر متوجه می‌شوید که چقدر مسئله به ‌اصطلاح بیخ دارد. فقط این نیست که حالا طلا و جواهری به دست آمده باشد و نمی‌دانم بخواهند اینها را بین خودشان تقسیم کنند. دعوا شده باشد و میل حرص به غنیمت بیشتر وجود داشته باشد.

یک خورده که سوره جلوتر می‌رود می‌فهمید که این مسئله چه بوده که این سوره اسمش انفال شده است. بنابراین یکی از محتواهای این سوره هشدار شدید نسبت به مؤمنین است که بعضی‌هایشان انگار بعد از این پیروزی به دلیل اینکه نمی‌فهمند آن چیزی را که باید بفهمند و این سوره دارد توضیح می‌دهد که این پیروزی در قالب آن سنت باید درک شود و باید کاملاً دیدگاه توحیدی نسبت به آن وجود داشته باشد دچار مشکلی شده‌اند که این سوره دارد سعی می‌کند این را رفع کند.

۶- جنگ بدر در سوره انفال

اولاً معجزات را، یعنی پشت پردۀ جنگ را که این آدم‌هایی که خیلی مؤمن نیستند و چشمشان فقط به همین ظاهر است نمی‌بینند باطن را می‌گوید. با جزئیات می‌گوید که ملائکه چه کار کردند، شیطان چه کار کرد. یعنی انگار یک پرده‌ای بالا می‌رود که این آدم‌ها بتوانند ببینند که پشت صحنه چه اتفاق افتاد که پیروز شدند، فکر نکنند که خودشان یک دفعه خیلی شجاعت به خرج دادند و در اثر رشادت یا مهارت‌های جنگی‌شان اتفاقی افتاده است. این را به آن‌ها نشان می‌دهد و در عین حال لحن تهدیدآمیزی هست که از این اشتباهی که می‌کنند در مورد دلایل پیروزی یا نسبت دادن پیروزی به خودشان دست بردارند و طبعاً دعوت می‌شوند به اینکه شکرگزار این پیروزی باشند به جای اینکه مغرور شوند و اگر بفهمند که از طرف خداوند بوده و امداد الهی باعث این پیروزی شده، به جای اینکه مغرور شوند شکرگزار می‌شوند و در عین حال بارها در این سوره دعوت می‌شوند به اطاعت کردن، برای اینکه به نظر می‌رسد که حالا از جمله در مورد انفال یک حس تمرّدی در بعضی از آن‌ها وجود دارد.

اینجا مثل خیلی جاهای قرآن همیشه اینجوری است که مؤمنین حقیقی جدا می‌شوند. همیشه یک آدم‌های منافق تا یک طیفی از آدم‌های صددرصد منافق و تا مؤمنین حقیقی هستند که به هر حال آن‌هایی که بینابین هستند مخاطب این سوره هستند، آن‌هایی که ایمان ضعیف‌تری دارند.

یک نکته‌ای که حالا خیلی روی آن تأکید نمی‌شود می‌خواهم بگویم، این صحنه‌های جنگ که بیان می‌شود یک اشاره‌ای به اینکه مثل اینکه آن آدم‌هایی که خیلی ایمان نداشتند میل نداشتند انگار بجنگند، فکر می‌کردند که شکست می‌خورند هست. موقعیت خوبی است برای اینکه یک چنین آدم‌هایی بعد از این پیروزی به ‌طور طبیعی یادشان نیست که می‌ترسیدند. یادشان نیست قبل از اینکه راه بیفتند چه حالی داشتند. میل نداشتند با لشکر قریش مواجه شوند. این یک حس مثل خجالت دادن است. یادآوری اینکه مثلاً یادتان هست که اینجوری فکر می‌کردید؟ خیلی موقعیت خوبی است که یک آدم وقتی که این حس را داشته، بعد از این پیروزی وقتی یادآوری می‌شود ایمانش قوی شود. دوباره وقتی که جنگ بدری پیش بیاید خجالت بکشد که احساس کند احتمالاً دوباره شکست بخورد.

نمی‌دانم منظورم را می‌فهمید یا نه؟ این خیلی کمرنگ است در این سوره، ولی یکی دوبار اشاره‌هایی به این هست که یادتان بیاید که خیلی‌هایتان اینطوری بودید، فکر می‌کردید الان می‌روید نابود می‌شوید، ولی ببینید چه فتح بزرگی دیدید. می‌دیدید پیامبر حرف از فتح می‌زند، می‌دیدید احتمالاً می‌گوید نگران نباشید ملائکه به کمکمان می‌آیند، ولی باور نمی‌کردید. حالا یک جوری مثلاً برای تقویت ایمانشان این یادآوری می‌شود، خجالت دادن هم به این معنایی که مثلاً یک نفر را شرمنده کنید نه. اینکه ایمانشان تقویت ‌شود و در موقعیت‌های مشابه متوجه این باشند که وعده‌هایی که به آن‌ها داده می‌شود حقیقی است.

نهایتاً یک مجموعه پیام‌ها هم برای کفار هست طبق همان سنت الهی، یعنی یک سری اتمام حجت‌ها. این دفعه شکست خوردید، مطمئن باشید باز هم شکست می‌خورید، دست بردارید از این کارتان. این چیزی است که همیشه به کفار گفته می‌شد که عذاب می‌شوید، منتها معمولاً اینجوری بود که به ‌اصطلاح قرآنی عذاب بَغتَتاً یکباره نازل می‌شد و کار تمام می‌شد. این دفعه به نظرم اینطوری است که این عذاب دارد ظرف هشت سال تحقق پیدا می‌کند و هر دفعه که اتفاقی می‌افتد و اینها شکست می‌خورند می‌شود این پیام را تجدید کرد که ببینید باز هم باختید، فکر می‌کردید می‌برید ولی باختید، برگردید. یک جور پیام محبت‌آمیز است، دعوت به اینکه دیر نشده، حالا اینهایی که زنده ماندند برگردند و ایمان بیاورند. بارها در این سوره تکرار می‌شود و به مؤمنین گفته می‌شود که اگر اینها نجنگیدند، اگر اینها از خصومتشان دست برداشتند، به آنها کاری نداشته باشید. به ‌هر حال یک مجموعه‌ای از دستورات برای ادامۀ این فعالیت‌ها به مؤمنین هم داده می‌شود که بیشتر در انتهای سوره هست.

۷- قطعه‌بندی سوره، انفال، غنائم و اسیر گرفتن

کاری که معمولاً می‌کردیم این بوده که سوره را تفکیک می‌کردیم به قطعه‌هایی و در مورد هر قطعه‌ای اکثراً اینجوری بود که وارد جزئیات خود آن قطعه‌ها نمی‌شدیم برای اینکه کلیت سوره را بفهمیم. من می‌توانم همین الان از اول تا آخر را جلو بروم، بگویم از این جا تا اینجا یک قطعۀ خیلی مشخص است و بعد هم یک قطعۀ دیگر

یک کار مفیدتر به نظرم این است: سوره شروع می‌شود با مسئلۀ انفال، یعنی اولین چیز این است که یک جنگی شده و غنائمی به دست آمده و حالا مشکل این است که این انفال را به چه کسانی بدهند، این غنائم مال کیست؟ واژۀ انفال با واژۀ غنیمت هم فرق دارد.

احتمالاً می‌دانید که از نظر احکام شریعت الان وقتی می‌گویند انفال فقط منظورشان انفال به معنای اموال عمومی که غنائم هم جزوشان حساب می‌شوند است. یک چیزی در این سوره هست، اینکه «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ»، اگر انفال همان معنی اموال عمومی را داشته باشد که من نمی‌خواهم بگویم چقدر منطبق هست یا نه هر کس این سوره را بخواند می‌فهمد که اینجا منظور این غنائم هستند. شکی در این نیست که اینجا که می‌گوید «يَسْأَلُونَكَ»، سؤالی که الان دارند از پیغمبر می‌کنند و جواب می‌خواهند این است که این جنگی که شد و این اموالی که به دست آمده مال کیست؟ اینها را چه کار بکنیم؟

فکر می‌کنم کل سوره را می‌خواهید نگاه کنید، به این تکرار موضوع انفال در سوره نگاه کنید خیلی مفید است. یعنی اول سوره می‌بینید که با همین شروع می‌شود، یک مجموعه آیاتی می‌آید تا دقیقاً وسط سوره. این سوره ده صفحه است این طور که نوشته شده و پنج صفحۀ اول که تمام می‌شود دوباره این موضوع مطرح می‌شود. «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ…» مثل این است که من الان بگویم یک قطعۀ بزرگ هست از اول سوره که شروع می‌شود تا سر این آیه. دوباره برمی‌گردد به مسئلۀ انفال و یک قطعه جدید شروع می‌شود و یک چیزهایی گفته می‌شود تا این آیه، آیاتی که می‌گوید «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ»، اینجا شما تازه متوجه می‌شوید که اصلاً ماجرا چیست؟ چرا اینقدر مسئلۀ انفال و ماجراهایی که بعد از بدر پیش آمده است اینقدر اهمیت دارد؟ اشاره‌های دیگری هم در این سوره هست. حالا خوب است در مورد این صحبت کنم و این تقسیم‌بندی هم کمی توجیه شود که چرا اینقدر اهمیت می‌دهم به مسئلۀ انفال به غیر از اینکه اسم سوره هست.

ماجرای جنگ بدر این است از نظر تاریخی که لازم هم نیست به تاریخ رجوع کنیم، در خود همین سوره این چیزی که باید بفهمیم را می‌فهمیم که اینها انگار راه افتادند بروند اموال یک کاروانی را غنیمت بگیرند به هر دلیلی، بعد یک دفعه ماجرا تبدیل شد به جنگ. حالا شما فکر کنید یک عده آدم که یک عده مؤمنین حقیقی هستند و اکثریتشان یک مقدار ضعف‌هایی در ایمانشان دارند تا منافقینی که اصلاً شاید هیچ ایمانی ندارند و دارند تظاهر می‌کنند منافق در این حد که فقط به زبان یک چیزی را دارند می‌گویند اینها راه افتادند بروند غنیمت بگیرند، راه نیفتادند بروند بجنگند و بعد از اینکه راه افتادند می‌گوید «وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ» راه افتادید و می‌دانستید که دو حالت بود، یکی آنکه با آن لشکر مواجه شود و یکی اینکه با این کاروان و شما این را دوست داشتید که با این کاروان مواجه شوید. میل داشتند چون یک لقمۀ خیلی خوبی بود. بروند چند تا محافظ را بزنند کنار این اموال را بردارند بیاورند خانه‌شان. ثروتمند شوند و وضعشان خوب شود چون در تنگدستی به سر می‌بردند.

پررنگ بودن موضوع انفال در جنگ بدر و در این سورۀ انفال این است که یک چنین نیتی، انگار شروع بیرون رفتن است. بعد رفته‌اند، پیامبر دستور داده که خداوند امرش این است که نه، ما با اینها بجنگیم به جای اینکه برویم سراغ کاروان. می‌گوید «وَيُرِيدُ اللَّهُ» – شما این را می‌خواستید که با آن کاروان مواجه شوید – « وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ»، خداوند دنبال این بود که حق را به کرسی بنشاند، «أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ»، سنت الهی این نیست که مؤمنین پولدار شوند، سنت الهی این نیست که مؤمنین بروند و از یک کاروانی اموالشان را پس بگیرند. سنت الهی این است که شما اولین حرکت را کرده‌اید که آن جریان به وجود بیاید که ریشۀ کفار قطع شود.

این حرکت نظامی جانشین آن عذابی است که از آسمان قرار بود نازل شود و خدا دنبال آن است، در حالی‌ که شما دنبال چیز دیگری هستید. این است که مسئلۀ غنیمت در جنگ بدر یک وضعیتی غیر از بقیۀ جنگ‌های زمان پیغمبر پیدا کرده است. برای همین هم هست این سوره آنگونه شروع می‌شود، انگار یک اغتشاشی بعد از این وجود دارد. انگار آن میل و نیت اولیه که آدم‌ها با آن خارج شدند، شوق به اینکه اموال آن کاروان را بگیرند، بالاخره باعث شد چه اتفاقی بیفتد؟ فقط بعد از جنگ مشکل پیدا شد؟ فاجعه این است که این آیه‌ای که بعداً می‌گویم که از اینجا به بعدش این تکۀ آخر را که بگوییم انگار قسمت سوم سوره است معلوم می‌شود که اینها در زمانی هم که داشتند می‌جنگیدند آن نیت غنیمت گرفتنشان تبدیل شد به نیت اسیر گرفتن که بعداً بتوانند اسیر را مبادله کنند پول به دست بیاورند. تخلفی که اینها در زمان جنگ کردند این بود که برخلاف دستور پیغمبر، مثلاً برخلاف آن استراتژی جنگی که چیده شده بود، به جای اینکه شمشیر بردارند بروند بجنگند، طناب دست گرفتند کنار شمشیر که زنده بگیرند. آن‌هایی که فرار می‌کنند یا زخمی هستند را بگیرند به خاطر اینکه اعراب به جای اُسرا فدیه می‌دادند.

مسئله فقط این نیست که یک سری غنائم به دست آمده و حالا بعد از جنگ مطالبه وجود دارد که چگونه تقسیم شود. این میل به غنیمت گرفتن در خود جنگ تأثیر گذاشته است. این است که یک جوری شاید شدت لحن را زیاد کرده. این میل به غنیمت گرفتن و مال به دست آوردن که در نیت اولیه بوده باعث تخلف در خود میدان جنگ حتی شده است. این آیه که می‌گوید «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» نشان می‌دهد حتی قبل از اینکه موقعیت نظامی اینها تثبیت شود و پیروزی به دست بیاید، شروع کردند به اسیر گرفتن. یک بار این است که جنگ تمام شد، پیروزی قطعی شده، موقعیت نظامی لشکر پیامبر تثبیت شده و سرجایشان هستند، حالا یک عده بروند غنیمت جمع کنند، یک عده بروند زخمی‌ها را بیاورند به ‌عنوان اسیر، یا آدم‌هایی که در حال فرار کردن هستند را دستگیر کنند. موضوع این است که به نظر می‌آید این اتفاق نیفتاده است. قبل از اینکه موقعیت تثبیت شود و پیروزی قطعی شود این ماجرای اسیر گرفتن شروع شده است. «لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»، شدت لحن این آیه فوق‌العاده زیاد است. می‌گوید اگر یک چیزی، مثلا رحمتی از طرف خدا نبود «لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ»، یعنی اسرایی که گرفتید، این کاری که کردید، عذاب عظیم بر شما نازل می‌شود.

