بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای جدایی علم از دین، جلسهی ۷، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، اندیشکده راهبردی مهاجر، ۱۴۰۰/۶/۱۶
من در ابتدای جلسه از دوستانی که این جلسات را پیگیری میکردند عذرخواهی کنم بابت اینکه قول داده بودم حدود دو سه ماه قبل این جلسات مجدد شروع شود و خیلی به تأخیر افتاد و اعتراف هم میکنم دلیلش این بود که از حال و هوای موضوعی که این جلسات داشت بطور کلی خارج شدم و دوباره اینکه در این فضا قرار بگیرم خیلی برای من حقیقتاً راحت نبود. در واقع ماجرا این بود که آن جلسات که شروع شد همان طوری که در جلسۀ ششم توضیح دادم برنامۀ اولیه سه جلسه بود که سه نکته را کنار هم در واقع بیان کنم، بعد مسائل دیگری پیش آمد که الان میخواهم تاریخچۀ مختصری از این مسائل دیگری که پیش آمد را بگویم. در نتیجه به جلسۀ ششم که رسیدیم راستش احساسم این بود که خیلی برایم روشن نیست که طرحم برای جلسات آینده چه باید باشد. با توجه به تغییری که آن طرح اولیه کرده بود فکر کردم که حالا سرم شلوغ شده است و اینها را تعطیل کنم و بعداً بنشینم فکر کنم که دیگر فکر نکردم و این تأخیری که پیش آمد نتیجۀ این بود که شرایط بدتر از آن شد که بعد از پایان جلسۀ ششم داشتم، یعنی اصلاً از آن حال و هوا بیرون آمدم. به هر حال ببخشید از اینکه مدتی تأخیر شد و باید زودتر جلسات را شروع میکردم، همین کاری که الان دارم میکنم، یعنی در آن حال و هوا نیستم ولی اجباراً یک تاریخی را اعلام کردم، بالاخره فکر کردم که سخنرانی کنم و چیزهایی که گفته شده است را یادآوری کنم و مقداری پیش ببرم. انشاءالله از جلسات آینده دوباره یک طرحی در ذهنم شکل میگیرد که مباحث باقیمانده را چگونه و با چه ترتیبی بگویم، چه چیزهایی را بگویم و چه چیزهایی را نگویم. این آن چیزی بود که برای من ابهام داشت و هنوز هم واقعیت این است که کاملاً روشن نشده است. به هر حال این نکتۀ اول که میخواستم عذرخواهی کنم از این تأخیری که پیش آمد.
نکتۀ دوم این است که حالا فاصله که میافتد همیشه یک حسنی دارد، آن هم این است که آدم وقتی دور میشود میتواند از دور دوباره نگاه کند ببیند چه مشکلاتی وجود داشته یا برای بهتر شدن کار چکار میشود کرد و از مردم فیدبک بگیرد. یک فیدبک منفی که من گرفتم و فکر میکنم شاید در نحوۀ ارائه سخنرانیها در آینده در دورۀ دوم تأثیر بگذارد این است که متأسفانه استفادهای که از پاورپوینت در این شش جلسۀ گذشته کردم مشکل ایجاد کرده به جای اینکه حسن باشد. در واقع مسئلهای که پیش آمده این است که بچهها فایل صوتی را گوش میدهند، چیزی که آپلود میشود و در کنارش یک فایل پی دی اف هم آپلود میشود که اینها با هم سینک نیست و ظاهراً مسئله این است که من در حرفهایم به طور مداوم به شکلهایی اشاره میکنم و میگویم اینجا؛ این چیزی است که به هم فیدبک دادند و آن لحظه خیلی روشن نیست برای کسی که دارد گوش میدهد که اینجا و آنجا یعنی چه، این شکل دقیقاً کجاست و کدام صفحه را باید ببیند. معمولاً از این سخنرانیهایی که این گونه ارائه میشود فایل ویدیو درست میکنند، یا همان آنلاین این کار را انجام میدهند یا یک نفر زحمت میکشد و سینک میکند. چون این کار انجام نشده و من حالا فرضم بر این است که قرار نیست انجام شود خیلی مبهم شده و سینک کردن پاورپوینت با فایل صوتی برای بعضیها سخت شده است. نتیجهاش این است که من یک مقدار حالا تا جایی که ممکن است در واقع پاورپوینتها را تبدیل کردهام به همان شیوهای که یادداشت مختصری برای یادآوری خودم مینوشتم و سر کلاسها میآوردم، یک چنین چیزی همراه خودم آوردهام که بیشتر در واقع فایل صوتی سخنرانی روشن باشد و وابستگی به پاورپوینت کم شود. این نکتهای هست که بالاخره تفاوتی احتمالاً ایجاد میکند بین شش جلسۀ دوم با شش جلسۀ اول که خیلی زیاد از پاورپوینت استفاده میکردم.
۱– علت شروع جلسات
بگذارید حالا قبل از اینکه یک جمعبندی از آن شش جلسه بکنم و به قول خودم حالا تاریخچهای بگویم، برگردم به همان کاریکاتور. من حتی این کاریکاتور را هم الان خواستم آپلود کنم اما صرفنظر کردم برای اینکه باز وقتی که تصویر جلوی من است و به آن اشاره میکنم و چیزهایی از آن میگویم ممکن است برای کسی که نمیبیند خیلی لطفی نداشته باشد. در ابتدای جلسۀ اول و دوم در پاورپوینت من کاریکاتوری بود که حالا این گونه در واقع بحث را شروع کردم که دیدن آن کاریکاتور خیلی برای من الهامبخش بود که یک اتفاق بامزهای افتاده و آن هم این است که مثلاً حتی اگر واکسنی برای یک بیماری دارد توسط دانشمندها ابداع میشود این یک جور حرکت غیر دینی و ضد دینی است، اینکه اصلاً یک آدم حتی در این فرآیند که یک بیماری آمده است و پزشکها دارند یک کاری میکنند احساس میکند اینها غیر دین هستند و دین کجا است، حالا ببینید دانشمندان که دارند ما را نجات میدهند و از این افکار که متأسفانه در حال حاضر در خیلی از محافل شیوع هم دارد و در این بیست سال اخیر خیلی این فضا در دنیا تشدید شده است. من فکر میکنم بد نیست در شروع این دوره هم باز دوباره برگردیم به همان کاریکاتور.
به نظر میرسد که از پارسال تا حالا تحقیقات تا حدود زیادی ما را به این سمت بردند که این ویروس آزمایشگاهی است و در واقع دانشمندان دارند ما را به وسیلۀ واکسنی که نمیتوانند به خوبی تولید کنند در مقابل یک بلایی محافظت میکنند که خودشان تا حدودی مقصر به وجود آوردن آن هستند. اگر این راست باشد که حالا شواهد خوبی وجود دارد که این ویروس از یک آزمایشگاهی در ووهان چین در واقع انتشار پیدا کرده است، اگر راست باشد و artificial باشد، ساختگی باشد و این جهشهایی که میکند برخلاف آن چیزی که معمول بوده هست که ویروسها غالباً بعد از یک مدت که جهش میکنند خنثی میشوند و اثرشان از بین میرود و خودبهخود محو میشوند، در حالی که این ویروس به طور غیرعادی مدام جهش میکند و ورژنهای قویتر تولید میکند، اگر این نکته که این مصنوعی است یا از آزمایشگاه بیرون آمده است؛ هر کدامش، اگر مصنوعی باشد که دیگر بدتر یعنی ممکن است ویروس طبیعی باشد و در اثر بیاحتیاطی از آزمایشگاه بیرون آمده باشد، بالاخره تقصیر دانشمندانی است که این کار را کردهاند. اگر مصنوعی باشد که مقداری تقصیرات بیشتر میشود و شبیه یک حملۀ بیولوژیک حساب میشود بدون اینکه هدف قصدی وجود داشته باشد. آن کاریکاتور حالا همین جور خیلی لوس بود از این نظر که در آن این حالت که هر کاری که علم میکند انگار ضد دین است و یک چنین فضایی در آن وجود داشت، حالا کاریکاتور مسخرهتر میشود برای اینکه اصلاً آن ویروس کرونایی که در آن شکل نشان داده شده بود که از سمت راست حمله کرده است و همه به دانشمندان پناه بردهاند، همۀ سران ادیان پناه بردهاند به دانشمندان که به آنها کمک کنند، حالا این کاریکاتور این گونه باید شود که یک دانشمندی خارج از کادر، سمت راست ویروس را رها کرده و حالا موضوع این است که آن دانشمند سمت چپ هم نمیتواند واکسن مناسبی برای این ویروس پیدا کند و نزدیک دو سال دارد میشود که ما درگیر یک بیماری این طوری هستیم که هم دانش در کنترل آن ضعف نشان داده است و اگر منشأ آن دانش باشد که دیگر اوضاع خیلی بدتر است.
من باید به جای کلمۀ دانش، دانشمندان بگویم، چون واقعاً خود دانش به معنای همین دانش جدید و science به عنوان شیوهای از دستیابی به یک سری معرفتها مشکلی ایجاد نمیکند، نحوۀ استفاده از science است که مشکل ایجاد میکند. همان طوری که این حرف را در مورد دین و هر چیز دیگری هم میشود زد. باید تفکیک قائل شویم بین اینکه مثلاً اسلام چیست و چه میگوید، بین اینکه مسلمانها چه کاری میکنند و چه کاری کردهاند و همین طور در مورد علم هم اگر دانشمندان به دلایلی اشتباهی انجام میدهند نباید این را به پای علم و science به معنای مطلق کلمه نوشت. به هر حال من چون از آن کاریکاتور شروع کرده بودم فکر کردم این دوره هم با فضایی که الان در دنیا وجود دارد شاید آن کاریکاتور را باید اصلاح کرد و من در واقع امروز که به ذهنم رسید مجدد یادی از این کاریکاتور کنم یاد داستان بسیار معروف فرانکشتین افتادم که مثل خیلی از آثار هنری که در یک زمانهایی به وجود میآیند که نتیجۀ یک جور الهاماتی هستند که به هنرمند میشود، خیلی وقتها آثار هنری یک جور حالت پیشگویانه میتوانند داشته باشند، همان طوری که رؤیاها میتواند این گونه باشند.
در واقع با آن مکانیزمهای معرفت درونی ناخودآگاهمان که خیلی کنترل روی آن نداریم خیلی وقتها به ما چیزهایی الهام میشود که ممکن است در خودآگاهمان اصلاً هیچ ریشهای برای آن نتوانیم پیدا کنیم. این اثر معروف مری شرلی که کتابی است که اواخر قرن نوزدهم نوشته شده است یک حسی از ترس از دانشمندان و بلندپروازیهایی که دارند، آزمایشهایی که انجام میدهند که خیلی بعداً کنترلی روی آن ندارند، از اولین آثار یا حداقل معروفترین اثر قدیمی است که با یک چنین محتوایی ساخته شده است که دانشمندی غولی را در واقع به وجود میآورد که بعداً از کنترلش خارج میشود و همه را دچار مشکل میکند و باید یک جوری حالا آن غول را دوباره سعی کنیم که از بین ببریم.
بالاخره science بارها و بارها فرانکشتینهایی را تا حالا تولید کرده است که حیات بشر را به خطر انداختهاند. دانشمندان بمب اتم ساختهاند، دانشمندان ویروسهایی میسازند و در آینده هم این کار را خواهند کرد و الان ترس از هوش مصنوعی وجود دارد. به هر حال این بحث به بحثهایی که من اینجا میکنم مستقیماً ربط ندارد و این مسئلۀ کنترل دانش و دانشمندان است که واقعاً یک بحث جداگانهای هست، منتها ما حق داریم که در مورد چه چیزهایی تحقیق کنیم و چه کارهایی میتوانیم کنیم و در علم چه کاری نمیتوانیم کنیم. فعلاً یک حالت افسارگسیختگی وجود دارد و یک وحشتی از اینکه هر لحظه ممکن است یک اتفاق بدی بیفتد. یک لحظه فقط تصور کنید که نزدیک مثلاً پانزده سال پیش یک آزمایشی در آزمایشگاه سِرْن انجام شد که اولین آزمایش با آن انرژی بالایی بود که دنبال ذرۀ هیگز (Higgs boson) میگشتند. قبل آن مقالاتی چاپ شد که پیشبینی میکردند با همین تئوریهای موجود احتمال به وجود آمدن یک سیاهچالهای در اثر این تصادم که منجر به این شود که زمین را ببلعد وجود دارد، یک ترسی به وجود آمد از اینکه این آزمایش ممکن است باعث نابودی حیات در کرۀ زمین شود و خود کرۀ زمین هم در این سیاهچاله بلعیده شود. استدلالهای علمی مخالف وجود داشت و اکثریت تأیید نکردند و گفتند که این اتفاق نمیافتد یا مثلاً احتمالش نزدیک به صفر است و همۀ اینها را بگذارید کنار اینکه ما مطمئن نیستیم که فرمولهایمان درست است و تئوریهایمان ممکن است نقایصی داشته باشد که بعداً یک جایی خودش را نشان دهد و این خیلی این را بامزه میکند که ما در آزمایشگاهها داریم آزمایشهایی انجام میدهیم بر اساس یک دانش موقت ناقص که حتی میگویم در آن مورد خاص این پدیده را هم داشتیم که طبق همان فرمولها و تئوریها بعضیها پیشبینی میکردند که ممکن است یک سیاهچاله ایجاد شود و خطری پیش بیاید.
[۰۰:۱۵]
به هر حال دور از ذهن نیست که ما دچار فاجعههایی بر اثر اشتباهات تئوریک یا بیاحتیاطیهای دانشمندان شویم. فضای بحثهای ما یک مقدار فضای ضد علمگرایی و ضد علمستایی یا ضد علمپرستی است و به نظرم ضد علم نیست. در واقع یکی از هدفهای این جلسات این است که محدودۀ معرفتی که از علم میتوانیم بدست آوریم را مشخص کنیم و اگر این جلسات ضد چیزی هست، ضد علم نیست و این چیزهایی هم که من دارم میگویم ضد علم نیست، اینها ضد نحوۀ استفاده از علم است، اینکه بیش از اندازه به یک دانشی که قابل اتکا نیست به طور صددرصد تکیه کنیم. در واقع اگر آزمایش سرن باعث از بین رفتن کرۀ زمین و حیات میشد ما زنده نمیماندیم چیزی بگوییم، ولی اگر هم در همان چند صدم ثانیه که فرصت داشتیم میخواستیم چیزی بگوییم باید میگفتیم که علمگرایی کره زمین را از بین برد، یعنی اعتماد و اطمینان بیش از اندازه و خارج از محدودۀ معرفت ما باعث شد که کرۀ زمین از بین رود نه اینکه علم کرۀ زمین را از بین برد. علم فرمولها را مینویسد.
در واقع علم نیست که ادعاهای فراعلمی میکند، دانشمندان و حتی آن گونه که سعی کردم در یکی از جلسات توضیح دهم جامعهای در حاشیۀ دانشمندان هستند که این کارها را میکنند. یعنی مثلاً شخصیتهایی مثل وُلتِر که سعی کردند نیوتن را به خدایی برسانند و علم را تبدیل به یک دین جدید کنند و از آن استفادههای سیاسی اجتماعی کنند؛ که فقط ولتر نیست و خیلیها هستند و فضایی هست که در اطراف انقلاب فرانسه و بعداً در کل اروپا وجود دارد، اینها دانشمند نیستند و تئوریهای نیوتن را هم نمیفهمند و کاری که دارند میکنند در واقع خارج از محدودۀ علم است و به خود آثار نیوتن و کسانی که واقعاً علم را به وجود آوردند وقتی که نگاه میکنید محدودیت کار خودشان را میدانند، خیلی علمستایی و خودستایی نمیکنند و بنابراین مشکلی حتی با خود دانشمندان به معنای واقعی کلمه نمیتوانیم داشته باشیم.
۲– در آستانۀ قرن نوزدهم
برویم سراغ اینکه من عنوان این جلسه را گذاشتهام در آستانۀ قرن نوزدهم و میخواهم علاوه بر اینکه جلسات را مرور میکنم در مورد این اتفاقهایی که افتاده و آن فضایی که در واقع وارد قرن نوزدهم داریم میشویم که در جلسات قبل هم به آن اشاره کردم چیزهایی بگویم. میتوانم به یک معنایی بگویم که اگر تا جلسۀ ششم بیشتر تأکید من روی بررسی پیشفرضهایی بود که میشود گفت پیشفرضهای اُنتولوژیک هستند، در این جلسه یک مقدار میخواهم تأکید کنم روی پیشفرضهایی که یک مقدار جنبۀ متودولوژیک دارند و جا میافتند و اینها بعداً آثار خودشان را هر چند متودولوژیک هستند ولی در قرن نوزدهم به خوبی نشان میدهند. تقریباً در پایان قرن هجدهم همۀ این پیشفرضها چه متودولوژیک و چه انتولوژیک جا افتاده است و علاوه بر اینکه یک Community از Scientist ها به وجود آمده که یک هویت اجتماعی مشخصی پیدا کردهاند، در قرن نوزده به شدت این موضوع Community اجتماعیشان تثبیت میشود که حالا شاید به این موضوع اشارهای کنم. بسته به اینکه چقدر وقت در این جلسه داشته باشم در انتهای جلسه شاید به این جنبه از اتفاقهایی که در قرن نوزده میافتد بتوانم اشاره کنم.
این پیشفرضها و متدها و Community تقریباً دیگر اواخر قرن هجدهم شکل گرفتند و قرن نوزدهم science یک المان مشخص اجتماعی و معرفتی خاص خودش است و حالا تغییرات و مرزبندیهای جدیدی در قرن نوزدهم پیش میآید که اگر در این جلسه نرسم به آنها اشاره کنم در جلسات آینده در مورد تحولاتی که در قرن نوزدهم در این مرزبندیها اتفاق میافتد حتماً زمان قابل توجهی میگذارم و در مورد آن صحبت میکنم.
۳– تاریخچهای از شش جلسه اول
اگر بخواهم یک یادآوری کنم از اینکه در آن شش جلسه چه گذشته است و یک تاریخچهای بگویم از اینکه این جلسات چگونه به اینجا رسید که نهایتاً تبدیل شد از سه جلسه به احتمالاً یک شش جلسه و یک مجموعه جلسات جدید که شاید اینها هم شش جلسه ادامه پیدا کنند، بگذارید من محض تفنن بگویم که از وقتی قرار شد این جلسه را بگذارم چند بار مدام سعی کردم فکر کنم به اینکه آن شش جلسه بوده و حالا قرار است شش جلسه دیگر برای اینکه تقارن حفظ شود برگزار کنم، هر چند از قبل وعده و قولی ندادم و قرار مشخصی گذاشته نشده است، ولی بعد به ذهنم رسید و یادم افتاد که اول قرار بود سه جلسه باشد و اگر شش جلسه بگذارم آن سه جلسه تبدیل به دوازده جلسه شده است و به این نتیجه رسیدم اگر بخواهم شش جلسه برنامهریزی کنم اوضاع خیلی بدی پیش میآید و جلوی خودم را گرفتم و هیچ برنامهریزی نکردم. مثلاً الان میتوانم برای خودم ادعا کنم که در حد دو سه جلسه میخواهم بگویم که امیدوارم بتوانم حداکثر ظرف شش جلسه جلسات را تمام کنم. برویم جلو ببینیم چه پیش میآید. حقیقتاً من الان هم که دارم این جلسه را برگزار میکنم خیلی طرح روشن و مشخصی برای تمام جلسات آینده ندارم، ولی یک مجموعه چیزها هست که قرار است بگویم و اینها را کنار همدیگر به نحوی میچینم و میگویم طوری که خیلی طول نکشد.
تاریخچۀ جلسات این است که یک بار در جلسۀ قبل در واقع در جلسۀ ششم اشاره کردم به این موضوع که یک ایدهای به ذهنم رسید که سه جلسه برگزار کنم و سه نکته را سعی کنم جا بیاندازم. سه نکتهای که در واقع به نظر من به شدت در مورد اینها سوءفهمهایی وجود دارد که منشأ پایۀ علمگرایی به یک معنایی هستند و اگر میخواهیم علمگرایی را به عنوان یک چیز منحوس؛ علمگرایی یعنی اینکه من نه تنها باور داشته باشم که علم دارد به من معرفت میبخشد بلکه کار را به اینجا برسانم که تنها منبع معرفت علم است و اگر چیزی در علم به آن نرسیم دیگر انگار خارج از علم راهی به معرفت نداریم که ادعای پوچ و شگفتانگیزی است منتها متداول است و میبینید که خیلیها این گونه نگاه میکنند و همۀ اعتمادشان به علم است، برای شناخت نه فقط طبیعت بلکه برای کل جهان و نه فقط با دین میانهای ندارند دقیقاً ماجرا این است که علمگراها با فلسفه و با حتی هنر و هیچ چیزی به عنوان منبع معرفت اعتماد ندارند و این در واقع فاجعه است، به خاطر اینکه من سعی کردم در این جلسات نشان دهم که اتفاقاً علم یک شاخهای از معرفت است که اصلاً برای معرفت مناسب نیست و اختراع نشده بلکه معطوف به قدرت است و اینکه یک چیزی که اصلاً در اساس معرفتبخش نیست را به عنوان تنها منبع معرفت بگیریم مثل این است که دیگر کل معرفت را کنار گذاشته باشیم.
۱–۳ نکتۀ اول: چیزی به اسم انقلاب علمی
من دربارۀ اینکه چگونه علم میتواند معرفتبخشی کند صحبت کردم و نمیخواهم این حرفهایی که زدم را تکرار کنم. این سه نکتهای که بسیار مهم هستند و در واقع آن فکر انحرافی که بخشی از آن نتیجۀ تحریف تاریخ است، طوری که علم را به ما آموزش دادند و تاریخش را گفتند و باعث شده که ابهاماتی در ذهن ما شکل بگیرد و بخشهایی از آن جنبۀ فلسفۀ پشت علم دارد و جهانبینی علمی که آن هم به ما القا میشود بدون اینکه صراحتاً گفته شود. نکتۀ اول که به نظر من بسیار مهم است و شایستۀ این است که یک نفر دربارۀ این سیر تاریخی رشد علم کتاب بنویسد و نشان دادن اینکه برخلاف آن چیزی که در ذهن خیلیها جا افتاده که علم جدید و این پیشرفتهایی که داریم میبینیم نتیجۀ چیزی به اسم انقلاب علمی است و این انقلاب علمی از کوپرنیک و گالیله و نیوتن شروع شده است، این صد درصد موهوم است و حاصل یک توهم است و یک جور تاریخنگاری کاملاً مغرضانه است. به خاطر اینکه بخش عمدهای از پیشرفتهای تکنولوژیک و پیشرفتهایی که در علوم دیگر به غیر از فیزیک و ستارهشناسی و اینها به وجود آمد مطلقاً مستقل از آن چیزی است که به آن لقب انقلاب علمی دادند؛ کوپرنیک و گالیله و نمیدانم نیوتن و اینکه مدلسازی ریاضی کنیم.
شما وقتی قرن هفدهم و هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم را نگاه میکنید در تمام شاخههای علم پیشرفتهای بسیار بسیار بزرگ وجود دارد، از جمله در پزشکی، اینها به هیچ وجه به آن چیزی که گالیله و نیوتن میگفتند که مورد اختلاف بود ربط نداشت. اینها نتیجۀ یک موج عظیمی بود که جنبههای سختافزاری داشت، به صنعت چاپ و دانشگاهها و چیزهایی که در جلسۀ اول مفصل در مورد آن صحبت کردم ربط داشت و اینها به شدت در کلیسای کاتولیک و پروتستانتیسم ریشه داشت. در واقع میشود گفت مساعی دین اروپایی بود که ما را به سمت این برد که مردم اروپا باسواد شدند و با هم ارتباط برقرار کردند و نتیجۀ آن این شد که یک پیشرفت علمی بزرگی بوجود آمد. یک تئوریسینی برای این علم وجود داشت؛ بِیْکِن است که کمتر به آن توجه میکنند و حتی در خیلی از پیشرفتها میشود سهم بیکن را هم کنار گذاشت و این اولین ابهام است که اصلاً این ماجرای انقلاب علمی، اینکه یک چیزی به اسم علم از نمیدانم کوپرنیک و گالیله شروع شد مطلقاً دروغ است و اصلاً این گونه نیست. یک بخش کوچکی از این پیشرفتهای علمی که اول کاملاً در حاشیه بود و بعد کمکم به مرکز آمد و البته در قرن بیستم خیلی مهم شد، اصل ماجرا در واقع به اینجا مربوط نمیشود. در عین حال من حق گالیله و نیوتن را به عنوان یکی از سه رکن انقلاب علمی جدا کردم و سعی کردم استدلال کنم که اینها را باید جداگانه بررسی کرد، چون در آیندۀ پیشرفت علم و به وجود آمدن این تکنولوژی مدرن به عنوان یک شاخهای از علم خیلی مؤثر بودند.
۲–۳ نکتۀ دوم: جهانبینی علمی
نکتۀ دیگر این بود که قرار بود در جلسۀ دوم سعی کنم این را برایتان جا بیاندازم که مطلقاً چیزی که ما به آن میگوییم جهانبینی علمی که مفصل در جلسۀ دوم و سوم توضیح دادم؛ اصلاً یکی از دلایلی که این جلسات از حالت سه جلسهای در آمد این بود که آنقدر هم گفتن این جهانبینی علمی راحت نبود که واقعاً یعنی چه. تعداد زیادی پیشفرض به وجود آمد، اینکه قوانینی بر جهان حکم میکنند که ریاضی هستند و کمیتها را اگر اندازه بگیریم میتوانیم همه چیز را بر اساس کمیت بیان کنیم، علت فاعلی را نگه داریم و علت غایی را بگذاریم کنار و خیلی چیزها هم هست که همۀ آنها در موردشان بحثهای خیلی مفصلی در همان قرن هفدهم و هجدهم وجود داشته و این در واقع جهانبینی علمی است، یعنی جدی گرفتن این مدلهای ریاضی که داریم میسازیم، اینها قوانین عالم هستند و به Theory of Everything خواهیم رسید به این شکل، کما اینکه در قرن هجدهم فکر میکردند رسیدهاند و همه چیز را حل کردهاند. این باورها به هیچوجه در پیشرفتهایی که در علم به وجود آمد مؤثر نبودند. نکتهای که وجود دارد این است که نگاه ابزارانگارانه که عدهای طرفدارش بودند و از زمان کوپرنیک تا مدتی بعد از نیوتن از آن حمایت میکردند، منجر به همۀ این تحولات تکنولوژیکی که از آن رکن سوم به وجود آمد میشد و هیچ دلیلی نداشت که شما باورهایی کنار این را بپذیرید.
[۰۰:۳۰]
یعنی یک نفر میتوانست مدلسازی خود را انجام دهد به قصد اینکه مدلسازی کرده باشد و بتواند پیشگویی کند و تکنولوژی بسازد، بدون اینکه ادعاهای بزرگی کند. در واقع آن ادعاهایی که دربارۀ فیزیک نیوتنی و اینکه همه چیز را کشف کردیم و این حرفها مطلقاً لازم نبودند، یعنی اگر یک نفر بگوید که آن هایتک (High-tech) را ما از نیوتون داریم قابل قبول است، ولی از نیوتنگرایی نداریم؛ از اینکه نیوتون همه چیز را کشف کرده و از اینکه واقعاً نیروی جاذبه وجود دارد و از اینکه واقعاً تمام قوانین جهان ریاضی هستند، تکنولوژیها از این واقعاًها بیرون نمیآیند، بلکه از آن فرمولها بیرون میآیند و ما هم فرمولها را میتوانیم متواضعانه و ابزارانگارانه در واقع کاملاً رئالیستی به معنای واقعبینانه نگاه کردن به ظرفیتهای علم استقرایی که برای خودمان داریم میسازیم بدست آوریم. هیچ تکنولوژی از آن گزافگوییها و جهانبینی به اصطلاح علمی که در حاشیۀکارهای علمی فیزیکدانهای بزرگی مثل نیوتن به وجود آمد درنیامده است، از داخل فرمولها و Experimentها در آمده که آنها مستقل از آن جهانبینی قابل انجام بودند.
۳–۳ نکتۀ سوم: ضررهای جهانبینی علمی
جلسۀ سوم قرار بود در مورد این بحث کنیم که نه فقط آن باورهایی که به آن میگوییم جهانبینی علمی یا علمگرایی برای پیشرفت علم سودمند نبودند، بلکه مضر هم بودند. مثالش هم اینکه اگر آن فضای وحشتناک عجیب اطراف مثلاً پرینسیپیا را به وجود نمیآوردند، اگر حرفهای لایبنیتس شنیده میشد، این اعتراضهایی که بارکلی و اینها داشتند شنیده میشد که حرفهای بسیار حسابی بود، ما خیلی زودتر ممکن بود به جای دو قرن ظرف مدت بسیار کوتاهتری به نظریۀ نسبیت انیشتین و حداقل به نظریۀ نسبیت خاصاش برسیم، کما اینکه من توضیح دادم که واقعاً از نظر شواهد و فکتها و ریاضیات لااقل میشود گفت که این ممکن بود ولی کسی این کار را انجام نداد، به خاطر اینکه شما وقتی که نسبت به دانش به این احساس رسیده باشید که همه چیز را فهمیدهاید و عالی است و دیگر اصلاً نور پاشیده به جهان، معلوم است دیگر ادامه نمیدهید. یعنی علمگرایی چون همراه با یک جور ستایش علم و غرور به اینکه همه چیز را فهمیدهایم و Theory of Everything داریم، طبیعی است که بعدش به یک رکود و خمودی میرسیم که نتیجۀ آن عدم پیشرفت علم است.
بنابراین این سه نکتهای که در آن سه جلسه قرار بود گفته شود. حالا تاریخچه این است که من به دلیل اینکه یک جلسه قبلتر برگزار شده بود که در آن قول داده بودم این ماجرای محاکمۀ گالیله را مفصل یک جایی صحبت کنم، به نظرم رسید که در حاشیۀ جلسهی اول میتوانم ماجرای گالیله را بگویم و چون به این سه نکتهای که اینجا میخواستم بگویم نمیخورد تصمیم گرفتم که یک نخ تسبیحی درست کنم که بشود ماجرای گالیله را هم در آن گنجاند، آن هم این بود که بیاییم سیر تاریخی جدایی علم از دین را بگوییم که این سه نکته همرا با ماجرای گالیله را بشود دنبال همدیگر گفت. مثلاً فرض کنید از انقلاب علمی شروع کنیم، برویم سراغ نیوتن و بعد مثلاً در قرن نوزدهم و بیستم نشان دهیم که این فضای علمگرایی که به وجود آمده چه مضراتی داشته است. نکته این است که من این گونه بعد از چند ماه تعطیلی به آن شش جلسه نگاه میکنم که این نخ تسبیح آنقدر خوب کار میکرد که من هر چه که در دلم بود و از قبل به کسان مختلف قول داده بودم که یک روزی در مورد آن صحبت کنم را احساس کردم که میتوانم در این جریان بررسی تاریخی جدایی علم از دین بگنجانم بدون اینکه خیلی گسستگی ایجاد شود و نتیجه آن این شد که یک دفعه آن سه جلسه تبدیل به حدود ده دوازده جلسهای شد که انشاءالله قرار است کار را در آن تمام کنیم.
۴– توصیه
۱–۴ بررسی متون تقریباً همزمان با نیوتن
مثلاً یک اتفاقی که افتاد، آن ماجرای جهانبینی علمی و توهّم لاپلاسی را که گفتم حقیقتاً خودم بعد از مدتها دوباره شروع کردم به فکر کردن و احساس کردم که خیلی سخت است توجیه کردن اینکه چگونه یک دفعه چنین توهمی همه را گرفته است و یک بخشی از جلسات در واقع نتیجۀ فکر کردن خودم برای این بود که خودم را قانع کنم که میفهمم که چگونه یک دفعه همه دچار این توهم شدند که یک توصیف موقتی ناقص از نظمی که در طبیعت داریم میبینیم به عنوان یک تبیین دائمی کامل از قوانین طبیعت در ذهن همه جا افتاد و گفتن اینکه صرفاً آموزش بوده است یا اینها که دردی را دوا نمیکند، در واقع من طبق معمول سعی کردم توضیح دهم که یک فرآیندهای اجتماعی با ریشههای اقتصادی زیر این ماجرای علمگرایی وجود داشته است، از جمله این توهم لاپلاسی که در جلسات مثلاً سوم و چهارم و اینها به آن پرداختم. باز چیزهایی که به آن اضافه شد قول داده بودم پیشفرضهای علم جدید را، فیزیک را به دانشجویان فیزیک قول داده بودم که یک جایی بررسی کنم که آنها را هم دیدم میتوانم همین جا در بحثهای قرن هفدهم و هجدهم بگنجانم. و کاری که در واقع انجام دادم که معمولاً از این حرفها نمیزنم ولی دوست دارم اینجا این را تأکید کنم برای جلب نظر کسانی که این جلسات را دارند گوش میدهند و احتمالاً در زمینۀ فلسفۀ علم و فیزیک و اینها کار میکنند، من معمولاً اگر یک حرف اورجینالی بزنم تأکید نمیکنم که این حرف اورجینال است و مثلاً من خودم کشف کردهام و این حرفها، ولی در این مورد میل دارم بگویم که این بخش از سخنرانیها که حالا فکر میکنم در جلسۀ سوم یا چهارم در مورد این پیشفرضها صحبت کردیم مثل همین که قوانین طبیعت ریاضی هستند و میشود همه چیز را با کمیت revues کرد، این چیزهایی که در آن جلسات گفتم همراه با این ایده که اولاً اگر به متون تقریباً همزمان با نیوتن مراجعه کنید بسیار بسیار بحثهای درخشان فلسفی پیدا میکنید که همین امروز ممکن است مفید باشد.
در واقع من یک توصیه میتوانم کنم برای کسانی که میخواهند در مبانی فیزیک کار کنند و آن این است که حتماً متنهایی که بارکلی نوشته و رقبای جریان نیوتنی نوشتهاند؛ لایبنیتس و بارکلی و خیلیها در سطوح مختلف این پیشفرضهای جدید علم فیزیک را زیر سؤال بردهاند؛ این چیز اورجینالی که میگویم اینجا مهم است دو نکته است، یعنی مثل یک سرنخی است که من فکر میکنم خیلی کارهای خوب میشود روی آن انجام داد، خودم ممکن است حالا بعداً وقت بگذارم و این کار را مستقلاً در جلساتی انجام دهم و دارم یک قولهایی میدهم و همین قولهاست که بعداً یک جلسه میگذارم و تبدیل به ده جلسه ممکن است شود، اینکه تکتک این اعتراضهایی که وجود داشت اینها را از درون متون میشود در آورد، مثلاً ماده پسیو است، اینها همه به شدت بحثهایی هست که جا برای فکر کردن دارد و اکثرشان اعتراضهایی هستند که وارد هستند. بنابراین اولاً یک منبع تاریخی مهم را میشود معرفی کرد که بتوانید این پیشفرضهای علم جدید را آنجا ببینید همراه با این مباحث خیلی جالب، هر چند که زبانشان مقداری سخت است و خواندن آن راحت نیست، ولی به هر حال یک آدمی اگر بخواهد مثلاً در سطح PhD و اینها یک کار تحقیقاتی انجام دهد باید این زحمت را بکشد و برود این متون را بخواند. خیلیها هستند، فقط بارکلی و لایبنیتس و هویگنس و اینها نیستند. مخصوصاً در انگلستان جدلهای زیادی انجام شده است حول و حوش کتاب اُپتیک نیوتون.
این یک نکته که یک منبعی برای بررسی پیشفرضهای علم جدید نشان دادم، چرا روی این تاکید دارم؟ به خاطر اینکه من حتی یک کتاب پیدا نکردم که به طور منظم و مشخص دربارۀ این پیشفرضهای اونتولوژیکی که همراه با کارهای نیوتون وارد علم شدند تلاش کرده باشد که یک جمعآوری انجام دهد. مثلاً یک مقدار آن کتاب مبادی ما بعد الطبیعی علم جدید که آقای سروش ترجمه کرده است خیلی کتاب با ارزشی است و خیلی بحثهای متافیزیکی عمیقی آنجا میگوید، ولی مسئله این است که بحثهای مثلاً لایبنیتس در سطح مدلسازی زمان و مکان است و خیلی فیزیکیتر است.
در واقع یک levelهای اپیستمولوژیک (Epistemology) وجود دارد و یک levelهای اونتولوژیک وجود دارد و یک levelهای خیلی پایینتر ریاضی فیزیکی وجود دارد که طبیعی است که آدم انتظار دارد اگر علم قرار است پیشرفت کند با توجه به اینکه ما لااقل یک مورد بسیار بسیار روشن و مشخص در تاریخ علم داشتیم که یکی از بزرگترین تحولات علم فیزیک این گونه به وجود آمد که انگار برگشتیم به یکی از اعتراضهای لایبنیتس در مورد مدلسازی مکان مطلق و زمان مطلق آن گونه که در نظریۀ نیوتن بود، بعضاً لایبنیتس و تقریباً همۀ فیلسوفهای همزمان با نیوتن اشکال داشت و در واقع این را اگر در نسبیت انیشتین کنار گذاشتیم و به یک مدلهای جدیدی رسیدیم که کارایی به همین معنایی که در علم مراد است کارایی بیشتری از نظریۀ نیوتن داشت. اگر یک بار در یکی از این بحثهای فرعی ما توانستیم یک انقلابی راه بیاندازیم با برگشت به یکی از این پیشفرضها، در واقع برداشتن یکی از این پیشفرضهایی که به وسیلۀ نیوتن وارد علم شده بود، طبیعی است که آدم فکر کند بنبستهایی که در علم فیزیک حداقل صد سال وجود دارد شاید با برگشتن و بررسی کردن پیشفرض دیگر یا پیشفرضهای دیگر قابل رفع شدن باشد و بتوانیم از این بنبستها عبور کنیم. پس اگر کتابی وجود ندارد ولی کتابها و مقالات زیادی همزمان با نیوتن وجود دارد و یک نفر میتواند برود بالاخره آنها را بیرون آورد.
بعضی از اینها را سالهای اخیر به صورت مقاله کار کردهاند و در مورد آنها مقالههای جدید وجود دارد که خواندنشان طبعاً راحتتر است. مثلاً کتابها و مقالاتی دربارۀ آثار بارکلی وجود دارد که میتوانید آنها را بخوانید و در آن اعتراضات بارکلی را به زبان مدرنی ببینید، هر چند که ممکن است در ترجمه به زبان مدرن نویسندهای که در واقع دست دوم دارد مینویسد اشتباه کرده باشد و ترجیح این است که آدم خود کتابهای بارکلی را بخواند.
۲–۴
نکتۀ دوم که باز این هم فکر میکنم مهم است و من ندیدم جایی دیگر این کار را بکنند این است که در آن بحثهایی که در زمان نیوتن میشد خیلی روی این تأکید نمیشد؛ مثلاً بارکلی حرف از این نمیزد که شما دارید اشتباه میکنید که مثلاً فرض کنید ماده را پسیو در نظر نمیگیرید و ماده اکتیو است یا تینکینگ است، یا مثلاً فرض کنید این اعتراض فلسفی که نمیشود همه چیز را با کمیت revues کرد، طبعاً شیوۀ بحث استدلالی بود به همان سبک به اصطلاح اِسکولاستیک (Scholastic) و نمیرفتند سراغ اینکه این گونه نگاه کنند و پیشبینی کنند که شما چون این فرضهای ناموجه را دارید میگذارید دچار این مشکل خواهید شد. دقت میکنید؟ یعنی چون لازم است مثلاً علت غایی داشته باشیم، چون لازم است به غیر از کمیت چیز دیگری را در نظر بگیریم، essence را در نظر بگیریم، Existence را در نظر بگیریم، اینها قابل کمی شدن نیست و یک نقل قولی از جوردانو برونو در یک جلسه یادم هست نقل کردم که خیلی قبلتر یعنی پیش از انقلاب علمی به یک معنا و پیش از گالیله این حرف را زده است که اصلاً این گرایش ارشمیدسی که در بعضیها به وجود آمده است مشکل دارد و همه چیز را نمیشود با کمیت بیان کرد.
یک راه جالب که من سعی کردم یکی دو مورد این کار را انجام دهم این است که حالا اگر این کار را بکنیم چه میشود؟ یک علمی به وجود میآید که دچار یک چنین نقصی است که بعد سعی کنیم نشان دهیم در قرنهای آینده این نقصها خودشان را نشان دادهاند. بگذارید من این را به جای اینکه در اواخر بحث قسمت بحث متودولوژیک پیش ببرم همین الان یک مثال میخواهم بزنم که اگر از ذهنتان رفته است که قبلاً در مورد پیشفرضهای دیگر چه گفتهام الان این در ذهنتان کاملاً جا بیفتد.
[۰۰:۴۵]
یک چیزی را مقداری جابهجا میکنم و بحث علت غایی را میخواهم اینجا بیاورم. یکی از فرضهای متودولوژیک که حالا به یک معنایی جنبۀ اونتولوژیک هم طبق معمول پیدا کرد این است که ما در علم جدید فقط علت فاعلی را نگه داشتیم و به طور شگفتانگیزی در حالی که همۀ فلاسفه به نوعی در واقع توافق داشتند که یک چیزی به اسم علت غایی هم باید در توجیهات ما وجود داشته باشد وقتی دربارۀ جهان و دربارۀ طبیعت بحث میکنیم، یکی از فرضهای شگفتانگیز علم جدید که مورد اعتراض هم طبعاً بود این بود که اصولاً علت غایی در بحثهای فیزیکی وارد نمیشد، یعنی همه چیز حالت بررسی علت فاعلی داشت و از آن موقع تا الان همین حالت به وجود آمده و میشود گفت کمکم ارجاع به علت غایی، اینکه هدفی وجود دارد و اینها، تبدیل شده است به یک در واقع تابو (tabu) برای دانشمندان.
شما اگر در هر زمینهای از زیستشناسی گرفته تا روانشناسی اگر خیلی بخواهید تند بروید، در علم فیزیک بیایید حرف از علت غایی بزنید طبعاً برخورد خوبی با شما نخواهد شد. من میخواهم با یک تمثیلی سعی کنم بگویم که اگر علت غایی در جهان وجود داشته باشد و ما علت غایی را کنار بگذاریم به جای اینکه بیاییم بحث فلسفی کنیم که چرا علت غایی لازم است بیاییم این گونه نگاه کنیم که این آن چیزی است که اورجینال است و حالت نوآورانه دارد؛ اینکه اگر علت غایی باشد و ما به آن توجه نکنیم چه نقصی در علم بوجود میآید؟ انتظار داریم که چه مشکلی در واقع در آینده ببینیم اگر چنین پیشفرض غلطی گذاشتیم؟ مثلاً من میخواهم یادآوری کنم اگر همه چیز را نشود به کمیت revues کرد؛ ما فقط در واقع کیفیت را کنار گذاشتهایم، essence و همه چیز را گذاشتهایم کنار، همه چیز را به صورت کمی اندازه میگیریم، یک سری پارامتر مینویسیم، فرمول مینویسیم و میخواهیم که همه چیز را در این قالب در واقع بیاوریم. در مورد همۀ پدیدههای جهان این گونه صحبت کنیم و چیزی که در قالب کمیت و اندازهگیری و اینها نیاید به آن صورت اعتقادی به وجود آن اصلاً نداریم. حالا اگر چیزهای مؤثری به غیر از اینکه کمی شدنی نیستند وجود داشته باشد آن وقت مثلاً یکی از چیزهایی که من گفتم اینکه به وضوح شما با فقر اطلاعات مواجه هستید. مثل اینکه میخواهید یک پدیدهای را مطالعه کنید، مثلاً آیندۀ آن را پیشگویی کنید و به اندازۀ کافی اطلاعات ندارید چون خودتان را محدود کردهاید به یک مجموعه اطلاعاتی که جنبۀ مثلاً کمی دارند و در واقع اطلاعاتتان دسترسی به چیزهای مؤثری هست که در روش شما تبدیل به اطلاعات نشده است. این نتیجهاش این است که چون به اندازۀ کافی اطلاعات ندارید نمیتوانید پیشبینی دقیقی دربارۀ آینده کنید، یعنی مدلتان جواب نمیدهد.
یک نفر میتواند مثلاً بگوید که این بحث عدم قطعیتی که در آینده پیش آمد قابل پیشبینی بود، یعنی ما با پدیدههایی در طبیعت مواجه هستیم که همۀ اندازهگیریهایی که انجام میدهیم باز نتیجه نتیجۀ قاطعی نیست، یعنی نمیتوانیم پیشبینی کنیم که آیندهاش چه میشود، برای اینکه اصلاً یک چیزهایی در طبیعت وجود دارد که قابل پارامترایز کردن و کمی کردن نیستند و مؤثر در سرنوشت یک سیستم یا یک پدیدۀ طبیعی هستند. میشد این را واقعاً در قرن هجدهم یک نفر بگوید و ندیدهام کسی بگوید، اصلاً ندیدم این فرمی بحث کند، یعنی هشدار دهند که در آینده یک چنین نقصهایی شما خواهید دید. این میتوانست در آن زمان خیلی مفید باشد. اگر کسی مدارکی از یک فیلسوف قرن هجدهم پیدا کند که این گونه بحث کرده باشد که عالی است اگر نه، چون آن موقع بحثها مفهومی و فلسفی و به همان ثبت اسکولاستیک بود، این حالتی که من میگویم مقداری مدرن است، اگر نه، همین الان هم اگر کسی بخواهد چنین بحثهایی کند یعنی پیشفرضها را دربیاورد و آسیبهایی که ممکن است در اثر غلط بودن پیشفرض برای علم در آینده به وجود بیاید یا حتی الان به وجود آمده را بگوید، میتواند خیلی مفید باشد.
حالا علت غایی؛ بگذارید من یک تمثیلی را در واقع استفاده بکنم که راستش را بخواهید هر چه فکر کردم مطمئن نشدم که این تمثیل را جایی گفتهام یا نه. چون امروز صبح پاورپوینتهای خودم را تَوَرُقی کردم مطمئن هستم در این جلسات نگفتهام و امیدوارم هیچ جای دیگری نگفته باشم، ولی بعید نیست جای دیگری گفته باشم. فرض کنید شما و یک نفر مثلاً در استادیوم مانندی نشستهاید و یک سیبْلی هم وجود دارد در این استادیوم که دارید نگاه میکنید و حالا ناگهان تیری از یک کمانی رها میشود و درست در وسط این سیبل مینشیند و دوستتان به شما اشاره میکند که ببینید این تیر دقیقاً به هدف خورد و میخواهد نتیجه بگیرد که یک نفر نشانهگیری کرده و این تیر را اینجا به این هدف نشانده است. شما میخواهید عینی برخورد کنید و منکر علت غایی هستید؛ الان از این تمثیل واقعاً منظورم این نیست که دانشمندان منکر نشانهگیری هستند، به هر حال تمثیل است دیگر. فکر کنید که شما اصولاً گرایشتان به این است که علتهای فاعلی را نگاه میکنید، به دوستتان میتوانید توضیح دهید که ببینید این تیر طبق قوانین مکانیک حرکت کرده است؛ حالا فعلاً مکانیک نیوتن برای این چیزها کافی است، یعنی مقاومت هوا این گونه است، باد این شکلی بوده، این تیر این مسیر را طی کرده، نیرو جاذبه بر آن اثر کرده و نهایتا این مسیر دیوار را طی کرده با یک مقدار تغییراتی که نتیجه وضعیت محیطی بوده و نهایتاً مثلاً این مسیر سهمیوار را طی کرده و با یک مقدار تغییراتی که نتیجۀ وضعیت محیطی بوده نهایتاً آنجا به نتیجه رسیده است. شما میروید میبینید و منشأ تیر را هم پیدا میکنید که از یک کمانی شلیک شده است. از اینکه از یک کمان شلیک شده چه چیز غایی اینجا دیده میشود؟ زه یک کمانی کیشده شده، یک شرایط اولیهای در واقع به وجود آمده از نظر زاویه و سرعت و اینها و میروید میبینید که این…. این چرا به وجود آمده است؟ این در دست آدمی بوده است. وقتی فاعلی نگاه میکنید؛ دستوراتی از مغز آمده و این دست حرکت کرده. ببینید علم چیزهایی که بررسی میکند این است که چگونه این اتفاق افتاده است. نهایتاً به اینجا میرسیم که دستوراتی از مغز صادر شده، یک سیگنالهایی آمده، عضلات در یک شرایطی قرار گرفتهاند و کشیده شدهاند، این کمان هم که از نظر فیزیکی چیز کاملاً شناخته شده و روشنی است، تیر در آن بوده و شلیک شده و همه چیز بنا بر فیزیک روشن است.
این در واقع یک تحلیل فاعلی از یک اتفاقی است که به نظر میآید در آن یک غایتی وجود دارد. در واقع بحث این است که اگر علت غایی وجود دارد؛ الان در این مثال ما میدانیم که تیراندازی هست که میخواسته تیر را به آن هدف بزند، بنابراین یک غایتی داشته، ولی علمی که نگاه کنید این غایت کجا قرار است خودش را نشان دهد؟ وقتی تیر از چلۀ کمان رها میشود که همه چیز طبق مکانیک روشنی دارد پیش میرود. خود کشیده شدن کمان در اثر نیرویی بوده که از دست وارد شده که اینها هم کاملاً چیزهای مکانیکی است. سیگنالهایی که از مغز آمده میشود با توجیهاتی گفت این سیگنالها این گونه آمدهاند، عضلات کشیده شدهاند و همه چیز از نظر فاعلی روشن است. کجا غایت خودش را نشان میدهد؟ اینجا خودش را نشان میدهد که بالاخره آن سیگنالهایی که در مغز ایجاد شدهاند در واقع اطلاعاتی در مورد زاویهای که باید این کمان داشته باشد و مقدار کشیده شدن زه در آن سیگنالها وجود دارد که باعث شده که این تیر یک مسیری را طی کند که به هدف بخورد.
بنابراین اگر علت غایی وجود داشته باشد و شما این علت غایی را در نظر نگیرید تحلیلهایتان هیچ اشکالی پیدا نمیکند مگر اینکه به یک محل سِت شدن شرایط اولیهای میرسید که توجیهی برایش ندارید. در واقع توجیه فاعلی دارید ولی اینکه از بین همۀ شرایط اولیه چرا این یکی انتخاب شد را نمیتوانید توجیه کنید. در واقع مسئلۀ علت غایی را این گونه نگاه کنید؛ اگر در طبیعت علت غایی وجود داشته باشد که ما آن را نادیده گرفتهایم در آینده به پدیدهها و سیستمهایی برخورد خواهیم کرد که کار میکنند و ما همه چیزشان را در واقع میتوانیم توجیه کنیم به غیر از اینکه چرا شرایط اولیۀ خاصی ست شدهاست. این را در واقع نمیتوانند بفهمند که چرا این تیرانداز این طرفی ایستاد، با این زاویه و کمانش را این گونه گرفت و این مقدار نیرو وارد کرد. علت غایی هیچ جایی در حرکت تیر و اتفاقهایی که دارد میافتد، در حرکت ماهیچهها علت غایی نیست، اینها همه فاعلی هستند. علت غایی این است که یک جایی شما نمیتوانید توجیه کنید که چرا یک شرایط اولیۀ خاصی در واقع ست شدهاند. این نکتۀ در واقع بسیار مهمی است که شما این گونه میتوانید نگاه کنید.
حالا آیا ما در طول قرن نوزدهم، بیستم، بیست و یکم به چنین پدیدههایی رسیدهایم؟ همۀ شما احتمالاً یک موردش را که خیلی معروف است میشناسید که آن هم مسئلۀ Fine Tuning است که میدانید ما در واقع اگر تئوری بیگبنگ را قبول کنید در شرایط اولیۀ پارامترهایی که ست شدند یک آزادی عمل نزدیک به بینهایتی وجود دارد که به نظر میآید که این پارامترهایی که ست شدند اینها هستند که پارامترهایی هستند که با یک تلورانسهای بسیار بسیار کمی، اگر یک مقدار این طرفتر میشدند جهانی که در آن بتواند حیات به وجود بیاید، پیچیدگیهایی این چنینی به وجود بیاید، بوجود نمیآمد. در واقع لازم نبود Fine Tuning پیش بیاید که ما این را بفهمیم. اگر آدمی واقعاً اعتقاد به علت غایی در جهان داشت، حتی در مطالعۀ طبیعت چه برسد به مطالعۀ رفتار انسان، آن وقت باید به این اعتقاد پیدا میکرد که بله ما یک جایی به یک سیستمهایی میرسیم که شرایط اولیهشان انتخاب شده است طوری که یک هدف مشخصی را در واقع به وجود آورده، مثل مثلاً به وجود آمدن حیات که حالا اینکه یک هدف مشخصی مثل خوردن تیر به وسط سیبل است به نظر من قابل بیان دقیق است.
یعنی کاملاً این گونه است که حیات یک چیزی مثل خوردن تیر به وسط سیبل است. یک عده حتی این را سعی دارند انکار کنند که فکر نمیکنم چیزی باشد که اصلاً قابل بحث باشد. آن وقت آن Fine Tuning در واقع نشاندهندۀ این است که ما علت غایی باید در نظر بگیریم برای ست شدن آنها که در نظر نگرفتهایم. بگذارید من چیزی که شاید آنقدر معروف نباشد و فکر میکنم چیزی شبیه همین مسئله Fine Tuning است در مورد حیات به طور خاص، این است که ما چه توجیهی داریم؟ یک لحظه فکر کنید پیشرفتهای زیستشناسی ما را به اینجا برسانند که از بین میلیاردها زبان مختلفی که DNA میتواند داشته باشد، ما برای حیات احتیاج به یک رشتهای داریم؛ الان این بحثها قرن نوزدهمی نیست و برای گفتن یک مفهوم اشکال ندارد یک مقدار از تاریخ جلوتر بیایم، بارها این کار را کردهام، قرار نیست وقتی بحث تاریخی میکنیم فرض کنیم که نمیدانیم بعداً چه اتفاقی افتاده، چیزهای ممنوعه در بحث تاریخی چیزهای دیگری است. ببینید الان با علمی که فعلاً ما داریم حیات احتیاج به یک رشتهای دارد که بتواند مثلاً تکثیر شود، خودش را همانندسازی کند و این حرفها. الان چیزی به اسم رشتۀ DNA میشناسیم. این رشتۀ DNA ضرورتی ندارد از یک ترکیب شیمیایی درست شده باشد. یک لحظه فکر کنید که من از نظر زیستشناسی و از نظر علمی به یک جایی رسیدهام که به طور قطع نشان میدهم که از بین مثلاً میلیاردها انتخابی که رشتۀ DNA میتوانست داشته باشد این یک دانه است که میتوانست به یک چنین حیاتی منجر شود.
[۰۱:۰۰]
در واقع این گونه فکر کنید که من بتوانم نشان دهم مثل همان تیری که از کمان رها شد که این رشتۀ DNA اگر هزاربار هم روی آن در کرۀ زمین این رشته را به عنوان base حیات بگذاریم به یک چنین پدیدههای حیاتی که رسیدهایم، به این تکاملی که اتفاق افتاده میرسیم. آن وقت سؤالی که باقی میماند این است که ما نمیدانیم چرا مثلاً از بین همۀ رشتهها این رشته انتخاب شد و اینها در واقع نشاندهندۀ جاهایی هست که شما به علت غایی برسید. من قبل از اینکه این بحث را تمام کنم به این نکته میخواهم اشاره کنم که معمولاً کسانی که منکر علت غایی هستند وقتی به چنین پدیدههایی مثل Fine Tuning یا مسئلۀ آغاز حیات و انتخابهای خاصی که در آغاز حیات مشاهده میشود میرسند، جوابی که میتوانند بدهند این است که مثلاً حیات میلیاردها بار در کرات مختلف به وجود آمده و در هر کره هم ممکن است هزاران شکل مختلفش به وجود آمده باشد، ما در کرهای داریم زندگی میکنیم که آن یک عدد DNA اینجا در واقع به این شکل به وجود آمده است. در Fine Tuning هم میگویند میلیاردها، ده به توان مثلاً سیصد جهان مختلف وجود دارد و ما در آن یکی داریم زندگی میکنیم که این اتفاق خاص افتاده است. من این را قبلاً هم گفتهام باز هم تکرار میکنم که نکته این است که این نوع جواب یعنی این گونه فرار کردن از مشکلی که پیش آمده را چند هزار سال قبل هم میشد در جواب برهان نظم داد. یعنی اگر من بگویم این بویینگ هفتصد و چهل و هفت چگونه در بیابان به وجود آمده، میتوانم به اندازۀ کافی بگویم جهانهای موازی بسیار بسیار زیادی وجود دارد که ما در آن یکی داریم زندگی میکنیم که این بویینگ هفتصد و چهل و هفت مثلاً فرض کنید بدون هیچ سازندهای اینجا در اثر اتفاقاتی به وجود آمده، حالا هر چقدر میخواهد احتمالش کم باشد میتوانم چنین ادعایی بکنم. در واقع اگر شاهدی ارائه نکنم که جهانهای دیگری وجود دارد، شاهدی ارائه نکنم حتی یک مورد که مثلاً حیات با رشتههای دیگر در جاهای دیگر در کرۀ زمین به شکل دیگری به وجود آمده و از بین رفته است، در واقع تا وقتی شاهد نیاوردهام نکته این است که وقتی به چنین پدیدهای میرسیم به علت غایی باید اعتراف کنیم، مگر اینکه بتوانیم توجیهی بیاوریم که این انتخاب خاص شرایط اولیه از کجا آمده است.
در واقع نکته این است که علم همان گونه که من این را بارها از پِنروز نقل کردهام، الان علم فیزیک با این تئوریهای موجود و این Fine Tuning دارد به ما میگوید که علت غایی وجود دارد و خدایی هست و آفرینشی وجود داشته، مگر اینکه شما بگویید که علم در آینده چیز دیگری خواهد گفت که ممکن است چیز دیگری بگوید. سؤال این است که علم الان چه دارد میگوید؟ علم الان دارد میگوید که Fine Tuning نشاندهندۀ وجود علت غایی است، در زیستشناسی هم شواهدی ما نداریم بر اینکه آزمایشهای زیادی روی رشتههای مختلف انواع حیات به وجود آمده باشد. حالا هنوز در زیستشناسی به جایی نرسیدهایم که بتوانیم این ادعاهایی که گفتم را بکنیم، باید حداقل ده بیست سال صبر کنیم که بتوانیم در واقع از نظر علمی نشان دهیم که این رشته DNA مناسبت خاصی با روند تکامل داشته، ولی در مورد فیزیک مسئله Fine Tuning خیلی جدی است و تثبیت شده است. این فیزیک مجرد هم در انتهای این بحث نوشتم که چطور در این نخ تسبیح چیزهایی که اصلاً حتی وعدهاش را هم نداده بودم توانستم بیان کنم.
۵– شروع قرن نوزدهم
در واقع به این موضوعی که در این جلسه گفتم میخواهم شروع کنم، اینکه وارد قرن نوزدهم داریم میشویم، یک لحظه میخواهم مثل حالت ایجاد یک تصور، به تصویری از علم تا پایان قرن هجدهم یک لحظه نگاه کنید؛ به همان تصویر اینسترومنتالیستی (Instrumental) که نسبت به علم سعی کردم چندین بار توضیح دهم که در واقع دید واقعگرایانه نسبت به علم فیزیک این است که ما داریم یک چنین کاری انجام میدهیم که یک سری آزمایش انجام میدهیم، کمیّاتی را یادداشت میکنیم، بعداً هم مدلهای ریاضی برایشان میسازیم، حرف این است که یک لحظه واقعاً میل دارم این تصویر و تصور جا بیفتد که چطور ممکن بود این علم با همین دیدگاهها، با همۀ نتایجی که داشت پیشرفت کند، در آغوش همان کلیسایی که در واقع در بدو پیدایش در آغوشش بود. یعنی اینکه یک لحظه فکر کنید اصل این ماجرا که یک آدمی برود مثل خود نیوتن یا گالیله یک سری آزمایشات در مورد طبیعت انجام دهد، پارامترهایی را یادداشت کند… بگذارید من از تصویری که در بحثهای مربوط به قانون اهم سعی کردم به وجود بیاورم استفاده کنم که به کل دانش فیزیک و مثلاً به پدیدههای فیزیکی این گونه حمله میکنم؛ حالا من به شوخی گفتم که الکتریسیته از اینجا شروع میشود که یک روزی یک دانشمندی متوجه میشود که اگر یک پیل الکتریکی را وصل کند پای قورباغه حرکت میکند، این آغاز یک دانش منجر به تکنولوژی میتواند باشد. چرا؟ برای اینکه من یک چیزی پیدا کردهام که میتواند حرکت ایجاد کند. وقتی میتواند حرکت ایجاد کند من میروم دنبال اینکه ببینم میتوانم من حرکت پای قورباغه را مدرج کنم و یک چیزی را اندازه بگیرم. اصلاً مهم نیست که بدانم آن چیز چیست، کما اینکه در آن لحظه نمیدانستند آن چیزی که این حرکت را به وجود میآورد مکانیزمش چیست. اصلاً مهم نیست، مهم این است که یک پدیدهای پیدا کردهام که حرکت ایجاد میکند، این حرکت یک حالت کنترلپذیری دارد و میشود بر اساس آن یک اندازهگیری انجام داد. میشود یک پای قورباغۀ مدرج درست کرد، بعد وقتی که مدرج شد میتوانم این پدیده را کنترل کنم، کم و زیادش بکنم، به اندازهای که درجه درجه زیادش کنم، بعد میتوانم از آن استفاده کنم.
مثلاً آزمایشهای مختلف؛ پای قورباغه را آنجا به عنوان درجه بگذارم و این را وصل کنم به یک سیم ببینم نور تولید میکند، فلان اشعه را تولید میکند و همین گونه از این الکتریسیته استفاده کنم. چون اندازهگیری میتوانم کنم و روی آن کنترل دارم میتوانم این پدیده را در واقع تحت کنترل دربیاورم و از آن تکنولوژی دربیاورم. حالا میتوانم به غیر از پای قورباغه برای یک پدیدۀ دیگر دم موش و گوش فیل همه را مدرج کنم، اینها میشوند وسایل اندازهگیری من که به من میگویند که پدیدههای طبیعی را چگونه میتوانم درجه درجه اضافه و کم کنم و این تسلطی که پیدا میکنم و ارتباطی که پیدا میکنم بین این چیزهای مدرج شده که به من میگوید اگر آن دوتا را اینقدر بگذاری سومی اینقدر میشود، از اینها میتوانم استفاده کنم و سیستمهایی تحت کنترل خودم درست کنم و این مبنای تکنولوژی است. تکنولوژی همین است که این آزمایشهایی که من انجام میدهم که تکرارپذیر هستند، به طور کامل تحت کنترل هستند، آنها را در واقع میتوانم تبدیل کنم به دستگاهایی که مثلاً فرض کنید کولر را روی درجۀ خاصی میگذارم همیشه به من بازدۀ خاصی از نظر سرما و گرما میدهد. یک دستگاهی درست کرده ام که در واقع دارم کنترل میکنم. Essence علم فیزیک در واقع این است که من اندازهگیریهایی انجام میدهم، پدیدههای تکرار شونده و قابل کنترل را با استفاده از اندازهگیری همه چیزش را تحت کنترل میگیرم از داخل این میتوانم تکنولوژی دربیاورم. یک لحظه فکر کنید این فرایند چه ارتباطی دارد. اگر آن ایدولوژیهای عجیب و غریبی که به وجود آمد و جهانبینی که پشتش هست، اینها به وجود نمیآمد، چه مسئلهای داشتیم با اینکه تمام این کارها را انجام دهیم، معترف هم باشیم که ما نمیدانیم چه چیزی پای قورباغه را دارد واقعاً تکان میدهد؟ کما اینکه همین الان هم نمیدانیم، نه اینکه کنجکاوی نکنیم و سعی نکنیم بدانیم، ولی اینکه وقتی نمیدانیم و همین الان هم نمیدانیم بیخود ادعا نکنیم که میدانیم. بنابراین ما همۀ تکنولوژی را میتوانیم در کنار اعتقادات فلسفی مختلف نه فقط دینی داشته باشیم و اینها هیچ ربطی به آنها نداشتهاند و ندارند ولی میبینید که ارتباط برقرار کردهاند. چیزی که من در واقع میخواهم روی آن تأکید کنم این است که این ضدیتهایی که با فلسفه و دین و انواع و اقسام عقاید به وجود آمد و علمگراها ضدیت پیدا کردند، نتیجۀ کار علمی نیست، نتیجۀ محتوای علم نیست، بلکه نتیجۀ جایگاهی است که علم از نظر اجتماعی و حتی روانی پیدا کرد.
آن چیزی که در واقع علم را در مقابل دین یا فلسفه قرار دارد، آن بزرگنماییها و آن علمستایی و علمپرستی هست که به وجود آمد و در زبان ما و در آموزش علم اینها رسوخ کرده است. من دربارۀ آموزش و زبان صحبت کردم و مثال انرژی را زدم، میخواهم یک چیز کوچکی در مورد این مثال انرژی اضافه کنم. اولاً میخواهم این را یادآوری کنم که چرا به مثال انرژی به عنوان یک واژۀ ابداعی دانش جدید که معلوم نیست چیست اشاره کردم و الان هم میخواهم یک مقدار در موردش صحبت کنم، فکر کنم آخرین بحثی بود که در جلسۀ ششم انجام شد.
به خاطر اینکه همین الان در بین فیزیکدانها این کاملاً به رسمیت شناخته شده که ما نمیدانیم انرژی چیست. یعنی میتوانم اسم فاینمَن را ببرم، در واقع مطالبی از او نقل کنم که دیگر خیالتان جمع باشد که این مثلاً فرض کنید حرف فیلسوفی دربارۀ یک مفهوم فیزیکی که نمیفهمد نیست. بحثی که دربارۀ انرژی وجود دارد بحثی هست که همین الان کسی نیست اعتراف نکند که ما نمیدانیم انرژی چیست. یک واژهای را به کار میبریم بدون اینکه بدانیم واقعاً چیست و تا میانۀ قرن نوزدهم هم کلمۀ انرژی وجود نداشت. من اولین تذکری که میخواهم بدهم در ادامۀ بحث انرژی، تا دلتان بخواهد دربارۀ نیرو و اینکه ما نمیدانیم نیرو چیست و ابهامی که وجود دارد دربارۀ نیرو از لحاظ اینکه به چه دارد اشاره میکند در قرن هفدم و هجدهم در متنها میتوانید ببینید. در واقع اعتراض نسبت به اینکه یک مفهوم جدیدی وارد طبیعیات، وارد فلسفۀ طبیعی دارد میشود. چیزی که در متن میتوانید در آن زمان در بحثهای فلسفۀ طبیعی پیدا کنید بحث نیرو است که خیلی در موردش صحبت شده است. شما را ارجاع میدهم به آنجا، ولی الان فیزیکدانها نسبت به نیرو اصلاً احساس بدی ندارند، نسبت به انرژی است که احساس میکنند نیاز به بحثهایی دارد که نمیدانند. هر چیز دیگری هم که در این قرنها کمکم کمّیسازی شده است در موردش معمولاً بحثهایی وجود دارد. نمونۀ مشخصاش به حرارت اشاره میکنم که در واقع فیزیک حرارت مرکز ثقل فیزیک قرن نوزدهم است که داریم واردش میشویم و اینکه ما حرارت را چه تعریف کردیم و چگونه کمّیاش کردیم بسیار جای بحث دارد. من مطمئن نیستم جلسۀ آینده در موردش بخواهم بحث کنم ولی ممکن است این کار را بکنم.
اما در تکمیل بحث انرژی چیزهایی که من گفتهام را یک مقدار در ذهنتان جمع کنید، حرفهایی که فاینمن زد که ما نمیدانیم انرژی چیست. ببینید من میخواهم روی این نکته تأکید کنم یک عده فکر میکنند که مفاهیم فیزیکی مجاز، علائم و پارامترهای مجاز، ابزارانگارانه هم که نگاه کنیم چیزهایی را مجاز هستیم وارد فیزیک کنیم که قابل اندازهگیری باشند. انرژی اینجا یک نقصی دارد. اولاً که این گونه نیست، مثلاً ما تابع موج و خیلی چیزهای ریاضی را به عنوان ابزار وارد میکنیم و آنها قابل اندازهگیری نیستند و خیلی تکلیفشان روشن نیست که اصلاً به یک چیز واقعی دارند اشاره میکنند یا نه و اگر نمیکنند چگونه آنجا دارند ظاهر میشوند. آن بحثها را بگذریم، حالا خیلی این جور چیزها در فیزیک قرن نوزدهم و هجدهم نیست، اما پارامترهایی در آن هست که خیلی از فیزیکدانها همین الان اگر از آنها بپرسید میگویند ما فقط پارامترهایی که میتوانیم اندازهشان را بگیریم قبول داریم، ما نمیتوانیم انرژی را اندازه بگیریم. چرا؟
[۰۱:۱۵]
به خاطر اینکه انرژی در مفهوم کلی خودش فقط وقتی قابل اندازهگیری است که به یک صورتی درآمده، یعنی در واقع مشکلی که انرژی دارد این است که ما یک چیزی به اسم انرژی نداریم. ما انرژی مکانیکی داریم، الکتریکی داریم، انواع انرژی داریم. یک چیزی به اسم انرژی مستقلاً وجود ندارد. ما جلوههایی از انرژی داریم، ولی چیزی که میدانیم آن نکتهای که باعث میشود انرژی را به عنوان پارامتر و به عنوان مفهوم فیزیکی بپذیریم، قانون بقای انرژی است. چون میبینیم که این انواع انرژی که با روشهای مختلف اینها را اندازه میگیریم و به نوعی به همدیگر تبدیل میشوند و میتوانیم در واقع یک واحدی در نظر بگیریم بگوییم اینقدر انرژی الکتریکی اینجا از بین رفت و آنقدر آنجا ظاهر شد که حالا در همین هم یک بحثها و ریزهکاریهایی هست، مثل اینکه پی میبریم که گویا پشت سر یک چیزی به طور کلی به عنوان انرژی وجود دارد که دارد حفظ میشود. در واقع انرژی موضوع قانون بقای انرژی است. قانون بقای انرژی از اندازهگیری انرژیهای مختلف به وجود میآید نه از چیزی به نام انرژی. ما موجود آبسترهای (انتزاعی) به نام انرژی نداریم. بنابراین یک مفهومی در فیزیک وارد شده که قابل اندازهگیری مستقیم نیست. حالا نگاه کنید به این چیزی که به آن اعتقاد پیدا کردهایم، اینکه انرژی یک چیزی است که مستقیم به آن دسترسی نداریم، بلکه به جلوههایش بسته است، به صورتهایی خودش را به نمایش درمیآورد و جلوه میکند و ما به اینها هست که دسترسی داریم و یک جور ثباتی هم در آن انرژی هست؛ اینکه یک چیزی باشد که به فرمهای مختلف جلوه میکند ولی در اصل یک ثباتی در آن دیده میشود، هر آدمی که یک مقدار با متون عرفانی آشنا باشد احساس میکند که ما داریم در مورد مفهوم عرفانی صحبت میکنیم. یک چیزی هست که در جهان خودش را به شکلهای مختلف ظاهر میکند، حالا ما بعضی از این اشکالش را میشناسیم و ممکن است اشکال دیگری هم وجود داشته باشد که نمیشناسیم، اینهایی که میشناسیم یک جور ثباتی را هم در آن نشان میدهند. عرفایی وجود دارند؛ من حداقل یک نفر را از نزدیک میشناسم که آدم بسیار موجّهی هست از نظر دانش عرفانی و چون فیزیک بلد است، عرفایی وجود دارند که میگویند God is Energy یعنی واقعاً اعتقاد دارند که خدا در فیزیک همان چیزی که به آن میگویند انرژی… به نظر من شخصاً فکر میکنم یک مقدار اینجا مسامحههایی وجود دارد، ولی نکتهای که میخواهم بگویم این است که انرژی در حدی شبیه یک پدیدۀ عرفانی است و توصیف عرفانی پیدا کرده که به نظر بعضی از عرفا میرسد که شما دارید در مورد خدا صحبت میکنید.
من این بحث را یک مقدار میخواهم ادامه دهم برای اینکه به یک نکتهای برسید. یک مثالی اینجا میخواهم بزنم؛ یک لحظه فکر بکنید ما که الان نمیدانیم انرژی چیست و منشأش چیست، به جهان دکارتی نگاه کنید همۀ نیروها و انرژیها نه از اذل به وسیلۀ خداوند خلق شده باشد، به اصطلاح دیدگاه اکیژنالیستی یعنی همین الان هر حرکتی توسط خداوند انجام میشود، همۀ نیروها و همین الان انرژیها در دیدگاه دکارتی به وسیلۀ خداوند است که دارد ایجاد میشود، یعنی خداست که انرژی را میفرستند و کنترل میکند. مثلاً حالا اگر خود خدا نیست ولی اثر مستقیم وجود خدا است که حرکاتی را در جهان میبیند. اگر با دیدگاه دینی و عرفانی نگاه کنید همۀ حرکتها و همۀ انرژیها از خداست. حالا یک لحظه به این شعار «لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ» اسلامی دقت کنید که اتفاقاً حول همراه با حرکت است از نظر لفظی، قوه هم که حالت پتانسیل دارد. یک لحظه فکر کنید که یک نفر بیاید بگوید که حول ترجمهاش به زبان فیزیک میشود انرژی جنبشی، قوه میشود انرژی پتانسیل و این شعار را این گونه سعی کند مثلاً بگوید؛ هیچ انرژی جنبشی و هیچ انرژی پتانسیلی در جهان نیست مگر از جانب خدا. حالا به عنوان آزمایشی که خودتان برای خودتان انجام بدهید فکر کنید؛ من به آنهایی که اعتقاد دینی دارند دارم خطاب میکنم، شمایی که اعتقاد دینی دارید و طبعاً همه چیز را از طرف خدا میدانید آیا میتوانید هر وقت مثلاً دارید بلند میشوید بگویید همۀ انرژی جنبشی و همۀ انرژی پتانسیل، هیچ انرژی جنبشی و هیچ انرژی پتانسیلی نیست مگر از جانب خدا؟ من فکر میکنم خندهتان میگیرد. من الان خودم هم شروع کردم صحبت کردن یک مقدار نتوانستم جلوی خندۀ خودم را بگیرم. حالا سؤال این است که این خنده از کجا میآید؟ این مثل یک تست عملی است، اگر دیدگاه دینی داشته باشید، دیدگاه عرفانی داشته باشید که واقعاً همۀ انرژیها از خداست. نکته این است که چرا ما خندهمان میگیرد؟ برای اینکه زبان علم و آن بخشی از مغز ما که اصلاً اطلاعات علمی در آن در واقع ذخیره شده با آن قسمتی که عرفانی و دینی هست یک جا نیست، یعنی میخواهم بگویم آن چیزی که خنده ایجاد میکند این است که چنان این دوتا زبان و این دوتا نوع معرفت در ذهن ما دور از هم قرار گرفتهاند که هر جور قاطی کردنشان ممکن است باعث خنده شود. چون خنده خیلی وقتها از عدم تناجس میآید دیگر، یک حسی از عدم تناجس به وجود میآید که خندهدار است.
من واقعاً احساسم این است که این تمرین خوبی است که شما ولو اینکه فکر کنید الان حول و قوهای که در آن شعار هست عیناً قابل ترجمه به انرژی جنبشی و انرژی پتانسیل نباشد، ولی واقعاً این را به عنوان یک تمرین فکر میکنم بد نیست انجام دهید برای اینکه متوجه شوید که در وجودتان اگر واقعاً توانستید به راحتی بدون خنده و بدون شوخی واقعاً این شعار را به این شکل بدهید که هیچ انرژی جنبشی و هیچ انرژی پتانسیلی نیست مگر از جانب خدا، آن وقت ذهنیتتان به این نزدیک است که این معرفتهای علمی و دینی شما با همدیگر یک هماهنگی پیدا کرده است، ولی در اکثر آدمها این گونه نیست. از این مثال چه میخواهم بگویم؟ میخواهم بگویم جدایی علم و دین در مغز ما وجود دارد و حک شده است. این نکتۀ مهمی است. این نیست که من فقط بگویم این اتفاق تاریخی افتاده، چند بار این را گفتم که در درون ما هم این جدایی وجود دارد.
اصلاً من فکر میکنم اگر برویم آزمایش مثلاً FMRI انجام دهیم وقتی شما دارید کار علمی میکنید یک قسمتی از مغزتان فعال است، وقتی دارید تفکر دینی و قرآن میخوانید یک جای دیگری از مغزتان بیشتر فعال میشود، اصلاً انگار واژهها، گرامر، مفاهیم، اینها با هم اصلاً سازگار نیستند. در واقع علم یک زبانی به وجود آورده که غیر از زبان روزمره، غیر از زبانی که ما با آن دین را میفهمیم کار میکند و این جدایی را به طور طبیعی انجام دادهایم و به شدت هم در واقع این نهی وجود دارد که انگار اینها را نباید با همدیگر قاطی کنیم و اصلاً هیچ معنی ندارد.
یک تمرین دیگر مثلاً به جای انرژی فکر کنید من اگر بروم سر کلاس فیزیک بدم نمیآید به جای واژۀ انرژی از پرانا (Prana) از یکی از این واژههای قدیمی استفاده کنم. اول آنکه همه میگویند مفهوم انرژی در نیمۀ قرن نوزدهم اختراع شده است، مفهوم انرژی به یک معنایی همیشه بوده و در فیزیک به این شکلوارد نمیشد، یعنی ارسطو مثلاً انرژی را به این شکلی که الان هست وارد نکرده، ولی در همۀ دیدگاههایی که نسبت به جهان وجود دارد، اینکه چیزی در جهان هست که جنبش ایجاد میکند و یک شوری در جهان به وجود آورده، مستقیماً به عنوان خدا یا حالا به عنوان پرانا یا چیزی اسمش را میگذاشتند بالاخره، آن چیزی که در درون ما هم میآید و در طبیعت هم دیده میشود. این استفاده از واژۀ جدید به جای انرژی تمرین خوبی است برای اینکه ببینیم آیا واقعاً علم و دین در درون ما میتوانند با همدیگر هماهنگ باشند یا در دو حجرۀ جدا وجود دارند؟
واژهای که الان نمیخواهم وارد بحثش شوم ولی شاید لازم باشد در موردش بحث کنیم، از جهاتی شاید حتی از واژهای مثل انرژی مهمتر است. یک واژهای که ابداع شد نه حتی در قرن هجدهم؛ هم انرژی و هم این واژۀ رندوم یا تصادفی همراه با مثلاً واژههایی مثل آنتروپی، اینها اختراعات قرن نوزدهم هستند. اصلاً واژۀ رندوم معنی ندارد. در این فلسفۀ علم جدید در فیزیکدانها، زیستشناسها و هر جا بروید در مورد مفهوم رندوم و Random Ness و اینکه مفهموماش چیست و آیا میشود تعریفی از Random Ness ارائه کرد خیلی بحث زیاد وجود دارد و ما معنی مشخصی نمیتوانیم به واژۀ رندوم بدهیم و این بسیار بسیار واژۀ کلیدی هست، در ادامۀ در واقع علم که شما به خودتان اجازه دهید که یک چیزهایی را به عنوان رندوم معرفی کنید. چرا این مهم است؟ من الان نمیخواهم وارد بحثش شوم اما اهمیتش در این است که شما وقتی یک چیزی را ندانید، به جای گفتن اینکه نمیدانم میتوانید عالمانه از یک واژهای استفاده کنید که همان معنی ندانستن را میدهد، ولی این حس را به وجود میآورد که آن را هم میدانید. در واقع وقتی میگویید یک چیزی رندوم است به یک معنایی گویا دارید آن را پوشش میدهید، انگار دانسته دارید چیزی در موردش میگویید، در حالی که واقعاً چیزی در موردش نمیگویید. من الان نمیخواهم وارد بحثش شوم ولی مفهوم رندوم و Random Ness بسیار مهم است در این فلسفههای به وجود آمدن چیزهایی و ادعاهایی که ما هر چه هست را در علم میتوانیم بفهمیم و هر چه میتوانیم بفهمیم را با علم فقط میتوانیم بفهمیم. اینکه یک پوششی داشته باشم که چیزهایی را که به وضوح نمیفهمم و نمیتوانم توجیه کنم را هم یک واژهای ابداع بکنم که بتوانم در واقع یک حسی از اینکه آن را هم پوشش دادهام و میدانم به وجود بیاید.
من یک چیزی که باز مجدد دوست دارم در آستانۀ قرن نوزدهم تأکید کنم، چون مهمترین بحث شاید قرن نوزدهم حالا به غیر از بحثهای مروبط به ترمودینامیک و انقلاب صنعتی و اینها، از نظر علمی حالا فیزیک مثل اینکه راه افتاده بود و داشت پیشرفت میکرد، شیمی در واقع خیلی پیشرفت کرد، زیستشناسی با استفاده از تئوری داروین در میانۀ قرن در واقع میشود گفت یک انقلابی در علم زیستشناسی و در شناخت حیات به وجود آورد و من چندین بار تأکید کردم که این گرایشی که الان به وجود آمده که تعارض و جدایی علم و دین را نسبت میدهند به داروین و نظریه داروین، به شدت در واقع سعی کردم بگویم که این گرایش اشتباهی هست. در واقع هر چه تقریباً به وجود آمده در قرن هجدهم بوده که به وجود آمده و تثبیت شده است. همۀ این جدایی و اینها به طور طبیعی در قرن نوزدهم و بیستم هم ممکن است تعمیق شده باشد، ولی مبدأ جای دیگر است و نکات اساسی از نیوتن به بعد پیش آمده، و چیزی که الان میخواهم روی آن تأکید کنم و چندین بار هم به آن اشاره کردهام این است که اگر شما قبول نکرده باشید که آن چیزی که در قرن هفدهم و هجدهم به وجود آمد توجیه و تبیینی برای حرکت ستارهها و قسمت بیجان طبیعت توانسته به شما بدهد، اصلاً این ادعا معنی ندارد که ما در قرن نوزدهم برویم سراغ حیات. در واقع ماجرا این است؛ شما خودتان را در آن توهم لاپلاسی غرق کنید، در ابتدای قرن نوزدهم فرض بر این است که ما میدانیم جهان از چه تشکیل شده است. مثلاً از یک ذراتی تشکیل شده، از اجسام تشکیل شده است، میدانیم اینها چرا حرکت میکنند. تحت تأثیر نیروی جاذبه نیروهایی به همدیگر وارد میکنند و مکانیک نیوتنی هم میگوید که اینها چگونه حرکت کنند.
[۰۱:۳۰]
در چنین جهانی که شناخته شده هست حالا سؤال این است که پدیدۀ حیات چگونه به وجود آمده است؟ در واقع اگر من ندانم جهان از چه تشکیل شده است، هنوز قسمت بیجان جهان را نشناختهام، نمیدانم از چه ذراتی است، چرا حرکت میکنند، هیچ چیزی نمیدانم؛ فکر کنید این ادعایی که ما میدانیم اینها چگونه هستند وجود نداشته باشد، اگر وجود نداشته باشد آن وقت طبیعی است که بحث در مورد حیات هم نمیتوانم بکنم، برای اینکه من نمیدانم مثلاً این مولکولها چرا حرکت میکنند. من میخواهم حیات را برگردانم به شیمی و فیزیک و بگویم که چون فیزیک را فهمیدهام، قوانین فیزیکی جهان را هم فهمیدهام. فراموش نکنید این احساس وجود داشت واقعاً، تمام تئوریهای روتین داشتند. تقریباً میدانیم جهان از چه تشکیل شده، حالا مثلاً یک مقدار هم مانده و آن هم تا چند روز دیگر درست میشود. میدانیم جهان اصولاً از چه تشکیل شده، چرا حرکت میکند، همۀ سیارات و ستارهها و حالا آسمان را حل کردهایم میخواهیم بیاییم زمین. در زمین یک پدیدهای وجود دارد، اینکه چرا اجسام میافتند و آتشفشان میشود، میدانیم اینها چگونه میشود، میدانیم زلزله چیست و حالا زمینشناسی هم بلدیم، چیزی که نمیدانیم زیستشناسی است؛ چیزی که خیلی مجهول است، اینکه حیات چگونه به وجود آمده، موجودات زنده چگونه کار میکنند. این اصلاً به نوعی تافتۀ جدا بافته نسبت به طبیعت به نظر میرسد، آن وقت اگر آن کارها انجام نشده بود که ما نمیآمدیم سراغ حیات.
من تأکیدم روی این است، به این نکته دقت کنید که فضا این شکلی بود که احساسشان این بود همۀ چیزهای بیجان را دیگر میدانیم، حالا با آن علمی که در مورد مولکولها و ذراتی که میدانیم جهان از آن تشکیل شده و شیمی پیشرفت کرده، حالا میخواهیم بر اساس base دانشی که به وجود آمده حیات را توجیه کنیم. نکته این است که اگر الان شما به این نتیجه رسیده باشید که اصلاً علم در قرن هجدهم هیچ کاری انجام نداده به غیر از اینکه توصیفهای ریاضی تقریبی و موقتی به وجود آورده در مورد ستارهها و سیارات و هر چیز دیگری، یک لحظه این گونه فکر کنید که وارد قرن نوزدهم شدهاید با این احساس که آدمی هستید که برخلاف آنهایی که جوگیر شدهاند حقیقت را میبینید، با این احساس وارد قرن نوزدهم شدهاید که نه میدانید جهان از چه تشکیل شده، نه میدانید چرا حرکت میکند، هیچ چیز نمیدانید، طبعاً تحقیقاتتان را در مورد چیزهایی که سادهتر است ادامه میدهید نه اینکه بروید بر اساس چیزهایی که نمیدانید چیزی دیگری که نمیدانید توجیه کنید. من این را بارها گفتهام، الان هم باز تأکید میکنم به هیچ وجه مسئلۀ داروینیسم مسئلۀ اصلی نبوده، نیوتنیسم و مسئلۀ نیوتونگرایی است که در واقع مسئلۀ اصلی و مشکلات را به وجود آورده است. در واقع به عنوان شوخی این گونه میتوانم بیان کنم؛ مثل این است که در ابتدای قرن نوزدهم هستید یک آدمی میگوید که تو اگر این توجیهاتی که تا حالا ما در علم به آن رسیدهایم را قبول کنی، یعنی توهم لاپلاسی را قبول کنی، توصیفها را به عنوان تبیین قبول کنی و موقت بودنش را بگذاری کنار، فکر کنی که دائمی و کامل هستند و همه چیز حل شده است، من برایت حیات را توجیه میکنم. میآیی با همدیگر حیات را توجیه کنیم؟ جواب من این است که نه، برای اینکه حرفی که دارد میزند مثل این است که اگر این پرت و پلاهایی که تا حالا من گفتم را به عنوان توجیه قبول داری من برایت حیات را توجیه میکنم. بله، اگر من قرار باشد پرت و پلاها را به عنوان توجیه قبول کنم، یک توجیه پرت و پلا هم برای حیات میآوری، کما اینکه آوردند.
یعنی اساساً من میخواهم بگویم این توهم است که فکر کنید زیستشناسی از نظر فضای فکری که ایجاد شد مؤثر بود. کاملاً من قبول دارم که جنبههای تبلیغاتی خیلی قوی اطراف داروینیسم به وجود آمد، اما همۀ اینها به این دلیل اثر کرد که به دلیل همان آموزش و فضایی که وجود داشت حتی در دینگراها توهم لاپلاسی جای خودش را باز کرده بود که در آن فضا که فکر میکردند همه چیز غیر زنده را حل کردهاند، چرا یک آدمی مثل پِیْلی برهانهای خداشناسی را برد سمت برهانهای با استفاده از مثلاً حیات و پیچیدگی موجودات زنده؟ چون احساس میکرد جای دیگری جا برای برهان آوردن نمانده و بقیهاش به نوعی از نظر علمی حل شده است. آن داستانی که خداناباورها میگویند مدام گَپها را پر کردهایم، یک گپی در حیات مانده نمیدانیم حالا برویم سراغ این. یعنی حتی در دیندارها آن توهم ایجاد شده بود.
اگر شما این توهم را نداشته باشید الان در یک جهانی زندگی میکنیم که هیچ چیزی را علم برای ما روشن نکرده است. واقعیت این است که هیچ تبیینی برای حرکت سیارات و ستارهها و ذرات وجود ندارد. نه میدانیم جهان از چه تشکیل شده، نه میدانیم چرا حرکت میکند، طبعاً این چیزها را که نمیدانیم و حتی نمیدانیم این هایرارکی (hierarchy) که ساختهایم که مثلاً base ذراتی هستند که دارند با استفاده از قوانینی حرکت میکنند، وقتی همه اینها را نه تنها نمیدانیم، به نظر من قطعی است که غلط هستند و همه دانشهای موقت ضعیفی هستند که به زودی جانشین پیدا میکنند همان گونه که فیزیک نیوتنی با آن عظمتش جانشین پیدا کرد، بنابراین اصولاً گفتن اینکه حالا میخواهیم بریم سراغ حیات، در ابتدای قرن نوزدهم این به سوی حل مسئلۀ حیات رفتن حالت جَفَنگ پیدا میکند. من مجدد تأکید میکنم این مثل دام میماند که شما بپذیرید، یکی بیاید به شما بگوید که قبول کن که همه چیز غیر از حیات را با استفاده از علم فهمیدهایم، حالا بیا دنبال اینکه من بر اساس آنها حیات را برایت توجیه کنم. هم باید مقاومت کرد، یعنی به نظر من اساس مقاومت این است که نه ما اصلاً قبول نکردهایم و قبول نداریم و درست نیست که شما همه چیز غیر از حیات را حل کردهاید که حالا بر مبنای چیزهایی که گفتهاید بیایید حیات را برای ما حل کنید. آن مبناها اصلاً ایجاد نشده بودند و نشدهاند، بنابراین آن هایرارکی که دارید میسازید که از فیزیک بیایید شیمی و حیات و اینها، اساساً ضعف دارد، جدای از اینکه خود آن ساخت و سازی که روی این پدیدهها انجام میدهید ضعف دارد.
حالا من دربارۀ داروینیسم طبعاً باید حداقل یک جلسه صحبت کنم. فقط این هشدار را مدام میدهم که اگر آدم قبول کند که در توجیه چیزهایی پرت و پلاهایی گفته شود، دیگر معلوم است در مورد حیات هم میشود چیزهای مشابه و حالا یک مقدار پرت و پلاتر گفت و آنها را توجیه کرد. ما در قرن هجدهم چیزی را تبیین نکردیم، بنابراین در قرن نوزدهم هم فضایی که وجود دارد فضای کاذب و متوهّمانه است و همۀ بحثهایی که شده بر اساس همین توهم است که جالب هم هست که در ابتدای قرن بیستم باید شکسته میشد ولی هیچ چیزی آب از آب تکان نخورد.
۶– پیشفرضهای متودولوژیک
من در مورد بحثهای پیشفرضهای متودولوژیک خیلی کم صحبت کردم و الان در این وقتیکه مانده حداقل به دو پیشفرض متودولوژیکی که به نظرم بسیار بسیار مهم هستند و اتفاقاً در قرن نوزدهم است که اینها اهمیت خودشان را نشان میدهند و این جدایی علم و دین بلکه حتی میشود گفت ضدیت علم و دین را اینها هستند که به شدت در واقع تشدید میکنند؛ نه فقط کشفیات علمی، جا افتادن این پیشفرضها مخصوصاً این پیشفرضهای متودولوژیکی که ظاهراً بیآزار خودشان را در واقع در فضای تعارض علم و دین نشان میدهند.
۱–۶ پیشفرض طبیعتگرایی
یک پیشفرض ظاهراً بیآزار طبیعتگرایی است به عنوان یک پیشفرض روششناسانه. یعنی چه پیشفرض طبیعتگرایانه؟ یعنی اینکه من به عنوان یک دانشمند وقتی دارم تحقیقات علمی میکنم و تحقیقات علمی خودم را مثلاً گزارش میدهم در یک مقالهای برای ژورنال علمی، حق ندارم پدیدهای را که برایش توجیه طبیعی پیدا نکردهام منتسب کنم به موجودات ماورای طبیعی؛ دخالت ماورای طبیعت. حق ندارد یک دانشمند به غیر از طبیعت و توجیهها و در واقع چیزی به غیر از آن چیزی که زبان علم است حرف دیگری بزند. نمیتوانم بگویم یک الکترون به این دلیل گاهی به این طرف میرود گاهی آن طرف که مثلاً فرشتهها گاهی آن هل میدهند این طرف گاهی آن طرف، هیچ اشارهای به چیزی که غیر از طبیعی باشد و مصوب science نباشد نمیتوانم انجام دهم. ببینید طبیعتگرایی روششناسانه نمیگوید ماورای طبیعت وجود ندارد، بیآزار است و اصلاً کاری به این حرفها ندارد و اصلاً بحث فلسفی اونتولوژیک نمیکند. دارد یک دستورالعمل صادر میکند که دانشمندها باید و موظف هستند بر اساس این دستورالعمل عمل کنند.
فکر کنم همه هم قبول داریم که روششناسی خوبی است، یعنی اینکه در یک مقالۀ فیزیکی یک نفر بنویسد که آقا این را اجنّه انجام دادهاند یا فرشتهها که اصلاً نمیدانیم چه هستند و معلوم هم نیست که دفعۀ بعد هم آن آزمایش را تکرار کنیم آن فرشتهها یا اجنّه ظاهر میشوند و کاری انجام میدهند یا نه که این بحث علمی نیست. نهایت من یک جای خالی میگذارم و میگویم این پدیدۀ علمی را مطالعه کردهام و توجیهی برای نتیجۀ این آزمایش ندارم. دیگران میآیند توجیه میکنند و مسئله را حل میکنند، نکردند هم میماند، یعنی بحث علمی با روششناسی طبیعتگرانه این گونه است که اگر یک میلیون سال هم بگذرد و یک مسئلهای حل نشده باقی بماند و دلیل طبیعی برایش پیدا نکنیم این را حل نشده باقی میگذاریم در علم، میگوییم این را حلش نکردهایم، نمیگوییم که از ماورای طبیعت کمک بگیریم که این حرکت نامنظم الکترون نتایج دخالتهای ماورای طبیعی است.
این موجه است به خاطر اینکه در واقع کنجکاویمان را تا نهایت ادامه دهیم و تسلیم نشویم، چون یک گرایشی وجود داشته و الان هم دارد که دوست دارند فوری بگویند که Fine-Tuning نتیجۀ فرض کنید دخالت ماورای طبیعت است، حیات را خدا به وجود آورده، مثلاً روند تکامل را خدا این گونه کرده است. در مقالۀ علمی من این چیزها را نمینوسیم. Fine-Tuning را میگویم، بحثهای فلسفی میخواهید بکنید بکنید. نتیجۀ Fine-Tuning از نظر پنروز چیست؟ تئوریهایمان را باید عوض کنیم، تئوری کوانتوم را باید عوض کنیم. مشکلاتی در تئوریهایمان هست که به یک چنین مشکل اساسی برخوردهایم که نتیجهاش در واقع وجود هدفداری و علت غایی و اینهاست. یک دانشمند این گونه برخورد میکند؛ وقتی با یک مجهول مواجه میشود که برایش توجیهی ندارد تئوریهای خودش را عوض میکند، پدیده را بیشتر مطالعه میکند. بنابراین از نظر منطقی روششناسانه که نگاه میکنید اشکالی ندارد.
من فقط به تاریخچهاش اشارهای بکنم؛ این خیلی بامزه است که تعهدی به اینکه بحثهای الهیاتی را وارد طبیعیات نکنیم اگر اشتباه نکنم از قرن سیزده میلادی خیلی با صراحت در بحثهای طبیعیات وجود داشته است. اگر بخواهید سرچ کنید یک چیزی هست که به آن میگویند پاریس اوت اگر اشتباه نکنم، عهدنامۀ پاریس، یک چنین چیزی. رسماً در مدرسۀ علمیۀ پاریس از استادهای طبیعیات تعهد میگرفتند که حق ندارید وسط بحثهای طبیعیات از الهیات استفاده کنید، برای مثلاً پیش بردن یک بحث طبیعی. چرا این تعهد را میگرفتند و این سنت وجود داشت؟ کسانی که بحثهای طبیعیات میکردند اختلافاتی با هم داشتند، این مثل این است که در بحث علمی من بخواهم از قرآن کمک بگیرم. میدانید حسشان این بود که به نوعی کسر شأن الهیات و مسائل دینی است که شما آدمهایی که دربارۀ طبیعت اختلاف دارید و نظریات مختلف دارید، بیایید اینها را بچسبانید به آنجا به عنوان اینکه از الهیات استفاده کنید تا حرف خودتان را پیش ببرید. این را باید بگذارید کنار. به نظر من از اینجا شروع شد؛ شما در آثار نیوتن نگاه کنید، نیوتن وقتی رئیس آکادمی سلطنتی شد صراحتاً اعلام کرد که در مقالهها حق ندارید بحثهای دینی و الهیاتی مطرح کنید، در بحثهای علمی که میکنید. اینها دشمنی با الهیات نبود بلکه همین بود که احساس میکردند استفاده از مفاهیم ماورا طبیعت و الهیات و اینها بحث علمی را تضعیف میکند. مثل اینکه من جایی کم میآورم نمیتوانم استدلال خودم را پیش ببرم یا اکسپریمِنت کافی انجام ندادهام، بیایم بچسبانم به اینکه خدا این گونه خواسته یا مسیح این جور گفته و از این حرفها.
[۰۱:۴۵]
احساس میکردند که بحث دربارۀ طبیعت باید بر اساس روشهای طبیعی باشد و کاملاً با اعتقاد به ماورای طبیعت این محدودیت را گذاشتند. این به تدریج تبدیل به چیز دیگری شد. در واقع این گونه فکر کنید که شما یک دانشمند هستید و حق ندارید به هیچ وجه ارجاع دهید به ماورای طبیعت. حالا یک لحظه این گونه فکر کنید، فکر کنید شما یک دانشمند هستید خودتان اعتقاد دارید یا حداقل من و شما که ناظر هستیم مطمئن هستیم که ماورای طبیعت وجود دارد و در طبیعت دخالت میکند، هر دخالتی که ماورای طبیعت در طبیعت کند معنیاش این است که یک پدیدهای در طبیعت وجود دارد که دانشمندان نمیتوانند آن را توجیه کنند و خارج میشود از حیطۀ science. بنابراین هر پدیدۀ ماورای طبیعی، هر دخالت ماورای طبیعت در طبیعت شکستی است برای علم. حالا روانشناسانه که نگاه کنید من یک دانشمند هستم، تعهدات کاری دارم، باید به طبیعتگرایی روششناسانه متعهد باشم، بنابراین هر پدیدۀ طبیعی را طبیعی بتوانم توجیه کنم پیروز هستم و اگر نتوانم توجیه کنم شکست خوردهام. حالا اگر ماورای طبیعت واقعاً دخالتی در طبیعت داشته باشد، بنابراین همۀ دخالتهای ماورای طبیعت در طبیعت معنیاش شکست خوردن من است به عنوان یک دانشمند. من از لحاظ روانی آرزو دارم و امید دارم که همه چیز طبیعی باشد. چرا؟ در واقع شما science را به عنوان یک موجود در نظر بگیرید، وقتی طبیعتگرایی روششناسانه به عنوان روش science تثبیت میشود شما به عنوان یک داشنمند و خود science به عنوان یک موجود مجرد از دخالتهای ماورای طبیعت در طبیعت متنفر میشوید، برای اینکه دقیقاً پیشرفت شما را و کشفیات شما را دچار اختلال میکند. مثلاً من به عنوان زیستشناس که Scientist هستم آرزوی من این است که بتوانم یک توجیه کاملاً طبیعی برای حیات و تکامل موجودات پیدا کنم و اگر نکنم شکست خوردهام. شما این را خیلی جدی بگیرید که حالا وقتی به بحث تکامل و اینها میرسیم این را سعی میکنم به شما نشان دهم. به تدریج طبیعتگرایی روششناسانه اونتولوژیک شد. ببینید شما در بحثهای مربوط به تکامل زیر استدلالها یک چنین چیزی را میتوانید پیدا کنید. نظریۀ داروین خوب است چون تنها توجیه طبیعتگرایانهای است که میشود برای گسترش حیات ارائه کرد. ببینید در واقع اینکه انگار طبیعتگرایی درست است، واقعاً میشود همه چیز را طبیعتگرایانه توجیه کرد، گویا تبدیل به یک فرضی میشود که من دارم از آن استفاده میکنم، یعنی انگار استدلال من این است. چون همه چیز توجیه طبیعی دارد و حالا نظریۀ تکامل تنها نظریهای است که میتواند در واقع به طور طبیعی طبیعتگرایانه توجیه کند، پس نظریۀ تکامل نظریۀ موجّهی هست. هیچ جا شما این استدلال را به این وضوح نمیبینید، ولی من میخواهم بگویم در ذهن آدمهایی که نظریۀ تکامل را میپذیرند این نیست که واقعاً نظریۀ تکامل خیلی نظریۀ موفقی است، چون راهی به غیر از این نیست اگر بخواهید طبیعتگرایی را نگه دارید. پس درست بودن طبیعتگرایی نه دیگر به معنای روششناسانهاش، درست بودن واقعیاش در قضاوت اینکه من یک نظریۀ علمی را نگه دارم یا رد کنم دارد تأثیر میگذارد. پسکمکم در قرن نوزدهم شما شاهد این هستید که این واقعیاش اونتولوژیک شده، دیگر روششناسانه نیست، انگار در بحثها میتوانم از آن به عنوان یک گزاره استفاده کنم. ببخشید من سه دقیقه مانده به ساعت هفت و فکر میکنم این Objective بودن بماند برای جلسۀ آینده و آن تمثیلی هم که میخواستم بگویم را میگذارم برای جلسۀ آینده. روی همین موضوع پیشفرضهای متودولوژیک جلسۀ آینده بحثهایی میکنیم که اینها در واقع نتایجی در پیشرفت علم در قرن نوزدهم داشتند که قبلاً به این وضوح شاید دیده نمیشد.