بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نساء، جلسهی ۱، دکتر روزبه توسرکانی،
پیش مقدمه
جلسه ی اول سوره نساء است. چون یک مقدار با جلسات دیگر که در مورد سورهها داشتیم تفاوتهایی دارد، یک مقدمه می گویم که چرا تصمیم گرفتم امروز این کار را انجام دهم. معمولاً روال عادی بررسی یک سوره اینطور بود که مثلاً قطعههای بزرگی که در یک سوره هست را مشخص کنیم، بعد کلیاتی در مورد ارتباطی که بین این قطعهها هست بگوییم. ممکن هم بود در بخشهایی وارد جزئیات شویم. غالباً اینطور بود که قطعهبندی میکردم و موضوع کلی دستمان میآمد. بعد سعی میکردم مقدمهای بگویم و به نوعی طرح موضوع کنم که چه مسئلههای مهمی حولوحوش این سوره وجود دارد که سوره در مورد آنها حرف میزند. سپس سعی می کردیم نشان دهیم که با این دیدگاه کلی که نسبت به مثلاً ترتیب این آیات و سورهها پیدا کرده ایم، خیلی خوب می توانیم حولوحوش موضوعی که میگوییم حرف بزنیم. من این کار را گذاشتهام برای جلسه ی آینده.
اولین دلیلی که تصمیم گرفتم این گونه بحث کنم این است که به این نتیجه رسیدم که سوره ی نساء بزرگتر از آن است که بخواهم در یک جلسه در مورد آن بحث کنم. اول به این نتیجه ی قطعی رسیدم که دو جلسه لازم است. بعد احساسم این شد که اگر همان روال کلی را ادامه دهیم، چون تصمیم گرفتهام که در مورد بعضی از مسائل خاص سوره بحث کنم، به نوعی باز از آن روال سابق خودمان بیرون میآییم. نتیجهاش این شد که میخواهم در مورد قسمت اول این سوره که بحث در مورد آیات ارث و مسئله ی نساء و این حرفها هست، این جلسه صحبت کنم بدون اینکه حتی شاید هیچ اشاره ی مشخصی به کلیت سوره کنم. و بعد جلسه ی آینده و بعد از اینکه این قسمتها یک مقدار حل شد، در مورد کل سوره صحبت کنم، امیدوارم که این جوری به نتیجه ی بهتری برسیم. شاید لحظهای که این تصمیم را گرفتم کلاً این در ذهنم بود که سوره ی نساء چند تا آیه دارد که خیلی مورد پرسش قرار میگیرد، بنابراین شاید بحث کردن در مورد سوره ی نساء و وارد نشدن در هیچ بحثی از این آیات ممکن است جالب نباشد. و بعد هم در این هفته که مطالعه میکردم که چه بگویم، متوجه شدم که در قسمتهای دوم سوره هم آیاتی هست که جزء معروفترین آیاتیست که ایرادهایی به آن میگیرند. این است که تصمیم بر این شد که شاید به دلیل اینکه سوره ی نساء همراه مثلاً سوره ی احزاب، دارای بیشترین تعداد آیاتی است که به اصطلاح شُبَهاتی در اطرافش مطرح است، گفتم شاید کمی در مورد آن آیات بحثهای مختصری کنم. هر چند که بحث مفصل کردن آن احتیاج به جلسات خیلی طولانی دارد که همیشه در ذهنم هست یکی از موضوعاتی که میتواند در این کلاس مطرح شود بحث درباره ی مسائل حقوق زنان در احکام مربوط به زنان در اسلام است که این از اول جزء مباحثی که ممکن است مطرح شود در ذهن من بوده ولی هیچ وقت مطرح نشده است، فکر نمیکنم که به این زودی هم در مورد آن بحث کنم.
۱- مقدمه: تبعیت بی چون و چرا یا کرختی ادراک؟
مقدمهای میخواهم بگویم که امیدوارم بتوانم ظرف نیم ساعت آن را جمع کنم. کلاً یک مقدار در مورد این آیههایی که مشکلزا هستند میخواهم بحث کنم؛ منظور از مشکلزا اینکه وقتی آنها را میفهمیم به نظرمان معقول نمیآیند. اکثر بحثهایی که میکنم کلی است، اما به طور خاص میخواهم در مورد احکام صحبت کنم. احکامی که در دین اسلام و در تمام ادیان وجود دارد. در شریعت احکامی هست که ممکن است معقول به نظر نرسد و یکی از مشکلات آدمهای دیندار است.
اکثر چیزهایی که در این نیم ساعت میخواهم بگویم فکر کنم فشرده ی حرفهایی هست که جلسات قبلی به طور پراکنده گفتهام. در مورد اینکه اصولاً وقتی با یک اشکالی برخورد میکنیم چه باید کنیم. سیاستمان در مورد این نوع اشکالات چه باید باشد؟ یک نکته ی مهمی که قبلاً هم به آن اشاره کردهام این است که مهمترین مشکلی که ممکن است یک نفر احساس کند که این اشکالات آن را به وجود میآورند، این است که آن آدم ایمان دینی خودش را از دست بدهد. حالا مهمترین و غیرمهمترین آن را کار ندارم. ممکن است انحصاراً به نظر برسد کاری که این اشکالات میکنند این است که آدم یا ایمانش را از دست میدهد یا نمیدهد. شاید فکر کنید اگر این اشکالات را شنیده باشید و ایمانتان را از دست ندهید، حالا حل کرده باشید یا نکرده باشید، اگر ایمانتان سر جایش مانده باشد اشکالی به وجود نیامده است. من فکر میکنم شاید اشکال مهمتر این است که یک نفر چیزهایی که نامعقول هستند یا حتی به نظرش میرسد که نامعقول هستند را بپذیرد. اینکه شما وارد مرحلهای از دینداری شوید که دیگر احساس نمیکنید عقایدتان معقول است، فکر میکنم ضربهای که میخورید کمتر از از دست دادن دینتان نیست.
یک آدمی مثلاً فرض کنید احساس کند که عقل چیست، لازم نیست عقل ما کار کند، احساس میکنم این خودش یک جور انحراف خیلی خیلی بزرگ است که آدم میتواند به آن برسد که در نتیجه ی مثلاً برخورد با یک سری شبهات همراه با عقل خودش فطرت خودش را هم تعطیل کند. مثلاً حکمی وجود دارد که کاملاً با عقل و فطرت شما ناسازگار است ولی شما آن را به این ترتیب میپذیرید که کلاً عقلتان را کنار میگذارید و معتقد میشوید به این که در مسائل دینی نباید عقل را مثلاً دخالت داد. من به این دلیل میگویم که یک نتیجه ی واقعی است که خیلیها در عالم مسیحیت تقریباً این جزو عقاید رسمیشان شده که عقل لازم نیست، و عقل چیز خوبی نیست. و از طرف دیگر مسلمانان نه به طور رسمی، به طور غیررسمی بالاخره به چنین نتایجی برسند. اینکه آدم به حالتی برسد که عقلش کرخت شده باشد، دیگر لااقل وقتی که به مسائل دینی فکر میکند و سعی میکند بفهمد از عقل خودش استفاده نکند، یا فطرت آدم اصلاً منحرف شده باشد، اینها مشکلات بزرگی هستند؛ یعنی فقط اسم دین و دینداری را حفظ کردهاند ولی ذاتاً به جایی رسیدهاند؛ که خلاف فطرت است، جالب نیست.
من فکر میکنم واقعاً دیندارها به طور کلی در طول تاریخ گرفتار این مشکل شدهاند. یعنی به دلیل بعضی احکام ظاهری که بوده یا تبعیتی که از اولیاء دینی خودشان کردهاند، کارهای صددرصد خلاف فطرت و انسانیت و عقل انجام دادهاند – با این احساس که دارند به مسائل دینی عمل میکنند. یعنی مثلاً یک شکنجهگر قرون وسطایی به حساب اینکه دارد از دین خدا دفاع میکند کثیفترین رفتارها یا شکنجهها را در مورد افرادی که به اصطلاح امروز ما دگراندیشان آن روزگار بودند انجام داده است. یا این توهم دیوانهوار جادو و جادوگری در قرون وسطی که تعداد کشتههایی که داده در اروپا قابل تصور نیست؛ ماجرایی که در اصلاح میگویند ویچکرافت (Witchcraft). شما ویچکرافت را در اینترنت سرچ کنید، ببینید چه آمارهایی وجود دارد. هر زنی که یک گربه ی سیاه در خانهاش بوده است مشکوک به جادوگری است، یک سری بهانههای ابلهانهای. تاریخ ادیان پر است از این نوع وقایع. وقایع به وضوح رفتارهای غیرانسانی، ضد انسانی، خلاف فطرت و خلاف عقل که هیچ چیزی نیست به غیر از اینکه شما به این نتیجه برسید که این آدمها طی پروسههایی عقلشان به اصطلاحی که من به کار میبرم کرخت شده است یا انگار آن را کنار گذاشتند.
فکر میکنند مسائل دینی از آسمان آمده اند و ما نمیفهمیم و قرار هم نیست بفهمیم چه دلیلی دارند، در حالی که شاید لااقل در ابتدا احساس میکنند که این کارهایی که انجام میدهند درست نیست، ولی کمکم به جایی میرسند که دیگر اصلاً به این فکر نمیکنند که چه کاری درست است و چه کاری غلط است. همیشه این در ذهنتان باشد که همه ی ما آدمها یک فطرت و نیروی عقلی داریم که با آن خیر و شر را تشخیص میدهیم و شریعت یک کمک بیرونی است که خداوند به ما کرده است برای اینکه بهتر تشخیص بدهیم، نه اینکه عقل و فطرتمان و همه ی چیزهایی که از درون میفهمیم را تعطیل کنیم به این بهانه که مثلاً فرض کنید اولیای شریعت به ما میگویند که این کار درست است و این کار غلط است. متأسفانه این گرایش و این انحراف در طول تاریخ برای دیندارها پیش آمده که به نوعی احکام شریعت بدتر از آن چیزی که اولیای شریعت میگویند حکم شریعت است، یک بار این است که یک نفر درگیر این است که خودش شریعت را کشف کند، یک بار این است که خودش را در اختیار افرادی گذاشته که میگویند ما شریعت را بلد هستیم و هر چه آنها بگویند من ذرهای فکر نکنم که این کار غلط است یا درست است. ما قرار است توسط دینداری، توسط عمل به احکام شریعت و تبعیت کردن از شریعت، قوه ی درونی و باطنی تشخیص خیر و شرّمان قویتر شود، نه اینکه در همان حالت ابتدایی بماند. یعنی اگر شما دینداری را دیدید که به جایی رسیده که اصلاً خوب و بد را نمیفهمد، فقط باید به او بگویند این خوب است یا این بد است؛ اگر بگویند خوب است میکند اگر بگویند بد است نمیکند، این آدم قطعاً آدم منحرفی است. قرار است ما با تقوا به جایی برسیم که خداوند میفرماید کسی که تقوا داشته باشد به او فرقان میدهیم، یعنی نیرویی پیدا میکند که در هر شرایطی قرار میگیرد خوب و بد را تشخیص میدهد.
اکثراً ما در شرایطی قرار میگیریم اصلاً نمیتوانیم به دیگری توضیح دهیم که در چه شرایطی هستیم که بخواهد برایمان استفتاء کند. بعضی از شرایط عملی خصوصی زندگی ما به شدت نیاز به فرقان درونی دارد. مثلاً من که در این شرایط هستم، میفهمم که اوضاع و احوال به چه صورت است و باید بتوانم تصمیم درست بگیریم. همیشه نمیشود از احکام کلی با وضوح در مورد یک مسئله ی جزئی استنتاج کرد. بنابراین این راه که مثلاً شبیه شخصیتی که در فیلم خیلی پرفروش جدایی نادر از سیمین رفتار کند که هر جایی که به مشکلی برمیخورد یک شماره تلفن دارد زنگ میزند میپرسد که چه کار کنم، یعنی به اینجا رسیده است که هیچ حس تشخیص و اعتماد به نفسی ندارد. باید بعد از سی چهل سال عمل کردن به شریعت به جایی رسیده باشد که بفهمد اینجا چکار باید کند یا چکار نکند. یک بار این است که شما یک حکمی را نمیدانید؛ مثلاً نمیدانید نماز را چگونه بخوانید، باید بروید یاد بگیرید، ولی اگر سی چهل سال به شریعت عمل کردهاید و همه چیزش را هم میدانستید اما در مسائل خصوصیتان نفهمیدید که این از آن نوع است یا از این نوع و چکار باید کنم، این جا مشکلی برایتان پیش آمده است. بنابراین مشکلی بزرگی که میبینم اشکالات دینی میتوانند به وجود بیاورند، این است که آدمها کمکم به حالتی برسند که عقلشان را در درک دین اثر ندهند و این به نظر من فاجعهای در حد از دست دادن دینداری است. برای اینکه آن هدفی که دین دارد که شما را به اوج حکمت برساند؛ حکمت یعنی اینکه شما بتوانید احکام را درک کنید، بتوانید در مسائل خاص تا جای ممکن حق و باطل را خودتان تشخیص بدهید، درست و غلط را بفهمید. اینکه دیندارها تبدیل شوند به یک تعداد موجوداتی که مثلاً شماره تلفنی دستشان هست و همه چیز را از آدمهایی که شاید در آن شرایطی که فرد سؤالکننده قرار گرفته قرار ندارند و جزئیات آن را درک نمیکنند، مثلاً فکر میکنند میتوانند با پرسیدن و جواب گرفتن همه ی مشکلات زندگی را حل کنند فاجعه است.
۲- استراتژی برخورد با شبهات: سرپوشی یا تعلیق
این دقیقاً جایی است که فکر میکنم بحث من هست. (همین الان به عجله افتادم برای اینکه این توضیحاتی که دادم قرار بود دو دقیقه باشد و خیلی طول کشیده است). اینکه شریعت و طریقت چه رابطهای با هم دارند؟ اینکه این انحراف است اگر یک نفر فکر کند شریعتهایی از آسمان آمده که ما قرار است همین طور سوری به آنها عمل کنیم و به جایی نرسیم؟ [۰۰:۱۵] بارها میرسیم به همین نکته که یک برداشت انحرافی است. دین آمده که انسانها را در همین زندگی دنیاییشان به کمال برساند، به یک جایی برساند؛ از جمله اینکه با رعایت شریعت و با رعایت تقوا قدرت تشخیص پیدا کنند و فرقان به آنها داده شود. این چیزی است که شما در قرآن میبینید، یعنی در واقع انسان متدین باید به یک حدی در زندگی خودش به همان شأن پیامبرانه نزدیک شود، همانطور که یک پیامبر به جایی میرسد که حکمت به او داده میشود و احکام از درون او میجوشد، همه چیز را درک میکند که چکار باید کرد، چگونه باید نماز خواند، چطور باید عبادت کرد. آدم باید در اثر دینداری به چنین چیزی نزدیک شود نه اینکه صرفاً فکر کند یک زندگی روزمره را دارد میگذراند و یک سری چیزهای سوری را هم عمل میکند، حالا نمازش به چه صورت است، محتوا دارد یا ندارد، همه ی اینها چیزهای فرعی هستند، این کاملاً یک برداشت انحرافی است.
شبهات مهم هستند. یعنی نوع برخورد آدم با شبهات مهم هست. اینکه عقل آدم در اثر شبهات تعطیل نشوند مهم هست. من چند بار این حرفها را به طُرُق مختلف گفتهام. وقتی میگوییم عقل تعطیل نشود، حرف دوم این است که مطلقاً نباید انتظار داشته باشید که همه ی شبهات در ذهن شما رفع شوند. باید به حد پیامبری رسیده باشید که همه ی احکام را دقیقاً بفهمید. بنابراین ما باید یک استراتژی داشته باشیم که چطور، بدون اینکه عقلمان را تعطیل کنیم با این مسئله کنار بیاییم که بالاخره احکامی حتماً در دین هستند و خواهند بود، هر چقدر هم شما بروید تحقیق کنید یا از نظر معنوی پیش بروید بالاخره احکامی در دین هستند که شما نمیتوانید درستشان را دقیقاً بفهمید که چرا این طوری است و چرا این طوری نیست و ممکن است احکامی در دین باشند که حتی به نظر شما کاملاً خلاف عقل و فطرت میرسند.
ما چگونه باید برخورد کنیم که آسیب نبینیم؟ ما در جهانی داریم زندگی میکنیم که دیگر به اصطلاح جهان باز است و از نظر اطلاعاتی وضع پنجاه سال قبل را هم حتی نداریم. شما به عنوان یک دانشجو ممکن بود پنجاه سال قبل وارد یک محیط علمی شده و خارج شوید و اصلاً بحث دینی ندیده باشید و خودتان را از همه ی این چیزها کنار کشیده باشید و شبهههای مطرح در فضای مثلاً بینالمللی را اصلاً نشنوید. ولی الان اگر آدم کمی کنجکاو باشد و برود داخل اینترنت، اگر هیچ مطالعهای هم نکند در زندگی روزمرهاش ممکن است یک دفعه ایمیلی به دستش میرسد که محتوای آن مطرح کردن یک شبهه، مسخره کردن چهار تا آیه ی قرآن و الی آخر باشد. اگر آدمی اصولاً استراتژی اش این باشد که اینها را delete کند، یا مثلاً فرض کنید نقطه ی مقابلش، استراتژیاش این باشد که به هر شبههای رسید تا ته آن برود تا جواب بگیرد، در این دنیای فعلی ما هیچ کدام اینها جواب نمیدهد. نه میتوانید کاملاً کرخت باشید و اصلاً این چیزها را نشنوید یا وقتی شنیدید هیچ کاری نکنید، و نه میتوانید دنبال جواب دادن به همه ی شبهات باشید. به هر حال باید دنبال راهی باشید که بدون اینکه عقلتان تعطیل شود، بدون اینکه هدف اصلی دینداری در وجودتان از بین برود، در اثر عمل کردن به شریعت شما باید، روزانه حالا نه، سالانه احساس کنید که عمق بیشتری از محتوای شریعت را دارید میفهمید و درست بودن آن را حس میکنید. بنابراین به جایی رسیدهاید که مثلاً اگر شریعت هم نمیآمد زندگی شبیه زندگی پیامبران میکردید.
این است که اگر یک نفر به رشد رسیده باشد خارج از اینکه چه چیزی به او تعلیم دادهاند، حساش این باشد و به نظرش برسد که باید عبادت روزانه انجام دهد. باید به اینجا رسیده باشد که مثلاً در مسائل خانوادگی و اجتماعی رفتارهایی داشته باشد شبیه همان رفتارهایی که به ما توصیه شده است. اگر به اینجا نرسید به نوعی در دینداری خودتان پیش نرفتهاید. من قبلاً این موضوع را گفتهام، حالا دوباره هم خیلی مختصر میخواهم به آن اشاره کنم که استراتژی کلی آدم، استراتژی معقول در مقابل شبههها، این است که شما چون نمیتوانید همه این چیزها را حل کنید، سعی کنید اشکالاتی که به نظرتان خیلی جدی میرسد و اذیتتان میکند را به نوعی سعی کنید با مطالعه کردن و پرسوجو کردن برای خودتان حل کنید. و توصیه اکید من این است که وقتی یک چیزی به نظرتان اشکال دارد، باید این هنر را داشته باشید که این اشکال را در ذهن خودتان به حالت تعلیق در بیاورید، عجله نداشته باشید که حتماً این مشکل را حل کنید. به خاطر اینکه عجله داشتن منجر به همین میشود که مثلاً مشکل را اینگونه حل کنید که طوری به خودتان تلقین کنید که اینجا مشکلی وجود ندارد و مثلاً فرض کنید یک چیزی خلاف حستان و خلاف عقلتان است و شما به اصطلاح برای خودتان حتی پیش خودتان، خودتان را فریب دهید که اینجا مشکلی نیست.
وقتی جایی احساس مشکل میکنید مثل اینکه یک فولدر در ذهنتان داشته باشید که بتوانید آن را بگذارید آنجا، جای چیزهایی که من این را نمیفهمم. برای اینکه اگر چیزی به نظر با حس و فطرت و عقلتان جور نیست و الکی به خودتان بقبولانید، به خودتان آسیب میزنید. آن را بگذارید جایی و این هنر را داشته باشید که چیزهایی که داخل آن فولدر میروند هر روز ۲۴ ساعته آنها را بررسی نکنید. یعنی این هنر را داشته باشید. من در سن ۱۵ الی ۱۶ سالگی به نظرم میرسید اعدام کردن مُرتد معقول نیست، هر روز هم آن را بررسی نکردم و هیچ وقت هم به خودم نگفتم معقول است، مثلاً دلایلی دارم و در کتابهایی خواندهام که به نظرم معقول نمیآمد. یا مثلاً فرض کنید یک نفر ممکن است حکم رَجم به نظرش معقول نیاید و غیرانسانی باشد. حتی یک نفر ممکن است حکم اعدام به نظرش معقول نیاید، به نظرش بیاید یک حکم خیلی شدید و غیرانسانی است. من حرفم این است که اینها را بگذارید در آن فولدر باشند. یک روزی ممکن است به نتیجه برسید؛ مثل اینکه من به این نتیجه رسیدم که حکم اعدام مرتد جزء احکام دین نیست، جعلی است، از درون فولدر آوردم گذاشتم مثلاً در favorite خودم. چیزهایی که نه تنها مشکل نیستند بلکه مشکل حل شدهاند، و خیلی مثلاً دوست دارم بشمارم ببینم چند تا مشکل را حل کردهام. یک بار هم فرض کنید ممکن است به این نتیجه برسم اینکه اعدام معقول نیست، حسّ من اشتباه بود، باز آن را از فولدر درمیآورم، به نظر من اعدام معقول است و هیچ اشکالی هم ندارد.
مثلاً این شرایط فعلی که این قدر علیه اعدام تبلیغ میشود، شرایط خوبی نیست. حالا موضوع این است آن لحظهای که دارم این را از درون آن فولدر درمیآورم، باید آن لحظهای باشد که واقعاً با تمام وجود قانع شدهام که مشکل ندارد و خودم را گول نمیزنم. تا وقتی یک چیزی به نظرم مشکل دارد آن را همان جا نگه میدارم. و اینکه عادت کنیم به اینکه مشکلاتی هستند، یعنی من به طور معقول با مجموعه ی عظیمی از احکام مواجه هستم و حتماً در آنها مشکلاتی هست؛ چیزهایی که نمیفهمم و به نظر من نامعقول است. واقعاً الان اگر آدمی به این دنیا بیاید و بگوید تمام شریعت به نظرم عین عقل است، این به نوعی مثل ادعای پیامبری کردن است. یعنی به یک جایی رسیده که خیلی باید آدم بزرگی باشد اگر دارد راست میگوید و معمولاً هم دروغ دارند میگویند. فکر میکنند که به نظرشان معقول است. بعداً با چنین آدمهایی حرف بزنید میبینید که انگار هیچ عقلی هم در کار نیست. یک جور با حالت تلقین همه چیز را برای خودشان معقولسازی کردهاند، نه اینکه واقعاً معقول شده باشند.
به هر حال اینکه ما جزئیاتی در احکام شریعت داریم و در دنیایی داریم زندگی میکنیم که به طور مداوم ممکن است اینها زیر سؤال باشند و ما نمیتوانیم، قدرت این را نداریم و امکان این را نداریم که تکتک اینها را بررسی کنیم، به نظر من راهش این است که شما هم یک فولدر شبهات داشته باشید و روی بعضی از اینها کار کنید. یعنی این سیاست که من همه چیز را هم بگذارم و بگویم هیچ کاری نمیکنم، سیاست درستی نیست، مگر اینکه واقعاً اذیتتان نمیکند. بگذارید حالتی از دینداری معقول به نظر خودم را بگویم که از نظر من میشود در مورد این هم یک جور معقولیت کامل فرض کرد. فکر کنید آدمی آن قدر مثلاً از نظر معنوی قوی است که هیچ شک و شبههای در او برای وجود خداوند نیست و اصلاً آدمی را تصور کنید که با ملائکه در ارتباط است و بنابراین به همه چیز یقین دارد و به دلایل همین ارتباط غیبی خودش یقین هم دارد که قرآن کتاب خداست. هیچ اشکالی ندارد که این آدم جاهایی از قرآن را که نمیفهمد بگذارد داخل فولدر یا نگذارد یا اصلاً بررسی کند یا نکند. یعنی در حدی شواهد مثبت برای او قوی است که چنین آدمی وقتی حکمی را نمیفهمد اذیتش نمیکند. وقتی نفهمیدن یک نفر را اذیت میکند که واقعاً شک و شبهه برای او ایجاد کند. آدمی که فرض کنید غرق در عالم ماوراء طبیعت شده واقعاً لازم است که برود یک شبههای که حالا یک نفر مطرح کرده را بررسی کند؟ خیر، برای اینکه ایمانش، یعنی شواهد مثبتش در حدی قوی است که هیچ شواهد منفی کلاً آسیبی به او نمیزند و ذهنش را مشغول نمیکند. اگر آدمی به جایی میرسد که صددرصد اطمینانهای واقعی و معقول و مطابق با فطرت پیدا میکند، نه در اثر تلقین و اینها، مثلاً به مشاهدات غیبی رسیده است، چکار دارد به اینکه شبهات را بررسی کند. مگر اینکه دوست داشته باشد این شبهات را بررسی کند و به دیگران توضیح دهد و خودش لازم ندارد، یا دوست داشته باشد معنی عمیق احکام را بفهمد که دیگر اینجا مفهوم شبهه وجود ندارد. من میتوانم بدون اینکه احساس شبهه کنم بروم در مورد احکام عمیقاً مطالعه کنم و به عنوان یک کار عبادی- دینی ببینم معنی این احکام چیست.
فهمیدن عمیق شریعت و در واقع رسیدن به یک درک عمیق، قطعاً یک جور معرفت است که رسیدن به آن مثل عبادت است. بنابراین من حالتهایی را میتوانم تصور کنم که آدمی نیازی به فولدر شبهات هم در ذهنش نیست، وقتی که به شدت به یک شهود و یقین در مورد مسائل دینی رسیده است، ولی این آدم خوب است که یک فولدر شریعت داشته باشد که احکام شریعت بررسی میکند. مجموعهای از افکار داشته باشد که بعضی از آیات قرآن را که نمیفهمد و درست درک نمیکند یا به نظرش معقول نمیآید، آنها را بهتر بفهمد. این پروسهای است که نمیتوان به آن کار کردن روی شبهات گفت. برای چنین آدمی شبهه اصلاً معنی ندارد ولی پروسه ی مفیدی است.
۳- شبهات مربوط به احکام
من قبلاً در سخنرانی که در مورد رابطه ی تعارض علم و دین در دانشگاه تهران کردم و در جلسات پراکنده چیزهایی در مورد منشأ شبهات گفتهام، حالا مشخصاً با تأکید روی شبههها و چیزهایی در مورد احکام هست میخواهم چند دقیقهای صحبت کنم و بعد وارد بحث در مورد سوره ی نساء شویم. بحثی که من میخواهم بکنم این است که منشأ شبهه چه میتواند باشد، با فرض این است که احکام شریعت، یعنی ادعای دیندارها در مورد اینکه شریعتی از طرف خداوند آمده درست است. فرض اولیه من در این بحث این است که دین اسلام از طرف خداوند آمده، شریعتی دارد و این احکام شریعت درست هستند. حالا میخواهیم ببینم که منشأ شبهات چه میتواند باشد؟ برای اینکه یک نفر میتواند بگوید یک منشأ شبهه این است که این غلط است. این یک منشأ است، غیر از این، با فرض اینکه دین درست است شبههها از کجا میآیند؟ میخواهم سؤالم واضح باشد.
[۰۰:۳۰]
یک گزینه این است که یک نفر در اثر برخورد با شبهات زیاد به این نتیجه میرسد که کلاً شریعت غلط است. تا یک نفر به این نتیجه نرسیده چه توجیحی دارد که این شبههها چه هستند و از کجا میآیند؟ و طبعاً وقتی که منشأ آن را بفهمید باید بفهمید که چگونه میشود اینها را رفع کرد. یعنی دنبال چه جور پاسخی باشید وقتی که اشکالی در ذهنتان میآید؟ اولین نکته این است که من باید وقتی با شبههای مواجه میشوم، یعنی مشخصاً حکمی میبینم که به نظرم معقول نمیرسد، باید بررسی کنم که: «آیا این حکم در شریعت واقعاً بوده یا هست؟ همه به آن اعتقاد دارند؟ ندارند؟». ممکن است همان حکم مورد اختلاف باشد. بنابراین قطعیت اینکه آیا این حکم در احکام دین هست یا نیست زیر سوال می رود؟ اگر در یک آیه ی قرآن مثلاً فرض کنید چیزی بیان شده باشد، آیا من معنی این آیه و الفاظش را درست دارم میفهمم؟ این چیزی که دارم از این آیه درک میکنم درست است یا غلط است؟ در مورد اینکه یک حکمی فرض کنید در دین هست یا نه؛ شخصاً دارم میگویم به نظر من حکم ارتداد در دین نیست. یعنی من یک بار یک شبهه را اینگونه رفع میکنم که اصلاً این حکم در اسلام نبوده و بعداً در یک شرایطی به وجود آمده است و هیچ چیز موجهای هم برای آن وجود ندارد. یعنی آیهای که وجود ندارد هیچ، روایت مشخصی هم وجود ندارد و از یک جایی به مناسبتی این حرف زده شده و بعداً هم بعضی از علماء آن را پذیرفتهاند و بعضی هم نپذیرفتهاند، همین الان هم همه قبول ندارند. من میتوانم یک شبهه را اینگونه برطرف کنم که اصلاً آن حکم غلط است و جزء احکام دین نیست.
من تصورم این است و معمولاً این جور حرفها را با شک و شبهه میزنم، به خاطر اینکه مثلاً احساسم این است که اگر بخواهم بگویم یک حکمی در دین نیست باید خیلی مسلط به روایت و اینها باشم، اگر نیستم میتوانم بگویم از مجموع مطالعه ی خاصی که در مورد این حکم کردم نظر من این است. ولی اینکه حکم قطعی صادر کنم، هیچ وقت این کار را نمیکنم. از نظر من خود این هم کار نامعقولی است که در زمینهای که صددرصد وقت نگذاشتهام و همه چیز را ندیدهام، بیایم یک حکم قطعی صادر کنم. فعلاً این مسئله ی ارتداد در حدی برای من روشن شده که بگویم از نظر من این شبهه اینگونه رفع میشود که اصلاً دلیلی نمیبینم که این حکم را جزء احکام دین بدانم و مثلاً مطالعاتی هم که کردهام دلیلی برای به دست نیامده، بلکه برخلافش دلایلی دارم.
همینطور در مورد حکم رجم؛ قبلاً توضیح دادم در جلسات سوره ی نور که حکم رجم قطعاً مخالف قرآن است. نه اینکه در قرآن نیامده است، مخالف قرآن است و هیچ روایت مُتقَنی هم پیدا نکردهام و نشنیدهام که وجود داشته باشد و چنین چیزی را بگوید، بنابراین از نظر من حکم رجم هم از آن فولدر به این شکل درمیآید. اولین نکته این است که ما میدانیم این شریعت از ۱۴۰۰ سال پیش تا الان مخصوصاً به دست خُلَفا و ملاحظات سیاسی و اجتماعی تغییراتی کرده است که من باید متوجه این باشم که بعضی از شبهات نتیجه این است که بعضی از این احکام اصلاً وارد شده اند. ممکن است تحت تأثیر یهودیت، تحت تأثیر الزاماتی که خلفا داشتهاند از یک جایی وارد شدهاند و ماندهاند. اصلاً این طوری نیست که منشأ همه ی احکام به قرآن یا مثلاً فرض کنید روایات اهل بیت برسد و خیلی روشن باشد. این تصور، تصور اشتباهی است. اینکه سوء نیّتی در مورد جعل احکام بوده موضوع بحث نیست. بالاخره برخی احکام هستند که به نظر میرسند از ابتدا این شکلی نبودهاند و بررسی تاریخی احکام فقهی خیلی کمک میکند که این مسائل را روشن کند.
مثلاً یکی از مواردی که در کلاس قبلاً صحبت کردهام و الان به آن اشاره میکنم، مسئله ی جهاد ابتدایی است. به نظر میرسد از یک قرنی به بعد وارد فقه شیعه شده، یعنی همه ی علمای شیعه تا یک جایی با این مخالف هستند. بنابراین اگر من مشکلات این چنینی دارم که چرا یک حکم سنگین مثل رجم داده شده یا نمیدانم فلان احکام اینگونه است، ممکن است یک پاسخ این باشد که اینها اصلاً نیستند. و توصیه ی شخصی من این است که این راهحل پاک کردن صورت مسئله است، و باید مینیمالیستی با آن برخورد کرد، یعنی واقعاً باید خیلی مطالعه کنید تا بتوانید یک چنین چیزی بگویید، اگر یک حکم خیلی مشهوری وجود دارد. یک بار در یک حکم اختلافی است، مثل همین حکم ارتداد که یک عده قبول نداشته و ندارند یا حکم جهاد ابتدایی که در طول تاریخ همیشه مخالف داشته است. بنابراین ممکن است شما به راحتی بگویید آن آلترناتیو به نظر من معقولتر است و این مشکل خودتان را حل کنید.
ولی در مقابل احکام دیگری هستند. مثلاً فرض کنید در همین سوره ی نساء احکام ارث را داریم که ارث پسر دو برابر دختر است و این در قرآن آمده است. دیگر به این راحتی نمی توانیم این حکم را کنسل کنیم. یا بعضی از احکام ممکن است در قرآن هم نیامده باشند ولی معارضهای با آنها وجود ندارد و به نظر میرسد در طول تاریخ همیشه همه آن را قبول داشتهاند و به نوعی کنار گذاشتن آنها معقول نیست. ما میخواهیم معقول باشیم و کار معقول انجام دهیم، چون یک گرایش متداول این است که یک عده که به اصطلاح روشنفکر دینی هستند یا شبه روشنفکر دینی هستند، خیلی راحت میگویند این جزء احکام دین نیست و خیلی ساده بدون اینکه مطالعه عمیقی هم داشته باشند ممکن است بعضی احکام را زیر سؤال ببرند. به نظرم اینجا باید خیلی برخورد جدی کرد، به خاطر اینکه هدفمان این است که شریعت را خوب بفهمیم و بنابراین برای قانع شدن اینکه چیزی هست یا نیست باید مراحلی را طی کنیم. مثلاً من در مورد ارتداد و رجم و جهاد ابتدایی کتاب خواندهام و اگر حرفی میزنم بر اساس این است که وقت گذاشتهام مطالعاتی کردهام و به این نتیجه رسیدهام که اینها مثلاً در احکام اولیه نبوده است، ممکن هم هست نتیجه با درصدی خطا مواجه شود.
بقیه ی راههای حل کردن شبهه در مورد احکام این است که ممکن است شما به این نتیجه برسید که اصلاً آن حکم شبههناک جزء احکام اولیه اسلام نبوده و بعداً وارد شده است. مثلاً به نظر میرسد این آزادی عملهایی که مردها پیدا کردهاند در طول تاریخ که تا هزارتا زن هم بتوانند بگیرند، به نظر میرسد جزء احکام ابتدایی اسلام نیست، چون همین سوره ی نساء به اصطلاح سند و مدرک آن است. یا اینکه گرفتن چهار تا زن به نوعی مستحب شده است. من کتاب معاصر مثلاً اهل سنت را دیدهام که به نوعی حرف از استحباب گرفتن زن میزند؛ اینکه اگر مردی توانایی اداره کردن یک زن دیگر را دارد مثلاً اگر تا چهارتا ازدواج نکند، انگار کار بدی کرده است. میگویند سنت است که چهارتا زن بگیرد. به نظر من مستحب نیست، مکروه است، از قرآن این جور برمیآید. شما همین سور نساء را که میخوانید به نوعی به نظر میرسد توصیه این است که این کار را نکنید. بنابراین هر چیزی که ما میشنویم لزوماً جزء احکام واقعی دین نیست و باید کنجکاو باشیم که «آیا حکمی که داریم میشنویم درست است غلط؟».
نکته ی دومی که گفتم این است که الان شما یک آیه ی قرآن میخوانید، به نظر میرسد دارد حکمی میگوید، ممکن است دارید اشتباه میفهمید. من مثال مشخصی در این مورد دارم؛ مثلاً درک واژه ی مُحصَنات است که من قبلاً در سوره ی نور در موردش بحث کردهم. ممکن است یک واژه در قرآن بد فهمیده شود و نتیجهاش این باشد که آیهای بد فهمیده شود که شامل یک حکم است و شما از اینجا حکمی را استنتاج میکنید که ممکن است جزء احکام شریعت نیست. به عنوان مثال خاص دارم میگویم گاهی اوقات نیاز به تحقیق تاریخی نیست. حکم از درک یک آیه از قرآن آمده که ممکن است حتی از نظر الفاظ مشکل داشته باشد. ولی منشأ اصلی و حجم بیشتر اشکالاتی که از نظر مسائل دینی و احکام به وجود میآید و آمده، این است که آیا معنی احکام و آیات را داریم درست میفهمیم یا نه. این فراتر از آن است که آیا الفاظش را داریم درست میفهمیم یا نه. معنی یک حکم، به اصطلاح معنی یک عبارت، یک قطعهای که با زبان بیان شده، هیچ جوری قابل فهم نیست، مگر در همان بافت اجتماعی- اقتصادی- تاریخی همان دوران. یعنی من کاملاً ممکن است به دلیل عدم اطلاع از صورت مسئلهای که این حکم در جوابش آمده، یعنی شرایطی که در آن حکم صادر شده، حکم را غلط بفهمم. نمونه ی خیلی واضح آن که حداقل یک جلسه تقریباً در موردش بحث کردهام و دارم سعی میکنم از بحثهای قبلی خودم به نوعی در این جلسه به عنوان مثال استفاده کنم، مسئله ی بردهداری است. آیا جواز بردهداری در اسلام بوده است؟ چرا برده داری تحریم نشده است؟ ما چه میفهمیم از تحریم نشدن بردهداری؟ اینکه ممکن است به نظر بعضیها این اشکال برسد به خاطر این است که اینها اصلاً شرایط تاریخی اجتماع و اقتصاد در دوران مثلاً نزول قرآن را درک نمیکنند و متوجه یک نکته بدیهی نیستند که اصلاً تحریم بردهداری در آن شرایط معنی ندارد.
این مثالی که مشخصاً زدم و میخواهم از آن استفاده کنم و این نکته را بسط دهم، نه در مورد بردهداری، در مورد نحوه ی تولید شبهه و اشکال، این است که تحریم بردهداری از نظر من همان قدر در ۱۴۰۰ سال قبل لااقل در محیط نزول قرآن معنیدار بوده که تحریم کارگری در زمان حاضر معنی دارد. یعنی ما از نظر جامعهشناسی در دوران بردهداری داریم به سر میبریم و بردهداری یک چیز فرهنگی و مثلاً دستوری که در تاریخ بشر ظاهر شده باشد نیست. نتیجه ی نوع تولید و وضعیت اقتصادی بشر است که یک دوران بردهداری به وجود میآید و بعداً متحول میشود به دورانی که به آن دوران فئودالی میگویند و بعداً هم به دوران سرمایهداری. معادل برده یعنی کارگری که در دوران بردهداری کار میکند، آدمی که تولید را انجام میدهد. آنجا نوع شرایط اجتماعی طوری است که این آدم برده است و در شرایط اجتماعی حاضر ما به او میگوییم کارگر. نوع دستمزد گرفتن آنها فرق میکند، ولی اساساً شما اگر این سه تا مرحله ی اقتصاد و بشر را کنار هم بگذارید و عمیقاً بشناسید، متوجه میشوید که فرق ماهوی با همدیگر ندارند. مخصوصاً سالهایی هست در جنوب آمریکا وقتی بردهداری ملغی شده. مطالعه کردن آن قطعه از تاریخ خیلی بامزه است که بردهها چکار کردند و چه شدند. خیلیهاشان به صورت سوری تبدیل به کارگر شدند. یک بار یادم نیست در جلسهای اینجا یا دانشگاه تهران به آن اشاره کردم که در یک کتابی دقیقاً این را به این شکل توصیف کرده که وقتی سیاهپوستها برده بودند همیشه قوت غالب آنها یک جور سیبزمینی بود، وقتی که آزاد شدند خیلی از آنها در همان مزارعی که کار میکردند ماندند، ولی دیگر برده نبودند و حقوق میگرفتند، ولی حقوقشان در حدی بود که همان سیبزمینیها را میتوانستند بخرند. یعنی کل اتفاقی که افتاد این بود که فقط مثل یک چیزی سوری به آنها پولی داده میشد؛ قبلاً خود کارفرما میرفت مثلاً به طور انبوه سیبزمینیها را میخرید و بین آنها توزیع میکرد، حالا اینگونه شده بود که اینها باید تکتک میرفتند شهر پول میدادند یا یکی را میفرستادند برایشان سیبزمینی بخرد و پولی هم برایشان نمیماند، حقوقها در همین حد بود.
این دقیقاً نکتهاش این است که وقتی شرایط اقتصادی پوزیشن هایی را برای کار ایجاد میکند، این پوزیشن ها با دستور از بالا قابل تغییر نیستند. اگر امشب بروید خانه تلویزیون اعلام کند که دولت تصویب کرده است (و هیچ بعید نیست!) که از فردا کارگری ممنوع است، چه اتفاقی میافتد؟ اولاً هر کسی این خبر را میشنود گیج میشود که فردا چکار کند، بعد هم بالاخره میروند سرکارشان و به نحوی این را درست میکنند. مثلاً اسمش را عوض می کنند، نوع قراردادها را طور دیگری میکنند، ولی عملاً اتفاقی که میافتد همان است. همان کارخانه است، همان آدمها باید در آن کار کنند. نظام سرمایهداری کارخانه یک پوزیشن برای کار تولید کرده و این باید پر شود. حالا حتی اگر سعی کنید نحوه ی دستمزد دادن آن را هم عوض کنید، خلاصه چون سازوکارهای اقتصادی ثابت میمانند، شما به طور سوری یک تغییراتی میدهید، ماهیتش میشود مانند همین مثالی که در مورد بردهداری دارم میگویم. بنابراین به نظر من وقتی شبهات پیش میآیند مشکل عمده این است که ما در دنیای دیگر داریم زندگی میکنیم و مثل اکثریت قاطع آدمهایی که در طول تاریخ زندگی کردهاند، غرق در این زندگی تاریخی یا جغرافیایی خاص خودمان هستیم. یعنی الان اگر من بگویم پنجاه سال دیگر کارگری قابل ملغی کردن است، ممکن است هیچ کدام از شما نفهمید یعنی چه؟ چگونه ممکن است؟ ولی پنجاه سال دیگر یا صد سال دیگر فکر میکنم کارگری از بین برود،
[۰۰:۴۵]
یعنی پوزیشن های شغلی این فرمی نباشد. این ویژگی آدمی است که بالاخره بخش عمدهای از ذهنیت ما از تجربههای روزمرهمان دارد شکل میگیرد، از چیزهایی که میخوانیم و میشنویم و میبینیم. شما در دوران مدرن دارید زندگی میکنید و نمیدانید که ذهنیتان کاملاً مدرن است. شما احساسی نسبت به اینکه دنیا میتواند یک جور دیگری باشد ممکن است نداشته باشید. آدم همیشه به طور ناخودآگاه شرایط فعلی که در آن زندگی میکند را به نوعی معقول فرض میکند. یکی از نکاتی که دارم میگویم این است که وقتی من احکام دینی را میشنوم، انگار آن را در دنیای فعلی دارم فهم میکنم. مثل اینکه الان یکی بیاید بگوید بردهداری مجاز است، بعد برای من یک شبهه ایجاد میشود که برای چه بردهداری باید مجاز باشد؟ مفهوم بردهداری الان در ذهن من، یعنی بردهداری در این دنیا که ممکن است یک مفهوم کریه باشد. بعد میشنوم که در اسلام بردهداری تحریم نشده، دچار مشکل میشوم. هنر من باید این باشد که بفهمم این حکم در چه شرایطی صادر شده است. دفاعی که باید از یک حکم کنم این نیست که اگر احکامی را همین جور شیفت دهم و ۱۴۰۰ سال بیاورم جلو معقول هستند، دفاع من از احکام این است که این احکام در زمان خودشان معقولترین احکام ممکن بودهاند. حالا اگر صورت مسئله تغییر کرده، نظام اقتصادی کلاً زیر و رو شده است، لزوماً نباید این حکم در این نظام اقتصادی معقول باشد. یعنی احکامی که در نظام اقتصادی بردهداری اصولاً صادر شده؛ مثلاً بردهداری در یک محیط خاص، لزوماً نباید در یک نظام سرمایهداری یا نظام ماقبل سرمایهداری معقول به نظر برسد. واقعاً این یک اشتباه بزرگ است اگر یک نفر اینگونه فکر کند که مثلاً فرض کنید جواز بردهداری ابدی است، یعنی الان هم معقول است که مثلاً برده داشته باشیم.
نکته ی مهم این است که ما از احکام چه باید یاد بگیریم؟ من باید عمیقاً دورانی که در آن احکام نازل شده است را بشناسم، برای اینکه راهی ندارم به غیر از اینکه معنی احکام را بفهمم، یعنی هر حرفی و هر حکمی در آن کانتکست معنی پیدا میکند. معنیاش در آن دوران یک چیز است، در دوران جدید ممکن است چیز دیگری باشد. بنابراین یک نکته ی خیلی خیلی مهم این است که ما طبق عادت احکام را از زمان خودشان مستقیماً بدون اینکه هیچ فکر کنیم منتقل میکنیم به زمان حال، بعد قضاوت میکنیم که الان معقولاند یا نامعقول هستند. دفاع از احکام اساساً یعنی اینکه من قانع شوم که در دروان ۱۴۰۰ سال پیش این احکام بهترین و معقولترین احکام بودهاند.
خیلی به نظرم این حرفهایی که دارم میزنم به اصطلاح باب طبع روشنفکرها به نظر میرسد، ولی به زودی از این حالت درمیآید، چون تبصرههایی میگویند. این حرفی که دارم میزنم بدیهی است. به نظر من درست و غلط بودن احکام بستگی به این دارد که در زمان نزولشان درست یا غلط بودهاند و اینگونه باید برخورد کنیم. حالا اگر یک نفر اعتقاد دارد که همه ی احکام خارج از اینکه بیرون چه اتفاقاتی در دنیا دارد میافتد باید همین طور ثابت بمانند، مثلاً بردهداری تا ابد باید مجاز باشد، یا مثلاً فرض کنید مجازاتها، هر چقدر هم که مجازاتهای دیگری بتوانیم انجام دهیم ولی مثلاً فرم مجازاتها باید به همان شکلی که قبلاً بوده بماند و الی آخر، واقعاً گرایشهای افراطی این طوری بوده است. مثلاً وقتی دوش به وجود آمد یک عده مشکل داشتند که میشود با دوش غسل کرد یا نه، برای اینکه فرم غسل کردن در زمان ۱۴۰۰ سال پیش این نبود. اینکه بالاخره با تغییر کردن جهان در احکام تغییراتی به وجود میآید، کسی نمیتواند با آن مخالفت کند.
همین الان ما به احکام به همان شکل که در ابتدا عمل میشد عمل نمیکنیم. آیا در نظام اقتصادی موجود میشود معاملات به گونهای باشد که مثلاً من به یک نفر قرض میدهم در حالی که پدیدهای به اسم تورم وجود دارد و این هزار تومانی که الان دارم قرض میدهم، اگر بعد از دو سال به من هزار تومان پس بدهند مثل این است که پانصد تومان پس دادهاند؟ حالا اگر من دوهزار تومان مطالبه کنم این رباست یا ربا نیست؟ در ۱۴۰۰ سال پیش قطعاً ربا هست اگر من دو درهم بدهم و چهار درهم بگیرم، چون تورم وجود ندارد. من باید معنی آن را بفهمم. باید بفهمم ربا یعنی چه؟ و در این نظام مثلاً متلاطم اقتصادی چگونه باید حکم را پیاده کنم؟ فقط مسئله کلمه ی پول نیست که من هزار تومان دادهام و دو هزار تومان گرفتهام، میتوانم بگویم همان قدر که دادهام گرفتهام. بنابراین مقید بودن به یک سری فرمها قطعاً مطلوب نیست و کسی هم این را رعایت نمیکند و اصولاً به نوعی معنی اجتهاد هم این است که سؤالهای جدید به وجود میآید و جوابهای جدید میخواهد. فرم بعضی از چیزها احتیاج به بررسی دارد و همه قبول دارند که این کار باید انجام شود.
۴- احکام قدیمی یا جهان جدید؟
به هر حال این نکته ی مهمی است که من باید جهان مدرن را بشناسم، جهان قدیم را بشناسم و بفهمم اینها با همدیگر چه تفاوتهایی دارند. عمده ی مشکلاتی که پیش میآید این است که احکام در جهان مدرن انگار بیمعنی میشوند یا معنی خوبی نمیدهند و بعد این مشکل ایجاد میکند. آن قسمت که تفکر من غیر روشنفکری است، این است که از نظر من آدمهایی که به خودشان میگویند روشنفکر معمولاً آدمهایی هستند که شیفته ی جهان مدرن هستند، یعنی این احتمال را بررسی نمیکنند که جهان مدرن است که ایراد دارد. یک حکم، حکم درست و مفیدی است، ما در دنیایی داریم زندگی میکنیم که دنیای منحرفی است و حالا این حکم در این دنیا قابل پیادهسازی نیست و نامعقول به نظر میرسد.
در واقع روشنفکر، کسانی که این کلمه را در مورد خودشان به کار میبرند، کسانی هستند که معمولاً جهان مدرن را معقول فرض میکنند، یعنی احساسشان این است که در دنیای خیلی خوبی دارند زندگی میکنند. بنابراین اگر حکمی در این دنیا قابل اجرا نباشد یا معقول به نظر نرسد، ایراد از حکم است. من اصلاً این طور فکر نمیکنم. یعنی وقتی یک حکمی در این دنیا به نظر نامعقول میرسد، هم به دنیا شک میکنم هم به آن حکم شک میکنم، این موضوع را هم در ذهن خودم به شدت بررسی میکنم که دنیای خوبی نداریم. اگر سیستم اقتصادی طوری است که نمیشود معاملات ربوی نباشند، دنیای بدی است و به جای بعدی رسیدهایم، سیستم اقتصادی غلطی داریم. وقتی جهان نادرستی داریم ممکن است احکام درست در آن قابل اجرا نباشد. ایراد از احکام نیست. من باید تشخیص دهم انحرافی که به وجود آمده انحراف در دنیا است. بنابراین یکی اینکه من وقتی به یک شبهه برخورد میکنم باید مواظب این باشم که حکمی که برای من شبهه ایجاد کرده اصلاً جزء دین هست یا نیست، معنی آن درست فهمیدم یا نه و بعد اینکه اگر با دنیای فعلی ناسازگار به نظر میرسد، دنیای فعلی به سمت بدی رفته یا به سمت خوبی رفته است و من باید حکم را آداپت کنم. هیچکس به این معتقد نیست که همه ی احکام باید عیناً الان اجرا شوند، بنابراین اینکه باید تغییر و تحولی در احکام به وجود بیاید و فقه باید پویا باشد و شریعت باید با زمان حال خودش را تطبیق دهد، این یک چیز بدیهی است. فقط اینکه عجله کنیم که هر ناسازگاری که بین احکام با دنیای امروز به وجود آمد فوری حکم را بیرون بیندازیم و دنیا را نگه داریم، این اشتباه است. قبلاً یک جلسه مفصلتر در مورد این موضوع صحبت کردهام. ما در دنیایی داریم زندگی میکنیم که هزار جور انحراف داریم؛ انحرافهای تاریخی بزرگ که رسیدیم به چیزی که به آن میگوییم دنیای مدرن. خیلی چیزهایی که با طبیعت انسان سازگار بوده، یعنی یک نوع شیوه ی زندگی که با طبعیت انسان سازگار بوده، کلاً به دلیل افتادن آدمها در این چرخه ی بیمعنی سرمایهسالاری نابود شدهاند تحت این عنوان که اینها سنتی هستند. اینها زندگی سنتی هستند و ما زندگی سنتی را میگذاریم کنار و زندگی مدرن را شروع میکنیم. خیلی چیزهایی که در زندگی سنتی بود با طبیعت انسان سازگارتر بود تا آن چیزی که دنیای مدرن است. بنابراین بسیاری مؤلفههای سنتی حذف شده از دنیا که به عنوان اینکه سنتی و قدیمی هستند تحقیر میشوند، اتفاقاً چیزهای خیلی خوبی بودهاند و هستند و از بین رفتن آنها در دنیای مدرن هزار جور ناهنجاری به وجود آورده است.
نکته ی خیلی مهم این است که آدمها نسبت به دنیایی که الان ما داریم در آن زندگی میکنیم چقدر احساس خوبی دارند یا احساس بدی دارند؟ من فکر میکنم آدمهایی که خیلی احساس خوبی دارند و فکر میکنند بشر به جای خیلی خوبی رسیده است، معمولاً شبهات دینی زیادی هم برایشان ایجاد میشود. اگر احساستان این نباشد که به نظر من نباید این طور باشد، شما مشکلات عظیم بشر در دنیای مدرن و حالا مثلاً شرایط پست مدرن را ببینید، بشر راه انحرافی در خیلی زمینهها رفته است و اتفاقاً احکام خیلی وقتها ممکن است به شما کمک کند که این انحرافها را پیدا کنید.
یعنی با یک مقدار پافشاری کردن روی اینکه این احکامی که بودند احکامی هستند که با طبیعت انسان سازگارند، ممکن است متوجه این شوید که خیلی از وضعیتهایی که الان به وجود آمده وضعیتهای انحرافی هستند که با طبیعت انسان سازگار نیستند. بشر الان در جوامع و سیستم های اقتصادی زندگی میکند که یک جور سبک زندگی پیدا کرده اند که با طبیعت او سازگار نیستند. برای همین است که همه بیمار روانی شدهاند و خودکشی میکنند. شرایط دنیا اینگونه است که الان هست.
وضعیت بشر در این دنیا وضعیت جالبی نیست، به دلیل اینکه دنیایی که ساختهایم دنیای جالبی نیست. اگر از من بپرسید مشکلاتی که مثلاً با احکام زنان در شریعت وجود دارند بیشتر از کدام نوع است، می گویم بیشتر از این نوع است؛ از نوع احکامی که با طبیعت انسان سازگار بوده اند و هستند ولی با جهان مدرن سازگار نیستند. بنابراین ممکن است من اعلام کنم که فلان حکم در حال حاضر در این دنیا قابل اجرا نیست، ولی ایدهام این است که دنیا باید عوض شود که این حکم قابل اجرا باشد. دنیای خوب دنیایی است که این حکم در آن معقول و قابل اجرا باشد.
من این مقدمه را گفتم برای اینکه اگر بخواهم در مورد بعضی از آیات بحث کنم بتوانم کدهایی داشته باشم که مثلاً اصلاً این حکم در قرآن وجود ندارد، یا اینکه این برداشت اشتباه است یا بگویم که برداشت از این آیه درست است و حکم خوبی هم هست و مشکلی که وجود دارد این است که دنیا دنیای خوبی نیست.
۵- زور بهتر است یا تزویر؟
در جلسات دانشگاه تهران به نکتهای اشاره کردم. آنجا به دلیل اینکه این نکته با زبان روانکاوی یونگی خیلی خوب قابل بیان بود. آن هم بحثی بود در مورد قدرت. معمولاً بحث قدرت بحث فلسفی- سیاسی است یا ممکن است با زمینههای جامعهشناسانه یا حتی با زمینههای دیگر هم مخلوط شود. مثلاً میتواند در موردش دیدگاه روانکاوانه هم وجود داشته باشد. اینکه: «قدرت چیست؟». به هر حال سیاست به دست آوردن قدرت و ساختار قدرت در جامعه است که چگونه جامعه اداره شود. یک نکته در مورد جهان مدرن وجود دارد. یعنی یک تغییر تدریجی صورت گرفته که معمولاً خیلی به چشم نمیآید. من در مورد کتابی صحبت کردم تحت عنوان آناتومی قدرت که کتاب معروف و مختصری است و بین دو نوع قدرت تفکیک میکند. کلاً سعی میکند در مورد انواع قدرت بحث کند. دو نوع قدرتی که مقابل یکدیگر قرار میگیرند. یکی قدرتی است که با اعمال زور همراه است. اصلاً تعریف کلی قدرت این است که من دیگری را به نوعی وادار کنم که کاری را که من میخواهم انجام دهد. در سیاست نظام سیاسی یک جامعه سعی میکند جامعه را به سمتی ببرد که مردم یک جور خاص رفتار کنند.
حالا دوتا قدرت مقابل همدیگر قرار دارند؛ یکی یک جور قدرت با اعمال زور است، یکی هم یک جور قدرت با جایزه دادن و تشویق کردن است. ما در دنیایی داریم زندگی میکنیم که روز به روز اعمال قدرت با اعمال زور، با جبر یا مجازات کردن جای خودش را به قدرت با جایزه دادن داده است؛ اسمشان را بگذاریم قدرت با استفاده از مجازات و تنبیه و قدرت با استفاده از تشویق. ما در دنیایی داریم زندگی میکنیم که حس کلی این است که اعمال قدرت
[۰۱:۰۰]
با مجازات بد است و اعمال قدرت با ایجاد جاذبه و تشویق و جایزه خوب است یا لااقل بد نیست. یعنی شما مثلاً فرض کنید به ساختار سیاسی کشورهای غربی نگاه کنید، واقعاً روزبهروز به اینجا رسیدهاند که اعمال قدرت با مجازات ممکن است در آنها کم رنگ شده باشد، ولی در عوض به شدت اعمال قدرت با استفاده از به وجود آوردن فضایی که در آن آدمها تشویق شوند و جذب یک کارهایی بشوند بیشتر شده است.
من فکر میکنم ذهنیت شما هم الان همین طور است که نسبت به آن نوع اعمال قدرت احساس بدی دارید و نسبت به این نوع دوم اعمال قدرت احساس بدی ندارید. من فکر میکنم این دو نوع اعمال قدرت مثل دو تا قطب آهنربا هستند. فرض کنید مثل اینکه یک چیزی یک چیزی را دفع کند ببرد به سمتی که میخواهد یا جذب کند به سمتی که میخواهد ببرد، فرقی نمیکند، اعمال قدرت است. مثلاً فرض کنید سرمایهداری که چون پول دارد، پولی به یک آدم پیشنهاد میکند که کاری را انجام دهد و آن را انجام میدهد، بالاخره این اعمال قدرت است. من ممکن است به دلیل اینکه همه ی منابع و امکانات را در دست دارم بتوانم با جایزه دادن کاری کنم که همه ی مردم همان جوری رفتار کنند که من میخواهم؛ دارم قدرت اعمال میکنم. در واقع منافع مردم این نیست که طوری که من بخواهم رفتار کنند. من دارم آنها را برخلاف طبیعتشان، برخلاف منافع شخصیشان وادار میکنم طوری زندگی کنند که من میخواهم. ولی ظاهراً آدم بیگناهی هستم. من که چیزی نگفتهام، میگویم این کار را کنید این هزار دلار را به شما میدهم، نکنید هم نمی دهم، مجازاتت نمیکنم. دیگر دست هیچکس هم دلار نیست به غیر از من. وضعیت نظام سرمایهگذاری اینگونه است دیگر. مثلاً فرض کنید کسی را شلاق نمیزنند، میگویند میخواهی کار کن، میخواهی کار نکن، کار هم کنید من به شما حقوق و جایزه میدهم. حتی یک سری امکانات رفاهی خاصی در اختیارت قرار میدهم، پول و قدرت هم در دست من سرمایهدار است. بنابراین میلیونها نفر آدم در کشور مثل برده دارند برای من کار میکنند، ظاهراً هم من آدم معصوم و بیگناهی هستم، چون کاری نکردهام، تشویقشان کردهام که آقا بیایید کار کنید من به شما پول میدهم. نه شلاق زدهام، نه کسی را زندان انداختهام. اعمال قدرت در فضای مدرن به این سمت رفته و به نوعی حس معصومیت نسبت به آن وجود دارد. اینجا هیچ معصومیتی به نظر من وجود ندارد.
من تصورم این است که اعمال قدرت، یعنی وقتی که شما یک نفر را برخلاف منافع واقعیاش به هر طریقی وادار میکنید که طور دیگری رفتار کند، دارید جرم مرتکب میشوید، چه میخواهید با پاداش این کار را بکنید و چه با مجازات این کار بکنید. ممکن است شما مثلاً هزار سال برگردید به عقب جامعهای را پیدا کنید که در آن فضای فرهنگی به گونهای است که عمل خیلی منفور این است که یک نفر به کسی غذا بدهد که کاری انجام دهد. مثلاً فرض کنید جامعه ی خشن قدیمی شاید اینگونه باشد که حق مسلم یک آدم است که اگر زور دارد یک عده را در استخدام خودش دربیاورد. این میتواند حتی توجیه الهی هم داشته باشد که خداوند این طور خواسته که این آدم زور و بازو دارد که به مردم میگوید باید این کار را بکنید که اگر نکنید مثلاً فرض کنید کتکتان میزنم و مردم هم ناچاراً این کار را میکنند. شاید در یک چنین جامعهای این که یک نفر مثلاً پاداشی در نظر بگیرد، آدمی که برای پاداش کار میکند ممکن است موجود خیلی پستی باشد، ولی اگر مثلاً از ترس جانش کار کند دیگر ناچار بوده است.
میخواهم بگویم بسیاری از این مؤلفههای فرهنگی الان در دنیای مدرن وجود دارد که اصلاً دیده نمیشوند و اینها هستند که اشکال ایجاد میکنند و تحلیل کردن دنیای مدرن و فهمیدن دنیای قدیم، به نظر من شرط مهم رفع شبهات یا بهتر بگویم درک عمیق احکام است و اینکه کدام احکام درست هستند باید سعی کنیم اجرا کنیم و در واقع دنیا است که دنیای غلطی است.
۶- وضعیت دنیای جدید
فکر کنم حدود یک ساعت در مورد این مقدمه صحبت کردم. نزدیک اذان نیستیم و میشود جلسه را طولانیتر از دو ساعت کرد. یک سنتی وجود دارد که در این تک جلسات سؤال مطرح نمیشود، البته آنقدر کاری که من در این جلسه دارم انجام میدهم غیرسنتی است نسبت به این نوع جلسات که حالا یک سؤال بکنید ولی سعی کنید سؤال نکنید.
حضار: اگر حکمی در قرآن آمده باشد و ما به آن شک کنیم، به چه شک کنیم؟ به حکمهای دیگر قرآن یا به جامعه ی الان؟
استاد: موردی است دیگر. من کل حرفم این است؛ این گرایش که الان خیلی باب روز است و روشنفکری حساب میشود، و به نظرشان میرسد که دارد کار معقولی میکنند که وقتی میبینند یک حکمی در زمان حاضر بی معنی و قابل اجرا نیست یا معقول به نظر نمیرسد، فوری میگویند باید حکم را تغییر داد و فقه باید پویا باشد، من مخالف این هستم. من میگویم تأمل لازم است. خیلی از موارد انحراف از دنیای موجود است، نه از حکمی که صادر شده است. به نظر من این معنی دارد. بگذارید یک مثال بزنم. من امروز میخواهم دفاع کنم از اینکه دو برابر بودن حکم ارث پسر نسبت به دختر حکمی خوبی است و اگر در دنیای حاضر کاملاً نامعقول به نظر میرسد مشکل از دنیای حاضر است، ولی یک جایی هم به نظرم میرسد که نه، مثلاً جواز بردهداری در قرآن هست، به نظر من تحول جهان به سمتی که بردهداری ملغی شده تحول مثبتی بوده است. من باید یک قضاوت داشته باشم که کدام تغییراتی که در دنیا اتفاق افتاده تغییرات مفید و مثبت و خداپسندانهای بودهاند. مثلاً به جهانی رسیدهایم که میشود در آن برده نداشت. من میگویم از نظر کلی کسی که قرآن میخواند باید احساسش این باشد که حتی کارگری هم چیز خوبی نیست. اینکه یک انسانی در استخدام یک انسان دیگر باشد چیز خوبی نیست. فکر میکنم فضای قرآن اینگونه است؛ هر چه روابط انسانها طوری باشد که آدمها از نظر معیشت کاملاً مستقل از هم دیگر باشند بهتر است. اگر حس خوبی نسبت به بردهداری در قرآن وجود ندارد، دلیلش شرایط اقتصادی و اجتماعی و این حرفها نیست، دلیلش این است که انسان فقط باید عبد خدا باشد. خوب نیست که یک آدمی عبد فرد دیگری است. یعنی در شرایطی دارد زندگی میکند که برای امرار معاش لازم است هر چیزی که کارفرما به او گفت انجام بدهد.
این در مورد کارگری هم صدق میکند. صاحب را تبدیل به کارفرما کردهاند. الان کارمند یک اداره وقتی که یک رشوهخواری پیش میآید و به نوعی مجبور است برخلاف میل باطنیاش و برای اینکه شغل خودش را حفظ کند همراه شود. حالا برگهای را ببرد که فقط کسی آن را امضاء کند و میداند اینجا یک کار خلافی دارد انجام میشود. این از نظر دینی خوب نیست. شما در یک شرایطی باشید که معیشتتان وابسته به یک آدمی دیگری است که میتواند آدم بدی باشد. یک بردهدار ممکن است آدم رذلی باشد، آدم گناهکاری باشد و برده ی خودش را به سمتی بکشاند که مثلاً خلاف شرع و خلاف عقل و خلاف فطرت است. همینطور کارفرما هم میتواند. کارگر به راحتی نمیتواند بگوید من نمیکنم اگر در شرایط شغلیاش طوری باشد که اخراج شود و نتواند به راحتی کار دیگری پیدا کند. این مخمصههای اقتصادی هر چه کمتر باشند قطعاً با روح توحید و اخلاق دینی سازگارتر هستند.
بنابراین اگر راهی وجود دارد که ما جامعه را ببریم به سمتی که کارگری هم ملغی شود، هر آدمی برای خودش یک بیزینس شخصی داشته باشد، باید ببریم. یعنی فکر کنم درک ما از دین باید ما را به این سمت سوق دهد. نه تنها این تحول بد نیست بلکه تحول خوبی است، ولی یک جاهایی هم نه. سعی میکنم در مورد بعضی از این چیزهایی که در این سوره هست بگویم که دنیا به یک سمت بدی رفته، یعنی نظام سرمایهسالار به دلیل منافع خودش شرایطی به وجود آورده، فرهنگسازیهایی کرده که همهاش اشتباه است. حکم اوریجینال خوب است و باید سعی کنیم این حکم را همینطوری که هست حفظ کنیم، ولو اینکه موقتاً لازم باشد که تعطیل کنیم. شاید یک نفر الان در مورد ربا همین حرف را بزند، بگوید ما نمیتوانیم بانک بدون ربا داشته باشیم، ولی معنیاش این نیست که تمام شد، چون نمیتوانیم فعلاً بانک بدون ربا داشته باشیم پس بخوریم دیگر، مخصوصاً یک مدت نخوردهایم الان جبران کنیم. الان ایران چنین وضعیتی دارد. آدم احساس میکنید که دارند جبران مدتی که نخورده اند را میکنند، یعنی این درصد ربایی که در ایران وجود دارد، درصدی عددی حساب کنید هیچ جای دنیا نیست، همین که رسماً بانکها میدهند ۲۵ درصد، ۲۶ درصد.بروید ببینید که نرخ در کشورهای دیگر، کشورهای بد دنیا چگونه است. درباره ی ربا من میتوانم بگویم شاید اصلاً راهی نیست که الان اقتصاد را اداره کنم به غیر از اینکه بانک داشته باشم، بانک را هم نمیتوانم اداره کنم به غیر از اینکه چنین مکانسیمهایی در آن باشد. ولی میتوانم به این فکر کنم که یک کاری کنم که ۵۰ سال دیگر سیستم اقتصادی بتواند بدون ربا باشد. من حرفم این است که گاهی باید به فکر تغییر دنیا باشم به جای اینکه به فکر تغییر حکم باشم. ممکن است بگویم چارهای ندارم، موقتاً حکم را تعطیل میکنم، ولی میخواهم موقت باشد، ممکن است ۵۰ سال دیگر تغییراتی در جامعه به وجود آمده باشد که بشود این حکم را اجرا کرد و حکم معقولیت خود را در آن شرایط اجتماعی نشان دهد و زندگی بهتری به وجود بیاید.
۷- موضوع سوره ی نساء
در مورد سوره ی نساء اول یک چیز کلی میگویم بعدش شروع میکنم و در مورد بعضی آیهها کمی بیشتر بحث میکنم. خیلی خیلی از دور نگاه کنیم قسمت اول سوره ی نساء از ابتدا که شروع میشود تا جایی که میگوید «..لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى..» (نساء:۴۳) میتوانیم بگوییم که بخش خیلی بزرگی است که حالا من سعی میکنم بگویم که موضوع واحدی دارد. حالا خود این بخش به بخشهای کوچکتر قابل تقسیم است که من فعلاً لزومی نمیبینیم این تقسیمبندیهای کوچک را بگویم. بگذارید قبل از اینکه این موضوع را بگویم توجهتان را به این نکته جلب کنم که اسم این سوره از کجا آمده است. هر کس این سوره را بخواند یک مدت که بگذرد متوجه میشود که موضوع این سوره نساء نیست. همانطور که موضوع سوره ی بقره هم گاو نیست. چرا اسم سوره ی بقره گاو است؟ به خاطر اینکه یک بخش مهمی در این سوره وجود دارد که کلمه ی بقره در آن آمده و نام آن سوره از آنجا آمده است. اگر بخواهید بگویید که چرا این نام را برای این سوره گذاشتهاند، مثل اینکه دارند آن قسمت سوره را بولد میکنند، یک چیز مهمی در آن بخش داردگفته میشود. کسی نمیتواند بگوید سوره ی نساء در مورد احکام زنان است. چند تا حکم در مورد زن در این سوره میبینید؟ اگر درصد بگیرید کمتر از ده درصد سوره در مورد احکام زنان است، در مورد احکام ارث است. کل احکام آن هم احکام زیادی نیست.
یک بخش عمده ی سوره در مورد مسائل منافقین و اهل کتاب و این حرفها است. از همین جایی که من میگویم تقریباً موضوع نساء و بحث این حرفها میرود کنار، بحث ارث و این چیزها دیگر نیست و موضوع دیگری پیدا میکند. میخواهم نظرتان را جلب کنم به آیه ی ۱۲۷ سوره ی نساء که به نظر من علت نامگذاری این سوره این است. میگوید «وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ..» (نساء:۱۲۷)، از تو در مورد نساء فتوا میگیرند، «..قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ..» (نساء:۱۲۷). این را موقتاً بستم و الان در مورد این آیه چیزی میخواهم بگویم. اسم سوره، سوره ی نساء نیست به دلیل اینکه متمرکز روی بحث در مورد نساء است. احکام مربوط به ازدواج و طلاق، مربوط به رابطه ی زن و مرد در سوره ی نور و سوره ی بقره و خیلی جاهای دیگر قرآن هست. احکام مربوط به زنان مثلاً فرض کنید حجاب و خیلی چیزها در قرآن پراکنده است و اینجا هم شما مثلاً فرض کنید وقتی که احکام ارث را میخوانید نمیتوانید بگویید که در مورد زنان است. احکام مربوط به اینکه با چه کسی میشود ازدواج کرد، با چه کسی نمیشود ازدواج کرد که در مورد زنان نیست، در مورد ازدواج است. همان قدر که در مورد زنان است در مورد مردان هم هست
[۰۱:۱۵]
یا خیلی چیزهای دیگری که ممکن است به نظر برسد. احکام مربوط به ازدواج و طلاق را هم نمیتواند بگویید احکام مربوط به زنان است. مربوط به مردها هم هست. خیلی چیزهایی که اینجا میگویند احکام مربوط به زنان، به نظر میرسد صرفاً در مورد زنان نیست. من سعی میکنم بگویم چرا در این قطعه ی اول به یک معنایی موضوع زن در آن اهمیت دارد. اگر این حرفی که میزنم را بتوانم خوب بیان کنم شاید روشن شود که مسئله احکام زنان نیست، ولی چیزی بالاخره هست. تأکید بر این است که این آیه، آیه ی مهم این سوره است که با نامگذاری سوره بولد شده و برمیگردیم در موردش صحبت میکنیم.
بگذارید از همین حرفهای کلی که زدم در مورد وضعیت طبیعی زندگی انسان و مقایسه ی آن با وضعیتی که الان داریم در آن زندگی میکنیم بگویم که شاید مقدمه ی بدی نباشد برای اینکه بخشی از این سوره را بفهمید. یک نکته ی مهم کلاً در مورد زنان و مردان این است که خداوند بار تولید مثل را که بار سنگینی هست به دوش زنان گذاشته است. به عبارتهای مدرن بیمعنی طبیعت بار تولید مثل را به دوش زنان گذاشته است. این جملهای است که سیمون دوبووار در کتاب جنس دوم مینویسد که بار سنگین تولیدمثل را طبیعت به دوش زنان گذاشته است. از همین جا شروع کنیم؛ یک واقعیت محض که در زندگی بشر در زمین از اول که بشر به وجود میآید تا الان و به نظر میرسد تا آینده، تا وقتی که امکان این فراهم شود که مردان باردار شوند، بار تولید مثل با همه ی رنجهایش به دوش زنهاست.
زن اولاً در تمام طول دوران زندگیاش، دوران باروریاش، بنحوی در اثر این وظیفه باروری در رنج است، رنجی که مردان نمیکشند. هر باروری هم اگر با مقدمات و مؤخراتش نگاه کنیم دو سه سال زن را دچار رنج و آسیب میکند. از خود دوره ی بارداری گرفته تا حالا مثلاً بچه به دنیا بیاید و بخواهد شیر بخورد و این حرفها، بالاخره همان خداوند یا طبیعت مثلاً وظیفه ی تغذیه ی کودکان را هم به مادران میتوانست اینگونه کند که حمل آبستنی مال زنها باشد ولی بعد مردها شیر بدهند. همه را به زن داده است. فکر کنید یک زنی اگر بخواهد سه تا چهار تا بچه به دنیا بیاورد، ده، پانزده سال زندگیاش گرفتار است. در رنج و در حالت ضعف و ناتوانی است و الی آخر. این نوع سبک زندگی زنانه را از دوران بلوغ تا زمان پیری، مقایسه کنید با سبک زندگی آزادانه ی مرد که به نظر میرسد هیچ مشکلی ندارد و رابطهاش با زن هم بیشتر یک رابطه ی لذتبخش است که خیلی هم خوب است، هیچ عواقبی هم برایش ندارد، فقط لذت میبرد. خداوند یک عدم تقارن در جهان قرار داده است. باری بر دوش زن است که مرد این بار را به دوش خود ندارد و مسئله این است که: «مردها چگونه باید این مسئله را جبران کنند؟».
۸- مشارکت مردانه و نرم افزار شریعت
اگر زن و مرد با همدیگر دارند بچهدار میشوند، چه چیزی و چه عاملی وجود دارد که مرد در این فرایند مشارکت کند؟ به طور طبیعی و سختافزاری که نگاه میکنید عاملی وجود ندارد. آن عامل باید کجا جبران شود؟ در شریعت جبران میشود. نرمافزاری باید جبران شود. یعنی من باید به مرد وظیفه ی این را بدهم که تو باید این کار را بکنی، آن کار را بکنی و الی آخر. متوجه هستید منظورم چیست؟ من این را قبلاً یکی دوبار گفتهام ولی نه خیلی مفصل. اینکه زنها به نوعی کلاً رابطهشان با جهان و خداوند این است که انگار بیشتر یک سری تحمیلهای تکوینی روی آنها وجود دارد، در حالی که تحمیلهای تکوینی روی مردان کمتر است و باید به نوعی بیشتر تشریعی کارهایی را انجام دهند. نمونه ی خیلی واضح همینجاست که زن چه بخواهد و چه نخواهد، چه حکمی تشریع شود و چه نشود، بالاخره مسئله ی تولید مثل به عهده ی زنها بوده و هست. در مقابل این ویژگی که زنها دارند مرد ها باید وظیفه هایی را به دوش گیرند. در واقع به نوعی اگر بخواهم توصیف کنم اساس زندگی و حیات بشر روی زمین را زنها دارند تأمین میکنند. یعنی شما میتوانید شبکهای از روابط خانوادگی تصور کنید که منشأ این شبکه زاییده شدن و روابط نسبی و سببی است که گویی توسط زنها کنترل میشود. یعنی منشأ حداقل فامیلی به معنای نسبی یا فامیلیهای واقعی، زنها هستند.
در واژۀ «اُولو الأرحام» ارحام از رحمت نمیآید، از رَحِم میآید. یعنی کسانی که اُولو الأرحام هستند، یعنی در یک رحمی به همدیگر میرسند. یعنی این شبکه ی سختافزاری که از آدمها روی زمین وجود دارد. روابط فامیلی با رحمها و با زنهاست که انگار دارد به وجود میآید و کنترل میشود و رابطهها با همدیگر دارند تعریف میشوند. حالا با همان اصطلاحات شوخیمانندی که به کار میبرم؛ اینکه میگویم زنها کودک را دانلود میکنند، یعنی توانایی این را دارند که یک موجودی سختافزاری را از عالم دیگری به این عالم بکشانند. چه دست مردهاست؟ خداوند باید یک تعادلی بین مرد و زن در دنیا برقرار کرده باشد. مردها هم چیزهایی دانلود میکنند. نرمافزار دانلود میکنند. به عنوان مثال مشخص شریعت و احکام بر مردان نازل میشود نه بر زنها و مردها به طور تاریخی-حالا من نمیخوام وارد این شوم که درست بوده یا غلط-به ازای این فعالیت زنانهای که در جهان انجام میشده، شما هر چقدر به عقب برگردید مردها فعالیت اقتصادی میکردند؛ رزق به دست میآوردند. یعنی شیوه ی طبیعی زندگی گذشته این بود که زن به دلیل همان مشکلات توانایی اینکه بیرون کار کند را نداشت.
در سالهای زیادی از عمرش درگیر مسئله ی تولید نسل بود و نتیجهاش این بود که مرد فعالیت اقتصادی میکرد. رزق انگار بر مرد نازل میشد، یعنی اگر بخواهم بگویم یک چیزی را دانلود میکرد، مرد فعالیت اقتصادی میکرد و رزق به دست میآورد. این مقدمه را گفتم برای اینکه یک توصیف کلی کنم، بدون اینکه قسمت اول سوره را از اول تا آیه ی «..لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى..» (نسا:۴۳)-که شاید مثلاً یک سوم حجم سوره باشد-بگویم سوره دارد این را توصیف میکند که آن شبکه ی سختافزاری که آن پایین وجود دارد که بیشتر مربوط به زنان است و انگار زنان سختافزار آن را دارند تولید میکنند. روابطی که آن پایین دارد به وجود میآید چه نسبتی دارد با این رزقی که از بالا دارد نازل میشود؟ توصیف کلی این است؛ مثل اینکه خداوند چیزی را به مردها میدهد، مثلاً رزق، به طورکلی بگوییم مال و اموال، حالا این چگونه باید توزیع شود در آن شبکهای که آن پایین هست؟ این توصیف به نظرم توصیف کلی و خوبی است که کل بخش اول را در بر میگیرد. یعنی شما میتوانید بگویید کل قانون ارث وقتی دارد گفته میشود همین است. یعنی کل بخش اول یک سری محدودیتهایی هست. اولاً آن شبکه چگونه باید تولید شود؟
محدودیتهایی هست؛ هر کسی نمیتواند با هر کسی ازدواج کند، هر طور رابطه ی جنسی مجاز نیست و الی آخر. برای اینکه آن شبکه سالم باشد یک سری کنترل وجود دارد، به خاطر اینکه این رزقی که از آسمان دارد میآید، حال فرض کنید دارد میآید دست مردها؛ که حالا به جزئیات میگویم که واقعاً هم اینطور نیست، آنهایی که این اموال را بدست میآوند، مالکیت را بدست میآورند که یک امر طبیعی نیست و یک امر تشریعی است. این را چگونه با آن امر تکوینی که آن پایین هست ارتباط دهند؟ این را چگونه باید هزینه کنند؟ چگونه خرج کنند؟ به که بدهند و به که ندهند و الی آخر. قوانین ارث به ما میگویند مالی که از یک نفر باقی میماند چگونه باید در آن شبکه توزیع شود و با چه نسبتی. قوانین مربوط به ازدواج چیزهای مشابه این دارد میگوید. مثلاً مسئلهای که در سوره ی نساء هست، مسئله ی ازدواج از این جهت است که مثلاً «وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ..» (النسا:۴)، مهر باید به آنها داده شود. در واقع چیزی که در سوره ی نساء وجود دارد قاطی شدن مسائل مالی با مسائل مربوط به زنان است. ترکیب اینکه دقیقاً آن شبکه ی پایینی چگونه باید شکل بگیرد و این اموال چگونه باید آنجا توزیع شود. این چیزی است که در سوره ی نساء در ابتدا دارد گفته میشود.
اگر بخواهم یک توصیف خیلی کلی کنم که آن چیزی که سوره ی نساء دارد بیان می کند چیست، این است که توصیف اولیهای که کردم که خداوند رنج و مسئولیت تولید نسل را به دوش زنها گذاشته و این بار سنگینی است که زنها در طول تاریخ حمل کردند، میتواند یک تصور این باشد؛ چیزی که خداوند به طور طبیعی در طبیعت گذاشته، اگر حالا شریعت را بگذاریم کنار، این است که مردان عاشق زنان میشوند و وقتی بچهدار میشوند بیشتر عاشق زن و بچهشان میشوند و طبعاً به طور طبیعی میروند کار میکنند و هر کاری از دستشان بربیاید میکنند تا آرامش و آسایش خانواده ی خودشان را تأمین کنند. بنابراین اگر خداوند از آن طرف یک مسئولیت سنگینی در اختیار زنان گذاشته، حسهایی را هم به مردها داده که به شدت حس مراقبت از زنان دارند. وقتی علاقمند میشوند و با یک زن ازدواج میکنند، دوست دارند هر کاری که میشود بکنند و از زنشان به خوبی هر چه ممکن مراقبت کنند.
یک اصطلاح در زبان فارسی داریم که میگویند مثلاً شوهرش طوری است که نمیگذارد آب در دلش تکان بخورد. این یک حسی است که به مردان داده شده است. شما میتوانید بگویید که به ازای مسئولیتی که به زنان داده شده این است، مردها هم از نظر احساسی چنین وضعیتی دارند که بیایند از زنها به بهترین وجه ممکن مراقبت کنند. بنابراین رنجی هم به مردان تحمیل میشود. در شرایطی که زندگی سخت است، مرد هزار جور سختی میکشد برای اینکه خانواده اش در رفاه نسبی زندگی کند. بنابراین تعادل این طوری برقرار میشود. ولی نکته این است که آیا واقعاً در طول تاریخ مردها این کار را کردهاند؟ الان که دارد سوره نساء نازل میشود خداوند از مردان راضی است؟ به نظر میآید که شرایط طبیعی این طور بوده است.
قرار بود اگر زنها رنجی میکشند، مردها به طور طبیعی جبران کنند. اگر آدمهای درستی باشند هر چقدر هم که شده رنج بکشند و از زنها به خوبی مراقبت کنند. بگذارند زنها با آرامش و آسایش زندگی کنند، مرفّه باشند و الی آخر. واقعیتی که اتفاق افتاده این نیست. چرا لازم میشود که شریعت دخالت کند و به مردها بگوید که شما مجبورید این کار را بکنید؟ اینجا باید این کار را انجام دهید؟ مثل اینکه خیلی قدیم یا حتی چند صد سال پیش در اروپا از این حرفها میزدند که اصلاً چرا زن باید مالک چیزی باشد، اموال داشته باشد، میدهد به شوهرش و او به بهترین وجه ممکن از آن اموال کسب درآمد میکند. برای که میخواهد خرج کند بهتر از زن خودش؟ ولی واقعاً مردها این کار را کردند؟ نه، در سراسر دنیا رفتند زنها را گرفتند، اموالشان را خوردند، هزارتا کار کردند، رفتند ده تا زن دیگر هم گرفتند و هیچ چیز هم به زنها ندادند.
موضوع این است که زنها گریزی نداشتند از اینکه این بار تولید مثل را حمل کنند،
[۰۱:۳۰]
ولی مردها انگاری گریزی داشتند از اینکه آن کارهایی که باید بکنند را نکنند و نکردند. من میخواهم برگردم مجدداً به آن آیهای که به نظرم با نام سوره به نوعی بولد شده و بگویم که فضای این سوره نارضایتی از مردان برای انجام ندادن آن کارهایی که باید انجام میدادند است. میگوید «..وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ..» (النسا:۱۲۷)، درباره ی نساء از تو فتوا میخواهند، «..قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ..» (النساء:۱۲۷)، میگوید خداوند به شما در مورد زنان فتوا میدهد، «وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ» (النساء:۱۲۷)، و آن چیزی که در کتاب واجب شده بود در مورد یتیمان نساء، «..اللَّاتِي لَا تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ..» (النساء:۱۲۷) آن چیزی که واجب بدهید را ندادید، «..وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ..» (النساء:۱۲۷) ولی میل دارید که با آنها ازدواج کنید، «..وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ..» (النساء:۱۲۷). این به نظر من به نوعی ماحَصَل محتوای سوره است.
مردها همین الان هم که آمدهاند فتوا بگیرند، میخواهند ببینند این چهارتا را میتوانند بکنند پنج تا؟ آن صدقه را میشود به نحوی خورد و به زنها نداد؟ این آیه به شدت یک جور حالت گزندگی نسبت به مردها دارد که میگوید از تو فتوا میخواهند، به شما فتوا میدهم و آن چیزهایی که باید میدادید و ندادید، اموالی که واجب بود به آنها بدهید و ندادید، « وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» (النساء:۱۲۷) خیلی رغبت دارید که با آنها ازدواج کنید. اینکه انگار چیزی که از زنها برای مردها جالب بود همین رابطه ی جنسی برقرار کردن بود تا حد ممکن با مسئولیت محدود، دیگر آن بخشی که باید بروند زحمت بکشند و اموال خودشان را در اختیار زنان قرار بدهند، آسایش و آرامش زن را در مقابل رنج طبیعی که زن دارد میبرد و مسئولیتی که به عهده گرفته انجام دهند، این کارها را نکردند و نمیخواستند بکنند.
۹- سلب اعتماد از مردها
به نظر میآید در شرایط قدیمیتر مثلاً یهود، ارث برای زنها به این شکل تعیین نشده است. میخواهم بگویم اسلام در شرایطی دارد این احکام را وضع میکند که حالا دارد یک چیزهایی که انگار به مردها به طور طبیعی داده شده بود را کم می کند. یعنی اگر فرض کنید که این شرایط طبیعی بود که زن مثلاً اموال خودش را در اختیار مرد قرار بدهد، مثلاً ازدواج که میکند در اروپا هم همینطور بود، زن وقتی ازدواج میکرد اموالش منتقل میشد به اموال شوهر و اختیار اموالش به شوهرش داده میشد. این سوره اتفاقاً دارد جلوی این چیزها را میگیرد. یعنی دارد تعیین میکند که آیهای در این سوره هست که مردان از اموال خودشان نصیب دارند، زنها هم از اموال خودشان نصیب دارند. زن مالکیت دارد، مالکیتش هم به کسی منتقل نمیشود، ارث هم میبرد. دو به یک ارث میبرد، نه مساوی، ولی ارث میبرد. یعنی دیگر این جوری نیست که مثلاً همه چیز را بدهند به مردها. مثل اینکه یک جور سلب اعتماد از مردهاست.
انگار اگر مردها شایستگی داشتند میشد همه چیز را در اختیارشان داد تا به بهترین وجه ممکن انجام بدهند و کار کنند، کما اینکه به طور سنتی همه جا همین طوری بوده است. ولی احکام شریعت اسلام این طوری نیستند. در واقع انگار که مردها برای همین آیهای که الان خواندم آن کارهایی که باید انجام میدادند را ندادند و نمیدادند و امیدی هم نیست که از این به بعد انجام دهند. بنابراین زنها دارند صاحب اموال و ارث میشوند، فقط سهم مردها یک مقدار بیشتر است. من در مورد این سهم بیشتر میخواهم صحبت کنم. ولی به نظر من این آیه فضای کلی سوره را بالاخره تا حدودی برای ما ترسیم میکند که نه یک بار، در این سوره بارها اشارههای این طوری هست. یک آیه ی تأسفانگیز هست مشابه همین آیه که بعد از آیات مربوط به ارث میگوید «وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ..» (النساء:۲۰) اگر خواستید همسرتان را تغییر بدهید، «.. وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا»(النساء:۲۰) میگوید اگر به آنها یک مبلغ خیلی زیادی را دادید نباید بگیرید «..أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا..»(النساء:۲۰)، یعنی فضا باز همان است، میخواهند پولی را که دادهاند از زنها پس بگیرند. میگوید «..أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا..»(النساء:۲۰)، آیا با بهتان میخواهید یک مالی را که حق آنهاست از آنها بگیرید؟ این همان است که میگوید آن چیزهایی که باید میدادید ولی ندادید. «..وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ..» (النساء:۲۱) به نوعی دارد میگوید تا چند روز پیش داشتید با همدیگر زندگی زناشویی میکردید، چقدر شرمآوراست که حالا به جایی رسیدهاید که میخواهید مالی هم که مال آنهاست از آنها بگیرید. این حس ملامتآمیز بودن آیات نسبت به مردها و اینکه احکام در جهت استقلال مالی دادن به زنهاست که شاید مثلاً اگر مردها موجودات خوبی بودند لازم نبود که به زنها استقلال مالی داده شود.
مثلاً شما فکر کنید یک زنی که هیچ چیزی از خودش ندارد و مردش با جان و دل دارد از او مراقبت میکند، فکر کنم خیلی زندگی لذتبخشی دارد از اینکه میبیند شوهرش این قدر به او علاقهمند است و برایش داوطلبانه کار میکند. یعنی اگر این وضعیت نبود، اینکه زنها از همه نوع فعالیت اقتصادی خیالشان آسوده باشد و لازم نباشد که مراقب چیزی باشند، یعنی به یک جور آرامش و آسایش بیشتری برسند، شاید مطلوبتر از این بود که زن هم وارد فعالیت اقتصادی شود. ولی به نظر میرسد که عملی نیست و حالا دارد این بنا گذاشته میشود که زن ارث ببرد، زن صاحب اموال خودش باشد و مردها مجبور باشند اموالی را که دادهاند نتوانند پس بگیرند، یعنی با تعهدات مالی سنگین یا به هر طریق دیگر.
میگوید حتی اگر قِنْطَاری مثلاً داده باشید، اگر تعهد مالی سنگینی داشتند، شریعت دارد اجباراً مجبورشان میکند که عمل کنند و الی آخر. اگر آن آیه را یکی از آیههای اصلی سوره بگیرید که واژه ی نساء در آن آمده، فضای بخش اول آن این است. به طور کلی همان توصیفی که من کردم و به نظرم درست است. این که در مورد توزیع رزق و مال در آن شبکه ی سختافزاری تکوینی که زنها ایجاد میکنند دارد صحبت میکند و اصولاً هم رویه اش این است که مردها باید اجبارهای مالی نسبت به زنها داشته باشند، دیگر انگار این جوری که به مرد اعتماد کنیم که به طور طبیعی از زن خودش مراقبت کند نیست. الزامهایی مالی دارند، به اضافه ی اینکه زنها مستقلاً هم استقلال مالی دارند. معمولاً دفاعی که از مسئله ی دو به یک بودن ارث در احکام شریعت میشود این است که شما اگر مثلاً فرض کنید سه میلیون تومان به ارث رسیده، یک میلیون به دختر میرسد و دو میلیون به پسر میرسد. این پسر باید دو میلیون را اجباراً بنا به احکام شرع خرج خانواده ی خودش کند. یعنی این دو برابر بودن همیشه که دو برابر باقی نمیماند، زن ازدواج میکند، مرد ازدواج میکند. مرد شرعاً در مقابل همسر خودش تعهد مالی دارد و باید خرج همسر خودش را بدهد، درحالیکه زن تعهد مالی ندارد. یعنی اگر یک برادر و خواهر میتوانستند با هم ازدواج کنند، همان مقدار مالی که از پدر و مادر به خواهر و به پسر رسیده بود، حالا بعد از ازدواج آن یک سوم لزوماً خرج نمیشود و شریعت نمیگوید که زن کلاً به یک سوم خودش دست بزند، ولی شریعت میگوید آن دو سوم باید خرج زن شود، یعنی خرج خانواده شود. بنابراین مرد باید با آن فعالیت اقتصادی کند. این معمولاً دفاعی است که میکنند که چرا معقول است مرد ارث بیشتری داشته باشد. چون از آن طرف موظف است که خرج خانواده ی خودش را بکشد و زن چنین وظیفهای ندارد. این جوری میگویند شریعت این را جبران کرده است.
نکتهای میخواهم بگویم مخصوصاً در مورد مسئله ی تقسیم ارث که به نظر خودم نکته ی مهمی است. یک نفر میتواند الان ادعا کند که مثلاً ما به دنیایی رسیدهایم یا داریم نزدیک میشویم که زن و مرد با همدیگر خرج خانواده را میکشند؛ عملاً هم این طور است، الان هم زن شاغل است هم مرد. جامعه ی ایران را نگاه کنید؛ مرد شاغل است، زن شاغل است، هر دوتا دارند زحمت میکشدند و حتی گاهی شاید درآمد زن از مرد هم بیشتر باشد. برای چه باید ارث مساوی تقسیم نشود؟ شما از دو هزار سال سه هزار قبل آمار بگیرید بیایید جلو، فکر کنم به تدریج در کل دنیا اگر نگاه کنید به طور صعودی سهم اقتصادی مرد و زن از نظر معیشت روزبهروز به همدیگر نزدیکتر شده است. یعنی الان شاید اکثریت خانوادهها زنان هم فعال هستند و در درآمد اقتصادی خانواده دارند شراکت میکنند. آیا معقول است که حالا باز دوتا به پسر بدهیم یکی به دختر؟
۱۰- شریعت درست در دنیای اشتباه؟
این مورد از آن مواردی است که من جوابم این است که دنیا اشتباه است. یعنی اصلاً عادلانه نیست که مرد و زن پابهپای هم کار کنند، یعنی فراموش نکنیم که خداوند یک باری روی دوش زن گذاشته که روی دوش مرد نگذاشته است. الان خانوادههایی که دوش به دوش هم کار میکنند به نظر من زن به شدت دچار فرسایش میشود، برای اینکه بچهدار هم میشود، بچهداری هم میکند، به یک معنایی شوهرداری هم میکند، غذا را هم باید آماده کند. حالا این را بگذارید کنار، آن قسمت طبیعی که مسئله ی بچهدار شدن است که حذف نشده، مردها چه چیزی در جبران این دارند انجام میدهند؟ من میگویم نباید دنیا این طور باشد که مرد و زن دوش به دوش هم کار کنند و هیچ چیزی باعث رسیدن ما به این دنیا نشده به غیر از اینکه یک انقلاب صنعتی به وجود آمد و نظام سرمایهداری فرهنگی ایجاد کرد که زنها را از خانهها بکشاند بیرون. یعنی اصولاً این درست نیست که ما الان داریم در دنیایی زندگی میکنیم که این جوری است، که حالا بخواهیم بگوییم این احکام معقول هستند یا نامعقول هستند و قضاوت کنیم. از نظر من احکام معقول هستند به دلیل اینکه مرد باید بیشتر از زن کار کند، باید سهم بیشتری در فعالیت اقتصادی داشته باشد. زن یا اصلاً نباید کار کند، نباید دغدغه ی کار داشته باشد، چون به اندازه ی کافی کار دارد که بکند، به اندازه ی کافی بار روی دوشش هست. این فرق میکند با اینکه من بگویم زن حق ندارد کار کند یا زن حق ندارد از خانهاش بیاید بیرون و آموزش ببیند.
یک چیزی را از ذهنتان دور کنید. مسئله وظیفه است. من موافق با احکام و شریعتی هستم که به زن آزادی میدهد و حتی شاید یک جور توصیه میکند که کمتر کار کند و کارهای مطابق میلش انجام بدهد؛ مثلاً زنی علاقه دارد ورزش کند یا علاقه دارد فعالیت هنری کند. این غیر از این است که برود در یک کارخانه با دستگاه کار کند یا در ادارهای زیر دست یک آدمی که معلوم نیست چه جور آدمی است به عنوان کارمند کار کند و الی آخر. یعنی فشارها و استرسهای کار را به اندازه ی مرد تحمل کند و مطمئناً در محیطهای کاری که الان در دنیا هست استرس بیشتری به زنها وارد میشود. یعنی در محیط کار رنج بیشتری میکشند. مردها پوستشان کلفت است، اصلاً اینکه محل کارشان چه میگذرد و اینها روی اعصابشان خیلی اثر نمیگذارد. زنها خیلی حساستر هستند.
عملاً در اواخر قرن نوزدهم در اروپا شرایطی به وجود آمد که زن مجبور شد از خانه بیاید بیرون کار کند، یعنی حقوقی که به کارگر مرد در کارخانه میدادند کفاف روزی خانواده را نمیکرد. بدون اینکه زنها راضی باشند، بدون اینکه مردها راضی باشند، زنها مجبور به کار شدند. وقتی این اتفاقها میافتد، فرهنگش هم همراه با آن میآید. مثلاً یک فرهنگی ساخته شد که چقدر خوب که زن دوش به دوش مرد کار میکند، چه زنهای خوبی که فعالیت اقتصادی هم میکنند. این را به نوعی به یک ارزش تبدیل کردند و به نظر من اینجا یک چیز فراموش شدهای وجود دارد. اگر بگوییم این کارها را هم مردها کردند، این هم یک کلاهی بود که سر زنها گذاشتند که الان ما در دنیایی داریم زندگی میکنیم که زنها هم عملاً وظایف طبیعی خودشان را دارند انجام میدهند و هم اینکه دارند دوش دوش به مردها کار میکنند و فعالیت اقتصادی میکنند. این عادلانه نیست.
نتیجه ی این دنیا چیست؟ به نظر من نتیجه ی طبیعی این دنیا همین حرفی است که در مورد سقط جنین و عدم تمایل زنها به بارداری وجود دارد. یک زن به طور طبیعی از نظر فیزیولوژیک به شدت احتیاج به یک حس آرامش و امنیتی دارد تا از نظر فیزیولوژیک و از نظر هورمونی آماده بارداری شود که بتواند یک بارداری طبیعی و بدون دغدغهای را انجام دهد. فکر کنم حیوانات هم وقتی میخواهند جفتگیری کنند اول یک آشیانه و جای امنی درست میکنند، همین جوری نمیشود وسط آسمان و زمین جفتگیری کرد. فکر کنم پرنده ی نر هم این قدر شعور دارد که اول باید آشیانهسازی کند، یک امنیتی به وجود بیاورد. زن دارد وارد فعالیتی میشود که به شدت آسیبپذیر میشود، بنابراین باید حس آرمش و اطمینان داشته باشد، احساس امنیت بکند، در این دوره به او استرس وارد نشود. ما الان در دورانی هستیم که زنها یا میل به بارداری ندارند، اگر باردار شوند میل به سقط جنین دارند، اگر باردار شوند و سقط جنین نکنند
[۰۱:۴۵]
معمولاً بارداریهای بسیار بسیار از نظر روانی آسیبزایی دارند. مثلاً الان یک بیماری روانی که رسماً در کتابها هم مینویسند که انگار همیشه بوده و خیلی چیز طبیعی است، افسردگی پس از زایمان است و کلی در مورد عوارض روانی وحشتناک زایمان متن داریم. به نظر میرسد که تا همین صد سال پیش مادربزرگهای ما با شادی بچهدار میشدند، نه با افسردگی و بدبختی.
وقتی زن در شرایطی دارد دوش به دوش مرد کار میکند نتیجهاش این است. من میخواهم بگویم این دنیا اشتباه است که به اینجا رسیده است. این شرایطی که ما الان داریم در آن زندگی میکنیم که بارداری برای زن یک مسئله ی نامطلوب و زجرآور و هراسانگیز شده، نتیجه ی یک نوع فرم زندگی اشتباه است. احساس من این است که این احکام جزء احکامی هستند که اگر الان معقول نیست آن را اجرا کنیم یک بحث جداست، ولی اینکه وا بدهیم و بگوییم که دنیا این جوری شد و این حکم هم دیگر معقول به نظر نمیرسد، به نظر من نه. دنیای طبیعی دنیایی است که این حکم در آن معقول باشد، دنیایی است که در آن زن دغدغه ی کمتری از نظر اقتصادی داشته باشد و مرد آن مسئولیت طبیعی که به طور تکوینی زن به عهده گرفته و دارد رنج میکشد را جبران میکند.
ما در دنیایی هستیم که مردها در آن خیلی راحت هستند و فرهنگی درست کردهاند که بگویند دنیای خیلی خوبی است و زنها هم هیچ اعتراضی نکنند. خیلی جالب است که در تمام طول تاریخ، حالا حداقل ادبیات قرن نوزدهم را که نگاه کنید، هر جایی که بحث سقط جنین هست مرد است که دوست ندارد بچه به دنیا بیاید، برای اینکه برایش مسئولیت دارد و زن را تشویق میکند که سقط جنین کند. زن همیشه وقتی باردار میشود حسش این است که باید بچه را نگه دارد، ولی الان به جایی رسیده است که سردمدار و پرچمدار مبارزه با ممنوعیت سقط جنین زنها هستند، به غیر از اینکه بگویم فرهنگسازی صورت گرفته و شرایط زندگی وجود دارد که زن این طوری شده است. چه چیزی وحشتناکتر از اینکه زن مهمترین عملکرد فیزیولوژیک خودش را به نوعی دارد نفی میکند و به عنوان اینکه انگار دارد بلایی سرش میآید به آن نگاه میکند. دنیای نادرستی داریم که این حکم ممکن است در آن نادرست باشد. این نظر من در مورد مسئله ی توزیع ارث است که ابتدای سوره به آن اشاره میشود. به نظر من این توزیع ارث طبیعی است و احساس میکنم همه چیز آن معقول است، فقط همین مسئله ی دو برابر بودن که یک سری نسبتها اینجا برقرار شده است.
شما نگاه کنید همین الان در فرهنگ ما رابطه ی بین زن و شوهر گاهی اوقات ممکن است در سآیه ی رابطه ی مثلاً شوهر با خواهر یا برادر خودش قرار بگیرد. خیلی خانوادهها هستند که در فضای فرهنگیشان اینگونه است که رابطه ی برادر و خواهری در آنها بسیار قویتر از رابطه ی زن و شوهری است. در همین جامعه ی ما به طور سنتی رابطه ی پدر و مادر با فرزندان و بچهها با هم آنقدر قوی است که رابطه ی زناشویی تحتالشعاع قرار میگیرد. یعنی گاهی مثلاً میبینید دلیل طلاق مادرشوهر نیست، خواهر شوهر است. موردهای اینجوری هم وجود دارد که خواهر آقا مثلاً از عروسشان ناراضی بوده کاری کرده که کار به طلاق بکشد. شما احکام ارث را که میخوانید یک چیزی باید از احکام ارث بفهمید که کدام باندها، باندهای مهمتری از نظر خداوند هستند. اصلاً تا وقتی زن و بچه وجود دارد خواهر و برادر انگار اصلاً وجود ندارد، یعنی رابطه ی بین خواهر و برادرها در مقابل رابطه ی مرد یا زن با خانوادهای که خودش تشکیل میدهد صفر است. به اصطلاح گفته میشود که آنها طبقات بعدی هستند. ما یک طبقهبندی در ارث داریم که دقیقاً به ما میگوید که از نظر خداوند در آن شبکه ی روابط تکوینی کدامها اهمیت بیشتری دارند؟ پدر و مادر مهم است یا زن و بچه برای مرد مهم است؟ خواهر و برادر و عمو و خاله و دایی و اینها کاملاً در حاشیه هستند.
۱۱- احکام ارث چه معنایی دارند؟
شما احکام ارث را که میخوانید متوجه می شوید که اهمیت فوقالعادهای درباره ی رابطه ی زناشویی در آن وجود دارد. اموال از بالا، از زن و شوهر میرسند به فرزندان. کانال اصلی همین است. بعد بین خودشان توزیع میشود، بعد یک مقدار به بالا مثلاً نشر پیدا میکند و به پدر و مادر میرسد و دیگر به اطراف تا جای ممکن نمیرود، مگر اینکه اصلاً اینجا هیچ چیز وجود نداشته باشد. به شدت میخواهم نظرتان را به این جلب کنم که احکام ارث غیر از اینکه یک مسئله ی اقتصادی مالی جامعه را دارند حل میکنند، یک مسئله ی اخلاقی را هم دارند به شما یاد میدهند؛ که چه روابط خانوادگی اولویت دارند، کدامها اولویت ندارند و اکثریت جوامع، چه جوامع دینی ما و چه جوامع غیردینی، این ساختار که اینجا توصیف شده را رعایت نمیکنند. یعنی اینجوی نیست که مثلاً رابطه زناشویی قویترین باند باشد و خیلی وقتها رابطه ی یک مرد با پدر و مادرش قویتر از رابطه ی مرد با همسر یا همسرانش است. حتی اگر چهارتا زن هم گرفته باشد، اگر مادرش زنده باشد، مادر در اولویت قرار دارد نسبت به همسران. شما در قوانین ارث این را نمیفهمید. از قوانین ارث به نوعی اولویت خانوادهای که تشکیل شده را بیشتر میفهمید، به اضافه ی پدر و مادر که همیشه اهمیت ویژه ای دارند.
حالا اینکه واقعاً چرا احکام ارث اینگونه است، فکر میکنم خیلی بحث خوبی است. ولی نه من از خودم انتظار دارم و نه شما از من که در این یک جلسه در مورد جزئیاتش بحث کنم. ولی فکر کنم ایدههای کلی در این احکام وجود دارند که این نسبتها از درون آن درمیآید که میشود در موردشان بحث کرد. این یک نکته در مورد بخشی از این سوره که مربوط به احکام ارث است هست. من همچنان احساس میکنم وقت دارم، یک ساعت و پنجاه و یک دقیقه صحبت کردهام و کمی وقت اضافه هم میتوانم استفاده کنم.
۱-۱۱ شبهه ی تعدد زوجات
قبلاً فکر میکنم اینها را جایی گفتهام، الانم میتوانم حداقل به طور مختصر مجدد تکرار کنم. یک اشکالی که در احکام مربوط به بخش اول سوره ی نساء گرفته شده است مسئله ی تعدد زوجات است که یکی از بامزهترین شبهات و اشکالاتی است که الان نسبت به اسلام میگیرند. اینکه انگار اسلام به نوعی اجازه ی هوسبازی به مردها داده که بتوانند چندتا زن بگیرند، مثلاً زنشان پیر شد بروند یک زن جوان بگیرند و الی آخر. اولاً یک نکته ی بدیهی این است که حکم تعدد زوجات در ابتدای این سوره جایی آمده که بحث یَتامی مطرح است و آیه هم میگوید « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ» (النِّسَاءِ:۳). یک نفر حتی میتواند برداشتش این باشد که چیزی که از این آیه برداشت میشود جواز ازدواج با دختران یتیم است، نه بیشتر. از الفاظ این سوره بعضیها این برداشت را کردهاند که صرفاً دارد میگوید که اگر دخترهایی هستند، زنهایی هستند که شوهرشان مرده، پدرشان مرده، یتیم شدهاند و نمیتوانند زندگی خودشان را اداره کنند، مردها میتوانند سرپرستیشان را به عهده بگیرند و با آنها ازدواج هم بکنند. این یک برداشت است که اگر خیلی لفظی بخواهیم به این آیه نگاه کنیم شاید نزدیکترین برداشت به معنای آیه همین است. اگر نه، این یتامی را صرفاً به این معنا نگیریم که آیه دارد جواز ازدواج با زنهای یتیم شده، بدون شوهر و بدون پدر را میدهد، فرض کنیم حکم کلی است، در واقع به نوعی دارد میگوید میتوانید با چهارتا ازدواج کنید، بالاخره فضای این را نمیتوانیم منکر شویم که این آیه جایی آمده که بحث سرپرستی ایتام است. یعنی به نظر میرسد مشکلاتی باید وجود داشته باشد، مثلاً مسئله ی سرپرستی باید وجود داشته باشد که من بروم ازدواج کنم. حالا خود آن شخص قرار است سرپرستی شود یا یک خانواده یتیم شده است، من با یکی از آنها ازدواج میکنم و سرپرستی آن خانواده را به عهده میگیرم.
شما نمیتوانید این را فراموش کنید که این آیه همین طوری یک آیه نیست که وسط آیات آمده باشد. یک بار این است که این آیه وسط آیات مربوط به ازدواج با زنان آمده باشد؛ مثلاً با این زنها میتوانید ازدواج کنید و با این زنها نمیتوانید ازدواج کنید، تا چهارتا هم میتوانید، یک بار این است که وسط آیات مربوط به سرپرستی ایتام آمده یا همان معنیاش این میشود که فقط میتوانید با زن یتیم شده و بیشوهر یا زن بیوه یا دختر یتیم یا بالاخره چیزی نزدیک به این ازدواج کنید. نکته ی دوم این است که نمیگوید این کار مستحب است، میگوید «..فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً..» (النِّسَاءِ:۳)، میگوید اگر فکر میکنید که نمیتوانید عدالت را رعایت کنید به یکی اکتفا کنید و بعداً یک مقدار جلوتر حرف از این میزند «..وَلَوْ حَرَصْتُمْ..»(النِّسَاءِ:۱۲۹)، هر چقدر هم میل داشته باشید نمیتوانید عدالت را رعایت کنید. شما فرض کنید یک آدم باتقوا است و این آیات را میخواند، به چه نتیجهای میرسد؟ که تا حدی اگر ضرورت ندارد و میتواند فرار کند با چهار تا زن ازدواج نکند. یعنی به نظر من اینها بدیهی است از این آیات قرآن.
حالا ممکن است فردی بگوید نه، در احادیث طور دیگری به ما گفته شده است. من کاری به این ندارم که در احادیث طور دیگری گفته شده یا نه، سؤال این است که آیا قرآن وقتی دارد این احکام را میگذارد به عنوان یک عمل مستحب است که هر کسی هر کاری دلش خواست بکند یا نه، شرایطی باید وجود داشته باشد که این کار انجام شود؟ تازه آن شرایط هم که وجود دارد اگر محرز شد به نوعی دارد اعلام خطر میکند و به ما میگوید همان واحد بهتر است. اینکه در سنت است، یعنی چیزی که ما مسئول آن نیستیم این است که در ۱۴۰۰ سال بعد از نزول قرآن چه اتفاقاتی در جامعه ی اسلامی افتاده است. چهارتا را کردهاند ۸ تا، ۱۰ تا، ۱۰۰۰ تا. من که نباید دفاع کنم از اینکه حرمسراها چگونه تشکیل شدهاند. من فعلاً چیزی که میخواهم از آن دفاع کنم این است که قرآن در مورد این مسئله چه گفته است.
به نظر من به وضوح، اگر کسی غرض نداشته باشد، به عنوان یک مسئلهای که در شرایط ضروری لازم میشود گاهی اوقات چنین اتفاقی صورت بگیرد، مثلاً در یک قبیلهای دارند با همدیگر زندگی میکنند، ده تا مرد و دوازده تا زن هستند، جنگ شده و هشت تا مرد مردهاند و چهار تا مرد ماندهاند، زنها و دخترهایی که یا بیوه هستند و قبلاً ازدواج کرده بودند یا نه، چه کار باید کرد؟ مثلاً در شرایط این شکلی حالا جوازی داده میشود. الان در جامعه ی بزرگ مثل دنیای الان، آدمها میتوانند به راحتی از جایی به جای دیگر بروند. در ۲۰۰۰ سال قبل قبیلهای که در بیابان دارد زندگی میکند، اصلاً کسی دختری از قبیله ی دیگر را نگاه نمیکند و نمیگیرد. فقط مسئله جغرافیایی نیست، این آدمها محدود هستند به قبیله خودشان، خیلیها آدابی دارند که آنها را محدود میکند. بعضی از قبیلههای مطالعه شده هستند که خوشبختانه تا اوایل قرن سنتهایشان را داشتند و روی آنها مطالعات این شکلی انجام شده است که این قبیلهها به نوعی با همدیگر ازدواج میکنند، یعنی مثلاً مردهای این قبیله با زنهای آن قبیله ازدواج میکنند و مردهای آن قبیله با زنهای این قبیله ازدواج میکنند. حالا اگر دختری کوچ کند بگوید مثلاً من در قبیلهام شوهر پیدا نمیکردم، کسی اینجا سنتها را تعیین کرده که حتی مراتبی برای ازدواج کردن دارند که چگونه با همدیگر ازدواج کنند. در دنیای این شکلی به وضوح ضرورتهایی به وجود میآید که شما بگویید برای سرپرستی اقتصادی، یک مرد اگر اضافه بیاید تحمل کند.
شرایطی که در ذهنتان باید باشد این است که زن نمیتواند از نظر اقتصادی خودش را اداره کند، شرایط سخت اقتصادی که زن توانایی اداره ی خودش را ندارد که عموماً در طول تاریخ نداشته و نمیتواند رزق خودش را در واقع در بیابان تحصیل کند و بنابراین وقتی که بیسرپرست میماند برایش مسئله ی مرگ و زندگی است. یک عده میپرسند چرا تعدد زوجات برعکس برای مرد وجود ندارد؟ نهایتش این است که مرد اگر اضافه بیاید ازدواج نمیکند، حالا بلند میشود یک کاری میکند. اینگونه نیست که اگر ازدواج نکند زنده نمیماند، نهایت نسلش نابود میشود. معمولاً توضیحی که میدهند این است که معلوم نیست این بچه مال کیست و این حرفها. به نظر من اگر بفهمیم این حکم برای چه آمده، از آن طرف واضح است که برای مردان نیامده است.
شرایط طوری است که زن نمیتواند بدون مرد از نظر اقتصادی معیشت خود را اداره کند. مسئله ی سرپرستی اقتصادی اینجا هست، به عنوان تحلیل این حکم که چرا آمده است. معمولاً چیزی که از این حکم میفهمند خیلی آزاد است، یعنی فکر میکنند هر مردی هر وقت دلش خواست میتواند برود چهارتا زن بگیرد. وقتی حکم را این جوری میفهمند، توضیحاتشان هم این شکلی است و میگویند مثلاً مشکل این است که بچه معلوم نیست مال کیست. به نظر من واضح است که حکم در چه کانکستی آمده
[۰۲:۰۰]
و واضح هم هست که تا جای ممکن یک آدم اگر تقوا داشته باشد نمیرود سراغ اینکه چهارتا زن بگیرد. این چیزی است که ما از قرآن میفهمیم. هیچ چیز دیگری هم در قرآن در مورد تعدد زوجات نیست که بخواهیم چیز دیگری بفهمیم.
یک مسئله ی دیگر هم مسئله ی کنیزبازی است که در طول تاریخ هزارتا را معمولاً با کنیز جور میکردند. یعنی اگر دیگر زن پیدا نمیشد میرفتند میآوردند و میخریدند. من چون قبلاً در بحثهای سوره ی نور به مناسبتی در مورد این آیات صحبت کردم نمیخواهم تکرار کنم، فقط این آیات کل صفحه ی ۸۲ را که در مورد ازدواج با «.. مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (النِّسَاءِ:۲۵) دارد صحبت میکند، اگر یک نفر واقعاً غرض نداشته باشد و این آیات را بخواند و پیش داوری نداشته باشد، در این آیات اولاً توصیه این است که با کنیز ازدوج نکنید تا جایی که ممکن است، بعد هم من در آن جلسات بحث کردم که مسئلهای که اینجا در موردش بحث میشود این است که رضایت زن برای ازدواج با این مرد لازم است ولی رضایت کنیز لازم نیست. من سعی کردم بگویم که این آیات این را دارند میگویند و سعی کردم بگویم معنی آن چیست. اینکه « وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (النِّسَاءِ:۲۵) مسئله این است که انگار دارد به نوعی به مردها میگوید که اگر مالک زنی هستید در همان نظام اقتصادی آن زمان، لزومی ندارد که راضی باشد و از شما خوشش آمده باشد و میتوانید با او ازدواج کنید.
اما برای اینکه بگویم کنیزبازی چقدر احمقانه است؛ کنیزبازی یعنی اینکه هر تعداد کنیز میخواهی بخر و با آنها رابطه داشته باش. این چیزی است که خیلی جاها اتفاق افتاده و رنگ شرعی هم به خودش گرفته است. شما اگر این آیات را بدون پیش داوری بخوانید میگوید که اولاً این کار را نکنید، تا جای ممکن با کنیز ازدواج نکنید و میگوید « وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ» (النِّسَاءِ:۲۵)، اگر راهی ندارید که با زنهای محصنات و مؤمنات آزاد ازدواج کنید، مثلاً یک جایی همه ی زنها مشرک هستند و حالا یک کنیز مؤمن هست و به این دلیل با یک کنیز مؤمن ازدواج کردهاید. نکته ی اصلیاش به نظر من این است. میگوید «فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» (النِّسَاءِ:۲۵) با اذن اهلشان ازدواج کنید. حرف ازدواج کردن و نکردن است. کنیزبازی یعنی اینکه اصلاً ازدوجی صورت نمیگیرد، یعنی شرعاً هر کسی با کنیز خودش میتواند رابطه ی جنسی داشته باشد بدون هیچ تعهدی. اینجا حرف از ازدواج کردن و نکردن با کنیزهاست و اینکه میخواهید ازدواج کنید «فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (النِّسَاءِ:۲۵)، این توصیهای است که قرآن در مورد «مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (النِّسَاءِ:۲۵) دارد میکند. بعداً هم تازه به جبران اینکه یک کنیزی ممکن است مجبور به ازدوج با یک نفر شده باشد برخلاف یک زن معمولی که اجباری در کارش نیست، میگوید «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ» (النِّسَاء:۲۵)، میگوید اگر اینها بعداً خطایی کردند، مرتکب فاحشهای شدند، نصف مجازات یک زن آزاده را دارند.
فرض کنید یک نفر با زنی ازدواج کرده که هیچ تمایلی به او نداشته، احتمال اینکه او خیانت کند و مرتکب فحشاء شود بالا میرود و چون شما این کار را کردهاید و او را در این شرایط قرار دادهاید، مجازاتش نصف است. یعنی اگر مثلاً یک زن ۱۰۰ ضربه شلاق قرار است بخورد، کنیز ۵۰ ضربه شلاق میخورد – کنیزی که با او ازدواج کرده است. من چیزی از این آیات نمیفهمم که معنیاش این باشد که کنیز همین جوری مباح است، بلکه حرف از ازدوج کردن و نکردن با کنیزان است. اینکه چه اتفاقاتی در طول تاریخ افتاده و بردهداری به چه سمتی رفته یا کنیزداری به چه سمتی رفته است، اینها جزء بحثهای قرآن نیست که بخواهیم اینجا در موردش صحبت کنیم.
یکی دو تا مسئله ی دیگر هم هست که حالا یا جلسه ی آینده میگویم یا بگذارید جلسه ی آینده را اینجوری برنامه ریزی بکنم که مثل جلسات معمولی که در مورد سورهها بحث میکردیم بحث کلی میکنیم و امیدوارم که بتوانم آخرش در مورد یکی دو تا آیه ی دیگر که در این بخش اول هست و ممکن است شبههناک به نظر برسد هم بحث کنم. اگر نه، بالاخره یک سری از این بحثها را لابهلای حرفهایم به مناسبتهایی میزنم. اگر اینجا در مورد سوره ی نساء هم نشد اعلام میکنم که کدام آیات، چه چیزهایی هست و بعداً در موردش بحث میکنم.