در واقع آن اختلافی که بعضی از مؤمنین با خدا از اول دارند، اینکه اینها دوست دارند با آن غیر ذات الشوکه برخورد کنند، آن آیه‌ای که اول می‌آید که می‌گوید «وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ»، اینها آن کاروان‌ را دوست دارند، خدا دوست اینها با آن لشکر مواجه شوند و اینها وسط مواجه شدن با لشکر آن نیت اولیه خودشان را سعی می‌کنند پیش ببرند. این تخلف بزرگی است که انجام شده و حالا غنیمت‌خواری بعد از جنگ هم هست. ولی به نظر می‌رسد شاید این شدت لحن زیاد در مورد این است که اینها وسط جنگ دنبال غنیمت بودند، قبل از اینکه حتی پیروز شوند. این دقیقاً چیزی است که می‌توانست باعث شکست شود و ما الان می‌دانیم که باعث شکست جنگ بعدی شد. یعنی دقیقاً قبل از اینکه موقعیت نظامی‌شان تثبیت شود رفتند دنبال غنیمت و شکست خوردند در جنگ. در سورۀ انفال یک اشاره‌هایی به امکانات شکستی که بعداً در سورۀ اُحد تحقق پیدا می‌کند هست.

یکی این است، یکی هم جای دیگری اشاره می‌کند که بعداً در سورۀ آل عمران می‌بینید که انگار ادامۀ این آیات است. اینجا گفته که این کارها را نکنید، اینجوری نکنید و اینجوری کنید، بعداً که در اُحد شکست خوردند آیه‌ها این است که دیدید که اینجوری کردید و شکست خوردید. این سوره قبل از جنگ اُحد و سورۀ آل عمران نازل شده است. بنابراین این رابطه‌ای که بین یک سری آیات سورۀ آل عمران با آیات این سوره هست جالب است. که مثل یک جور اشاره مجدد است به چیزهایی که در این سوره هست. هشدارهایی اینجا داده شده به مؤمنین که نهایتاً عمل نکردن به آن‌ها باعث شکست در جنگ بزرگ بعدی، یعنی جنگ اُحد شده است.

۸- نگاه جزئی‌تر به سوره

در این قطعۀ بزرگ اولیه که پنج صفحه است، مسئلۀ انفال مطرح می‌شود، صفات مؤمنین حقیقی گفته می‌شود که این در واقع شروع سوره است، بعد صحنه‌هایی از جنگ می‌آید، منتها از دیدگاه پشت صحنۀ جنگ بدر را می‌بینید قسمت مؤمنین‌اش را که ملائکه می‌آیند چه کارها می‌کنند که باعث پیروزی می‌شود.

در اولین قطعۀ سوره سؤال مربوط به انفال مطرح می‌شود، اولین صحنه‌هایی که می‌بینید صحنه‌های جنگ است و اینکه ملائکه آمدند و چه آثاری گذاشتند و شما پیروز شدید. بعد یک مجموعه نسبتاً طولانی خطاب‌هایی به مؤمنین هست که مثلاً اولین خطاب همان هشداری هست که بعداً در سورۀ آل عمران می‌بینید که دوباره تکرار می‌شود؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ»، موقع جنگ پشت نکنید به دشمن. یادتان هست در سورۀ آل عمران صحنه‌هایی بود که می‌گفت داشتید فرار می‌کردید، پشت کرده بودید به دشمن، پیامبر از پشت سر شما را صدا می‌کرد و شما برنمی‌گشتید و لحظه‌های شکست مثل اینکه پشت کردید. اینجا اولین توصیه این است که هیچ وقت به دشمن پشت نکنید.

[۰۱:۰۰]

این آیه، آیه‌ای است که دقیقا بعد از آن پشت صحنه است. هزار تا ملائکه آمدند دارند یک کارهایی می‌کند، اگر ایمان داشته باشید در هر لحظه می‌دانید که اگر بمانید پیروز می‌شوید. تنها چیزی که ممکن است باعث شکست‌تان شود این است که صحنۀ جنگ را ترک کنید. تا وقتی که هستید حالا ملائکه یک کارهایی می‌کنند، اگر پیروز نشدید کارهای دیگر هم بلدند بکنند، بنابراین جای نگرانی نیست، هیچ وقت نترسید و پشت نکنید.

کلاً این توصیه‌هایی که به مؤمنین می‌شود یک مجموعه آیات هست که همین چیزهایی که من گفتم، حالا نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم، اینکه بفهمند که ملائکه این کار را کردند، اینکه بفهمند همۀ این کارها کار خدا بوده، جمعیتشان مؤثر نبوده و دعوت به اطاعت می‌شوند، دعوت به این می‌شوند که دعوت خدا را که باعث حیاتشان است بپذیرند ویک مجموعه آیات هست که بعد از اینکه به آن‌ها گوشزد می‌کند که این پیروزی، پیروزی است که خداوند به بار آورده، شدیداً به آن‌ها اخطار می‌شود که اگر غیر این فکر کنید و غیر این عمل کنید یا این را توحیدی نگاه نکنید مجازات می‌شوید و بعد هم دعوت می‌شوند به اطاعت و شکر و استجابت دعوت ونهایتاً به آن‌ها وعده داده می‌شود که اگر تقوا داشته باشید خداوند به شما فرقان می‌دهد. اکثراً آیه‌ها، آیه‌هایی هستند که خیلی شاید لحن مثبتی ندارد ولی نهایتاً با یک وعدۀ خیلی مثبت این قطعه تمام می‌شود.

و بعد آن مجموعه آیاتی که من دفعۀ قبل فقط در مورد این آیات صحبت کردم. آیاتی که خطاب به پیامبر است و یک جوری وضعیت موجود در مورد مؤمنین و کفار و قریش را در آن سنت الهی می‌خواهد جای بدهد. یعنی حرف‌های آنها را نقل می‌کند، اینکه آنها می‌خواستند تو را در مکه اسیر بکنند یا بکشند یا اخراج کنند، در خطاب به پیغمبر یادآوری می‌شود که اینها چه کارها کردند و چه‌ها گفتند. قرآن را نپذیرفتند، گفتند عذاب برای ما نازل بکن، بعد اشاره به اینکه اینها مسجدالحرام را دست خودشان گرفتند و راه مسجدالحرام را بستند. اینها در واقع همان انگیزه‌های کلی جنگ مؤمنین با کفار قریش است که باید مسجدالحرام از آنها پس بگیرند و اینها آدم‌هایی هستند که مثل کفار قبلی عمل کردند و بنابراین مستحق عذاب هستند. این آیه‌ای که می‌گوید «وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» دقیقاً دارد می‌گوید که اینها مثل همان کفاری که همیشه در طول تاریخ بودند مستحق عذاب‌اند.

پایان این قطعه که قطعه آخر این پنج صفحۀ اول است می‌گوید «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»، برای اینکه خداوند می‌خواهد خبیث را طیّب جدا کند و ادامه می‌دهد «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ». این قطعه اینجوری دارد تمام می‌شود که می‌گوید به کفار بگو اگر کوتاه بیایید از چیزهایی که تا حالا کرده‌اید می‌گذریم، وگرنه «سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ». همان کاری که با بقیۀ کفار کردیم همان بلاها سر شما می‌آید. حالا فرمش این است که در جنگ کشته می‌شوید نابود می‌شوید و

و پایانش این است که «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»، مثل اینکه آن «سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» فرمش را دارد به روشنی می‌گوید که قرار نیست از آسمان سنگ ببارد. قرار است که با آنها جنگ شود تا اینکه ریشه‌کن شوند، مگر اینکه هر لحظه‌ای دست بردارند روند معجزه‌آسای شکستشان در واقع متوقف می‌شود. این قطعه فکر کنم از شروعش تا اینجا چیزهایی گفته می‌شود و من فقط به این دلیل نیست که می‌خواهم روی مسئلۀ انفال در این سوره تکیه کنم. شما اگر یک قطعه را در نظر بگیرید که خودش چندتا تکه دارد، یعنی توصیف جنگ بدر، خطاب‌هایی به مؤمنین و خطاب‌هایی به پیغمبر، سه تا قطعۀ خیلی روشن بعد از آن آیات اولیه هست که می‌توانید اینها را از همدیگر تفکیک کنید.

نیمۀ دوم سوره که شروع می‌شود و تکلیف انفال، تکلیف غنائم را روشن می‌کند، اینجا با واژۀ غنیمت می‌آید «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»، دوباره مسئله غنائم مطرح می‌شود و یک بار دیگر صحنه‌های جنگ تکرار می‌شود. مثل اینکه ادامۀ همان صحنه‌هایی هستند که دفعۀ اول گفته شد و شما این دفعه حالا پشت صحنۀ آن طرف را می‌بینید. این طرف ملائکه بودند که می‌آمدند یک کارهایی می‌کردند که حالا من یک مقدار در مورد جزئیات آن هم صحبت می‌کنم دفعۀ دوم می‌بینید که شیطان چه رابطهای با کفار داشته. این را نمایش می‌دهد، می‌گوید مثل آن کسانی که با غرور آمدند نباشید «وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ»، حرف‌های شیطانی که در دلشان بود، مغرور بودند به حالت نمایش در مقابل مردم، این حالتی که به جنگ می‌آمدند، مثل اینکه با خودشان پرچم‌های نیاکان خودشان را می‌آوردند و رجز می‌خواندند و این چیزهایی که بین اعراب رسم بود، این چیزی که در دلشان بود این بود که شیطان اعمالشان را برایشان زینت داده بود و به آن‌ها می‌گفت «لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ»، امکان ندارد امروز شکست بخورید. «وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ» شیطان انگار یک جوری این حس را به آن‌ها می‌داد که پناه می‌دهد به آن‌ها، حمایتشان می‌کند. بعد می‌گوید وقتی که اینها به همدیگر رسیدند شیطان در رفت. گفت من یک چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید.

دفعۀ اول صحنه‌های جنگ فقط مؤمنین را شما می‌بینید و امداد الهی را می‌بینید، در حالی‌ که دفعۀ دوم صحنه‌های جنگی که دارد روایت می‌شود که باز هم مثل دفعه‌های اول اینجا شاید مفصل‌تر هم هست علاوه بر اینکه یک چیزی از این طرف جبهه می‌بینید که نکته‌اش این است که اینها جمعیت آنها را کم دیدند و آن‌ها هم جمعیت اینها را کم ‌دیدند، کم‌کم سوئیچ می‌شود به اینکه آنها وقتی وارد جنگ می‌شوند حالشان چطور بود و چگونه شکست خوردند. در حالی که دفعۀ اول فقط مسئله این است که مؤمنین چگونه پیروز شدند.

۹- کفار قریش و آل فرعون

و باز دوباره بعد از اینکه این صحنه‌های جنگ می‌آید، یک اشارهای هست، اشاره خیلی مهم که شاید خیلی خوب نتوانم بیان کنم که چرا، به خاطر اینکه من الان همۀ این حرف‌هایی که می‌زنم که این «سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» چیست، خلاصه قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ قرار است کفار قریش نابود شوند؟ کدام داستان هست که شبیه آن دارد اتفاق می‌افتد؟ داستان مثلاً فرض کنید قوم لوط است؟ یعنی به جای اینکه مثلاً آتشفشانی شود و همه نابود شوند این دفعه قرار است تمام کفار قریش در جنگ از دم شمشیر بگذرند؟

داستانی که دارد تکرار می‌شود داستان آل فرعون است. بزرگان قریش نابود خواهند شد. ادامۀ این آیات خیلی روشن دارد این دفعه می‌گوید آن «سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ»، سنت الهی، شبیه به کدام واقعه است. شبیه اتفاق زمان موسی. زمان موسی قوم فرعون نابود نشدند، به خاطر اینکه زمان موسی زمانی است که جامعۀ دینی تشکیل شد. در زمان پیامبرانی مثل حضرت نوح یا حضرت لوط تعداد مؤمنین در حدی نبود که یک جامعه تشکیل بدهند و یک جوری در حد چند نفر افراد انگشت‌شمار بودند و جامعۀ دینی تشکیل نمی‌شد و بنابراین اوضاع فرق می‌کرد. اوضاع زمان پیغمبر شبیه زمان حضرت موسی و برخوردش با فرعون است که یک مجموعه آیاتی نشان داده شد به مصری‌ها و ایمان نیاوردند، ولی همه‌شان نمردند، بزرگانشان یعنی اگر مثلاً فرض کنید فرعون مرده، هامان مرده، در جنگ‌های زمان پیغمبر هم ابوجهل و ابولهب و یک عده افراد اینجوری مردند با یک تعداد نیروهای نظامی که اطرافشان بودند، عین همان اتفاقی که برای آل فرعون افتاد. خیلی با صراحت اینجا این نکته گفته می‌شود که بعد از اینکه این صحنه‌ها می‌آید و در مورد عذاب الهی که آن‌ها دچارش خواهند شدند صحبت می‌کند می‌گوید «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ»، مثل آل فرعون، «وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و کسانی که قبل آن بودند، «كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ»، و دوباره تکرار می‌شود.

واقعاً یک آیه‌ای که دوبار پشت سر هم تکرار می‌شود، بالاخره آدم باید روی آن یک مقدار بیشتر از آیه‌هایی که یک بار آمده‌اند فکر کند. چند آیه دیگر می‌آید دوباره می‌گوید «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»، تا اینجا که عین همان است، آیه قبل بود «كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»، این دفعه هست «كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ». دفعۀ اول بود « فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ»، این دفعه هست «فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ». عین آن آیه با یک اختلاف جزئی مثل اینکه دفعۀ اول یک مقدار مقدماتی‌تر است، دفعۀ دوم آن نتیجۀ نهایی است. دفعۀ اول آیات الهی را نپذیرفتند، دفعۀ دوم تکذیب کردند یک درجه انگار شدیدتر است. دفعۀ اول می‌گوید اینها را به ذنوبشان گرفتیم. شاید مثلاً بیشتر اشاره به آن معجزاتی است که مدام بلاهایی سرشان می‌آمد به دلیل کفرشان، ولی وقتی کلاً تکذیب کردند می‌گوید «فَأَهْلَكْنَاهُمْ»، هلاکشان کردیم.

این شباهت بین این کفار که صراحتاً دارد گفته می‌شودمن فکر می‌کنم از اول معلوم است که نتیجۀ اجرای سنت الهی در زمان پیغمبر چیست. قوم مخالف پیامبر نابود نمی‌شوند، ریشه‌کن نمی‌شوند، بلکه سرانشان کشته می‌شوند همراه با یک عده افراد نظامی که اطرافشان هستند. دقیقاً بلایی که سر فرعون آمد. خودش با یک لشکر مجهزی دنبال کردند حضرت موسی را و در دریا غرق شدند. این دفعه هم با یک فرم متفاوتی این اتفاق می‌افتد که بزرگانشان یک عده را می‌آورند جنگ و کشته می‌شوند. ما الان می‌دانیم که این اتفاق دقیقاً افتاده و این آیه یک جور حالت پیشگویانه دارد که وقایع به چه سمتی خواهند رفت.

۱۰- مؤمنین حقیقی

پایان سوره برمی‌گردد به موضوع اول سوره که بعد از اینکه مسئلۀ انفال مطرح شد، یک مجموعه‌ای از صفات مؤمنین واقعی گفته شد قبل از اینکه سوره شروع شود. چندتا آیه هست که می‌گوید «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ…»، یک آیات خیلی زیبایی در توصیف مؤمنین است که بعداً می‌خواهد بگوید اکثر شما جزو این مؤمنین حقیقی نیستید و بعد از اینکه این توصیف مؤمنین می‌آید که اینها آدم‌هایی هستند که وقتی یاد خدا را می‌کنند در قلب‌هایشان تأثیر می‌گذارد و وقتی که آیات الهی را تلاوت می‌کنند ایمانشان زیاد می‌شود و به پروردگار خودشان توکل می‌کنند، نماز به پا می‌دارند و از آن چیزی که به آن‌ها رزق داده شده است انفاق می‌کنند، «أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»، اینها مؤمنین واقعی هستند، «لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»، بعداً اطراف پیامبر نشان می‌دهد که انگار خیلی‌ از اینها اینجوری نیستند.

می‌گوید «كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ»، مثل اینکه اول سوره اینجوری است که یک عده مؤمنین حقیقی هستند و یک عده مؤمنین حقیقی نیستند، «كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ»، اینها همان‌هایی هستند که مؤمنین حقیقی نیستند. خود پیامبر و یک عده مؤمنین حقیقی هستند و یک عده مؤمنین حقیقی نیستند. ابتدای سوره مؤمنین حقیقی را توصیف کرد که حالات آن‌ها چگونه است و پایان سوره یک مقدار واضح‌تر انگار برای همین آدم‌هایی که هستند از کسانی که مهاجرت کردنددر واقع مهاجرین و انصار اولیه، آن‌هایی که از مکه راه افتادند همراه با پیغمبر آمدند و خانه و زندگیشان را گذاشتند و همه چیز را رها کردند همراه پیغمبر شدند و آن‌هایی که همه چیز خود را در مدینه در اختیار اینها گذاشتند، اینها مثال‌های مؤمنین حقیقی هستند.

شروع می‌کند می‌گوید «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا»، آن‌هایی که ایمان آوردند ولی مهاجرت نکردند اینها یک جور تفکیک می‌شوند و نهایتاَ می‌گوید «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا»، دوباره عیناً همان آیات تکرار می‌شود، «أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»، اینها مؤمنین واقعی هستند.

[۰۱:۱۵]

یعنی اول سوره یک سری حالات مؤمنین گفته شده بود که مؤمنین حقیقی اینها هستند، پایان سوره مصداق‌های همین حال حاضر را دارد می‌گوید که مؤمنین حقیقی آن‌هایی هستند که مهاجرت کردند و پناه دادند و… «وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»، این آیۀ پایان سوره است که به نوعی وعده می‌دهد اینهایی که هنوز مهاجرت نکرده‌اند و این کارها را نکرده‌اند، کارهایی که آدم‌ها را در صف مؤمنین حقیقی می‌آورد، اگر این کارها را کردند «فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ»، یعنی از شما هستند.

من یک مرور کلی از سوره کردم که فکر می‌کنم این تقسیم‌بندی بر اساس دفعاتی که برمی‌گردیم به مسئلۀ انفال و غنائم تقسیم‌بندی‌ خوبی است، هیچ وقت این تقسیم‌بندی‌ها به نوعی به اصطلاح یونیک نیست که من بگویم باید اینجوری نگاه کنید. من فکر کنم این یک مقدار موضوع سوره را روشن می‌کند. به دلیل اینکه تکرارهایی در سوره هست؛ یکی تکرار مسئلۀ غنائم در سوره است، پشت سرش تکرار صحنه‌های جنگ است و پشت سرش یک سری توصیه‌ها به مؤمنین، یک سری توصیه‌ها به پیامبر است که اینها مدام در این قطعه‌ها دارند تکرار می‌شوند.

قطعۀ اول و دوم، یعنی اولین بار که تا پنج صفحه می‌خوانید، بعد دفعۀ دوم که دوباره تا سه صفحه و نصفی بیشتر می‌خوانید، اینها یک جوری با همدیگر قابل مقایسه است. این دفعه جبهۀ مؤمنین را دیدید، دفعۀ بعد بیشتر جبهۀ کفار را دارید می‌بینید.

۱۱- سوره آل عمران

من کلیت که روند سوره چگونه است را گفتم. چندتا از جزئیات بعضی از این قطعه‌ها را می‌خواهم بگویم که به نظرم می‌رسد شاید تذکر دادن آن راحت باشد.

اول یک نکته را اینجا بگویم که سورۀ آل عمران در مورد جنگ اُحد دارد صحبت می‌کند، سورۀ انفال دارد در مورد جنگ بدر صحبت می‌کند، آنجا مسئلۀ شکست هست، اینجا مسئله پیروزی است. به هیچ‌وجه سورۀ آل عمران سورۀ جنگی حساب نمی‌شود، در حالی که سورۀ انفال سورۀ جنگی است، سورۀ توبه هم همین‌طور.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که اینجوری نیست که وقتی خداوند در قرآن در مورد یک جنگ صحبت می‌کند موضوع لزوماً جنگ باشد. در سورۀ آل عمران اصلاً نه صحنۀ جنگ به آن صورت مطرح است، نه به هیچ‌وجه عنایتی از کفار که چه کار کردند و قرار است چه بلایی سرشان بیاید، بازتاب جنگ را در جامعۀ مؤمنین دارید می‌بینید. اصلاً سورۀ آل عمران موضوعش مسائل داخل این جامعۀ ایمانی است. سوره بقرۀ تشکیل جامعۀ ایمانی است، سورۀ آل عمران خیلی واقع‌گرا به اکثریت «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» و منافقینی که داخل جامعۀ مؤمنین هستند دارد اشاره می‌کند. چون جنگ اُحد باعث شد اینها پررنگ شوند و نفاقشان روشن شود، از زمینۀ جنگ اُحد اینجا استفاده شده برای اینکه این چیزها را شما ببینید. اصلاً آل عمران کاری به جنگ ندارد، کاری به این ندارد که کفار کجا رفنتد، صحنۀ جنگ چگونه بود، ملائکه داشتند چه کار می‌کردند. موضوع یک چیز دیگر است.

من باز دوباره برگشتم به همان موضوع که چون در مورد جنگ اُحد و شکست مؤمنین در قرآن اشاره شده، پس به یک چیز خاص که همین جوری اتفاق افتاده بود دارد اشاره می‌شود. شما می‌بینید که درست است به جنگ اُحد دارد اشاره می‌شود اما اصلاً کاری به جنگ اُحد ندارد، آنجا منظور یک چیز دیگر است. ممکن بود وقایع دیگری هم در زمان پیغمبر اتفاق افتاده باشد که منافقین رو آمدند و ظاهر شدند. یعنی این بی‌ایمانی که اکثریت دارند و مؤمنین حقیقی نیستند، به دلایل مختلف در زمان پیغمبر یک اتفاقاتی می‌افتاد و اینها روشن می‌شد. جای این بود که در موردش حرف زده شود.

اوج آن جنگ اُحد بود که در سورۀ آل عمران در موردش صحبت می‌شود. به این نیت که ببینید در جامعۀ دینی که تشکیل شده همین الان که در زمان پیغمبر است اوضاع خوب نیست. اکثریت مؤمنین حقیقی نیستند و بدانید که تا ابد هم همین طور خواهد بود. جوامع دینی اینجوری نیست که فکر کنید یک جوامع آرمانی و مدینۀ فاضله‌ای می‌شوند، بالاخره در آن‌ها اکثریت با همان «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» است که در سورۀ بقره هم دیدید که بنی‌اسرائیل همین‌طور بود.

بنابراین این دوتا کنار همدیگر فکر می‌کنم جالب است. آل عمران را نگاه کنید کنار سورۀ انفال که هر دوتایشان در مورد جنگ دارند صحبت می‌کنند ولی کاملاً موضوع متفاوتی دارند. یکی‌شان واقعاً در مورد جنگ است، در مورد اتفاق‌هایی که داخل جنگ افتاده، روحیۀ مؤمنین و افراد دیگری که آنجا بودند، کفار در زمان جنگ و اینکه در آینده چه خواهد شد، مثلاً توصیه به مؤمنین که سلاح داشته باشید و چه کار کنند. فضا واقعاً جنگی است و هدف انگار این است که این جنگ را در سنت الهی درک کنیم.

در سوره آل عمران اصلا چنین موضوعی نیست. اینجا بازتاب‌های جنگ را در داخل جامعۀ دینی قرار است ببینید. می‌توانست سورۀ آل عمران زمینه‌ای غیر از جنگ اُحد را انتخاب کند و آن حرف‌ها را بزند، منتها جنگ احد خیلی واقعۀ جالبی بود. نتیجۀ این تفاوت این است که بروید ببینید چقدر آنجا در مورد منافقین و افرادی که ایمانشان ضعیف است حرف زده است. در کل سورۀ انفال یک جایی کلمۀ منافقین می‌آید که می‌گوید «إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ»، قبل از اینکه جنگ شروع شود داخل لشکر مؤمنین یک عده‌ای بودند که می‌گفتند این مؤمنین مغرور شده‌اند به دین خودشان، « وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»، کسی که به خدا توکل کند خدا عزیز و حکیم است. یک بار یک حرفی نقل می‌شود که این منافقین داشتند به اصطلاح چه وز وزی می‌کردند، در حالی ‌که این وز وز در سورۀ آل عمران خیلی زیاد است. حرفهایشان، رفتارهایشان، اینکه در جنگ چگونه رفتار کردند همه را مرتب دارید می‌بینید.

۱۲- خطاب قرار گرفتن مؤمنین و غیر مؤمنین در قرآن

یک نکته بگذارید بگویم. شما احتمالاً به این عادت کرده‌اید مثلاً در سورۀ انعام قبلاً گفته بودم و زیاد تأکید کردم که کلاً از مهم‌ترین کاربردهای واژه قُل در قرآن این است که خداوند با کفار مستقیم صحبت نمی‌کند. پیام‌هایی که برایشان هست به پیامبر می‌گوید به آن‌ها بگو. یعنی خداوند به مؤمنین مستقیماً خطاب می‌کند؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، یا بنی اسرائیل داریم، یا اهل الکتاب داریم، ولی یا أَيُّهَا الْکافرون نداریم، «قُل یا ایَّها الکافرون» داریم، برای اینکه شأنشان این نیست که خداوند به آن‌ها خطاب کند.

این حالت غیر مستقیم صحبت کردن بالاخره یک مقدار خوب نیست. اگر خداوند یک چیزی را بگوید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، خیلی بهتر از این است تا اینکه به پیغمبر بگوید به آنها بگو. جواب يَسْأَلُونَکَ‌ها معمولاً اینجوری می‌آید؛ مثلاً می‌گوید «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ»، می‌توانست اینجوری باشد که «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ الْأَنْفَالُ للّه و الرَّسول»، یا مثلاً جواب بیاید «یا ایّها الذَّینَ امَنوا الْأَنْفَالُ للّه و الرَّسول»، ولی من حسم این است که اینقدر در این يَسْأَلُونَکَ‌هایی که در قرآن نقل می‌شود، فضا یک جوری است که انگار اینها به کفر نزدیک شده‌اند، جوابشان با قُلْ می‌آید.

درست است که چون سؤال است جواب به پیغمبر گفته می‌شود، ولی بالاخره این قُلْ فضای منفی که وجود دارد را بازتاب می‌دهد و مستقیم به آن‌ها جواب داده نمی‌شود و این واسطه بودن پیغمبر به دلایلی که من الان نمی‌خواهم در موردش بحث کنم اصولاً واسطۀ رحمت خداوند بودن است. یعنی بعضی از این سؤال‌ها یک طوری است که اگر پیغمبر نباشد ممکن است در جواب یک عذابی نازل شود، ولی همان حضور پیغمبر و اینکه این دیالوگ دارد از طریق پیغمبر برقرار می‌شود جلوی آن جواب مثلاً شدید اللَّحنی که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد را می‌گیرد. حالا من نمی‌خواستم خیلی روی این بحث کنم فقط می‌خواستم به این قُلْ که اول سوره است یک اشاره‌ای کرده باشم.

به خطاب‌ها در این سوره دقت کنید. از اول که شروع می‌شود مثلاً خطاب‌هایی به پیغمبر است، از یک جایی مؤمنین مورد خطاب قرار می‌گیرند، بعد این عبارت‌های «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» می‌آید و بعد دوباره پیغمبر مورد خطاب قرار می‌گیرد وبه نظرم یک دور مرور کردن این سوره به قصد اینکه ببینید که چه چیزهایی خطاب به مؤمنین گفته می‌شود، چه چیزهایی خطاب به پیغمبر، جالب است.

۱۳- صحنه‌های جنگ

بگذارید نکته‌ای که به آن اشاره کردم را حالا با جزئیات بگویم. صحنه‌های اولی که از جنگ می‌بینید مسئلۀ دخالت ملائکه در جنگ است. می‌گوید «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ»، از خدا استغاثه کردید و خداوند جوابتان را داد که من با هزار فرشته‌ای که صف کشیده‌اند شما را امداد می‌کنم، امداد غیبی به معنای واقعی کلمه. حالا این امداد غیبی چه بوده است؟

ببینید باز این معنوی‌تر شدن فضای دنیا در زمان پیغمبر نسبت به دوران بنی‌اسرائیل را. چیزهایی که ذکر می‌شود این است که این ملائکه بشارت برای شما آورده‌اند. این ملائکه شمشیر که نزدند. باد و طوفان ایجاد کردند؟ ملائکه قدرت این را دارند که مثل ملائکۀ عذابی که آمدند سراغ قوم لوط یک وقایع طبیعی را ایجاد کنند، آیا این ملائکه این کارها را کردند؟

همۀ کارهایی که این هزارتا ملائکه کردند از نوع اتفاق‌های معنوی است. بشارت، مثلاً دلشان روشن شد. می‌گوید خواب، شما به یک خواب سبکی رفتید، «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ»، ادامۀ همین آیات است که هزارتا ملائکه را خداوند مأمور کرد که به اینها کمک کنند، بعد عبارت‌هایی که می‌خوانیم این است که «وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ»، می‌گوید یک بشارتی بود و قلبتان آرام گرفت، «وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»، «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ»، وقتی که یک خواب سبکی شما را درربود، «النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ»، یک باران سبکی هم بارید که شما قلبتان تطهیر شد. اینجوری نیست که سیل آمد کفار را برد، اگر هم حالا یک واقعۀ طبیعی اتفاق افتاده نم بارانی آمده و اینها قلبشان یک تاثیری… «لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ»، قلب‌هایتان به همدیگر مرتبط شد، «وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ»، و قدم‌هایتان ثابت شد.

همۀ اتفاقات در روح است. به طور معنوی در مؤمنین یک اتفاقاتی افتاد در اثر حضور این ملائکه. آن باران روی سر آنها هم بارید، یعنی اینجوری نیست که مثلاً باد و بارانی آمده باشد و یک اتفاق طبیعی این شکلی افتاده باشد. «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا»، خداوند به این ملائکه وحی کرد که من با شما هستم این مؤمنین را تثبیت کنید، «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»، در قلب کفار به زودی ترس خواهد افتاد. این ملائکه آمدند، نه شمشیر زدند نه طوفانی آوردند، بلکه قلب مؤمنین آمادگی تثبیت شدن و بشارت را داشت، تثبیتشان کردند و بشارتشان دادند و کفاری که قلب متزلزل و شیطانی داشتند ترسیدند. نتیجه‌اش این شد که «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»، گردن‌ها را بزنید، دست‌ها را قطع کنید، یعنی اتفاقی که رخ داد انگار این است که خوب شمشیر زدند. طوفانی نیامد، سنگ هم از آسمان نبارید، شمشیرها خوب کار کردند، دست‌ها خوب کار کرد و گردن‌هایی قطع شد و دست‌هایی بریده شد.

[۰۱:۳۰]

«ذَلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ»، این وعدۀ عذابی است که محقق شده است. دفعۀ دوم هم که به ماجرا اشاره می‌کند یک آیۀ خیلی قشنگی هست که خوب است بگویم که وقتی می‌خوانید به زیبایی‌اش دقت کنید؛ «إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى»، آن صحنه را می‌گوید که شما اینجا ایستاده بودیدخیلی آیۀ جالبی است از نظر محتوا که می‌گوید رسیدید همزمان با همان لشکر؛ اینها همه در این فکر بودند که خلاصه به کدام یکی برخورد می‌کنند، همزمان با هر دوتایشان برخورد کردند. مثل اینکه اینها دلشان می‌خواهد بروند به کاروان‌ حمله کنند، آن لشکر هم هست. آنجا هست و قرار است که نهایتاً با لشکر بجنگند، بعد یک آیه هست که می‌گوید آن دوره خیلی اینجوری نبود که قطب‌نما و اینها داشته باشند و خیلی راه‌ها را خوب پیدا کنند، اینکه اینها همه همزمان به همدیگر رسیدند در یک محلی… – می‌گوید اگر قرار با هم می‌گذاشتید اینجوری نمی‌رسیدید.

می‌گوید اگر با همدیگر وعدۀ ملاقات داشتید که ساعت ۳ مثلاً بیایید پایین تپه، آن کاروان بیاید از آن طرف، آن لشکر از آن طرف بیاید و شما هم بیایید، این اتفاق نمی‌افتاد که اینجوری به همدیگر برسید که اینقدر اینها سوختند که یک عده کاروان را دیدند و رفتند بجنگند، برای همین رفتند اسیر بگیرند لااقل به نوعی این جبران شود. اگر آن کاروان را حداقل ندیده بودند شاید التهابش یک مقدار کمتر بود.

دوباره اینجا می‌بینید که ماجرا چیست که اینها پیروز شدند. می‌گوید خداوند هم در رؤیایی که پیامبر دید و هم در واقعیت، فضا یک جوری بود کهببینید هیچ معجزه‌ای نیست، من مثلاً می‌توانم بگویم گرد و خاک بود، گرد و خاک بلند شد. مثلاً اگر اینجوری بود که ملائکه باعث شدند که شما آن‌ها را کم ببینید و آن‌ها شما را زیاد ببینند، این اتفاق یک مقدار معجزه‌آسا است. اتفاقی که افتاده است این است که «وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ»، شما آن‌ها را کم دیدید و آن‌ها هم شما را کم دیدند.

این جمعیتی که تعدادشان کم بود و می‌ترسیدند که با یک جمعیت زیاد دارند می‌جنگند روحیه گرفتند، احساس کردند که آن‌ها آن قدر هم زیاد نیستند. آن‌ها مشکلشان این بود که مغرور بودند و فکر می‌کردند که الان می‌زنند آن‌ها را درب و داغان می‌کنند دیدند اینها از آنچه فکر می‌کردند هم کمتر هستند بیشتر مغرور شدند و این باعث شد که آن‌ها خوب جنگیدند و اینها بد جنگیدند. یعنی اتفاق‌ها خیلی طبیعی است، معجزه‌ای اگر اتفاق افتاده به دلیل مثلاً امکانات معنوی است که اینجا وجود دارد و ملائکه خیلی نرم‌افزاری دارند دخالت می‌کنند، سخت‌افزاری نیست. ممکن است یک جایی لازم شود که باد و طوفانی هم بیاید، ولی فرق بین دوران پیامبر با دوران قبل این است که مدام خود معجزه نرم‌افزاری است و همه چیز در حد قلب و روح و چیزهای معنوی دارد اتفاق می‌افتد و این انگار تفاوتی است که دنیا تغییر کرده، امکانات جدیدی ایجاد شده که اینها به حضرت مسیح مربوط می‌شود.

به خطاب‌های «یا ایُّها الّذین آمنوا» هم در این سوره نگاه کنید، من می‌توانم الان یک مقدار جزئیاتش را بگویم ولی فکر می‌کنم لازم نیست. فکر می‌کنم در حد همان کاری که معمولاً برای یک سوره می‌کردیم انجام داده‌ام، حالا هر چقدر هم بخواهید می‌شود بیشتر صحبت کرد. یک بخش‌هایی از این سوره هست اواخر سوره که این آیۀ معروف «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» اینجا هست، در بخش آخر یک مجموعه توصیه‌هایی خطاب به مؤمنین است که چگونه باید در آینده رفتار کنند.

مثلاً فرض کنید این معجزات دارد صورت می‌گیرد، شما اگر تعدادتان کم هم باشد برنده می‌شوید، ولی حرف از این است که باید به اندازۀ کافی بروید دنبال سلاح. یعنی مثل همین که تا جایی که ممکن است انگار قرار است همۀ روال‌ها طبیعی طی شود، اینجوری نیست که شما بشینید باد و طوفان و اینها بیاید، ایمان باید داشته باشید، مقدمات را هم فراهم کنید و خداوند هم وعدۀ پیروزی می‌دهد. خیلی شرایط مخصوصاً بعد از پیغمبر شرایط طبیعیای هست و اتفاق‌ها، اتفاق‌های ماوراءالطبیعی نیست و تا جای ممکن همه چیز به طور طبیعی اتفاق می‌افتد.

۱۴- آیه «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ…» و خطر لغزش مؤمنین

یک نکته الان یادم افتاد که نگفتم. اینکه آیۀ ۱۹ که گفتم خیلی آیۀ شدید اللّحنی است، که «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ».

به مؤمنین دارد می‌گوید که شما «یا ایّها الّذین آمنوا» در موقع جنگ پشت نکنید به دشمن، بعد می‌گوید «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ»، شما اینها را نکشتید، «وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ»، خداوند اینها را کشت، «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»، تو تیر نینداختی آنگاه که تیر انداختی، «وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»، خداوند بود که تیر انداخت، «وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا»، از همین جا به نظر من مقدمه دارد آماده می‌شود که این یک آزمایشی برای مؤمنین بود. آزمایش جالبی است. «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»، خداوند شنوا و داناست. «ذَلِكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ»، این راهی هست که خداوند کید کافرین را کوچک می‌کند و از بین می‌برد.

بعد این آیه می‌آید که «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا»، چقدر عجیب است که آدم بگوید این خطاب به کفار است. دارد به مؤمنین می‌گوید و بعد هم می‌بینید که «یا ایّها الّذین آمنوا»ها ادامه پیدا می‌کند. ای مؤمنین پشت نکنید، بدانید که خداوند این کارها را انجام داد و این بلا آزمایش جالبی بوده که از شما شده، «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ»، اگر طلب فتح کردید فتح برای شما آمد، « وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»، اگر بس کنید برای شما بهتر است، «وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ»، این خطاب‌هاست که یک مقدار یک عده را به شک انداخته که نکند خطاب به کفار باشد، «وَلَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا»، مسئله این است که مؤمنین مغرور شده‌اند، فکر می‌کنند خودشان کاری کرده‌اند، دارد به آن‌ها می‌گوید «وَلَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا»، این جمعیت‌تان هیچ فایده‌ای برایتان ندارد، «وَلَوْ كَثُرَتْ»، ولو اینکه زیاد هم باشید حالا که کم هستید. غرور را بگذارید کنار، فکر نکنید خودتان جنگ را برده‌اید. به نظر خیلی واضح می‌رسد که منظور این آیه این است.

چون یک خورده شدید اللّحن است، مثلاً یک چنین عبارتی در آن هست که «وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ»… اولاً «وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» به بنی‌اسرائیل هم گفته می‌شود. سوره إسراء اگر یادتان باشد اولش عین این عبارت هست که برگردید برمی‌گردیم. مؤمن هستند دیگر، بنابراین خارج از محتوای آیات قرآن نیست که به مؤمنین چنین خطابی شود که این را ملاک این بگیریم که چون اینجوری گفته خطاب به کفار است.

بعد می‌بینید وقتی می‌گویند خطاب به کفار است مجبور هستند بگویند این آیۀ اول که «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ» چگونه خطاب به کفار است که اگر فتح می‌خواستید این هم فتح. میگویند دارد مسخره می‌کند کفار را، یعنی می‌گوید فتح می‌خواستید بیایید این هم فتح، بس کنید، این کار را کنار بگذارید.

کسی می‌تواند دلیل فرمی بیاورد که چرا این خطاب به کفار نیست، خطاب به مؤمنین است؟ به غیر از اینکه اولاً در بین آیات «یا ایّها الّذین آمنوا» هست و همۀ حرف‌ها به مؤمنین دارد گفته می‌شود. قبلش از امکان غرور و آزمایش مؤمنین صحبت کرده، بنابراین محتوای آن معلوم است. الفاظ هم که جاهای دیگر برای مؤمنین دیگر به کار رفته. یعنی شواهدی نیست غیر این؟ ولی به نظر من یک دلیل دیگری هم دارد.

حضار: اولش قُلْ ندارد.

استاد: قُلْ ندارد اولش. خدا که به کفار اینطوری خطاب نمی‌کند که «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ». اگر می‌گفت «قُلْ إِنْ تَسْتَفْتِحُوا»، مثلاً پیغمبر به آن‌ها بگو که اگر فتح طلبیدید بیایید، اولاً اینکه خداوند با کفار شوخی کند که فتح می‌خواستید بفرما این هم فتح، یک جوری است، فکر می‌کنم فقط یک چیزی وجود دارد که مسلمانان انگار دوست ندارند

یک جاهایی حرف‌های بدی که در مورد مؤمنین حتی در زمان پیغمبر که در قرآن هست را می‌خواهند به بپیچانند . یعنی به نوعی یک ایده‌ال‌سازی در ذهن خیلی‌ها هست که در زمان صدر اسلام مؤمنین، مؤمنین فوق‌العاده‌ای بودند و این حرف‌ها.

فکر کنم همه یک جوری قبول دارند که آن‌هایی که بعد از فتح مکه ایمان آوردند خالص نبودند، ولی یک جوری انگار دوست دارند بگویند این آدم‌هایی که در جنگ بدر بودند همه‌شان آدم‌های فوق‌العاده‌ای بودند ومخصوصاً اهل سنت خیلی اینجوری نگاه می‌کنند. بعد یک عالم آیه در قرآن هست که شدید اللّحن هستند حتی و اینها را اگر یک جوری بشود می‌گویند مربوط به کفار است و مربوط به یک نفر خاصی است که یک کاری کرده بود و او هم بلافاصله توبه کرده بود. اینجوری نیست، فضای ایمانی اطرف پیامبر هم یک عالم ناخالصی در آن بوده از اول تا آخر، حتی در جنگ بدر هم می‌بینید اینطوری است، در جنگ اُحد می‌بینید چه فاجعه‌ای اتفاق می‌افتد.

یک خورده مسلمانان کلاً جاخالی می‌دهند و در تفسیرها هم این حالت هست. کما اینکه تمام حرف‌هایی که به بنی‌اسرائیل دارد در قرآن زده می‌شود از نوع به در می‌گویند دیوار بشنوداست. ولی مؤمنین همه‌اش این جوری تفسیر می‌کنند که ببینید بنی‌اسرائیل چقدر بد هستند، یهودی‌ها چقدر بد هستند، خدا چقدر با اینها بد است و به ما هیچ ربطی ندارد. یعنی این حرف‌ها زده نشده که ما سرنوشت یک جامعۀ ایمانی را ببینیم که به چه فضاحتی کشید و درس بگیریم و بترسیم از اینکه در آینده اینجوری بشود که شده است. ولی همه‌اش می‌گویند که اینها مربوط به بنی‌اسرائیل است و نتیجۀ این است که بنی‌اسرائیل خیلی آدم‌های بدی بوده‌اند، ما که خوبیم، به ما ربطی ندارد.

جلسه ۲ - سوره انفال
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو