بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۱۸، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

۱- مرور جلسۀ قبل

قبلاً چند بار تأکید کردم که دوگانگی‌هایی وجود دارد که زن و مرد هم در آن قرار می‌گیرند. در سورۀ نور تمثیل لاشرقی و لاغربی تعبیری از همین دوگانگی‌هاست. دوگانگی این تمثیل بیشتر دوگانگی تقابل بین تفکر و عاطفه است. جلسۀ قبل یک ‌بار دیگر مجموعه‌ای از همین تقابل‌های دوتایی را که جنسیت مربوط به آن‌ها می‌شود، گفتم. سعی کردم توضیح دهم که ریشۀ آن‌ها چیست و چگونه می‌شود به همدیگر ربطشان داد. کار به تقابل بین دم و بازدم و چیزهای جسمانی‌تر هم کشید که قبلاً معمولاً این کار را نمی‌کردم. معمولاً ‌‌‌‌‌‌‌وقتی‌ دربارۀ مفاهیم کلی صحبت می‌کنیم، سعی می‌کنیم به‌اصطلاح علمی بگوییم ریشۀ مادی آن مفاهیم معنوی چیست و به‌اصطلاح دینی ببینیم بازتاب مادی آن چیست. از نظر دینی همه‌چیز از بالا شروع می‌شود و بعد در مرحلۀ آخر است که به‌صورت چیزهای مادی ظاهر می‌شود؛ ولی در دیدگاه علمی از پایین شروع می‌شود به‌سمت بالا.

۲- تقابل بین غیب و شهود

در این جلسه می‌خواهم دربارۀ دو نمونه از این دوگانگی‌ها صحبت کنم و آن را به محتوای این سوره ارتباط دهم؛ یعنی اگر با تمثیل اساسی سوره، تفکر و عاطفه، بیشتر هماهنگ می‌شود، می‌خواهم بگویم محتوای آن دوگانگی‌ها در تمام سوره پیداست، بدون ‌‌‌‌‌‌اینکه لزوماً به آن تمثیل ربط داشته باشد. از دوگانگی‌ای شروع می‌کنم که جزو آن دوگانگی‌ها نیست؛ ولی به یک معنا ربط دارد: تقابل بین غیب و شهود. این تقابل مهم است؛ چون کلاً در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن از غیب و شهود بسیار صحبت می‌شود. ارتباطش با آن تقابل‌هایی که جنسیت هم جزوشان است، چیست؟ دقیقاً منظور از غیب و شهود چیست؟ همۀ آن چیزهایی که به‌نوعی بین‌الاذهانی است و در بیرون قرار دارد و همه به آن دسترسی دارند، بخش شهود عالم است؛ یعنی چیزهایی که بر همۀ موجودات یا بخش عمده‌ای از آن‌ها ظاهر شده است. بخشی دیگر از عالم هم پنهان است.

اعتقاد به تقابل بین غیب و شهود هیچ ارتباطی به اعتقادات دینی ندارد. همۀ ما در درون خود احساسات و عواطفی داریم که در اختیار دیگران نیست. در واقع، ما نسبت به وجود و احساسات خود به‌اصطلاح فلسفی علم حضوری داریم. در فلسفۀ ذهن هم اصطلاح معروفی به نام کوالیا‌‌‌‌‌‌‌ست که آن را به کِیْف نفسانی ترجمه می‌کنند. کیف به‌معنای کیفیت است. مثلاً باورها و‌‌‌‌‌‌‌ احساس‌های من همه در اختیار من است و کس دیگری آن احساس درونی من را نمی‌بیند؛ مگر ‌‌‌‌‌‌اینکه من به‌شکلی آن را در رفتار و گفتار خود ظاهر کنم. وقتی‌ ظاهر می‌شود، در واقع به‌نوعی به شهود آمده است. شهود جایی است که جهان به‌نحوی شاهد ماجراست. کلاً غیب و شهود چیزی بدیهی است؛ مثل تقابل بین بین‌الاذهانی‌بودن (که البته مفهوم بین‌الاذهانی‌بودن مقداری با مفهوم شهود فرق می‌کند) و ادراکی فردی داشتن. این جهانی که ما در بیرون می‌بینیم و این چیزهایی که دیده می‌شود، جزو شهود است؛ ولی وقتی انعکاس پیدا می‌کند در درون من و من ادراکی پیدا می‌کنم، آن ادراک جزو عالم غیب است. هرکس برای خودش ادراکی دارد. بعداً اگر من دربارۀ ادراک خودم صحبت کنم، دوباره این کلامی که دارم ایجاد می‌کنم، به‌گونه‌ای به عالم شهود برمی‌گردد. عالم اجسام عالم شهود است. هرچه جسمیت موجودی بیشتر باشد، گویی ظاهرتر است و همه به آن به‌نحوی دسترسی دارند، هرچند که بنا به‌تعبیر دینی در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن هیچ‌چیز خالص جسمانی نداریم و همه‌چیز به‌گونه‌ای به عالم غیب وصل است. بارها در کلاس به این عبارت استناد کرده‌ام که ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ (یس/ ۸۳) همۀ اشیاء ملکوتی دارند و به‌نحوی، طبق سلسله‌مراتبی، به خداوند وصل‌اند.

خود خداوند به یک معنا جزو عالم غیب محسوب می‌شود؛ چراکه شاید نتوانیم برای او جسمانیت به آن معنایی که انتظار داریم، قائل شویم؛ ولی چون عالم شهود هم جدای از خداوند نیست، در ‌‌‌‌‌‌اینکه خداوند جزو عالم غیب است یا شهود تا اندازه‌ای مسامحه هست؛ ولی معمولاً در بحث‌‌های عرفانی حرف از این است که وقتی به ذات خداوند اشاره می‌کنیم، چیزی هست که غیب مطلق است. خود غیب مراتبی دارد. چیزهایی که به شهود نزدیک‌تر است و چیزهایی که دورتر است. ذات خداوند، آنچه در اصطلاح عرفا به آن هویت غیبیه می‌گویند، جایی هست که اصلاً هیچ نوع نمود و ظهوری ندارد و هیچ‌کس به آن دسترسی ندارد. معمولاً حرف از این مرتبۀ غیب مطلق که هست، می‌گویند این شعر حافظ به این اشاره می‌کند: «عنقا شکار کس نشود دام بازچین.» عنقا یکی از اصطلاحاتی است که عرفا برای اشاره‌کردن به هویت غیبیه ابداع کرده‌اند که هیچ نوع ظهوری ندارد؛ یعنی هیچ ادراکی هم نمی‌توانیم به آن داشته باشیم. گاهی به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که عرفا از «هو» که استفاده می‌کنند، به آن هویت غیبی اشاره می‌کنند.

چنان‌که گفتیم، غیب و شهود لزوماً مفهومی دینی نیست؛ مفهومی کاملاً عام فلسفی است؛ اینکه چقدر از چیزی که داریم دربارۀ آن صحبت می‌کنیم، در اختیار همه هست یا در ادراکات یک نفر وجود دارد. اگر این‌گونه تعبیر کنیم، به یک معنا شاید بتوانیم بگوییم طبق آن تعبیری که جلسۀ قبل کردیم، اگر درون انسان (ادراکات درونی) را غیب در نظر بگیریم، آن حالات و احساسات و عواطفی که در وجود انسان انعکاس پیدا می‌کند و به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، آن تأثیرپذیرفتن از عالم خارج یا جهان که به این حالت‌ها تبدیل می‌شود، چون حالت جذب به درون دارد، در بخش غربی قرار می‌گیرد و برعکس، یعنی ابراز‌کردن آن حالت‌ها و ادراکات در بخش شرقی قرار می‌گیرد و ‌‌‌‌‌‌اینکه دوباره مسیر برگشت است، گویی چیزی به درون ما رفته است و حالا دارد بیرون ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید.

[۱۰:۰۰]

نقشی که کلام بازی می‌کند، این است که آن عالم غیب را می‌تواند به شهود برساند. معنی کلام همین است. ما برای معانی‌ای که در ملأعام نیست، واژه‌هایی وضع می‌کنیم که بتوانیم به آن‌ها اشاره کنیم. مثل ‌‌‌‌‌‌اینکه من در درون و ذهن خود معنا و تصویری دارم با زبان می‌توانم آن معنا و تصویر را بیرون بیاورم و به معانی دسترسی پیدا کنم. اصلاً معنی حرف‌زدن همین است. بنابراین، کلاً کار زبان و کلام این است که آنچه را در عالم غیب است، به عالم شهادت منتقل کند؛ به‌طوری که برای دیگران قابل استفاده باشد.

از طریق افعالی هم که انجام می‌دهیم، آن اراده و هدف و آنچه را در درون خودمان داریم، ظاهر می‌کنیم. بنابراین، فعل‌ها هم از درون به عالم شهادت می‌آید. شاید کلی‌ترین نکتۀ جسمانی‌ای که جلسۀ قبل گفتم، این است که سیستم عصبی ما که از نظر علمی کل مکانیسم‌های ما را کنترل می‌کند یا همۀ چیزهایی که در وجود ما هست، به‌نوعی با این سیستم عصبی در ارتباط است، این دو بخش سیگنال‌گرفتن و سیگنال‌فرستادن دارد که حالت جذب‌کردن و دفع‌کردن دارد. بنابراین، کلام جزئی از افعالی است که انجام می‌دهیم و این‌ها همه از نوع سیگنال‌های برگشتی است. از طریق دیدن و شنیدن و… جهان را به‌نحوی به حالت‌هایی در درون خودمان تبدیل می‌کنیم و بعداً می‌توانیم آن را به‌طریقی با افعال خودمان بیرون بیاوریم.

۳‌‌‌‌‌‌- فلسفۀ علم پوپر

پوپر، فیلسوف بسیار مهم قرن بیستم، دیدگاه‌های بسیار جالبی دربارۀ دانش دارد. فلسفۀ علم پوپر این‌گونه است که در علوم تجربی (science)، مثلاً فیزیک، مجموعه فکتی داریم، مشاهداتی که انجام داده‌ایم. بعد مدلی ذهنی که ‌‌‌‌‌‌‌ترجیحاً مدل ریاضی فرمال است، می‌سازیم تا فکت‌های مشاهده‌شدۀ ما را توجیه کند. این مدل ذهنی تا حد ممکن باید ساده باشد و کارایی داشته باشد. نکتۀ مدنظر من حرف پوپر دربارۀ خود فکت‌هاست که بسیاری جنبۀ عمیق آن را نمی‌فهمند. من اگر به‌دنبال این هستم که مدلی علمی برای چیزهایی ارائه کنم، آنچه را به‌عنوان فکت می‌پذیرم، واقعاً خودم ندیده‌ام. آزمایش‌ها را اصلاً انجام نداده‌ام و خود شاهد آن نبوده‌ام. بنابراین، نمی‌توانیم بگوییم که فکت چیزی است که مشاهده کرده‌ایم. پس در دانش چه‌چیزهایی فکت است و چه‌چیزهایی فکت نیست؟

از دید پوپر، گویی هیئتی ژوری وجود دارد که عده‌ای در پیشگاه آن شهادت می‌دهند که ما چنین چیزی را دیده‌ایم. بعد آن هیئت ژوری مثل دادگاهی تصمیم می‌گیرد که این حرف را بپذیرد یا نپذیرد. ما هم تابع آن هیئت ژوری هستیم. بنابراین، همۀ فکت‌ها به‌نوعی این‌گونه است که کسانی فکت‌بودن آن‌ها را در مقابل مرجع قدرتی که نشسته است. مرجع قدرت در این زمینه مثلاً جامعۀ دانشگاهی است. مثال بسیار خوب این است که واقعاً نمی‌توانیم بگوییم که جمعیت شهادت‌دهندگان مهم است. مثل دادگاه است؛ یعنی ممکن است یک نفر گواهی دهد و ممکن است هیچ‌کس گواهی ندهد. فرض کنید چیزی را در هر یک‌میلیون سال یک ‌بار می‌توان تجربه کرد؛ مثلاً عده‌ای بالای کوهی رفته‌اند تا شهابی را رصد کنند. همان شهاب به سرشان و همه را کشته است. دفترچه‌ای باقی مانده است. دادگاهی بررسی می‌کند که آیا این دفترچه مربوط به این عده است یا نه. بعد تصویب می‌کنند که این چیزی که اینجا باقی مانده است و این اعداد و ارقام اعتبار دارد و به همۀ دنیا اعلام می‌شود که چنین فکتی وجود دارد.

یکی از موضوع‌های بسیار مهم این است که فکت‌های دانش عوض می‌شود. این‌گونه نیست که چیزی که هیئت ژوری تصویب می‌کند، تا ابد جزو مصوبات باشد. ما در قرون‌وسطا فکت‌های دیگری داشتیم؛ چون آن هیئت ژوری حرف عده‌ای را باور می‌کرد؛ ولی الان ممکن است هیئت ژوری حرف آن عده را باور نکند.

حرف پوپر این است که دانش لزوماً با تجربیات مستقیم بشر سروکار ندارد. ما با عده‌ای سروکار داریم که دانش را تولید می‌کنند. این‌ها مکانیسم‌هایی دارند که معمولاً این مکانیسم‌ها در بحث‌های فلسفۀ علم نادیده گرفته می‌شود؛ گویی همۀ چیزهایی که به آن فکت می‌گوییم، از مشاهدۀ مستقیم به دست آمده است. از همۀ فیزیک‌دان‌هایی که می‌شناسیم و الان کار می‌کنند و نظریه‌پردازند، شاید یک نفر هم نباشد که آنچه را به‌عنوان فکت می‌پذیرد، واقعاً در آزمایشگاه دیده باشد؛ ولی آن مجامع دانشگاهی که ما به آن‌ها اعتماد داریم، به‌نحوی فکت‌ها را پذیرفته‌اند.

این موضوع انتقادی نیست. این‌گونه نیست که بگوییم دانش به این دلیل اعتبار دارد یا ندارد. پوپر سعی می‌کند توصیف کند که دانش این‌گونه است. بنابراین، در ساده‌ترین جاهایی که اتکا می‌کنیم به ‌‌‌‌‌‌اینکه چیزهایی فکت است، مفهوم شهادت‌دادن وجود دارد. گویی آن فکت به یک معنا در عالم غیب است و بعد عده‌ای این را مشاهده می‌کنند و گزارش می‌کنند و بعد تبدیل می‌شود به دانشی همگانی. در اینجا غیب و شهود را به‌معنای بسیار خاصی به کار می‌برم ‌‌‌‌‌‌و به درجۀ همگانی‌بودن یا پنهان‌بودن دانش توجه دارم. هر نوع دانشی برحسب ‌‌‌‌‌‌اینکه چقدر انفرادی به آن دسترسی پیدا کرده‌ایم، جزو غیب است و برحسب اینکه چقدر همگانی به آن دسترسی پیدا کرده‌ایم، جزو شهود است. بنابراین، چیزی شبیه دادگاه حتی در دانش هم وجود دارد. مفهوم شهادت‌دادن و استفاده‌کردن از کلام برای ‌‌‌‌‌‌اینکه چیزهایی را گزارش کنیم، حتی در پایه‌ای‌ترین قسمت هم دیده می‌شود. بعداً مدلی که می‌سازیم، به‌نوعی از زبان هم استفاده می‌کنیم. این نکتۀ بسیار مهمی است که حتی مشاهدات ما به کلام تبدیل می‌شود و مراحلی را طی می‌کند تا به مشاهده‌ای علمی تبدیل شود.

واقعاً موردهایی پیش آمده است که تعداد بسیار محدودی چیزی را مشاهده کرده‌اند و دیگر تا ابد امکان مشاهده‌اش نیست؛ مثل ماجرای معروفی که نسبیت عام توسط آن تأیید شد. انیشتین پیش‌بینی کرده بود که بنا بر نظریۀ نسبیت عام، نور باید تحت میدان جاذبه منحرف شود. میدان جاذبه در خود نسبیت به این معنا نیست. بعداً پیش‌بینی کرد که موقع فلان کسوف اگر به فلان جزیره بروید و این مشاهده را انجام دهید، چنین پدیده‌ای را می‌بینید؛ مثلاً آن ستاره را به‌‌دلیل ‌‌‌‌‌‌اینکه نورش منحرف شده است، به‌جای جایی که باید ببینید، جایی دیگر می‌بینید. بعد گروه‌هایی از طرف دانشگاه رفتند و این رصد را انجام دادند و این به فکت علمی تبدیل شد. به این ترتیب، نظریۀ نسبیت عام به‌نوعی کاملاً جانشین مکانیک نیوتونی شد. نظریۀ جاذبۀ مکانیک نیوتونی تا آن زمان پرقدرت‌ترین نظریۀ تاریخ علم بود. فردی شکاک که از نظر روانی اختلال داشته باشد، کاملاً می‌تواند برای خود فرض کند که اینجا توطئه‌هایی در کار بوده است و بگوید عده‌ای را برده‌اند ‌‌‌‌‌‌‌آنجا و گزارش دروغی نوشته‌اند.

[۲۰:۰۰]

به هر حال، به‌نظر من این ایدۀ پوپر ایدۀ بسیار جذابی است. با این حال، چون در فلسفۀ علم به بعضی از ایده‌ها توجه نمی‌شود، جالب‌ترین ایده‌های فلسفۀ علم پوپر فراموش شده است. در نتیجۀ این ایده‌ها، برخی فلسفۀ علم پوپر را فلسفۀ قرارداد‌گرایی می‌دانند؛ یعنی معتقدند که فکت‌ها را طبق بعضی قراردادها به دست می‌آوریم. به‌عبارت دیگر، با هم قرار گذاشته‌ایم که اگر فلان اتفاق افتاد، فلان چیز را فکت بدانیم. عدۀ زیادی این حالت را خوش ندارند که دانش با ‌‌‌‌‌‌این‌همه قداستش که قرار است حقایق عالم را کشف کند، بر قرارداد مبتنی شود.

حضار: سؤال مهم‌تر این است که اصلاً این فکت چیست؟ چیزی که ما باور می‌کنیم، فکت است یا باورها تأثیری روی فکت ندارد؟

استاد: از نظر پوپر، دانش درست‌کردن مدل‌هایی ذهنی است که در آن فکت‌ها توجیه می‌شود. سؤال این است که فکت‌ها در دانش چیست؟ فکت‌ها آن چیزهایی است که هیئت ژوری آن‌ها را به‌عنوان فکت پذیرفته‌اند و در طول زمان ممکن است تغییر کند. فکتی که فیزیک بر مبنای آن بنا شده است، طبق مشاهدات جدیدی ممکن است رد شود. این در طول تاریخ علم پیش آمده است. ما در هر لحظه مدل‌ها را برای فکت‌ها می‌سازیم. فکت‌ها چیزهایی نیست که تغییرناپذیر باشد. در علم فیزیک مشاهدۀ مستقیم معنی ندارد؛ ‌مثلاً بحث‌های فراوانی دربارۀ دارک‌ مَتِر و دارک انرژی یا بیگ‌بنگ هست و ‌اینکه جهان در حال انبساط است. از کجا می‌دانیم که جهان در حال انبساط است؟

نظریه‌هایی که دربارۀ طیف داریم و مشاهداتی که انجام می‌دهیم، ما را به این نتیجه می‌رساند که چون چنین انتقالی در طیف داریم، این اجسام در حال دور‌شدن از ماست. ما‌ که نمی‌بینیم این اجسام دور می‌شود یا نزدیک. اولاً با تلسکوپ و بعضی ابزارها نگاه می‌کنیم؛ ثانیاً از طیف‌نگار استفاده می‌کنیم و از تئوری‌هایی که مربوط به طیف است. هیئتی ژوری باید همۀ این مراحل را تأیید کند؛ یعنی مجامع علمی باید به ما بگویند که این دستگاه‌ها درست است، این افراد انسان‌های درستی هستند، این مشاهدات انجام شده و بنا بر تئوری‌های معتبر انجام شده است. اگر آن تئوری‌هایی که مربوط به طیف است، رد شود، همۀ این حرف‌هایی که ما دربارۀ کیهان‌شناسی می‌زنیم، زیر سؤال می‌رود.

حضار: کلاً مشاهده زیر سؤال می‌رود.

استاد: این مشاهدات تئوری لِیْدِن است. این اصطلاح را نظریه‌بار‌‌‌‌‌‌‌ ترجمه کرده‌اند. مشاهدات ما هیچ‌‌وقت مشاهدۀ مستقیم نیست. مشاهداتمان از تئوری‌هایی که قبلاً داریم، تأثیر می‌پذیرد، به‌خصوص این‌گونه مشاهدات کیهان‌شناسی و مشاهدات میکروسکوپی. تمام اطلاعات میکروسکوپی از طریق دستگاه‌هایی به دست آمده که بر اساس تئوری‌هایی ساخته شده است. بعد تعبیر و محاسباتی بر این کمیت‌ها انجام می‌دهیم تا به کمیت‌هایی برسیم که واقعاً می‌خواستیم ببینیم. ‌‌‌‌‌‌آ‌نجا هم محاسباتی انجام می‌دهیم که از تئوری‌ها ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. بنابراین، همیشه در فیزیک تئوری واسطه است بین مشاهده‌کردن.

پوپر این دشواری‌ها را این‌گونه حل می‌کند. می‌گوید همۀ این‌ حرف‌ها درست است؛ ولی به هر حال فکت‌ها چیزهایی است که آن هیئت ژوری تأیید کرده است. فکت‌ها ثابت نیست و در هر لحظه از زمان برای فکت‌هایی که در آن لحظه معتبر است، مدلی می‌آورند. این حرف‌های پوپر مقداری برخورنده است. گویی برای دانش موقعیت متزلزلی متصور است. واقعیت این است که چنین چیزی وجود دارد؛ ولی عده‌ای نمی‌خواهند بپذیرند. اخیراً با چند نفر از اهل فلسفه صحبت کردم. به پوپر احساس خوبی نداشتند؛ چون در محیط فلسفۀ علم گرایش عام به‌سمت این است که جایگاه علم را محکم کنند. بنابراین، حرف‌های پوپر تا اندازه‌ای غیررئالیستی به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. می‌گوید که دانش آن‌گونه که ما فکر می‌کنیم، واقعاً حقیقت را بیان نمی‌کند؛ ولی پوپر سعی می‌کند استدلال کند که به‌نحوی دارد به حقیقت نزدیک می‌شود، به‌معنایی که خودش می‌گوید. چندان هم ساده نیست که به حقیقت داریم نزدیک می‌شویم. یعنی چه؟

دوره‌ای بحرانی که نسبیت انیشتین جانشین نظریۀ مکانیک نیوتونی شد و دوره‌ای که مکانیک کوانتوم به وجود آمد، این ده‌بیست سالی که این اتفاقات افتاد، دورۀ عجیبی در فضای علم و فیزیک بود. پوپر جوان بود و این دوره را تجربه کرده بود.‌‌‌‌‌‌ به‌نظرم هرکسی که در این سن‌وسال بود و این دورۀ انقلابی را می‌دید، به عقاید پوپر رضایت می‌داد و گمان می‌کرد که پوپر با این نظریه‌اش بسیار از علم دفاع می‌کند. عده‌ای که آن بحران را با تمام وجود حس نکردند، احساس می‌کنند که آن را خیلی می‌توان محکم کرد. واقعیت این‌گونه نیست؛ یعنی همین حالا هم ممکن است انقلاب‌های جدید رخ دهد و تئوری‌های دیگری جایگزین تمام تئوری‌های کنونی شود. بنابراین، ‌‌‌‌‌‌اینکه این‌ها دارند حقیقت را بیان می‌کنند، کلاً حرفی از سر مسامحه بسیار است. پوپر سعی می‌کند بیان کند که تئوری بعدی که ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، بهتر از تئوری فعلی است و به حقیقت نزدیک‌تر است. سعی می‌کند در فلسفۀ خودش این را معنی کند که به حقیقت نزدیک‌تر‌شدن یعنی چه.

حضار: پس حقیقتی مستقل از آن هیئت در نظر می‌گیرد؟

استاد: پوپر در نظر می‌گیرد؛ ولی بعضی‌ها در نظر نمی‌گیرند. پوپر به یک معنا رئالیست است؛ یعنی معتقد است که جهانی خارجی هست. حقیقتی هست. بسیاری از فرضیات را قبول دارد؛ ولی معتقد نیست که این دانشی که داریم، رئالیستی است؛ ولی می‌توانیم بگوییم تلاش علمی ما به‌سمت کشف حقیقت پیش می‌رود.

۴- واسطه‌بودن خانواده بین غیب و شهود

من با تعبیر کاملاً خاصی از غیب و شهود صحبت می‌کنم. مثل میزان اطلاعات عمومی که همگانی‌بودن اطلاعات یا خصوصی‌بودن اطلاعات به یک معنای خاصی لزوماً معنای غیب و شهود این نیست؛ ولی هر تعبیری که از غیب و شهود داشته باشید، چنین چیزهایی را هم باید شامل شود. ما طیفی از پنهان‌بودن و آشکار‌بودن حقایق در جهان داریم. در اعتقادات دینی به‌سمت اعتقاد به غیب پیش می‌رویم. به چیزهایی از عالم که دیده نمی‌شود، گرایش پیدا می‌کنیم از طریق نشانه‌هایی که می‌بینیم یا استدلالی که داریم یا حس می‌کنیم که وجود دارد.

من می‌خواهم روی مفهومی تأکید کنم که به این سوره ربط دارد. آن‌ هم این است که درون من، به‌عنوان انسان، به عالم غیب وصل است؛ مثلاً چیزهایی در درون من هست که هیچ‌وقت هیچ‌کس نمی‌تواند مشاهده کند غیر از خودم و چیزهایی در درون من هست که مشاهده‌کردنش احتمالاً برای خود من هم ممکن نیست؛ ولی ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم و روابط اجتماعی ما به‌نحوی جزو عالم شهود است. در فضای بیرونی بین انسان‌ها ارتباط‌هایی وجود دارد که واقعاً به یک معنا دیده و ثبت می‌شود: فرهنگ بشر، ارتباط بین انسان‌ها، اتفاقی که بیرون در جهان بین آن‌ها می‌افتد، افعالی که انجام می‌دهند و رفتارهایی که از خود نشان می‌دهند، این‌ها جزو عالم شهود است. آن جامعه‌ای که در آن افعالی اتفاق می‌افتد و دیگر به نظر نمی‌آید جامعه غیب داشته باشد، تعبیری عرفانی دارد. اگر برای ملت روح قائل شویم و احساس کنیم که جامعه خود مراتبی پنهانی از وجود دارد. فضای بیرونی که به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد همه‌چیزش در عالم شهود است، وصل می‌شود به درون انسان‌ها که در عالم غیب است.

مطلبی که می‌خواهم بگویم که به این سوره به یک معنا ربط دارد، این است که گویی خانواده در اینجا واسطه‌ای است بین غیب و شهود. خانواده به‌نحوی مانند واسطه عمل می‌کند؛ به این ترتیب که ما و درون ما را وصل می‌کند به محیطی بیرونی که محیط بیرونی کاملاً در عالم شهود است. خانواده چیزی بین عالم غیب و شهود است.

[۳۰:۰۰]

حالا می‌خواهم بگویم این واسطه‌بودن خانواده بین غیب و شهود چگونه در این سوره نمود دارد. به نظر می‌رسد خانواده در فضای سوره و در احکام دینی دارد این‌گونه شکل می‌گیرد که حریم پیدا می‌کند. بازهم تأکید می‌کنم که در این سوره بسیار مهم است که بفهمیم زن‌ها اساس تشکیل خانواده‌اند. خانواده این‌گونه شروع می‌شود که طبق قراردادی اجتماعی‌الهی که به آن نکاح می‌گوییم، مردی مجاز می‌شود که از حصن زنی عبور کند و به او نزدیک شود. این چیز معنوی در عالم ظاهر تبدیل می‌شود به یک خانه. پس این حصن مبنای درست‌کردن خانه و بعد حصارکشیدن دور آن خانه و ایجاد ممنوعیت برای ورود به آن می‌شود که احکام آن در سورۀ نور آمده است. به این ترتیب، محدوده‌ای از اجتماع به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که محافظت‌شده است. این بخشی از چیزی است که در این سوره روی آن تأکید است. مدام از واژۀ محصنات گفته می‌شود و ‌‌‌‌‌‌اینکه کسی نباید به حریمی وارد شود و حتی حق ندارد که دربارۀ آن حرف بزند. به‌علاوه، حکم حجاب هم در این سوره نمودی از حصن‌داشتن است. حجاب چه می‌کند؟

حجاب بخشی از جسم زن را دور از دسترس عموم قرار می‌دهد؛ گویی بخشی از جسم زن غیب می‌شود و در عالم شهود نیست. همگانی نیست و تبدیل می‌شود به چیزی خصوصی. نه‌فقط در این سوره بلکه در جاهای دیگر ‌‌‌‌‌‌‌قرآن هم تأکید شده است که همۀ انسان‌ها باید حفظ فَرْج (ستر عورت) کنند؛‌ گویی بخشی از جسم همۀ انسان‌ها جزو عالم غیب است؛ یعنی احکام تشریعی وجود دارد که به ما می‌گوید نباید بخشی از جسم خودمان را نمایش دهیم. این موضوع نزدیک‌کردن چیزی به عالم غیب است، از همگانی‌بودن دورشدن.

حتی در این سوره می‌بینیم چیزهایی هست که افراد حق ندارند دربارۀ آن صحبت کنند و دربارۀ اتفاقاتی که داخل یک خانه می‌افتد، ممنوعیت‌هایی وجود دارد. حتی دربارۀ تخلف جنسی که صورت گرفته است، فقط وقتی می‌توانیم صحبت کنیم که به‌اندازۀ کافی در ملأعام صورت گرفته باشد؛ مثلاً چهار نفر شهادت دهند، وگرنه صحبت‌کردن دراین‌باره خطا و ممنوع است و مجازات می‌شویم. بنابراین، به‌وضوح بخشی یا بخش عمده‌ای از رابطۀ جنسی توسط احکام دارد منتقل می‌شود و در اجتماع نیست؛ مثلاً خانواده این‌گونه شکل می‌گیرد: حریمی به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و بخشی از چیزهایی که نباید در بیرون و به‌صورت عمومی نمایش داده شود و کسی نباید از آن خبردار شود، در داخل چهاردیواری خانه قرار می‌گیرد. آن حصن‌داشتن و بیت درست‌کردن و همۀ این احکام به‌نوعی چیزی را به عالم غیب بردن است. به این ترتیب، این احکام و مقررات باعث می‌شود که بعداً اتفاقاتی در خانواده بیفتد که چیزهایی از غیب ‌‌‌‌‌‌‌در آنجا ظاهر شود. گویی ما از طریق خانواده به عالم غیب وصل می‌شویم. چگونه؟

اگر خانواده‌ای به‌درستی شکل بگیرد و رابطه‌ای عاشقانه در خانواده به وجود آید، مرد به عالم غیب وصل می‌شود؛ چون پر از الهام و شور احساساتی می‌شود که قبلاً نداشته است. گویی چیزهایی از عالم غیب در وجودش ظهور پیدا می‌کند و می‌تواند آن‌ها را بیان کند. بنابراین، مرد عاشق کلامش تغییر می‌کند و شاعر می‌شود و پر از احساسات و عواطفی می‌شود که می‌تواند آن‌ها را به‌طور طبیعی بیان کند. هر مردی ممکن است به آن حالت تکنیکی شعر نرسد؛ ولی شور و حالی پیدا می‌کند که ظهور عالم غیب در وجود انسان است. الهام‌ها معمولاً این‌گونه است که گویی چیزی از عالم دیگری به انسان می‌رسد. الهام‌ها جنبۀ کشف و شهود حقیقت پیدا می‌کند. این‌گونه است که مثلاً یک مرد به عالم بالا و شروع می‌کند به عبادت‌کردن با آن توصیفی که در این سوره هست.

زن‌ها چگونه به عالم غیب وصل می‌شوند؟ همۀ چیزهایی که در مردها حالت به‌اصطلاح نرم‌افزاری دارد، به‌نوعی در زن‌ها حالت سخت‌افزاری‌ و تکوینی‌اش هست. به همان ‌‌‌‌‌‌‌ترتیبی که مردها کلمات تشریعی را در درون خود دریافت می‌کنند و حالات و احساساتشان به کلام در‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، زن‌ها کلمات تکوینی را دریافت می‌کنند که تبدیل به بچه می‌شود. ما به‌دلیل دیدگاه علمی خود این‌گونه نگاه نمی‌کنیم؛ مثلاً در پاسخ به این پرسش که زن چگونه باردار می‌شود، می‌گوییم بارداری بر اثر برخورد موجوداتی میکروسکوپی به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. اصلاً این‌گونه نیست؛ یعنی حداقل دیدگاه دین به مسئلۀ بارداری این‌گونه نیست. چیزی مشابه آن حالتی که شاعر دارد، به‌طور طبیعی برای زن پیش ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که به بارداری منجر می‌شود. همیشه صحبت‌کردن دربارۀ مسائلی که مربوط به زن‌هاست، سخت است. یک دلیلش این است که واژه‌ها را مردها بیشتر وضع کرده‌اند و برای چیزهایی واژه وضع کرده‌اند که خودشان می‌شناسند. بنابراین، من الان می‌خواهم دربارۀ چیزی صحبت کنم که واژه‌ای برای آن وجود ندارد.

عبارت معروفی که به‌تازگی از نیچه شنیده‌ام، کار من را راحت کرد. قبلاً این حرف را به‌نحوی زده بودم؛ ولی وقتی مطلبی را از فرد دیگری نقل می‌کنیم، مسئولیت خودمان کم می‌شود! نیچه گفته است که هیچ‌وقت از زن‌ها چیزی دربارۀ زن‌ها یاد نمی‌گیرید؛ یعنی کلاً صرف‌نظر کنید از اینکه از زنی بپرسید که مثلاً اوضاع‌واحوال چطور است و دربارۀ درون خودت با من صحبت کن. هیچ‌چیزی نصیبتان نمی‌شود؛ یعنی اگر می‌خواهید چیزی دربارۀ زن‌ها یاد بگیرید، باید از مردها بپرسید که زن‌ها چگونه‌اند. اینکه مردها زن‌ها را رازآمیز می‌دانند، در جملۀ نیچه به‌خوبی نمایان است. مردها ممکن است حالت و شوقی داشته باشند که چیزی را بیان کنند؛ گویی احساسی به آن‌ها دست داده است که میل دارند آن را با واژه‌ها یا با رفتاری از خود بیرون بریزند. این حس کوالیای تشریعی و احساسی درونی است که با کلام قابل‌بیان است؛ ولی در زن‌ها احساسی وجود دارد که مردها با آن چندان آشنا نیستند. در واقع، اگر حالت مردها حالتی نرم‌افزاری است که می‌خواهد به‌صورت کلام درآید، مشابه آن باید در مقابل حالتی سخت‌افزاری وجود داشته باشد که دارد.

[۴۰:۰۰]

حالت سخت‌افزاری یعنی چه؟ یعنی احساسات و نیازهای بدن انسان که به‌صورت جسمانی باید به آن‌ها پاسخ دهد؛ مثلاً در گرسنگی یا تشنگی حالتی به فرد دست می‌دهد که میل ندارد دربارۀ آن صحبت کند؛ ‌بلکه میل دارد کاری برای آن انجام دهد. این‌ها حالت‌هایی سخت‌افزاری است که منجر به این می‌شود که فرد چیزی سخت‌افزاری را از بیرون به بدن خود وارد کند تا این حالت از بین برود. بارداری چیزی شبیه این است. شور و حالتی است که حالت سخت‌افزاری دارد، نه نرم‌افزاری. این‌گونه نیست که کسی بخواهد درباره‌اش صحبت کند. شعری که همراه با الهام باشد، به شاعر فشار می‌آورد تا گفته شود. شاملو گفته است شعر به‌معنای واقعی‌اش مثل این است که یکی بیاید در خانه‌ات را بزند و بعد چه در را باز کنی و چه باز نکنی، وارد خانه‌ات شود؛‌ گویی اجباری است و در اختیار شاعر نیست. شعر حق خودش را مطالبه می‌کند و می‌خواهد به‌نحوی ظاهر شود. حالتی به شاعر مستولی می‌شود و بعد نیاز دارد که آن را بیان کند و بیرون بریزد. عیناً چنین حس سخت‌افزاری‌ای در آن طرف دنیا، در قطب غربی، وجود دارد که گویی چیزی دارد به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که می‌خواهد به‌صورت جسمانی خارج شود. این حالت بارداری است.

چه اتفاقی می‌افتد وقتی که زن و مرد در رابطه‌ای عاشقانه قرار می‌گیرند و به تعادل می‌رسند؟ تعادل‌نداشتن برمی‌گردد به غلبه‌کردن حالت‌های دفع و حالت‌های جذب در زن و مرد. ‌‌‌‌‌‌‌وقتی مرد به حالت عاشقانه‌ای می‌رسد، حالت‌های تأثیرپذیری و جذب در او زیاد می‌شود. بنابراین، به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد موجود متعادلی شده است؛ یعنی کلی الهامات و تأثرات پیدا می‌کند و عالم خارج در وجودش تأثیر می‌گذارد و حالا چیزی برای بیان‌کردن دارد. وجودش پر از شور و احساساتی می‌شود که حالت‌های انفعالی دارد. بنابراین، حالت‌های انفعالی تأثیرپذیر است و جذب‌کردنش اضافه می‌شود.

از آن طرف، حالت‌هایی دفعی در زن به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که قبلاً وجود نداشت و مربوط به همین حس بارداری می‌شود. ‌‌‌‌‌‌باردار‌شدن و کودکی را متولد‌کردن به‌نوعی زن را به تعادل می‌رساند؛ چون شاید در کل مکانیسم‌های جسمانی بشر این مهم‌ترین حالت دفعی است که از نظر جسمانی پیش ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. در مدت نه ماه چنین حسی وجود دارد که چیزی در وجود زن هست که دارد از او خارج می‌شود. این مسائل فقط مسائل جسمانی بسیار ساده‌ای نیست.

بارداری با حالاتی همراه است؛ حالاتی که به‌نوعی جنبۀ معنوی دارد. خداوند بارداری حضرت مریم(س) را این‌گونه توصیف کرده است که از عالم غیب حضرت مریم(س) را انتخاب کردند و بیرون آوردند و ﴿أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ﴾ (مسیح کلمه‌ای است که بر مریم القا کردیم) (نساء/ ۱۷۱). به همان معنا ‌‌‌‌‌هر کودکی که در حال شکل‌گیری است، این عبارت دربارۀ او صادق است که همۀ موجودات کلمات خداوندند و ‌گویی مفهومی در وجود زن القا می‌شود و بعداً به‌صورت جسمانی تبدیل می‌شود و فرایندهای جسمانی را طی می‌کند.

ما معمولاً از نظر علمی به این مسائل هیچ ‌کاری نداریم و آن حالت‌هایی را که وجود دارد، موضوع‌های درجه‌دو می‌دانیم. معمولاً توضیح علمی این است که از آن پایین شروع کنیم و بگوییم چه اتفاقات جسمانی‌ای می‌افتد؛ مثلاً بر اثر برخورد موجودات میکروسکوپی به هم موجودی تک‌سلولی به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و تکثیر می‌شود و… . اگر حالت‌هایی هم در موقع بارداری به زن‌ها دست می‌دهد، آن‌ها را در نتیجۀ این اتفاقات می‌دانیم؛ ولی دیدگاه‌های دینی معمولاً برعکس و از بالا به پایین است.

بر این اساس، اول آن حس به وجود می‌آید و بعد همه‌چیز به‌تبعیت از آن حس پیش می‌رود؛ یعنی مسیح(ع) از آن لحظه‌ای که مریم(س) باردار می‌شود، به وجود آمده و به این عالم وارد شده است و وضعیت جسمانی‌اش مطابق با آن کلمه‌ای که ‌‌‌‌‌‌‌آنجا وجود دارد، در حال شکل‌گیری است و این چیزی است که برای زن‌ها جنبۀ تعادل‌بخش دارد. بنابراین، مادر‌شدن برای زن‌ها بسیار مهم است؛ چون به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد که سهم عمدۀ رسیدن به تعادل در فرایند مادر‌شدن است، نه صرفاً در رابطه‌ای کلامی و عاشقانه قرارگرفتن. به نظر ‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد مرد و زن در ‌‌‌‌‌‌اینکه چه فرایندی در رساندن آن‌ها به حالت تعادل نقش عمده دارد، متفاوت‌اند.

دراین‌باره صحبت می‌کردم که کل این فرایند تشکیل خانواده و به‌وجودآمدن بیت با محدودیت‌هایی که دارد، مثل دور‌کردن انسان‌‌ها و بردن جنبه‌هایی از زندگی از عالم شهود به‌سمت عالم غیب و غیب‌شدن آدم‌ها و رفتن به جایی دور از اجتماع و داخل حصار خانواده، کمک می‌کند به اینکه بعداً این ارتباط با غیب، به‌معنای واقعی کلمه، برقرار شود؛ یعنی کودکی به دنیا ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، شور و احساساتی در مرد به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. در ملأعام زندگی‌کردن و روابط جنسی را به جامعه آوردن باعث می‌شود که به آن جنبه‌‌های وصل‌شدن به غیب خدشه وارد شود. یادآوری می‌کنم که به‌ناچار مدام دراین‌باره با احتیاط و گذرا و با اشاره‌های بسیار کلی بحث می‌کنم.

از جای دیگری ادامه می‌دهم که صحبت‌کردن دربارۀ آن راحت‌تر است. ‌‌‌‌‌تشکیل‌شدن خانواده و به‌وجودآمدن رابطه‌ای صمیمانه در داخل خانواده را با استفاده از تمثیل بسیار ساده‌ای می‌خواهم شرح دهم. دو نفر که می‌خواهند ازدواج کنند، گویی می‌روند که دور از دیگران زندگی کنند. این‌گونه در نظر بگیرید که ازدواج‌کردن و وارد رابطۀ عاشقانه شدن یعنی دورشدن از همۀ چیزهایی که در اجتماع هست و رفتن به جایی پرت و زندگی‌کردن در یک کلبه. بیهوده نیست که از مفهوم کلبه و امثال آن در متن‌های شاعرانه یا متن‌های عاشقانه بسیار استفاده می‌شود. تمایل دو فردی که با همدیگر رابطۀ عاشقانه دارند، به‌طور طبیعی این است که حس صمیمیت و نزدیکی بی‌نهایتی را با همدیگر تجربه کنند که اصلاً با رابطه‌شان با دیگران قابل‌مقایسه نیست. بنابراین، به یک معنا دور از دیگران زندگی می‌کنند. از تعبیری هندسی استفاده می‌کنم: وقتی دو نقطه در مجموعه نقاطی که با فواصلی نسبتاً ساده پراکنده است، بسیار به هم نزدیک شوند، از موضع این دو نقطه که نگاه کنیم، گویی از بقیه خیلی دورند. وقتی موجودی بسیار به ما نزدیک شود، مثل ‌‌‌‌‌‌اینکه خود این رابطه این معنی را به ما می‌دهد که با دیگران احساس بیگانگی می‌کنیم؛ چون رابطه‌ای ایجاد کرده‌ایم که این رابطۀ بسیار صمیمانه و نزدیکی است و به‌نحوی برای ‌‌‌‌‌‌اینکه «رابطه یعنی چه» معیار می‌شود. بنابراین، گویی با بقیه غریبه‌ایم و فقط با یک نفر آشناییم.

[۵۰:۰۰]

پس این حس که شخص در جایی دور از دیگران زندگی می‌کند، در رابطۀ عاشقانه هست. قواعدی که برای تشکیل خانواده وجود دارد و در همین سوره هم به آن‌ها اشاره می‌شود، این حس را به ما انتقال می‌دهد که به‌نوعی دعوت می‌شویم که وقتی خانواده‌ای تشکیل می‌دهیم، در عین حال که از نظر جغرافیایی در یک شهر زندگی می‌کنیم، برای خودمان کلبه‌ای داشته باشیم با محدودیت‌هایی که گذاشته‌اند تا نشود از آن عبور کرد. مخصوصاً دارم اشاره می‌کنم به آن آیۀ فوق‌العاده جذابی که در این سوره هست؛ ‌‌‌‌‌‌اینکه در خانه‌ هم یک اتاقی هست که هیچ‌کسی حق ندارد به آن وارد شود؛ حتی بچه‌ها وقتی بخواهند به ‌‌‌‌‌‌‌آنجا وارد شوند،‌ باید اجازه بگیرند؛ مثل ‌‌‌‌‌‌اینکه مدام دیوار پشت دیوار وجود دارد؛ تا ‌‌‌‌‌‌اینکه آن رابطۀ بسیار صمیمانه و نزدیک جایگاهی پیدا کند که دور از دسترس دیگران باشد.

مهم این است که خلوتی داشته باشید که دیگران به آن دسترسی نداشته باشند؛ وگرنه اینکه از نظر جغرافیایی در کوه و صحرا زندگی کنید؛ ولی هر روز بیایند و به شما سر بزنند، فایده‌ای ندارد. این خلوت است که می‌تواند عشق را حفاظت کند. این موضوع محک بسیار خوبی است که فرد خود را بسنجد و ببیند که چقدر آمادگی وارد‌شدن به رابطه‌ای عاشقانه را دارد. این‌گونه فکر و تخیل کنید که وارد رابطۀ عاشقانه شدن یعنی دونفری در کلبه‌ای در بالای کوه زندگی‌کردن. صادقانه ببینید چقدر آمادگی چنین کاری را دارید. شغل دارید؟ زندگی دارید؟ از خانوادۀ خود می‌توانید دور شوید؟ اگر نمی‌توانید، این احساس مانع ایجاد‌ رابطۀ عاشقانه است.

یکی از مشکلاتی که در خانواده‌های ایرانی وجود دارد، ‌این است که دخترها و پسرها ‌‌‌‌‌‌‌وقتی که ازدواج می‌کنند، هیچ‌یک اصلاً از خانوادۀ خود جدا نمی‌شود. همیشه آن خانواده در خانوادۀ جدیدی که تشکیل می‌شود، هست. اصلاً ما مراسم و سنت‌هایی داریم که این حضور به وجود بیاید. مدام از سمت روابط خانوادگی به داخل خانوادۀ جدیدی که تشکیل شده است، هجومی دیده می‌شود. اصلاً هم موضوع جدیدی نیست؛ همیشه بوده و حالا وضع خیلی بدتر شده است. در فیلم لیلا به‌کارگردانی داریوش مهرجویی چیزی هست که آشکارا با آنچه من می‌گویم، ارتباط دارد. این دو نفر روابط بسیار خوبی دارند؛ ولی بقیه نمی‌گذارند که این‌ها زندگی کنند. صحنه‌هایی هست که روی آن تأکید می‌شود؛ صحنه‌هایی که این دو در خانه‌اند و تلفن زنگ می‌زند. اوایل این‌گونه است که هیچ‌کدام میل ندارد تلفن را بردارد. همه هم می‌دانیم پشت تلفن کیست و چه می‌خواهد بگوید. این حضور تلفن در نهایت ‌‌‌‌‌‌‌خانواده را از هم می‌پاشد.

در دیدگاه سنتی لااقل یک طرف ماجرا احساس می‌کرد از خانوادۀ خود جدا شده است. هنوز هم این اصطلاح در زبان فارسی هست که دختر را می‌دهند. نه اینکه ارتباطشان قطع شود؛ ولی این احساس ‌‌‌‌‌‌که می‌توانند دخالت کنند، از بین می‌رفت؛ ولی از آن طرف دختر می‌رفت در خانوادۀ شوهرش زندگی می‌کرد. بنابراین، اصلاً هیچ خانوادۀ مجزایی تشکیل نمی‌شد. این حکم هم که یک اتاقی باشد و کسی در آن وارد نشود، هیچ‌وقت اجرا نشد. حکمی هست که چندان به مذاقشان خوش نیامده است و بنابراین، آن را اجرا نکرده‌اند. امروزه مشکلات این‌گونه است که بالای کوه هم که برویم، موبایلمان زنگ می‌زند؛ یعنی دیگران دخالت می‌کنند و ‌‌‌‌‌‌اجازه نمی‌دهند دور از جماعت زندگی کنیم. این ویژگی دنیای مدرن است.

پس بخشی از روند ازدواج‌کردن و رابطه و خانواده تشکیل‌دادن برمی‌گردد به این حسی که قسمتی از زندگانی ما از حالت همگانی بیرون ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و رابطۀ خصوصی بسیار عمیقی شکل می‌گیرد. این وضعیت را احکام مربوط به ستر عورت، حجاب، حصن و… تشدید می‌کند؛ یعنی از ابتدا بخشی از جسم و روابط خود را دور از جماعت نگه می‌داریم و برای جای خاصی ذخیره‌اش می‌کنیم که ‌‌‌‌‌‌در آنجا یک رابطۀ صمیمانۀ غیرعادی شکل بگیرد. یک احساس نزدیکی بین زن و مرد که رابطه‌شان با دیگران فرق داشته باشد؛ یعنی خودبه‌خود آن حس جدایی به وجود آید. بعد احکام مربوط به تشکیل خانواده و نحوۀ ادارۀ خانه و اتاق‌ها هم آن حس را نگه دارد. این همان تمثیل مشکات است. اینکه مشکاتی هست و در آن چراغی هست و زجاجه‌ای دارد. این لایه‌هایی است که قرار است سعی کنیم نوری را آن وسط به‌طور کامل به وجود آوریم و حفظ کنیم. آن تمثیل حرف از این می‌زند که آن شعله‌ای که به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، باید محافظ داشته باشد. بخش عمده‌ای از احکامی که در این سوره است، به‌نوعی توصیف می‌کند که آن چراغ و مشکات را چگونه بسازیم. در تشکیل خانواده حرکتی از عالم شهود و همگانی به عالم غیب و خصوصی هست؛ ولی غیبی که دو نفر شاهد آن‌اند. می‌گویم که واسطه است؛ چون مثلاً در درون من فقط یک نفر به آن عالم غیب دسترسی دارد. اینجا غیب واسطه است. در خانواده دو نفر هستند که در چیزهایی مشترک هستند که به هیچ‌کس دیگری ربط ندارد.

حضار: نزدیک‌شدن به عالم غیب و خانواده باعث خواهد شد که چیزهایی غیبی در خانواده جریان پیدا کند؟ می‌خواهم بگویم ما هرقدر که به‌سمت عالم غیب یا عالم شهود برویم، اتفاقات دیگری می‌افتد؛ یعنی به انسانی نزدیک و محرم‌تر می‌شویم.

استاد: اصلاً ‌‌‌‌‌‌این‌ رابطۀ دونفره‌ای که شکل می‌گیرد، نزدیک به عالم غیب است؛ گویی به یک معنا آماده می‌شویم که چیزی از غیب را مشاهده کنیم. احکام وجود دارد که بخشی از جسم زن یا حتی بخشی از جسم مرد را خصوصی می‌داند. بعد از نکاح، این بخش‌ها از حالت خصوصی‌بودن، حداقل در داخل آن حصن خانواده، خارج می‌شود. بخشی از روان ما هم همین‌ گونه می‌شود؛ یعنی خودبه‌خود تابع این احکامی که جسمانی است، در بخشی از حالاتی که تا حالا به آن دسترسی نداشته‌ایم و در پس ذهنمان بوده است، تلاطمی ایجاد می‌شود و اتفاقاتی واقعی در وجودمان رخ می‌دهد. باردار‌شدن هم این‌گونه است. جنبۀ جسمانی باردار‌شدن را کنار بگذاریم. جنبه‌ای روانی دارد.

یکی‌دو سال است که با کتاب معارف بهاءولد، پدر مولانا، آشنا و به این کتاب و به این شخص بسیار علاقه‌مند شده‌ام. به‌نظر من، از خود مولانا جالب‌تر است. می‌گوید: تو آن زنی که ادعای عشق می‌کنی و بعد باردار نمی‌شوی، تو اگر عاشق بودی، رَحِمَت سوختی. تعبیرش این است که اگر واقعاً رابطۀ عاشقانه باشد، زن باردار می‌شود. اصلاً تصوراتش علمی نیست. بارداری را امری معنوی می‌داند که این زن از این مرد باردار می‌شود یا نمی‌شود. نمی‌خواهم این حرف را تأیید کنم که به‌طور مطلق بگویم بارداری کاملاً جنبۀ معنوی دارد؛ ولی بهاءولد تعبیرش این است که باردار‌شدن ثمرۀ عشق است و اگر یک نفر واقعاً عاشق باشد، دیگر هیچ مشکلی برای باردارشدنش پیش نمی‌آید. بنابراین آن‌هایی که باردار نمی‌شوند، حتماً در عالم معنا مشکلاتی دارند. تعبیرش شاید این است که اگر هم مشکلاتی در باردار‌شدن وجود داشته باشد، اگر واقعاً یک نفر عاشق باشد، هرطورشده باردار می‌شود؛ یعنی زن بسته به ‌‌‌‌‌‌اینکه چقدر احساس عشق کند و آن حالت معنوی به او دست دهد، کار به رحم نمی‌کشد که بگوید رحمم ایراد دارد یا ندارد، آتش می‌گیرد از این معنایی که به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید.

[۱:۰۰:۰۰]

حضار: در احکام اسلام هم این اهمیت بارداری تجلی پیدا کرده است که مثلاً احکام طلاق صادر کرده‌اند؟ مثل همان فیلم لیلا زن که بچه‌دار نمی‌شود، مرد می‌تواند درخواست طلاق کند.

استاد: باید دقیق ببینیم احکام دراین‌باره چه می‌گوید.

حضار: این مسئله‌ای که گفتید، مسئلۀ بسیار مهمی است. باید ببینیم چه احکام دیگری وجود دارد. باید به این موضوع اشاره شده باشد.

استاد: بعضی از شرایط طلاق به این‌گونه مسائل هم ارتباط دارد. چندان میل ندارم به این بحث وارد شوم. سؤال بدی نیست. درصدی از احکامی که مربوط به مسائل زن و مرد است، تغییراتی کرده است. بنابراین، من نه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه نمی‌دانم در این شرایط طلب او هست یا نیست؛ ولی خیلی میل ندارم استناد کنم ‌‌‌‌‌‌‌‌که چون الان در فقه رایج ما این‌گونه است، پس حتماً احکام همین‌‌‌‌‌‌ گونه بوده است. تغییراتی مردسالارانه در احکام داریم که به‌خصوص در احکام مربوط به زن و مرد ظاهر شده و انکارناپذیر است‌‌‌‌‌‌. چیزی که می‌فهمم، این است که از حرف‌‌های من این‌گونه احساس می‌کنید که اگر مردی مشکلی داشته باشد که نتواند زن را باردار کند، این زن حق طلاق باید داشته باشد؛ چون به او اجحاف شده است. می‌خواهید بگویید که در احکام چنین چیزی هست یا نیست. در ضمن، آن حرف بهاءولد را هم گوشۀ ذهنتان داشته باشید؛ یعنی اگر حرف‌‌های من را می‌پذیرید و به بخشی از آن استناد می‌کنید، بخشی دیگر از حرف‌‌های من هم این است که بارداری تا اندازه‌ای امری غیرطبیعی هم هست و جنبه‌‌های معنوی بسیار عمیقی هم دارد.

حضار: اگر بخواهیم این‌طور به بارداری نگاه کنیم، هرچه به غیب نزدیک شویم، بهتر است؛ مثلاً افرادی که بروند کاملاً کناره بگیرند… .

استاد: بمیرند بروند در عالم غیب!

حضار: نه. حتی وقتی در این دنیا هستند، قطع رابطه کنند… .

استاد: اصلاً ‌‌‌‌‌‌‌قرآن با این آیه شروع می‌شود: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ﴾ (بقره/ ۲) و ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ (بقره/ ۳). این گرایش مداوم با حالت مضارع است. گویا رفتن به‌سمت عالم غیب است. ایمان به‌نوعی گرایش پیدا‌کردن به غیب است. فرض کنید فردی از خارجِ این کره بیاید و ببیند عده‌ای می‌روند در جایی و درِ اتاق را می‌بندند. هیچ‌کس هم در اتاق نیست و آن‌ها شروع می‌کنند به حرف‌زدن. این به‌نوعی ارتباط پیدا‌کردن با غیب است؛ یعنی ایمان و عبادت‌کردن همه تسبیح‌گفتن در مقابل کسی است که ظاهر نیست. موجودی را می‌پرستند که دیدنی نیست. بنابراین، گویی از عالم شهادت دور می‌شوند و آمادگی این را پیدا می‌کنند که به چیز‌‌هایی ایمان داشته باشند که دیدنی نیست. خانواده به‌عنوان واسطه عمل می‌کند؛ یعنی در خانواده است که پذیرای الهامات غیبی می‌شویم، حال در نوع نرم‌افزاری یا سخت‌افزاری. به هر حال، به‌نوعی به عالم غیب‌ نزدیک می‌شویم‌‌‌‌‌. همۀ این نزدیک‌شدن به عالم غیب نتیجۀ نوع احکامی است که وضع می‌شود.

امروزه یکی از ویژگی‌‌های دنیای مدرن حملۀ عالم شهود به مکان‌‌های خصوصی است. مکان خصوصی دیگر وجود ندارد‌‌‌‌‌‌. برهنگی وجود دارد. در عالم مدرن لزومی ندارد که مردم هیچ‌چیزی از جسم خود را بپوشانند. جنبه‌‌هایی از جسم و روان ما مثل واسطه عمل می‌کند‌‌‌‌‌‌. عشق انسانی هم مثل واسطه عمل می‌کند تا ما به مرحله‌‌ای برسیم که بتوانیم عبادت کنیم و به مراحل بالا، مثلاً به عرفان، دست یابیم؛ ولی امروزه به‌سمتی می‌رویم که این‌ها همه در حال ازبین‌رفتن است. عالم شهود دارد همه‌جا را می‌گیرد. بخش نمادینی که عالم شهود دارد و همه‌جا را اشغال می‌کند، این است که‌‌‌‌‌‌ یاد گرفته‌ایم که از نیروی برق برای روشنایی استفاده کنیم‌‌‌‌‌‌. شب دیگر وجود ندارد. شب است که به‌نوعی مظهر عالم غیب است. اصولاً روز برای کار‌کردن است و شب برای خانواده. الان شهرهایی هست که اصلاً شبی در آن‌ها وجود ندارد. شب هم مثل روز است؛ شهرهایی مثل لاس‌وگاس که مردم فعالیت‌‌های بیرونی و کار خود را در شب انجام می‌دهند‌‌‌‌‌‌ و در روز می‌خوابند‌‌‌‌‌‌. این را به‌عنوان چیزی نمادین می‌گویم، چیز بسیار ساده‌‌ای که همه‌جا دارد اتفاق ‌‌‌‌‌‌‌می‌افتد، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه چیزی به اسم غیب وجود ندارد. دانش به این سمت بین‌الاذهانی‌شدن پیش می‌رود.

دانش دینی، مثلاً دانش قدیمی، این‌گونه نیست. فردی که مشاهداتی ‌‌‌و شاعری که الهاماتی دارد،‌ مشاهدات و الهامات خود را می‌نویسد. کاری هم ندارد که مردم چقدر آن را می‌فهمند یا نمی‌فهمند. استدلال هم نمی‌کند تا همه را قانع کند. خصوصی است. هیئت ژوری وجود ندارد. مجامع دانشگاهی نباید مشاهداتی عرفانی را که بهاءولد در کتاب خود نقل می‌کند، تأیید کنند. کتاب معارف مثال بسیار خوبی است. مثل دفترچه‌خاطرات شخص است. اگر حس‌‌های مشابهی داشته باشید، باور می‌کنید که راست می‌گوید. اگر دور باشید، فکر می‌کنید چرند می‌گوید. او هم اصلاً برایش مهم نیست و نمی‌خواهد برای تو استدلال کند. برای تعدادی از مردمی که مشابه خودش هستند، می‌نویسد. شاید صد سال دیگر یکی بیاید حرف‌‌های او را بفهمد. این نوع دانش امروزه پذیرفتنی نیست. دانش باید طوری باشد که همۀ هیئت ژوری‌‌ها بپذیرند.

جامعه است که بر خانواده و افراد قدرت گرفته است‌‌‌‌‌‌. من مرتب این واژۀ مدرن را استفاده می‌کنم؛ ‌ولی منظورم طعنه‌زدن به مدرنیته و مدرنیسم نیست. قبلاً هم گفتم که بخشی از این پدیده‌‌ها مربوط می‌شود به ازدیاد جمعیت و به‌وجودآمدن شهر‌‌ها و پیچیدگی‌‌هایی که یک شهر بزرگ دارد. خودبه‌خود سیستم بیرونی هم سیستم بسیار بزرگ‌‌‌‌‌‌‌تری می‌شود. باید کنترل بیشتری روی افراد داشته باشد؛ چون باید نظم بدهد. این‌ها قابل‌پیشگیری نیست. نمی‌توانیم کاری کنیم که مردم جدا از یکدیگر در کلبه‌‌هایی زندگی کنند. تصور این نوع زندگی هم به نظر می‌آید که ممکن نیست.

به هر حال، امروزه شهود مهم است و غیب دیگر انگار نه در هیچ‌جا احترام ندارد. یکی از دلایل نابودی تدریجی خانواده همین است. وقتی رابطۀ جنسی آزاد است، دیگر هیچ‌چیز خصوصی‌ای وجود ندارد. رابطۀ زن و مرد به‌نوعی رابطه‌ای خاص و غیرعادی است. زن و شوهر فقط اینجا چیزهایی را تجربه می‌کنند. بنابراین، طبیعی است که رابطه‌شان غیرعادی شود و بسیار به همدیگر احساس نزدیکی کنند. اگر زن و مرد آزادی عمل داشته باشند و آن‌طور که تبلیغ می‌کنند، رابطۀ قبل از ازدواج را تجربه کنند، نکتۀ اصلی ماجرا از بین می‌رود.

تأکید می‌کنم که نکته‌ای اساسی در خانواده حس واسطه‌بودن است؛ یعنی زن و مرد از طریق خانواده به‌نوعی از جامعه و چیزی که در بیرون هست دور‌ می‌شوند و به عالمی درونی می‌روند که حصار دارد. این باعث می‌شود که اگر آن تعبیر بارداری را قبول کنید، در زن‌ها ارتباطی واقعی با غیب به وجود آید و در مرد‌‌ها هم همین طور. عشق دست‌کم در ادبیات این‌گونه منعکس می‌شود که مردانه است. در واقع، مرد شور و احساسات غیرمتعارفی پیدا می‌کند که پیش‌تر تجربه نکرده است. این نوعی ارتباط پیدا‌کردن با عالمی دیگر است.

[۱:۱۰:۰۰]

تأکید می‌کنم که زن و مرد در خانواده به‌تدریج به عالم غیب می‌روند. در این سوره چیزی هست که لازم است به آن دقت کنیم. آن‌هم تم شهادت‌دادن است که هیچ‌وقت مستقلاً درباره‌اش صحبت نکرده‌ام؛ ولی بسیار واضح است که با محتوای سوره ارتباطی اساسی دارد. از اول که سوره شروع می‌شود، مقداری غیرعادی است؛ به‌طوری که کنجکاوی‌مان جلب می‌شود. حرف از این است که چه کسی بیاید، چگونه شهادت بدهد، چگونه بپذیرید یا نپذیرید. نکته این است که رابطۀ جنسی قرار است در عالم غیب باشد. اولین حکمی که در سوره صادر می‌شود، حکم افرادی است که رابطۀ جنسی را از عالم غیب درآورده و به کوچه و خیابان آورده‌اند. نحوۀ گزارش‌کردنش هم تعیین می‌شود. چهار نفر باید شهادت دهند که چنین چیزی را دیده‌اند. دومین نکته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهادت‌دادن دربارۀ چیزی است که احتمالاً وجود ندارد: ﴿يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ (نور/ ۲۳).

کلام آن چیزی است که غیب را می‌تواند به شهادت بکشاند. بنابراین، در این سوره مدام روی این موضوع تأکید می‌شود که موانعی ایجاد شود تا مردم نتوانند دربارۀ چیزی که قرار نیست درباره‌اش حرف زده شود، حرف بزنند. اگر فردی دربارۀ داخل حصار خانه‌ای گزارشی بیاورد و در دادگاه شهادت دروغ بدهد‌‌‌‌‌‌، شلاق می‌خورد یا حتی اگر راست بگوید، ولی به‌اندازۀ کافی شواهد ارائه ندهد، نمی‌تواند ‌‌‌آن را بین‌الاذهانی‌‌‌کند. ‌‌‌‌بین جنسیت با شهادت‌دادن تقابلی وجود دارد؛ گویی روند احکام این است که رابطۀ خانوادگی و جنسی را در جایی ببرد که خارج از عالم شهادت است. کلام چیزی است که دقیقاً می‌تواند در جهت عکس‌‌‌ آن عمل کند. سوره با تقابل بین این دو شروع می‌شود؛ مثلاً دربارۀ خانۀ پیامبر(ص) حرف می‌زنند؛ ولی با شدت جلوی‌‌‌ آن گرفته می‌شود. حکمی در این سوره هست که حق ندارید به جاهای خلوت بروید. ‌‌‌‌‌‌وقتی فردی به حریمی احتمالاً خصوصی وارد می‌شود، مثل بخشی از عالم شهادت است که به عالم غیب نفوذ می‌کند. این حکم از نفوذ عالم بیرون به عالم درون جلوگیری می‌کند تا راهی به آن نداشته باشد و نتواند گزارش کند. این تفکیک‌کردن فقط کشیدن دیوار نیست.

تأکید می‌کنم که اینجا به نظر می‌رسد محیطی تقریباً غیب‌شده به وجود می‌آید؛ محیطی که نه‌تنها دیگران نمی‌توانند به آن وارد شوند‌‌‌‌‌‌، بلکه نمی‌توانند درباره‌اش حرف بزنند و نمی‌توانند دربارۀ محتوای چیزی که آنجا اتفاق می‌افتد، به‌راحتی به بیرون گزارش دهند. در کل این سوره به حکم حجاب هم همین‌‌‌‌‌‌ طور می‌توانیم نگاه کنیم. مثل غیب‌کردن بخشی از عالم، بخشی از جسم مرد و زن غیب می‌شود و با حکمی از عالم شهادت خارج می‌شود. بنابراین، این روند در این سوره هست، به‌خصوص آن آیه‌ای که در آن خانه هم اتاقی هست که هیچ‌کس به آن راه ندارد. آنجا واقعاً جایی است که از آنجا دارند وصل می‌شوند.

پرسیدند که چرا دربارۀ زن و شوهر هم «يَرْمُونَ» فعل مردانه است و هم شهادت‌دادن؛‌ چون به‌طور طبیعی این کار از مرد صادر می‌شود، نه از زن. نه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه هیچ زنی نمی‌تواند؛ ولی طبیعتاً این‌گونه است. در «يَرْمُونَ» حس تجاوز ‌‌‌‌‌‌‌هست. در سومین حکم، یعنی حکمی که مردی علیه زن خود شهادت می‌دهد، باز وضعیتی مردانه وجود دارد. اصولاً آمدن در دادگاه و شهادت‌دادن چیزی مردانه است. بنابراین، تأکید روی این قسمت است؛ ولی به این معنا نیست که از نظر فقهی زن نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد؛ منتها سوره به کلام به‌عنوان فعلی مردانه نگاه می‌کند. این یک دوگانه است‌‌‌‌‌‌: دوگانۀ غیب و شهود.

۵- دوگانگی قدرت و زیبایی

چیزی که من دارم در این جلسه بگویم، این است که انواع دوگانگی‌ها را می‌توانیم در این سوره ببینیم و اگر این موضوع را به‌خوبی درک کرده باشیم، بهتر می‌توانیم این سوره را بفهمیم. یکی آن دوگانگی شرقی و غربی که این دو کلمۀ متضاد آشکارا تقابل را نشان می‌دهد و آنجا بیشتر تقابل بین تفکر و عاطفه یا زبان سمبلیک با حالات درونی، مثلاً حالات عاطفی، است. دوگانۀ بعدی که می‌خواهم درباره‌ا‌‌ش صحبت کنم، تقابل بین قدرت و زیبایی است. در این سوره به‌نوعی این حس تبادل قدرت و زیبایی وجود دارد‌‌‌‌‌‌.

در متون عرفانی کلاسیک نکته‌ای هست که گویا همه به‌نوعی آن را قبول دارند، به‌خصوص که بیت عربی خیلی معروفی وجود دارد که بسیاری آن را نقل می‌کنند. محتوای شعر از دیدگاهی عرفانی این است که چرا جمال الهی آن‌گونه‌ که بایدوشاید در جهان برای همه تجلی نمی‌کند؛ مثلاً بسیاری می‌گویند در قرآن بیشتر حالت تهدید و تعذیب غلبه دارد یا در جهان درد و بدبختی را بیشتر می‌بینیم. چرا اگر همه‌جای جهان پر از جمال الهی است، همۀ ما به‌راحتی آن را نمی‌بینیم؟ چرا مردم با آن جنبۀ تجلی جمال ارتباط برقرار نمی‌کنند؟ محتوای آن شعر این است که جلال الهی است که نمی‌گذارد جمال الهی دیده شود؛ با این تعبیر که گویی‌‌‌‌ هرکسی استحقاق ندارد که جمال الهی را ببیند و آن جنبه‌‌های صفات جلالیۀ خداوند است که حالت دفع‌کردن دارد و نمی‌گذارد هرکسی ببیند. بنابراین،‌ مکانیسم‌‌هایی در عالم وجود دارد که هرکسی با ‌‌‌‌‌‌‌هر حالی که دارد، چنین مشاهداتی نمی‌کند. ‌‌قرآن را هم که بخواند، چیزی از رحمت نمی‌بیند، هرچند ‌‌‌‌‌‌عرفا همۀ آیات را آیات رحمت می‌دانند و خود ‌‌‌‌‌‌‌قرآن هم می‌گوید که این همه از شفا و رحمتَ لِلْعالمین است.

[۱:۲۰:۰۰]

کتاب سوانح العشاق احمد غزالی این موضوع را طور دیگری گفته است که بسیار خوب است. از ‌‌‌‌‌‌‌قرآن نتیجه گرفته است که شیطان باعث می‌شود که انسان‌‌‌ها از خداوند و رحمت او دور شوند. می‌گوید شیطان مخلوقی است که خداوند خلق کرده است و نمی‌گذارد که مردم با رحمت خداوند تماس داشته باشند. استناد می‌کند به آن آیه‌‌ای که خود شیطان حرف می‌زند. ‌‌‌‌‌‌‌وقتی‌ شیطان بر انسان سجده نکرد و ملعون شد، قسم خورد به عزت خداوند که من انسان‌ها را گمراه می‌کنم: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ (ص/ ۸۲). غزالی می‌گوید این همان عزت خداوند است که نمی‌گذارد این اتفاق بیفتد. «بِعِزَّتِكَ» را قسم در نظر نگیرید؛ می‌گوید با عزت تو. اصلاً همان عزت الهی بود که باعث شد شیطانی به وجود بیاید و این اتفاق‌‌ها بیفتد. معنی عزت نفوذناپذیری است؛ دقیقاً یعنی اینکه هرکسی را راه ندهیم؛ یعنی حریمی داشته باشیم. عزت خداوند است که اجازه نمی‌دهد هرکسی وارد آن حریم شود. شیطان واسطه است که مردم را دور می‌کند. شیطان دقیقاً حرف درستی می‌زند به این معنا که می‌گوید: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾. «با» را باید بای فاعلی در نظر بگیریم: با عزت توست. هر دو تعبیر درست است. وقتی قسم می‌خورد به عزت خداوند هم همان معنی را می‌دهد. عرفا کاملاً به این معتقدند که جلال خداوند است که باعث می‌شود انسان‌ها با رحمت و جمال الهی ارتباط نداشته باشند‌‌‌‌‌‌.

این رابطه‌‌ای بین اسماء الهی است که جلال پوشانندۀ جمال است. این عمیق‌‌‌‌‌‌‌ترین چیزی است که می‌توانیم دربارۀ حکم حجاب بگوییم. حکم حجاب دقیقاً همین است؛ گویی تجلی‌ای از جمال الهی وجود دارد که احکام شرعی که حالت نهی دارد و مربوط به عزت خداوند می‌شود، آن را می‌پوشاند. هروقت توانستیم چیزی را به اسماء برگردانیم، به توضیح عمیقی از آن رسیده‌ایم؛‌ چون قرار است به همه‌چیز این‌گونه نگاه کنیم. ‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌کلاً باید این‌گونه درک کنیم که در رابطۀ زن و مرد تبادلی بین زیبایی و قدرت وجود دارد. مرد به‌نوعی از زیبایی زن استفاده می‌کند و متقابلاً زن هم باید از قدرت مرد استفاده کند و به حالت تعادلی برسند؛ یعنی ویژگی رابطۀ عاشقانه این است که در عین حال که مرد بر اثر عشق به‌شدت ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند‌‌‌‌‌‌‌تر می‌شود، زن هم به‌نوعی زیباتر می‌شود. وقتی حرف از قدرت می‌زنیم، انواع و اقسام قدرت به ذهنمان ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید؛ ولی وقتی از زیبایی می‌گوییم، صرفاً چیزی ظاهری به ذهنمان ‌‌‌‌می‌رسد. این نتیجۀ مردسالاری است. ‌‌‌‌زیبایی را به‌اندازۀ کافی در فرهنگ بسط نداده‌ایم. اگر واژۀ حُسن را استفاده کنیم، این عیب تا حدودی برطرف می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که در فرهنگ قدیمی‌‌‌‌‌‌‌تر ما مقداری بار مردسالاری‌ کمتر بود. وقتی از حسن صحبت می‌کنیم، فقط قیافۀ خوب و بُعدی جسمانی به نظرمان نمی‌آید؛ بلکه حسن اخلاق‌‌‌‌‌‌ را هم می‌توانیم متصور شویم. حسن با بسیاری از واژه‌‌های دیگر هم ثبت می‌شود. بنابراین، چیز بسیار عمیقی می‌تواند باشد‌‌‌‌‌‌. طبق احکام واجب است که مرد در رابطۀ نکاح از اموال که نشانه‌‌های قدرت و از جنس قدرت‌‌‌‌ است (مالکیت از جنس و از شئون قدرت است،‌ به‌خصوص قدرت اجتماعی. هرقدر مالکیت وسیع‌‌‌‌‌‌‌تری داشته باشیم، ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند‌‌‌‌‌‌‌تریم. مالکیت می‌تواند پول باشد یا هرچیز دیگر. در واقع، مالکیت مثل قراردادی اجتماعی است که همه می‌پذیرند که بخشی از این عالم در اختیار فردی قرار دارد.)، چیزی به زن ببخشد. این بدیهی‌‌‌‌‌‌‌ترین تبادل است که اگر مردی می‌خواهد با زنی ارتباط داشته باشد، باید از اول مالی به او ببخشد. طلاق هم که داد، باید ببخشد؛ حتی به نظر می‌رسد که در طول مدت زندگی مشترک هم مرد باید هدایایی به زن بدهد. این چیزی است که گویا نوعی بدهکاری در رابطه برای مرد پیش ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید که باید آن را از طریق بخشی از قدرت خود جبران کند. در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن مدام حرف از بخشیدن مال و صداق و أُجور است، به‌خصوص این آیه مدام تکرار می‌شود که ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ (نساء/ ۲۴). این لزوماً به‌معنای پول‌دادن به‌معنای متعارف آن نیست؛ ولی حس پاداش‌دادن وجود دارد.

ویژگی فرهنگ غربی که عمیق‌‌‌‌‌‌‌تر از فرهنگ ما، نه در ظاهر ولی در باطن، به‌سمت مردسالاری رفته است، این است که به‌نحوی فریبنده زنان را متقاعد می‌کند که رابطۀ بین زن و مرد متقارن است و بعد از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه رابطه ایجاد شد، هیچ بدهکاری و طلبکاری‌ای وجود ندارد. زن و مرد هر دو باید خودشان کار کنند؛ ولی تصور درستی که ‌‌‌‌‌‌‌قرآن روی آن تأکید دارد، این است که مرد بدهکار می‌شود و باید جبران کند؛ مثلاً زن می‌تواند بگوید که من هیچ کاری انجام نمی‌دهم. به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال، از نظر فقهی به‌نوعی طلبکار است و می‌تواند چیزی را مطالبه کند؛ در حالی که در فرهنگ فعلی همه‌چیز به این سمت رفته است که این موضوع جزو فرهنگ قدیم است و ما باید قبول کنیم که همه‌چیز حالت مساوی دارد. این‌ها جزو شئون مساوات زن و مرد هم هست. گویی به‌نوعی به‌نفع زن‌ها کار می‌کنند. به هر حال، این تصور در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن هست.

چرا این‌قدر روی این موضوع تأکید می‌شود که ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ (نساء/ ۲۴)؟ هرجا که حرف از نکاح و رابطۀ زن و مرد است، این عبارت تکرار می‌شود؛ چون مرد باید این حس بدهکاری را در رابطه با زن داشته باشد. قدرت ابعاد اجتماعی پیدا می‌کند؛ چون توافق دیگران می‌تواند به فرد قدرت دهد. بنابراین، قدرت می‌تواند از طریق اسناد و مدارک از یک فرد به فرد دیگر منتقل شود؛ مثلاً بعد از مرگ یک پادشاه، همۀ مالکیت و قدرتش به فرزند‌‌ش منتقل می‌شود. ویژگی قدرت این است که می‌تواند جنبۀ اعتباری پیدا کند. این چیزی است که مرد‌‌ها بیشتر در اختیار دارند و توانایی بیشتری حتی در پیش‌رفتن در این جنبه‌‌ها دارند. این‌ها نازل‌‌‌‌‌‌‌ترین جنبه‌‌های قدرت است که با زیبایی جسمانی مبادله می‌شود. جنبه‌‌های معنوی زیبایی با چیزهای معنوی‌‌‌‌‌‌‌تری در قدرت می‌تواند مبادله شود؛ ولی به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال این حس وجود دارد که مبادله‌‌ای بین قدرت و زیبایی هست.

جلسۀ قبل مثالی زدم. گفتم در این تقابل‌‌ها رابطۀ بین مرد و زن را چون تقابل بین جذب و دفع است، مثل source و sink در نظر بگیرید. مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه مرد‌‌ها تولید‌کننده‌‌‌‌‌اند؛ مثل مجموعه‌ چیزهایی هستند که از جایی دارد مهره‌‌هایی خارج می‌شود و به‌سمت جاهای دیگر هدف‌گیری می‌شود. این را می‌توانید به‌عنوان میدان نیرو در نظر بگیرید. قدرت از سمت مرد منتشر می‌شود و باید به زن و خانواده معطوف شود. این حالت طبیعی است که در این تقابل وجود دارد و هرقدر که مرد و زن، این دو قطب مخالف، به هم نزدیک‌‌‌‌‌‌‌تر می‌شوند، طبق همان چیزهایی که در فیزیک خوانده‌اید، بیشتر آن شار‌‌ها متمرکز می‌شود از سمت مثبت به منفی‌‌‌‌‌‌. مثبت که قطعاً مردانه است و منفی زنانه. نام‌گذاری‌‌ها معمولاً این‌گونه است. شار همیشه از قسمت مثبت به منفی می‌رود. فرض کنید از این تمثیل استفاده کنیم. باز به‌دلایل فرهنگ مردسالاری به نظر می‌آید همه‌چیز source است. sink چیست؟ چیزی است که source هرچه تولید می‌کند، داخل sink می‌رود. من مدام این‌‌‌‌‌‌ چیزها را می‌گویم؛ چون کلاً به این قضاوت‌‌های یک‌طرفۀ ابلهانه‌‌ای که وجود دارد، حساسیت دارم.

برعکس فکر کنید؛ مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه در جهان sink است که ارزش دارد. خداوند دنیا را این‌گونه خلق کرده است که همه در خدمت sink‌‌ها هستند؛ چون source هرچه جمع می‌کند، برای sink می‌آورد. پس sink مهم‌تر است. من همیشه در مقابل دیدگاه مردسالارانه‌ای که وجود دارد، پیش خودم فکر می‌کنم که اگر دیدگاهی زن‌سالارانه بود، چگونه به ماجرا می‌شد نگاه کرد‌‌‌‌‌‌؟ هر دو احمقانه است، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه source بهتر است یا sink؛ ولی این هم از جهاتی طبیعی است که همۀ source‌‌ها در خدمت sinkها هستند. پس sinkها مهم‌‌‌‌‌‌‌ترند. همه تلاش می‌کنند تا زن خود را تأمین کنند. پس مثل اینکه جهان را خداوند برای او خلق کرده است. دیدگاهی کاملاً زن‌سالارانه است و مرد‌‌ها همه خادم زن‌ها هستند و زن‌ها مخدوم‌اند؛ ولی این‌ها همه چرند است و نباید این‌گونه نگاه کنیم. در کل، فضای فکری و زبان ما این‌گونه است که همیشه آن چیزی که source است، مثبت است و این چیزی که sink است، منفی است. مثبت و منفی بار ارزشی دارد. sink سینک ‌‌‌(‌ظرف‌شویی‌)‌‌‌ هم هست؛ در حالی که source به‌معنای چشمه و چیز‌‌های خیلی خوب می‌شود. به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال، هرطور که این دوگانگی‌‌ها را بیان کنیم، در قسمت مردانه‌‌‌اش چیزهای باارزشی می‌آید و در قسمت زنانه‌اش چیزهای بی‌ارزشی. بعد باید فکر کنید چگونه این شائبه را از ذهنتان دور کنید‌‌‌‌‌‌ که مرد‌‌ها مثبت‌اند و زن‌ها منفی.

[۱:۳۰:۰۰]

حضار: ؟ [۰۱:۳۱:۰۰]

استاد: مرد‌‌ها به‌طور طبیعی به‌دنبال افزایش توانایی‌اند. این‌ها مشاهدات بسیار سادۀ روان‌شناسان دربارۀ تفاوت‌‌های بین دختران و پسران است‌‌‌‌‌‌. پسر‌‌ها از همان سنین ابتدایی، کاملاً مجزا از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه در چه فرهنگی زندگی می‌کنند، در بازی‌‌های بچه‌گانۀ خود به‌شدت به کسب مهارت اهمیت می‌دهند؛ در حالی که دختران این‌گونه نیستند.

حضار: نه، منظورم این است که در رابطۀ بین مرد و زن شما گفتید مرد جذب زیبایی زن می‌شود و زن جذب قدرت مرد می‌شود تا حدی.

استاد: تا حدی نه، اصولاً این‌گونه است.

حضار: خیلی توضیح دادید که این زیبایی برای مرد چه فایده‌هایی دارد؛ ولی از آن طرف نگفتید که این حسی که در زن‌ها هست، چه فایده‌ای برای آن‌ها دارد. من حس خوبی به این موضوع ندارم.

استاد: از بالا که نگاه کنیم، کل صفات الهی‌ای که در دنیا هست، دو جنبۀ جمال و جلال دارد. بنابراین، انسان‌ها تا ‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌که در قطب مردانه و زنانه گیر افتاده‌‌‌‌‌اند، گویا بعضی از این صفات را می‌توانند در خود جلوه دهند و بعضی را نمی‌توانند؛ مثلاً زن‌ها ناتوانی‌‌هایی دارند. هم زن و هم مرد توانایی دارند و زیبایی هم دارند؛ ولی تأکید من بر این است که گویا زن استعداد دارد که به یک حالت زیبایی مطلق و نامتناهی‌‌‌‌‌‌ وصل شود و مرد در شرایطی می‌تواند این زیبایی نامتناهی را ببیند. برعکس آن هم دربارۀ مرد صادق است‌‌‌‌‌‌. مرد می‌تواند به قدرتی نامتناهی وصل شود و آن ‌قدرت ‌‌‌‌‌‌‌در او تجلی پیدا کند. زن‌ها به این سمت از اسماء الهی وصل نمی‌شوند. همۀ ما مظهر اسماء الهی هستیم. در هریک چیزی غلبه می‌کند. در رابطۀ عاشقانه، صرف مشاهدۀ این اسماء مکمل در طرف مقابل تعادل‌بخش است؛ یعنی زن به‌نوعی به بخشی از قدرت دست پیدا می‌کند و قدرت در خدمتش قرار می‌گیرد. مرد هم زیبایی زن را جذب می‌کند و هر دو زیباتر و قدرتمند‌‌‌‌‌‌‌تر می‌شوند و به موجودات کاملی تبدیل می‌شوند.

قبلاً توضیح دادم که در نظام مردسالار مجدداً این اتفاق می‌افتد و این شبیه همان رابطۀ غیب و شهود است که قدرت به اجتماع منتقل می‌شود. هرچه می‌گذرد، انسان‌ها به‌تنهایی گویا هیچ‌کاره‌‌‌‌‌اند. هیچ مردی دیگر ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند نیست؛ مگر اینکه در این ساختار اجتماعی تأیید قرار شود. هر لحظه ممکن است قدرت اعتباری از بین برود و جامعه تصمیم بگیرد اموال انسانی را مصادره کند. قانون است دیگر. نقطۀ ثقل قدرت بیرون خانواده و حتی بیرون انسان‌‌هاست؛ یعنی قدرت جایی خارج از محیط انسانی به‌طور نمادین وجود دارد و هیچ فردی چندان موجود قدرتمندی نیست؛ همه تابع قدرتی انتزاعی شده‌‌‌‌‌اند. در نتیجه،‌‌ در روان‌کاوی مرد‌‌ها در جامعۀ مدرن دچار اخته‌شدن می‌شوند؛ البته نه به‌معنای متعارف. روان‌کاوها به این دلیل این‌گونه اصطلاحات را به کار می‌برند که دیدگاه‌‌های آناتومیکی فروید به ارث رسیده است. این حس خالی‌شدن از ابعادی از قدرت را در مرد‌‌ها به‌اصطلاح اخته‌شدن می‌گویند، به‌معنای بسیار عمومی، نه اخته‌شدن به‌معنای جنسی. بنابراین، ویژگی جهان مدرن این است که مرد‌‌ها واقعاً صاحب آن‌ قدرتی که باید مبادله کنند، نیستند. قدرت را نیرویی خارج از انسان‌ها کنترل می‌کند. بنابراین، می‌تواند علاوه بر مردها، به زن‌ها هم برسد. یک زن می‌تواند درآمد بیشتری از مرد‌‌ داشته باشد. ‌‌‌‌‌‌‌وقتی در این محدوده نگاه می‌کنیم، ممکن است دیگر به نظر نیاید که مرد چیزی دارد که می‌تواند به زن بدهد.

یکی از ویژگی‌‌های جهان مدرن که غیرقابل‌پیشگیری و مثبت است، این است که کار‌‌ها راحت شده است. در پنج‌هزار سال پیش زن امکان فعالیت اقتصادی نداشت؛ چون کارهای اقتصادی بسیار سختی بود و به جسم قوی نیاز داشت. جهان مدرن این‌گونه نیست. بنابراین، زن هم می‌تواند پابه‌پای مرد کار کند، درآمد بیشتری داشته باشد، جایگاه مهم‌‌‌‌‌‌‌تری در نظام و سلسله‌مراتب قدرت پیدا کند؛ مثلاً مارگارت تاچر زن بسیار قدرتمندی بود. شوهرش چه قدرتی داشت که به او منتقل کند؟! ‌مردها اگر هم قدرتی داشته باشند، این قدرت را اعتباری به آن‌ها داده است و قابل‌سلب‌کردن است. این فرق می‌کند با آن حسی که عموماً باید وجود داشته باشد در تبادل بین قدرت و زیبایی. نمی‌خواهم بگویم همه‌چیز از بین رفته است؛ ولی در رابطۀ بین مرد و زن اختلالی به وجود آمده است. در روستا‌‌های کمی دورافتاده که روابط خام‌‌‌‌‌‌‌تر است و روابط قدرت به همان معنای سنتی وجود دارد، زن نمی‌تواند به قدرت برسد؛ چون سیستم اجتماعی و قرارداد‌‌های اجتماعی وجود ندارند. این سازوکار در روستا وجود ندارد که قانون بگذاریم و به‌کمک نیروی انتظامی از قانون حمایت کنیم. بنابراین، به‌طور طبیعی روابط همان حالت یک‌طرفۀ خود را همچنان دارد. فایدۀ این قضیه این است که در تبادل بین قدرت و زیبایی سهم مرد‌‌ها محفوظ می‌ماند.

این موضوع را قبلاً گفتم تا این نکته را توضیح دهم که چرا احکام شرعی مدام سعی می‌کند از ورود قانون و محیط بیرون و قدرتی که در بیرون متمرکز شده است، به داخل خانواده جلوگیری کند یا آن را محدود‌‌‌ کند؛ در حالی که این گرایش امروزه در قوانین جامعۀ ما چندان وجود ندارد. چیزی که در این سوره می‌خواهم نشان دهم و ادامه دهم، این است که همۀ ما واقعاً بیشتر شبیه آدم‌‌هایی هستیم که در قدیم به آن‌ها برده می‌گفتند تا آزاد؛ یعنی در مالکیت یک سیستم قرار داریم و خیلی از خودمان اختیار نداریم؛ مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه همه داریم برای کس دیگری کار می‌کنیم. اگر می‌خواهیم شغل پیدا کنیم، باید برویم تحت قانون مدون کشور که مراجع قدرت از آن‌ها حمایت می‌کنند. آن مراجع قدرت هم خود مثل نماینده‌‌های چیزی هستند که ممکن است تغییر کنند. این هم جزو ویژگی‌‌های جامعۀ مدرن است. آزادی عمل خود را از دست می‌دهیم و هر شغلی نمی‌توانیم داشته باشیم. هر نوع قراردادی نمی‌توانیم ببندیم. هرچیزی را نمی‌توانیم از آنِ خود کنیم. جامعه باید مالکیت را تأیید کند. بنابراین، همۀ اموالمان مربوط می‌شود به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه درون سیستم داریم زندگی می‌کنیم. جهان قدیم این‌گونه نبود. اگر فردی شکاری را داخل غار می‌آورد، دیگر لازم نبود از قوانین استفاده کند و بگوید این مال من است. من این حیوان را شکار کرده‌ام. هرکسی اعتراض دارد، همین الان بیاید به خود من بگوید، اگر جرئت دارد! مردم خود انفرادی مشکلاتشان را حل می‌کنند. دارم توصیف می‌کنم که جامعه به‌سمتی می‌رود که این اتفاق‌‌ها ‌‌‌‌‌‌‌در آن ‌‌‌‌‌‌‌می‌افتد و این‌ها اختلال‌‌هایی به وجود می‌آورد. به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال، دانستن این موضوع خوب است. شاید بتوانیم اختلال‌‌هایی را ‌‌‌‌‌‌‌در آن برطرف کنیم.

[۱:۴۰:۰۰]

تأکیدم روی این نکته است که ما خیلی شبیه برده‌‌ها هستیم؛ یعنی اگر انسان‌‌هایی از جهان قدیم بیایند و زندگی ما را نگاه کنند و از آن‌ها بپرسید این‌ها آزادند یا برده، با قاطعیت می‌گویند این‌ها همه برده‌اند. از صبح که بیدار می‌شوند، برای دیگران کار می‌کنند. فرق برده و آزاد این است که فرد آزاد برای خود کار می‌کند و برده برای دیگری‌‌‌‌‌‌. ما همه برای یک سیستم کار می‌کنیم‌‌‌‌‌‌. موجودی هم که برایش کار می‌کنیم، انسان نیست؛ چیزی انتزاعی است. به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال، ما در خدمت چیزی هستیم و طبق قوانین و قواعدی زندگی می‌کنیم.

حضار: قرار است رفاه اجتماعی بهتر شود.

استاد: بله. به ‌‌‌‌‌‌‌هر حال، فوایدی دارد. بدیهی است که سیستم بعداً به افراد خدماتی ارائه می‌کند؛ همان‌‌‌‌‌‌ گونه که ارباب به برده‌‌های خود خدماتی ارائه می‌کند‌‌‌‌‌‌؛ مثلاً به آن‌ها غذا و جای خواب می‌دهد‌‌‌‌‌‌.

حضار: غیرمستقیم می‌توانیم بگوییم که برده‌داری به این مفهومی که شما می‌گویید، نیست؛ چون من که برای خودم هم کار می‌کنم، لزوماً می‌توانم بگویم… .

استاد: برای خودتان کار نمی‌کنید‌‌‌‌‌‌، در سیستمی کار می‌کنید. موقعیتی که ‌‌‌‌‌‌‌در آن کار می‌کنید، از نظر قانونی تعریف‌شده است.

حضار: اگر این‌طور بخواهیم بگوییم، شکار هم که می‌کنیم تا از گوشت آن استفاده کنیم، در حصار نیازهای مادی خود هستیم؛ یعنی بردۀ خود هستیم. فرقش این است که آن زمان بردۀ طبیعت بودند؛ مثلاً نیازی طبیعی داشتند و به‌خاطر نیازشان مجبور بودند شکار کنند. الان هم این‌گونه است که انسان‌ها برای اینکه بهتر بتوانند نیازشان را برطرف کنند، سیستمی درست می‌کنند که در آن سیستم کار می‌کنند و به‌نوعی شکارشان را با مکانیسم‌های دیگری انجام می‌دهند.

استاد: نه. اشتباه می‌کنید.

حضار: مثلاً کسی که کشاورزی می‌کند، به طبیعت خدماتی مثل آب می‌دهد… .

استاد: طبیعت نمی‌تواند مالکیت شما را سلب کند‌‌‌‌‌‌. طبیعت، طبق قرارداد، مالکیت را به دست نیاورده است‌‌‌‌‌‌. اگر تمام عمر سرمایه‌‌ای جمع کنم‌‌‌‌‌‌، با مصوبه‌ای از دولت می‌توانند سرمایه‌‌‌ام را بگیرند‌‌‌‌‌‌. طبیعت که نمی‌تواند مالکیت من را نقض کند. این سلب مالکیت نیست؛ بلکه ممکن است چیزهایی از بین برود یا از بین نرود. ممکن است مقهور قوانین طبیعت باشم؛ چون خود جزو طبیعت هستم. در جامعه طبق اعتبار و قانونی کسی نمی‌تواند مالکیت من را سلب کند. چیزی به دست آورده‌ام و مال من است‌‌‌‌‌‌. در رابطۀ من با همسرم، من اگر قدرتی دارم، این قدرت تهدید نمی‌شود‌‌‌‌‌‌؛ من می‌توانم چیزی را در اختیار‌‌‌ش بگذارم‌‌‌‌‌‌. اتفاقاً این رابطه در حالت طبیعی همین گونه است‌‌‌‌‌‌. من کوه می‌کَنم. از طبیعت استفاده می‌کنم. کشاورزی می‌کنم‌‌‌‌‌‌. شکار می‌کنم. چیزی را به خانه می‌آورم‌‌‌‌‌. اینجا فرق اساسی دارد با ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه مالکیت من مالکیت اعتباری است و در یک سیستم قانونی تعریف شده است. شغل من در یک سیستم قانونی تعریف شده است. پول جانشین قدرت شده است. پول چیزی است که طبق قواعدی تعریف شده است و ارزش دارد یا ندارد‌‌‌‌‌‌. می‌توانند اموال من را از من بگیرند. من انسان قدرتمندی نیستم؛ چون افراد دیگر به‌شدت من را تهدید می‌کنند. امروزه در کشور ما یک نفر ممکن است با من دشمن باشد و گزارشی علیه من رد کند. من با موجودات عظیم‌الجثه‌‌ای که انسان‌اند، با نیروهای انتظامی یا نظامی، درگیر شوم؛ ولی نمی‌توانم با آن‌ها مقابله کنم. در جامعه قدرت جایی دیگر است. من در این اجتماع موجود ضعیفی هستم. هر لحظه می‌توانند با حکمی من را سر کاری بگذارند… .

حضار: اصلاً به‌نظر من این یک Interface است؛ مثلاً پیش از این هوا که سرد می‌شد، در مقابل طبیعت بسیار ضعیف بودیم. حالا با همدیگر قراردادهایی نوشته‌ایم و قدرت اجتماعی‌مان را مجموعاً در برابر طبیعت زیاد کرده‌ایم. بنابراین، آن موقع تهدید این بود که مردم بر اثر سرما بمیرند. الان تهدید این است که دولت طرحی را تصویب کند یا اتفاق دیگری رخ دهد.

استاد: همۀ ماجرا همین جاست که این چیزهایی که الان هست، طبیعی است یا نه؛ مثلاً من با همسرم در کلبه‌‌ای زندگی می‌کنم. سرما هم او را تهدید می‌کند و هم من را. اگر همسر من باردار باشد، نمی‌تواند هیچ کاری در حفاظت از خودش انجام دهد. من می‌توانم کارهایی برایش انجام دهم‌‌‌‌‌‌. مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه مشکلات طبیعی مشترکی وجود دارد و هیچ‌کسی نیست‌‌‌‌‌‌. کسی وارد خانۀ من نمی‌شود. سایۀ کسی در خانۀ من ‌‌‌‌‌‌نمی‌افتد. من در همان کلبه زندگی می‌کنم؛ ولی اگر این‌گونه باشد که فردی هر روز بیاید مثلاً کولر یا چیلری را در خانۀ من روشن کند و بگوید طبق قانون شما باید یخ بزنید و بعد من شروع کنم با این چیلر مبارزه‌کردن و بخاری بیاورم، سایۀ انسانی است که به داخل خانۀ من آمده است‌‌‌‌‌‌. مسئله این است که دیگران وارد حریم من می‌شوند یا نمی‌شوند. طبیعت که جزو دیگران نیست. مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه هوا، مثلاً اکسیژن، ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید در خانه رد می‌شود. پس حریم من شکسته می‌شود. طبیعت را بگذارید کنار. مسئله دخالت انسان‌های دیگر است‌‌‌‌‌‌. من الان در بین دیگران موجود ضعیفی هستم؛ چون قوانینی وجود دارد. به‌خصوص در کشورهایی مثل ایران که امنیت قضایی وجود ندارد، واقعاً همیشه در خطرم؛ یعنی دیگران من را کاملاً تهدید می‌کنند‌‌‌‌‌‌. قوانین به داخل خانۀ من نفوذ می‌کند. قوانین را که باد و باران اجرا نمی‌کند‌‌‌‌‌‌، نیروی انتظامی اجرا می‌کند که انسان‌اند‌‌‌‌‌‌. گویا انسان‌ها در خانۀ من حضور دارند و سایۀ آن‌ها در خانۀ من افتاده است. این مشکل است. باد و باران مهم نیست. سیل و زلزله و… هیچ احساسی به کسی نمی‌دهد‌‌‌‌‌‌. رابطۀ عاشقانه را تهدید نمی‌کند؛ ولی اگر من برده باشم، رابطه‌ام با همسرم تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد‌‌‌‌‌‌. اگر من در جهان قدیم برده بودم، مال یکی دیگر بودم. اربابم می‌توانست هر لحظه به من بگوید: «باید بروی این کار را انجام بدهی. نرو خانه‌ات‌‌‌‌‌‌.» در اختیار کس دیگری بودم. این است که رابطه را تهدید می‌کند. کس دیگری در خانه هست که حائل می‌شود و روابطم را تنظیم می‌کند. انسان‌های دیگر نباید در این کلبه راه داشته باشند، نه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه باد و باران ‌‌‌‌‌‌‌در آن نیاید.

حضار: وقتی خیلی فرقی نمی‌کند که طبیعت تهدید کند یا انسان، چرا این دو را تفکیک کنیم؟

استاد: قدم طبیعت مبارک و خوب است‌‌‌‌‌‌. طبیعت هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند‌‌‌‌‌. مشکل انسان‌های دیگرند. مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه هرقدر هم سعی کنیم اتاقی داشته باشیم که کسی ‌‌‌‌‌‌‌در آن نیاید، باز مورچه‌‌ها ‌‌‌‌‌‌‌در آن هستند و می‌بینند. پرنده‌‌ها هم ممکن است باشند. هیچ احساس بدی به ما دست نمی‌دهد که موجودات ذره‌بینی همیشه همه‌جا هستند.

حضار: اصلاً می‌شود جامعه‌ای بی‌نقص و عالی ساخت که سایۀ انسان‌ها به این شکل روی آن نباشد.

استاد: هدف همین است؛ یعنی شریعت به این سمت می‌رود که خانه‌ها را مقداری از فضای اجتماعی دور کند که سایۀ دیگران روی آن نیفتد. به همین دلیل است که مالکیت در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن بسیار محترم است‌‌‌‌‌‌. در قرآن طوری از مالکیت ‌‌‌مشروع ‌صحبت می‌شود که گویی رابطه‌ای قراردادی نیست،‌ رابطه‌ای واقعی است‌‌.‌‌‌‌‌‌ مال من است و هیچ‌کس حق ندارد آن را مثلاً با حکم قضایی سلب کند‌‌‌‌‌‌. برخورد شدیداللحنی که با دزدی در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن هست‌‌‌‌‌‌، به این دلیل است که مالکیت مشروع من مثل اجزای بدنم است‌‌‌‌‌. همان طور که صاحب دستم هستم، صاحب مالم هم هستم؛ مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه جزو وجود من است. قانون شریعت این‌گونه است. بنابراین، اگر کسی آن را بکَند، می‌گویند دستش را ببرید؛ مثل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه چیزی از تو کنده و آسیبی به بدن تو رسانده است. بنابراین، وقتی من مالک چیزی هستم، کسی نیست که آن را سلب کند‌‌‌‌‌‌، مگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه دزدی کرده باشم و ثابت شود که بحث آن جداست. شریعت ما سعی می‌کند چیزهایی را از حالت‌های اعتباری و متزلزل‌بودن دور کند. بعضی از نهاد‌‌های قانونی اصلاً نمی‌توانند هروقت که دلشان خواست، در خانواده دخالت کنند‌‌‌‌‌‌.

[۱:۵۰:۰۰]

چرا ‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌که می‌گوید ﴿وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾ (افراد مجرد را همسر بدهید) (نور/ ۳۲)، چرا روی برده‌‌ها تأکید می‌کند و آن‌ها را جدا می‌کند‌‌‌‌‌‌؟ چرا این‌قدر در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن بین ازدواج برده‌ها با ازدواج انسان‌‌‌های آزاد تفاوت قانون وجود دارد؟ و اگر قرار است دعوت کند، آن‌ها را جداگانه دعوت می‌کند، ﴿وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ﴾ (نور/ ۳۳)، اگر گفتند ما را آزاد کنید، آن‌ها را آزاد کنید. حسی که وجود دارد، این است که نمی‌شود انسانی برده باشد و زندگی خانوادگی خوبی تشکیل دهد‌‌‌‌‌‌. مردی که برده است و ازدواج می‌کند، مشکلی در خانه‌‌‌اش وجود دارد‌‌‌‌‌‌، سایه‌‌ای در خانه‌‌‌اش هست که باید برطرف شود. به‌محض ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه حرف از نکاح می‌شود، چهارپنج نکته هست که همگی دربارۀ برده‌‌هاست. آن‌ها هستند که ویژگی‌ای دارند. همۀ ما برده هستیم. یکی باید ما را آزاد کند؛ منتها چون همگی برده هستیم، کسی نمانده است که بیاید ما را آزاد کند. همۀ ما این مشکل را داریم؛ یعنی هر مردی که ازدواج می‌کند، باید سعی کند که از این‌طرف و آن‌طرف، مثلاً از دولت، مجوز بگیرد که حریمش را حفظ کنند و کسی داخل خانه‌اش نیاید؛ ولی این شدنی نیست‌‌‌‌‌‌. در خانه و خانوادۀ خود در برابر قانون مصونیت ندارد. سعی می‌کنم بگویم که چرا این‌گونه است.

حرف ازدواج که می‌شود، این آیه ﴿وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾ (نور/ ۳۲)، چه ربطی دارد؟ می‌توانیم بگوییم در سیر مقررات سوره ازدواج کنید.‌‌‌‌‌‌ چرا آن‌ها جدا شده‌اند؟ ﴿إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾ (نور/ ۳۲). حرف از ازدواج است و بلافاصله حرف از این است که اگر فقیر هستید، خداوند شما را غنی می‌کند‌‌‌‌‌‌. غنی‌بودن برای مرد لازمۀ ازدواج‌کردن است. چه می‌خواهد مبادله کند؟ مثلاً، من برده‌‌‌‌ هستم. چیزی ندارم. زندگی ندارم. خانه هم ندارم. می‌خواهم ازدواج کنم و بعد به زنم بدهکار می‌شوم. چیزی ندارم بدهم. این نحوۀ برخورد، از بردگی و فقر حرف‌زدن،‌ کاملاً طبیعی است. آخر حرف از این است که زن‌ها قبل از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه ازدواج کنند، اگر اختیارشان دست شماست و مایل نیستند، اجبارشان نکنید که با کسی رابطۀ جنسی برقرار کنند.

مجدداً تأکید می‌کنم که چرا هرجایی که حرف از ازدواج است، حرف از مسائل مالی است و حرف از آزاد‌بودن و برده‌بودن؛ چون آن سهم اولیه‌ای که مرد باید در نکاح بگذارد، از این جنس است. برای شروع باید مالی و تا حدودی آزادی عمل داشته باشد، مثل ما نباشد که زندگی‌مان مدام در گرو تصمیماتی است که خارج از خانه و خانواده گرفته می‌شود. این انتقادی که دارم، ممکن است هیچ راه‌حلی نداشته باشد؛ ولی اگر چیزی راه‌حل ندارد، بدترین چیز این است که بگوییم اصلاً حرفش را نزنیم. لااقل حرفش را بزنیم و بگوییم چنین مشکلی هست. اگر انسان مشکل خودش را بداند، شاید این مشکل به‌نوعی حل‌شدنی باشد.

۶- ابتغای رزق و ارتقای شغل

نکتۀ دیگری که می‌خواهم بگویم، به ویژگی source و sink مرتبط است. در سورۀ نور بلافاصله تمثیل که تمام می‌شود و حرف از بیت‌‌های مقدسی به میان می‌آید که ‌‌‌‌‌‌‌در آن عبادت انجام می‌شود، از مردانی می‌گوید که ﴿لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾ (نور/ ۳۷). در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن تأکید می‌شود که اگر مرد از خانه بیرون می‌رود و شغلی دارد، این کار را باید برای خانوادۀ خود انجام دهد. یکی از ویژگی‌های بسیار مهم جامعۀ مردسالار، جامعۀ مدرنی که ‌‌‌‌‌‌‌در آن زندگی می‌کنیم، این است که شغل جدای از خانواده است. شغل به‌خودی‌خود ارزش دارد. افراد به‌دنبال ارتقای شغلی‌اند؛ چون خود ارتقا برایشان مهم است، نه چون ‌‌‌‌‌‌‌می‌خواهند وضع خانواده‌هایشان بهتر شود.

مرد به‌طور طبیعی از خانه‌‌‌اش که بیرون ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و کار می‌کند، باید به عشق خانوادۀ خود کار کند و چیزی را برای خانوادۀ خود به دست بیاورد. این مفهوم ابتغای رزق است که مرتب در ‌‌‌‌‌‌‌قرآن آمده است روز که می‌شود، بروید برای ابتغای رزق، نه برای پول‌درآوردن. مسئله به‌دست‌آوردن رزق است. این است که باعث می‌شود مرد به این حالت برسد که ﴿لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ﴾ (نور/ ۳۷). در بازار هم که دارد کار می‌کند، معطوف به خانۀ خودش دارد کار می‌کند. آنجا چیز مقدسی وجود دارد. کارکردنش برای ارتقای شغل نیست.

ما از این موضوع بسیار دور شده‌ایم. زن‌ها هم برای ارتقای شغلی خود کار می‌کنند. اصلاً مرد‌‌ها دیگر برای خانواده کار نمی‌کنند. از اول سیستمی وجود دارد که ما را به‌دلایلی که خود سیستم می‌فهمد، دارد مدام در این سیستم بالا می‌کشد. اگر خوب کار کنیم، به ما ارتقا می‌دهد. هرمی وجود دارد که اتوماتیک می‌خواهیم ‌‌‌‌‌‌‌در آن پیش برویم. اصلاً ربطی ندارد که خانواده داریم یا نداریم. اکثراً در غرب خانواده به آن صورت ندارند. اگر هم داشته باشند، چیزی به اسم نیاز در خانواده وجود ندارد که فرد به‌دنبالش برود.

این فلش‌‌هایی که از source‌‌‌ها درمی‌آید و به sink‌‌‌ها منجر نمی‌شود، این مشکل جهان مردسالار است. فلش‌های فراوانی هست که آزاد است. این وضعیت جنگ به وجود می‌آورد و هزار جور مشکلی که در مسائل شغلی هست. مرد فقط در صورتی مهار می‌شود که این فلش‌‌هایی که از او در‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، به خانه‌ای برود‌‌‌‌‌‌ و به چیزی از جنس حیات معطوف شود. قدرت باید معطوف به زیبایی و حیات شود. این‌‌‌‌‌‌‌گونه است که مهار می‌شود؛ وگرنه همین دنیای دیوانه‌‌ای است که ما ‌‌‌‌‌‌‌در آن زندگی می‌کنیم و مرد‌‌ها آن را ساخته‌‌‌‌‌اند.

مرد‌‌ها به زن‌ها نسبت ناقص‌العقل‌بودن می‌دهند‌‌‌‌‌‌؛ ولی این دنیا را مرد‌‌ها ساخته‌اند. چه دفاعی دارند از این اتفاق‌‌های تاریخی‌ای که در این دنیا افتاده است؟ هم مردها ناقص‌العقل‌اند و هم زن‌ها‌‌‌‌‌. زن تا ‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌که در آن حالت غربی خود هست، ناقص‌العقل است؛ منتها موضوع این است که مرد‌‌ها به زن‌ها می‌گویند ناقص‌العقل؛ در حالی که خودشان به‌وضوح عقل ندارند. برای چه دارند کار می‌کنند؟ مثلاً یک نفر از مریخ بیاید به انسان‌‌ها بگوید در کرۀ زمین چه‌کار دارید می‌کنید؟ نقشه‌‌های جغرافیایی درست کرده‌اید و مدام با هم می‌جنگید‌‌‌‌‌‌. هوا را آلوده کرده‌اید. پیشرفت می‌کنید؟ چه پیشرفتی؟ به چه سمتی؟ چگونه این‌ها را تعریف کرده‌اید و این مفاهیم را برای خودتان ساخته‌اید؟ مرد‌‌ها مفاهیمی ذهنی می‌سازند و خودشان هم خیلی زود تحت‌تأثیر قرار می‌گیرند و خیلی خوششان ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. عمری هم ممکن است بروند و هیچ‌وقت هم احساس نکنند که به حالت دیوانگی رسیده‌اند.

عبارتی از نیچه هست که کل دنیای مدرن و جهان مردسالار را می‌شود با آن تعریف کرد. این عبارت عنوان یکی از کتاب‌‌های نیچه است: ارادۀ معطوف به قدرت‌‌‌‌‌‌. ویژگی جهان مدرن و جهان مردسالار‌‌‌‌‌‌ این است که اراده‌‌ها معطوف به قدرت است؛ در حالی که اراده و قدرت از یک جنس است. حالت طبیعی جهان ‌قدرت معطوف به زیبایی است یا ارادۀ معطوف به زیبایی و به حیات است. چیزی از جنس قدرت باید معطوف شود به چیزی از جنس زیبایی. ارادۀ معطوف به قدرت مثل این است که بگوییم قدرت معطوف به قدرت. واقعاً هم دنیا همین ‌‌‌‌‌‌گونه است. انسان‌ها دنبال قدرت‌اند که ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند شوند تا از آن ‌قدرت استفاده کنند و پول بیشتری به دست بیاورند. قدرتشان بیشتر شود تا بتوانند مالکیت به دست بیاورند که خیلی ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند شوند. آخرش هم اصلاً هیچ ارزش دیگری وجود ندارد. همین طوری‌‌‌‌‌‌ در این سیستم مدام بالاتر بروند؛ چون هرچه بالاتر بروند، توانایی بیشتری پیدا می‌کنند‌‌‌‌‌‌ و افراد بیشتری تحت نظارتشان هستند. دقیقاً ارادۀ معطوف به قدرت همین است. ما اراده کرده‌ایم که ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند‌‌‌‌‌‌‌تر باشیم که ‌‌‌‌‌‌‌قدرتمند‌‌‌‌‌‌‌تر باشیم.

[۲:۰۰:۰۰]

چون اراده و قدرت هر دو از جنس مرد است، هیچ نباید تعجب کنیم که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که به‌سمت هم‌جنس‌گرایی می‌رود؛ یعنی ریشۀ بسیار ساده‌‌‌اش این است که وقتی اراده معطوف به زیبایی نباشد، معطوف به قدرت باشد، دیگر مرد‌‌ها اصلاً از زن‌ها خوششان نمی‌آید‌‌‌‌‌‌. به این سطح هم نزول می‌کند که مرد‌‌ها از همدیگر خوششان ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید‌‌‌‌‌‌. کسی که در درونش با این حالت منطبق شده است، اگر دنبال یک زن هم هست، ملاک‌‌های مدرن‌‌‌‌‌‌‌تری دارد؛‌ مثلاً دنبال زنی است که خوب فوتبال بازی کند‌‌‌‌‌‌ یا پول زیادی داشته باشد یا فلسفه بلد باشد و با هم فلسفه بخوانند و بحث فلسفی کنند‌‌‌‌‌. آن ویژگی‌‌های زنانۀ خالص را چندان مدنظر قرار نمی‌دهد. ‌‌‌‌‌این به‌نوعی مقدمۀ هم‌جنس‌گرایی است که اگر جامعه آزادی بدهد، مرد از دنیای مردانه و از مرد‌‌ها خوشش ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید. بنابراین، دلیلی ندارد که دنبال زنی بگردد که حالت‌‌های زنانه داشته باشد. من مخصوصاً روی این تأکید می‌کنم که این مسائل مالی که در سورۀ نور مطرح می‌شود، بی‌ربط نیست. کاملاً طبیعی است که وقتی حرف از نکاح می‌شود، بلافاصله مسائل مربوط به مالکیت و فقیر‌بودن و غنی‌بودن پیش ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید؛ به‌دلیل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینکه مسائل مالی مقدمۀ تشکیل خانواده است. احساس کردم مجبورم چیزهای عمیق‌تری بگویم تا ‌بعضی از مطالب سورۀ نور روشن‌‌‌‌‌‌‌تر شود.

پرسش و پاسخ

حضار: زیبایی معطوف به زیبایی چگونه است؟

استاد: دنیای زن‌سالارانه‌‌ای که مرد‌‌ها هر روز می‌روند جلوی آینه می‌ایستند و آرایش می‌کنند.

حضار: این فلش که دارد به sink می‌رود، از کجا می‌آید؟

استاد: من نمی‌دانم واقعاً این دنیای زن‌سالارانه، جامعۀ زن‌سالارانه، اصلاً به این شکل به وجود ‌‌‌‌‌‌‌می‌آید یا نه.

حضار: باید سیستم شود.

استاد: نه فکر نمی‌کنم بشود؛ چون به‌نظر من زیبایی به سیستم تبدیل نمی‌شود.

جلسه ۱۸ - سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو